۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه

مرگ

نزدیک تر بیا مرگ !


خواهر خوب


از هم آغوشی من و تو


 طفل حرامی جز جهنم زاده نخواهد شد


 نزدیک تر


بیا......

» ادامه مطلب

بیانیه اعتراض به حکم دانشجوی دختر زنجانی

بیانیه بیش از 600 تن از فعالین اجتماعی در اعتراض به حکم صادره برای معاون دانشجویی و دختر دانشجوی دانشگاه زنجان


متن بیانیه و اسامی افراد را در ادامه مطلب بخوانید


» ادامه مطلب

خبر آزادی "هانا"از زندان و گفتگو با دکتر شریف وکیل هانا

مدرسه فمینیستی: هانا عبدی، فعال حقوق زنان، دانشجوی 21 ساله دانشگاه پیام نور شهرستان بیجار از زندان آزاد شد.



هانا عبدی از یازدهم مهرماه سال گذشته (1386) در سنندج بازداشت و ابتدا به 5 سال حبس در يك شهرستان مرزي محكوم شده بود، اما در دادگاه تجدیدنظر حکم وی به ۱۸ ماه حبس کاهش یافت. بر اساس گفته محمد شریف، وکیل هانا ...


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

برگزاری مراسم سالروز زبان مادری در دانشگاه تهران

جمعی از دانشجو یان کورد دانشگاه های تهران با همکاری دانشجویان بلوچ دانشگاه های تهران روز دوشنبه 5/12/1387 برای پاسداشت روز زبان مادری (21 فوریه) ساعت 13:00 در مقابل دانشکده ادبیات دانشگاه تهران گرد آمدند .این تجمع که بیش از 200 نفر بودند،مراسم خود را با سرود [ئه ی ره قیب]آغاز نمودند.
1- در ابتدا یکی از دانشجویان کورد به ارائه سخنرانی پرداخت که در آن به آسمیله نمودن اقلیت های ملی در ایران از جانب ساخت سیاسی قدرت اشاره نمود و این سیاست را نشات گرفته شده از سیاست های




» ادامه مطلب

روزنامه نگاران اعتماد ملی و مشکلی به نام روزنامه ی حزبی

درخبر ها و سایت ها خواندیم که همکاران روزنامه نگار٬در روزنامه ی اعتماد ملی هم زمان با ورود گروه روزنامه نگاران موسوم به تیم قوچانی به این روزنامه و نیز نزدیک تر شدن زمان انتخابات و تشدید رقابت های انتخاباتی به دلیل برخی سیاست های روزنامه و نیز گروهی از همین دوستان که ظاهرا بنای سخت ترین انتقادها و حتا به اعتقاد همکاران اعتماد ملی بنای تخریب خاتمی را هم نهاده اند.از این رو در این چند روزه صحبت از اعتراض های آنان و حتا استعفای دسته جمعی آنان به گوش می رسد.........


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۴, یکشنبه

زمانی که کودک بودم( شعری از شیرکو بی کس)


یادواره‌ هایی از کودکی



شعر:            شیرکو بی کس

ترجمه:   شهاب الدین شیخی



1-

زمانی که کودک بودم

دست چپم دلش می خواست ،

مثل دستِ کودک خوش لباس  همسایه‌مان ،

ساعتی در خود بپیچد

بهانه می گرفتم،

مادرم ناچار

روی مچ دستم را گاز کوچکی می گرفت،

با رد ِ دندان ‌های اش

ساعتی برایم می‌ساخت

آه! که  چه قدردلخوش بودم ....

2-

زمانی که کودک بودم

تمام خوشبختی یعنی،در حمام

 پشت کاسه  ،

کفِ صابون را  فوت کنم

چراغی با حباب های قرمز وسبز  بسازم

3-

زمانی که کودک بودم

زمستان ها ،کنار گرمای اجاق ٬

خیره به اخگر های قرمز وشعله ور!

منِ ِ کودک  دوست داشتم

 بروم میان شعله های قرمز  و

 خانه‌ای از آن‌ها برای خودم بسازم!

4-

زمانی که کودک بودم

خیلی از غروب ها

من را می فرستاند

-از خانه ی خاله منیژه-

 ترشی بخرم

چه چیزی می  توانست خوش مزه تر از آن باشد

بعد از این که

در پیچ تنگ کوچه
 دزدکی نگاهی به عقب می انداختم،

با عجله  یکی دو جرعه از آن ترشی را سر می کشیدم

5-

زمانی که کودک بودم

دلدادگی برای من  یعنی این که

شب عید.... تا  خود صبح

که چشمان ام را می گشایم

دست در گردن یک جفت کفش تازه

بیاویزم

6-

زمانی که بزرگ شدم

دست چپم بسیار ساعت های

واقعی زیبا را ، به خود دید

اما هیچ کدام به اندازه ی ساعتی که مادرم

با دندان اش بر مچ دستم نقش کرد

مرا شادمان نکردند

زمانی که بزرگ شدم

هیچ  کدام ازلوسترها و چل چراغ‌ها و لامپ های رنگارنگ خانه ام

مثل چراغ کف صابون،

خنده بر لبم نیاوردند

زمانی که بزرگ  شدم....

هیچ شلعله ای از شعله های بخاری‌های حالای[زندگی] ام را

برای خود خانه نکردم

و در آن زندگی نکردم!

زمانی که بزرگ شدم هیچ غذایی،

طعم آن جرعه ترشی را به من نبخشید

زمانی که بزرگ شدم

هیچ کفش و لباس و پیراهن تازه ای را

نیاوردم  توی رختخواب.... همانند کفش های شب عیدم

تا فردا که چشم می گشایم

با خودم بخوابانمشان...

هیچ کدام شان.....هیچ کدام شان !

۳ اسفند ۱۳۸۷- اصفهان


» ادامه مطلب

لذت تازگی

راستش این مطلب را در پی نوشت مطلبی که بعد
از این می خوانید نوشتم. اما چون می خواستم آن مطلب که ترجمه ی شعری از
شیرکو بی کس است٬استقلال کامل داشته باشد این توضیح را این جا می نویسم. ....



» ادامه مطلب

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

13 عاشق ترین عدد هاست

هوای جان!
۱۳ عاشق ترین عدد هاست. ۱۳ عدد من است. این را نه من که هستی خود بر من و برای من و من را برای آن برگزید.نه ۱۳ نحس نیست. ۱۳یک فوق عدد است و هر چیز فوق العاده ای از قدرت و ضعیتی برخوردار است که برای وضعیت عادی٬ انسان عادی و ... هر نقطه چین عادی دیگری وضعیت فراعادی و فوق العاده ایجاد می کند.چیزی شبیه قدرت غیر عادی حرکت نیروهای درون زمین که موجب ویران گری به نام آتشفشان و زلزله می شود. اصلا نیازی به مثال نیست. ۱۳ آن قدر عزیز و عاشق و بلند و بزرگ است که انسان معمولی را توان یافتن خواند و نوشتن آن نیست از آن روز است که برای ترساندن انسان از قدرت آن گفته اند که "نحس" است تا از آن دوری کند.

۱۳ یک عدد است و اصولا نمی توان آن را با "حروف" نوشت. ۱۳ معادل حروفی ندارد. من از کودکی از همان کودکی قدیم و ازلی و حادث ام٬تا همین کودکی امروزی و شناسنامه ای‌ام ٬حتا،  عاشق ۱۳بوده ام. هستم هنوز. نمی توانم نباشم.او در من و من در اویم. انگار برای انسان عاشق ترین حضور ۱۳ در نظام هست ای اش همانند حضور سیستم گوارش یا تنفس در وجود انسان عادی است.

من بدون هیچ نگرش عادی و غیر عادی ۱۳ را عدد مقدس می دانستم. بدون  خواندن هیچ کتابی و هیچ آدابی. اصولا از همان دوران نوجوانیم که در خواب به من گفتند «نخوانده می دانی٬ نخوانده دانسته می شوی٬ نخوانده به دانستگی می‌رسی» دانستم که برای خواندن آن چه جدا از احوال جهان است٬ به گفته‌ی حافظ باید ایمان آورد که فرمود: «بشوی اوراق اگر هم درس مایی» ما هم که هم درس و هم مکتب به دنیا آمده بودیم. شستیم همه ی اوراق را تا بعد از فارغ التحصیلی از آن مکتب و دوران پیری. در این سالیان دور و دیرم بود که دریافتم در علم الحروف «عدد ۱۳» عدد «اکبر» است. حتا خواندم در عرفان اسلامی «۱۳» عدد «احد» است و ..

هیچ کدام از این ها البته مهم نبود. مهم آن بود  من و ۱۳عاشق ترین بودیم. یادم هست آن روزگار که هنوز روزگار اینترنت و بلاگ و... این ها نبود. دفتری داشتم و اعتقادی که نویسنده اگر نویسنده است هر شب حتا اگر چرت و پرت هم شده باید چند خطی را بنویسد. در آن دفتر می نوشتم هر آن چه که نوشتنی و نانوشتنی بود. دفتری بود پر از تنهایی و سکوت نوشته های «باد»( پیامبر عشق).

از هر چیزی که شما فکرش را بکنید در آن بود. از همین ایام نگاری های عاشقانگی و از سیاسی نویسی های روزهای جوانی. از تلخ کامی  های کودکانه و داستان های روزهای کودکی پر از جنگ و قتل و تیرباران و اعدام وزندان و آوارگی و بمب و بی مادری وبی برادری و بی بی بی بی  بی در همه جا و بی درکجا و بی  ناکجا. از مدرنیته و پست مدرنیته٬از عرفان و تنهایی و از زیبایی شناسی هگلی و جنبش دانشجویی و ناسیونالیسم کوردی و اوجالان و مولانا و چه گوارا و عین القضات همدانی٬از خاطرات روزمره و از هرچه «مُر»ه گی( مر به معنای عربی آن یعنی تلخ).از...از.. از....

روزی که در خیابان من و دفترم به دستان نادستی گرفتار آمدیم٬ آن گرفتار کننده از ساعت ۵ عصر درست از ساعت ۵ عصر تا ۱۱ و نیم شب٬ نه با من حرف زد نه باهیچ کس دیگری. تنها نشست و از روی دفتر چند صد برگی من نوشت. نوشت و نوشت و برگه های اش افزون می شد. افزون می شد  آن برگه ها افزون تر و اشک از چشمان من سرازیر تر. من تنها همدم ام در آن روزگار تنهایی همان دفتر بود. من هنوز گمان ساده می بردم کسی از اولیای باران به قول سید٬ ممکن است حرمت کتاب و کلمه و خلوت بداند. می گفتم آقای عزیز آن دفتر جرم نامه ی من نیست آن دفتر خلوت و تنهایی من است و من که در این شهر به قول رضا شجیعی درندشت یا دشت درنده تنها با خواهرم زندگی می کنم٬ حتا ایشان هم حق خواندن این دفتر را ندارد تو که هستی از کجا آمده ای چگونه بی چراغ بی نشان کوچکی حتا از علاقه٬ میان آن همه تنهایی پرسه می زنی. او نمی شنید و تنها برگه های آن پوشه ی قرمز رنگ اش افزون  می شد.

یادم هست یکی از یادداشت های آن دفتر در مورد اتفاقات همیشگی زندگی من بود که حتما یا در ۱۳هم ی  یا روزی یا عددی که با یک جمع و تفریق و  ضرب و تقسیم ساده حتما ربطی به ۱۳ پیدا می کرد. یادم هست نوشته بودم که همین که من در قرنی از قرون سرزمینی که تاریخ آن در زمان شروع زندگی زمینی من با ۱۳ شروع می شود. نشانه ی اول است٬ حتا اگر در این زمان ودر این قرن میلیاردها آدم به دنیا آمده باشد اما باز  عدد مال من است.همین که من در ۱۳هم روزی از روزهای سال به دنیا امده ام٬ اگر حتا در آن روزهم میلیون ها انسان متولد شوند. دیگر این که عدد های مستقیم تری به نام ۱۳ بود٬ جای حرف باقی نمی گذاشت. این که من در «۱۳هوم» عاشق شدم٬ ۱۳ماه و ۱۳ روز عاشقی بعد مردم. این که در سالی به دانشگاه رفتم که جمع عددهای اش ۱۳ بود این که... این که و این که و هزار اتفاق از این خصوصی تر که تنها در آن دفتر خصوصی جای اش بود. ۲صفحه از اتفاقاتی که در روزهای« ۱۳ هوم» یا اوقاتی که ربطی به ۱۳ داشت. این که اولین بازداشت سیاسی من هم در  روز ۱۳ بود هم زمان با همان «۱۳ هومی» که عاشق شده بودم....

القصه! بعد از روزهای پشت سر هم بازجویی صبح و بعد از ظهر ِ پشت سر هم آن هم در جایی که از طبقه ی هم کف ۴ طبقه پایین می رفتیم و بعد از آن جا یک در بزرگ گشوده می شد که سالنی در برابرات بود به طول ۲۰یا شاید۰ ۳متر که تها چیزی که در آن سالن وجود داشت دری بود در انتهای همان سالن و از آن در که وارد می شدی اتاقکی کوچک بود که بند کفش و سیگار و کمربند و.. این ها می گرفتند و...

بعد یک راهروی ۱متری در ۱ و نیم متری و یک اتاقک دیگر با ۲صندلی پشت روبروی هم و میزی در میان٬ که بعدّا فهمیدم اتاق بازجویی است. القصه! در روزی که نمی دانستم چه اتفاق متفاوتی افتاده بودن دستبند و بدون چشم بند از آن ۴ طبقه ی زیرین بالا آوردندم٬ نه یادم نبود دستبند بود چون یادم است  وقتی به طبقه ی هم کف رسیدیم یکی از آن دورها داد زد که مگر نگفتم بدون دستبند بیاورش. دست بند را باز کردند. به طرف انتهای سالن هم کف بردندم. از ۴ طبقه این بار بالا رفتیم. به در اتاقی که رسیدیم فرمان ایست دادند. رفتند تو بر گشتند و به من گفتند که برو تو.

اتاق بسیار آراسته ای بود و شیک. مردی موبور خوش تیپ با قد و بالای بلندو ریش کوتاهی بلند شد و ایستاد. با احترام گفت بنشین. نشستم با تعجب. گفت امروز و این دیدار جای از بازجویی و این حرف هاست یک دیدار دوستانه است که من به طور خصوصی آن را درخواست کرده ام. جواب دادم تا زمانی که من را اختیاری به این دیدار نیست٬ تو بازجویی و من بازجویی شونده. گفت: هرجور می خواهی حساب کن ولی اگر قصد بازجویی بود که در همان اتاق بازجویی از تو سوال می شد. گفتم: حرف من همان است که عرض کردم.( در دلم احساس می کردم این از آن شگردهای ننه من غریبم است می خواهند مثلا از در دوستی وارد شوند). به هر حال گفت: اصراری ندارم و حق می دهم که نپذیری..

گفت: من همه ی دفترت را خوانده ام.گفتم : خوشحالم. گفت ولی شنیده بودم که به خواندن دفترت خیلی معترض بوده‌ای گفتم: هنوز هم معترضم اما اگر زور شما می رسد و رعایتی در کار نیست و قرار است خوانده شود کامل خواندن آن  بهتر از گزینشی خواندن آن و تک جمله های آن چنانی از آن در آوردن است. گفت: درست است و من هم چون کامل آن را خوانده ام ٬ دوست داشتم ببینمت.....

القصه خیلی حرف زد و جواب دادم. در آن آخر های حرف زدنم بود که پرسید راستی٬ این قضیه ی بازداشت و بازجویی های ات نیز ربطی به ۱۳ داشت؟ دیگر مطمئن شدم که همه ی سوراخ سنبه های دفتر را خوانده است. گفتم بله. با تعجب فراوان پرسید واقعا؟؟؟؟؟  چه ربطی؟ گفتم: سلول ام شماره ی ۱۳است. نمی توانست باور کند تلفن را برداشت و پرسید جوابش را دادند...

گفتم آقایی که ادعا می کنی این دیدار بازجویی نیست برای من یک چیز مهم است من امروز ۲ امتحان دارم کی آزاد می شوم؟ با خنده گفت: حالا یا ۱۳ سال دیگر٬ یا۱۳ماه دیگر٬ یا ۱۳ هفته و شاید ساعت ۱۳.اتفاقا آن روز بعد از ظهر ساعت ۱۳ ازاد شدم و ساعت ۱۴ دو امتحان همزمان داشتم.

من دقیقا۱۳سال پیش پیش بینی کردم که ۱۳سال دیگر می میرم. ۱۳عاشق ترین عدد هاست هوای جان.زیرا عدد عاشق ترین مرد زمین است.

 از عشق می گویی بگو آبی ترین باشد            حتا اگر آدم تنها ترین مرد زمین باشد.



پی نوشت: این مطلب را بهانه ی گذشتن از مرز۱۳هزار بازدید کننده نوشتم. ۱۳هزار بازدید برای وبلاگی که تنها ۵ماه  از عمرش گذشته عد کمی نیست. چیزی که من خودم هرگز گمان این همه همراهی از شما دوستان و مخاطبان عزیز نمی بردم. بدون هیچ تواضع نمایی و نعل وارونه ی فروتنی٬بر این باورم بیشتر این مقدار بازدید نه به توانایی من  که به بزگرواری و عزیزی شما مربوط می شود. اگر نتوانسته ام همه ی آن چه که شایسته ی شما و خودم هست را هنوز در این جا بنویسم بر من ببخشایید و از این که اوقاتتان در خانه ی مجازی می گذرد خوشحال ام و خوشحال تر خواهم شد که شما «خوش حال» باشید در این اوقات.
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

کسوف؟؟

تو کودکی شرور و

من پیر مردی دور

تو

نه نشسته در چادر ماه و

من

دراز کشیده در تاق ِ آفتاب

 نزدیک‌تر اگر می‌آمدی

کسوف می شد و

از تابیدن

 بر این جهان بیهوده

راحت می شدم.

۲۸بهمن ۱۳۸۷
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۲۸, دوشنبه

اگر

تو کودکی شرور و
من پیرمردی دور
تو ننشسته در چادر ماه و
من دراز کشیده بر تاق آفتاب
اگر نزدیک تر می آمدی
کسوف می شد و
از تابیدن
بر این جهان بیهوده
راحت می شدم
» ادامه مطلب

دلیل باز کردن این وبلاگ

باسلام
البته خوانندگانی که با بنده آشنا هستند می دانند. اما این توضیح برای خوانندگانی است که آشنایی با من ندارند. من شهاب الدین شیخی صاحب وبلاگ نه از جنس خودم نه از جنس شما در سایت بلاگفا هستم. هدف از باز کردن این وبلاگ راستش تنها ترس از هک یا فیلتر شدن ناگهانی وبلاگ اصلی ام در بلاگفا است. که اگر خدای ناکرده این اتفاق افتاد به همین آدرس در بلاگ اسپات قابل دسترسی باشد و به اینجا نقل مکان کنم. امیدوارم که چنین اتفاقی هرگز نیافتد. تا آن موقع خوشحال می شوم هم چنان شما را درهمان وبلاگ اصلیم در بلاگفا، با آدرس
http://shahabaddin.blogfa.com ببینم.
» ادامه مطلب

ده دقیقه مانده به ساعت چهار


برای سمینار تفنگ که دعوتم نکرده اید

این همه به پیشواز گام هایم

گل نرگس می شکنید!

¤

دیروز از کتاب خانه ی بی کتاب خوان ام

یادداشت های گیسوان زنی

بر خود نویس من

قرمز  رویید

¤

من ِ از اسب و  تا دریا

که تا تو.. تا کوچه های کویر

کدام گلوله به انتهای ردِ این نگاه

شلیک..

¤

از تشریف فرمایی روزنامه های روزانه                              ـ کنار دکه های که همیشه منتظر «تو»ام -

از سپاس گزاری فندک های دیر روشن شده                        -کنار سیگارهایی که از لبم افتاد -

تا این که.......

من

دو کوچه

پایین تر از

.

.

زمین سیاره ای است به واسطه ی زن

و من مردی که در آغوش هیچ زنی بزرگ نشده ام

                                                                  نمی شوم

¤

گناه من این بود

که در«زمین» شما

بیش از یک زن را دوست داشته ام

گناه شما این بود

که بیش از چندین زن

مرا دوست داشته اید

¤

مسافر

از تنهایی خورشید باز خواهد گشت

پنجره های اتاقش را نگشوده

باران نباریده

خرمالو های حیات پاییز ِ رو به رو را در حیات همسایه

به زنی خواهد داد

¤

هر زنی که به من ایمان آورد٬

کافر شد!

هی  کافر از من

کفر من این است

پی مادرم می گردم

            ۱۰/۱۲/۸۴

 فایل مربوط: شعرهای من
» ادامه مطلب

دور جدید بازداشت ها و احکام سنگین قضایی

در حالی که عصر دیروز یک شنبه پایگاه خبری دانشجویان دانشگاه آزاد، آزادنا، اعلام کرد کاوه رضایی از فعالین دانشجویی و حقوق بشری ٬ عضو کمپین یک میلیون امضا و سخنگوی موسسین انجمن اسلامی جهاد دانشگاهی همدان و از دانشجویان اخراجی این دانشگاه٬ بازداشت شده است. کاوه رضایی پس از تماس های پی در پی وزارت اطلاعات و تهدید او، به ستاد خبری وزارت اطلاعات هشتگرد رفته بود که....


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه

چند توضیح ضروری در مورد ختنه ی زنان در کوردستان

بعد از نوشتن یاداشت کوتاه  قصابی بدن زنان در رویای میل جنسی مردان به مناسبت ششم فوریه و بحث ها و کامنت های دوست گرامی جناب ماجد امام و البته خواندن برخی مطالب در سایت ها و وبلاگ های دیگر چند نکته را لازم به توضیح می دانم.
۱-ختنه زنان به هیچ وجه امر مرسومی در کردستان نیست.اتفاقا آن قدر نامرسوم و نامیمون است که به صورت پنهان و در خفا و حتا بدون اطلاع دیگر خانوارهایی که به آن معتقد نیستند انجام می گیرد. اگر هنوز برخی از شهروندان و هم وطنان کورد من بر می آشوبند و باور نمی دارند به این خاطر است که در طول عمر خود چنین چیزی را نه دیده اند و نه شنیده اند.این امر هیچ بنیان فرهنگی ویژه ای نیز در باورهای فرهنگی کوردی ندارد یعنی مسئله موضوعی نیست که به کورد بودن ربط داشته باشد٬ نه در فرهنگ رسمی و نه در فرهنگ غیر رسمیُ نه در کتاب ها و ادبیات و نه در فولکلور حتا هیچ نشانی نه در توصیف و نه تشویق ونه هیچ اشاره ی دیگری به این مسئله نشده است. بنابر این اینکه این مسئله به عنوان یکی از شاخصه های فرهنگی کوردها تحلیل شود فاقد مبانی علمی است.

۲- این مسئله هیچ ربطی هم به مذهب خاصی از هر کدام ازمذاهبی که کوردها بدان معتقدند ندارد. و این که برخی متاسفانه در مصاحبه هایشان مثلا می گویند که در مناطق شافعی مذهب یا فلان مذهب بیشتر یافت می شود٬تنها از روی ناآگاهی آن ها است. زیرا از طرفی نگارنده از وجود چنین رسم نامیمونی میان برخی مناطق که از مذهب شیعه و یا هر مذهب دیگری نیز برخوردارند٬ با خبر است و از سوی دیگر٬این مطلب مثل آن است که در میان مثلا میلیون ها فعال جنبش زنان یا مثلا جنبش کارگری عده ای از آن ها تفریح ویژه ای را انتخاب نمایند و بعد عنوان شود فعالان کارگری یا فعالان جنبش زنان بیشتر اهل چنین تفریحاتی هستند٬ که همگان می دانند چنین نوع تحلیل های نیز فاقد مشروعیت٬اعتبار و روایی علمی است.

۳-اگر مثلا در یک منطقه ی ویژه تعداد وقوع این امر از فراوانی قابل توجهی برخوردار است به این معنا نیست که در همه ی مناطق کوردستان یا همان شهر نامبرده شده به همین فروانی امر مورد اشاره قابل مشاهده است. این مسئله نیز مثل آن است مثلا ذکر شود که آمار مبتلایان به «اچ.آی.وی مثبت» در فلان شهر بیشتر است و آن وقت ما چنین عامیانه تحلیل کنیم که مردم آن شهر احتمالا از روابط جنسی ناسالمی برخوردارند٬یا علاقه مندان به «اچ.آی. وی» در آن منطقه بیشتر است. اما از سوی دیگر همان طور که مهم نیست چند نفر به «اچ.آی.وی» مثبت مبتلا هستند و چقدر شیوع دارد٬بلکه در اولین اقدام و با هر توانی که داریم باید به آگاهی بخشی و مبارزه علیه آن برخیزیم٬در مورد رسم نامیمون ختنه ی زنان هم به همین شیوه عمل کنیم.


» ادامه مطلب

سرود آن که رفت, سرود آن که ماند

یک بار با منصور داشتیم سر این که یکی از دوستانمان توانسته بالاخره بعد از مدت ها اقامت انگلیس را بگیرد حرف می‌زدیم. نمی دانستیم خوشحال باشیم از آن که سرانجام٫سرانجامی یافته و محلی برای آرامش٫یا آن‌که غمگین باشیم از این که دیگر تا سال های سال شاید و حتا تا آخر عمر مگر از سر اتفاق هم دیگر را نخواهیم دید مگر از راه عکس و چت و ایمیل و در فضای مجازی.

نمی دانستیم خوشحال باشیم از این که سرانجام در جایی  زندگی خواهد کرد که حداقل هایی از حقوق انسانی و فردی‌اش را می تواند داشته باشد یا غمگین از این که از حداقل حقی به نام زیستن در جایی که دوست می دارد محروم شده است. همین جوری در این تردید شادی و غم مانده بودیم و یک حساب سر انگشتی از تعداد دوستان اهل قلمی که در این سال ها ترک وطن کرده اند و بار غم غربت و اندوه بازنگشتن را بر ماندن زیر سایه ی ترس در غربت میله به سر بردن و در خانه حبس شدن٬یا ذهن و فکر را به زندان ابدی فرستادن٬ ترجیح داده اند٬ متوجه شدیم در همین شهر کوچک ما چیزی حدود ۲۰نفر از این نسل به اصطلاح جوان رفته اند و جز با خواندن نامشان در زیر یک مقاله٬ یادی به هم نمی‌رسانیم.

اکنون داستان یک دوست تازه است. نه داستان تازه ی یک دوست است. دوستی که قبل از دوستی و آشنایی نزدیک‌مان،   تنها نام اش را در بیانیه ها و گزارش های«سازمان حقوق بشر کوردستان» دیده بودم. سن و سال اش را اگر از روی نوشته ها و تعداد کارهای اش می خواستم حدس بزنم باید گمان می بردم که حداقل هم سن و سال من باشد٬اما اشتباه می کردم او تقریبا یک دهه از من کوچک تر بود اما بسیار پرکارتر از من و  فعال‌تر و البته خیلی هم کم ادعا..

 بار اول را  او را در اولین جلسه ای که به همت مهندس بها‌الدین ادب،  برای تشکیل «جبهه ی متحد کورد»  دعوت شده بودیم، دیدم  بعدها  که  در گنکره ی«هویت کورد» در دانشگاه تهران سخنرانی داشتم  نیز برای بار دوم از نزدیک هم را دیده ایم. 

مدتی بود از او خبری نداشتم.راستش فکر می کردم به خاطر مشکلاتی است که در«جی میل»ام پیش آمده٬اما باز هم بی خبر بود. چند شب پیش به وبلاگ کاوه سر زدم. یادداشت کاوه را برای رفتن او خواندم.فهمیدم که سامان هم رفته است. همان جا برای کاوه نوشتم که هر وقت از دوستی از این دست بی خبر می مانم متاسفانه دو حالت بیشتر در ذهنم تداعی نمی کند. اول این که احتمالا بازداشت شده و دوم این که احتمالا بار سفر به غربت بسته است.در هر دوحالت در اندوه و سکوت منتظر می مانم تا خبری از او به من برسد. خبر نرسید و از طریق وبلاگ کاوه فهمیدم.

امروز پس از چند روز که به خانه بازگشتم و ایمیلش را دیدم. ایمیلی حاوی همان لطف و صفای همیشگی. حاوی همان تواضع و فروتنی. حاوی همان سر پرشور و همان ایده های نو برای کارهای تازه تر. دلم گرفت. دلم گرفت و یاد همان گفتگویم با منصور افتادم. که می گفتیم آخر مگر شهری مثلا مثل سقز٬ مهاباد٬یا امثال این ها چقدر جمعیت دارد و در چند سال می تواند چند نفر امثال این افراد رفته را با این همه فقر و تبعیض و بی امکاناتی تربیت کند که در مدت کمتر از ۱۰سال بیش از ۲۰نفر باید بروند؟زمانی هم که هر آن کس سرش به تن اش می ارزد سیستم چنان فشاری بر او وارد می کند که یاخاموش بماند و یا راه غربت گزیند. خوب مگر این وطن را چه کسانی باید بسازند «و ستون به سقف اش بزنند با استخوان خویش» اگر همه بروند که می روند و اگر هم نمی روند احکام آن چنانی را در زندان می گذرانند؟ پس این وطن چگونه وطن شود؟

بله باید بروند. این بایدِ سیستمی است که تنها به کفتاران و سردر لاک خود فروبردگان  و یا مجیزگویان نظام و مدیحه سرایان دموکراسی تبلیغی نظام٬ اجازه ی بودن و بهره مند بودن از حقوق «بودن» را می دهد. همین ها هم به جای نظام در تخطئه ی سامان و امثال سامان خواهند کوشید. آن ها را با تئوری های مدرن نمای نخ نمای ضد قهرمان خواهند کوبید. سامان و امثال سامان و حتا اکبر گنجی اش را با اوصافی چون دون کیشوت توصیف می کنند و سعی می کنند نشان دهند که ماندن به از نماندن. نشان دهند که از لیبرالیسم تنها ماندن به هر قیمتی را دریافته اند و این که هیچ ارزشی بالاتر از زندگی نیست. و آنان مدافعان جان انسان اند!!!؟؟؟ و انسانی که با گفتن خواستن و نوشتن حق اش جان اش را به خطر می اندازد٬ احمقی بیش نیست که مثل دون کیشوت به جنگ آسیاب های بادی رفته است٬ چنین احمق هایی هم همان بهتر که در جامعه ی ما نباشند. چون هم منتقد کم تر داریم و هم مدینه ی فاضله مان تنها جای ماست ما که فیلسوفان دموکراسی و لیبرالیسم  آبکی ای هستیم که بدون توجه به حداقل برابری به تشدید برابری می کوشیم. چون از همین منظر خودمان مدت هاست که در موضع بالاتر از «برابر» با دیگران قرار گرفته ایم.

نه سامان جان دیگر غمگین نیستم برادر. برو ای دوست! هم سخن! هم درد! برو.. این جا٬ جای تو نیست که هنوز ۲۴سالت نشده ۲۰برابر بیش تر از آن ها در باره ی حقوق بشر مقاله و گزارش و گفت وگو منتشر کرده ای.جای تو نیست که وطن ات و مردمان وطن ات را دوست داری. این جا جای کسانی است که حاکمان و عبای حاکمان اش را به سرمه چشم بر دیده می سایند. جای کسانی است که حاکمان برای شان هزار بار ا مردم و انسان با ارزش تر است. رضای حاکم خوش آب و رنگ بر مردم بی رنگ و رو هزار بار ارجح تر است.مردم تنها عده ای نادان و احمق و«پررو» هستند و آنان که غم خود و مردم خویش دارند عده ای از مردم احمق ترند که پوپولیست هایی بیشتر نیستند. تو امثال تو با این ژست ها حقوق بشری تنها به درد گوشه ی زندان یا گوشه ی غربت می خورید و بس.نگاه کن عدنان را٬ کبودوند را٬جواد را٬ هانا را٬ روناک را. نگاه کن عالیه را که در سن ۵۷سالگی باید ۳سال زندان را تحمل کند...

برو برادر نگران نباش «وطن آدمی تنها در دل کسانی است که دوست اش می دارند» و آنان که وطن شان را دوست می دارند در قلب یک یک همین مردمان هستند.

پی نوشت: سامان و امثال سامان اسطوره نیستند٬ قهرمان هم نیستند٬آن ها شهروندانی عادی از همین انسان های ساده و صبور هستند که اتفاقا به جرم انسان بودن و تاکید بر انسان بودن خودشان ٬حق حضور در جامعه را ندارند. یا گوشه ی زندان یا غربت.قصد من بزرگ جلوه دادن یا قهرمان سازی از کسی نیست. این یادداشت هم بیشتر جنبه ی درددل شخصی دارد٬ نه افسانه سرایی و اسطوره سازی.

پی نوشت ۲: جناب «امید» خان با اسم و آدرس واقعی کامنت بگذار تا با کمال افتخار کامنتت را منتشر کنم. ما که همدیگر رو خوب می شناسیم.
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۲۴, پنجشنبه

عاشقانه‌هاي يك چاقو كش برای خانم دست برفی - قسمت اول

نامه‌‌هاي عاشقانه‌ي يك چاقوكش به خانم دست برفي
۱-

برق دندان های شما

خانم دست برفی!

روی لبه ی چاقوی مرا هم کم کرده است

چشم نبند برمن

ضامن این چاقو به پلک شما بسته است

چاقو در قلبم فرو می رود

۲-

گیسوانت را

که به مهمانی غریبه ها بردی

بر مزرعه ی سوخته ی این پیر مرد

از پنجره ی اتوبوس هم

باد

نخواهد وزید

۳-

من مردی جنوبی

در جاده های به رنگ برف دستان تو

یخ زدم

از خودت بپرس

نشانی دست هایت را

در کدام سفر شمال

برای مرد دیگری

جا گذاشته ای؟

۴-

ما گناهکاران ازلی بودیم

تو از درخت خوردی

من از سیب

از تو

۵-

هنوز نمی دانم

دلیل وجودیِ سایه

آفتاب است یا دیوار؟!

تو اگر نباشی اما

نه آفتاب دارم

نه دیوار

نه سایه

۶-

كج زخم ‌مي زند اين چاقو

رج مي‌زند اين موهاي تو

 بر خاطره‌هاي پير مرد

لزج مي‌شود اين تعويق

فلج شده انگشتان چاقو كش

در لمس اين موها

اين كج

اين رج

اين لزج



 ۷-



چاقو ی ات از روز اول در قلب من کاشته ای

بیهوده برای زدن زخم تازه

  تلاش نکن

چاقوی کند نمی برد

 تنها زخم های کهنه را

 له و لورده می کند



مطالب مرتبط: عاشقانه های یک چاقو کش برای خانم دست برفی-قسمت دوم
  شعرهای من  نامه های من به هوای جان
» ادامه مطلب

حقیقت دروغ

.....گزاره ی «دورغین» حاوی چنین ویژگی از «اطلاق» است. گزاره ی دروغ، گزاره ای است که اگر انسان بتواند به هر رکنی از ارکان اش شک کند,، بدون شک نمی تواند به دروغ بودن آن شک کند. یعنی گزاره ی دروغ تنها گزاره ای است که«مطلقا» درست است و مطلقا حاوی این «حقیقت است» که دروغ است. زیرا این حقیقت که «این گزاره دروغ است» آشکار شده است و حقیقتی غیر قابل کتمان و شک است. اگر هر چیز دیگری حقیقت نداشته باشد این که این گزاره دروغ است حقیقت است و این که یک گزاره وجود دارد که با بی شرمی تمام حاوی یک حقیقت مطلق است که انسان در برابر «تامیت» و «مطلقیت»ِ حقیقت اش ناتوان می ماند، آغاز فروپاشی روح انسان دارای توان شک کردن است........



» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

قصابی بدن زنان در رویای میل جنسی مردان

منتشر شده در: تغییر برای برابری 
 به مناسبت ششم فوریه روز کارزار علیه ناقص سازی زنان(FGM)

سکسیم (تبعیض جنسی)و پاتریمونیالیسم (پدرسالاری)دو مفهوم در هم تنیده در طول تاریخ ستم بر انسان اند.این دو مفهوم در ارتباطی تنگاتنگ با مفهوم دیگری به نام کاپیتالیسم(سرمایه سالاری) می باشد که می توان گفت به نوعی ریشه های در هم تنیده ی یکدیگرند و میان نظریه پردازان فمینیست و نظریه پردازان مارکسیست محل نزاعی کهنه و تاریخی بوده که کدام یک ریشه ای ترین و هم چنین دیرینه ترین شکل تبعیض تاریخ جوامع انسانی به شمار می رود.

اگر این بحث را به محل چنین مناقشه ای تبدیل ننماییم و به ارتباط تنگاتنگ آن ها اکتفا کنیم، زیرا که هدف از مالکیت بر ابزار تولید  و سرمایه برای در اختیار گرفتن مالکیت رابطه ی جنسی و بدن زن به عنوان ابژه ی میل و  قانونمندی مردانه می توان در نظر گرفت و از آن سو هدف از مالکیت بر بدن زن و رابطه ی جنسی تابعه ی آن نیز با هدف مالکیت بر نحوه ی قانونمندی تولید مثل(که خود از سوی برخی فمینیست ها رادیکال امری تحمیل شده بر زنان در نظر گرفته شده)و حدود صغور این رابطه و حتا تعیین اهداف و آرزوهای میل مردانه بر این کالبد و نیز محصولات آن(فرزندان حاصل از رابطه ی جنسی),به منظور کسب و دست یابی به قدرت فردی و نیز گروهی خانواده و در نهایت تصمیم گیری و حاکمیت بر مازاد ثروت و مصرف پنداشت.

از این رو در طول تاریخ مردسالاری که ریشه ی آن در همان تفوق الگوی جوامع کشاورزی قابل پی گیری است. آرزو و میل مردانه برای مالکیت بر بدن زن و رویای بر ساخته شدن آن به مثابه امری ابژه انگاشته شده و خالی نمودن آن از هرگونه سوژگانیت(فاعلیت خود آگاه) از سوی خود زنان، نیز در همان دوران قابل رویت است. امروزه همه می دانیم و علم نیز ثابت کرده که ساختار بدن زنانه و تمایلات جنسی بدنی با چنین ساختاری نه تنها هم چون بدن مردانه ساختاری تک مرکزی و خطی نیست بلکه ساختاری چند مرکزی و با کانون های لذت متعدد است که مردسالاری تلاش وافری در نمایش و الگو سازی تاریخی برای مشابه سازی آن با ساختار بدن مردانه نموده است. برای همه ممکن است جای سوال باشد که چگونه در تاریخ قبل از شکل گیری الگوی جنسی خانواده در شکل مردسالارانه و تک شوهری آن و در زمانی که مالکیت بر ابزار تولید(بیلچه در جوامع باغچه کاری و پیش از جامعه ی کشاورزی) الگوی حاکم بر خانواده، الگوی چند شوهری بوده و البته به طرز مشابهی حتا ساختار دینی جوامع هم خداوند نه یک خدا که چندین خدا بوده و  البته جنسیت خدایان هم بیشتر مونث می نمود(الهه) تا مذکر.اما با حاکمیت و مالکیت مرد بر ابزار تولید و سرمایه و تغییر الگوی خانواده از چند شوهری به تک شوهری, ساختار باورهای دینی نیز کم کم به تبعیت از  تک شوهری به تک پدری به تک خدایی نیز تغییر یافته و در میان اعتقادات مردم شناسانه و باستان شناسانه ی آن روزگار نیز اشکال پیشین دین، بیشتر با عنوان«جادو» در نظر گرفته شده است.

از آن روزگار به بعد میل و خواسته ی جنسی امری مردانه پنداشته شده و زن تنها موضوع و ابژه ای برای بر آورده نمودن این میل انسانی(زیرا در تفکر قبلی منظور از انسان تنها جنس مذکر بوده) و برای تداوم و بقای جامعه وظیفه ی انسانی «زن» نه انسان بودن بلکه تنها مادر بودن در نظر گرفته شده است. برای این که مادری نمونه باشد نه تنها باید از هرگونه میل جنسی عاری بوده باشد بلکه به تبعیت از تفکر مسیحی و الهیات آن نیز«مادری مقدس» هم چون مریم باکره در اذهان تداعی نماید. (طرح این موضوع نه به معنای ورود به حوزه ی مقدس بودن مریم در تفکرها و باورهای دینی مسیحی و اسلامی و رد یا تشکیک در آن، بلکه صرفا به معنای نوع استفاده و کارکردی که جامعه ی مردسالار از یک امر دینی به نفع خواسته های خود می نماید می باشد)


 از این پس جامعه ی مردسالار حوزه ی دخالت و قانونمندی خود را نه تنها در روان و میل خواسته ی زن بلکه در سازمان(ارگانیسم) بدن زن نیز ورود کرده و از نظر شکل ظاهری آن و حتا نحوه ی تصمیم گیری برظاهرآن هم برای خود حق تدبیر وسیاست قایل شده است. داستان هایی غیر انسانی که در طول تاریخ دوقرن فمینیسم بر بشر ز ظلم های سبعانه ی مرد سالاری بر بدن زن مشاهده کرده ایم برخی از آن ها هنوز حتا با مشاهده، که یکی از ابزار یقین آدمی است، قابل باور نیست. یکی از آن ها همان داستان کفش های مخصوص زنان چینی است که به خاطر این که نوع راه رفتن  میل جنسی ویژه ای را در مردان بر می انگیخته است می بایست در طول سالیان از ابتدای سن رشد دخترکفش ویژه ای را بر پای می پوشیده تا همیشه به آن شکل تحریک آمیز راه برود که موجب تغییر شکل در پای زنان می شد و مانع از رشد طبیعی و سالم پاهای شان شده بود تنها یکی از آن هاست. مسائل دیگری هم چون کمربند عفت و قفل و کلید غیرت و... نیز که دیگر شکل کمیکی از تفکرمردسالاری را به نمایش می گذارد که این کمیک بودن خود بازگوکننده ی تراژدی چندین و چند ساله از ستم بر بدن زن است.

اما در این میان سنت مردسالارانه ای که هنوز به طور زنده و نه باستانی و افسانه ای، بر بدن زنان جاری می شود. یکی دیگر از اشکال «ناقص سازی بدن زنان» یعنی ختنه ی دختران است که هنوز در بسیاری از نقاط توسعه نیافته جوامع انسانی!! رواج دارد و اگر جای دور هم نرویم در همین کشور ایران و عراق و دیگر کشورهای مجاورنیز ظاهرا سنتی بدیهی می نماید که خوشبختانه در این چند ماه گزارش های آگاهی دهنده ی خوبی در سایت ها و روزنامه های خارجی و ایرانی در این زمینه منتشر شد.

طبق آخرین آمار سازمان جهانی بهداشت 160  میلیون زن ودختر ختنه شده در جهان وجود دارند .سالانه دو میلیون دختر در 28 کشور افریقایی وآسیایی ختنه میشوند.ازجمله : 12 %زنان آسیایی، 79% زنان آفریقایی و%98مصری و سودان وسومالی 98%وگامبیا89 % . درآلمان سالانه 10 تا0 2000نفر و هم اکنون در امریکا 28000 نفر و در فرانسه 42000زن ختنه شده وجود دارند. در کشورهای استرالیا ،انگلیس ،کانادا ، دانمارک، ایتالیا ،سوئد و .... زنان ختنه شده وجود دارند که بیشترین آنان مهاجران آسیایی خاور میانه وافریقایی هستند. ایران، عراق،  افغانستان ، هند وپاکستان نیز از جمله کشورهایی هستند که این سنت در آنجا رواج دارد که وحشیانه ترین شیوه  آن در سودان سومالی واتیوپی است.

در ایران : اگرچه در مقایسه با کشورهای دیگر این رسم کمتر رواج دارد اما در مناطقی همچون سیستان وبلوچستان لرستان خوزستان ، قشم،  هرمزگان (بندر جاسک وگنگ) ودر کردستان (کامیاران ، مریوان، روستاهای اورامان ، بانه )وکرمانشاه(پاوه) شهرهای کرد درآذربایجان غربی( پیرانشهر، بوکان) و.... همچنان قربانی می گیرد. در مصاحبه با  50زن روستایی در 4روستای اورامان بیش از دو سوم و در یک مدرسه در بوکان تمامی 18 نفر دانش آموزان دختر و همچنین در یک مدرسه در پیرانشهر از تعداد 40نفر دانش آموز یک کلاس  به غیر از دو نفر غیر بومی 36 نفر ختنه شده بودند. وجود موارد متعدد در مدارس ودانشگاه ها وکلیه مراکز تحصیلی در این مناطق از وجود این خشونت پنهان در منطقه  گزارش می دهد .



ختنه اگر برای مردان به عنوان و توجیهی بهداشتی در مورد آلت تناسلی انان صورت می گیرد به نوعی به افزون شدن لذت جنسی و نیز قدرت و ابهتی در هنگامه ی رابطه ی جنسی برای ناخودآگاه مرد جلوه می کند، در مورد زنان به طور کلی از ریشه ی جدا و با هدفی متفاوت شکل می گیرد. ختنه ی دختران از این باور خام  و ادعا صورت می گیرد که موجب «عفت و پاکدامنی دختران قبل از ازدواج»، «وفاداری و پاکدمانی در زندگی زناشویی» و«تامین لذت جنسی بیشتر برای مردان»می شود و البته رویای خام و نیاندیشیده شده ی دیگری تحت عنوان سرکوب میل جنسی در زنان.غافل از آن که این گونه قصابی کردن و مثله سازی بدن زن ضمن آن که می تواند ریشه های روانی در سادیسم و خشونت جنسی بر زنان و کودکان داشته باشد، نه تنها موجب سرکوب میل جنسی نمی شود بلکه تنها موجب عدم ارگاسم جنسی زن  می شود. عدم ارگاسم جنسی هم از آن جا که این عمل در مناطقی انجام می گیرد که عاری و بری از هر نوع آگاهی جنسی است. باعث می شود که در طول تجربه ی زناشویی و ازدواج با مرد, نه تنها موجب لذت دو طرفه نشود بلکه در کوتاه مدت هم اگر تامین کننده ی لذت جنسی مرد شود در دراز مدت به دلیل پرهیز و احتراز زن از عمل جنسی موجب سرد مزاج به نظر آمدن زن شود و مرد نیز کم کم از میل به رابطه ی جنسی با همسرش به فکر دامنی گرمتر و فورانی تر از میل جنسی بیافتد. در واقع در همین نکته که مورد ادعای باورمندان به ختنه ی زنان است نیز در اولین گام شکست خورده و مسئله ای به نام کانون گرم وفادارانه ی خانواده به باد می رود. از سوی دیگر زن ختنه شده به دلیل عدم ارگاسم و تجربه ی آن همان طور که گفته شد از آن جا که میل جنسی از بین نمی رود. اگر تصمیم به تجربه ی ارگاسم داشته باشد ممکن است او نیز اشکال را در شریک جنسی خود ببیند و به فکر تغییر شریک جنسی و روی آوردن به رابطه ی جنسی دیگری غیر از شوهر خود گردد، این گونه این سوی ماجرای وفاداری ، یعنی وفاداری زن که ظاهرا تعبیر اصلی رویای چنین عملی می باشد نیز نمی تواند خیلی امر مطمئنی باشد. هم چنین باز در مورد زنان به دلیل عدم تجربه ی ارگاسم ممکن است موجب تزاید و تراکم کاذب میل جنسی زن شود. زیرا انسانی که به ارگاسم جنسی دست پیدا نمی کند مرتب و از نظر روانی سعی در رسیدن به این نیاز را دارد و از آن جا که به دلیل عمل غیر انسانی که بر وی واقع شده توان دست یابی به آن را ندارد این میل به صورت کاذب افزایش غیر معمول می یابد.

از سوی دیگر هدف های ظاهری و به ادعا بهداشتی دیگر ان نیز نه تنها درست و قابل اثبات نیست بلکه شواهد علیه آن را نشان می هد. زیرا دلایلی که به عنوان توجیه این عمل شنیع برشمرده می شوند عبارت اند از: مرحله ای در بلوغ جنسی دختران، زیبایی و مفید بودن از لحاظ بهداشتی، پیدا کردن روح  پاک، بریدن این بخش زن را هنگام زایمان حمایت می کند و این عمل به تولد بچه یاری می رساند.  

در حالی که نتایج به دست آمده از تحقیقات عوارض زیر را نشان می دهد:

.این عمل در بسیاری از موارد با وسایل آلوده و غیر بهداشتی و بدون استفاده از هیچ داروی بیهوشی صورت می گیرد که منجر به شوک فرد می شود.

2-.در اکثر موارد بر اثر خون ریزی های شدید و گاه غیر قابل کنترل فرد تلف می شود.

3-.از عوارض آنی ختنه آسیب مجرای ادراری یا مدفوع ،زخم ،بیماری کزاز،عفونتهای مثانه ای، عفونتهای خونی ،ایدز و یرقان می باشد.

4.از عوارض بلند مدت و عمده ی ختنه ی زنان و دختران ،کیست و دمل در ناحیه ی مجرای ادرار، برآمدگی دردناک در مسیر اعصاب و تورم های بند آورنده ی جریان ادرار و یا دهانه ی مجرای تناسلی که باعث دشواری تخلیه ادرار می شود.

5. قطع قاعدگی ،جمع شدن خون قاعدگی در شکم و یا به تاخیر افتادن و سختی دوران قاعدگی .

6.در انواع حاد مشکلات نازایی و در بقیه ی موارد خطرات و دردهای شدید در زمان زایمان .

7.عفونتهای حاد و مزمن یا متناوب مجرای ادرار و لگن که در ختنه های سخت دوران کودکی دیده شده.

8. ایجاد جوشگاه (اسکار) در قسمت بریدگی ها با طول و گسترگی زیاد.

9.دفع بی اراده ی ادرار و بر عکس نگه داشتن ادرار به دلیل درد و سوزش هنگام ادرار و مشکلات کلیوی.

10.تبدیل رابطه ی جنسی به شکنجه و در نتیجه بروز مشکلات و کشمش میان زوج ها.

11. تجربه نکردن ارگاسم (ارضا جنسی)، حق طبیعی هر انسان .

12. مشکلات روحی و روانی از جمله :افسردگی، سرد مزاجی ،اضطراب شدید و کاهش میل جنسی زنان.

در هر صورت با توجه به مسایل گفته شده, به راحتی می توان پی برد که این عمل شنیع یکی دیگر از اشکال میل واراده ی مردانه بر بدن زن است.بدنی که به قول لیندا ناکلین: «نه تنها جایگاه میل جایگاه رنج نیز هست»

از این رو در پی چند دهه تلاش مجامع بین المللی در جهت احقاق حقوق زنان و کودکان و مبارزه با خشونت علیه آنان روز ششم فوریه به پیشنهاد سازمان جهانی یونیسیف به نام روز جهانی کارزار علیه (ناقص سازی زنان FGM )نامگذاری شد در بیشتر نقاط جهان کارزار وسیعی علیه این پروسه خونین شروع شده تا جاییکه این عمل در چندین کشو ر افریقایی ممنوع شده است. من نیز در این جا به عنوان یک عضو از اعضای جامعه ی کوردستان از همه ی دوستان و اندیشمندان و اهل قلم و به ویژه تحصیل کرده های حوزه های علوم اجتماعی خواهانم که دست از این ناسیونالیسم معکوس بر داریم که مثلا به خاطر پوشاندن عیب های جامعه ی خودمان صورت مسئله را پاک کنیم. اگر واقعا شرمگینیم از حضور چنین سنت ناروای غیر انسانی و واقعا غیر دینی ای هرگونه تلاشی چه نوشتاری ، چه آگاه سازی و چه تحقیقاتی، که از دستمان بر می آید از آنجام آن دریغ نورزیم.

پی نوشت: آمارها اعداد از وبلاگ کمیته ی علیه خشونت های ناموسی گرفته شده است.

مطلب مرتبط: بکارت امر سیاسی شده
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۱۷, پنجشنبه

گزارش نقض حقوق بشر در کوردستان ایران

گزارش ماهانه ی نقض حقوق بشر در کردستان ایران


گزارش ماه ژانویه


-   گزارش پیش رو، گزارش موارد مربوط به نقض حقوق بشر در کردستان ایران در ماه ژانویه ی سال 2009      


     می باشد.


 


» ادامه مطلب

نفیسه آزاد, آزاد شد

تغییر برای برابری- نفیسه آزاد عصر امروز، چهارشنبه از بازداشت گاه وزرا با قرار کفالت 500 میلیون ریالی آزاد شد. شعبه اول امنیت دادگاه انقلاب تهران با تبدیل قرار بازداشت به کفالت این عضو کمپین یک میلیون امضا بازداشت موقت وی را پایان داد.
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۱۵, سه‌شنبه

تفتيش خشونت آمیز منزل نفيسه آزاد، فعال حقوق زنان

تغییر برای برابری: ماموران دادسراي ويژه امينت دادگاه عمومي و انقلاب تهران ظهر امروز با هجوم به منزل نفيسه آزاد وسایل شخصی وی و همخانه های او را با خود برده اند. طی این تفتیش وحید ملکی (همسر نفیسه) و الناز انصاری، دیگر عضو کمپین یک میلیون امضا مورد ضرب وشتم قرار گرفتند و در مدت تفتیش منزل بر دست های وحید ملکی دستبند زدند.....


 


 


متن کامل گزارش را در ادامه ی مطلب بخوانید


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

شعر- سی سالگی

 

این شعر برای تولد 30سالگی و سال های دهه ی 30 عمر



هیچ کەس نە سڵاو نە بای بای
لە سی ساڵەیی من ناکات!



پشت لەخۆرەتاو
رولەو جادانەی
سیمام لە ئاوێنەکانی جەحانم دا
بڵاو دەبێتەوە
ئێرە نیشتمانی من نەبوو...




 شعر و ترجمه ی فارسی آن را در ادامه ی مطلب بخوانید


» ادامه مطلب