۱۳۹۵ مهر ۱۹, دوشنبه

شهاب نام به رویا رفتگان بی آواز


شهاب نام خوبی است. این را به رویا رفتگان دور بی آواز می‌دانند. راستش گاهی چنان تعصبی روی این « نام» دارم که گاه با بی رحمی شاید، گمان می‌کنم که برخی، شایسته نبود که نامشان « شهاب» باشد. یا می‌گویم کاش نام دیگری داشت آسوده‌تر بود این آدم. از دید من آدمی مسئول تمامی هویت خویش است. حتا هویتی که به اجبار به وی داده شده است. اجبار اتفاق که پدران و مادران ما گاه نامی را برای ما انتخاب کرده‌اند. برای همین معتقد به عوض کردن اسم توسط آدمی هستم. گاهی برخی اتفاق‌های اجباری قرار نیست تا ابد ادامه یابد. شهاب نام خوبی است و برخی آدمیان را انگار شهاب آفریده‌اند. تو را نمی‌شناسم. مدت‌هاست که اعلام کرده‌ام نترسم از خرج کردن کلماتم در مهربانی به آدمیان، حتا اگر قدرش را ندانند. زیرا که مهم نوشتن مهربانی است و ترویج و نسیم‌آلود کردن هوای آدمی است از مهربانی.. بگذار کسی نفهمد چه نسیمی از کنارش گذشته است. اما حتا اگر هم نفهمد نسیم بر صورت و پیشانی و موهایش وزیده است. مثل کسی که در هوای بارانی حتا قدر باران را هم نداند اما باز خیس از رویای خیس و مهربان باران به خانه رسیده است. می‌گویند از جعفر صادق پرسیدند که دعا را در کسی که معنای آن فهم نکند، کارگر اوفتد؟ جواب داد آری همچون کسی که دارویی بخورد و از محتوای دارو بی خبر باشد. مهربانی نیز از دید من همان است. باران و ترانه و کلمه و رنگ نیز از همین دست. گرچه فهم علاقه‌، لذتش را بیشتر و افزون‌تر کند اما بی فهم علاقه هم ایام آدمی شاد می‌شود مثل نشستن بر میز کافه‌ای دور که هیچ کدام از آن‌ها که غربت خویش به کافه آورده‌اند، از دل هم فهمی نزدیک به کلمات و رویای یکدیگر ندارند.

تو را نمی‌شناسم. شناختنم دور است و دیر. آن‌چه از تو دیده‌ام مهربانی بی دریغ بوده است بر منی که شاید نمی‌شناسیم. اما هرچه هست اولین باری که اسمت را در حال کامنت نوشتن زیر عکس یک دوست دیدم حس نکردم که نباید اسمت شهاب می‌بود. شهاب آشنایی هستی و آشنا به ایام علاقه‌ی آدمی بمانی و غریب هر آن‌چه که درد است همیشه باشی. این‌ها را می‌خواستم در جواب کامنتی که زیر عکس نوشت مادرم نوشته بودی بنویسم. گفتم بگذار مجزا شود و به تنهایی مال خودت شود.
فهم و درک این‌‌که ما را به زور به سمت حساب و دیفرانسیل و جبر و هندسه برده‌اند، برای من آسان است. من دوسال اول دبیرستانم را به زور همان خانواده‌ی عزیزم رشته‌ی ریاضی خواندم. سال دوم رد شدم و رفتم تجربی، سال سوم رفتم دانشسرای تربیت معلم و کنکور هم که علوم انسانی شرکت کردم و باز برخلاف باور و پیش بینی همگان تنها رشته‌ی تحصیلی که برای کنکور انتخاب نکردم، « ادبیات» بود. زیرا که ادبیات در من بود و لازم نبود بخوانمش. و جامعه شناسی رشته ی مورد علاقه‌ی خودم را خواندم. برای فوق چندین سال صبر کردم تا رشته‌ی مطالعات زنان تاسیس و جایگیر شود. و شد و خواندمش و هرچند توفان بی مزه‌ی سیاست فرصت دفاع از پایان‌نامه‌ام نداد. اما من به علاقه‌ی خود که آدمی است مشغول ماندم. به علاقه‌ات مشغول بمان و نگذار هیچ آواز ناهنجاری تو را از نامت که « شهاب» است دور بدارد.
ممنوم از همه‌ی مهربانی‌هایت شهاب گیان
هر چند نام من « شهاب‌الدین» است و این یکی را بسی بیشتر دوست می‌دارم. اما بدون شک در تلفظ آشنای همگان همان « شهاب» نامیده می شوم. Shahab Koolivand..
-----
۹ اکتبر ۲۰۱۲ برلین
» ادامه مطلب

لذت‌های کوچک حواشی پنهان و دلچسپ زندگی


لذت بعضى مسائل، به حواشى پنهان و دلچسپ آن است. اگر چه به گفته ى مولانا مقصود از كاشت گندم كاه نيست، اما گندم كه كاشتى، كاه نيز به دست مى آيد. اما با اين همه باز برخى مسائل حواشى دلچسپ آن است كه شيرينش مى كند. براى همگان لذت دانشگاه در آن دوستى ها، بحث هاى حياط و كريدورها و بعد كلاس ها و فعاليت هاى سياسى و صنفى و اعتراض ها و سوتى هاي خودمان و اساتيد و همكلاسى هايمان و.. از خود اصل فعاليت درس خواندن كه كلى هم پُز رشته و مدركمان را مى داديم، بيشتر بوده است. 
لذت كتابخانه رفتن همان فضولى كردن در رفت و آمد ديگران و همان بيرون آمدن ها و كافه و چاي نوشيدن ها و سيگار كشيدن‌ها( در همين لحظه يك دختر خانم آمد و نوشتنم را قطع كرد و از لذت سيگار كشيدن فقط دو انگشتش را داشت و سيگار و فندك را از من گرفت:)، و دوباره تو رفتن هاست. لذت زمستان در آن شال و كلاه كردن ها و دست يخ زدن ها و گشتن دنبال اولين جاى گرم و... است.
لذت خود سيگار آن دنبال سيگار گشتن و گم كردن فندك و جست و جوى آن در تمامى سوراخ سنبه ها و آن گاهى گداري افتادن آتش و خاكسترش و هول شدن هايش است. حتا لذت هم آغوشى گاه حواشي ‌اش بسيار بيشتر از اصل موضوع است و لذت دوستى آن دعوا كردن ها و بد متوجه شدن هاى همديگر و آن از دلِ هم در آوردن‌ها و آن به خاطر سپردن دلخوشى‌ها و دلگيرى‌هاى كوچك و بزرگ همديگر است.
لذت روزنامه نگارى آن تيتر و سوتير گذاشتن و به اتاق عكاسان رفتن و عكس براى مطلب خواستن و آن جنگ و جدل ها سر يك جمله و پاراگراف با دبير سرويس و سردبير و مدير مسئول، آن به فنا رفتن مطلبت در گوشه ى صفحه بر اثر اشتباه ليتوگرافى يا صفحه بند ها و آن فردا پشيمان شدن از نوشتن يا ننوشتن فلان مبحث در مطلب ديروزت است.
لذت يك سخنرانى يا يك ميز گرد در حواشى آن و پرسش و پاسخ ها و زرنگ بازى هايي كه براى بقيه‌ی اعضاى ميزگرد يا مخاطبين در مى آورى و آن تواضع هاى الكى به خرج دادن هاى بعد برنامه در گفت و گوهاى پايان برنامه است. 
لذت يك خريد كردن آن گشتن ها و پرو كردن لباس و يا امتحان كردن وسائل خريدارى شده و آن چك و چانه و آن اعصاب طرف همراهت را خورد كردن است. 
از اين دست بسيار است و من گمان مى كنم كه زندگى ما را لذت هاى كوچك شيرين،  قابل ادامه دادن كرده است و گرنه لذت‌هاى بزرگ معمولا رويا و آرزو هستند و اگر هم دست يافتنى باشند تنها براى يك لحظه مى درخشند و آن گاه باز لذت هاى كوچك و حاشيه اى همان لذت بزرگ است كه زندگى را به مفهومى بزرگ و عظيم تبديل مى كند. چندان عظيم كه توهم عظمت براى هر چيزى، ما را به عظمت خواهى دچار مى كند كه گاه از ياد مى بريم از چه بايد لذت ببريم.
۹.۰۹.۲۰۱۲
برلین 
» ادامه مطلب