۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

یلدا بی یلدا غبار و سرما

سقز بیش از هر چیز برای من یعنی« گرد و غبار»( توز towz معادل کردی آن است).از همان اوایل کودکیم یادم می آید که همیشه به طور نا خود آگاه تا قدم از خانه بیرون می گذاشتم چشم هایم را تنگ می کردم(چاوم کز ئه کرد).تا مبادا چشمانم پر از غبار شود. عجیب آن که در سرمای آذرماه هم  وقتی بیرون خانه هستی این گرد و غبار به طواف قامت من مشغول است.


سقز به ادعای .......


سقز بیش از هر چیز برای من یعنی« گرد و غبار»( توز towz معادل کردی آن است).از همان اوایل کودکیم یادم می آید که همیشه به طور نا خود آگاه تا قدم از خانه بیرون می گذاشتم چشم هایم را تنگ می کردم(چاوم کز ئه کرد).تا مبادا چشمانم پر از غبار شود. عجیب آن که در سرمای آذرماه هم  وقتی بیرون خانه هستی این گرد و غبار به طواف قامت من مشغول است.


سقز به ادعای مورخین غیر کورد قدیمی ترین شهر به جا مانده از اعصار دور تاریخ فلات ایران زمین است و تاریخی حداقل 3000ساله را برای آن ذکر می کنند و به گمان برخی نام آن بازمانده از قوم «سکاها» که حتا پیش از مادها نیز در آن جا ساکن بوده اند که نشان از قدمت آن پیش از حضور مادها نیز دارد، شهر به این معنا که از همان ابتدای تاسیس اش «شهر مکان» بوده و نه این که از اول روستایی بوده باشد که در اثر توسعه!! به شهر تبدیل شده باشد زیرا اساسا انگار توسعه و تمام برنامه ها و بی برنامه گی های توسعه ی همه ی دول قبلی و بعدی و پیش و پس و جلو و بالا و عقب حاکمان تاریخی و غیر تاریخی با شهر سقز در عناد و عداوت بوده اند.


سقز برای من بیش از هر چیزی یعنی «گردو غبار»! غباری که از خاک کوچه ها و خیابان ها بر می خیزد و این نه تنها نشان از عدم بهینه سازی سطح خیابان ها و کوچه ها و دیگر معابر توسط شهرداری است بلکه در اثر وزش بادی همیشگی است که بر بلندای این که یکی از مرتفع ترین شهرهای ایران(به گمانم سقز بعد از بیجار دومین شهر مرتفع ایران است) می وزد. البته این باد غبار ساز یک حسن هم دارد و آن خنکای هوای این شهر در تابستان است که اگرچه دمای هوا در تابستان گاه به بالای 35 درجه نیز می رسد اما همان نسیم خنک موجب آن می شود که از گرما آزار بیش از حد نبینی. البته در زمستان هم همین باد عزیز باعث می شود که سرما را تا سلول های بنیادین ات(مورد علاقه ی رییس جمهور محترم) نیز فرو ببرد تا جایی که آب نه بر دهانت که در کامت یخ ببندد.


سقز بیش از هر چیز برای من یعنی  گرد و غبار!


نه تنها غبار خاک کوچه و خیابان که غبار تاریخی از رنج و غم و شکست و وحشت خاطرات گرم سرد  و تاریخ که هر بار و در هر نگاه می توانی سهمی از آن را بر چین و چروک لباس های کردی پر از چین و چروک پیرمردها و پیر زنان محزون و آرام و  دوست داشتنی اش ببینی. در سفر نامه های کهن تاریخی نوشته اند «سقز شهری است که بر چند تپه(اگر اشتباه نکنم7 تپه) بنا شده است» و از سوی دیگر نیز در محاصره ی چندین کوه مرتفع از جمله «روش» و«نه که روز» و «وه نه وشه» و... قرار گرفته است. شهرهای اطراف آن« بوکان» و «دیواندره» و «بانه» و مریوان است( بانه و مه ریوان ..فه ریده...ئه م دویوه و دیوه...فه ریده....... ره حمه ت له و دایکه ی فه ریده توی بو من دیوه... فه ریده)[1]


تا آن جا که من می دانم قدیمی ترین اثر باستانی که در خود شهر باقی مانده«مسجد دو مناره» است که باز مانده از دوره ی افشاریه و بنا به روایت ها سنگ بنای آن را «شیخ حسن مولان آبادی»[2]، عارف و عالم دینی ان روزگار بنا نهاده است و از همین رو آن را «مسجد شیخ حسن» نیز می نامند.ا اما در خارج از شهر روستا و قلعه ی تاریخی «زیویه» که قلعه ای است بازمانده از زمان مادها و به گمان برخی باستان شناسان محل واقعی هگمتانه همین قلعه است و نه شهر همدان( مرا به این مناقشه کاری نیست و تنها شنیده ها و خوانده های من است)،هم چنین غار تاریخی کرفتو گر چه اکنون طبق تقسیمات شهری ظاهرا جزو سقز نیست اما آن را نیز بازمانده از دوران تمدن شهر سقز می دانند.


به هر حال از ان چه می خواستم بنویسم دور شدم باور کنید قصد نوشتن مقاله در مورد سقز نداشتم اما خود به خود دانسته های شفاهی ام در باره ی سقز این بار نمی دانم به چه دلیلی سرازیر شد. قصه این است که این تعطیلات را در سقز بودم. و به قول دوست خوب نویسنده ی سقزی مان، عبدا... کیخسروی:« در شهرستان هیچ چیز لذت بخش تر از نشخوار گذشته نیست».مردم سقز هم به تبع از این قاعده مستثنی نیستند.


از سوی دیگر سقزی ها به قول خودشان مردمی«لار» هستند. «لار» در زبان کوردی به معنای «کج، خمیده، دارای انحنا و نیز به معنای سرکش و چموش زیر بار حرف نرو » است. که تقریبا همه ی این خصوصیات در مورد ما سقزی ها صادق است. که این آخرین معنیش برای توصیف آن ها فکر می کنم خیلی مناسب تر است. مردمانی که در فقر اقتصادی، فرهنگی(سالن سینما ندارد و تئاتر ندارد)،اجتماعی، به سر می برند، اما گمان نمی برم که در فقر سیاسی به سر ببرند. ان ها با اعتماد به اصلاح طلبان در سال76 بیشترین آرا را بعد از اردکان به صندوق سید محمد خاتمی ریختند اما وقتی باور پیدا کردند، که از این دیگ آبی گرم نمی شود مشارکت در انتخابات شان را دچار سیر نزولی شدیدی نمودند تا جایی که در انتخابات ریاست جمهوری نهم به آمار 13% رساندند. آمادگی و همبستگی عجیبی برای اقدام های جمعی از جمله تظاهرات و راه پیمایی و اعتصاب دارند. من خود دوبار در هنگامه ی آن اعتصاب های جمعی در شهرمان حضور داشته ام چیزی را که دیده ام هنوز هم باور ندارم زیرا به عنوان مثال سیگار فروش های کنار خیابان  و یا بقالی ها و سوپری های محلات دور افتاده هم به ندای تعطیلی بازار و مغازه ها پاسخ داده بودند و راستش من که خود را به عنوان یک روزنامه نگار  و یک دانش آموخته ی جامعه شناسی موظف می دانستم به مشاهده ی نزدیک این واقعه بپردازم، غیر از سوپر مارکتی مربوط به خانوده ی پژوهنده ها مغازه ی دیگری را باز ندیدم. یک موسسه ی قرض الحسنه ی پس انداز قوامین هم در آن شهر وجود دارد که این مادر مرده به دلیل آن که تنها ساختمان با ویترین کاملا شیشیه ای است، ظاهرا تا تقی به توقی می خورد مردم در کمال آرامش تمام شیشه ها ی اش را پایین می آورند.


به هر حال مردم سقز بنا به «لار»ی شان خیلی اهل بعضی مراسم و سنت های که برای بعضی ها چنین است و چنان است، نیستند و به قول خودشان این برنامه ها را «قولم» بازی( خوداییش نمی دانم این یک وازه را چه جوری معنی کنم، شما چیزی مثل اشگول بازی، لوس بازی، ادا اطوار و یا مجموعه ی این ها در نظر بگیرید) می دانند. از جمله شب یلدا و این مسایل، تا آن جا که من می دانم از میان مراسم های ایرانی بیش از هر چیز اتش شب نوروز و چهار شنبه سوری اهمیت دارد. شب یلدا در درجه های بعدیاهمیت قرار دارد و میان مردم به شب چله بیشتر معروف است و بیش تر هم به معنای شب آغاز زمستان است و سرما و در  گذشته زیر کرسی رفتن و قصه و حکایت تعریف کردن و«شه و چه ره»[3] خوردن.اما امروزه به لطف رسانه و همگانی نمودن و یکسان سازی های فرهنگی خوب! در این سال ها، مردمان این شهر هم بیشتر و با اهمیت تر به این مراسم می نگرند و آن را جدی تر از قبل و تقریبا با همان سیاق کلی برگزار می کنند. من قرارم بر این بود که جمعه به تهران باز گردم، اما کاری پیش آمد و حرکت نکردم تا نصفه های شب که یک  اس.ام اس تبریک آمد که پیشاپیش شب یلدا را تبریک گفته بود تازه یادم آمد که شب یلدا است و سعی کرم صبح شنبه راه بیافتم که شب را به تهران برسم و ولی مثل همه ی زندگی من که دچار یک تاخیر مدام است، ساعت 3 بعد از ظهر راه افتادم و راستش شب یلدای من به طرز طولانی تری در اتوبوس با دعوا با راننده و شاگرد راننده بر سر روشن کردن بخاری و بستن شیشه و کیفیت بد صندلی و از این مسایل گذشت و وقتی به خانه رسیدم دیگر ساعت 1بامداد بود می بایست می خوابیدم که فردا سر کار بروم که دیر نرسم، که دیر رسیدم.


راستی یک نکته یادم نرود مردم سقز می گفتند که ما همش دست به دعاییم که هوای تهران بسیار سرد نشود تا گاز ما قطع نشود. جمله ی طنز آمیز و تلخی است و نشان از باور مردم به ان نگاه تقسیم بندی شده است که به تمامی پذیرفته اند که سهم آن ها از برخورداری از سوخت مناسب برای فصل سرما, زمانی است که مرکز نشینان سردشان نشود.تلخ است مگر نه؟


یلدای شادی های تان مستدام








[1] ترانه ای است معروف و مشهور کردی که می گوید«بانه و مریوان در این سو و آن سویم.... رحمت بر مادری که تو را برای من در نظر گرفته است فریده»


[2] -شیخ حسن مولان آبادی، عارف و شاعر و نویسنده و مفسر بزرگ قرآن، از نوادگان شیخ ابراهیم بست که در شجر نامه ها وی را نیز از نوادگان«کاکو ذکریای مهاجر» می دانند که نسب وی نیز به امام حسین می رسد. وی قرانی را در زمان خودش به کتابت در آورده که شامل همه ی موارد تفسیری و تجویدی و قرائت های مختلف زمان بوده و مشتمل بر ناسخ و منسوخ آیات و نیز شان نزول و.. بوده است.کتابت خطی این قرآن به خط ملا رسول نامی است، شیخ در ان زمان این قران را به هفت مملکت بزرگ اسلامی،مصر و شام و حجاز و ...می برد و به تایید بزرگترین علمای آن زمان بلاد اسلامی می رساند و از این رو نام«ام القرآن» به خود می گیرد. شیخ حسن جد هفتم یا هشتم پدری نگارنده است


[3] - به خشکباری گفته می شود که در تابستان به قصد مصرف زمستان مهیا شده همانند آجیل و ...


وبلاگ ری را  دعوت کرده بود در باره ی شب یلدا بنویسیم ولی راستش من چیزی ندارم که بنویسم جز این

4 comments:

شبگرد (سلام) گفت...

سلام
خوبید آقای شیخی عالی بود
برای اولین بار بود که به وبلاگتون سر زدم اما واقعا عالی نوشته بودید
من شما رو لینک میکنم
اگه شما هم افتخار بدید منو به اسم شبگرد لینک کنید خوشحال میشم
فعلا بازم میام

ری را گفت...

سلام. اتفاقا بسیار زیبا نوشته اید و منت بر سر من گذاشته اید خیلی شادمان شدم از خواندن ان ....
من هر انچه را باعث اندکی شادی در دلها شود با کمال میل می پذیرم هر مراسمی که موجبات جمع شدن خانواده را به دور هم فراهم کند ....
بابت اینکه در مورد سقز هم اینگونه زیبا نوشته ای ممنون در واقع غیر از واقعیت چیزی ننوشته ای ...
سه قزه کونه که ی جی گای ظلمو زور ....
براستی که خیلی گردو خاکیه ولی من دوستش دارم .

عارف نادری گفت...

رێزو خۆشه‌ویستی‌ نیشتمانی‌
كاك شه‌هاب گیان
جارێك له‌ زانستگای‌ كوردستان له‌ دانیشتنی‌ تاوتۆی‌ كردنی‌ گۆڤاری‌ " چشم انداز"، به‌ڕێزتان باستان له‌ په‌یكه‌ره‌یه‌كی‌ كوچكین كرد كه‌ له‌ پاركی‌ "رفتگر" له‌ تاراندا به‌ جل و به‌رگی‌ كوردیه‌وه‌ دانراوه‌. ئه‌گه‌ر بكرێ‌ باسێك له‌ سه‌ر ئه‌و په‌یكه‌ره‌یه‌ بنووسی‌ و وێنه‌كه‌یشی‌ له‌ گه‌ڵدا بێت، پێم وایه‌ كارێكی‌ پێویست و زانیاری‌ به‌خش بێت.
سه‌ركه‌وتن بۆ تۆ كاكی‌ بیرمه‌ند و جوان بیرم

کویستان گفت...

ده‌ست خۆش كاك شه‌هاب بنووسه‌ دیسانیش بنووسه‌ له‌سه‌ر سه‌قزی‌ سارد دڵمان گه‌رم بۆوه‌ و تۆزی‌ خه‌فت به‌و كزه‌بایه‌ كه‌ ئه‌توت له‌شاری‌ سه‌قزه‌وه‌ دێت لاچوو له‌سه‌ر دڵمان . به‌ڕاستی‌ خۆشحاڵت كردم و زۆر بیره‌وه‌ریم بیر كه‌وته‌وه‌. سپاس

ارسال یک نظر