‏نمایش پست‌ها با برچسب روزنوشت. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب روزنوشت. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ مهر ۱۹, دوشنبه

شهاب نام به رویا رفتگان بی آواز


شهاب نام خوبی است. این را به رویا رفتگان دور بی آواز می‌دانند. راستش گاهی چنان تعصبی روی این « نام» دارم که گاه با بی رحمی شاید، گمان می‌کنم که برخی، شایسته نبود که نامشان « شهاب» باشد. یا می‌گویم کاش نام دیگری داشت آسوده‌تر بود این آدم. از دید من آدمی مسئول تمامی هویت خویش است. حتا هویتی که به اجبار به وی داده شده است. اجبار اتفاق که پدران و مادران ما گاه نامی را برای ما انتخاب کرده‌اند. برای همین معتقد به عوض کردن اسم توسط آدمی هستم. گاهی برخی اتفاق‌های اجباری قرار نیست تا ابد ادامه یابد. شهاب نام خوبی است و برخی آدمیان را انگار شهاب آفریده‌اند. تو را نمی‌شناسم. مدت‌هاست که اعلام کرده‌ام نترسم از خرج کردن کلماتم در مهربانی به آدمیان، حتا اگر قدرش را ندانند. زیرا که مهم نوشتن مهربانی است و ترویج و نسیم‌آلود کردن هوای آدمی است از مهربانی.. بگذار کسی نفهمد چه نسیمی از کنارش گذشته است. اما حتا اگر هم نفهمد نسیم بر صورت و پیشانی و موهایش وزیده است. مثل کسی که در هوای بارانی حتا قدر باران را هم نداند اما باز خیس از رویای خیس و مهربان باران به خانه رسیده است. می‌گویند از جعفر صادق پرسیدند که دعا را در کسی که معنای آن فهم نکند، کارگر اوفتد؟ جواب داد آری همچون کسی که دارویی بخورد و از محتوای دارو بی خبر باشد. مهربانی نیز از دید من همان است. باران و ترانه و کلمه و رنگ نیز از همین دست. گرچه فهم علاقه‌، لذتش را بیشتر و افزون‌تر کند اما بی فهم علاقه هم ایام آدمی شاد می‌شود مثل نشستن بر میز کافه‌ای دور که هیچ کدام از آن‌ها که غربت خویش به کافه آورده‌اند، از دل هم فهمی نزدیک به کلمات و رویای یکدیگر ندارند.

تو را نمی‌شناسم. شناختنم دور است و دیر. آن‌چه از تو دیده‌ام مهربانی بی دریغ بوده است بر منی که شاید نمی‌شناسیم. اما هرچه هست اولین باری که اسمت را در حال کامنت نوشتن زیر عکس یک دوست دیدم حس نکردم که نباید اسمت شهاب می‌بود. شهاب آشنایی هستی و آشنا به ایام علاقه‌ی آدمی بمانی و غریب هر آن‌چه که درد است همیشه باشی. این‌ها را می‌خواستم در جواب کامنتی که زیر عکس نوشت مادرم نوشته بودی بنویسم. گفتم بگذار مجزا شود و به تنهایی مال خودت شود.
فهم و درک این‌‌که ما را به زور به سمت حساب و دیفرانسیل و جبر و هندسه برده‌اند، برای من آسان است. من دوسال اول دبیرستانم را به زور همان خانواده‌ی عزیزم رشته‌ی ریاضی خواندم. سال دوم رد شدم و رفتم تجربی، سال سوم رفتم دانشسرای تربیت معلم و کنکور هم که علوم انسانی شرکت کردم و باز برخلاف باور و پیش بینی همگان تنها رشته‌ی تحصیلی که برای کنکور انتخاب نکردم، « ادبیات» بود. زیرا که ادبیات در من بود و لازم نبود بخوانمش. و جامعه شناسی رشته ی مورد علاقه‌ی خودم را خواندم. برای فوق چندین سال صبر کردم تا رشته‌ی مطالعات زنان تاسیس و جایگیر شود. و شد و خواندمش و هرچند توفان بی مزه‌ی سیاست فرصت دفاع از پایان‌نامه‌ام نداد. اما من به علاقه‌ی خود که آدمی است مشغول ماندم. به علاقه‌ات مشغول بمان و نگذار هیچ آواز ناهنجاری تو را از نامت که « شهاب» است دور بدارد.
ممنوم از همه‌ی مهربانی‌هایت شهاب گیان
هر چند نام من « شهاب‌الدین» است و این یکی را بسی بیشتر دوست می‌دارم. اما بدون شک در تلفظ آشنای همگان همان « شهاب» نامیده می شوم. Shahab Koolivand..
-----
۹ اکتبر ۲۰۱۲ برلین
» ادامه مطلب

لذت‌های کوچک حواشی پنهان و دلچسپ زندگی


لذت بعضى مسائل، به حواشى پنهان و دلچسپ آن است. اگر چه به گفته ى مولانا مقصود از كاشت گندم كاه نيست، اما گندم كه كاشتى، كاه نيز به دست مى آيد. اما با اين همه باز برخى مسائل حواشى دلچسپ آن است كه شيرينش مى كند. براى همگان لذت دانشگاه در آن دوستى ها، بحث هاى حياط و كريدورها و بعد كلاس ها و فعاليت هاى سياسى و صنفى و اعتراض ها و سوتى هاي خودمان و اساتيد و همكلاسى هايمان و.. از خود اصل فعاليت درس خواندن كه كلى هم پُز رشته و مدركمان را مى داديم، بيشتر بوده است. 
لذت كتابخانه رفتن همان فضولى كردن در رفت و آمد ديگران و همان بيرون آمدن ها و كافه و چاي نوشيدن ها و سيگار كشيدن‌ها( در همين لحظه يك دختر خانم آمد و نوشتنم را قطع كرد و از لذت سيگار كشيدن فقط دو انگشتش را داشت و سيگار و فندك را از من گرفت:)، و دوباره تو رفتن هاست. لذت زمستان در آن شال و كلاه كردن ها و دست يخ زدن ها و گشتن دنبال اولين جاى گرم و... است.
لذت خود سيگار آن دنبال سيگار گشتن و گم كردن فندك و جست و جوى آن در تمامى سوراخ سنبه ها و آن گاهى گداري افتادن آتش و خاكسترش و هول شدن هايش است. حتا لذت هم آغوشى گاه حواشي ‌اش بسيار بيشتر از اصل موضوع است و لذت دوستى آن دعوا كردن ها و بد متوجه شدن هاى همديگر و آن از دلِ هم در آوردن‌ها و آن به خاطر سپردن دلخوشى‌ها و دلگيرى‌هاى كوچك و بزرگ همديگر است.
لذت روزنامه نگارى آن تيتر و سوتير گذاشتن و به اتاق عكاسان رفتن و عكس براى مطلب خواستن و آن جنگ و جدل ها سر يك جمله و پاراگراف با دبير سرويس و سردبير و مدير مسئول، آن به فنا رفتن مطلبت در گوشه ى صفحه بر اثر اشتباه ليتوگرافى يا صفحه بند ها و آن فردا پشيمان شدن از نوشتن يا ننوشتن فلان مبحث در مطلب ديروزت است.
لذت يك سخنرانى يا يك ميز گرد در حواشى آن و پرسش و پاسخ ها و زرنگ بازى هايي كه براى بقيه‌ی اعضاى ميزگرد يا مخاطبين در مى آورى و آن تواضع هاى الكى به خرج دادن هاى بعد برنامه در گفت و گوهاى پايان برنامه است. 
لذت يك خريد كردن آن گشتن ها و پرو كردن لباس و يا امتحان كردن وسائل خريدارى شده و آن چك و چانه و آن اعصاب طرف همراهت را خورد كردن است. 
از اين دست بسيار است و من گمان مى كنم كه زندگى ما را لذت هاى كوچك شيرين،  قابل ادامه دادن كرده است و گرنه لذت‌هاى بزرگ معمولا رويا و آرزو هستند و اگر هم دست يافتنى باشند تنها براى يك لحظه مى درخشند و آن گاه باز لذت هاى كوچك و حاشيه اى همان لذت بزرگ است كه زندگى را به مفهومى بزرگ و عظيم تبديل مى كند. چندان عظيم كه توهم عظمت براى هر چيزى، ما را به عظمت خواهى دچار مى كند كه گاه از ياد مى بريم از چه بايد لذت ببريم.
۹.۰۹.۲۰۱۲
برلین 
» ادامه مطلب

۱۳۹۲ دی ۲۵, چهارشنبه

رنج کشیدنی است نه نوشتنی ..

رنج كشيدنى است، نه نوشتنى. رنج هيچ انسانى نيز بر رنج هيچكس ديگر فضيلت و برترى ندارد.
دردى هم به نام درد مشترك وجود ندارد. در عنوان و سرفصل شايد اشتراك واژه اى وجود داشته باشد. اما درد من درد من است و رنج من رنج من همان طور که درد تو درد خودت است و رنج تو رنج خودت. . با هيچ كس هم شباهت و اشتراكى ندارد. 
رنج را مى كشند نمى نويسند. قصه فقط این و این را کسی می‌داند که « رنج را می‌کشد» .

» ادامه مطلب

۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

اگر هنر نبود واقعیت مارا خفه می‌کرد/به بهانه‌ی جایزه‌ی گلدن گلوب برای اصغر فرهادی

تا ساعت دو بامداد به وقت اروپاى مركزى بيدار ماندم براى ديدن بردن جايزه توسط فرهادى، اما از ترس اينكه فردا براى كلاس زبان خواب بمانم، خوابيدم، صبح در راه كلاس زبان و با موبايل تك تك استاتوس هاى دوستانم را مى خواند توى فيس بوك، اصغر فرهادى برنده ى جايزه شد.
بعد از مدت‌ها  بیدار شدن از خواب و نگاه‌کردن به سر خط خبرها، جزو اولین بارهاست که از خواندن یک خبر این قدر شاد می‌شوم. حداقل در این چندسال گذشته شاید تنها شبی که  تا این حد خوشحال شده آم شبی بود که  به همراه جمعی از روزنامه نگاران و فعالان حقوق بشر، تا صبح مشغول تلاش برای لغو اجرای اعدام، حبیب لطیفی بودیم، و صبح خبر آمد که اعدام اجرا نشده است.
شادی این بار اما خود زندگی و خود هنر  که آفرینش خلاقانه‌ی زندگی به شیوه‌ای دیگر است که زندگی را برای انسان قابل تحمل‌تر کند. این بار شادی از آن ما بود زیرا در عرصه‌ای بین‌المللی و در جایگاهی رفیع از هنر، سربلند و شادمان و خوشحال ایستادیم زیرا یکی از انسان‌هایی که دوستش می‌داریم  و دوست‌مان دارد و دوست داشتن ما را هنگام برنده شدن‌اش به وضوح نشان داد، بر قله‌ای بلند و بر سرخط خبرهای جهان قرار گرفت. 
این بار نه به خاطر تروریستی بودن، نه به خاطر به خطر انداختن امنیت جهانی، نه به خاطر سرکوب و کشتار مردم آزادی‌خواه در خیابان، نه به خاطر داشتن بیشترین آمار اعدام، نه به خاطر بیشترین روزنامه نگار زندانی، نه به خاطر ستاندن حقوق سیاسی و اجتماعی زنان و دیگر گروه‌های تحت ستم در جامعه‌مان، نه به خاطر کودتا و .. که به خاطر هیچ کدام از این ها  خبر اول دنیا  نشدیم. این بار به خاطر انسان و هنر و صلح  در سرسرای خبرگزاری‌ها اسم مان درخشید. آن هم به همراه  کارگردانی که به خاطر جایزه‌ها و فیلم هایش در کشور خودش محدود شده بود. آن هم با اسم هنرمندی که گزمگان قالب هنرمند پوشیده به آکادمی اسکار نامه می‌نویسند که  فیلم وی را تخریب کنند. آن هم توسط هنر مندی که صحنه ی دست دادن‌اش با هنرمندی دیگر از سوی خبرگزاری‌های کودتا(فارس نیوز)، که لگد زدن و دست بردن به زنان و مردان در خیابان را توجیه شرعی می‌کردند، اما دست دادن وی را با هنرمندی دیگر « رعایت نکردن عرف دیپلماتیک» خوانده بودند. عجبا که که حمله به سفارت‌خانه‌ی یک کشور دیگر و پایین کشیدن پرچم و عکس ملکه‌ی یک کشور دیگر رعایت عرف دیپلماتیک بود، اما هنرمندی چنین فرزانه دست دادنش  عدم رعایت عرف دیپلماتیک؟؟! 
با این‌همه انتظارها بیهوده نبود و آن شب بیداری‌ها و این از خواب نوشین سحر پا شدن، آن‌قدر دلچسپ شدکه حتا « این عو عو سگان» نیز بر ما و در کام ما گذشت و اصغر فرهادی جایزه را دریافت کردو یک قدم دیگر به اسکار نزدیک‌تر شد.
 اما بد هم نیست که دقیقا به این مسئله‌ی عرف دیپلماتیک اشاره‌ای بکنیم. هنرمند سیاست‌مدار نیست و در عین حال سیاست گریز نیز هست. اما سیاست دور از زندگی وی نیست. او انسانی است مثل انسان‌های دیگر سیاست اندوه شده برای مردمش را کاملا حس می‌کند و فضای سیاسی بین‌الملی را نیز کاملا درک می‌کند. فکر می‌کنید یا بهتر است بگویم آیا رواست فکر کنیم که اصغر فرهادی به صورت احساسی فقط این جمله را انتخاب کرد برای زمانی که برنده‌ی جایزه می‌شود. وی هنگام بردن جایزه گفت«وقتی روی سن می آمدم با خودم فکر می کردم که چه باید بگویم. آیا از مادرم بگویم؟ از پدرم؟ از همسر مهربانم؟ از دخترانم؟ از دوستان عزیزم؟ از همکاران دوست داشتی و بی نظیرم؟ اما الآن تنها ترجیح می دهم فقط یک چیز درباره مردم‌ام،بگویم. فکر می کنم مردمان جامعه‌ی من به واقع مردمانی اند عاشق صلح»
آیا  گفتن چنین جمله‌ای واقعا تنها یک جمله‌ی احساسی ساده بوده است. از دید من هرگز. اصغر فرهادی مثل هر انسان دیگری که نگران سرنوشت مردمان  جامعه‌ی خود است، به خوبی فضای بین‌المللی حول سیاست‌های کشورش را درک کرده است و می‌داند بوی جنگ یکی از نزدیک‌ترین بوهایی است که این روزها  به مشام می‌رسد. از همین رو از فرزندان‌اش، از هم‌کاران بی نظیرش، از مادر مهربانش و از همه و همه گذر می‌کند و چند دقیقه‌ی کوتاه از یک فرصت و تریبون جهانی را که چشم جهانیان به وی دوخته شده است، کاملا مغتنم می شمارد و اعلام می‌کند« مردمان جامعه‌ی من عاشق صلح هستند». آری وی پیامش را به جامعه‌ی جهانی از یکی از هنری‌ترین تریبون‌های جهان به تمام مردم دنیا و نیز به سیاست‌مدران اعلام می‌کند. او علیه جنگ و عاشق صلح موضع می‌گیرد و یک انسان هنرمند است و هنرمندی واقعی و باهوش است. حال این رعایت عرف دیپلماتیک است یا دست ندادن با یک زن؟؟ خوشحالم که رسوا شده‌های همیشه تاریخ که برفرهادی تاخته بودند برای عدم رعایت عرف دیپلماتیک که اساسا ربطی به هنرمند ندارد، حتا در این زمینه‌هم رسوا شدند.
این‌گونه است که میان این همه تلخی روزگار و این همه خبر بد و حتا غمگین شدن از ضرب و شتم دیروز آرش صادقی، که بار قبل بر اثر همین ضرب و شتم‌ها مادرش را از دست داده بود، عرصه‌ای به نام هنر است که این واقعیت زندگی خفه کننده را برای ما تحمل پذیر تر می‌کند. از همین روست که  من همیشه از میان خیل اظهار‌نظر‌ها درباره‌ی هنر این جمله‌ی آلبرت کامو را بیش از هر چیز دوست دارم.« اگر هنر نبود واقعیت  ما را خفه می‌کرد
 شيرين باد كام فرهادى، كام دوستانم و مردمى كه فرهادى به ياد انسان هاى كشورش بيش از هر چيز ديگر بود. شیرین باد


پی‌نوشت: با این همه نمی‌توانم، اندوهگین نباشم میان این همه شادی که در سرزمینی زیسته‌ایم که مفتخران‌اش در عرصه‌های بین‌الملی، راه در سرزمین خود ندارند. برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل، برنده‌ی جایزه‌ی گلدن گلوب، در خارج از سرزمین‌شان هستند.....رسانه‌های میلی دولتی هرگز چنین صحنه‌های با افتخاری را پخش مستقیم نمی‌کنند ....
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

دست دادن با یک دست مسئله این است؟ در باره‌ی عکس اصغر فرهادی و آنجلینا جولی

اصغر فرهادی را با تمام فیلمهایش میشناسم. همان زمان که هنوز هیچ کس نمیشناختش و فیلم، « رقص با غبار» را ساخت، تقریبا برایم محال بود این فیلم ایرانی باشد و محصول سینمای ایران. بعد «شهر زیبا» را ساخت این یک فیلمش هرگز به اندازهی فیلم قبلی متعجبم نکرد، اما «چهارشنبه سوری» فیلمی فوقالعادهتر بود. به ویژه جسارتش در به هم ریختن توهم و قدرت مردانه در همیشه متوهم و احساساتی جلوه دادن زنان و ثابت کردن آسان یک قضیهی دیرسال به جامعهی مردسالار، قدرت بازی گرفتن از هنرپیشههایش در این فیلم روشن شد. «دربارهی الی» مرا به این رساند که فرهادی یکی از بهترین فیلم سازهای دنیای معاصر است در رو به رو کردن انسانهای جامعه با موقعیت واقعی خودشان در« موقعیت رخداد». امکان سلب قضاوت، امکان سلب داوری، امکان سلب پند و اندرزهای اجتماعی و فرهنگی و واقعیت زندگیای، که زندگی میکنیم و فاصلهاش با رویا و تصویری که از خودمان داریم . البته در همان فیلم متوجه شدم قدرت بسیار بالایی دارد در به هم ریختن اعصاب خواننده و آزار دادن مخاطبش. اما فیلم « جدایی نادر از سیمین» انگار پروژهی کمال یافتهی سه گانهی وی از « چهارشنبه سوری» شروع شد با « دربارهی الی» ادامه پیدا کرد و با « جدایی نادر از سیمین»، کامل شد. همان سه گانهای که به موقعیت واقعی زندگی انسان اجتماعی معاصر در موقعیتهای همیشگی زندگی میپردازد. این فیلم سیر موفقیتاش را از جشنوارهی برلین به طور صعودی آغاز کرده است و تا امروز دارد رکورد فیلم پر جایزهی سینمای ایران را میشکند و تقریبا اکثر جوایز معتبر دنیای سینما را از آن خود میکند. خود این فیلم و این موقعیتهای نوین برای فیلم و کارگرداناش به عنوان یک انسان نیز آفرینندهی موقعیتهایی از قبل تعریف نشده است.

با همهی اینها این نوشته به مسئلهای ساده و البته نه چندان بی اهمیت میپردزاد. فیلم فرهادی در آخرین موفقیت خود ، جایزه بهترین فیلم خارجیزبان هفدهمین دوره جوایز سالانه انتخاب منتقدان آمریکایی، کانادایی، را از آن خود کرد. اما آنچه حاشیه شده است ظاهرا عکسهایی است که از این مراسم منتشر شده است. در یکی از عکسها، فرهادی با یک فراغ بال، که انگار هیجان مذکور را جوایز دهندهگان و کسانی که در عکس، کنارش هستند به دوش میکشند و او بی خیال دست در جیبهای شلوار جین آبیاش فرو برده است. اما در عکس دومی با « یک دست» با «آنجلینا جولی» دست داده است. یعنی یکی از همان دو دستی را که قبلا در جیب شلوارش بوده است در آورده و با یک نفر دیگر دست داده است.
این نوع برخورد، یعنی دست دادن با یک دست و دستی در جیب دیگر داشتن، در عرف رفتار اجتماعی در همین کشورهای اروپایی و آمریکایی نیز رفتار پسندیدهای نیست. تقریبا یک قاعدهی رفتاری پذیرفته شده است و کسی نمیتواند آن را انکار کند. به ویژه که خود دست دادن آنجلینا جولی با دو دست بوده و نشان از ادب و احترام برای این آدم است.
اصلا دوست ندارم که بحث را به « دست دادن یک آقا با یک خانم» و اصول و اتیکیتهای پسا ویکتوریایی اخلاقی جامعهی غربی ربط بدهم. زیرا که بسیاری از آن آداب مثلا معاشرت با «یک زن» که دقیقا گذاشتن یک«زن» در گیومهای ویژه است که مردسالاری میخواهد و بسیاری از این آداب خود بنیانی مردسالارانه دارد، که حاوی ضعیف پنداشتن جنس زن، قابل توجه بودن جنسی، و ابژه سازی زن است. برای من همان دست دادن یک انسان با یک انسان مهم است. این رفتار از سوی عدهای از دوستان و منتقدین مورد انتقاد قرار گرفته است به نظر من اصل انتقاد به جاست و اشکالی هم ندارد که ما رفتار هنرمندانمان نیز در موقعیتهای ویژه برایمان مهم باشد. اما ذکر چند نکته نه به قصد دفاع یا تبرئه تنها به قصد تاباندن نور بر برخی زوایای دیگر بر این مسئله را مهم میدانم.
اوالا از فرهنگ معاشرت صحبت میشود و البته فراموش میشود که در فرهنگ بیش از ۳ دههی پیش این کشور، « زنان» تقریبا از حوزهی «اجتماعی» و حضور، حذف شده اند. دقیقا با این که اولش گفتم که این مسئله ربطی به زن و مرد بودن ربطی ندارد، اما در این مورد خاص خیلی هم ربط دارد. وقتی رفتاری به نام دست دادن و یا برخورد و یا به طور کلی « ارتباط بدنی» با یک زن در جامعهی ما حذف میشود، نمیتوان از « فرهنگی» صحبت کرد که حاوی ارزشهای رفتاری تعریف شده باشد. حقیقت این است که در جامعهی ما اگر ارتباطی بدنی هم هست، به عنوان کسی که تمام این سه دهه را در ایران به سر برده است، فرهنگی خود ساخته و خود تعریف شده و بسته به موقعیت و نوع روابط اشخاص باهم بوده است. مامردان در ایران وقتی با یک مرد دست میدهیم، اگر رابطه ساده باشد فقط دست میدهیم و اگر خیلی هم صمیمی باشیم سه بوسه از دو طرف نیز صورت میگیرد. حال اگر با یک خانم و در ارتباطی که در فضای خانوادگی( محیط دور از حضور ناظر حکومتی) صورت میگرفت دقیقا به همان فرهنگ مردانه، دست میدادیم و با سه بوسه از طرفین این رفتار صورت میگرفت و همین رفتار بین خود زنان هم وجود داشت اما وقتی به این اروپا آمدم متوجه شدم که در ارتباط با خانمها اگر رسمی باشد که باز همان دست دادن ساده است.اما اگر موقعیت صمیمی باشد، اولا اینجا دست نمیدهند و همدیگر را بغل میکنند و یک بوسه هم انجام میگیرد. بعد تطبیق این رفتار گاهی باعث قاطی پاتی شدن می شد. مثلا من دست میبردم طرف بغل گشوده بود بعد دست و بغل باهم قاطی می شد بعد اون موقع یک بوسه رد می شد و سر و شونهی ما این ور و اون ور هنوز آویزون بود برای بوسههای سه گانه و الی آخر..
حقیقتا میدانم و قبول دارم دست دادن موقعیتی ویژه مثل اهدای جایزه فرق دارد. اما خوب اصل مسئله این است که این فرهنگ اولا آنقدر وجود نداشته است بین ما که به عنوان یک رفتار عادی در آمده باشد و ممکن است در هر موقعیت به ویژه موقعیتهای هیجانی رفتاری متفاوت از ما سر بزند. اما آن چه از عکسهای فرهادی هویداست این است که این عکس دقیقا بعد از صحنهی عکس قبلی بوده است که هر دو دست فرهادی در جیبش بوده است و احتمالا وقتی آنجلینا جولی دست آورده است که دست بدهد فرهادی خیلی راحت یکی از دستهایش را بیرون آورده و فرصت تغییر موقیعت ذهنی برای خودش نداشته است. از آنجا که ما گاه به این گونه رفتارها از سوی کسانی که در حلقهی همفکرانمان نیستند شاید واکنش نشان بدهیم و اصلا هم تسامح به خرج ندهیم، بیراه نیست که حساسیت داشته باشیم نسبت به کسانی که دوستشان داریم و امروز با سربلندی اسمشان را میبریم که برایمان افتخار میآفرینند. ما فرهادی را دوست داریم. او را یک هنرمند میدانیم و احتمالا خود وی دلایلی غیر از این ها هم داشته باشد و اصلا خیلی هم به قواعد از پیش تعیین شده اعتقادی نداشته باشد و همان رفتار خودش را در موقیعت بیشتر ترجیح بدهد. همان چیزی که در فیلمهایش به راحتی آن را نشان میدهد. موقعیت واقعی رفتار و نه همان چیزی که خودمان از خودمان توقع داریم و فکر میکنیم این گونه بهتر است.
» ادامه مطلب