‏نمایش پست‌ها با برچسب گفت‌و گو. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب گفت‌و گو. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

قصه‌ی انسانی که تمام عمر ترجمه شده است./ سخنان من در انجمن قلم (پن) آلمان، در برنامه‌ی شب ایرانی در برلین

شب ایرانی از مجموعه‌ی « هفته‌ی  زبان و کتاب‌خوانی » که  توسط انجمن قلم آلمان برگزار می‌شد. در این شب برای قسمتی از برنامه به نام « داستان بی پایان تبعید» (Eine unendliche Geschichte) من به عنوان « شاعری جوان کورد از ایران!!»(شما به بزرگی خودتون ببخشید این آلمانی‌ها ۳۶ سال براشون جوان است). که تازه خارج شده، انتخاب شده بودم که به همراه یکی دیگر از نسل نویسندگان و روزنامه نگاران و فعالان بر سر تجربه‌های مهاجرت بر نویسندگان و روزنامه نگاران  سخن بگوییم . از اول هم قرار بود که در وااقع سخنرانی نباشد بلکه گفت و گو باشد. پانلی که من در آن شرکت داشتم به مدیریت خود خانم شونکه معاون انجمن قلم آلمان برگزار شد. با این‌که حرف‌هایی را از قبل آماده کرده بودم اما خوب چون سوال‌ها از مسیر دیگری شروع شد و به جاهای دیگری رسید در واقع نشد همه‌ی آن چیزی که آماده کرده بودم بگویم بلکه به فراخور بحث و گفت و گو چیزهایی گفتم که با توجه به این در موقع ترجمه کردن فرصت اندکی بود که یادداشت کنم چه می‌خواهم بگویم سر تیتر‌های حرفهام پیشم هست و  خلاصه‌ای از آن را می‌نویسم.

در ابتدای برخلاف تصورم اولین سوالی که از من پرسید این بود که اصلا چی شد که از ایران خارج شدی.؟
جوابش این بود من خوشبختانه یا متاسفانه به جز شاعر، روزنامه نگار،فعال حقوق بشر و فعال جنبش زنان نیز بودم. فعالیت‌هایی می‌کردم مطالبی می‌نوشتم، که بدون شک خوشایند سیستمی نبود که بر آن جامعه حاکم بود. از سوی دیگر جنبش سبز شکل گرفته بود و و در این دوره چندین بار اتفاق اتفاده بود و ممکن بود بازداشت شوم اما هر بار به گونه‌ای توانسته بودم خودم را از مهلکه در ببرم. اما این اواخر تمامی همکارام و نزدیک‌ترن دوستام بازداشت شدند. در واقع می‌شه گفت حلقه‌ی محاصره برای من تنگ ترو تنگ تر شد تا این که دو بار از سوی یکی از نهاد‌های امینتی و یک بار هم از سوی یکی دیگر از نهادهای امنیتی خواسته شدم و من هم مجبور شدم بین زندان یا آوارگی، آوارگی رو انتخاب کنم..
در قسمت بعدی از خانم بصیری  سوال کردو بعد سوال بعدی رو که فکر می‌کردم در ادامه‌ی همون بحثی باشه که از ایشون در مورد داستان تبعید عالان و نویسندگان و روزنامه نگاران باشه و کلی خودم رو آماده کرده بودم که یک هو پرسید که ما در سابقه‌ی فعالیت‌های شما در ایران دیده‌ایم و خوانده‌ایم که فعالیت در جنبش زنان داشته اید و یک فمینیست هستید!!!! مرد؟ اون هم فمینیست؟ ما نمی‌تونیم بفهمیم... یعنی چی خوب ما فکر می‌کنیم فقط زن ها هستند که فمینیست هستند؟ ممکنه این را برای ما و مردمی که اینجا هستند توضیح بدهید؟

به قول معروف اینجا دیگه قضیه ناموسی شد.....
عرض کردم که ببینید. همیهش گفتمان‌های حاکم و مسلط گفتمان‌‌های متعارض و تحت سلطه‌ی خودشون رو با اسامی و تعریف‌های بد، در واقع بدترین تعریف‌های ممکن تعریف و معرفی می‌کنند. اینکه شما از شنیدن فمینیست و فمنیست بودن یک مرد تعجب می‌کنید خودش یکی از این دلایل است.
چرا تعجب می‌کنید. آیا شما از این‌که من انسان هستم متعجب هستید؟ خوب من یک انسان هستم. از آن‌جا که انسان هستم نوعی تقسیم بندی جنسی وجود دارد مه این انسان بودنم را به دو جنس زن و مردم تقسیم می‌کند. اما این تقسیم در واقع هم در هویت فردی من رخ داده است و هم در هویت اجتماعی و فرهنگی من. از این رو ناگزیر است که من به تاریخی از انسان بودنم نگاه کنم و ببینم که نیمه‌ی هویت اجتماعی و فرهنگی من که بخشی از سرمایه‌ی هویتی و سرمایه‌ی اجتماعی من نیز هست، حذف شده یا تحت تبعیض قرار رگفته است. و گاه در طول تاریخی طولاین اساس حذف شده است. من به حکم انسان بودنم این تبعیض را درک کرده‌ام و فهمیده‌ام و به حکم انسان بوده‌ام به نوبه‌ی خودم و در حد توان ناچیز خودم فقط سعی‌کرده‌ام این تبعیض را نشان دهم، فریادش بزنم و هر راه‌کار عملی نیز که در توانم بوده در بر بگیرم که این  تبعیض کم شود، کمرنگ شود و یا از بین برود. این گونه بوده که شاید عده ای گفته‌اند فلانی فمینیست است. بنابراین هرکس انسان باشد و انسان بودن خود را در باور به رفع تبعیض از گروهی از انسان‌های دیگر  بجوید در واقع انسان بودن خود را زندگی می‌کند. در این بحث ما این گروه زنان  هستند و من سکات و بی عمل ننشسته ام. در نهایت هرکسی چنین باوری دارد در واقع چه خودش بداند و چه نداند فمینیست است. حتا اگر فمینیست در تاریخ جنبش‌اش، و در رشد و توسعه‌ی تئوریکش نحله ها و تقسیم‌ندی های متفاوت در خود داشته باشد. ( به قول برخی از دوستان کف مرتب حضار :)) و البته ن این شانس را دشاتم با این که حرف‌هایم ترجمه می‌شد و چون ترجمه می‌شد دچار یک وقفه‌ی زمانی از گفتن تا استدراک می‌شد، اما بازم هم دو سه بار میان حرف‌هایم شانس تشویق شدن را داشتم.) البته این را متذکر شدم که در ایران این فقط من نیستم و مردان دیگری نیز عملا به فعالیت در این جنبش مشغول‌اند

دوباره گفت و گو با مهمان دیگر برنامه یعنی خانم بصیری به سمت دیگری رفت. که ایشون هم گفت قبل از این که جواب سوال اصلی را بدهم لازم است که اشاره کنم واقعا نسل جدیدی از جوانان روشنفکر و روشن اندیش در ایران اکنون هستند که مثل نسل روشنفکران قدیمی نیستند که ممکن است در گفته و نوشته روشنفکر باشند اما درعمل در واقع همان مزایای مردسالاری را برای مرد بودن خود طالب و خواهان هستند. اما نسل جوانانی مثل شهاب و عده‌ای دیگر از دوستان شهاب عملا علیه این تبعیض ها و این باورهای سنتی ایستاده اند.
 دوباره که گفت و گو به من برگشت وسال این بود که خوب تجربه‌ی مهاجرت، با تغییر وضعیت جغرافیایی و مرزها و زبان و فرهنگ چه تاثیری بر کار شاعر و نویسنده و روزنامه نگار می‌گذارد و برتو چه تاثیری گذاشته است؟
گفتم:

کسانی که اهل نوشتن هستند در واقع سرزمین‌شان « نوشتن و زبان» است. زبان‌ها مرز ندارند. اما گاهی مرزها برای برخی زبان‌ها محدودیت‌ها و مرزهایی قائل می‌شوند.
گفتم از این لحظه به بعد امیدوارم حرف‌هایم سیاسی تعبیر نشود یا لااقل برخورد سیاسی با آن نشود. (البته اگر هم بشود خیلی مهم نیست عادت کرده‌ام، اما بدترین برخورد با شاعر برخورد و تعبیر سیاسی است).
با همه‌این ها بگذارید از این جا شروع کنم. از همین میزی که این جا نشسته‌ام و این خانم که کنار من نشسته‌اند و زحمت ترجمه‌ی حرف‌های من را می‌کشند.

در واقع شما امشب دارید به «قصه‌ی انسانی گوش می‌کنید که تمام عمرش ترجمه شده است». احساساتش، فکر کردنش،علایقش و خواسته‌هایش.
من در مرزهایی زندگی کرده‌ام که خواندن، نوشتن، یادگرفتن به زبان خودم ممنوع بوده است. بنابراین بخش اعظمی از هم زبانان خودم نیز وقتی به کوردی بنویسم توان خواندن و نوشتن در باره‌ی آن را نداشته اند. یا برخی مساائل سیاسی و فرهنگیم اگر قرار بوده به زبان خودم بنویسم مخاطبی که منظور آن نوشته بوده که زبان مرا نمی‌دانسته است. بنابراین من به عنوان شاعر و نویسنده و روزنامه نگاری که اهل و مقیم سرزمین زبانی خودم بوده‌ام، تمام عمر در زبانی دیگر تبعید شده ام. من یک تبعید شده‌ی زبانی مادر زاد بوده ام. این یعنی یک شکاف همیشگی در روان و روح نوشتاری و هویتی من..
قصه‌ی تبعید در زبان برای من از آن‌جا آغاز شده است. وقتی هم وارد کشور و مرز دیگری می شود. این اتفاق می‌افتد. اما اتفاق دوم اتفاقی عظیم‌تر و بزگ‌تر است. این بار زبان دوم و زبان اول من هر دو به یک باره دچار شکاف می شوند. در آن زمان من در زبان دوم کاملا مسلط شده‌ام و مخاطبان و همزبانانم نیز بر زبان دوم مسلط هستند. من بخشی از نوشتن آن چیزی هستم که آن‌ها فکر می‌کنند، می‌اندیشیند، حس می‌کنند و به با آن زندگی می‌کنند.  اما اینجا زباین هست و دنیایی وجود دارد که در زبانی شکل گرفته که من نمی‌ناسمش. من کسی هستم که افتاده‌ام  در زبانی که کلمه به کلمه‌اش من برایش جدید هستم و او برای من جدید. این یعنی این که اصلی‌ترین امکان برای نوشتن یعنی همان زبان، از دست من رفته است و من هم از دست رفته ام. من دچار نوعی شکاف عمیق، عمیق‌تر از هر شکاف زخمی می شوم. زخمی که در واقع با نهایت مهربانی به من اعطا شده است.  اما محدود شده به زندگی می‌شوم. آن‌جا اگر محدودیتم زبان بودو آزادی بود و دموکراسی.. اینجا محدودیتم  همه چیز است. بازی بی پایان ذهن تو برای عدم تصمیم گیری و در صورت تصمیم گیری در واقع ناتوانی برای اجرایی کردن آن، ادامه دارد. فراموش کردن زبان‌ای قبلی و قبول زبان جدید ...
از نظر فعالیت نیز اصلی‌ترین دغدغه‌ی یک روزنامه نگار این است که آیا به سرعت سراغ این برود که زبان جدید را یاد بگیرد و با زبان جدید مسائل جامعه مشکلاتش را به مخاطبان این زبان معرفی کند همانند دوستانی مثل خانم بصیری و  یا خانم فرسایی و بقیه‌ی دوستانی که اینجا هستند و بخشی از فعالیتشان را به این اختصاص داده اند، یا این که نه با همان زبانی که از آن آمده است، مسائلی را بنویسد که دوستان روزنامه نگارش در سرزمین‌اش آزادی نوشتن آن را ندارند. این و همه‌ی این مسائل دیگر است که همان شکاف زخم را در انسان به وجود می‌اورد که به قول تئودور آدورنو اشکاف این زخم با برگشتن هم پر نخواهد شد.
در قسمت‌های بعدی برنامه از من  پرسیدند که تو خودت را بیشتر یک شاعر می‌دانی یا یک روزنامه نگار یا ...؟ گفتم برای من جهانم از شاعرانگیم شروع می‌شود.  اما به فراخور موقعیت زمانی و شرایط اجتماعیو سیاسی ممکن است فعالیتم در یکی از این دوتا بیشتر شده باشد. مثال این را زدم که در دوره‌ای که حدود دو سه سال پشت سرهم مشغول روزنامه نگاری بودم ، یک بار دیک سمینار شعری من هم شرکت داشتم. یکی دو نفر از مخاطبانم  که مرا با مقالات من می‌شناختند من را یددند و پرسیدند که  شما با همچین فضاهایی اصلا حال می‌کنید. یعنین اصلا اهل شعر گوش دادن و اینها تا این اندازه باشید، که برای چنین نشستی بیایید؟ بهشان گفتم اندکی صبر کنند جواب‌شان را می‌گیرند. وقتی مجری من را صدا زد و رفتم آن بالا شعرم را خواندم و حرفهایم تمام شد، پایین که آمدم باورشان نمی‌شد من شاعرم. می‌گفتند آدمی با آن قلم تند و رادیکال سیاسی ممکن است چنین فضای لطیف شاعرانه‌ای هم داشته باشد؟
 در نهایت گفتم یک مثل هست که می‌گویند اگر می‌خواهی یک شاعر را نفرین کنی ، دعاکنید که روزنامه نگار شود. بنابراین من یک شاعر نفرینی هستم.
خواستند قسمتی از یکی از شعرهایم را بخوانم که من شعر «آواره‌ها سه شنبه ندارند» را و چند شعر کوتاه که ماحصل تجربه‌ی مهاجرت و زندگی در این جاست را خواندم. البته قبل خواندن شعر هم گفتم بزراید این رو هم بگویم که یک مثل دیگر هست که می می‌گوید« ترجمه‌ی شعر مثل این است که معشوقت را از پشت شیشه ببوسی، حالا شما بدانید این شعر در اصل به زبان کوردی سروده شده است. من آن را بهز بان فارسی ترجمه کردم و خانم جعفری هم  آن را به آلمانی ترجمه کرده است. بنابراین متاسفم که باید بگویم اکنون شما باید معشوقتون رو از پشت دو شیشه ببوسید.. با این همه شعر را خواندم و ظاهرا باز هم مقبول افتاده بود از پشت دو شیشه که باز هم تشویق و البته اندوه حضار این بار :))


بعد از برنامه  اما برای من راستش تا این حد قابل پیش بینی نبود. من خیلی آدم اهل تعارف و تواضع الکی نیستم چون کلا چیزی ندارم که بخوام تواضع هم به خرج بدم. ولی خب واقعا انتظار این شدت واکنش‌ها را نداشتم. هم از ایرانیان عزیزی که آن‌جا بودند.  هم آلمانی‌ها. ..به ویژه یاسمین طباطبایی عزیز که خیلی خیلی دوستانه و رفیقانه و صمیمی برخورد کرد و آشنایی خوبی بود و کلی لطف داشت به من. و نهایتا  خانم شات همسر رییس جمهور فعلی آلمان  که لطف داشت و گفت و گوی تقریبا مفصلی را با من داشت از یکی از دوستای ایرانی خواست حرف‌هاش و برای من ترجمه کند و کلی لطف کرد . گفت من هرگز فمینیست نبوده ام اما امروز کاملا تحت تاثیر حرف‌های شما و تعریف‌تان از فمینیسم قرار گرفتم.
بعد از شعرم تعریف کردند و نهایتا گفتند که ما به شما قول می‌دهیم که نسبت به مسائلی که نسبت به نقض حقوق بشر در کشورتا اتفاق می‌افتد و نیز دیگر مسائل سیاسی، بی طرف و بی تفاوت نیستیم و همیشه دنبال می‌کنیم.
من هم ازشون تشکر کردم و گفتم که توقعی غیر از این هم نیست . که انسان‌ها نسبت به سرنوشت هم بی تفاوت و بی طرف نباشند.
و آرزو می‌کنم روزی در سرزمین خودتان  با آزادی کامل باز بان خودتان به شاعری و فعالیتهای دیگرتون بپردازید و شماها تنها برای مهمانی و برنامه‌های هنری ادبی به سرزمین ما بیایید نه بعنوان مجبور شدگان.
در پایاین برنامه هم دوباره ایشان اومدند  سراغ بنده و بازهم لطف کردند .خیلی خودمانی و غیر رسمی هم خداحافظی کرد.

به قول شاگرد‌های مدرسه‌ام در درس انشا« این بود انشای من و خاطره‌ی من از شبی که در برلین گذشت»..
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

کمیته امداد و محرومیت زنان از حمایت‌های اجتماعی/گفت‌و گو‌ی‌ام با رادیو زمانه


منتشر شده در رادیو زمانه

نون.الف- سرنوشتی که جامعه سنتی به زن عرضه می‌کند، ازدواج است. همیشه چنین پنداشته می‌شود که زنان اغلب یا شوهر کرده‌اند، یا آماده ازدواج می‌شوند یا از اینکه ازدواج نکرده‌اند رنج می‌برند و پیش‌بینی‌های دیگری از این دست.

زن مجرد، خواه محروم مانده از پیوند، خواه طغیان کرده بر آن، و یا حتی بی‌اعتنا به این نهاد، بر اساس ازدواج تعریف می‌شود. از سویی به نظر می‌رسد همیشه نوعی تفکر اسطوره‌ای حول مسئله خانواده و زن وجود داشته است و دارد. هنگام بحث از خانواده در تبلیغات، خانه‌سازی و خدمات اجتماعی غالبا واحدی که مفروض گرفته می‌شود خانواده هسته‌ای یا‌‌ همان خانواده معیاری است که ساختارهای جامعه آن را بهذهن فرد تحمیل می‌کنند. شوهری در راس، همراه با فرزندان و همسری خوشرو که اصلی‌ترین کارکردش ‌درخانواده‌ لابد ‌تامین نیازهای جنسی‌ مرد ‌است.
این مطلب در پی آن نوشته می‌شود که خبرگزاری بین‌المللی زنان و خانواده روز ۳۰مهرماه ۹۰گزارشی منتشر کرد حاکی از اینکه دیگر زنان مطلقه زیر پوشش کمیته امداد قرار نمی‌گیرند. در این گزارش به نقل از رئیس کمیته امداد امام خمینی جیرفت آمده بود که از این پس زنان مطلقه به عنوان مددجو زیر پوشش این نهاد قرار نمی‌گیرند.
مسعود عادلی، رئیس کمیته امداد این منطقه، همچنین افزود که با توجه به مقدس بودن ازدواج و تاکید بر آن در دین مبین اسلام، کمیته امداد زنان مطلقه را به انجام ازدواج مناسب تشویق می‌کند. او گفت: "زنان مطلقه می‌توانند با ازدواج مناسب از بسته تشویقی که در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرد استفاده کنند و با اعطای وام‌های کارگشایی مشکلات خود را برطرف کنند." آقای عادلی در زمینه این بسته تشویقی چنین بیان کرد: "این بسته شامل کمک‌هزینه ازدواج، حمایت از فرزندان زنان مطلقه پس از ازدواج و اعطای وام خوداشتغالی به همسران آن‌ها می‌شود. به هر صورت تبعات منفی طلاق فقط خانواده را درگیر نمی‌کند بلکه در جامعه نیز تاثیرگذار است."
زن، جزو دارایی‌های مرد نیست
به راستی چرا همیشه زنان مقصر شناخته می‌شوند؟ چرا هستی منحصر به فرد آن‌ها قربانی اسطوره  خانواده می‌شود؟ چرا تصور بر آن است که هر زن مطلقه‌ای،خود مقصر طلاق پیش آمده بوده است؟ از این حیث گویی زن همیشه دیگری مرد تلقی می‌شود. دیگری‌ای که با هر مکانیسمی سعی بر آن است تا مرزهای بودن و حضورش محدود شود. چه می‌شود که کمیته امداد -فارغ از اعتقاد یا عدم اعتقاد به وجود چنین نهادی-که از بدو تاسیس اصلی‌ترین هدفش کمک به افرادی بوده است که در گروه‌ها یا اقشار آسیب‌پذیر قرار دارند، به یک‌باره خبر از قطع کمک به زنان مطلقه می‌دهد؟ آیا در جامعه  تا بُن استخوان مردسالار ایران که امکان اشتغال و توانمندی را برای زنان تا سر حد ممکن کاهش می‌دهد، زنانی که از همسران خود جدا شده‌اند، آسیب‌پذیر محسوب نمی‌شوند؟ خبری که به آن اشاره شد، چه نکاتی را از ذهنیت جامعه‌ای مردسالار عیان می‌کند؟
وقتی یک زن می‌بیند که  در صورت طلاق هیچ امکان اقتصادی‌ای برای او مهیا نیست و او را حتی تحت اجبار برای ازدواج با مردیدیگر می‌گذارند، بنابراین در مرحله اول سعی می‌کند قدرت خود را در درخواست مهریه و بالابردن سطح آن و گرفتن شیربها و چیزهایی از این دست بالا ببرد 
شهاب‌الدین شیخی، دانش‌آموخته  مطالعات ‌زنان ‌و فعالِ حقوق ‌زنان، در گفت‌وگو با زمانه می‌گوید: "در این خبر به تنهایی چندین نحله از تفکرات مردسالاری را می‌توانیم ببینیم. یکی از آن‌ها این است که زن را تحت هر شرایطی یک وسیله جنسی برای مرد قرار بدهیم. یعنی زن را تحت هر شرایطی به ازدواج واداریم.در قوانین کشورهای اسلامی شرط اصلی ازدواج زن و مرد،تمکین زن از مرد هست که منظور‌‌ همان تمکین جنسی است. نکته دوم این است که در چنین خبری زن جزو تعلقات و دارایی‌های مرد در نظر گرفته می‌شود. مثلا می‌بینیم که گفته می‌شود اگر زن ازدواج کند وام خود اشتغالی به همسر زن داده می‌شود. نکته بعد این است که همچنان آن تفکر دیرینه اسطوره‌ای که زن عامل فتنه و گناه و هوس است در این خبرهم باز دیده می‌شود ومی‌بینیم جناب عادلی اشاره می‌‌کنند ‌به ‌این موضوع که زن مطلقه باعث تاثیرات منفی در جامعه‌ می‌شود."
قوانینی که زن را وابسته می‌خواهد
این روزنامه نگار و فعال حقوق زنان معتقد است با وضع چنین قوانینی، به نظر می‌رسد ازدواج‌های اجباری مجدداًمی‌خواهد ترویج شود. به این معنا که زنی با استفاده از مکانیسم‌هایی به اصطلاح مدرن‌تر تحت شرایطی قرار داده می‌شود که امکان زندگی برایش نباشد و در نتیجه مجبور به ازدواج مجدد شود و خود بحث ازدواج اجباری،یکی از آسیب‌های اجتماعی جامعه ماست.
آقای شیخی ادامه می‌دهد: "ما در جامعه می‌بینیم که سعی می‌کنند هیچ راهی را برای استقلال زنان تبیین و تدوین نکنند و این مسئله، زنان را همچنان موجوداتی وابسته به مردان نگه می‌دارد. آسیب بعدی‌ای که چنین رفتاری می‌تواند داشته باشد تولید چرخه خشونت خانوادگی است. زیرا ما می‌بینیم که بیشتر طلاق‌ها به دلیل عدم تفاهم دو فرد هست که این احتمال وجود دارد موضوع به خشونت خانوادگی کشیده شود و در ‌‌نهایت زن مجبور است طلاق بگیرد. حاالا این زن وقتی می‌بیند که اگر طلاق بگیرد هیچ امکانات حمایتی‌ای ندارد، یا در همین ازدواج اولی باقی می‌ماند و از طلاق گرفتن می‌ترسد، و یا مجبور است دوباره ازدواج کند و وارد چرخه  خشونت خانوادگی دیگری شود. اگر  هم وارد ازدواج دوم با این شرایط اجباری بشودکه با یک مکانیسم اجتماعی تنظیم شده، مجبور است ازدواج دوم را خیلی بیشتر تحمل کند. چرا که زن تحت سیطره  گفتمانی قرار دارد که چنین القا می‌کند که امکانی خارج از ازدواج گویا برای تو وجود ندارد."
شهاب‌الدین شیخی، همچنین معتقد است که چنین قوانینی،"بی‌اعتمادی اجتماعی"را افزایش می‌دهد چرا که نهادی چون کمیته امداد، فارغ از بحث درست یا غلط بودن چنین نهادهایی و اهداف سیاسی پشت آن، بنا بود به "افراد محروم"و احتمالاً"آسیب‌پذیر و نیازمند"کمک کند و چنین کارکردی داشته باشد: "اما به یک‌باره چنین نهادی تنها حامی مردان از آب در می‌آید و حمایت خود را که مثل هر نهاد تامین اجتماعی دیگری در جهان باید به همه  افراد آسیب‌پذیر یک جامعه برسد، از زنان دریغ می‌کند که نیمی از جامعه‌اند و به هر صورت ممکن است در زمان ازدواج به مشکلاتی بر بخورند و نیاز به حمایت دارند تا بتوانند دوباره روی پای خود بایستند."
زندگی در چرخه خشونت، آسیب‌زاست
این فعال حقوق زنانهمچنین معتقد است که "این کار اعتماد عمومی را نسبت به این نهاد‌ها از بین برده و کارکردشان را به سمتی منفی می‌برد و نوعی اقتدار نیز در آن‌ها برای اعمال نظر در سطح جامعه ایجاد می‌کند."
به اعتقاد آقای شیخی، چنین قوانینی می‌تواند اتفاقا نتیجه معکوسی در امر ازدواج و مثلا در تعیین مهریه داشته باشد: "وقتی یک زن می‌بیند که  در صورت طلاق هیچ امکان اقتصادی‌ای برای او مهیا نیست و او را حتی تحت اجبار برای ازدواج با مردیدیگر می‌گذارند، بنابراین در مرحله اول سعی می‌کند قدرت خود را در درخواست مهریه و بالابردن سطح آن و گرفتن شیربها و چیزهایی از این دست بالا ببرد. ما از سویی می‌بینیم که پیرامون غلط بودنتعیین مهریه‌های بالا تبلیغ می‌شود و از سویی دیگر کارهایی صورت می‌گیرد که زنان عادی جامعه ما هیچ امکانی برای تامین خود بعد از طلاق نداشته باشند.
اگرچه قبلاًقوانینی مثل عندالاستطاعه کردن مهریه، این امکان را کمتر کرده بود ولی به هر صورت همچنان این بحث می‌تواند مطرح باشد. دوستان کمیته امداد شاید باید بدانند که ادامه زندگی در چرخه خشونت خانوادگی و نگهداشتن فرزندان در این چرخه و مسائلی از این دست است که برای جامعه می‌تواند آسیب‌زا باشد، نه زن مطلقه‌ای که همانند هر زن دیگری حق دارد زندگی راحتی داشته باشد."

به نظر می‌رسد قرار است آزادی انتخاب برای زنان معمولی جامعه ما که مجبور به طلاق شده‌اند همچنان محدود باقی بماند. تو گویی بی‌همسری جز در مواردی استثنایی که ویژگی تقدس‌آلود به خود می‌گیرد، زن را بیشتر به حاشیه می‌راند و این الگو را زنده باقی می‌دارد که ازدواج به هر صورتی یگانه وسیله تامین معاش و یگانه توجیه اجتماعی وجود زن است.
لینک اصلی مطلب در رادیو زمانه: کمیته امداد و محرومیت زنان از حمایت‌های اجتماعی
لینک در بالاترین: کمیته امداد و محرومیت زنان از حمایت‌های اجتماعی -گفت‌وگوی رادیو زمانه با شهاب‌الدین شیخی
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

زبان و نوشتار زنانه، خاستگاه و ویژگی های آن-گفت‌و‌گوی‌ام با سایت اثر




در پایان کمی بیشتر به نظریه "تفاوت" بپردازیم. به نظر می رسد در تفاوت زبان زنانه و نوشتار زنانه آن گونه که در موج دوم فمنیسم مطرح می شد، زن ها با توجه به همگرایی آنها، مشابهت و خواهرانگی آن ها در یک سطح قرار می گرفتند، اما این تفاوت امروزه به گونه دیگری طرح می شود واز این دیدگاه، تفاوت بین خود زن ها هم مورد توجه قرار می گیرد، با توجه به هویت های گوناگونی که آنها از نظر فرهنگی، نژادی و طبقه اجتماعی با یکدیگر پیدا می کنند، شما نقش این دیدگاه را در شکل گیری زبان زنانه در جهان کنونی ما که به سمت قبول تفاوت ها می رود چگونه ارزیابی می کنید و فکر می کنید این تحول در دیدگاه می تواند زبان ما را متحول کند؛ به گونه ای که ادبیات مطلق انگارانه و گفتمان مرکزگرایانه را به چالش بکشد؟


این بخش از جنبش فمینیسم را من می‌توانم به عنوان بخش تکمیلی پروژه‌ی همان گریز از زبان تک ساحتی و تک ساختی و تک مرکزی بدانم. در واقع هر امری یک عینیتی دارد و یک ذهنیتی. بخش ذهنی آن در ساحت و ساخت زبان اتفاق می‌افتد. اما بخش عینی آن همان سوشیال فکت و یا واقعیت امر اجتماعی زندگی انسان است. دقیقا از زمانی که فمینیست‌های سیاه این اعتراض بلند را سر دادند که آن‌چه به عنوان فمینیسم در جریان است،« فمینیسم زن طبقه‌ی متوسط سفید اروپایی» است، دیگر خود فمینیسم هم که به عنوان یکی از دستاوردهای « مدرنیته» جریانی « جهان شمول» و « عام‌نگر» بود به چالش کشیده شد. باید این جا اشاراه کنم که مدرنیته با تمامی درستاوردهای مثبت‌اش مثل خردگرایی، فردگرایی و اومانیسم و دستاوردهای منفی مثل جنگ‌های جهانی و قتل و عام و آشویتس و گولاک و .. یک انتقاد بزرگ به آن وارد بود که این گفتمان گفتمانی « یک جانبه‌نگر» است. یعنی در نظر گرفتن یک تاریخ خطی و یک سیر تطور و تحول برای کلیت جهان و ساختن ایدیال تایپی از جوامع غربی به عنوان مقصد نهایی زندگی بشری و به دنبال آن نظریات جامعه‌شناسی توسعه که راه را برای پیمودن این مسیر برای دیگر جوامع در نظر می‌گرفت، نشان از این داشت که راه را بر گفتمان‌های دیگر مسدود متصور می شود. فمنیسم نیز اگرچه خود به عنوان ایجاد شکافی انتقادی در خود مدرنیته به وجود آمد و درواقع همان اصل اصیل اومانیسم تجربه شده در غرب را به چالش می‌کشید، و بر این باور بود اومانیسم تجربه شده و تجویز شده نیز « اومانیسمی مذکر» است، اما با این همه می‌توان آن را به تبع از نظریه‌ی « گفتمان درون واکنشی» (discures reacive) از همان گفتمان اصلی پیروی می‌کرد و همان یک جانبه گرایی و عامیت را در خود داشت.
از این رو جنبش‌های فمینستی که تکیه‌اش بر تفاوت‌های اتنیکی، زبانی، مذهبی، نژادی و .. است به نوعی تلاش برای انهدام همان تک مرکزگرایی خود جنبش فیمینست و نیز خود جهان روایت شده در موجودیت بحران را دارد. اگر ما در زبان تلاش برای انهدام مرکزگرایی ساختاری زبان را متصوریم، در دنیای عینی نیز این چند مرکزی شدن و چند ساختاری شدن جنبش‌های اجتماعی وجهه‌ی بیرونی همین نلاش است و بدون شک می‌تواند در عینیت یافتن چنین زبانی تاثیر گذار باشد و به باوری هگلی شاید«ن این عینیت همان ذهنیت » باشد. به همین دلیل اتفاقا آثار نوشته شده توسط نویسندگان زن سیاه پوست رگه‌های بیشتری از این تلاش زبانی را در بر دارد.

گفت‌و‌گوی کامل را در سایت اثر و  در این آدرس بخوانید:
http://www.asar.name/1984/09/blog-post_5903.html
زبان و نوشتار زنانه، خاستگاه و ویژگی های آن- گفتگو با شهاب‌الدین شیخی، مهری جعفری

» ادامه مطلب