۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

تاملی کوتاه در باب نصب وارونه ی پرچم ایران در سفارت انگلیس

در بعضی ترانه‌ها آمده است:
وطن واژه‌ای‌ست
که تنها در عطرِ گريه و رويای گرسنگان
تبرئه خواهد شد.

بسیاری از مفاهیم که معمولا احساس می‌شود، بسیار دیرسال و دیرپا هستند حقیقتا مفاهیمی مدرن هستند و اکثر در همین دوران مدرنیته این‌گونه پا گرفته‌اند. البته به طبع اسطوره‌زادی مدرنیته از  تفکرات قدیمی و نیز از تفکرات متافیزیکی  عقلانیت مدرنیته به گفته‌ی نیچه خود اسطوره‌ی دوران مدرن شد. این عقلانیت به همراه خود اسطوره‌های دیگری آفرید. مفاهیمی هم‌چون  ملت، هویت، وطن، امنیت ملی، هویت ملی، تمامیت ارضی و بسیاری دیگر از این مفاهیم اگر چه همان‌طور که گفتم انگار از منظر منطقی «قدیم» به نظر می‌ایند، اما حقیقت آن است که مفاهیمی « حادث» و به وجود آمده در دنیای مدرن هستند. اما این عقلانیت سیاسی  دوران مدن است که برای توجیه عقلانی این مفاهیم  را به « امر تاریخی» قابل شناسایی  تبدیل می‌کند. زیرا یکی از ویژگی‌های عقل مدرن و نیز یکی از شروط کاوش و تبیین و تاویل « مفاهیم» ، همانا « وجه تاریخی» بودن آن مفهوم امر بوده است. از این رو  چنان برای این مفاهیم تاریخ سازی می شوند که انگار واقعا قرن‌‌ها و هزاره‌اها آدمیان با همین مفهوم به همین شکل زیسته‌اند و اکنون پاسداری یک اسطوره‌ی تاریخی و ابدی هستند.
تنها در نظر بگیرید که مفهوم امروزی  و حس و  درک از مفهوم « وطن» و «کشور» با مثلا کشاورزی یا بادیه نشینی، یا کدخدای دهی حتا در هزار یا دو هزار سال پیش و نه اصلا با چندین قرن پیش چگونه می‌توانسته‌است باشد. اما ما چنان به این مفاهیم می‌اندیشیم که گاه واقعا خیال می‌کنیم که تمامی این هزاران سال پیش این وطن و این مفاهیم دقیقا به همین شکل بوده و هست و خواهد بود. نمونه‌ی ساده‌اش تاریخ افسانه‌ای و خیالی و توهم تاریخی که مثلا هم‌وطنان خودمان در کشوری چون ایران دارند و هروقت از ایران حرف می‌زنند به عنوان یک امر تاریخی انگار تمام این تاریخ به گفته ی  تاریخ سازان حکومت‌های مدرن، به همین شکل بوده و هست و خواهد بود. غافل از این‌که همین « ایران امروزی» با این شکل و شمایل و این محدوده‌ی مرزی و .. تنها و تنها حدود ۹۰ سال عمر دارد و بس و آن‌چه ما به خیال خودمان ایرانی تاریخی می‌دانیم بخشی از همان اسطوره‌ها و تاریخ‌ها است در دل کسانی دیگر و با مفاهیمی دیگر و با « درکی دیگر»  و افسانه‌هایی دیگر که دقیقا همان‌جا هم اسطوره‌هایی هستند که هرگونه نگاه  مثبت و منفی نیز در حوزه‌ی قدرت« حاکم» می‌باشد و به قول کارل اشمیت این« حاکم» است که توان تعیین « دوست و دشمن» وطن را دارد و بس.
نکته‌ی دیگر بهانه‌ شدن همین مفاهیم در دست « وطن مندان» یا به مفهوم امروزی اش« شهروندان» است. وطن در ذات خود « اسطوره‌ی سیاسی» است. این اسطوره معمولا وقتی معنا می‌یابد که « این حیوان سیاسی» زیست سیاسی‌اش را  آغاز کند. تنها کنش‌های مربوط به وطن و دیگر مفاهیمی از این دست، در این هنگامه رخ می‌دهد و رخداد سیاسی رخدادی است که در هر صورتی آغشته به مفاهیم« وطن» خواهد شد. حال اگر این رخداد سیاسی مورد عنایت و خواست «‌حاکم» نباشد، کنش‌های سیاسی وطن‌ مندان  کنش‌هایی می‌شود از جنس، اقدام علیه امنیت ملی وطن، علیه تمامیت ارضی وطن و الی اخر.. اما اگر کنش‌های سیاسی رخداده در حوزه‌ای باشد که حاکم تعیین امر سیاسی به معنای کارل اشمیتی آن کرده است،  آن وقت رفتار می شود دلاوری و قهرمانی و از جان گذشتگی برای وطن.
از این رو آن‌گاه که فاصله‌ی حاکم و مردم در توافق بر امر سیاسی  توسعه می‌یابد و این فاصله دور و دور تر می‌شود. این‌بار این مردمان هستند که به « تعیین وضعیت استثنایی» به مفهوم بنیامینی آن و نه به توصیف کارل اشمیت می‌پردازند. این بار قهرمانان وطن، طرفداران وطن، سربازان وطن همان‌هایی هستند که حاکم آن‌ها را از کنش سیاسی  محروم می‌کند. به عنوان نمونه آن‌گاه مفهومی به نام زندانی سیاسی می‌شود قهرمان و جان‌برکف وطن و سرزمین و آن سرباز و آن پلیس عبوس دنیای مدرن نیز حتا می‌شود« مزدور مفت خور»
از هرسو و در هر مبارزه و تمامی اپوزیسیون‌ها  نیز خود را وامدار  کنش در حوزه ی وطن  و برای وطن می‌نامند. حتا آن‌هایی نیز که خود را وامدار اندیشه‌های چپی می‌دانند و به اندازه‌ی ناسیونالیست ها  به اموری چون وطن و کشور و این ها نمی‌پردازند و نهایتا اسمش را می‌گذارند« کنش برای جامعه» حال این اپوزیسیون‌ها چه در وطن باشند و چه در تبعید و مهاجرت، باز کنش‌های شان معطوف به همان وطن است با همان تعاریف.
 پرچم خود روایت تصویری و تمام نمای مجموعه مفاهیم به هم وابسته‌ی ذکر شده در این جا بود. وقتی می‌خواهند کسی را اعدام یا مجازات کنند، زیر پرچم ملی این اتفاق می‌افتد. تا زمانی که ورزشکاری از سکوی قهرمانی دنیا بالا می‌رودو پرچم بر فراز سرش می‌ایستد تا جایی که می‌خواهی هویت سیاسی خودت را در تبعید با به دوش یا به دست گرفتن یک پرجم نشان بدهی. تا زمانی که به یک دانشمند علمی جایزه‌ای داده می شود و از وی تقدیری می شود.. حتا وقتی می‌خواهی اعتراض کنی علیه تمامیت آن ممکن است پرچم ر به آتش بکشی...
این تصویر مربوط به حضور معترضینی از ایرانی هاست که وارد سفارت انگلیس شده‌اند و به مضحک‌ترین شیوه« پرچم ایران » را نصب کرده اند. مضحک از آن رو که سفارت هر کشور دقیقا محل نصب پرچم همان کشور است و خیلی مضحک است که پرچم کشور خودت را در مکانی که از نظر حقوقی مربوط به یک کشور دیگر باشد نصب کنی و مضجک تر از ان و در واقع به بازی ناخودآگاه گرفتن تمامی کنش‌های انجام گرفته به نام پرچم، است که این پرچم را حتا وارونه نصب کنی. این وارونه نصب شدن شکلی از وارونه شدن همان اندیشه‌هایی است که وطن را برای وطن مند به بی وطنی تبدیل می‌کند و هرگروه دسته به نوعی خود را صاحب اختیار تعیین ارزش‌های آن پرچم که نماد مفاهیم « دولت-ملت» در دنیای مدرن است.  وارونگی حقیقتی به نام دروغ!!

این‌گونه است که وطن واقعی به قول سید علی صالحی شاید


در بعضی ترانه‌ها آمده است:
وطن واژه‌ای‌ست
که تنها در عطرِ گريه و رويای گرسنگان
تبرئه خواهد شد.

عکس:رویترز
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

برهنگی عالیه مصری و تجربه‌ی ایران- گفت‌وگوی سایت مردمک با ساقی قهرمان و شهاب‌الدین شیخی


نعیمه دوستدار:
در حالی که اسلام‌گراها در مصر روزبه‌روز بیشتر قدرت ‌می‌گیرند و بنیادگراها عرصه فعالیت‌هایشان را به سطح جامعه آورده‌اند، عالیه ماجده المهدی با یک حرکت جنجالی، نگاه‌ها را به خود برگرداند. خبر انتشار عکس برهنه یک دختر جوان مصری، از آن خبرهایی بود که خیلی زود کاربران جامعه مجازی از آن باخبر شدند. رسانه‌های رسمی ‌ایران البته خبری از این ماجرا ندادند اما عالیه، خیلی زود در میان ایرانی‌ها شناخته شد. خیلی‌ها از روی کنجکاوی به وبلاگش سر زدند که با نام مذکرات ثائره(یادداشت‌های یک زن انقلابی)، مجموعه‌ای عکس و تصویر را همراه با نوشته‌ای منتشر کرده بود. عالیه در آن نوشته از دیگران ‌می‌خواهد که قبل از تحقیر و انکار او و نادیده گرفتن آزادی بیانش، همه مظاهر جنسی را از زندگی خود حذف کنند. او در گفت‌وگوها و نوشته‌های فیس‌بوکی‌اش، به فمنیست بودن، آزادی‌خواهی و مبارزه‌اش با سانسور اشاره کرده است. بسیاری از رسانه‌های جهان به او توجه کردند و مصاحبه‌های او منتشر شد. در میان مردم عادی اما واکنش‌ها متفاوت بود؛ عده‌ای در حمایت از او برهنه شدند و عده‌ای اعدام او را تقاضا کردند.

عالیه، بازبینی یک رویا
بیشترین واکنش‌ها به اقدام عالیه در خود مصر صورت گرفت، اما در میان کشورهای خاورمیانه، ایرانی‌ها بیشترین واکنش‌ها را نشان دادند. هم در حمایتش برهنه شدند، هم برایش صفحه مجازی ایجاد کردند و هم صدها کامنت و مطلب درباره‌اش نوشتند. انگیزه این آدم‌ها اما متفاوت بود. برخی تماشاچی بودند، برخی دنبال انگیزه‌ها و احتمالات می‌گشتند.
این میزان توجه به عالیه در ایران اما چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟ شهاب‌الدین شیخی، فعال حقوق زنان می‌گوید: «عالیه در بیشتر خبرگزاری‌های مطرح دنیا مطرح شده و با سی‌ان‌ان مصاحبه کرده. اما طبیعی است که میزان توجه عامه مردم اروپایی به برهنه شدن یک زن، متفاوت با خاورمیانه و ایران است. آن‌ها واکنش ما را نشان نمی‌دهند. این‌گونه واکنش‌ها شاید متعلق به  قرن‌ها پیش در کشورهای توسعه یافته باشد؛ آن زمان فیمنیست‌ها چنین اعتراض‌هایی ‌می‌کردند. در آمریکا و اروپا برهنگی زن تابو نیست، این خاورمیانه است که هنوز با مسائل روبنایی زنان مواجه است؛ به ویژه که این کشورها اسلا‌می ‌هم هستند.
جامعه ایران بین کشورهای منطقه وخاورمیانه، از نظر رسانه‌ای و از نظر مواجهه با حکومت، یکی از فعال‌‌ترین جنبش‌های  زنان را دارد. در جنبش سبز، تعداد زنان مشارکت‌کننده بسیار زیاد بود و حتی یکی و شاید اصلی‌ترین نماد شهدای این جنبش "ندا"ست که یک زن است. بعد از فرو نشستن اعتراض‌های خیابانی، مردم توجه زیادی به جنبش کشورهای عربی و حتی وال‌استریت داشتند. نه این‌که دقیقا این جنبش‌ها شباهتی به جنبش مردم ایران داشته باشند بلکه این فضای خیابانی باعث بازبینی رویاهاشان ‌می‌شود و در مورد زنان هم اتفاقاتی که رخ می‌دهد شاید به نوعی آیینه‌‌ای باشد از وضعیت زنان در این جوامع.»
ساقی قهرمان، نویسنده و فعال حقوق هم‌جنس‌گرایان اما این توجه را برخاسته از آگاهی و تحلیل نمی‌داند: «برهنگی، در وهله اول، در جوامعی مثل جامعه ما، ‌‌ترس ایجاد ‌می‌کند؛ ‌‌ترس آشکارشدگی. کسی علاقه‌مند نیست خودش را جای شخص برهنه شده بگذارد یا برهنه بشود، چون با برهنه شدن تکیه‌گاه‌های اجتماعی و فرهنگی خودش را از دست ‌می‌دهد. اما وقتی دیگری برهنه می‌شود، برهنگی تبدیل به صحنه می‌شود و تماشایی می‌شود. این ‌همه هیجان‌زدگی کاربران ایرانی در مواجهه با این عکس‌ها، به خاطر شکستن بند نیست. در مقیاس خیلی زیاد، این توجه از کنجکاوی و از لذت تماشای بدن برهنه و دست‌یابی به پورن خانگی ریشه ‌می‌گیرد. توجه خیلی از فعالان زن و مرد هم شبیه به همین است. تعداد کمی ‌از بین کسانی که به عکس‌ها و به دلایل عالیه برای برهنه شدن توجه کرده‌اند، در واقع به بند و به شکستن بند به عنوان یک مساله ریشه‌ای اهمیت داده‌اند.»

از آزادی تن تا آزادی مدنی
کارشناسان و فعالان حقوق زنان تو‌جه به پیش‌زمینه‌های چنین اتفاق‌هایی را برای تحلیل آن توصیه می‌کنند. بستر این اتفاق مصر است، جایی که به گفته شهاب‌الدین شیخی، باید به دوران حکومت حسنی مبارک به عنوان پیش‌زمینه این اتفاق توجه کرد: «یکی از اصلی‌‌ترین مخالفان مبارک، اخوان‌المسلمین بود که در زمان مبارک امکان فعالیت سیاسی‌شان بسیار بسیار محدود بود، بنابراین بیشترین فعالیت‌‌‌هایشان فعالیت‌های فرهنگی و دینی بوده است. اپوزسیون‌های دینی در زمان محدودیت معمولا مردم‌گرا و فرهنگی هستند و میزان فعالیت فرهنگی‌شان بالاست و زمانی که به قدرت می‌رسند به دخالت سیاسی و رویای تشکیل حکومت دینی می‌رسند. درست مثل ایران در دهه 40 خورشیدی که با  پدیدار شدن چهره‌ای چون آیت‌الله خمینی و برخوردش با کاپیتالسیون، اسلام  و کلا فعالیت سیاسی دینی در جامعه نفوذ گسترده‌‌تری پیدا کرد. همین اتفاق در مصر افتاده و شباهت زیادی به انقلاب ایران دارد. سویه‌های سکولار و ضددیکتاتوری، با پیروزی احزابی که شعارشان به عامه مردم نزدیک‌‌تر است، قدرت بیشتری پیدا ‌کرده‌اند. گروه‌های مذهبی که در سال‌های گذشته ثروت اندوخته بودند و با مهاجرت یا تبعید خودخواسته از کشور خارج شده بودند، حالا برگشته‌اند و پول‌شان را خرج تبلیغات برای آن ایده‌های دینی‌شان ‌می‌کنند.»
بحث آزار جنسی در میدان التحریر و به شکل آشکارتر، اقدام یکی از احزاب سلفی در معرفی یک نماینده زن و گذاشتن گل به جای عکس او، باعث انتقاد سکولارها و فعالان زن در مصر شد. ظاهرا عمل ماجده ‌می‌تواند واکنش به این مسایل باشد؛ یک زن که از اراده خودش روی بدنش استفاده ‌می‌کند.
آقای شیخی می‌گوید: «در مورد اتفاق‌های این‌چنینی، موافق‌ها ‌می‌گویند تاثیر مثبت دارد؛ به جامعه شوک ‌می‌دهد؛ به خود زنان و به کل جامعه تلنگر ‌می‌زند که باید به مساله زن توجه شود. مخالفان ‌می‌گویند باعث ‌می‌شود رادیکال‌ها قدرت بگیرند و فضا بسته‌‌تر خواهد شد چون تندروها ‌می‌گویند اگر به زنان آزادی بدهی چنین کارهایی ‌می‌کنند. من خودم معتقدم در نهایت این اتفاق شوک لازم را ‌می‌دهد. مثلا در ایران، وقتی بحث حجاب اجباری مطرح شد و زنان راهپیمایی کردند، روشنفکرترین احزاب، چپ‌ها بودند؛ مثل حزب توده. ولی این حزب ‌می‌گوید که نیم متر پارچه مساله ما نیست. همین نیم متر پارچه، تبدیل ‌می‌شود به تابلوی تمام‌نمای حکومت ‌در 30ساله اخیر. در حکومت‌های توتالیتر، زنان تابلوی حکومت‌ها هستند. یعنی مثلا رضاخان ‌می‌خواهد کشف حجاب کند و انقلاب اسلا‌می‌‌ می‌خواهد زنان را بپوشاند.»
ساقی قهرمان هم در تحلیل این‌که آزادی تن می‌تواند زمینه‌ساز آزادی‌های مدنی دیگر شود و مفهوم آشکار کردن صورت انسانی تن، از لذت تا حق و مسوولیت را داشته باشد، می‌گوید: «جامعه ایرانی دارد قرض‌هایی را که 30سال است روی شانه‌اش سنگینی ‌می‌کند ‌می‌پردازد. 30سال پیش وقتی زنان ایرانی علیه حجاب راهپیمایی کردند، تصور غالب "مردم/مردان" ی که در جبهه مقابل حزب‌الله بودند این بود که بی‌حجابی ضرورتی ندارد. به‌زودی معلوم شد که ضرورت انتخاب پوشاک، و ضرورت بی‌حجابی خیلی ریشه‌ای‌تر از ضرورت نان و کار بوده، چون با آزادی تن، تن ‌می‌توانست برای به دست آوردن نان و کار مبارزه کند، اما وقتی تن محکوم به حجاب ‌می‌شود، نیازهایش هم محکوم به سکوت ‌می‌شوند.»

توانایی برهنه شدن
در واکنش به اقدام عالیه خیلی‌ها به تکرار آن فکر کردند و امکان آن را سنجیدند. مساله حجاب اجباری سال‌هاست در ایران مورد بحث است اما برهنه شدن چیزی است که جامعه ایرانی و فعالان زن هم درمورد آن تردید دارند. بسیاری آن را اقدامی افراطی می‌دانند و خیلی‌ها هم بی‌فایده. آقای شیخی می‌گوید: «اقدامات فردی، معمولا دارای شدت است و جلب توجه عمو‌می ‌‌می‌کند. ولی رفتارهای جمعی، قابل سرایت هم هستند. در جامعه‌شناسی اصطلاحی وجود دارد به عنوان جنون جمعی؛ یعنی مثلا وقتی 10نفر ‌می‌دوند بقیه هم دنبال‌شان ‌می‌دوند. رفتارهای جمعی ناگهانی، به رفتارهایی گفته می‌شود شبیه رفتارهایی که در یک ورزشگاه یا هنگام نمایش فیلم انجام می‌گیرد. در این گونه کنش‌ها، رفتار از فردی به فرد دیگری قابل انتقال است. اما کنش‌های فردی امکان سرایت‌شان پایین‌‌تراست. مثلا یکی در تونس خودش را آتش زد اما همه نرفتند خود را آتش بزنند. این اقدام اما باعث رادیکال‌‌تر شدن فضا شد. ما انتظار نداریم  این حرکت تکرار شود، هرچند تکرارش هم اتفاق افتاد و تعدادی زنان مصری و اسراییلی و ... این کار را کردند. از این به بعد، هراتفاقی بیفتد قدرت رفتاری را که عالیه الهمدی انجام داد، ندارد و فقط حرکتی نمادین و حمایتی است.» او همچنین در مورد ایران به این مساله اشاره می‌کند که وضعیت آگاهی جنسیتی زنان ایران بالاتر از زنان مصر است: «حرکت ماجده برای نسل جدید زنان مصر معنادار است. این زن ابایی ندارد از سکسی بودن. هرچند ما این درصد از عریانی را تجربه نکرده‌ایم، ولی آگاهی عمو‌می ‌جنسیتی در جامعه ما بالاتر است. بنابراین نیازمندی به چنین شوکی برای آگاهی‌بخشی رادیکال وجود ندارد.»
ساقی قهرمان اساسا چنین حرکت‌هایی را در جامعه ایرانی ممکن نمی‌داند. او معتقد است در داخل ایران، زنان توانایی برهنه شدن ندارند: «عالیه در موقعیتی از آزادی‌های شخصی و اجتماعی خودش استفاده ‌می‌کند که حکومت در مصر هنوز صاحب تمام قدرت نیست و در جامعه زنان، هنوز عالیه امکان بازی و مانور دارد. اما حکومت ایران صاحب قدرت است و از زنان داخل ایران نمی‌توان توقع برهنه شدن داشت.
اگر ما بخواهیم ظرفیت جامعه برای برهنه شدن زنان به عنوان نشانه‌ای از مبارزه اجتماعی را در نظر بگیریم منطقی‌‌تر این است که به برداشتن روسری فکر کنیم. آیا جامعه ایران ظرفیت برداشتن روسری از سر خود را دارد؟ آیا زنی در ایران هست که بتواند روسری‌اش را بردارد و زنانی و مردانی در حمایت از حرکت خود داشته باشد تا اگر حکومت به او حمله کرد از او دفاع کنند؟ نه. این امکان در ایران وجود ندارد. حرکت‌ها تک‌رو و بی‌پشتوانه است.»

زرد، قرمز، سیاه
فعالان شناخته شده حقوق زنان در ارتباط با این مساله چند دسته بوده‌اند. بخشی موافق بودند و گفتند این اقدام حق اوست و ‌می‌تواند به دلیل فشار جامعه این کار را بکند. عده‌ای حرکت عالیه را رفتاری عادی اما جسارت‌آمیز دانسته‌اند که درصد بیشتری از فعالان زن را این گروه تشکیل می‌دهند. عده دیگری هم گفته‌اند عالیه دختری جوان و سکسی بوده و انتقاد کرده‌اند که چرا از این عناصر وجودی‌اش استفاده کرده است. شهاب شیخی در این زمینه می‌گوید: «تاکید آن‌ها بر جوراب مشکی و کفش قرمزی است که عالیه در عکس به تن دارد. البته از آن‌جا که ایده هنری بر اساس نظریه مرگ مولف از اختیار او خارج ‌می‌شود تحلیل من طور دیگری است. به نظر من، این آدم ایده داشته برای گذاشتن عکس‌ها. در دنیای پورنو سیاه رنگ سکسی است. اما در خارج آن  می‌توان گونه‌ای دیگر به این رنگ‌های سیاه و سفید و قرمز نگاه کرد و رگه‌های تحمیل  نماد قدرت را بر بدن زن مشاهده کرد. اگر به  پرچم مصر دقت کنیم همین رنگ‌های سیاه و سفید و قرمز وجود دارد. این رنگ‌ها به نوعی نماد رنگ‌های پرچم مصر و پرچم، نماد قدرت و جبرهای اجتماعی، سیاسی و ملی جامعه و دولت است. این رنگ‌ها در عکس به تصویر کشیده شده‌اند. دولت تثبیت‌کننده قدرت طبقه‌ مسلط یا جنس مسلط است. رنگ زرد هم که برای پوشاندن دهان و چشم و اندام جنسی به کار رفته معنادار است. این که فعالان زنان گفته‌اند چرا بدن عالیه سکسی است به این نکته توجه نکرده‌اند که سکسی بودن بدن زن بر‌ساخته الگوهای مردانه است. 100سال پیش زن تپل سکسی بوده الان زن لاغر. برای من سوال است که چرا فیمنیست‌ها با همین معیارهای مردسالارانه بر زیبایی جنسی یک زن تاکید ‌می‌کنند؟»

زن برهنه، آدم برهنه
حدود سال 2003، ساقی قهرمان، عکسی را که خودش از خودش در آینه گرفته بود و مشخص بود که از کمر به بالا برهنه است، برای انتشار به وب‌سایت‌های ایرانی فرستاد. به جز سایت اخبار روز هیچ‌کدام قبول نکردند آن را منتشر کنند. اخبار روز هم نه در صفحه اول، بلکه در صفحه پشت، این عکس را همراه با داستانی از او منتشر کرد. روز بعد، سردبیر این سایت، خسروباقر، در جواب معترضان نوشت که ادبیات چیزی برای پنهان کردن ندارد: «بعد از آن من عکس‌هایی از خونریزی ماهانه خودم با زوم کردن دوربین روی خون و اندام جنسی در وبلاگ شخصی خودم منتشر کردم. و بعد، عکس‌هایی از تنم را که در گذر زمان چروکیده و مچاله شده بود منتشر کردم. عکس‌های بعدی، عکس کبودی‌های روی تن من بود.»
ساقی قهرمان هدفش را از منتشر کردن این عکس‌ها، جدا شدن از کلیشه نوشتن می‌داند. مساله دیگر به هم ریختن کدهای زیبایی در تن و زن و چارچوب معشوق بودگی تن زن است: «من در همه عکس‌هایم دقت ‌می‌کردم که چیزی که با این معیارها نمی‌خوانند توی عکس باشد. مثل عینک گنده ذره‌بینی، کفش‌های سرپایی لنگه به لنگه، صورت وق زده، پستان شل و دراز، شکم چروکیده، و چیزهایی که نشان ‌می‌دهد این زیبایی به زعم فرهنگ یا برهنگی اروتیک به زعم فرهنگ نیست که توی عکس نشان داده می‌شود، این یک آدم است.»
اما دیگران اقدام ساقی قهرمان را در راستا یا مشابه عالیه قلمداد نمی‌کنند. شیخی می‌گوید: «این‌که بستر این کنش چه بوده و در کدام جغرافیا اتفاق افتاده مهم است. اگر یک زن در آمریکا و انگلیس و... این کار را بکند، این اعتراض به وضعیتی دیگر با ذهنیتی از آن خودش است. اعتراضی سیاسی نسبت به قدرت نیست. تو اگر در فضای آنلاین یا در جای دیگری از دنیا برهنه باشی، کسی بازخواستت نمی‌کند. ولی در ایران با وجود فشارهایی که وجود دارد، ‌این کار می‌تواند اعتراض باشد. انجام این کار در کنفرانس برلین یا کار خانم قهرمان، فرق دارد اما در هر صورت امکان بروز این رفتار در جامعه‌ ایرانی بسیار پایین است.»
اقدام ساقی قهرمان در آن برهه زمانی چندان مورد توجه جامعه فعالان حقوق زن و دیگر فعالان اجتماعی قرار نگرفت، شاید چون او به دنبال حقوق زنان نبود یا ظرفیت جامعه واکنش نسبت به آن را ایجاب نمی‌کرد. خود او درباره برخوردهایی که تجربه کرده می‌گوید: «من به ندرت برخوردی را با خودم دیده‌ام که معمولا با زن‌های دگرجنسگرا ‌می‌شود، یعنی ظرفیت دوست‌داشتنی بودن یا خواستنی بودن یا معشوق بودن، چه به عنوان شخص و چه به عنوان عکس را نداشته‌ام. تصور خود من این است که با من به عنوان یک غریبه رفتار شده در جامعه ایرانی. نه به دلیل این که من در خارج از ایران هستم، بلکه به دلیل این که خارج از محدوده فرهنگ رایج ایرانی هستم. مثلا، من خواهر، مادر هیچ مردی به حساب نمی‌آیم. دختر و همسر هیچ مردی هم به حساب نمی‌آیم. جزو محدوده آبروی هیچ کسی هم نیستم. برای همین پشت کسی از برهنه شدن من نمی‌لرزد، اما آن‌جایی که از آلترناتیوهای گرایش جنسی و هویت جنسیتی صحبت می‌کنم، به من حمله می‌شود. بیشترین فحش‌هایی که به من داده شده برای منتشر کردن عکس برهنه نبوده، به خاطر هویت جنسی من بوده و توضیح این که من می‌توانم از بدن زنانه و ابزار جنسی زنانه‌ام استفاده‌ای غیرزنانه بکنم.»

دستاوردهای یک برهنه شدن
اما دستاورد این همه بحث و نظر درباره عالیه برای جامعه ایرانی چه می‌تواند باشد؟ شهاب‌الدین شیخی می‌گوید: «من فکر‌می‌کنم دستاوردش همین بحث‌ها و گفت وگوهاست. ما باید قدم در فضای گفت وگو بگذاریم. برای ما که خارج از جغرافیای حکومت هستیم این فرصت خوبی است. باید در‌باره برهنگی و پوشش بحث شود. تا الان بحث درباره حجاب اجباری و اختیاری بوده، الان درباره برهنگی است. رابطه بدن با قدرت، با دمکراسی، با عدالت و ... باید بررسی شود. ما ازتنانه‌اندیشی ‌می‌هراسیم؛ از بنیادهای مردسالاری، تسلط بر بدن زن است.»
به عقیده این فعال اجتماعی، قرار نیست جامعه به سمت برهنگی برود بلکه مساله وارد شدن به حوزه بدن است. تا قبل از حضور اندیشه‌های فمینیستی ، روانکاوی، رابطه‌ تن، زبان، هویت، جامعه و دیگر مفاهیم در بدن مرد محور اندیشیدن قرار گرفته. اکنون از نظر تئوری باید به تن احترام گذاشت تا تن زن تنها و تنها جایگاه میل و رنج نباشد بلکه جایگاهی برای حضور آزاد در جامعه باشد: «قرار نیست برهنگی سرایت کند یا زنان و کل بشریت لخت شوند. مساله اراده انسان است. این‌که تن من حق حضور آزادانه دارد و در مورد نوع پوشش آن، کسی نباید تصمیم بگیرد. اقدام این خانم درخواست برهنگی نبوده. در‌خواست او این بوده که ایده سلطه از بدن زن، برود. تا وقتی سلطه بر بدن زن هست، آزادی نیست. از همین رو من می‌توانم بگویم که کل این ماجرا‌ی لخت شدن خانم عالیه الهمدی و همه حرف‌های مخالف، موافق، معترض، منتقد و ... درباره آن، فقط و فقط یک معنی را به ذهن می‌آورد: وحشت مردمان‌(چه مردان و چه زنان) از جهانی که زیبایی اراده‌ زن در آن دخیل باشد.»
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

برایت مداد رنگی‌ می‌خرم روژین ..

برایت مداد رنگی می‌خرم روژین..

 از دور که شناختمت و در این دنیای مجازی.. شبی بود که شعری از احمد رضا احمدی  را که از محبوب ترین شاعران ادبیات فارسی برای من است ر،گذاشته بودی. و با اعتماد به نفسی نازنینانه، آن قسمت از شعر را که می گفت « برای احمد رضا مداد رنگی بخرید» را تغییر داده بودی به « برای روژین مداد رنگی بخرید». بهت قول دادم  که به خاطر این اعتماد به نفست هم که شده من برایت مداد رنگی می خرم ...
امیر رشیدی را شاهد کردی.. بعد که من فکر کردم تازه باهم آشنا شده‌ایم نشانی دادی که پیشتر ها هم دیگر را دیده‌ایم. تازه یادم آمد آن دخترک نازنین شیرین، همین روزین است.... همین که در همین عکس من هست..
وقتی ار فیلیپین برگشته بودی ایران. از طریق امیر شماره‌ام را گیر آورده بودی و با من تماس گرفتی...
سلام اقای شیخی شما سر قولتون که به یک دختر در فیلیپین داده‌این  هنوز هستین؟
 من که کلا اعصاب این جور تلفن ‌ها را ندارم و نداشتم گفتم ببخشید شما؟
 گفتی: نه اول بگین که سر قولتون هستین یا نه.. گفتم خانم محترم من به دختری قولی نداده‌ام که سرش باشم یا نه یا بگین کی هستین یا قطع می‌کنم...
گفتی  اصلا بهتون نمیاد اینقدر بداخلاق باشین و به امیر که  پیشت بود گفتی این آقای شیخی کجاش خوش اخلاقه..

..
گفتم شما؟
 گفتی روژینم بابا  منم روژین محمدی... مگر قرار نبود برایم مداد رنگی بخرید..؟
کلی شوق  کردم و گفتم خوب از اول بگو چشم با  کمال میل عزیزکم..
 چند روز گذشت و چندبار خواستیم هم را ببینیم نشد.. تا این که در آن بعد از ظهر بارانی هم من وقت داشتم و هم تو.. گفتی کافه‌ای جدید باز شده.. گفتم من خیلی پیرتر از این حرف‌هام و خیلی هم مثل این شاعرها   که مد است کافه می‌نشیند من اهل کافه و این ها نیستم. گفتی نه این کافه  مال دوست‌های  خودمونه.. گفتم کدام کافه.. گفتی  « کافه پراگ».. گفتم آها می دانم .. باشه چون اون رو دوست دارم بیام دلم برای خیلی از بچه‌هام تنگ شده..
قرار گذاشتیم در کافه پراگ..
 آمدم پشت میزی نشسته بودی.
تشستیم و کلی از شعر و کتاب و کودکان کار و این موضوعات حرف زدیم... بحث شعر شد و شعر خواندم و خواندیم و تا یکی از شعرهای « رسول یونان » را خواندم..
 گفتی وای  من واقعا شعر‌های رسول یونان را دوست دارم.. گفتم جدی.. گفتی خیلی.. و دوست دارم واقعا یه بار ببینمش گفتم  باشه کاری نداره..
 گفتی مگر می شناسیش..
 گفتم اره دوستمه...
گفتی کتاب‌هاش را پیدا نمی‌کنم
گفتم بیا برویم من یکی دو کتابفروشی بلدم که کتاب های رسول رو معمولا دارند.
از بلوار کشاورز رد شدیم.. توی میدان  ولی عصر چند کودک خیابان گرد دسفروش بودند.. گفتی میشه از این‌ها عکس بگیری.. گفتم ببین من شاعرم و حال احوالاتم همیشه  دست خودم نیست... الان حتا نمی تونم به این کودکان  نگاه کنم چه برسه به این که ازشان عکس بگیرم...
گفتی : ما فکر می‌کنیم ما دل‌مان نازک است.. آقا رو ببین..
از خیابان ولی عصر گذشتیم و توی کریم خان باران شدید و شدید‌تر می‌شد..
خیس خیس شده بودیم. از گوشه‌ی اولین کوچه  گذشتیم.. گفتم عجب شانسی داری..  اونهاش... گفتی کی..
قبل از این‌که جواب بدهم   رسیدیم ..
من باهاش دست دادم و روبوسی و احوال پرسی کردیم..
 گفتم شناختی.. گفتی نه..
گفتم پس معرفی می‌کنم« رسول یونان»  ایشون هم دوست من « روژین محمدی» است... ذوق کردی .. اما خوب ذوقت را هم کنترل کردی هم این‌که باورت نمی شد که این‌جوری و یکدفعه‌ای رسول را ببینیم..
به رسول گفتم که ماجرا چه بوده.. کلی عذر خواهی کرد و گفت به خدا من همه‌ی کتاب‌هم مال شهابه(البته از لطفش بود ها ).. ولی باور کن  الان هیچ کتابی ندارم حتا تو خونه و لی کتابم به کوردی ترجمه شده می‌تونم از اون بهتون بدم. به من دو تا دادو به تو هم یکی و زیر همون بارون و خیسی اگر درست یادم باشه برات امضا هم کرد.
از رسول خدا حافظی کردیم و ابتدا به نشر چشمه رفتیم. آن‌جا هیچ کتابی نداشتند از رسول....
بیرون آمدیم و بارن هم‌چنان می‌بارید. به نشر ثالث و چند انتشاراتی دیگر رفتیم.. آن‌جا فکر کنم دو کتاب از او را گیر آوردیم. همراه کتاب‌هایی از « گروس عبدالملکیان».. بعد به همراه تعدادی دیگر کتاب و .. بر گشتیم.. کاملا خیس شده بودیم. تاکسی گیر نمی‌آمد.. منتظر اتوبوس ماندیم..
با اتوبوس‌های دراز در بارانی خیس برگشتیم.   که کمی خودمان را خشک کنیم و  نیمرویی درست کردیم.. بعدش گفتی این همه از آشپزیت تعریف می‌کردی ها آخرش به ما رسید  بهمون نیمرو دادی ها..
لباس‌هایت که کمی خشک شد و گرم که شدیم.. باز کلی شعر خواندیم. کلی کتاب‌های فمینیستی از کتاب‌‌خانه‌ بهت معرفی کردم. به جان خودم الان یادم نیست که کتاب « فرهنگ نظریه‌های فمینستی» را هم بهت دادم یا فقط بهت معرفی کردم و لی اصرار داشتم که این کتاب را حتما داشته باش.

با مادرت تلفنی حرف زدی. از نگرانی‌های مادرت می گفتی. از این‌که چه قدر آرام و متین به حوزه ی خصوصیت احترام می گذراد و اگر بخواهد چیزی به تو بگوید برایت نامه‌ای می‌نویسد و  در نامه نگرانی هاش را برایت می‌نویسد.
گفتی برمی‌گردی پیشش امشب..
برگشتی و رفتی..
پشت یکی از کتاب‌هایی که بهت داده بودم را برایت نوشتم و این  ماجرای این‌که من بهت کتاب داده‌ام را خودم هم فراموش کرده بودم.. تا این‌که پارسال در فیس بوک عکس کتاب و نوشته‌ی خودم را منتشر کردی و من را هم رویش تگ کردی .. ذوق رده شدم و گفتم باور کن یادم نبود..
بعد‌ها من بی‌درکجا و تو بی‌درکجا تر.. تمامی مشکلاتی که ممکن است برای یک انسان پیش بیاید و من حتا این‌جا نمی توانم آن‌ها را بازگو کنم برای تو «پری‌واره در قامت آدمی» پیش آمد. اما به جز تعدادی از دوستان محدودت نمی‌دانستند.
ارتباط‌مان شد  همین ارتباط فیس بوکی و اینترنتی و اسکایپی و یاهو مسنجری. بستگی به این داشت. که نوع اینترنت و وسیله‌ی مورد استفاده‌ی هر کدام‌مان چه باشد.. من خودم بی استقرار و بی درکجا بودم و تو وضع بهتری از من نداشتی. برای همین خیلی هم ارتباطی نبود.. گاهی پیامی در فیس بوک برایت می فرستادم و می گفتم اگر چه جهان آلوده‌ی بغض و تنهایی و دوریم..اما به یادت هستم.. بهم قول می‌می دادی همین به یادت بودن ها کافی باشد.. عزیز شیرین  شهاب بودی و این را خیلی ‌ها می‌دانستند. بهت گفته بودم تو هرکاری دوست داری می‌تونی تو صفحه‌ی من بکنی.. حتا گاهی برخی از دوستان که تو را نمی‌شناختند بهم می‌گفتند این دخترک کیست که کاهی میاد تو صفحه‌ات خودش رو لوس می‌کند.. می‌گفتم او دخترک نیست.. او روزین است و حق دارد..
یک بار که دیوار فیس بوکم را بسته بودم آمدی گله کردی چرا والم را بسته‌ام.. گفته‌ام عزیزم بر تو که نبسته‌ام بر همه بسته‌ام.. گفت خوب که چی غیر از اینه که من هم نمی‌تونم بیام اونجا رو خط خطی کنیم..
گفتم والم برای تو باز می کنم....
من کم‌ترین کاری که از دستم بر بیاید  همین دلخوشی‌های ساده است که بی اهمیت و بی ارزش به دوستانم ببخشم.
به من همیشه غر می‌زدی که آخرش هم برایت مداد رنگی نخریده‌ام.. اما خودت می‌گفتی عوض آن روز و بارانی و آن کافه و آن کتاب‌های شعر... صدتا مداد رنگی می‌رازید.. اما خودم همیشه یک بغض کوچک ساده داشتم که کاش همراه تمام آن‌ها برایت مداد رنگی هم می‌خریدم. این جهان سخت بر من می‌گذرد روژین... سخت می‌گذرد وقتی که آدم فرصت نمی‌کند حتا کمی از زمان حالش را استمراری تر کند تا برای روژین در یک گوشه‌ی این دنیا  « بسته‌ای مداد رنگی بخرد....
دختر کوچولی عزیز من.............. حالا من با  کدام مداد رنگی رنگ بغضم را نقاشی کنم بر دیواری که نامش دیوار زندان است تا تو کمی ..تنها کمی بخندی.... لبخند بزن آرزوی محال..لبخند بزن پرنده‌ی بی بال.. لبخند بزن دل پر ملال.. لبخند بزن روزین.. قول می‌دهم برایت مداد رنگی بخرم.... قول می دهم .. روژین گیان

ديوارها راست‌اند/ درها دروغ مي‌گويند/ به درونت مي‌كشند و/ مي‌برند/ به سمت ديگر ديوار/ ديوارها ديوانه مي‌كنند/ درها در به در..
شعر از شهاب مقربین
» ادامه مطلب

قصه‌های مادرم

بعد از مدت‌ها تازه به خانه‌شان در شهرستان بر گشته بود.آن روز صبح  مثل تمام صبح های دیگرش عمرش که اگر مجبور نباشد، برخلاف میل همیشگی پدرش،دير وقت از خواب بیدار شده بود.سری به آشپز خانه زد و چيزی خورد تا پس از آن  يک سيگار بکشد آن وقت‌ها هنوز عادت نداشت ناشتا سیگار بکشد و تا چیزی نمی‌خورد نمی‌توانست سیگار بکشد.
وقتی از آشپز خانه به درون هال بر گشت.چشمش به آخرين داستانی که مادرش نوشته بود افتاد .که مثل هميشه آن را پس از پاکنويس کردن بر ديوار روبرو در واقع بر ستونی بين اتاق سابق خودش و اتاقک کوچکی که بيشتر حکم يک انباری را داشت .آويزان کرده بود.جلو تر رفت و با نيم نگاهی هم موقعيت مادرش را که با همان چارقد سپيدش و تسبيحی که دستش بود نزديک در هال نشسته بود از زير چشم گذراند و زير لب خواند:
«عزيز دل سوخته ی من! هوای دلتنگيهايت را کرده ام.و شب بيدار ماندن هايت را در تنهايی های خاص خودت....جان مادر! امروز سی ام دی ماه است... و من به سومين ستون ايوان قديمی اين خانه.. تکيه داده ام...........»
لحن صميمی وقديمی مادرش در اين قصه و فرم نامه وار آن، آن‌قدر برايش دلنشين بود که سهم انبوهی از بغضی زيباگلويش را می فشرد.می دانست که مادرش چند سالی است قصه می نويسد    اما هنوز به طور جدی داستان های مادرش را نخوانده بود. ولی آن روز همين چند جمله ی  اول را چند بار خواند و زير لب زمزمه می کرد به گمانم از خواهر کوچکش يا نمی دانم از يکی ديگر از اعضای خانواده اش شنيده بودکه مادرش  هميشه پس از پاکنويس کردن داستانش آن را بر آن ستونی که گفتم آويزان می کند و تا قصه ی تازه اش را بنويسد آن قصه همان جا خواهد ماند.وخودش با جا به جا کردن هر دانه ی تسبيح جمله ای از داستانش را از حفظ می خواند.
او که از داستان مادرش به وجد آمده بود يادش آمدکه اتفاقاً آن روز  «عطا نهايي»*نويسنده خوب کورد مهمان آن هاست .نشست کنار  آقای نهايی و خواست که مانند مادرش با جابه جا کردن دانه های تسبيح قصه را از حفظ بخواند ــ ته دلش هم احساس عجيبی داشت که شخصيت بيشتر قصه های مادرش خود اوست ــ دانه ی اول تسبيح جمله اول قصه،  دانه ی دوم تسبيح جمله ی دوم و باز...
عزيز دلسوخته ی من....هوای دلتنگي‌هايت را کرده ام.... امروز سی ام دی ماه است و من به سومين ستون....
در لحن صدای خودش رگه ای از بغض نگاه مادرش را حس کرد و نتوانست ادامه دهد...

تازه يادش آمد که مادرش اصلاً سواد ندارد.و وقتی آخرين پُک سيگارش با لذت هميشگی‌اش به درون سينه اش فرو داد و به سمت شمال خيابان گاندی در تهران دوباره خيره شد. يادش آمد که مادرش پيش از آن که او بتواند چهره اش را به خاطر بسپارد فوت کرده است.


                                                        ۶/۸/۸۰
* عطا نهايی يکی از نويسندگان کرد کردسنان ايران است از آثار او می توان به دو مجموعه داستان کوتاه«جيغ»و«فرياد تنهايي»و همچنين رمان زيبای «پرنده های لب باد»اشاره کرد
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

من کاملا آگاهانه مرتکب تو شدم/خوانش اشعاری از نزار قبانی


اشعاری از: نزار قبانی
خوانش اشعار: شهاب الدین شیخی


۱
به تو دل بستم و تصمیم خودم را گرفتم
از که باید عذر بخواهم؟!
هیچ سلطه‌ای در عشق
بالاتر از سلطه‌ی من نیست
حرف ، حرف من و انتخاب ، انتخاب من است!
این‌ها احساسات من اند
پس لطفا در امور دریا و دریانورد مداخله نکن!
از چه پروا کنم...از چه؟!
من اقیانوسم... و تو
یکی از رودخانه هایم...
من رنگ دریاهایم را خود برمی‌گزینم
و در عشق مستبد و سلطه جویم
در هر عشقی رایحه ای از استعمار به مشام می رسد!
پس در برابر خواست و مشیّت من تسلیم باش
و همان گونه که کودکان به پیشواز باران می روند
از باران‌هایم استقبال کن...
چشمانت به تنهایی مایه‌ی حقانیت من اند...
اگر مرا وطنی باشد، چهره‌ات وطنم
و اگر خانه ای ، عشق تو خانه‌ی من است...
بی هیچ پیش شرطی دوست دارمت
و در وجود تو زندگی و مرگم را نفس می کشم
من کاملا آگاهانه مرتکب تو شدم


اگر تو ننگی باشی
خوشا چنین ننگی!
از چه پروا کنم...و از که ؟!
من آنم که روزگار بر طنین تارهایم به خواب رفته است
و کلیدهای شعر
پیش از شاعرانی چون بشّار بن بُرد و مهیار دیلمی
در دستان من قرار دارد
من شعر را به صورت نانی گرم
و میوه درختان درآوردم
و از آن گاه که در دریای زنان سفر در پیش گرفتم
دیگر خبری از من باز نیامد !...
چون طوفان بر تاریخ گذشتم
و با کلماتم هزار خلیفه را سرنگون ساختم
و هزار حصار را شکافتم
عزیزکم!
کشتی ما راه سفر در پیش گرفته است
چونان کبوتری در کنارم بمان
دیگر گریه و اندوه سودی برایت ندارد
به تو دل بستم و تصمیم خودم را گرفتم!
-----------------

۲
من می نویسم
تا اشیا را منفجر کنم، نوشتن انفجار است

می نویسم تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم
می نویسم تا خوشه های گندم بخوانند
تا درختان بخوانند
می نویسم
تا گل سرخ مرا بفهمد
تا ستاره، پرنده ،گربه، ماهی، و صدف
می نویسم تا دنیا را از دندان های هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباشان رهایی بخشم
می نویسم تا زنان را از سلول های ستم
از شهرهای مرده
از ایالت های بردگی
از روزهای پرکسالت سرد و تکراری برهانم
می نویسم تا واژه را از تفتیش
از بو کشیدن سگ ها و از تیغ سانسور برهانم
می نویسم تا زنی را که دوست دارم
از شهر بی شعر
شهر بی عشق
شهر اندوه و افسردگی رها کنم
می نویسم تا از او ابری نمبار بسازم
تنها زن و عشق ما را از مرگ می رهاند

۳
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند.

۴
تو را زنانه می خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر
حتی پاریس – زنانه است
و بیروت – با تمامی زخم هایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند
زن باش.

۵
از روییدن درون من دست بردار زن
كه زیر پوستم جنگلی انبوه می شویكمك كن! عادت‌های كوچكم را به‌ تو
از دست دهم
بوی تنت را
كه از پارچه های پرده‌ای
طبقه های كتابخانه
و بلور گلدان‌هاست
كمك كن! نامی را كه در مدرسه داشتم
به یاد آورم
كمك كن! شكل شعر هایم را به یاد آورم
پیش از آن كه شكل تو شوند..


از همه‌ی مترجمان و یا مترجم این اشعار عذر می‌خواهم که نام مترجم را ذکر نکرده‌ام... به دلیل این‌که کتاب‌هایم پیشم نیستند.. برخی از این اشعار را حفظ بوده‌ام و بقیه را از سایت‌هایی پیدا کرده‌ام که متاسفانه نام مترجمان را ذکر نکرده‌اند. اگر روزی یکی از مترجمان این اشعار گذارش به این ویدیو افتاد ممنون می‌شوم به بنده اطلاع دهد تا نام عزیزشان را ذکر کنم.
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

روز هم بستگی با وبلاگ نویسان در بند برای من یعنی روز حسین رونقی ملکی

وبلاگ نویسی امری کاملا مدرن  است. پدیده‌ای مربوط به « عصر وب». خود دنیای وب، چندان قدمتی ندارد تا پدیده‌ی وبلاگ نویسی قدمت آن‌چنانی داشته باشد. از سوی دیگر دقیقا به همین دلیل مدرن بودن و معاصر بودنش، ویژگی سرعت رشد را با تمامی ویژگی‌های متوالی‌اش با خود به همراه داشته است. در این عصر مدرن ولاگ نویسی چنان شتابی گرفت که حتا در کشوری مثل ایران از سالیان بسیار دوری ویژگی « علیه سلطه» بودن‌اش حتا به حاکمیت و دستگاه قضایی ایران نیز رسوخ کرد و  « پرونده‌ی  معروف وبلاگ نویسان» که دو نفر از آنان از دوستان خوبم هستند، یعنی شهرام رفیع زاده و روزبه میرابراهیمی، چنان داغی به دل ‌مان گذاشت که هنوز داغی زندان‌شان بر دلمان است. اگر چه این روزها « حسین درخشان» که زمانی « ابوبلاگر» ایران نامیده می‌شد نیز با تمام نیش و طعنه و زخم زبان و تندروی‌های گاه به گاهش علیه مخالفان حکومت ایران خود در بند همان حکومت است، و نمی‌شود از وبلاگ نویس زندانی یاد کرد و از وی یاد نکرد.
 با این همه و با احترام به تمامی زندانیان سیاسی و وبلاگ نویسان برجسته‌ای که در اقصا نقاط دنیا به نوشتن  علیه سلطه، حتا اگر  سلطه، سلطه‌ی رسانه‌ای باشد، اما با این همه می‌خواهم تنها و تنها از حسین رونقی  ملکی یاد کنم.
از این عادت‌ها ندارم که هرکس زندانی بشود فوری  رفیق گرمابه‌ و گلستان خودم بناممش و شروع کنم به تعریف کردن از خاطره‌های مشترک. اتفاق من حسین را نمی‌شناختم و هرگز هم ندیده‌امش، او را با نام بابک خرمدین می‌شناختم و در فیس بوک از همان آغاز عضو شدنم مرا ادکرد. دوستان مشترک کمی نداشتیم. آن وقت‌ها چون ایران بودم و شرایط امنیتی و کاری من ایجاد می‌کرد اصلا در پذیرفتن دوست ناشناس در فیس بوک هیچ بی احتیاطی نمی‌کردم. از چندین  و چند دوست مشترک که بهشان مطمئن بودم درباره‌اش پرسیدم، اصلا این‌که این آی دی مربوط به یک شخص واقعی است ، اصلا کسی می‌شناسدش که آن چند دوست اطمینان دادند که فرد مطمئنی است. پذیرفتم و دوستی‌مان اینترنتی بود و فیس بوکی. تا یک بار خودش گفت که شهاب جان هر وقت مشکل اینترنتی داشتی، بهم بگو فوری برایت رفع می‌کنم،  کمی مشکوک شدم  و لی به روی خودش نیاوردم. از یک دوست بسیار مطمئنم دوباره درباره‌اش پرسیدم که نشانی هایی داد مبنی بر این‌که به شدت مطمئن است و مشکل بسیاری از ما را حل می‌کند و حتا اشاره کرد به یک مسئله‌ای که آن بار هم او برایم حل کرده بود. فهمیدم که کی هست اما هم‌چنان نمی‌شناختمش به صورت شخصی.
بعدها او خیلی به من لطف داشت. و فهمیدم او مرا بیشتر از مقداری که من ایشان را می‌شناسم، می‌شناسد. اما به دلیل این‌که در آن فضا هر آن احتمال بازداشت هرکدام از ما فعالان حقوق بشری یا روزنامه‌نگاران می‌رفت بهترین کار را این می‌دانستم که کم‌ترین اطلاعات را در مورد بسیاری از افراد که مشغول چنین خدماتی هستند داشته باشم، زیرا انسان از قدرت خودش خبر ندارد و هرچه در ار امنیتی کم‌تر بداند به نفع خودش و دیگرانی‌است که کم‌تر در مورد آن‌ها اطلاعات دارد.
حقیقت ماجرا این است، دنیای مبارزه ی اینترنتی و نوشتن اینترنتی و دست‌رسی به اطلاعات آزاد در ایران و ورود به سایت‌هایی چون فیس‌بوک و بالاترین و ...سهم اعظمی از دین‌اش را به این مرد نازنین وامدار و بدهکار است. بسیاری بدون آن‌که بدانند مدیون او هستند و هرچند او خودش این را دینی بر مردم احساس نمی‌کرد و بلکه صادقانه آن را وظیفه‌ی خودش می دانست نسبت به توانایی که دارد و دینی که به مردمش و دنیای اطلاعات مجازی به ویژه برای روزنامه‌نگاران و فعالین حقوق بشر، در نظر داشت.
اگر چه همه‌ی ما مدیون او هستیم. مدیون تلاش‌های‌اش، مدیون نگاه بی کینه و بی قضاوتش، نگاهی که برایش فرقی نداشت که کی چگونه می‌اندیشد بلکه به همگان کمک می‌کرد که امکان دسترسی به اطلاعات  در دنیای جازی داشته باشند. اما من به شخصه و به تنهایی مدوین و مرهونش هستم. زمانی که من در اوج جنبش سبز چون در ایران بودم و خودم  و دوستانم منبع خبری بسیاری از وقایع بودیم و آن قدر در شبانه روز لینک به اشتراک می‌گذاشتم که گاه بارهای بار فیس بوک مرا بیرون می‌انداخت به این گمان که من « اسپم» می‌فرستم و این همه لینک‌شر کردن از دید فیس بوک غیر طبیعی بودو این مشکلات را «بابک خرمدین» برایم حل می‌کرد. یک بار که تمامی فیلتر شکن‌ها از کار افتاد خودش پی ام داد که اوضاعت چطور است  گفتم با هیچی نمی‌تونم وارد شوم. گفت که یک فیلرت شکن مخصوص هست که تازه ساخته‌ایم و به تعداد بسیار محدودی در ایران  به بچه‌های فعال می‌دهیم. نصف زن و نصف مرد. به خودت می‌دهم اما برای پخش نشدن‌اش و پایین نیامدن امکان ساپورتش لطفا به هیچ‌کس دیگری نده و بگذار فقط خودمان داشته باشیم و ما بدانیم چه کسانی دارند. این ‌که چنین اعتمادی و چنین لطفی برای من قایل بود احترامش را به این نگاه برابرش و  کمک برای اطلاع راسنی تا همیشه در دلم زنده می‌گرداند. و زنده نگه‌خواهد داشت. حتا مشکل فیلترینگ وبلاگم و تغییر آدرس و دایورت شدن وبلاگ قبلی وی آدرس بعدی که بدون  فیلتر قابل رویت باشد و بسیاری کارهای دیگر تنها و تنها نمونه‌ی کوچکی از  کمک‌های حسین رونقی ملکی است که من نیز خود به تنهایی نمونه‌ی بسیار کوچکی از آن همه زحمت حسین هستم.
اکنون حسین به جرم این رفتارهای انسانی و نبوغش در زندان به سر می‌برد و از بیماری رنج می‌برد که حتا امکان مداوای‌اش را نیز به او نمی‌دهند.

حسین رونقی ملکی-- حسین رونقی ملکی، وبلاگ نویس و فعال حقوق بشر، متولد تیرماه 1364 در شهر ملکان در آذربایجان شرقی در شمال غربی ایران است. بسیاری از ایرانیان وی را با نام مستعار بابک خرمدین می شناسند. وی دانشجوی رشته مهندسی نرم افزار دانشگاه آزاد اراک در مرکز ایران بود و در زمینه برنامه نویسی کامپیوتر تخصص داشت. حسین علاقه ی حقوق بشری اش را با تخصص اش درهم آمیخته بود. یکی از دوستانش می گوید: «حسین یکی از معدود کسانی بود که در ایران واقعن کارِ حقوق بشری می کرد. بدون جهت گیری سیاسی از انسان به عنوان انسان دفاع می کرد.» با توجه به فیلترینگ بسیاری از سایت های ضد حکومت در ایران، حسین با فراهم کردن نرم افزارهای عبور از فیلترینگ تلاش خستگی ناپذیری برای مبارزه با سانسور در فضای سایبری ایران انجام داد. بسیاری از ایرانیان از نرم افزارهای حسین برای دسترسی به اخبار و اطلاعاتی که توسط رسانه های رسمی از آن ها پنهان می شد استفاده کرده اند. شش ماه پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 حسین به همراه برادرش حسن بازداشت شد. پس از ماه ها فشار و انفرادی وی به پانزده سال زندان محکوم شد. حسین در طول دوران بازداشت علی رغم وضعیت نامناسبِ جسمی و وضعیتِ کلیه هایش بارها در اعتراض به رفتار مأموران امنیتی و ناعادلانه بودنِ حکمش دست به اعتصاب غذا زده و به بیمارستان منتقل شده است. وی به خاطر نوشتن نامه به دادستان تهران و شرحِ آن چه که بر وی رفته است در زندان مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفت. وکیل وی با «نابغه» خواندنِ حسین از این که سرنوشتِ این انسان باهوش در زندان است اظهار تأسف کرده است. مادر وی گفته است که مأموران امنیتی وی را تهدید کرده اند که اگر درباره فرزندش مصاحبه کند همه اعضای خانواده را بازداشت می کنند. با وجود همه ی این فشارها حسین برای آزادی زندگی می کند. یکی از دوستانش می گوید: «حسین آن قدر به کامپیوتر و اینترنت علاقه دارد که در زندان هم صفحات روزنامه که در مورد کامپیوتر و اینترنت بود را به دقت مطالعه می کند. برایش جالب است که معترضان جنبش های اجتماعی چه طور از امکانات جدید ارتباطی استفاده می کنند.» وی این روزها را بند 350 در زندان اوین می گذراند



» ادامه مطلب

عریانی تن زن مصری و تنانگی هراسی اندیشیدن ما

کلا نمی‌خواستم که  اصلا امرزو لینکی  به اشتراک بگذارم، اما وبلاگ این خانم علیا المهدی را که دیدم، دقیقا چون جای لایک زدن به معنای پسندیدن داشت و من حقیقتا این ابتکار(البته در جامعه‌ی خودش) وی را پسندیدم، با این‌که می دانستم اگر لایک بزنم لایکم در صفحه‌ی فیس بوکم  به نمایش در می‌اید و مطلب دیده می‌شود و احتمالا بحث هم پیش می‌آورد و حوصله‌ی بحث‌های تکراری را هم نداشتم که بشنوم که «جوگیر» هستم و یا می‌خواهم متفاوت باشم و یا هرچیز دیگر، اما خوب یک سوال ساده از خودم پرسیدم « تو الان این آزادی را داری که این را دوست داشته باشی، اما از ترس این‌که دیگران در مورد دوست داشتن و پسندیدن کاری ،در باره‌ی تو قضاوت کنند، می‌خواهی خودت را سانسور بکنی؟» جوابش خیلی ساده بود مثل اکثر قریب به اتفاق زندگیم، من زندگی خودم را می کنم بدون شک خرسند می‌شوم که زندگی‌ام و نوع افکارم پسندیده باشد، اما تمام عمرم تعداد کسانی که افکارم را که آزادانه بیان کرده‌‌ام، پسندیده‌اند بسیار کم بوده‌اند و آن‌هایی هم که گاه نشان داده‌اند پسندیده‌اند، در موقع مناسب دلی از عزای انتقام گرفتن از افکارم درآورده‌اند، پس لایک خودم را زدم و همان حسی هم که داشتم را همان‌جا نوشتم، که بالای لینک به اشتراک گذاشته شده مشاهده می‌کنید.
بعد به صفحه‌ی اصلی فیس بوک رفتم و چرخی زدم ببینم که به قول معروف« جو» چطور است. دیدم اتفاقا این بار « جوگیری» در «جونگیری» است. یعنی این بار اتفاقا  مُد( مُد از نظر آماری یعنی فراوانی بیش‌ترین مشاهده شده) این است، که بگوییم ای بابا این کارها چیست و یا مثلا در مورد آن بی اعتنا رد شویم و مثلا جوری رفتار کنیم که این کارها برای ما خیلی هم عادی است. خوب تا این‌جای کار خوب بود چون حداقل« جوگیری» به من نمی چسپید. اما به عکس‌ها و واکنش‌ها نگاه کردم بیشتر بحث‌ها به سادگی تنها بر سر عریانی است و آن‌هم عریانی زن و بدون شک عریانی « بدن زن» . بدن زن  به قول لیندا ناکلین: همیشه جایگاه و محل رنج  و میل بوده است. بدن نسبت تام و تمامی با سلطه داشته است و دارد. از صاحبیت و آمریت « پدر»  در شکل گیری حیات ساکن جامعه‌ی بذر کارنده تا « قدرت پدرانه‌»ی، حاکمیت رومی به قول فوکو و تا «اضطراب اختگی» فرویدی» و «ژویسانس لاکانی» و تا هموساکریزه شدن بدن در عصر مدرن و تا زندانی کردن « فعال سیاسی» و روشنفکر و شاعر و مترجم یعنی دقیقا کسانی که ظاهرا معاش و عیاش‌شان از راه تن نیست و فعالیت‌شان در اجتماع کم‌ترین نسبت را با «بدن» شان دارد. از اعدام، و زدن سر با گیوتین گرفته، تا شکنجه و حبس تن برای عدم ایجاد انشقاق در اراده‌ی حاکم، از به بردگی گرفتن  تا سکس، از حجاب و بی حجابی، و نهایتا از پوشیدگی تا عریانی.
با این همه از نسبت «تن» و «دموکراسی» می گویند، از نسبت « تن» و «آزادی» می‌پرسند. از نسبت «تن» و «حقوق زن» می‌پرسند؟ از  نسبت «تن» با «عدالت» و البته شک ندارم که در تمامی طول مدت کوتاه طرح این پرسش حتا به توالی کلماتی که به صورت دوگانه‌های ظاهرا متعارض مطرح می‌شود، فکر هم نمی‌کنند. ساده‌ترین جواب‌ها در همین خود طرح این پرسش‌هاست. اگر هیچ‌کدام از این‌ دوگاه‌ها به هم ربطی ندارند چگونه در پی یکدیگر طرح‌شان می‌کنیم و پرسش آفرینی می‌کنیم. همین که یک تن برخلاف عادت بسامد شده  رویارویی‌اش را با مخاطب دگرگون می کند تمامی این پرسش ها و چه بسا بیشتر نیز مطرح می‌شود، یعنی پرسش‌هایی برای سرآغاز تفکر در باره‌ی همین نسبت‌ها و همین ارتباط‌ها که هایدگر گفت « پرسش سرآغاز تفکر است» راستش آنان که نسبتی می‌بییند و می‌دانند  حتا اگر نه آن‌چنان واضح و برهنه! نسبتش را دوست دارند و آن‌ها که نمی‌دانند می‌توانند از این لحظه به بعد بدانند که که لااقل این کار باعث شده که یک بار هم شده که امیدوارم برای همیشه نباشد، می‌تواند آغاز گر چنین پرسش‌هایی باشد.
اما اگر نسبتی میان «دموکراسی» و «تن » نیست، چگونه است نبود دموکراسی اولین قربانی‌اش « تن» انسان است. اگر نسبتی میان آزادی و تن نیست چگونه است که  آزادی بیان و دیگر آزادی‌ها از سوی حاکم نسبت مستقیم اش با تن آزاد اندیش و یا حتا « آزاد زیست» بی ادعا در در هر اندیشه‌ی ویژه‌ای را، دارد.
اگر نسبتی میان « تن » و عدالت نیست، پس چگونه است که این بی عدالتی را سویه‌ی فروپاشانه‌اش بر « تن» نزار و فرو ریحته، یا تن فربه و فرو افراشته، می‌بیند. چگونه است که نسبت عدالت به نسبت سایز بدن و برساختگی‌اش در جهان سرمایه‌داری و بی ساختی‌اش در جهان محروم از سرمایه است. چگونه نسبتی بین حقوق زن و تن نیست وقتی تابلوی تمام نمای  « نمایش» ابژگی زن در تن‌اش از حجاب گرفته تا میل جنسی و تا این که مثلا در قوانینی چون ادیان، بر تمکین تنانه‌ زن استوار است. چگونه است که سادیسم عاشقانه‌ای مردسالاری از به اختیار درآوردن تن در تمامی مرزهایش سیر نمی شود و تمام « حمیت» و «همت» و «غیرت» و مردانگی» و «عاشقانگی‌»اش حتا بر  تمامیت تن زن و در مدرن ‌ترین دوران‌اش، در سه تکه‌های پارجه‌ای بیکینی شده‌ی تن زن  که در آن برای اخرین میل مرد بر تملک  و در عین  حال لذت، زندانی شده است،می‌روید و فرو می‌ریزد.
با این همه از جو گیری و عدم جوگری رها شو .بر عکس‌هایی که این دختر جوان که پیش از هر چیز قربانی شدن خودش را پذیرفته است  نگاه کن. او می‌داند هم قربانی زنان و  حتا زنان فمینیست نیز خواهد شد و هم قربانی «نگاه خیره»ی جامعه اش اما این بار نه به قصد فرو رفتن در بدنش که به قصد تخریب تملک بدنش برای همیشه  و شاد به تملک خاک در آوردن بدنش.
به عکس‌هایش نگاه کن که قبل از آن‌که قربانی شود به راحتی مخاطب‌اش را قربانی خودش کرده و همین برای او کافی است. رنگ قرمز کفش‌ها که بر صحنه‌ی سیاه و سفید قضاوت قرمزی را برای‌ مخاطب یادآوری می‌کند که حداقل‌اش این است از قرمزی کفش‌ها سکسی قرمز و از سکسی بودن قرمزی لب و یا شورت قرمز و یا حتا قرمزی خون ریخته شده از تن اش به میل تجازو به زن و در عین حال همه‌ی این‌ها می‌کاهد و به نوعی آشنازدایی می‌کند  به سه عکش‌اخرش نگاه کن، زنی که یا نباید ببیند، یا نباید حرف بزند و یا نباید واژن‌اش در اختیار خودش باشد، به دست‌هایی که لاک ناخنش‌اش « رنگین کمانی» است که هنگام گشودن سوتین‌اش از پشت، دیده می‌شود.. به دستی از دوست مردش که دور گردن گیتاری که ایستادگی و شکل بیضوی انتهای گیتار و حلقه‌شدگی دور گردن گیتار واگویه‌ی تبلور نمادهای مردانه ای است که دست‌ها دور گردنش‌اش به محافظت و لذت‌اش مشغول و در نوازش‌اند.. به رنگ‌های به کار برده شده در لباس‌هایش نگاه کن نه این رنگ‌ها رنگ سکس نیست بلکه رنگ پرچم مصر است. قرمز سفید و سیاه.
همه‌ی این‌ها و سادگی های دیگر این کار نشان از این است که اقدام این زن جوان مصری سرشار از حقیقتی اندیشیده شده است. مهم نیست که فردا به دست بنیاد گرایان کشته شود تا فریاد وا آزادی سر دهیم مهم این است که از « تنانگی هراسی» اندیشیدن ما دوباره پوشیده نشود.
برای من دیدن و فکر کردن به همین چیزهای ساده کافی است که بی پروا از هر ادای روشنفکری و حتا فمینسیتی برای این‌که به کل این بشریتی که همیشه در تن زن در جست و جو بوده سات ثابت کنم که من به عنوان یک فمینیست دغدغه ی عریانی و حق عریانی بدنم را ندارم و همیشه به جامعه‌ی مردسالار با  اخلاق بودن فمینیسم را ثابت کنم آن‌هم با ملاک‌هایی اخلاقی‌ای که برساخته‌ی همین جامعه‌ی مردسالار است که من به تمامی آن‌ها شک دارم.

برای همین بود که نوشتم:

‎چیزی نیست که پوشیده شود از تن، به برساختگی پوشیده‌شدگی تمامی دوران همان تنی که وقتی مرد و مردسالاری بخواهد برهنه‌اش خوب است ،اما وقتی سلطه آن را نپسندند، اساسا، تن موجود حقیر بی خاصیتی جز یک تکه گوشت نیست. آن‌ یک تکه گوشت اما اگر در اختیار سوژه‌ی خود آگاه عینیت بخشنده باشد، شورش علیه سلطه‌ای است که حتا نمی‌تواند از سکسی بودن آن تن لذت بجوید.

لینک وبلاگ خانم مصری: به اسم یادداشت‌های یک زن انقلابی

» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

لطفا قهرمان مردم باقی بمانید/به بهانه‌ی قهرمانی بهداد سلیمی


بهزاد سلیمی قوی‌ترین مرد یک‌ضرب جهان شد و رکورد سنگین‌ترین وزنه‌های جهان را که از آن حسین رضا زاده بود  جابه‌جا کرد. این مسئله اما از زاویه‌ای دیگر برای من جالب توجه است. من همیشه ورزش جزو علایقم بوده است و زمانی هم در سطح تقریبا حرفه‌ای  ورزش کرده‌ام و چه زمانی‌همه که ورزش نمی‌کنم بدون شک از لذت‌های زندگی‌ام تماشای مسابقات ورزشی به ویژه  فوتبال و والیبال و کشتی و وزنه برداری است. آن‌چه می‌خواهم در این نوشته ی کوتاه به آن بپردازم  حسرتی است از یادهای کسانی که می‌توانند تا همیشه در ذهن ما خاطره ی شادی باشند اما گاه از همین انسان‌ها رفتارهایی سر می زند  که بعدها  حسرت می‌خوری برای آن همه شادی که زمانی برای آن یک انسان به خرج داده‌ای. آری  حسین رضا زاده را می‌گویم. بدون شک همه‌ی آن‌هایی که خدقال در سطح من ورزش را دنبال می‌کنند، آن لحظه‌ی تاریخی  شکستن رکورد دنیا و المپیک را از سوی حسین رضا زاده به یاد دارند. آن لحظه‌ای که حسین رضا زاده با دهانی بسته و پف کرده نیمچه لبخندی‌هم  زیر آن وزنه‌ی سنگین به همگان نشان داد و بسیاری از ما شادمانه لبخند و اشک تومان شوق ریخیتم.
زمان گذشت و به قول فروغ ساعت چند سال را نواخت جسین رضا زاده اما به جای آن‌که قهرمان و پهلوان مردم باقی بماند، به نزدیکی قدرت و قدرت‌طلبان و پایگاه و کانون قدرت دل بست و بعد‌ها هم کلی حرف و حدیث از شائبه‌ی دوپینگ و خیلی چیزهای دیگر بروز کرد و همین‌ها باعث شد هم از عرض قهرمانی جهان پایین بیاید و هم از دل اکثر ورزش دوستان و مردم عادی فاصله بگیرد. دیگر طوری شده بود که حسرت می ‌خوریدم که چه حیف کسی که برای قهرمانی‌اش شاد شدیم و لبخند زدیم و  اشک شوق روانه کردیم، همه‌ی این سرمایه‌ را به سرمایه‌های دیگری مبادله کرد و ما بودیم و تنهایی دل‌هایمان.
آن شب که کیانوش رستمی قهرمان جهان شد و به رکورد دنیا حمله‌کرد با آن زانوی اسیب دیده، که حتا دکتر‌ها از مسابقه هم منعش کرده بودند، یک جوری از این‌که صدای راهنمایی کورش باقری را بیشتر بشنوم از صدای جسین رضازاده خوشجال‌تر بودم. امشب اما وقتی که بهداد  سلیمی رکورد دنیا و رکورد «حاج حسین رضازاده» را در دنیا جا به جا کرد نمی‌توانم انکار کنم که از واکنش شادمانه‌ی رضا زاده خرسند شدم و  ته دلم گفتم که لااقل جایی که تنها ورزش مطرح است آن‌قدر قهرمان هست که از شکسته شدن رکورد خودش در دنیا نیز خوشحال شودو بعد هم او را در آغوش بگیرد.
اما با این‌همه خاطره‌های تلخ آن هم در سال‌هایی که زندگی اکثر ما تلخ بود به اندازه‌ی کافی و اندک لذت‌هایمان پیروزی‌های ورزشی کسانی چون رضا زاده و حمید سوریان بود، با رفتارهای‌شان به باد فنا  و باد حسرت می‌رفت.
 امشب که بهداد سلیمی  قهرمان جهان شد و لبخند  را به دل ایرانیانی که  دلی در گرو شوق ورزش دارند برگرداند، یادم آمد که گاه خود ما هم در روابط‌مان در زندگی کارهایی می ‌کنیم که می‌تواند تمام خاطرات خوب مان را که نزد دیگران به جای گذاشته‌ایم، به باد حسرت بسپارد.
اما به بهانه ی این‌که این یادداشت به یک اتفاق ورزشی ربط دارد به موارد  دیگر نمی‌پردازم، تنها می‌توانم پیش خودم تکرار کنم لطفا قهرمان مردم باقی بمانید، ان قله‌های قدرت، قله‌های قهرمانی تان را بدون شک نه تنها ابدی نمی‌کند، بلکه ممکن است متزلزلش نیز بکند. لطفا قهرمان مردم باقی بمانید.
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۱۹, پنجشنبه

غربت سراب ابتر بیهوده‌ای است برای مباررزه

 امروز به روال برخی سال‌های فعال خواندن اکثر مطبوعات و به ویژه مطبوعات پایگاه مخالف( همیشه آن‌ها روزنامه‌هایی را که ما در آن می‌نوشتیم مطبوعات  پایگاه دشمن می‌نامیدند) سری زدم به کیهان ببینم در این شرایط ویژه رویکرد کیهان به چه شکلی است که مطالب این صفحه‌اش از جنبه‌ای دیگر توجهم را جلب کرد. تقریبا نصفی از مطالب این صفحه‌‌ی کیهان مطلب نویسندگان مثلا اپوزیسیون ایرانی خارج از کشور است که در بسیاری از اوقات عینا نقل شده است. ضمن این‌که تاکید می‌کنم نباید گول این بازی بی اخلاق کیهان را بخوریم که از هر آب گل‌آلودی ماهی‌مرده‌ی خود را بگیرد اما خوب حقیقت تلخ آن است که ما از مبارزه علیه دشمن اصلی دور‌افتاده‌ایم. ما دور افتاده‌ایم از مرکز ماجرا و البته خودمان نیز آن‌قدر شبیه جمهوری اسلامی رفتار کرده‌ایم که مجبوریم همان‌ها را که خطاب به جمهوری اسلامی می‌گفتیم خطاب به یکدیگر بنویسیم.

ما‌هم مثلا به نام اصحاب رسانه و فعال سیاسی و فعال مدنی و ....که به باور درست و نه ادعایی، به دلیل نبودن آزادی فعالیت و عدم آزادی بیان،سانسور، جعل خبر، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای عالی امنیت ملی، وزارت ارشاد و .. هزران دست از این عناوین ونهاد‌ها، و نیز نظارت نهادهای امنیتی  بر تمامی شئون زندگی‌مان، و به خطر افتادن زندگی آزاد  و معمولی‌مان راهی این غربت شده‌ایم. قرار مان هم بر این بوده که احتمالا چون در آن سرزمین امکان فعالیت نداریم، به سرزمین‌های آزاد بیایم و در این آزادی برای آزادی و آزاد شدن آن سرزمین تلاشی هرچند اندک بکنیم و  لاقل صدای مردمی باشیم که صدایی ندارند.
اما این‌جا هم « مصلحت» و «منفعت»، «سیاست» و «کیاست»، «دروغ» و «نفاق»، « دورویی» و «پر رویی»، بازار  جعل، و سانسور، قداره کشی  فاشیسم، و نژادپرستی، و قدرت طلبی آن هم در شکل کمیک‌اش را چنان برافراشته است که نمی‌توانی علیه آن ساکت بمانی و اگر هم سکوت نمی‌کنی، و بر آن می‌شوری و می‌نویسی باز از سوی این دسته و آن دسته، به همان اتهام‌هایی متهم می‌شوی که جمهوری اسلامی نصیبت می‌کرد. همه از انگیزه‌ی هم برای نوشتن می‌نویسند. همه تو را جیره خوار و مزدور جایی  می‌پندارند، همه از « دوست داشتن حقیقت بر مصلحت» می‌نویسند و هم‌زمان هر دو دسته چون روز روشن و به وقاحت دروغ می‌گویند و از این وقاحت خویش بیشتر خودشان خشمگین می‌شوند و دوباره در بازی دیگر خشم شان را بریکدیگر خالی می‌کنند و تمام آن‌چه را که زمانی که بهشان نقد شده بودو آن را به عنوان مکانیسم و یا ادله‌ی دفاعی به کار می‌بردند ، برای رقیبان نحیف‌تر از خودشان فراموش می‌کنند.
  اما حقیقت  تلخ این است که ما دور افتاده‌ایم و بریده‌ شده‌ایم و از بطن و متن حادثه دوریم و این‌جا هر کدام داری و دسته‌ای برای خود تشکیل داده‌ایم  و به نام مبارزه برای مردم با یکدیگر مبارزه می‌کنیم.. من از این همه جمهوری اسلامی موجود در وحشتم.. آن‌جا یکی بود و مبارزه‌ با آن شرافتی داشت این‌جا یکان جمهوری اسلامی تکثیر شده و به جیاگاه صدگان و هزار رسیده  است و مبارزه‌اش نیز نه چنان شرافتی دارد و نه چنان قدرتی و نه چنان تاثیری...
 ما بریده شدگان از ساقه‌ و ریشه‌ایم و این را بپذیریم یا به راه مبارزه با جمهوری  اسلامی برگردیم یا بی‌خیال شویم و برویم یک زبان خارجی یادبگیریم که لااقل به حال خودمان سودمند باشیم مردم رو به حال خودشان بگذاریم.این‌جا ما هم‌چنان دوره می‌کنیم خویش را و هنوز را و لایک می‌زنیم و کامنت می گذاریم  شب و روز را....در سرزمین مبارزه‌ای به نام بالاترین و فیس بوک و در بهترین حالت سایت‌های دسته‌ی خودمان و وبلاگ رفیق رفقای‌مان..
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

کمیته امداد و محرومیت زنان از حمایت‌های اجتماعی/گفت‌و گو‌ی‌ام با رادیو زمانه


منتشر شده در رادیو زمانه

نون.الف- سرنوشتی که جامعه سنتی به زن عرضه می‌کند، ازدواج است. همیشه چنین پنداشته می‌شود که زنان اغلب یا شوهر کرده‌اند، یا آماده ازدواج می‌شوند یا از اینکه ازدواج نکرده‌اند رنج می‌برند و پیش‌بینی‌های دیگری از این دست.

زن مجرد، خواه محروم مانده از پیوند، خواه طغیان کرده بر آن، و یا حتی بی‌اعتنا به این نهاد، بر اساس ازدواج تعریف می‌شود. از سویی به نظر می‌رسد همیشه نوعی تفکر اسطوره‌ای حول مسئله خانواده و زن وجود داشته است و دارد. هنگام بحث از خانواده در تبلیغات، خانه‌سازی و خدمات اجتماعی غالبا واحدی که مفروض گرفته می‌شود خانواده هسته‌ای یا‌‌ همان خانواده معیاری است که ساختارهای جامعه آن را بهذهن فرد تحمیل می‌کنند. شوهری در راس، همراه با فرزندان و همسری خوشرو که اصلی‌ترین کارکردش ‌درخانواده‌ لابد ‌تامین نیازهای جنسی‌ مرد ‌است.
این مطلب در پی آن نوشته می‌شود که خبرگزاری بین‌المللی زنان و خانواده روز ۳۰مهرماه ۹۰گزارشی منتشر کرد حاکی از اینکه دیگر زنان مطلقه زیر پوشش کمیته امداد قرار نمی‌گیرند. در این گزارش به نقل از رئیس کمیته امداد امام خمینی جیرفت آمده بود که از این پس زنان مطلقه به عنوان مددجو زیر پوشش این نهاد قرار نمی‌گیرند.
مسعود عادلی، رئیس کمیته امداد این منطقه، همچنین افزود که با توجه به مقدس بودن ازدواج و تاکید بر آن در دین مبین اسلام، کمیته امداد زنان مطلقه را به انجام ازدواج مناسب تشویق می‌کند. او گفت: "زنان مطلقه می‌توانند با ازدواج مناسب از بسته تشویقی که در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرد استفاده کنند و با اعطای وام‌های کارگشایی مشکلات خود را برطرف کنند." آقای عادلی در زمینه این بسته تشویقی چنین بیان کرد: "این بسته شامل کمک‌هزینه ازدواج، حمایت از فرزندان زنان مطلقه پس از ازدواج و اعطای وام خوداشتغالی به همسران آن‌ها می‌شود. به هر صورت تبعات منفی طلاق فقط خانواده را درگیر نمی‌کند بلکه در جامعه نیز تاثیرگذار است."
زن، جزو دارایی‌های مرد نیست
به راستی چرا همیشه زنان مقصر شناخته می‌شوند؟ چرا هستی منحصر به فرد آن‌ها قربانی اسطوره  خانواده می‌شود؟ چرا تصور بر آن است که هر زن مطلقه‌ای،خود مقصر طلاق پیش آمده بوده است؟ از این حیث گویی زن همیشه دیگری مرد تلقی می‌شود. دیگری‌ای که با هر مکانیسمی سعی بر آن است تا مرزهای بودن و حضورش محدود شود. چه می‌شود که کمیته امداد -فارغ از اعتقاد یا عدم اعتقاد به وجود چنین نهادی-که از بدو تاسیس اصلی‌ترین هدفش کمک به افرادی بوده است که در گروه‌ها یا اقشار آسیب‌پذیر قرار دارند، به یک‌باره خبر از قطع کمک به زنان مطلقه می‌دهد؟ آیا در جامعه  تا بُن استخوان مردسالار ایران که امکان اشتغال و توانمندی را برای زنان تا سر حد ممکن کاهش می‌دهد، زنانی که از همسران خود جدا شده‌اند، آسیب‌پذیر محسوب نمی‌شوند؟ خبری که به آن اشاره شد، چه نکاتی را از ذهنیت جامعه‌ای مردسالار عیان می‌کند؟
وقتی یک زن می‌بیند که  در صورت طلاق هیچ امکان اقتصادی‌ای برای او مهیا نیست و او را حتی تحت اجبار برای ازدواج با مردیدیگر می‌گذارند، بنابراین در مرحله اول سعی می‌کند قدرت خود را در درخواست مهریه و بالابردن سطح آن و گرفتن شیربها و چیزهایی از این دست بالا ببرد 
شهاب‌الدین شیخی، دانش‌آموخته  مطالعات ‌زنان ‌و فعالِ حقوق ‌زنان، در گفت‌وگو با زمانه می‌گوید: "در این خبر به تنهایی چندین نحله از تفکرات مردسالاری را می‌توانیم ببینیم. یکی از آن‌ها این است که زن را تحت هر شرایطی یک وسیله جنسی برای مرد قرار بدهیم. یعنی زن را تحت هر شرایطی به ازدواج واداریم.در قوانین کشورهای اسلامی شرط اصلی ازدواج زن و مرد،تمکین زن از مرد هست که منظور‌‌ همان تمکین جنسی است. نکته دوم این است که در چنین خبری زن جزو تعلقات و دارایی‌های مرد در نظر گرفته می‌شود. مثلا می‌بینیم که گفته می‌شود اگر زن ازدواج کند وام خود اشتغالی به همسر زن داده می‌شود. نکته بعد این است که همچنان آن تفکر دیرینه اسطوره‌ای که زن عامل فتنه و گناه و هوس است در این خبرهم باز دیده می‌شود ومی‌بینیم جناب عادلی اشاره می‌‌کنند ‌به ‌این موضوع که زن مطلقه باعث تاثیرات منفی در جامعه‌ می‌شود."
قوانینی که زن را وابسته می‌خواهد
این روزنامه نگار و فعال حقوق زنان معتقد است با وضع چنین قوانینی، به نظر می‌رسد ازدواج‌های اجباری مجدداًمی‌خواهد ترویج شود. به این معنا که زنی با استفاده از مکانیسم‌هایی به اصطلاح مدرن‌تر تحت شرایطی قرار داده می‌شود که امکان زندگی برایش نباشد و در نتیجه مجبور به ازدواج مجدد شود و خود بحث ازدواج اجباری،یکی از آسیب‌های اجتماعی جامعه ماست.
آقای شیخی ادامه می‌دهد: "ما در جامعه می‌بینیم که سعی می‌کنند هیچ راهی را برای استقلال زنان تبیین و تدوین نکنند و این مسئله، زنان را همچنان موجوداتی وابسته به مردان نگه می‌دارد. آسیب بعدی‌ای که چنین رفتاری می‌تواند داشته باشد تولید چرخه خشونت خانوادگی است. زیرا ما می‌بینیم که بیشتر طلاق‌ها به دلیل عدم تفاهم دو فرد هست که این احتمال وجود دارد موضوع به خشونت خانوادگی کشیده شود و در ‌‌نهایت زن مجبور است طلاق بگیرد. حاالا این زن وقتی می‌بیند که اگر طلاق بگیرد هیچ امکانات حمایتی‌ای ندارد، یا در همین ازدواج اولی باقی می‌ماند و از طلاق گرفتن می‌ترسد، و یا مجبور است دوباره ازدواج کند و وارد چرخه  خشونت خانوادگی دیگری شود. اگر  هم وارد ازدواج دوم با این شرایط اجباری بشودکه با یک مکانیسم اجتماعی تنظیم شده، مجبور است ازدواج دوم را خیلی بیشتر تحمل کند. چرا که زن تحت سیطره  گفتمانی قرار دارد که چنین القا می‌کند که امکانی خارج از ازدواج گویا برای تو وجود ندارد."
شهاب‌الدین شیخی، همچنین معتقد است که چنین قوانینی،"بی‌اعتمادی اجتماعی"را افزایش می‌دهد چرا که نهادی چون کمیته امداد، فارغ از بحث درست یا غلط بودن چنین نهادهایی و اهداف سیاسی پشت آن، بنا بود به "افراد محروم"و احتمالاً"آسیب‌پذیر و نیازمند"کمک کند و چنین کارکردی داشته باشد: "اما به یک‌باره چنین نهادی تنها حامی مردان از آب در می‌آید و حمایت خود را که مثل هر نهاد تامین اجتماعی دیگری در جهان باید به همه  افراد آسیب‌پذیر یک جامعه برسد، از زنان دریغ می‌کند که نیمی از جامعه‌اند و به هر صورت ممکن است در زمان ازدواج به مشکلاتی بر بخورند و نیاز به حمایت دارند تا بتوانند دوباره روی پای خود بایستند."
زندگی در چرخه خشونت، آسیب‌زاست
این فعال حقوق زنانهمچنین معتقد است که "این کار اعتماد عمومی را نسبت به این نهاد‌ها از بین برده و کارکردشان را به سمتی منفی می‌برد و نوعی اقتدار نیز در آن‌ها برای اعمال نظر در سطح جامعه ایجاد می‌کند."
به اعتقاد آقای شیخی، چنین قوانینی می‌تواند اتفاقا نتیجه معکوسی در امر ازدواج و مثلا در تعیین مهریه داشته باشد: "وقتی یک زن می‌بیند که  در صورت طلاق هیچ امکان اقتصادی‌ای برای او مهیا نیست و او را حتی تحت اجبار برای ازدواج با مردیدیگر می‌گذارند، بنابراین در مرحله اول سعی می‌کند قدرت خود را در درخواست مهریه و بالابردن سطح آن و گرفتن شیربها و چیزهایی از این دست بالا ببرد. ما از سویی می‌بینیم که پیرامون غلط بودنتعیین مهریه‌های بالا تبلیغ می‌شود و از سویی دیگر کارهایی صورت می‌گیرد که زنان عادی جامعه ما هیچ امکانی برای تامین خود بعد از طلاق نداشته باشند.
اگرچه قبلاًقوانینی مثل عندالاستطاعه کردن مهریه، این امکان را کمتر کرده بود ولی به هر صورت همچنان این بحث می‌تواند مطرح باشد. دوستان کمیته امداد شاید باید بدانند که ادامه زندگی در چرخه خشونت خانوادگی و نگهداشتن فرزندان در این چرخه و مسائلی از این دست است که برای جامعه می‌تواند آسیب‌زا باشد، نه زن مطلقه‌ای که همانند هر زن دیگری حق دارد زندگی راحتی داشته باشد."

به نظر می‌رسد قرار است آزادی انتخاب برای زنان معمولی جامعه ما که مجبور به طلاق شده‌اند همچنان محدود باقی بماند. تو گویی بی‌همسری جز در مواردی استثنایی که ویژگی تقدس‌آلود به خود می‌گیرد، زن را بیشتر به حاشیه می‌راند و این الگو را زنده باقی می‌دارد که ازدواج به هر صورتی یگانه وسیله تامین معاش و یگانه توجیه اجتماعی وجود زن است.
لینک اصلی مطلب در رادیو زمانه: کمیته امداد و محرومیت زنان از حمایت‌های اجتماعی
لینک در بالاترین: کمیته امداد و محرومیت زنان از حمایت‌های اجتماعی -گفت‌وگوی رادیو زمانه با شهاب‌الدین شیخی
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه

درباب خبر سایت جرس مبنی بر مشاور سابق بودن مجتبا واحدی


سایت خبری جرس در خبری که امروز بر روی خروجی سایتش گذاشته است: نوشته است که «از اول آبان ماه جاری مهدی کروبی سخنگوئی در خارج کشور ندارد و مواضع شیخ شجاع منحصرا توسط خانواده اش به اطلاع همگان خواهد رسید.»
انتشار این خبر به خودی خود مشکلی ندارد و اتفاقا حرف درستی است. اما چند پرسش جای طرح دارد.
نکته‌ی اول این‌که چرا اول آبان ماه سال جاری یعنی سال ۱۳۹۰ ، چگونه ممکن است چنین اتفاقی افتاده باشد، یعنی تا قبل از آبان ماه سال جاری برای مهدی کروبی امکان تماس با مشاورینش در خارج و یا داخل کشور وجود داشته است که افرادی که به قول جرس مدعی مشاور بودن  مهدی کروبی را داشته‌اند، درست بوده باشد و از اول آبان ماه این امکان مشاوره سلب شده است؟ اگر چنین بوده است پس باید تبریک بگوییم به جمهوری اسلامی و حکومت احمدی نژاد که چنین امکانی را در اختیار مخالفان محبوس‌اش گذاشته است و اگر از زمان حبس سران جنبش امکان مشاوره‌ی آن‌ها با هیچ کس وجود نداشته است ، این اشاره به اول « ابان ماه» برای چیست؟
دوم: مهدی کروبی و میر حسین موسوی بر سر پایداری صادقانه بر مواضع خودشان و دفاع از رای مردم، اکنون نزدیک به ۳۰۰ روز است که در زندان به سر می‌برند. بنابراین حداقل از زمانی که این دو نفر که همیشه نیز خود را عضوی از جنبش مردم نام می‌نهادند، در زندان هستند، کسی نمی‌تواند و منطقی هم نیست که خود را « مشاور» یا « سخن‌گو» یا هر عنوان انتسابی دیگر به آن‌ها به معنایی که نشان‌گر ارتباطی از زمان حال باشد بنامد.
تاجایی هم که من به شخصه به یاد دارم لااقل از زمان حبس به بعد به صورت شخصی کسی اظهار نظری از مجتبا واحدی به یاد ندارد که شخصا خود را « مشاور» کروبی نامیده باشد. زیرا کسی که در حبس است امکان تماسی ندارد تا امکان مشاوره‌ای باشد بنابراین این عنوان چه در مورد آقای امیر ارجمند و چه در مورد آقای واحدی و یا هرکدام از عزیزان دیگری که این سمت را داشته اند و زمانی مشاور آن‌ها بوده‌اند، بدون شک عنوان « سابق» را یدک خواهد کشید و حتا اگر چنین اظهار نظری و یا ادعایی هم داشته باشند، بدون شک ادعایی غیر منطقی و غیر اصولی بوده است.
اسوم:  وقتی امری به این روشنی و و وضوح را که همگان می‌دانند، چگونه به صورت یک خبر منتشر کنیم که اتفاقا امکان صحیح بودن آن بسیار درست باشد. یعنی  این‌که این خبر برخلاف عده‌ای که ظاهرا از طرفداران اقای واحدی هستند، می گویند ساختگی است  به فرض که به هیچ وجه ساختگی نباشد، زیرا خود سایت جرس ننوشته است که در مصاحبه با خانواده‌ی کروبی بلکه به عنوان آشنای« به گزارش منابع خبری جرس از تهران» چنینن خبری را منتشر کرده‌است. در این شرایط ممکن است که خبرگزاری دیگری مثلا برای تایید خبر تماسی با خانواده‌ی آقای کروبی بگیرد و آن‌ها نیز بدون شک چنین جمله‌ای را تایید می‌کنند. زیرا بدون شک کسی که زندانی است آن هم در زندان‌های ایران اصلا امکان مشاوره ندارد تا مشاور داشته باشد. بنابراین خواهند گفت که  مواضع فلانی همان‌هایی است که خودش گفته است و چون امکان تماسی ندارد و اگر هم حدقال تماسی باشد تنها با خانواده است بنابراین خانواده منبع موثق‌تری هستند. این امر نه تنها در مورد مهدی کروبی و میرحسین موسوی بلکه در مورد هر زندانی دیگری نیز می‌تواند درست باشد.
چهارم:اما در انتشار این خبر شیطنتی ژورنالیستی مشاهده‌ می‌شود و  این شیطنت از آن‌جا معلوم می‌شود که جرس می‌نویسد:«کسانی که با این مواضع تغییرناپذیر کروبی توافق ندارند مجاز به استفاده از عناوین سخنگو یا مشاور کروبی نیستند ، البته مجازند از عنوان «مشاور سابق کروبی» استفاده کنند»
بدون شک هر خواننده‌ای این را می‌فهمد که منظور سایت جرس« مجتبا واحدی است.
اما جالبی ماجرا این‌جاست که مجبتا واحدی مشاور سابق مهدی کروبی در  اظهاارتی که در باره‌ی اظهارت هیلاری کلینتون منتشر کرده بود. در باره‌ی دخالت و یا کمک‌های خارجی به جنبش مردم ایرن ، منتشر کرده بود، ضمن انتقاد از مواضع قبلی دولت اوباما به ویژه در اوج جنبش مردم ایران  اوباما گفته بود با دولت ایران حاضر به   مذاکره است، را موضعی خوانده بود که باعث تقویت « دولت ایرن» و تضعیف جنبش مردم ایران شده بود. در مورد نوع کمک‌های دولت‌های خارجی نیز به جنبش مردم ایران اتفاقا برخلاف ادعای جرس ، مجتبا واحدی مشخصا و صریحا ، به اظهارات مهدی کروبی  در مصاحبه با یک خبرنگار خارجی اشاره کرده بود و  گفته بود حرف ما هم همان حرف مهدی کروبی است و ما نیز تنها کمکی اگر بخواهیم  که به جنبش مرد ایران بشود همان است که مهدی کروبی گفت یعنی«  کمک کنید صدای مردم ایران بهتر به گوش جهانیان برسد».
حال سوال این است که واقعا  انتشار  چنین خبری چه لزومی داشت در این شرایط.  داستان این خبر دقیقا شبیه همان ضرب‌‌المثل ایرانی است که می‌گوید« از کرامات شیخ ما این است.. شیره را خورد و گفت شیرین است» خوب همان‌طور که نوشتم همه می‌دانند برای کسی که در حبس است تمامی کسانی که نسبت نسبی با وی ندارند عنوان‌شان به « سابق» تغییر خواهد کرد. همگان می‌دانند که  امکانی برای مشاور بودن وجود ندارد که کسی اصلا بتواند ادعای چنین عنوانی را چه در مورد میرحسین موسوی و چه در مورد مهدی کروبی و یا هر زندانی سیاسی دیگری بکند.
این‌که منبع خبر هم مشخص نباشد بلکه یک نوع خبر پراکنی باشد و با عنوان « به گزارش منابع خبری» یعنی ابتدای به امر واقعیتی ممکن است وجود نداشته باشد، اما خوب خبری است که عقلا و نقلا قابل تکذیب نیست. اما آن چه می‌ماند یک ضربه به کسی بوده است که ظاهرا این روزها اختلاف در مواضع باعث اختلافات از این جنس شده است. آن‌چه از دید من مشخص است. نه رفتار کسانی که به نام طرفداری از کروبی و مجتبا واحدی در تخریب « امیر ارجمند » و سبز‌های افراطی می‌کوشند درست است و راه به راه خبر تماس‌های امیر ارجمند را  با سازمان‌های آمریکایی منتشر می‌کنند و نه چنین اقدام خبری از این سو علیه مجتبا واحدی.  این اقدامات غرق شدن در گرداب بازی است که برنده‌ی نهایی اش اقتدارگرایان و حکومت غیر قانونی حال حاضر ایران است. نه برنده‌ای به نام جرس و امیر ارجمند و مهاجرانی و.. خواهد داشت و نه برنده‌ای به نام مجتبا واحدی و کنگره‌ی ملی مخالفان و ... و نه سودی نیز به حال جنبش سبز مردم ایران خواهد داشت.

لینک: سخنان مجتبا واحدی :پاسخ مجتبی واحدی به هیلاری کلینتون

» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

حرف‌های اضافه‌ی بی ربط ترسیده/ ویدیو شعری از شهاب‌الدین شیخی



تحقیر نمی شنوی    
 راستش  دروغ شاعرانه بود اگر   
گر اگر که « که» دنبال دیگری بود  
دیگری  
دیگر  
گر  
اگر   
« گر» شده روباهی‌  
در خواب‌های پریشان‌ نوجوانی بدون « تای» تا به تا شده‌ی ضمیرهای احترام به تو   
 در آن آن‌قدر شکنجه شدی  
که قسم خوردی هرگز به یک روز زندانی شدن تن نخواهی داد  

تن داده‌ای به قضای سرنوشت یا قضای حاجت
 در روزنامه‌هایی که با نام آزادی
بدن  زنانی را که دوست می‌داری تقسیم بندی‌می‌کنند و 
تمامی تقسیمات جهان را 
فحش می‌دهی
 و برایت میدان التحریر و خیابان وال استریت
صفحه‌ی مجازی تمام رویاهای سبزی می‌شود که  آزادی و برابری در آن سیاه و سرخ شد
از رد سیلی‌ای
 که در کودکی از  « پاسداران ولایت»
در نوجوانی  از « پاسداران جنگ»
در جوانی از « پاسداران انقلاب»
در میان‌سالی از « پاسداران اصلاحات»
در جنبش مردم‌ات « از پاسداران جنایت»
در  غربت از « پاسدران آزادی» 
خوردی صبحانه‌ات را برگرد سر شعری که تمام ثانیه‌های‌اش 

در این شعر از بیتی  از حافظ.. 
  دوباره  اشاره‌ای به ترانه‌های محسن نامجو شده است..
متن  کامل شعر را  فعلا به دلایلی منتشر نمی‌کنم.
 به قول محمد علی بهمنی: شاعر شنیدنی است....
برخی جاهای  شعر خوانی موزیک به عمد قطع شده است


» ادامه مطلب