منتشر شده در :رادیو زمانه
درباره فریبا داودی مهاجر و علیرضا نوریزاده و فیلم مستند حسن سربخشیان
معمولاً گفتمان سلطه که توسط حاکمیت ترویج داده و حفاظت و تقویت میشود، سعی میکند با این گفتمان به صورت حاشیهای برخورد کند و دقیقا آن را بگذارد برای اجلاسها، مناظرهها، مذاکرهها، مقالهها، سمینارها و کنفرانسها و از عمومی شدن و "کش دادن" آن جلوگیری میکند.
بهتر است حقوق بشر تنها و تنها سلاحی باشد برای محکوم کردن مخالفان و نه پایبندی خودمان به آن. حال این به سلاح گرفتن حقوق بشر ممکن است از سوی خود دولتها علیه دولتهای مخالف دیگر باشد، به عنوان مثال، جمهوری اسلامی نیز بسیار از حقوق بشر حرف میزند اما برای اینکه بگوید حقوق بشر در خیابانهای آمریکا و انگلیس و اسراییل و یا در جنگهای آمریکا علیه دشمناناش رعایت نشده است.
از سوی دیگر از سوی خود آن کشورها نیز حقوق بشر معمولاً یک سلاح تبلیغاتی است، نه یک اهرم فشار واقعی برای اقدامی دیپلماتیک علیه این کشورها. همچنین این هرگز به این معنا نیست که واقعاً در کشورهایی چون آمریکا و انگلیس و اسراییل و آلمان و فرانسه، هیچ نقض حقوق بشری صورت نمیگیرد و سرزمین آنها مدینه فاضله واقعی است. تنها فرقش در این است که نوع تضییع حقوق برنامهریزی شدهتر و نرمتر و نیز در سطوح بالاتری از کشورهای توسعه نیافته است.
نکته جالب اما این است که این فرهنگ استفاده از حقوق بشر به عنوان سلاحی علیه مخالف، میان خود مخالفان حکومتها نیز به فرهنگ رفتاری تبدیل شده است. یعنی بسیاری از این مخالفان نیز تنها وقتی مدافع حقوق بشر هستند که از آن به عنوان مخالفت با دولت و نظام حاکمی که مخالف آن هستند استفاده کنند. به عنوان مثال فرد در یک سمینار حقوق بشر در کشوری آزاد و اروپایی شرکت میکند و فحش میدهد به دین اسلام و نه حکومت دینی، که داشتن دین و آزادی در عقیده مذهبی از مبانی حقوق بشر است و توهین کردن مثلاً به اعتقادات یک میلیارد و نیم انسان نمیتواند نشانهای از حقوق بشر باشد. یا آن یکی از اینکه از فلان زندانی سیاسی دفاع میشود ناراحت است زیرا به گمان وی فلان زندانی سیاسی خودش اصلاً جنایتکار است. یعنی این شخص خودش طرف را محاکمه کرده و خودش هم رای به جنایتکار بودن وی داده است.
در هر صورت اگر این نقض حقوق بشر و نقض حقوق انسانی از سوی همفکران و همگروهیها و هم عقیدهایهای ما اتفاق بیافتد، اشکالی ندارد و باید آن را پوشاند و به هزار و یک بهانه از جمله بهانه معروف و شناخته شده خود جمهوری اسلامی، یعنی "مسائل مهمتر" و نیز "آب به آسیاب دشمن ریختن" و دیگر بهانههایی از این دست درخواست میشود که "کش ندهیم".
ماجرا اما از آنجا آغاز شد که به ظاهر در یک جلسه، فریبا داودی مهاجر، فعال حقوق زنان یک سئوال از علیرضا نوریزاده، روزنامهنگار میپرسد. ایشان به جای جواب دادن به سئوال، به مسئله برداشتن حجاب ایشان میپردازد و نیز منتسب کردن این ماجرا به اینکه ایشان برای اجارهخانه و بودجهای که از فلان موسسه میگیرد و خلاصه هر چیز دیگری، حجاب خود را برداشتهاند. این دقیقاً همان اتهاماتی است که من نمیدانم جمهوری اسلامی به خانم داودی مهاجر زده است یا نه، اما اگر هم میزد مطمئناً همین اتهام را میزد. من نه سئوال خانم داودی مهاجر برایم مهم است و نه اصلا موافقت یا مخالفتی دارم با این سئوال. برای من این مسئله مهم است کسی که به عنوان یک روزنامهنگار مخالف جمهوری اسلامی شناخته میشود و شهرت بسیاری نیز دارد و بارها دیدهایم در شبکههای تلویزیونی مختلف چگونه جمهوری اسلامی را برای تضییح حقوق زنان و وارد شدن به حوزه خصوصی زندگی انسانها تقبیح کرده است، خودش هنگامی که از سوی یک زن مورد پرسش قرار میگیرد، به مسئله پوشش وی میپردازد. حالا قبح این نکته بماند که او این فعال حقوق زنان را عین خود جمهوری اسلامی به منافع مالی و موسسههای آنچنانی خیالپردازی شده منتسب میکند.
زن حوزه خصوصی ندارد
واقعیت قضیه خیلی ساده است و این واقعیت ساده هربار تکرار میشود. زیرا نظامهای سلطه واقعیت موجود را چنان تکرار میکنند که خود ابژه تحت سلطه از آن خسته شود و بخشی از مبارزه یعنی خسته نشدن و تکرار کردن و مدام پای بر حق تضییع شده فشردن.
در جامعه مردسالار "زن حوزه خصوصی ندارد". زن خودش بخشی از حوزه خصوصی مرد به شمار میآید. بنابراین در فرهنگ امروزی نیز که مثلاً فلان روشنفکر و فلان فعال سیاسی، حضور زنان را در عرصه اجتماع میپذیرد، اما هنگام برخورد با یک زن دقیقاً همچنان به عنوان حوزه خصوصی بخش مردانه به وی نگاه میکند و به خودش اجازه میدهد که وارد حیطه مسایل پوششی وی بشود. مثلاً شما فکر میکنید اگر سوالکننده یک مرد بود آقای نوریزاده هرگز در مورد لباس آن مرد به جای جواب سئوال سخنی به میان میآورد؟
فریبا داودی مهاجر از دید من بسیار هم دقیق به مسئله برداشتن حجابش میپردازد. ایشان متذکر میشود که برداشتن حجابش نه به خاطر برداشتن "یک نماد دینی" و یا عنادی با دین است. او حجاب اجباری را به عنوان "نمادی از سلطه و خشونت" بر خود و دیگر زنان میداند
مردان عرصه سیاست را عرصه مردانه تبلیغ میکنند و اگرچه برای تبلیغات و ادعاهای دهان پرکن از حضور و مشارکت زنان حرف میزنند، اما وقتی زنی وارد مسئله سیاسی میشود دقیقا طوری با او برخورد میکنند که این غلطها به شما نیامده است و شما همان به که "در پشت یک مرد موفق" بایستی. در واقع مردان حاضر نیستند زنان را به عنوان رقیب یا شریک سیاسی در مسایل سیاسی بپذیرند. بلکه در بالاترین مورد یک مسئولیتی در یکی از کمیتههای حزبی برای زنان در نظر میگیرند یا یک اتاقکی به زنان اختصاص میدهند به نام دفتر امور زنان فلان حزب یا فلان سازمان یا فلان گروه. دیگر قرار نیست پا به پای خودمان بنشینند و ما را طرف سئوال قرار دهند. مرد اساساً نسبت شراکتی با زن نمیبیند.
در جامعه مردسالار برخلاف تصور زن را حتی برای "شراکت جنسی" هم نمیخواهند. زیرا در واقع شراکت یک عملی است که به صورت دوطرفه هم در عمل و هم در نتیجه اتفاق میافتد، اما همان نگاه جنسی که زن را تنها برای خودش و در خدمت خواستههای خودش میخواهد و نه یک امر برابر و مشارکتجویانه و حتی گاه مقابلهجویانه، به صورت عمومیتر و در سطوح دیگر خود را نشان میدهد. دیگر در سطحی به نام سیاست که یکی از ارکان اصلیاش، رکن قدرت است بدون شک مردسالاری و تفکر مردسالار طاقت حضور زن را ندارد و هرگاه حضورش را مانع خود ببیند، او را دعوت میکند به فرمان "برگرد به حوزهٔ خصوصی". زن هیچگاه حوزه خصوصی ندارد. خودش اصلاً بخشی از حوزه خصوصی است و هرکس و هرجا میتواند به خودش اجازه بدهد که وارد حوزه خصوصی او بشود.
اما جالبی قضیه اینجاست که وقتی فریبا داودی مهاجر در مقابل دوربین حسن سربخشیان قرار میگیرد و از زندگی خصوصیاش میگوید و هم از رنجی که برده است و از خشونت و سلطهای که بر او رفته است، همه میشوند مدافع حوزه خصوصی و وی را به خاطر بازگو گردن حوزه خصوصی به نقد میکشند.
اولاً خانم داودی مهاجر از دید من بسیار هم دقیق به مسئله برداشتن حجابش میپردازد. ایشان متذکر میشود که برداشتن حجابش نه به خاطر برداشتن "یک نماد دینی" و یا عنادی با دین است (که به گفته خودش هنوز به آن معتقد است). او حجاب اجباری را به عنوان "نمادی از سلطه و خشونت" بر خود و دیگر زنان میداند. یا برعکس حتی اگر مثل او به اختیار خودش هم حجاب را انتخاب کرده باشد، وقتی اجباری شد و وی نیز در جمع "مجبوران" قرار گرفت، دیگر فرقی ندارد و این نماد همان نماد اجبار و سلطه بر بدن و نمادی بر مالکیت بر زن و آزادی تصمیمگیری در مورد زن توسط دیگران است.
او در لابهلای صحبتهایش بدون اشاره به این مسایل اعتقادی و سیاسی همسرش از وی به عنوان مرد و همسر خودش در حوزه زندگی خانواده نام میبرد و از خشونت خانگیای میگوید که متحمل شده است و البته اینکه بدون اطلاع ایشان همسر دیگری اختیار کرده است. فریبا داودی مهاجر همان کاری را میکند که خود فعالان جنبش زنان و فمینیستها در هرجای دنیا از زنان ساده کوچه و خیابان میخواهند. یعنی بیان و گزارش دادن از خشونتی که متحمل میشوند. پس چگونه یک زن که خودش از فعالان جنبش زنان است نباید به افشای خشونت خانوادگی بپردازد.
زن، دارایی مرد است
آیا واقعاً بیان کردن خشونت خانوادگی برملا کردن زندگی خصوصی است؟ اگر به این بهانه بخواهیم که خشونت خانوادگی بیان نشود پس چگونه ما از سطح خشونت در جامعه و خانواده مطلع شویم و بدون اطلاع چگونه جلوی آن را بگیریم و برای آن چارهای بیاندیشیم؟
اول باید بیاندیشیم و بدانیم که چرا مسائل زنان را مسئله خصوصی میدانیم. بارها دقت کردهایم وقتی در خیابان و کوچه مشکلی برای یک زن پیش میآید معمولا برادران غیور و همسایههای نستوه و پدر مهربان، زن را به درون خانه میکشانند و به دیگران هم میگویند مسئله خانوادگی است. همینطور وقتی در خیابان مردی زناش را یا برادری خواهرش را کتک میزند دارد ناموسش را کتک میزند و به کسی مربوط نیست. اینکه حوزه مسایل خانوادگی را حوزهای خصوصی بدانیم و گزارش دادن در مورد آن را برملا کردن زندگی خصوصی بدانیم دقیقاً از این نشئت میگیرد که خود زن بخشی از دارایی خانوادگی مرد و بهطور کلی بخشی از دارایی جامعه حساب میشود.
ارسطو چند شرط برای انسان آزاد و شهروند قایل بود که عقل بود و سلامت بود و مالک بودن و دارایی داشتن، که در هر سه زنان را فاقد آن میدانست و در مورد دارایی میگفت: "زن خودش دارایی مرد است." بنابراین کسی که خود بخشی از دارایی است نمیتواند مالک باشد.
اما واقعیت آن است که چیزی در مورد زنان و زندگی خانوادگی در حوزه رفتاری افراد خانواده با یکدیگر به نام حوزه خصوصی وجود ندارد. اتفاقا نهاد ازدواج در بیشتر سیستمهای حقوقی چه دینی و چه غیر دینی یک نهاد "قراردادی" است و در اسلام نیز بسیاری از قوانیناش از "بیع" پیروی میکند. اساساً و دقیقاً در ظاهر امر به این دلیل این قرارداد اجتماعی است و اعلام میشود که دولت که نماینده مردم است امکان دخالت در قراردادهای اجتماعی را به قول روسو داشته باشد. اگر ازدواج نبود رابطه شخصی دو نفر بود که باز در آن صورت هم اگر جرمی شخصی اتفاق بیافتد، پلیس و قوه قضاییه میتوانند دخالت کنند.
افشای خشونت خانوادگی، اولین اقدام در راه جلوگیری و مقابله با آن است. امر خصوصی وجود ندارد و آنچه خصوصی است سیاسی است. از سوی دیگر تقلیل و انکار و امحای خود خشونت در مورد خشونت دیدگان یکی دیگر از راهکارهای نظام سلطه است
از سوی دیگر از آنجا که به گفته ادرین ریچ، "پدرسالاری، یک نظام خانوادگی-اجتماعی، ایدئولوژیک و سیاسی است که در آن، مردان با استفاده از زور و فشار مستقیم یا با به کارگیری مناسک و مراسم، قانون، زبان، آداب و سنن، آداب معاشرت، آموزش و تقسیم کار، تعیین میکنند که زنان چه نقشی را میتوانند یا نمیتوانند ایفا کنند و درون این نظام، زنان در همه جا تحت انقیاد مردان قرار میگیرند" (ریچ، ۱۹۷۷، ص۵۷) [۱]، بهطور مشخص بدان معنا است که روابط قدرت از جنس مردسالارانه آن در همه ارکان زندگی انسان و به ویژه زنان جاری است. از همینرو بود که فمینیستهای رادیکال، "سیاست" را معنایی دیگر بخشیدند.
از نظر آنان "زنان در همه حوزههای زندگی اعم از خصوصی و عمومی با سلطه و اعمال قدرت مردان روبهرو هستند. اگر روابط قدرت همه جا هست سیاست نیز امری صرفاً عمومی نیست".(مشیرزاده، ۱۳۸۳، ص۲۷۸) [۲] جمله معروف "امر شخصی سیاسی است" که از جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا وارد گفتمان فمینیستی شد و به شعار مهمی در این گفتمان تبدیل شد، به این معنا بود که "خانواده، روابط خصوصی و زندگی عاطفی، مانند مالکیت و سیاست بر اساس روابط نظام یافته قدرت و نابرابری شکل میگیرند. سیاست به قلمرو عمومی محدود نمیشود بلکه در شخصیترین حوزههای حیات انسانی نیز به دلیل وجود روابط قدرت حضور دارد". [۳] این همه تلاش نظام یافته برای سلطه بر زن در یک نظام بسیار شبیه تمامی تلاشهای نظام یافته برای سلطه بر کارگران، رنگینپوستان و اقلیتها و بهطور کلی هر نظام سلطهای است.
از سوی دیگر معمولاً نظامهای سلطه یکی از شعارهایشان این است که مسایل باید "درون خانوادگی حل شود". نمونه آشکار و آشنای آن گفتههای رهبر جمهوری اسلامی ایران در مورد این است که این اختلافها خانوادگی است و نباید دشمنان از آن سواستفاده کنند. یا نمونه بارزتر و وحشتناکتر آن، در کره شمالی است که امکان نشر و نشت هیچ امری را از درون کشورش به جایی دیگر نمیدهد و کره شمالی به شکل یک جزیره موهوم درآمده است که بیشتر گزارشهای اندکی شخصی از توریستهای گاهگداری یا خبرنگاری اتفاقی از آن به بیرون درز میکند. همین برخورد را با نهاد خانواده داشتن و با همین شیوه به مسئله خشونت علیه زنان در خانواده نگریست، دقیقا تشابه آن را با نظام سلطه و تایید گفتههای ریچ نشان میدهد.
آنچه خصوصی است سیاسی است
افشای خشونت خانوادگی، اولین اقدام در راه جلوگیری و مقابله با آن است. امر خصوصی وجود ندارد و آنچه خصوصی است سیاسی است. از سوی دیگر تقلیل و انکار و امحای خود خشونت در مورد خشونت دیدگان یکی دیگر از راهکارهای نظام سلطه است. از این رو هرگونه تلاش ما برای امحای خشونت و جلوگیری از افشای آن نه تنها باعث میشود که ما از وجود خشونت همچنان بیخبر بمانیم بلکه باعث تداوم آن و در پرده ماندن آن و ادامه حیات مشروع آن به نام امر خانوادگی و خصوصی میشود.
در مورد مسئله فریبا داودی مهاجر در آن بخشی از فیلم که من دیدهام، موضوع شخصی را در مورد همسر سابق خود مطرح نمیکند. بلکه دقیقاً به خشونت نهادینه شده خانوادگی اشاره میکند. اینکه مسئله را شخصی کنیم و به این بپردازیم که همسر ایشان بسیار انسان شریفی بوده است و در این شرایط سیاسی ایشان را منتقد و مخالف وضعیت موجود سیاسی و حاکم معرفی کنیم، هیچ فرقی در ماجرا نه تنها نمیکند بلکه به بیراهه بردن مبحث اصلی است. من همسر سابق فریبا داودی مهاجر را نمیشناسم، بنابراین هیچ قضاوتی نمیکنم و اگر بنا را بر نوشته اخیر علی افشاری بگذارم، در حوزه سیاسی و نوع رفتاری که داشته است برایشان احترام قایل هستم، اما این هرگز به این معنا نیست و دلیلی هم ندارد که به مسئله خشونت خانوادگی نپردازیم. ضمن آنکه شخصی کردن مسئله به بهانه خصوصی بودن زندگی خانوادگی دامی است که منتقدان نیز ممکن است در آن بیافتند و با شخصی کردن بحث از اصل موضوع غافل شوند.
به شخصه ایمانی و باوری به "منزهطلبی" در تمام امور و وجوه و ساحتهای زندگی انسان ندارم. من باورم این نیست که یک انسان دقیقاً عین اندیشه "معصومیت" در تمام وجوه زندگیاش، از هرخطا و اشتباهی مبرا باشد. بلکه اتفاقاً بارها اعلام کردهام که "انسان به حکم انسان بودناش، موجودی است که اشتباه میکند" و انسان بدون اشتباه یا در اندیشه دینی به عالم غیب مرتبط است و یا در اندیشه بروندینی یک موجود خارقالعاده و احتمالاً ماشینی یا مریخی است.
بله من باور دارم که انسان میتواند در برخی وجوهات زندگیاش انسانی فوقالعاده باشد و در برخی دیگر نه. اینکه فلانی مثلاً مدیر مهربانی است اما پدری خشمگین، اینکه فلان زن دکتر موفق و با اخلاق در حوزه کاریاش است اما ممکن است مادری بسیار بد باشد، اصلا تنافری باهم ندارد.
آنچه واقعیت است مردسالاری یک فرهنگ عام است که تربیت ذهنی و رفتاری همه ما در آن صورت گرفته است و از دید من تعدادی از انسانها هستند که در تلاشاند از این تربیت برهند و هرکس به نوبه خود در حدی موفق است. اما این را باید بدانیم که تعداد افرادی که در تلاش برای بهروز بودن و بهروز کردن خویش و جامعه خویشاند، بسیار اندک و قابل شمارش است. بنابراین امر عجیبی نیست که فلان کس فرمانده جنگی موفقی باشد و انسان مبارزی در جنگ و جبهه اما در خانواده انسانی نباشد پایبند به حقوق انسانی اعضای خانوادهاش یا حداقل همسرش. با بحث کردن در مورد اخلاقیات شخصی انسانها راه به جایی برای نقد جامعه و فرهنگ مردسالار نمیبریم و یا شاید میخواهیم بحث منحرف شود.
۱.فمینیسم و دیدگاهها (مجموعه مقالات با تنظیم شهلا اعزازی)، چاپ اول ۱۳۸۵، تهران روشنگران.
۲. از جنبش تا نظریه اجتماعی، مشیرزاده حمیرا، چاپ دوم، ۱۳۸۳، تهران، شیرازه.