نامههاي عاشقانهي يك چاقوكش به خانم دست برفي
۱-برق دندان های شما
خانم دست برفی!
روی لبه ی چاقوی مرا هم کم کرده است
چشم نبند برمن
ضامن این چاقو به پلک شما بسته است
چاقو در قلبم فرو می رود
۲-
گیسوانت را
که به مهمانی غریبه ها بردی
بر مزرعه ی سوخته ی این پیر مرد
از پنجره ی اتوبوس هم
باد
نخواهد وزید
۳-
من مردی جنوبی
در جاده های به رنگ برف دستان تو
یخ زدم
از خودت بپرس
نشانی دست هایت را
در کدام سفر شمال
برای مرد دیگری
جا گذاشته ای؟
۴-
ما گناهکاران ازلی بودیم
تو از درخت خوردی
من از سیب
از تو
۵-
هنوز نمی دانم
دلیل وجودیِ سایه
آفتاب است یا دیوار؟!
تو اگر نباشی اما
نه آفتاب دارم
نه دیوار
نه سایه
۶-
كج زخم مي زند اين چاقو
رج ميزند اين موهاي تو
بر خاطرههاي پير مرد
لزج ميشود اين تعويق
فلج شده انگشتان چاقو كش
در لمس اين موها
اين كج
اين رج
اين لزج
۷-
چاقو ی ات از روز اول در قلب من کاشته ای
بیهوده برای زدن زخم تازه
تلاش نکن
چاقوی کند نمی برد
تنها زخم های کهنه را
له و لورده می کند
مطالب مرتبط: عاشقانه های یک چاقو کش برای خانم دست برفی-قسمت دوم
شعرهای من نامه های من به هوای جان
4 comments:
نمیدونم چرا اغلب روزنامه نگارا این قالب رو انتخاب میکنن
همه ی وبلاگ رو نخوندم که نظر کلی بدم
فقط دو سه تا از شعرا
بله میانه
خیلی خوبه
نه از جنس خودم
نه از جنس شما
جنس؟
مثلا مردا سنگو
زنا شیشه
یا مثلا زنا چاقو و
مردا هندونه
یا مثلا
همه ادم
همه یه جنس
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار
سلام دوباره...آقای شیخی...
زیبا بود"نشانی دستهایت رادر سفر شمال برای کس دیگری جا گذاشته ای؟و..."
باید روی اشعارتون فکر کرد خییییلی.همینطوری نمیشه...
موید باشید
چنانچه دارای سایت یا وبلاگ هستید می توانید با عضویت در سیستم اقدام به نمایش تبلیغات نمایید و به ازای هر کلیک بازدیدکنندگان برروی تبلیغات تا سقف 800 ریال بعنوان پورسانت دریافت نمایید
برای اطلاعات بیشتر به من ایمل بزنید
ارسال یک نظر