۱۳۹۴ آذر ۳, سه‌شنبه

خشونت‌های منِ مردِ فمینیست بر زنان

بگذارید ابتدا از این توضیح شروع کنیم که چرا اگر «مرد»ی نسبت به یک «زن» خشونت بورزد، آن را می‌توان «خشونت جنسیتی» نامید و برعکس اگر «زن»ی عمل و رفتار خشونت آمیزی علیه «مرد» انجام بدهد اگرچه طبیعتا خشونت است، اما تحت عنوان «خشونت جنسیتی» اطلاق نمی‌شود.



موردی که بسیار آزارنده است، به ویژه در میان مردان قشر مثلا روشنفکر و فعالان اجتماعی و مطبوعاتی دیده می‌شود، این است که هرگاه به تبعیضی خشن تحت عنوان «خشونت علیه زنان»  اشاره می‌شود، به سرعت شروع می‌کنند به ردیف کردن مواردی که مثلا فلان زن مردی را در خانه کتک زده است، یا زنی که همسرش را به قتل رسانده است یا حتی خشونت‌های روانی ویژه‌ زنان که به اصطلاح آن‌ها با زیرکی‌های زنانه علیه مردان، روا داشته می‌شود.
اما آن‌چه در پاسخ این گروه به سادگی می‌توان گفت این است اولا منطق «حقی در برابر حقی» هرگز جواب‌گو و موجب پاک کردن صورت مسئله نمی‌شود. دوم اینکه این‌که این دوستان هرگز توجه ندارند که «خشونت جنسیتی» برای این تحت چنین عنوانی اطلاق می‌شود که ما در جامعه شاهد تبعیض چندین هزاران سالانه‌ نظامی دیرپا و دیرزی به نام «مردسالاری» علیه جنسیت برساخته‌ی شده‌ای به نام «زن» هستیم. در واقع در خشونت‌هایی که پسوندی مفهومی و اجتماعی و فرهنگی به آن افزوده می‌شود، وضعیت هرگز برابر نیست. مثلا اگر یک سیاه پوست یک سفید پوست را کتک بزند، یا علیه وی فحاشی کند یا مسخره‌اش کند، بدون شک پسندیده نیست و طرف مرتکب خشونت شده است، اما خشونت وی خشونت نژادی نیست زیرا ما تاریخی به نام خشونت و تبعیض نژادی «سیاه پوستان» علیه «سفید پوستان» نداریم. به همان شیوه خشونت رفتاری یک همجنس‌گرا علیه یک دگرجنس‌گرا نمی‌تواند برابر با خشونتی باشد که یک دگرجنس‌گرا علیه همجنسگرایان یا ترنس‌ها و دیگر دگرباشان جنسی روا می‌دارد.
بنابراین وقتی زنی به صورت مردی به حق یا ناحق سیلی می‌زند، این تنها خشونت یک انسان علیه انسان است، اما زمانی که مردی زنی را حتی بدون تاکید بر جنسیتش و بدون دلایل جنسی و جنسیتی می‌زند، یا با کلامش می‌آزارد، این خشونت جنسیتی است. زیرا پشت سیلی آن مرد به آن زن، آن سفید‌پوست به سیاه پوست، آن دگرجنسگرا به همجنس‌گرا و ترنس و… سازمانی سیاسی به نام دولت، نظام فرهنگی و عرفی، گفتمانی هژمونیک و تولید کننده‌ ارزش‌های برتری و کهتری یکی بر دیگری گاه قوانین تبعیض آمیز رسمی و حمایت‌های نهادهای قضایی و پلیسی و امنیتی و نهایتا تاریخی از تبعیض، نهفته است. اما پشت سیلی یک زن به یک مرد، یک سیاه پوست به سفید پوست و الی آخر… هیچ  حافظه‌ تاریخی، هیچ سازمان سیاسی تدوین‌کننده‌ قانون و هیچ فرهنگ برسازنده‌ ارزش و نهایتا حافظه تاریخی مجروحی وجود ندارد.
برای همین است که «در اعلامیه‌ای که در کنوانسیون ۱۹۷۹سازمان ملل به تصویب رسید، مشخصا ماده‌ای در رابطه با خشونت وجود نداشت و تنها به برابری شرایط کار زنان و زندگی زناشویی و انحلال آن اشاره می‌شد.
اما در سال ۱۹۹۳ کمیته مقام زنان که زیر نظر کمیته حقوق بشر قرار داشت، اعلامیه‌ای را به تصویب سازمان ملل متحد رساند که در این اعلامیه خشونت علیه زنان به طور روشن اعلام شد. مفاد این اعلامیه بارها تکرار و اکثر کشورهای جهان حتی ایران نیز آن را امضا کردند و روز ۲۵ نوامبر نیز به عنوان روز جهانی منع خشونت علیه زنان اعلام شد.
این اعلامیه، خشونت علیه زنان را اینگونه تعریف می‌کند:
هرگونه عمل خشونت آمیز مبتنی بر خشونت علیه زنان به واسطه جنسیت (gender) که باعث بروز صدمات و آسیب های جسمی، جنسی و روانی و رنج و آزار و تهدید علیه آن‌ها شود که منجر به محرومیت زنان در اجتماع گردد، خشونت تلقی می‌شود.»
سخن کوتاه می‌کنم و در پاسخ به دوستان خوب و روزنامه‌نگارم در رادیو زمانه می‌خواهم به خشونت‌هایی که خودم مرتکب شده‌ام بپردازم. اولین خشونت جنسیتی به نظر من همین درخواست نوشتن چنین مطلبی از من است! خیلی پیش‌تر از منتشر شدن فراخوان از این اطلاعیه مطلع شدم، از آن روز که نزدیک یک هفته است هرچه به ذهنم فشار می‌آورم، می‌بینم من دقیقا علیه تمامی این رفتارها و کنش‌های  آموخته شده توسط جامعه مردسالار بودم و در نقد آن‌ها نوشتم و سخن‌ها پراکندم و به جلسه‌ها و کنفرانس‌ها و میزگردها و سخنرانی‌ها رفتم و انجام دادم. خب اگر من حتی به یکی از این‌ها معتقد بودم که در نقدشان به اقدام نوشتاری و گفتاری و عملی نمی‌پرداختم. پیش خودم رنجیده خاطر شدم که جامعه‌ مردسالار چه تصویر کریه و بدمنظری از «جنسیت برساخته شده»‌ای به نام «مرد» ارائه‌داده است که حتی دوست فمینیست روزنامه‌گارم همچنان ته ذهنش هست که او هم بالاخره هرچه باشد مرد است و حتما یک جایی خشونت کرده است. یا باورش این است که من هم جزو خیلی از مردانی هستم که فمینیست فیس بوکی و روزنامه‌ای هستم و «مرد راستین» حوزه خصوصی. به  هرحال به تاریخ زندگی‌ام رجوع کردم ببینم با این همه چیزی هست که دیدم بله هست…

یک مورد خشونت فیزیکی که نسبت به یک زن مرتکب شدم و یادم هست، زمانی بود که داشتم خودم را برای امتحان کنکور دانشگاه سراسری آماده می‌کردم. دانشگاه رفتن و کنکور دادن هرگز برای من به اندازه خانواده‌ام اهمیت نداشت. اعتقادم این بود من یک دور کتاب‌هایم را می‌خوانم و امتحان می‌دهم یا قبول می‌شوم یا نمی‌شوم. کاری که هم برای کنکور کارشناسی کردم و هم برای کارشناسی ارشد. خلاصه آن روز داشتم می رفتم بیرون که نمی‌دانم سر همین «بشین تو خونه درست رو بخون»، خواهرم در راهرو  به من گیر داد. خواهرم چند سالی از من بزرگ‌تر بود ولی من قدم بالای ۱۸۰ شده بود و آن وقت‌ها ورزشکار تقریبا نیمه‌حرفه‌ای بودم و بدنی عضلانی و هیکلی داشتم. عادت داشتم وقتی او عصبانی می‌شد و مرا کتک می‌زد به خیال خودش، بایستم تا کتک زدنش تمام شود و خسته شود. آن روز قرار داشتم و خیلی عجله داشتم او هی داشت با قد کوچکش از سر و هیکل من بالا می‌رفت و من عذرخواهی می‌کردم که بلکه بگذارد بروم. اما این واکنش نشان ندادن من شاید از نظر جنسیتی یا روانی برای او به این معنی بود که احتمالا من خودم را به عنوان مرد قوی‌تر نشان می‌دهم. این او را بیشتر عصبی می‌کرد، هم محکم‌تر می‌زد و هم بیشتر و من هم که عجله داشتم، با دست زدم روی سینه‌اش که برود عقب و ولم کند… افتاد روی زمین غش کرد. دنیا خیلی کوچک‌تر از آن بود که در  زمین‌اش فرو بروم… من که بعد از دوران کودکی و شاید از آغاز نوجوانی یاد گرفته بودم دست روی خواهر که هیچ، روی هیچ زنی بلند نکنم، می‌دیدم بر اثر ضربه‌ دست من، پروانه‌ترین خواهر دنیا به حالت غش افتاده. به دست و پایش افتادم تا کمی به حال آمد. نمی‌توانستم توی چشماش نگاه کنم. یادم هست که به اتاقم رفتم، تمام کتاب‌هایم را در یک کیسه بزرگ ریختم و رفتم خانه‌ خواهر بزرگترم که ازدواج کرده بود. تا رسیدن زمان کنکور دیگر به خانه بر نگشتم. بعدها، من که در عمرم برای شخص مشخصی به جز معشوقه‌هایی که خود به خود بخشی از سوژه‌ شعرهایم می‌شدند شعر نگفته بودم، برایش یک شعر گفتم و از او خواستم مرا ببخشد.
تجربه‌ خشونت بعدی من علیه یک زن این‌طور بود که یک سیلی زدم توی صورت دوست دخترم؛ دوست دختری که عزیزترین رابطه‌ زندگیم بود، زیباترین عاشقانه‌ترین و مفاهمه آمیزترین رابطه زندگی‌مان بود. این‌گونه نیست که در این رابطه‌های عالی و عاشقانه و پر از مفاهمه هم مشکل پیش نیاید، دعوا پیش نیاید. یک بار سر مسئله‌ای بحث‌مان بالا گرفت. وضعیت بغرنجی بود. نیمه شب تهران، صدای بلند، همسایه، ترس پلیس و … نمی‌دانم، به خاطر این که فکر می‌کرد فیزیکی حریف من نمی‌شود یا به خاطر این‌که لج مرا در بیاورد، شروع کرد به حرف‌های زشت زدن به خودش و زدن خودش. هر کاری می‌کردم آرام نمی شد. البته من هم چندان آرام نبودم. صدایم بلند بود. جوابش را می‌دادم، در آن وضعیت نمی‌دانستم چه کار کنم. مرد بودم. احتمالا تصمیم نهایی را گرفتم، با ناخودآگاه مردانه، زدم توی گوشش.
نمی‌دانم شوکه شد یا ترسید. ساکت شد. سکوتش هنوز آزارم می‌دهد. هنوز که هنوز است. اگرچه سال‌های بسیار عاشقانه زیستیم، اما آن سکوت.. آن شوکه شدن.. آن تصمیم به رفتن و مانع شدن من و عذرخواهی‌های بی‌پایانم… تا به امروز آزار آن سکوت را از یاد نبرده‌ام. من او را زده بودم. این واقعیتی بود که اتفاق افتاده بود.
اما شاید از دید خودم اولین خشونت من یا بهتر است بگویم اولین باری که متوجه خشونت جنسیتی شدم، زمانی بود در بچگی. نمی‌دانم به چه دلیل، اردویی گذاشته بودند که از هر خانواده یک کودک برای آن انتخاب می‌شد. از خانواده‌ ما خواهر کوچکترم انتخاب شده بود. اما گفتند چون دختر است و سنش کم‌تر است، تو را به اردو می‌فرستیم… اردو خیلی خوش گذشت ولی من همه‌اش به این فکر می‌کردم یعنی اگر به جای خواهرم مثلا برادرم بود، او این اردو را می‌آمد. این خشونتی نبود که من مرتکب شده باشم، بلکه خشونتی بود که جامعه با عاملیت من علیه زنان مرتکب شد. خیلی از خشونت‌های جنسیتی که علیه زنان مرتکب می‌شویم، ناخواسته و شاید به دلیل قیام نکردن علیه وضعیت موجود است. ما به عنوان مرد، تنها به این دلیل که مثلا سهمی در تدوین چنین، آیینی، رسمی، قانونی، ارزشی و.. نداشته‌ایم، از مسئولیت اخلاقی فردی‌مان هم خود را کنار می‌کشیم.
این‌ها همه‌ تجربه‌های من است. شاید طوری به نظر بیاید که من‌خواهم خودم را آدم خوب قصه نشان بدهم. شاید شما خواننده گرامی احساس کنید که این‌ها که هیچ کدامش خشونت نیست. شاید حتی اسمش  دفاع از خود باشد. اما برگردیم به تعریف اول مسئله. وقتی مردی زنی را می‌زند، یا آزار کلامی می‌دهد، یا تصمیمی می‌گیرد (حتی تصمیم‌هایی که بوی عشق و علاقه می‌دهد، از آن جنس تصمیم‌ها که مثلا «برای خودت می‌گویم، برای رابطه‌مان می‌گویم، برای عشق‌مان می‌گویم، برای بچه‌مان، خانواده‌مان»)، پشت آن تک ضربه، پشت آن تک کلمه، پشت آن فریاد، پشت آن تصمیم گرفتن‌ها، ما که مرد هستیم، ما که اگر مردسالاری به نام‌مان نبوده، به کام‌مان بوده است، پشت همه‌ این‌ها، تاریخ، گفتمان و فرهنگ دور و درازی از خشونت و تبعیض نهفته است.

این مطلب ابتدا  در اردیو زمانه و به خاطر  فراخوان: یک روایت مردانه از خشونت علیه زنان  در این لینک منتشر شده است . 
» ادامه مطلب

۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

بانوی اردیبهشت

این مطلب ابتدا در سایت تحلیلی خبری ان اس اس روژ در این لینک منتشر شده است
در اردیبهشت سال ۲٠۰۴ ، خبر نامزد شدن”ليلا زانا“ پارلمانتار كُرد پارلمان تركيه برای دریافت جایزه صلح نوبل منتشر شد؛ لیلایی كه آن زمان نزديك به 10 سال از عمرش را آن هم به خاطر تأكيد بر كُرد بودن خويش و دفاع از حقوق ملت‌اش در پارلمان ترکیه در زندان به سر برده بود، پارلمانی که اعتراف به "ملت بزرگ ترك" بخشى از سوگندنامه بود و هست.
تصویر لیلا زنا در پارلمان ترکیه در سال ۱۹۹۱ و ۲۰۱۵
نوشته شدن نام لیلا زانا بر تارک لیست ۳۰ نفره‌ی کاندیداهای جایزه‌ی صلح نوبل، باعث شد که نام و آوازه‌ی وی جهانی‌تر شود .پس از آن بود که بسیاری از فعالان صلح و حقوق بشر در جهان بیشتر پی‌گیر وضعیت لیلا زانا شدند و به عنوان نمونه همزمان با کاندید شدن نام وی به عنوان نامزد جایزه‌ی صلح نوبل، شیرین عبادی برنده‌ی ایرانی جایزه‌ی صلح نوبل در سال ۲۰۰۳،  و دانیل میتران همسر رییس جمهور فقید فرانسه در نامه‌ای مشترک به «لیلا» نوشتند:

«دوست عزيز براي نوشتن نامه براي تو، نيازي به تأمل و خستگي زيادي نداشتيم جسارت تو در دفاع از آرمان‌هاي روايي كه تو در راه آن‌ها مبارزه مي‌نمايي راهنماي ما براي نوشتن اين سطور بود، براي آن كه برايت بنويسيم و بگوييم كه جاي تو ميان ما خالي است ...» آن‌ها در بخش ديگري از نامه‌شان مي‌افزايند: «مردمي نيز كه تو را انتخاب كردند و دفاع از حقوق و فرهنگ هزاران ساله‌ي خويش را به تو سپردند، آري آن‌ها نيز دلشان براي ديدارت تنگ شده و جاي تو نزد آن‌ها نيز خالي است، همان گونه كه آزادي نيز خلاء تو را كنار خويش احساس مي‌نمايد.» جلسه‌ي محاكمه‌ي ليلازانا در تمام آن سال‌ها براي يازدهمين بار به تعويق افتاده و همين امر بسياري از فعالان حقوق بشر و آزادي و صلح را نگران نموده كه بالاخره سرنوشت اين بانوي صلح طلب زنداني به كجا مي‌انجامد، و هربار از اين 11 باري ليلا زانا را در ميان تدابير شديد امنيتي و با دستان بسته و ميان كماندوهاي ترك به دادگاه مي‌آورند.
به همين خاطر است كه دانيل ميتران و شيرين عبادي نارضايتي خويش را از اين امر ابراز داشته‌اند و نيززندانی بودن  وی را كاملاً بي‌اساس و برخلاف قوانين داخلي كشور تركيه و نيز خلاف بندهاي كونوانسيون اتحاديه‌ي اروپا دانسته‌اند.
اما پیش از جایزه‌ی نوبل  هم لیلا زانا در سال ۱۹۹۵ از سوی پارلمان اروپا  برنده‌ی جایزه‌ی «ساخاروف» شد که تا ۲۰۰۴ که از زندان آزاد شد امکان دریافت این جایزه را هم نداشت .
اما ليلا زانا كيست؟
ليلا زانا در تاريخ 03.05.1951 (۱۳ اردیبهشت ۱۳۴۰) در روستاي بخچه در 20 كيلومتري شهر سلوان به دنيا آمد، پس از ازدواج با مهدي زانا پسرعمويش زندگي سياسي خويش را آغاز نموده و در سال 1977 مهدي به عنوان نماينده‌ي شهر آمد (دياربكر) انتخاب شد. اما با روي كارآمدن دوباره‌ي نظاميان ترك و حاكم ساختن فضاي اختناق و سركوب و مبارزه با هرگونه آزادي‌هاي حتي مشروط، مهدي كه از نمايندگان كُرد پارلمان تركيه بود به 36 سال زندان محكوم مي‌شود. پس از زنداني شدن مهدي ليلا مبارزه‌ي سياسي خويش را شدت مي‌بخشد و به يادگيري زبان تركي مي‌پردازد و تحصيلات عاليه‌ي خويش را نيز به پايان مي‌رساند، اما در خلال همين فعاليت‌ها در سال 1988 به مدت 59 روز زنداني مي‌شود و زير شديدترين شكنجه‌ها قرار گرفت، و همين شكنجه‌ها او را به بيماري مزمني و هميشگي كه اكنون هم از آن رنج مي‌برد مبتلا ساخت، ليلا پس از آزادي در سال 1991 در ليست «احزاب سوسياليست مردم» (SHP) براي نمايندگي مجلس تركيه انتخاب شد و هنگام سوگند یاد کردن به عنوان نماینده‌ی پارلمان به جای سوگند خوردن بر « ملت بزرگ تورک»  گفت : «من باید در راستای اینکه دو ملت کرد و ترک در یک نظام دموکراتیک با هم زندگی کنند تلاش بنمایم»
در هنگام سوگند یاد کردن لیلا مجلسیان ترک با داد زدن وی را تروریست و تجزیه‌طلب نامیدند و خواهان دستگیری او شدند. البته به دلیل مصونیتش به خاطر نمایندگی مجلس، حکومت تا سه سال نتوانست وی را زندانی کند.
اما لیلا در محاکمه‌های سیاسی اش در دادگاه‌های ترکیه هم باز از مواضع خودش پا پس نکشید بلکه سیاست‌های دولت‌مردان ترکیه را به چالش کید و در دادگاه عالی ترکیه گفت:
«محاكمه‌ي سياسي، و دادگاه‌هاي سياسي، از ويژگي‌هاي شاخص و ديرينه‌ي كشور تركيه مي‌باشد. به دنبال هر بحراني فرماندهان ارتش و سياستمداران و اميران و اعضاي پارلمان دستگير و روانه‌ي زندان مي‌شوند. اين پروژه هم اكنون عليه من و آيين و رسم و برنامه‌ی سياسي دیرینه مي‌باشد. عجيب است و هيچ جا ديده نشده و به وقوع نپيوسته كه نمايندگان ملت از طرف دولت بازداشت و زنداني شوند، اين به هيچ وجه با قانون و مفاد آن همخواني ندارد و تنها پروسه‌اي سياسي مي‌باشد.
اين تنها من نيستم كه از حضور و وجود ملت كُرد در تركيه خبر مي‌دهم و برآن پا مي‌فشارم. رئيس جمهور پيشين نيز به شيوه‌اي آشكار 12ميليون جمعيت كُرد اعتراف نموده و به صراحت در مصاحبه‌هايش از چاره‌انديشي اين مسئله از راه فدراليسم سخن به ميان آورده.
در طول سال‌هاي 1806 تا 1937 ملت من در 28 قيام و مبارزه تلاش نموده كه آزادي خويش را به دست بياورد.
مصطفي كمال پس از استقرار جمهوريش و نوشتن قانون اساسي آن جمهوري كه براساس و بنيان ناسيوناليسم ترك و بنابر انكار هويت ملي كُردها بنا نهاده شده بود، در قبال خويش به فكر بنا نهادن يك دولت ملي ترك بود. وي در قوانين سال 1924 رسماً استفاده از هرگونه زبان ديگري به جز زبان تركي را در اين كشور ممنوع اعلام نمود.
من اولين زن كُرد هستم كه به پارلمان راه مي‌يابم، آيا رواست واهمه‌اي از اين داشته باشم كه ممكن است به خاطر عقايد خودم و به خاطر اين كه خواستار آزادي و دموكراسي و اثبات هويت ملي خود و ملتم، با مجازات اعدام روبرو شوم، حكومت‌هاي غربي به خاطر منافع اقتصادي اين بار هم در مقابل اين رفتار تركيه سكوت خواهند كرد، اما من صدايم را به گوش اعضاي پارلمان و آزادي خواهان جهان مي‌رسانم و از آنان طلب ياري مي‌نمايم ...
لیلا  زنی  ۳۰ ساله بود که  پارلمان راه یافت و اکنون پس از ۲۴ سال از آن روز پارلمان ترکیه همان است و لیلا زانا همان لیلا زانایی که شیفته‌ی صلح و برابری حقوقی انسان‌ها و باز هم زبان کوردی  را به صحن پارلمان ترکیه کشاند. بانوی اردیبهشت یک بار دیگر در پاییز  سیاست‌های کمالیسم ترکیه سر بر کشید.. آن‌چه روشن و هویدا است سر برکشیدن اردیبهشتی این بانوی سیاست مدار صلح طلب است و به قهقهرا رفتن نظام سیاسی ترکیه به سوی فاشیسم بیشتر و بیشتر..فاشیسمی که سرانجام ترکیه را  به سوی نابودی خواهد برد...فرصتی که مردم ترکیه در انتخابات دوم نوامبر برای رهایی از فاشیسم اسلامی اردوغان و مدافعان‌اش، از دست دادند…
----



» ادامه مطلب