‏نمایش پست‌ها با برچسب زبان مادری. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب زبان مادری. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

بانوی اردیبهشت

این مطلب ابتدا در سایت تحلیلی خبری ان اس اس روژ در این لینک منتشر شده است
در اردیبهشت سال ۲٠۰۴ ، خبر نامزد شدن”ليلا زانا“ پارلمانتار كُرد پارلمان تركيه برای دریافت جایزه صلح نوبل منتشر شد؛ لیلایی كه آن زمان نزديك به 10 سال از عمرش را آن هم به خاطر تأكيد بر كُرد بودن خويش و دفاع از حقوق ملت‌اش در پارلمان ترکیه در زندان به سر برده بود، پارلمانی که اعتراف به "ملت بزرگ ترك" بخشى از سوگندنامه بود و هست.
تصویر لیلا زنا در پارلمان ترکیه در سال ۱۹۹۱ و ۲۰۱۵
نوشته شدن نام لیلا زانا بر تارک لیست ۳۰ نفره‌ی کاندیداهای جایزه‌ی صلح نوبل، باعث شد که نام و آوازه‌ی وی جهانی‌تر شود .پس از آن بود که بسیاری از فعالان صلح و حقوق بشر در جهان بیشتر پی‌گیر وضعیت لیلا زانا شدند و به عنوان نمونه همزمان با کاندید شدن نام وی به عنوان نامزد جایزه‌ی صلح نوبل، شیرین عبادی برنده‌ی ایرانی جایزه‌ی صلح نوبل در سال ۲۰۰۳،  و دانیل میتران همسر رییس جمهور فقید فرانسه در نامه‌ای مشترک به «لیلا» نوشتند:

«دوست عزيز براي نوشتن نامه براي تو، نيازي به تأمل و خستگي زيادي نداشتيم جسارت تو در دفاع از آرمان‌هاي روايي كه تو در راه آن‌ها مبارزه مي‌نمايي راهنماي ما براي نوشتن اين سطور بود، براي آن كه برايت بنويسيم و بگوييم كه جاي تو ميان ما خالي است ...» آن‌ها در بخش ديگري از نامه‌شان مي‌افزايند: «مردمي نيز كه تو را انتخاب كردند و دفاع از حقوق و فرهنگ هزاران ساله‌ي خويش را به تو سپردند، آري آن‌ها نيز دلشان براي ديدارت تنگ شده و جاي تو نزد آن‌ها نيز خالي است، همان گونه كه آزادي نيز خلاء تو را كنار خويش احساس مي‌نمايد.» جلسه‌ي محاكمه‌ي ليلازانا در تمام آن سال‌ها براي يازدهمين بار به تعويق افتاده و همين امر بسياري از فعالان حقوق بشر و آزادي و صلح را نگران نموده كه بالاخره سرنوشت اين بانوي صلح طلب زنداني به كجا مي‌انجامد، و هربار از اين 11 باري ليلا زانا را در ميان تدابير شديد امنيتي و با دستان بسته و ميان كماندوهاي ترك به دادگاه مي‌آورند.
به همين خاطر است كه دانيل ميتران و شيرين عبادي نارضايتي خويش را از اين امر ابراز داشته‌اند و نيززندانی بودن  وی را كاملاً بي‌اساس و برخلاف قوانين داخلي كشور تركيه و نيز خلاف بندهاي كونوانسيون اتحاديه‌ي اروپا دانسته‌اند.
اما پیش از جایزه‌ی نوبل  هم لیلا زانا در سال ۱۹۹۵ از سوی پارلمان اروپا  برنده‌ی جایزه‌ی «ساخاروف» شد که تا ۲۰۰۴ که از زندان آزاد شد امکان دریافت این جایزه را هم نداشت .
اما ليلا زانا كيست؟
ليلا زانا در تاريخ 03.05.1951 (۱۳ اردیبهشت ۱۳۴۰) در روستاي بخچه در 20 كيلومتري شهر سلوان به دنيا آمد، پس از ازدواج با مهدي زانا پسرعمويش زندگي سياسي خويش را آغاز نموده و در سال 1977 مهدي به عنوان نماينده‌ي شهر آمد (دياربكر) انتخاب شد. اما با روي كارآمدن دوباره‌ي نظاميان ترك و حاكم ساختن فضاي اختناق و سركوب و مبارزه با هرگونه آزادي‌هاي حتي مشروط، مهدي كه از نمايندگان كُرد پارلمان تركيه بود به 36 سال زندان محكوم مي‌شود. پس از زنداني شدن مهدي ليلا مبارزه‌ي سياسي خويش را شدت مي‌بخشد و به يادگيري زبان تركي مي‌پردازد و تحصيلات عاليه‌ي خويش را نيز به پايان مي‌رساند، اما در خلال همين فعاليت‌ها در سال 1988 به مدت 59 روز زنداني مي‌شود و زير شديدترين شكنجه‌ها قرار گرفت، و همين شكنجه‌ها او را به بيماري مزمني و هميشگي كه اكنون هم از آن رنج مي‌برد مبتلا ساخت، ليلا پس از آزادي در سال 1991 در ليست «احزاب سوسياليست مردم» (SHP) براي نمايندگي مجلس تركيه انتخاب شد و هنگام سوگند یاد کردن به عنوان نماینده‌ی پارلمان به جای سوگند خوردن بر « ملت بزرگ تورک»  گفت : «من باید در راستای اینکه دو ملت کرد و ترک در یک نظام دموکراتیک با هم زندگی کنند تلاش بنمایم»
در هنگام سوگند یاد کردن لیلا مجلسیان ترک با داد زدن وی را تروریست و تجزیه‌طلب نامیدند و خواهان دستگیری او شدند. البته به دلیل مصونیتش به خاطر نمایندگی مجلس، حکومت تا سه سال نتوانست وی را زندانی کند.
اما لیلا در محاکمه‌های سیاسی اش در دادگاه‌های ترکیه هم باز از مواضع خودش پا پس نکشید بلکه سیاست‌های دولت‌مردان ترکیه را به چالش کید و در دادگاه عالی ترکیه گفت:
«محاكمه‌ي سياسي، و دادگاه‌هاي سياسي، از ويژگي‌هاي شاخص و ديرينه‌ي كشور تركيه مي‌باشد. به دنبال هر بحراني فرماندهان ارتش و سياستمداران و اميران و اعضاي پارلمان دستگير و روانه‌ي زندان مي‌شوند. اين پروژه هم اكنون عليه من و آيين و رسم و برنامه‌ی سياسي دیرینه مي‌باشد. عجيب است و هيچ جا ديده نشده و به وقوع نپيوسته كه نمايندگان ملت از طرف دولت بازداشت و زنداني شوند، اين به هيچ وجه با قانون و مفاد آن همخواني ندارد و تنها پروسه‌اي سياسي مي‌باشد.
اين تنها من نيستم كه از حضور و وجود ملت كُرد در تركيه خبر مي‌دهم و برآن پا مي‌فشارم. رئيس جمهور پيشين نيز به شيوه‌اي آشكار 12ميليون جمعيت كُرد اعتراف نموده و به صراحت در مصاحبه‌هايش از چاره‌انديشي اين مسئله از راه فدراليسم سخن به ميان آورده.
در طول سال‌هاي 1806 تا 1937 ملت من در 28 قيام و مبارزه تلاش نموده كه آزادي خويش را به دست بياورد.
مصطفي كمال پس از استقرار جمهوريش و نوشتن قانون اساسي آن جمهوري كه براساس و بنيان ناسيوناليسم ترك و بنابر انكار هويت ملي كُردها بنا نهاده شده بود، در قبال خويش به فكر بنا نهادن يك دولت ملي ترك بود. وي در قوانين سال 1924 رسماً استفاده از هرگونه زبان ديگري به جز زبان تركي را در اين كشور ممنوع اعلام نمود.
من اولين زن كُرد هستم كه به پارلمان راه مي‌يابم، آيا رواست واهمه‌اي از اين داشته باشم كه ممكن است به خاطر عقايد خودم و به خاطر اين كه خواستار آزادي و دموكراسي و اثبات هويت ملي خود و ملتم، با مجازات اعدام روبرو شوم، حكومت‌هاي غربي به خاطر منافع اقتصادي اين بار هم در مقابل اين رفتار تركيه سكوت خواهند كرد، اما من صدايم را به گوش اعضاي پارلمان و آزادي خواهان جهان مي‌رسانم و از آنان طلب ياري مي‌نمايم ...
لیلا  زنی  ۳۰ ساله بود که  پارلمان راه یافت و اکنون پس از ۲۴ سال از آن روز پارلمان ترکیه همان است و لیلا زانا همان لیلا زانایی که شیفته‌ی صلح و برابری حقوقی انسان‌ها و باز هم زبان کوردی  را به صحن پارلمان ترکیه کشاند. بانوی اردیبهشت یک بار دیگر در پاییز  سیاست‌های کمالیسم ترکیه سر بر کشید.. آن‌چه روشن و هویدا است سر برکشیدن اردیبهشتی این بانوی سیاست مدار صلح طلب است و به قهقهرا رفتن نظام سیاسی ترکیه به سوی فاشیسم بیشتر و بیشتر..فاشیسمی که سرانجام ترکیه را  به سوی نابودی خواهد برد...فرصتی که مردم ترکیه در انتخابات دوم نوامبر برای رهایی از فاشیسم اسلامی اردوغان و مدافعان‌اش، از دست دادند…
----



» ادامه مطلب

۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

نگرانی نژادپرستانه‌ی فعال حقووق بشر



زن و شوهری عرب هستند. در شمال اروپا زندگی می‌کنند. فرزند خردسالی دارند. بنا به طبیعی‌ترین قاعده‌ی طبیعی و انسانی با فرزندان‌شان به زبان مادری خودشان یعنی عربی حرف می‌زنند. آن یکی فعال حقوق بشر است. اتفاقا در جلسه‌ای و یا برنامه‌ای حقوق بشری هم شرکت کرده‌است. احتمالا لحظه‌های آخر و خداحافظی کردن است. او(با ضمیر مونث) که فعال حقوق بشر است از پدر بچه، خیلی طبیعی خیلی آرام خیلی دوستانه و حقوق بشرانه می‌پرسد چرا به بچه‌تان فارسی یاد نمی‌دهید. می‌گوید من و همسرم عرب هستیم. در کشوری در شمال اروپا زندگی‌ می‌کنیم. چرا باید با فرزندم در محدوده‌ی زندگی خودمان فارسی حرف بزنیم. فرزند ما قاعدتا یا زبان مادریش را حرف می‌زند یا زبان کشور میزبان را.
می‌گوید. آخر من فکر می‌کنم این کار شما باعث قطع ارتباط فرزند شما با فرزندان مثلا یک کورد می‌شود. به ادامه‌ی گفت و گو نمی‌خواهم گوش بدهم . از یکی از دوستانم می‌پرسم واقعا او(با ضمیر مونث) چه پرسید توضیح داد که همین را پرسیدکه من هم گفتم. یعنی من باورم نمی‌شد.باورم نمی شد توهم عظمت طلبی حتا گریبان کسی را که بدون شک خود را فعال حقوق بشر می‌داند. بدون شک در اروپا زندگی می‌کند و بدون تردید فکر می‌کند حق دارد به یک عرب بگوید که تو با فرزندت با زبان من صحبت کن زیرا من نگران قطع ارتباط فرزند تو با فرزند مثلا کوردها هستم. و جالب است که تعیین می‌کند مثلا اگر احتمال ارتباطی بین فرزند یک عرب با فرزند یک کورد باشد بدون شک باید با زبان فارسی باشد.!باورم نمی‌شود که این فعال حقوق بشر به قول دوست فارس زبانم هیچ وقت نگران قطع شدن رابطه‌ی ملی و فرهنگی و زبانی تو و کوردهای ترکیه، تو و کوردهای عراق من و کوردهای سوریه نبوده است، اصلا مهم نیست هرگونه قطع شدنی اگر تنها و تنها به این منوط باشد که آن تنها زبانی که فکر می‌کند در دنیا یگانه شکر است، را هرکسی که او تشخیص می‌دهد باید بیاموزد. هانا آرنت می‌گوید : جایگزینی برای زبان مادری وجود ندارد.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

فارسی را چگونه آموختم

بعد از هجرت و فترتی چند ماهه در گروه خوب « حلقه‌ی گفت‌و گو»ی وبلاگ نویسان، وقتی باز گشتم و بحث بر سر این بود که این عضو همیشه خاطی و همیشه دیر نویس،در گروه بماند یا نماند، نظر دوستان خوب خطاپوش این بود که هم‌چنان یارگروه‌شان هستم و مهدی جامی عزیز گفته بود به او هیچ نگویید « بگو قلم به دست بگیر و بگو فارسی از کجا آموخته‌ای». با بازگشتم متوجه شدم که موضوع  حلقه‌ی گفت و گوی وبلاگی این است که « روزنامه نگاران فارسی از کجا آموخته‌اند».
برای من که فعلا وهمچنان در فترت فعالیت روزنامه نگاری به سر می‌برم زیرا شرایط زندگیم امکان فعالیت به من نمی‌دهد. نوشتن در باره‌ی این موضوعات راحت‌تر است. از سوی دیگر زبان فارسی و نوشتن درباره‌ی آن نیز هم‌چنان  و به شدت مورد علاقه‌ی من است.  نوشتم چشم حتما می‌نویسم. پیش از هرچیز باید بگویم راستش من همیشه احساس می‌کنم که زبان فارسی را هنوز که هنوز است خوب نیاموخته‌ام.
نوشتن در باره‌ی« آموختن» زبان فارسی برای من  نوشتن از یک لذت مدام و هم‌زمان رنجی مدام است.زبان فارسی عزیز، زبانی که بسیار دوستش دارم و مانع بسیاری از دوست داشتن‌هایم نیز بوده است. زبانی که از آن لذت وافری می‌برم ولی هربار یادآوری و هر واژه‌اش بویی و طعمی از رنجی دیگری برایم می‌دهد. چیزی شاید شبیه آن‌چه که فروید در روان‌کاوی (Ambivalence) می‌نامید و در فارسی کرامت موللی معادل پارسی دیرینه‌ی آن یعنی«‌مهراکین*» را برگزیده است. اتفاقا با بخش‌های زیادی از وضعیت و موقعیت روان‌کاوانه‌ی آن منطبق است. زیرا رابطه‌ی مهراکین مربوط به روابطی است از ما و در نهاد ما که نسبت به آن رابطه‌ی توامان « دوست داشتن و دوست نداشتن همزمان بسیار شدید» داریم. در همان روان کاوی «فروید»ی و به تبع آن «لکان»، یکی از نمونه‌های آن رابطه‌ی فرزند با « پدر» است. رابطه‌ی فرزند با پدر رابطه‌ی ثانویه نوزاد است با جهان است و در واقع رابطه‌ای است که از ابتدا بر « فصل» کردن بنا می‌شود و آن‌گاه بر وصل کردن. بنابر نظریه‌های روان‌کاوی فرزند در بدو تولد رابطه‌ی خود را با جهان  به نست رابطه‌اش با « مادر» تعیین می‌کند . در واقع مادر « دیگری بزرگ» نوزاد است و وی را مطلوب« آرزومندی»(میل) خویش و  خود را مطلوب آرزومندی مادر می‌داند. اما در مرحله‌ی تناسلی یا « فالیک» متوجه رابطه‌ی « مادر» با « پدر» می‌شود. نوزاد متوجه می‌شود که به جز وی شخص دیگری نیز به نام «‌پدر» مطلوب آرزومندی« مادر» است و آن رابطه‌ی یگانه‌ای که گمان می‌برده رویایی بیش نبوده است و  این سرآغاز شکاف و تنهایی و در روان فرزند است از دید من. در ادامه‌ی بحث‌های روان‌کاوی به استعاره‌ی « نام پدر» بر می‌خوریم و این که « پدر» تعیین کننده‌ی « قانون» است و اولین قانون مترتب شده بر « میل» همان  ممنوعیت و عدم اجازه‌ی « تمتمع جویی» از « مادر» توسط فرزند است و در واقع آن‌چه ما از آن با عنوان « زنای محارم» یاد می‌کنیم. « پدر» حیثیت و موقعیتی فراتر از خود قانون دارد.
با همین کوتاه نگاه کنید به سرنوشت من به عنوان یک کودک کورد  که در سرزمینی زندگی می‌کند که زبان « مادر»یش، به لطایف‌الحیل تا به امروز «‌ممنوع» شده و بوده است. اگرچه یک ممنوعیت رسمی و قانونی مکتوب مثل دوران پیش در کشور ترکیه نیست  ولی هرگز هم مثل دوران صدام حسین حتا حق آموزش به زبان مادری نداشته‌ایم. نداشته‌ایم که هیچ هرگونه تلاشی نیز در این زمینه معمولا با زندان و بازداشت و توقیف دست و  دستک دفتری بوده که مربوط به آموزش زبان کوردی بوده است. اگر چه یکی از اصول قانون اساسی همین کشور در دوران جکومت اخیرش یعنی جمهوری اسلامی، مصرحا اعلام می‌دارد حق این آموزش را داریم، اما کسانی که برای اعاده‌ی این اصل کوشیده‌اند معمولا کوشش‌شان ماحصل‌اش زندان بوده است. یک بار در همایش حقوق بشر و زندانیان سیاسی در تهران در یک سخنرانی گفتم که« در کشورهای دیگر اگر شهروندان درخواست یا فاعل امری باشند که در قانون مجاز نیست ممکن است با پلیس و قانون رو به رو شوند اما ما در کشوری زندگی می‌کنیم که وقتی درخواست اجرای یکی از اصول قانون اساسی را داریم با پلیس و نیروهای امنیتی و دستگاه قضایی رو به رو می‌شویم.  ما بسیاری از فعالان زندانی شده‌مان را به شوخی زندانی اصل پانزده می‌نامیم».(سعید متین پور نمونه‌ی کمی نیست برای این مورد).
گفتم که حال تصور کنید حال کودکی کورد هم‌چون من را. وقتی به دنیا می‌آید رابطه‌اش با جهان از راه زبان کوردی است. در واقع رابطه‌ی انسان با جهان در همان روان کاوی دقیقا بعد از مرحله‌ی « فالوس» یا همان تناسلی به رابطه‌ی « زبانی» تبدیل می‌شود و در تقسیم‌بندی سه گانه‌ی ژاک لکانی  انسان به مرحله‌ی «‌امر نمادین» یعنی همان زبان وارد می‌شود. حال کودکی که یک بار زهر تلخ روانکاوانه‌ی انقطاع از «‌مطلوب آرزومندی» اش یعنی مادر را تجربه کرده است و اکنون به مرحله‌ی نمادین یعنی زبان آمده است  و زبان محل و خانه‌ی هستی اش شده است(هایدگر) و در این هستی به  هستی شناسی و لذت کودکانه‌اش از زبان  و جهان مشغول است. ناگاه در سنین ۶ یا هفت سالگی میل آموزش و شاید هم اراده و اجبار آموزش، در وی شوق به مدرسه رفتن به وجود می‌آورد.  اما وقتی به مدرسه می‌رود  می‌بیند   به قول احمد رضا احمدی؛ «کلمات و ولغاتی را که آموخته است باید به دریا بریزد/ و کلمات دیروز را امروز نداند» و واژگان دیگر بیاموزد. انقطاعی دوباره و بریده شدنی دوباره از کانون « میل» ی و لذتی جایگزین شده به جایگزین کردن میلی دیگر. شکل آموزش زبان فارسی  دقیقا همان شکل « حاکمیت نام پدر» را در روان کاوی،  برای من و امثال من در زندگی واقعی داشته است.
زبان فارسی زبانی بود که قانونا باید می‌آموختم. زبان فارسی زبانی بود که قانون نوشته شده هم با آن « زبان» نوشته شده بود و شما نمی‌دانید وقتی اولین بار یک کتاب قانون را به « زبان کوردی» دیدم من همیشه قانون گریز میل گرا،  چه لذتی می‌بردم از خواندن آن سطور سخت و سفت و میل کُش. زبان فارسی زبانی بود در مدرسه با آن می‌آموختیم و درس می‌خواندیم و شعر « فرزندان ایران» را حفظ می‌کردیم و ما هیچ حسی نسبت به این فرزندی نداشتیم. زیرا که رابطه با زبان « مادر» قطع شده بود. اگر حاکم شدن نام پدر  انقطاع تمتع از رابطه‌ی نوزاد با مادر بود « حاکم شدن زبان فارسی» انقطاعی بود از تمتع از « زبان» که امر نمادین و مرحله‌ی نمادین رشد روانی انسانی ما بود. زبان فارسی بود که برای ما تعیین می‌کرد چه بکنیم چه نکنیم. به چه مشغول باشیم به چه مشغول نباشیم  به چه چیزی فکر کنیم و به چه چیزی فکر نکنیم و زبان کوردی چیز دیگری به ما می‌گفت. من گمان می‌کنم دقیقا به همین خاطر است که در کشورهایی که چند زبانه هستند و تنها یک زبان حق آموزش دارد و دیگر زبان‌ها ممنوع هستند مردمان متعلق به زبان ‌های دیگر به طور عموم مردمانی « قانون گریز‌تر»،« عاصی‌تر» و در نهایت « میل گرا» تر و« شوریده‌ سرتر» و« اهل دل» ترند. مقایسه‌ی ساده‌ی ادیبان و نویسندگان  اهالی موسیقی و هنر نیز این ادعای ساده را به ما نشان می‌‌دهد. به موسیقی اگر نگاه کنیم در همین ایران موزیسین‌هایی که متعلق به کوردها و تورک‌ها و بلوچ‌ها و کوردهای خراسان هستند به ما می‌آموزد که آن « آن» ی که حافظ می‌گوید انگار در آواز‌های «عاشیق»‌های  تورک و دوتارنوزاان خراسانی و بربط نوزان بلوچ و حتا مقایسه‌ی شور و بزم و رزم آواز شهرام ناظری با شجریان که هر دو از اساتید موسیقی هستند به ما می‌گوید که یک « آن»ی هست که « میان» شاهدی را به نظاره‌ی دل ما می‌نشاند. حتا می‌توان ادعا کرد که در سیاست نیز چنین بوده‌اند . شاید بتوان ادعا کرد که شوریده ‌سر‌ترین زندانی سیاسی تاریخ ما کسی نبوده جز« فرزاد کمانگر».
بگذریم بحث بر سر آن گریز از قانونی بود که در مای « مایل» بر قانونی که به زبان دیگری بود ناظر و حاضر بود. زبان فارسی از سوی دیگر برای نسل من یعنی من متولد ۱۳۵۴ که ۳ سال بعد آن انقلاب شده است و ۴ سال بعد تولدم حکومت جمهوری اسلامی ایران به سرزمینم یعنی کوردستان همچون یک سرزمین خارجی حمله ور شده است  و سرزمین ما را کسانی به ریش‌های سیاه و بلند و اسلحه‌هایی بر آستین و زبانی به نام فارسی دربر گرفتند. تا قبل از مدرسه بیشتر فارسی را از زبان آن‌ها شنیده بودیم. آن‌ها بودند که به فارسی حرف می‌زدند. این اتفاق خیلی سخت و ناگوار بوده است. درست است که بخشی از آن اتفاق بوده است و به قول یونگ « همزمانی رویداد» ها بوده است. اما همزمانی بدی بوده است. متکلمان به زبان فارسی در سرزمین من متاسفانه کسانی بودده‌اند که در گوش‌شان خوانده شده بود  که « سرزمین کفر» را تسخیر می‌کنند و با ما چون کافرانی که نیاز به ارشاد داشتند برخورد می‌کردند. با ما کودک بودیم وگرنه با بزگرترهایمان بیشتر به عنوان همان کافر حربی و همان مرتد و همان لازم القتل و مفسدالفی‌الرض برخورد! می‌کردند . دریغ داشت که زبانی را بیاموزی که قبلا لای مرور پدرم بر کلیات سعدی جلد قهوه‌ای شده‌اش، که دیگر براثر مرور زمان معلوم نبود جلدش چرمی است یا کاغذی، شنیده بودم. دریغ داشت زبان فارسی را که  گاه گاه در گفت و گوهای پدرم و همالانش در مقایسه‌ی شعر « مولوی» کورد و « مولوی» فارس شنیده بودم. و اما بیشتر از آن را  از آدم‌های مسلح که برای «‌امینت» ما!! می‌کوشیدند و در دیدن‌شان تنها چیزی که فراموش ابدی می‌شد امنیت بود شنیده بودم.
دریغ داشت که وقتی به مدرسه رفتیم و خانم معلم کوردمان را یک « برادر امین» که فارس بود که لباس سبزو یا خاکی داشت و ریش و اسلحه‌ای زیر پیراهن سبزش داشت از مدرسه اخراج کرد.  دریغ داشت دریغ!  فارسی را این گونه آموختن.
اما با این‌همه؛ همه‌ی همهمه‌های فارسی آموختن من این گونه نبوده است. باید بگویم درست‌تر آن است که بگویم من پیش از فارسی عربی را آموختم. (البته اندکی ). دلیل‌اش این بود من از خانواده‌ای مذهبی و اهل طرقیت که یکی از بزرگترین‌ خانواده‌های اهل طریقت منطقه هستند و به « شیوخ مولان آباد***» معروف‌اند.  خانواده‌ای که جد بزرگ‌مان به « شیخ حسن مولان آبادی » می‌رسد که «کاتب» قرآن و عارفی وارسته و عالمی برجسته بوده است. چندان که نادرشاه افشار وی را به دیدار خواسته بود و گفته بود سرای شیخ حسن این‌جاست و توان میزبانی هر شاهی را دارد اما هر شاهی را توان میزبانی شیخی چون من نیست و ناصرالدین شاه به خدمت شیخ حسن رفته بودو از آن دیدار هنوز « سفره و عصای نادری» که هدیه‌ی شاه به شیخ بوده، در آثار به جا مانده از شیخ باقی است . جد بزرگ ما به جز درجه‌ی ارشاد در چهار طریقه‌ی عرفانی اهل کتابت بوده است و قرآنی به کتابت نوشته است که در زمان خویش در هفت بلاد اسلامی لقب « ام‌القرآن» گرفته است. برای من همین افتخار کافی که از خاندانی هستم که افتخارشان « کتابت» و « نوشتن» است. این رسم دیرینه در خانواده‌ی ما باقی مانده است و پدر من اهل قرائت و خواندن علم بوده است و از علوم قدیمه تا مرحله‌ی پایانی دروس روحانیت را تمام کرده بود اما فوت پدر و از آن پس فوت برادر بزرگش مسئولیت زندگی و امور « مالکیت»!!! یک مالک و زندگی چندین خانواده را به او می‌سپارد و درس رها می‌کند و به جای روحانی شدن شیخ باقی می‌ماند. در چنین خانه‌ای معلوم و هویداست که به جز کتاب‌های عربی و کوردی، کتاب‌های دیوان شمس و حافظ و کلیات سعدی و  حتا دیوان جامی یافت می‌شود. اما مرا قبل از رفتن به مدرسه، « قرآن» آموخته بود. و قرآن آموختن مرا با حروف زبان عربی و نیز شیوه‌ی اتصال آن‌ها و کلمات کاملا آشنا کرده بود از این رو بود شاید افت شدید دو زبانه بودن که معمولا در بسیاری از کودکان دوزبانه به محض ورود به مدرسه مشاهده می‌شود، در من جبران شده بود. زیرا آن افت با این دانایی و آشنایی با حروف و کلمات پوشش داده شده بود. از آن بیشتر و پیشتر وقتی پدر با عموها و مابقی اهالی فامیل می‌نشستند و به مرور خاطرات می‌پرداختند و یا بحث می‌کردند از سوی دیگر به دلیل این که عموها و عمه‌هایی خوش صدا داشتم، خواندن آواز در خانواده‌ی ما امری طبیعی بود. اشعار مولوی کورد به دلیل این که بر اوزان هجایی کوردی و از آن میان وزن « پنج هجایی» که آشنا‌ترین و عمومی‌ترین و نیز اوزان معروف شعر کوردی و به ویژه شعر هورامی است و نیز همخوانی کاملی با وزن « ترانه» در کوردی دارد بسیارند از آوازه خوانان و ترانه خوانان که دانسته و نادانسته شعر« مولوی کورد» را زمزمه می‌کنند و این زمزمه کردن اما در خانواده ما دانسته بودو از شعر مولوی کورد بدون شک، بحث گریز پیدا می‌کرد به مولوی فارس و بحث شعر می‌شد و من به همان کودکی شیدای آن بحث ها می‌شدم. همان روزهایی که در دبستان بوی پاسدار می‌آمد در خانه بوی حافظ و سعدی و عطار و جامی می‌آمد .لذت آموختن و حدت نوشتن شدت خواندن کتاب چندان در من بود که از همان دوران دبستان من کتاب درسی نمی‌خواندم. کتاب داستان و ادبیات کوکان و این چیزها هم در شهر یافت می شد و نه شرایط جنگی  دو جانبه از سویی حکومت و از سویی حمله‌ی کشور عراق اصلا فرصتی باقی نمی‌گذاشت.  من  بودم وول خوردن میان آن کتاب‌های بزرگ بزرگ قطور قطور تا به خود روا بدارم زحمت خواندن آن همه سطور. شاید همین دلیل بود که از سوم دبستان به بعد من همیشه بهترین انشا‌ها را می‌نوشتم و بیشترین نمرات را می‌گرفتم. در راهنمایی دیگر مشغول خواندن کامل دیوان شمس بودم و از آن هم گذشته به گمانم سوم راهنمایی بودم که « تذکره‌الاولیا»ی عطار نیشابوری را می‌خواندم. این نکته اضافه کنم که برداری اهل علم و دانش و فرهیخته سهم بیشتری داشت از این موهبت برای من که او در دبیرستان رشته‌ی« فرهنگ و ادب» می‌خواند و از این رو تاریخ ادبیات فارسی را خوب می آموخت و حضور در حلقه‌ی عرفانی خانواده و دوستان میل کتاب‌های ادبی عرفانی را بیشتر می‌کرد . که به واقع هنوز از دید من زیباترین متون ادبیات کهن پارسی همان متون عرفانی است. متونی چون تذکره الاولیا و لوایح عین القضات، سوانح احمد غزالی  و … یک نکته نباید فراموش شود که به قول جلال آل احمد فرزندان چنین خانواده‌های مذهبی‌ای انگار امکان تبدیل شدن به «کومونیست دو آتشه» را بیشتر دارند و این گونه بوده و از خانواده‌ی ما جوانان بسیاری میل به مارکسیست و اندیشه‌های چپ داشته‌اند و همان اوخر سال‌های ۵۷ و اوایل دهه‌ی شصت، در خانواده و در دست دوستان دوستان خانواده‌ی ما بدون شک « کتاب‌هایی با جلد سفید» بسیار دیده می‌شد. اما هم آن‌چه بر خانواده‌ی ما و و به ویژه بر مردم شهر ما و به طور کلی بر کوردستان و ایران رفت و هم آن‌چه که باعث و بنیاد سانسور و حتا حکم اعدام داشتن به خاطر نگه داری صفحه‌های کپی شده از آن کتاب‌های جلد سفید، که البته بعدها اکثر آن‌ها در همین جمهوری اسلامی به چاپ رسید، باعث شد که آن کتاب‌ها همیشه در حافظه ی من بماند. برای روزگاری بعد‌تر.
اما شاید بهتر باشد بگویم فارسی را  من دقیقا با « کوردی» آموختن آغاز کردم. اواخر راهنمایی و اوایل دبیرستان و کم کم سابقه دار شدن من در نوشتن انشا‌های آن‌چنانی و حفظ کردن اشعار کوردی و فارسی.. پدر را بر آن داشت که مرا کنار خود بنشاند و از همان « دیوان مولوی» و یا همان کتاب «‌شریعت اسلام» به کوردی و به کتابت  مرحوم « حاج عبدالکریم مدرس»، به من بیاموزد که شیوه‌ی درست نوشتن و درست خواندن  کوردی چگونه است.  این خواندن و نوشتن آموختن کوردی مرا به بیشتر به شعر و ادبیات با زبان مادریم آشنا کرد و میل من به ادبیات بیشتر شد. حقیقتا زمانی میل واقعی به ادبیات و زبان در من بیدار شد که زبان کوردی را آموختم و با آن خواندن و نوشتن آغاز کردم و لذت ادبیات دریافتم و توانایی خودم در سرودن شعر. آن‌گاه بود که بعد کشف لذت ادبیات به ادبیات فارسی به دیده‌ای حرفه‌ای‌تر روی آوردم و شروع به خواندن تمامی آثار ممکن ادبی  فارسی معاصر، از آثار صادق هدایت  و صادق چوبک گرفته تا جلال آل احمد و جمال زاده و بزرگ علوی و تا اشعار فروغ فرخزاد و احمد شاملو و سهراب سپهری و اخوان ثالث. تا داستان‌های احمد محمود و محمود دولت ابادی و عباس معروفی. تا لذت خریدادری کردن ماهانه و هفتگی مجلاتی همچون «ایران فردا»، «دنیای سخن»، « گردون»،  «آدینه»، « کیان» و بوطیقا و « ارغنون» و... بعد هم که سیل کتاب‌های تالیفی ترجمه‌ای«بابک احمدی» در اواسط دهه‌ی هفتاد  و بعد آشنا شدن با فلسفه و تئوری ادبی مدرن و زبان شناسی و  هکذا.. اندیشه‌هایی که بیشتر ا ز ادبیات چپ بر می‌خاست و این گوه میلی به دباره دیدن همان کتاب‌های جلد سفید و بعد هم پیدا کردن شماره‌های« کتاب جمعه» و ....
همانا که من وقتی در تهران کارگری می‌کردم از پول کارگری کتاب‌های « محمد حقوقی» با نام « شعر زمان ما» می‌خریدم زیرا که مجموعه‌ی خلاصه شده‌ای بود از اشعار شاعرانی که هنوز بسیاری از آثار آنان مجوز انتشار دوباره نگرفته بود. کم کم دست به نوشتن آغاز کردن سوای شعر گفتن و مقاله‌های کوردی نوشتن ما را از این سو به فارسی نوشتن نیز روانه کرد و دست به نوشتن مقاله کردیم. ابتدا مقالاتی با زبان فارسی در مورد ادبیات. بعدها در مورد مساسل اجتماعی و به ویژه دانشجو شدن جامعه شناسی باعث می‌شد در مورد جامعه شناسی و فرهنگ بیشتر بنویسیم. تا این‌که طوفان متلاطم سیاست کم‌کم بر جان این شاعر شوریده نشست. یعنی بعد چندین سال متوجه شدم که تمام آن‌چه من انجام می‌داده‌ام  برای حاکمیت و حتا برای برخی روشن‌فکران معنای سیاسی داشته است. شعر نوشتن به زبان کوردی؟ مقاله نوشتن به زبان کوردی؟، داشتن کتاب کوردی؟! از همه‌ی این‌ها بدتر نوشتن که برای همگی نویسندگانی که آنی نمی‌نوشتند که حاکمیت می‌خواست اساسا جرم بود.
این میل و یا اجبار به نوشتن در مورد وضعیت و موقعیت سیاسی فرهنگی کوردستان مرا بیشتر بر آن داشت که فارسی را بیشتر بیاموزم. برای این‌که بتوانم بهتر بنویسم و بیشتر و بهتر بنویسم از خودم. از راهی برای ارتباط. ارتباطی دیگر گونه و آفریدن سهم کوچکی از حقیقتی که در« دستگاه حقیقت ناساز» حاکمیت به گونه‌ای جعل شده بود که هنوز  که هنوز است عقل بسیاری از دوستان و ظاهرا همفکران و همکاران‌ام، برصغرا و کبرای آن حقیقت‌های مجعول نهاده شده است. از کودکی تا دانشگاه و تا کار و درس و معلمی. آری معلمی آدبیات فارسی نیز مرا بیشتر به ادبیات فارسی نزدیک کرد و کمی شاید اندکی بیشتر مشغول قواعد زبانی‌اش شدم. اما مشغولیتی از آن دست که همیشه یک میل گریز از هر آن‌چه قاعده‌اش بود داشتم. میلی توامان گریز از مرکز و گرایش به مرکز این زبان.
فارسی ار از کجا آموخته‌ام  جواب ندارد. اگر آن‌چه در مدرسه آموخته‌ام اسمش فارسی آموختن باشد که چیز اندکی بوده و همراه با رنجی همیشگی بوده است. فارسی را از ادبیات شیرین فارسی آموخته‌ام. از ترجمه‌ی مترجمانی چون « نجف دریابندری، داریوش آشوری، محمد قاضی، عبدالله کوثری و  بابک احمدی و مراد فرهاد پور و … رنج نویسندگاین چون عباس معروفی و محمود دولت آبادی و ابوتراب خسروی و هوشنگ گلشیری و نویسنده‌ و مترجمی کورد هم‌چون «‌ابراهیم یونسی». همان ابراهیم یونسی که به اندزاه‌ی رمان‌های ترجمه‌شده‌اش کتاب هم در مورد « کوردها» ترجمه کرده است. که در مقدمه‌ی کتاب «کوردها» که کتابی است از چهار نویسنده  درباره‌ی چهار بخش کوردستان در چهار کشور، که قسمت کوردستان ایرانش طبیعتا!! حذف شده است و خود یونسی مقدمه‌ای بر آن نوشته است و به شرح وضعیت کورد بودن در ایران می‌پردازد و اتفاقا همین بحث زبان فارسی.  درجایی از آن مقدمه می‌نویسد« « ما در مدرسه درس می‌خواندیم. ما کورد بودیم و می‌بایست فارسی یاد بگیریم، معلم‌های‌مان فارس بودند. وقتی تنبیه می‌شدیم به فارسی کتک می‌خوردیم، اما ما کوردی گریه می‌کردیم».
تمام قصه شاید در همین جمله‌ی زنده‌یاد ابراهیم یونسی نهفته است. کوردی عاشق می‌شدیم، به زبان فارسی دوست می‌دشتیم. کوردی فکر می‌کردیم، فارسی می‌نوشیتم، کوردی اعتراض داشیتم، فارسی اعلام می‌کریدم. کوردی مبارزه می‌کردیم، فارسی محاکمه، مجازات، زندانی و  اعدام می‌شدیم. کورد بودیم فارسی از بین می‌رفتیم...در زبانی که می‌شد آن را عاشاقانه‌تر دوست داشت ما بسیار مرده و کشته شده بودیم. این‌که می‌گویم می‌توان عاشاقانه‌تر دوستش داشت و عاشقانه‌تر آموختش را می‌توانم با مثالی تببین کنم. برای من کوردی که در ایران به دنیا آمده‌ام، با این‌که زبان عربی و زبان تورکی نیز بر دیگر همزبانان ما احتمالا همین رویه را سپری کرده است، اما به شخصه علاقه‌ام به زبان عربی و تورکی بسیار خالی تر از این جریان مذکور و مشروح است. از سوی دیگر مردم کوردستان عراق و یا کوردستان ترکیه، همین نسبت را با زبان فارسی دارند. گاه احساس می‌ کنم علاقه‌ی آن‌ها به زبان فارسی از منی که با این زبان آن را زیسته‌ام و عاشق‌شده‌ام ، بیشتر است.  دلیل این امر را من تنها در دوری و عدم اجبار به آن زبان و دوستانه و بدون « حاکمیتی پدرانه» و «میل کُش» بودن به زبان « مادر» یافته‌ام و بس.
   
در گفت و گو سخنرانی که در انجمن قلم آلمان داشتم، برای اولین بار و میان سوالات این جواب بر زبانم آمد که «قصه‌ی من قصه‌ی انسانی است که سراسر عمر ترجمه شده است». از یان رو بخش زیادی از زبان فارسی را در تلاشی که برای ترجمه‌ی همیشگی داشته‌ام آموخته آم. و اندک فعالیتی هم در این زمینه داشته آم. جدای از ترجمه‌هایی که از من در مطبوعات چاپ شده است، یکی از کتاب‌های سید علی را به کوردی ترجمه کردم و یک رمان هم از کوردی به  فارسی که البته رمان کوردی هنوز منتشر نشده است. ترجمه از دید من یکی از فعالیت‌هایی است که زبان آموزی را بسیار عمیق‌تر می‌کند. اما این ترجمه شوندگی همان‌طور که گفتم همیشگی همیشگی است. هربار که در وبلاگم  یا روزنامه‌ها و یا فیس بوکم چیزی به فارسی می‌نویسم می‌دانم هر کوردی آن را می‌خواند، احتمالا اخمی ناخود‌اگاه صورتش را در بر می‌گیرد و دوست داشت آن نوشته به زبان کوردی بود و هرگاه مطلبی به کوردی می‌نویسم می‌دانم اخمی ناخودآگاه از عدم  فهم آن توسط دیگران به صورت‌شان می‌نشیند.
تمام این ها را باید به این اضافه  کرد که برای کسی که اهل نوشتن است و به قول آدورنو« کسی را که وطنی ندارد نوشتن تنها سرزمین وی می‌شود»، چگونه از همان کودکی در تبعید در سرزمین زبانی دیگری به سر برده است. هربار نوشتن برای من لذتی بی پایان و وصف ناشدنی است. هر بار نوشتن به زبان فارسی یعنی نوشتن آن همه میل عاشاقانه و آفرینش عاشقیت درجهان و هر واژه هر بار یادم می‌اندازد که من زبان خویش را نتوانستم بنویسم....کم توانستم بنویسم تنها به گاه ضرورت بنویسم و ضرورت فارسی نوشتن برای سرنوشت من بیشتر از کوردی نوشتن بود چه مخاطبانم بیشتر فارسی می‌دانستند و« گروه هدف و مخاطب» فعالیت رسانه‌ای من فارسی بود.
زبان فارسی زبانی است که با آن عاشق شدم، امتحان دادم، رنگ باختم، رنگ یافتم و تبعید شدم و مبارزه کردم و برابری برای خود و دیگری جستم و آزادی به اندوهش خَستَم و فصاحت به میدان عدالتش آموختم و محبت از نجابت کلمات و شقاوت از سیاست‌اش. من با زبان فارسی تاریخ تمامی اعدام‌ها و کشتار‌های ۳۰ سال گذشته‌ی مردمان‌ام  را نوشته‌ام و با زبان فارسی در باب « زبان زنانه»ی جهان پژوهش کرده‌ام و به زبان فارسی دارم می‌نویسم چگونه فارسی آموختم؟.. من خود نیک جوابی نیافتم حال تو اگر خواندی این یادداشت را بگو رفیق بگو ای دوست.. بگو چگونه من زبان تو آموختم و دوست‌ت دارم  به زبان خودت و زبان‌ات را عاشاقانه دوست دارم و شکر و شیرین و عشق آلود است بی دریغ و بی دریغ اما نه چندان که مرا و مارا داغی ابدی در فراق و اشتیاق زبان « مادر» بر دل بنهد. برای همین زبان تنها سرزمین من است و زبان فارسی یکی از سرزمین‌های من.. هیچ کس هم نمی‌تواند آن را از من بگیرد. برای همین می‌توانم تمامی آن سرزمین رد درچند کتاب شعر و چند رمان و توی چمدانی بگذارم و با خود ببرم به هرکجا که خواستم. همان طور که زبان کوردی سرزمین مادری من شاعر است.
با این همه  هم‌چون مهدی جامی عزیز معتقدم که « فارسی آموزی مدرسه‌ای ندارد». فارسی را تنها می‌توان با عشق به ادبیاتش آموخت.

من زمانی فارسیم خۆش دەوێت بەڵام  بە دلێکی کوردیەوە.

------
دیگر یادداشت‌های « حلقه‌ی گفت و گو»
فارسی آموزی مدرسه‌ای ندارد- سیبستان؛ مهدی جامی 
زبان رسانه زبان معیار- تار نوشت؛ سام‌الدین ضیایی

*:
مهراکین اصطلاحی است که اویگن بلویلر روانپزشک سویسی،وضع کرده است.فروید آن را در نظریه خود درباب احوال قلبی جای دادو بدان معنایی جدید بخشید که در راه با نظریه او راجع به لیبیدو قرار دارد.
مهراکین ترکیبی از عشق و نفرت نسبت به فردی واحد است . لذامهراکین حاکی از دو جهت عاطفی است که باهم در تضاد کامل اند و متوجه فرد یا مطلوب واحدی هستند.
این قانون که به قول فروید حالم بر "روابط ما با افرادی است که بیش از همه دوست داریم"،در رابطه با پدر به اوج شدت خود میرسد.
فروید مینویسد : "مهراکین خاص رابطه ای است که فرد آدمی با پدر دارد."
همین امر است که موجب اهمیت چهره پدری میشود،زیرادواحساس متضاد در یک فرد یا مطلوب واحد جمع میشوند و به همین جهت نیز چهره پدری محور اصلی انطباق هویت طفل در مرحله عقده ادیپ میشود.این مهراکین است که زیروبم اساسی احساسات آدمی را در سطح ضمیرناآگاه تعیین می بخشد.
مهراکین نسبت به پدر حاکی از رابطه با"پدری اصلی"است که طی خیانت دیرینه به هلاکت رسیده است.
*مهراکین ساحت واقعی شور آدمی است،شوری که عشق و نفرت را تنگاتنک یکدیگر قرارمی دهد و آن ها را از هم جدایی ناپذیر می سازد.
منبع : کتاب واژگان فروید / مترجم : دکتر کرامت موللی / نشر نی.

** شعری از احمد رضا احمدی

حقیقت دارد
تو را دوست دارم
در این باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته
باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران
می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در اینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
 
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ مهر ۵, چهارشنبه

آموزش به زبان مادری و نه «آموزش زبان مادری»

«ئێمه‌ كه‌ له‌ مه‌كته‌ب ده‌مانخوێند كورد بووین‌و ده‌بوو فێره‌ فارسی‌ بباین، مامۆستاكانمان فارس بوون، كه‌ لێدانمان ده‌خوارد، به‌فارسی‌ ده‌مانخوارد، به‌ڵام به‌كوردی‌ ده‌گریاین. »
ئیبراهیم یونسی‌
------
« ما در مدرسه درس می‌خواندیم. ما کورد بودیم و می‌بایست فارسی یاد بگیریم، معلم‌های‌مان فارس بودند. وقتی تنبیه می‌شدیم به فارسی کتک می‌خوردیم، اما ما کوردی گریه می‌کردیم».

ابراهیم یونسی مترجم نامدار کورد، که احتمالا به دلیل عدم حق آموزش به زبان مادریش، یکی از بزرگترین مترجمان تاریخ ادبیات فارسی هستند، در یادداشت مترجم، بر ترجمه‌ی خودش از کتاب کوردها، جمله‌ی بالا را می‌نویسد.
به مناسبت ماه مهر که آغاز سال تحصیلی در مدارس ایران است و یادآوری «حق آموزش به زبان مادری» و نه حق تقلیل داده شده‌‌ای که عده‌ای با زرنگی آن را «آموزش زبان مادری» نام می‌نهند. را به یکدیگر یادآوری کنیم.
من معلم بوده‌ام و دو طرفه مدرسه را دوست دارم. اما هر بار آغاز مدارس مرا یاد روزهایی می‌اندازد که شبیه جملات آقای یونستی تجربه‌اش کرده‌ام. آ هم زمانی که اوائل انقلاب بود و «برادر»(پاسدار)ها همه‌ی کاره‌ی مدارس بودند.
من معلم بوده‌ام، معلم ادبیات فارسی هم بوده‌ام. از دانستن زبان فارسی نه افتخار می‌کنم، نه شرمگینم، بلکه خوشحالم که به دنیای ادبیات یک زبان دیگر دریچه‌ای دارم بی انتها.... مثل دانستن هر زبان دیگری.. حتا از اینکه باه مدیگر زبانی داریم که می فهمیمش نیز خوشحالم. اما دوست داشتم آن زبان اختیاری بود. با همه‌ی این‌ها اما نمی‌شود شرم برجان آدم نریزد وقتی امکان این نبود که معلم ادبیات کوردی هم باشم. وقتی در سرزمینی زیسته‌ام که بسیاری از مردمانم توان خواندن نوشته‌های مرا به زبان کوردی ندارند. وقتی اسم ملتم را با املای درست می‌نویسم آن را نشانه‌ی تجزیه طلبی می‌دانند. در حالی که خودشان می‌دانند آن‌چه آن‌ها می نویسند غلط املایی صددرصد است.
وقتی فعالان حقوق بشر و سیاسی حق آموزش به زبان مادری را به «آموزش زبان مادری» تغییر می‌دهند..شما هرچقدر خواستید با ما بجنگید، در قدرت بودید بکشید و در قدرت هم نبودید با افتخار از کشتار ما یاد کنید و بگویید شرایط بود و باید می کشتیم و روشنفکر هم که شدید علیه ما بیانیه بدهید. اما ما حتا یک قدم از تمامی حقوق‌مان پا پس نمی‌کشیم. حقوقی که خوشحالیم که شما آن را دارید و لازم نیست برایش بجنگید و کشته شوید و تهدید شوید. آنقدر خوشحالم که چنین حقوقی را دارید و چندان برایتان طبیعی است که حتا حقوق انسان‌های هم‌وطن خودتان را نمی‌فمید و رسما آن را انکار می‌کنید و مسخره می‌کنید. من به نوبه‌ی خودم خوشجالم که در موقعیت ما نیستید از جنبه‌ی نداشتن حقوق انسانی‌تان و البته خوشحال هم هستم که در موقعیت عده‌ای از شما نیستم که انکار حقوق انسان‌ها برایم افتخار باشد و با سربلندی درباره‌اش مقاله و یادداشت و بیانیه بنویسم.

روزی خواهد آمد که ما در کنار هم برای حقوق همدیگر تلاش کنیم نه برای حقوق خودمان برای سلطه بر دیگران....
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

زبان مادری و تصفیه ی هویتی

 

1- دریکی از سخنرانی های دکتر فکوهی در دانشگاه علامه تحت عنوان "هویت های جماعتی"، که گزارش آن را در شماره ی اول ماهنامه‌ی "گفتمان نو" چاپ کردم، به نکته ی جالبی برخوردم. ایشان در بخشی از سخنان اش در مورد اینکه بسیاری از کشورها به سرکوب هویت های غیر رسمی اعلام شده از جانب حکومت پرداخته اند، به قتل و عام گسترده ی دیگر گروه های قومی فرانسه به  دست فرانکی ها اشاره می کند.

 آن جا به ذهنم خطور کرد که چرا برخی  اندیشمندان و روشنفکران ما  در طول سالیان گذشته مثل آیه ی قرآن به نظریات فرانسوی ها در باره ی مفاهیمی چون ملت، دولت و این ها استناد می کنند. اگرچه دلیل ظاهریش این است که نسل های اول و دوم روشنفکران ما که همگی سفر کردگان به کشور فرانسه هستند و تا نسل ها بعد هم زبان دوم روشنفکران ما همان زبان فرانسه بوده است، اما دلیل باطنی اش از دید من چیز دیگری است. در نظریات فرانسوی برای تعریف ملت دقیقا پارامتر هایی در نظر گرفته می شود، که مبتنی بر ساختار دولت است. درواقع بیشتر این پارامترها و فاکتورهای معین کننده و معنا دهنده‌ی ملت، پارامترهایی است که تعریف کننده ی "دولت" است و نه تعریف کننده‌ی "ملت". یادمان نرود که یکی از اصلی ترین شعارهای ی انقلاب فرانسه "زنده باد دولت" بود. در واقع آنچه برخی روشنفکران ما تکرار می کنند همان نظریات فرانسوی  درباره‌ی ملت و دولت است. این نظریات هم همان‌طور که در همه‌ی اجزایش پیداست، معرف پارامتر‌های دولت است. شاید به همان دلیل در ترجمه‌ی واژه‌ی " Nation- State" نیز به جای تقدم واژه‌ی ملت به تقدم  واژه‌ی دولت همت گمارده‌اند  و  معادل آن را "دولت- ملت" برگزیده‌اند. زیرا وقتی ساختار ذهنی بر این بود که دولت معادل ملت است بنابراین هرگز نمی‌تواند در این ساختار ذهنی به حضور چند ملت در یک جغرافیای سیاسی بیاندیشد. از این رو معمولا از واژه‌ی قوم برای دیگر ملت‌ها نیز استفاده می‌کنند. بر مبنای این تعریف تصور کشوری چند زبانی واهمه و فوبیای چند دولتی و را با خود به همراه می‌آورد. غافل از اینکه کشور چند زبانی نه تنها باعث چند دولتی شدن یک کشور نمی‌شود بلکه این انکار حضور زبان‌ها و ملیت های دیگر است که این امکان و تصور را برجسته‌تر و  قابل تصور‌تر می‌نماید.
2- زبان به عنوان رکنی از حیات انسانی که به باور زبان شناسان راه درک انسان از هستی است، از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. حتا در نگاه ادیان نیز اهمیت زبان و نشانه هایی که گویای اهمیت زبان است به روشنی به چشم می خورد.  در کتاب مقدس، مشاهده می کنیم که: در آغاز "کلمه بود و جز کلمه هیچ نبود و کلمه نزد خدا بود". در دین مسیح نیز می دانیم که معجزه ی اصلی عیسی مسیح دیدن سخن گفتن در نوزادی بوده است. از سوی دیگر در دین اسلام نیز سوای اینکه معجزه ی اصلی پیامبر این دین نیز "کتاب" قرآن بوده، که ارتباط کامل و واضح با مسئله ی زبان دارد، از سوی دیگر در همین کتاب آسمانی نیز شاهدیم که خدواند برای آشکار کردن اهمیت خلقت آدم به فرشتگان، به آن ها یادآور می شود که آدم "نام"ها را می داند و شما نمی دانید(و علم الادم اسما کل ها).
همچنین در کلام فیلسوفان و اندیشمندان و زبان شناسان نیز، چه در دوران کلاسیک همانند افلاطون که انسان را حیوانی ناطق می دانست، چه هایدگر که "زبان را خانه ی هستی" می دانست. نکته های روشنی است که نشان روشن تر از اهیمت زبان دارد.
با این توصیفات و از آن جا که انسان از راه زبان یکی از اصلی ترین الگوهای جامعه پذیری را تجربه می کند و از سوی دیگر در نظریه های شکل گیری روان کاوانه ی زبان از منظر دو روان کاو بزرگ "زیگموند فروید" و "ژک لکان"، زبان تحت تحول رشد روانی و جسمانی نوزاد انسانی در مراحل سه گانه شکل می گیرد و هردو با اندکی تساهل مرحله ی فالیک را مرحله ی شکل گیری زبان می دانند؛ روشن است که این نظریه ها بنیاد شکل گیری هویت انسان را زبان انسانی می دانند.
3- از آن جا که بسیاری از دولت های جهان سومی  روزی یا مستعمره ی دولت های فرانسه  و انگلیس بوده اند و یا مستشاران نظامی و فرهنگیشان از این دولت ها تامین شده و یا در مرحله ی سوم روشنفکران‌اش تحصیل کردگان این دو کشور بوده اند. همچنین خود حاکمان این کشورها چه در دوران حکومت های پادشاهی و چه در دوران "دولت-ملت"های ساختگی و اجباری به ظاهر مدرن، برخاستگان از میان قدرتمندترین(ازلحاظ زور نظامی و تزویر سیاسی و یا زر وثروت) در آن برهه ی خاص زمانی بوده اند، بنابراین تعلق خاطر قبیله ای خاصی به فرهنگ و زبانی که خود از میان برخاسته اند، داشته اند و سعی در حاکم کردن معیارها و هنجارهای خاص زبانی و فرهنگی و حتی مذهبی خود بر دیگر ملت های تحت حاکمیت شان داشته اند. از این رو زبان آن حاکم بر دیگر زبان ها حکومت کرده است. این تفوق زبانی تا آن‌جا بوده است که گاه حتا حاکمانی که از میان فرهنگ‌های زبانی دیگر برخاسته‌اند به دلیل تفوق پیشینی زبان در ادوار قبل از آن‌ها برای تسلط و آسانی حکومت خود نیز هم‌چنان به زبان حاکمان پیشین سخن رانده‌ و حکومت کرده اند. اما از آن جا که هیچ تعلق و خواسته و نیاز اصلی آدمی با زور و زر و تزویر اگرچه خاموش بماند اما از میان رفتنی نیست. میل نوشتن و نگارش به زبان مادری نیز در میان مردمان جهان از میان نرفته و همیشه مبارزان و خواهندگان ازلی و ابدی خود را داشته است.
4- در راستای همین مبارزات و همین خواسته های مدنی و مبتنی بر حقوق بشری بوده که اکنون نزدیک به یک دهه است که از نام گذاری روز21فوریه به نام "روز زبان مادری" می گذرد. یکی از کشورهایی که با این معضل روبه رو بوده کشور پاکستان پیش از جدایی بنگلادش از این کشور بود. تا پيش از استقلال بنگلادش از كشور پاكستان در دهه 50 ميلادي، زبان رسمي كه در مدارس و دانشگاه هاي آن ايالت آموزش داده مي‌‌شد زبان پاكستاني (اردو) بود. در طي اين دوران تا زمان كسب استقلال از پاكستان، فعاليت زيادي جهت به كارگيري و تدريس زبان بنگالي در كنار زبان اردو توسط فعالين دانشگاهي و فرهنگي انجام گرفت. به خاطر تفكرات خاص دولت پاكستان كوچك ترين حركتي در اين زمينه با شديدترين اقدامات اين دولت مواجه مي‌شد. از جمله فعالين بسط و گسترش زبان بنگالي كه توسط نيروهاي امنيتي پاكستان ترور شدند مي‌توان به ابوالبركت (استاد دانشگاه داكا)، رفيع‌الدين احمد (دانشجو)، شوفير رحمان (كارمند عاليرتبه دادگاه عالي بنگلادش) اشاره كرد كه اين حوادث در روزهاي 21 و 22 فوريه سال 1952 اتفاق افتاد.
بنگلادش اولين كشوري بود كه در نوامبر سال 99 پيشنهاد رسمي خود را مبني بر نامگذاري روز 21 فوريه (2 اسفند) به نام روز جهاني زبان مادري به سازمان يونسكو ارائه كرد. اين پيشنهاد در سي‌امين نشست عمومي سازمان يونسكو به تصويب نمايندگان كشورهايي چون ايتاليا، فرانسه، ‌اسپانيا، نروژ، دانمارك، سوئد، شيلي، هلند، سوئيس، پاراگوئه، جمهوري دومنيكن، هند، مالزي، عربستان سعودي، لهستان و... رسيد.
همزمان با اين فعاليت ها، سازمان ديگري با عنوان طرفداران جهاني زبان مادري "Mother Language Lovers of the world" در كانادا تشكيل شد كه اعضاي آن را افرادي از مليت هاي انگليسي، هندي، آلماني، بنگلادشي، هلندي و... تشكيل ‌مي‌دادند. اين سازمان نيز پيشنهاد خود را جهت نامگذاري روز 21 فوريه به نام روز جهاني زبان مادري به سازمان يونسكو ارائه كرد. پس از تصويب روز 21 فوريه، به نام روز جهاني زبان مادري طرحي توسط يونسكو تهيه و به تمامي كشورهاي عضو ابلاغ شد در اين طرح براي معلمان، دانش‌آموزان و دانشجويان برنامه‌هاي خاصي تدارك ديده شده بود.عنوان اين طرح چنين بود: چرا روز جهاني زبان مادري: تنوع زبان‌ها و فرهنگ‌هاي مختلف بيانگر ارزش جهاني آن ها براي تقويت حس وحدت و انسجام جوامع بشري مي‌باشد. اهميت بازشناسي تنوع زباني يونسكو را بر آن داشت تا تصميم به برگزاري جشن روز جهاني زبان مادري بگيرد.
5- براي اولين‌بار مراسم روز جهاني زبان مادري در فوريه سال 2000 در پاريس برگزار شد كه در آن مقامات عالي‌رتبه كشور فرانسه، نمايندگان كشورهاي مختلف جهان و زبان‌شناسان برجسته‌اي چون نوام چامسكي و... شركت داشتند. در اين مراسم كويچيرو ماتسورا مدير كل سازمان يونسكو در مورد علل نامگذاري روز جهاني زبان مادري به سخنراني پرداخت وي گفت: در سطح جهان بيش از 6000 گونه زباني مختلف وجود دارد كه اين تنوع بيانگر توانائي انسان براي ايجاد ابزار ارتباطي مي‌باشد. زبان‌ها آينه تمام نماي ابعاد وجودي انسان و جوامع انساني مي‌باشند. وي در ادامه تشكر ويژه خود را از رئيس جمهور كشور ايسلند خانم Vigdis Finnbogadotti بعنوان اولين سفير حسن نيت يونسكو در امر پاسداشت، و اعتلاي روز زبان مادري ابراز داشت. در ادامه پيام كوفي عنان دبير كل سازمان ملل در مورد لزوم ارج‌گذاري به روز جهاني مادري قرائت شد. در مارس سال 2001 مراسم روز جهاني مادري در محل مركز مطالعات بين المللي زبان مادري1در داكا پايتخت بنگلادش برگزار شد.
با توجه به اهميت موضوع، كوفي عنان دبير كل سازمان ملل متحد در اين مراسم حضور يافت. وي علت حضور خويش را اعلام تشكر و قدرداني سازمان ملل از ملت و دولت بنگلادش بخاطر تلاشي كه در جهت اعتلاي زبان مادري و هم‌چنين تلاشي كه در جهت نامگذاري روز 21 فوريه به نام روز جهاني زبان مادري انجام داده بودند، دانست.
کوفی عنان دبیرکل وقت سازمان ملل در بخشی از سخنان اش گفت: حضور در اين محل كه به واقع زيربنا و شالوده تأمل و تفكر در مورد زبان مادري مي‌باشد برايم افتخار بزرگي است. در دوران كنوني فقط چند زبان بصورت جهاني درآمده‌اند در حالي كه بسيار لازم و ضروري است كه در مورد زبان هاي محلي نيز توجه لازم را مبذول نماييم به نوبه‌ی خود اميدوارم كه اقدامات يونسكو منجر به افزايش آگاهي در بين اقشار مردم شده و به حفظ و حراست از زبان مادري منجر شود. مي‌خواهم مراتب قدرداني و تشكر ويژه خود و سازمان ملل را از دولت و ملت بنگلادش بخاطر اهتمام به امر مهم و خطير حفظ و حراست زبان مادري اعلام ‌نمايم.
سازمان علمي ـ فرهنگي آموزشي ملل متحد (يونسكو) بخاطر حرمت شهيد (ديبوش) Dibosh روز 21 فوريه يعني روز ترور وي را در سراسر جهان روز جهاني "زبان مادري" ناميد. همين اعتقاد بود كه باعث پي‌ريزي مؤسسه‌اي شد كه هدفش بسط زبان‌هاي مادري در سراسر جهان مي‌باشد. بنگلادش نمونه بارز ملتي است كه موضوع زبان مادري در كنار مسائل مهم ديگري چون ايمان، حس وطن‌دوستي و... مؤلفه‌هاي اساسي زندگي شده است ريشه تعلق در اين جهان فاني، شنيدن زبان مادري هر انساني مي‌باشد. زبان‌هاي گوناگون در ميان مردم و گروه‌هاي مختلف براي سهولت امر فهميدن و فهماندن پخش شده‌اند. اميدوارم در طي قرن اخير همه مردم بتوانند در حفظ زبان مادري تمامي انسان‌ها وحدت و تشريك مساعي نمايند.
خطر عمده اي كه ممكن است 6000 گونه زباني حال حاضر را تهديد كند، امكان از بين رفتن برخي از زبان‌ها در طي 20 سال آينده مي‌باشد. اجتماع جهاني بايد تلاش خويش را در راه حفظ و حراست از اين ميراث مشترك بشري بكار بندد. بايد پذيرفت كه زبان ها منحصر به فرد هستند. هستي انسان، انسانيت با مشاركت گرفتن از چندين زبان، غني‌تر و پربارتر مي‌گردد. زبانها و مردمي كه بدان ها تعلق دارند، بايد با هم زندگي كنند. طي قرن اخير شاهد فعاليت‌هاي مهم اين مؤسسه براي فهم اين موضوع مهم در جاي جاي جهان بوده‌ايم.
6- هم چنین در سال2003 نیز برای چهارمین بار روز جهانی زبان مادری طی مراسم با شکوهی در مقر یونسکو گرامی داشته شد و کویچیرو ماتسورا دبیر کل یونسکو طی سخنرانی مفصلی به مسایل  زیر اشاره کرد:
امسال براي چهارمين بار است كه روز جهاني زبان مادري را گرامي مي‌داريم. هدف از اين مراسم تشويق و ترغيب مردم جهت بسط و گسترش زبان مادري است. زبان‌ها عامل ارتباط، ادراك و تأمل بوده و ترسيم‌كننده‌ی مسيري هستند كه خط واصل گذشته، حال و آينده مي‌باشد. انسان ها در مناطق جغرافيايي با گذشته و تاريخ خاص خويش زاده مي‌شوند..
از نظر ماتسورا وظائف دولت‌ها بيشتر از ملت ها مي‌باشد كه بايد براي حفظ و حراست فرهنگ هاي محلي و تنوع زباني قوانين خاصي را تصويب كرده و به مرحله اجرا درآورند. وي نقش حفاظت و پاسداري از زبان مادري را در امر توسعه پايدار مهم دانست. حذف يك زبان در واقع به معناي يك عمل بيولوژيك براي حذف يك قوم يا ملت مي‌باشد.
 دبیر کل یونسکو در بخش پایانی سخنرانی‌اش  به این نکته اشاره کرد که: "زبان يك فرد از لحظه تولد تا موقع مرگ تكامل مي‌يابد و ما بايد سعي نماييم اين قدر اين تنوع فرهنگي و بشري را بدانيم. يونسكو تلاش بي‌وقفه‌اي را در اين راه شروع كرده و اميدوار است كه به يك سيستم آموزشي چند زبانه براساس چهارچوب ترفيع زبان مادري دست يابد. اميدواريم كه برنامه‌هايمان با مساعدت و همراهي دولت ها در جهت حفظ و حراست زبان مادري با موفقيت همراه باشد".
7- از این روست که توجه به زبان چه به عنوان یکی از اصلی ترین منابع برسازنده ی هویت انسانی و چه به عنوان یکی از واحد ها و پارامترهای تشکیل دهنده ی هویت اجتماعی  نیز از نظر بنیاد برقرار کننده ی ارتباط انسانی و اجتماعی در هر جامعه ای، امری غیر قابل انکار و چشم پوشی است. اینکه در طول تاریخ چه مجموعه اتفاقاتی روی داده  و چه عواملی در کار بوده که به عنوان مثال یک زبان ویژه حاکمیت بیشتری یافته است همیشه محل نزاع خواهد بود. استناد تاریخی به استدلال های ضعیفی مثل این که در طول تاریخ چنین بوده و چنان است از هیچ بنیاد خردباورانه‌ای و نیز هیچ بنیاد و زیر ساخت حقوق بشری‌ای برخوردار نیست. دقیقا مثل آن است که استدلال شود چون در طول تاریخ زنان تحت انقیاد بوده اند بنابر این ما همین روند را ادامه دهیم. و از این دست مثال بسیار اند. باید بپذیریم و باور داشته باشیم که محروم کردن عده ای از انسان ها از حق یادگیری و خواندن و نوشتن به زبان مادری شان یکی از بنیادی ترین اشکال نابود سازی هویت قومی است که برخی از آن به"ژینوساید سفید" نام می برند. آیا وقت آن نیست که کمی بیشتر در این ظلم فاحش انسانی بیاندیشیم و نسبت خود را و تفکرات مان را با چنین نسل کشی زبانی روشن کنیم؟ این مسئله در این دوران از آن‌جا اهمیت بیشتر می‌یابد که با توجه به تحولات سیاسی شتابانی که در حال حاضر جامعه‌ی ایرانی از سر خود می‌گذراند  با توجه به برنامه‌های  دو کاندیدای ریاست جمهوری دور دهم آقایان کروبی و موسوی که متاسفانه با کودتای حلقه‌ی احمدی نژاد رو به روشد، و بیانیه‌ی معروف حقوق شهروندی و  اقوام مهدی کروبی و نیز تلاش‌های میر حسین موسوی و تیم همراه‌اش در روزنامه‌ی کلمه که یکی دو سرمقاله به زبان کردی و ترکی و نیز یک ویژه نامه‌ی کلمه را به زبان کوردی اختصاص داده بود. اما متاسفانه انگار در کوران حوادث این‌گونه بحث‌ها به فراموشی سپرده می‌شود و در طول این ۲۰ ماه جنبش سبز مباحث حقوقی و قانونی بر سر این مسئله‌ی حیاتی به فراموشی می‌رود بارها از فعالان سیاسی و فرهنگی اقوام  و ملت‌های ایرانی این گله و انتقاد منتشر شده است که چرافعالانه‌تر و آشکارتر در جنبش سبز حضوری پویا ندارند. ضمن وارد دانستن این انتقاد اما باید سوزنی نیز به این سوی ماجرای زد و پرسید که آیا در طول این ۲۰ ماهه ما چقدر به مسئله‌ی حقوق ابتدایی و طبیعی آن‌ها پرداخته‌ایم و چه‌قدر توانسته‌ایم که مطالبات گسترده‌تری در جنبش مطرح کرده‌ایم تا مشارکت کنندگان نیز گسترده‌تر شوند؟ 
در پایان یاد شعر آن شاعر کرد می افتم که چه خوش سرود:
هه‌رچه‌ن مه‌واچان فارسی شه‌که‌ره‌ن / کوردی جه‌ شه‌که‌ر به‌ڵ شیرین ته‌ره‌ن
یه‌ قینه‌ن جه‌ ده‌ور دونیای پر ئه‌ندێش / هه‌رکه‌س دڵشاده‌ن وه‌ زوان وێش
ترجمه: هرچند می گویند فارسی شکر است /  کوردی برای من از شکر شیرین تر است
مطمئنن در گردش دنیای پر از اندیشه / هر کسی به زبان خودش دلشاد است


منتشر شده در : روز آنلاین
» ادامه مطلب