‏نمایش پست‌ها با برچسب مصاحبه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب مصاحبه. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

مصاحبه با شهاب‌الدین شیخی در مورد «مهاجرت سیاسی» نسل جدید بعد از ۲۰۱۰


شاید حدود ۲ سال پیش بود. یعنی دو سال و از آمدن‌ام به آلمان می‌گذشت. یعنی آن یک سال و نیم لعنتی در روستاها و شهرهای ایالت رایلند فالتس، و کوچ و فرار دوباره‌ام به برلین که انگار کوچ واقعی من همان بود. همان مواجه شدن با چهره‌ی « خارج».با معنای مهاجرت. همان وقتی که به محض ورود به برلین دیگر هیچ جواب تلفنی حتا از دوستانی که تا آن روز فکر می‌کردم دوستم هستند نشنیدم و ندیدم..

و دوستان جدیدی پیدا کردم.
علی لیمونادی سال‌هاست در «تلویزیون ایرانیان» در مورد مسئله‌ی مهاجرت، تحقیق می‌کند و در این راه با چهرهای مختلفی، از شاپور بختیار و دکتر قاسملو گرفته تا کاظم علمداری و ماشاالله آجودانی و سعیدی سیرجانی و دیگرچهره‌های سرشناس و کمترشناس، انجام می‌دهد.. ۲ سال پیش علی لیمونادی به برلین آمده بود و می‌خواست با نسل جدید مهاجران سیاسی مصاحبه‌ای داشته باشد.
آن‌ وقت‌ها به دلیل همه‌ی آن‌چه که در نوشتن نمی‌آید اویل این روزگارمن بود که تصمیم گرفته بود که دیگر نه به فعالیت حقوق بشری و فمینیسیتی و رزنامکه نگاری و کوردی و.. بپردازم. 
حالا به طرز اتفاقی چند روز پیش دوباره مصاحبه‌ی من از این تلویزیون پخش شد. 
دیدن این مصاحبه را صادقانه توصیه می‌کنم. برای خودم هم جذاب بود. اصلی‌ترین جذابیتش برای خودم صداقت بیش از حدم است که معمولا خیلی ها در وضعیت من چنین صداقتی به خرج نمی‌دهند و به قول معروف مواظب « پلتیک کورکت»شون هستند.
یک نکته‌ی توضیحی در مورد اشاره‌ام طنز انتقادی‌ام به « هخا» باید بگویم منظور من که احتملا هم مشخص است این نیست که من موافق طرح«هخا»بوده ام. بلکه منظورم این است این همه سازمان سیاسی و حزب و دسته و گروه همیشه از سرنگونی و یا تغییر حکومت جمهوری اسلامی حرف می‌زدند و می‌زنند و … ولی هرزگ و هرگز حتا یک «طرح عملی» پیشنهاد نکردند که مثلا به اجرا گذاشته بشود. حالا این که موفق یا ناوفق بحث دیگری است. این بساط درخودگشتگی ذهنی ابدی و مدام و همواره و امید به تغییرات آسمانی ( حالا یا الهی و یا آمریکایی) است که چیزی به نام اپوزیسیون ایرانی در برای همیشه در حد جلسات درونگروهی و نهایتا تجمع جلوی سفارت‌خانه‌های جمهوری اسلامی ، نگه داشته است.
نکته‌ی دوم اشاره‌ام به این‌که اغلب فعالان سیاسی خودشان رویای همین حکومت را داشته‌اند قطعا شامل همه‌ نمی‌شود. بلکه منطورم عده‌ای است و در واقع نوع نگاه آن‌ها به مسئله‌ی حقوق بشر، مسئله‌ی زنان، دگرباش‌های جنسی، ملیت‌ها ، آزادی بیان، آزادی مطبوعات و .. … تفاوت معناداری با جمهوری اسلامی ندارد بلکه ظاهرا فرقش این است که چه کسی حکومت کند نه چه نگاهی و چه تفکری..
خلاصه که مصاحبه‌ام رو ببینید با این تذکر که اکنون بعد از ۲ سال بازهم خیلی چیزها در من تغییر کرده است .
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

«مطالعه حقوق زن در اسلام، فمینسیت‌ها را رادیکال‌تر می‌کند»-مصاحبه‌ام با دویچه وله


رشته مطالعات زنان که از سال ۱۳۸۰ در مقطع کارشناسی ارشد و بعدتر دکترا در دانشگاه‌های ایران تدریس می‌شد، با تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی به رشته مطالعات خانواده و حقوق زن در اسلام تغییر پیدا کرد.
رشته مطالعات زنان در دانشگاه‌های کشور به رشته حقوق زن در اسلام تبدیل می‌شود. این خبر را شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی که تحت نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی فعالیت می‌کند، اعلام کرده است.
به گزارش روزنامه شرق، غلامعلی حداد عادل، رئیس شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی، در جلسه این شورا اظهار داشته که رشته مطالعات زنان به آن صورتی که در دانشگاه‌های دنیا تدریس می‌شود، در تعارض جدی با اسلام قرار دارد، به همین دلیل این شورا تصمیم گرفت تا درباره آن تجدیدنظر اساسی صورت بگیرد.
دوره کارشناسی ارشد مطالعات زنان در سال ۱۳۸۰ در دانشگاه‌های علامه طباطبایی، الزهرا و تربیت مدرس ایجاد شد. بعدها دانشگاه تهران و سپس چند دانشگاه در شهرستان‌ها نیز این رشته را به دوره‌های کارشناسی ارشد اضافه کردند.
رشته مطالعات زنان در مقطع دکترا اکنون با چندین گرایش ارائه می‌شود که یکی از آن‌ها حقوق زن در اسلام است. با مصوبه جدید شورای عالی انقلاب فرهنگی از این پس این رشته در مقطع کارشناسی ارشد نیز به مطالعات خانواده و حقوق زن در اسلام تغییر خواهد کرد.

بشنوید: گفت و گو با شهاب شیخی


شهاب شیخی فعال حقوق زنان و دانش‌آموخته رشته مطالعات زنان در دانشگاه اصفهان، درباره تعارض این رشته تحصیلی با دستورات اسلام می‌گوید: «بخش زیادی از تعارض‏‌های قوانین و ارزش‏‌های اجتماعی در جامعه که تدوین کننده‏‌ی پایگاه فرودست زنان در جامعه بوده، قوانین و ارزش‏‌هایی است که به نام دین مطرح شده‏‌ا‌ند. فرقی هم ندارد، از دین یهود گرفته که نگاهش نسبت به زنان اتفاقاً خیلی وحشتناک‌‏تر است تا مسیحیت، زرتشت و اسلام، همه قوانینی دارند تبعیض‌‏آمیز، غیربرابر و غیریکسان‏‌نگر نسبت به هویت و ماهیت زن. وقتی دانشجویی این‏ها را بخواند و این رشته‌‏های درسی تدریس بشود، با اسلامی که حکومت مدنظرش است و با آن نگاهی که آن‏ها به اسلام دارند تعارض دارد و خود آن‏ها را دچار تعارض می‏کند و آن‏ها از این تعارض خودشان است که واهمه دارند».
آقای شیخی به تجربه خودش از دوران دانشجویی در اصفهان اشاره می‌کند و می‌گوید که خود بارها شاهد برخوردهای عصبی حتی اساتید این حوزه بوده و گاه به آن‌ها می‌گفته اگر اینقدر از این رشته عصبانی هستید اصلا چرا این رشته را تاسیس کردید؟

بومی‌سازی رشته‌های جهانی
حداد عادل در پاسخ به این پرسش که رشته حقوق زن در اسلام با چه هدفی تاسیس می‌شود، گفته است: «باید در کنار تدریس مباحث رایج در غرب، نقد و بررسی اجتهادی و به دور از خودباختگی در دانشگاه‌های ما رواج یابد».
شهاب شیخی این سخنان وی را به "بومی‌سازی" رشته مطالعات زنان تعبیر کرده و می‌گوید: «رشته‏‌ی مطالعات زنان برای این است که وضعیت زنان از موقعیت کنونی تکانی بخورد، برابر بشود و یا به هرحال به آن سمت حرکت کند. اما این‌ها می‏گویند نه؛ همین وضع موجود خوب است و ما همین را تدوین می‌کنیم. اگر هم صدها تئوری هست و هزارها کتاب در این زمینه نوشته شده، ما باید به صورت کار علمی جواب آن‏ها را بدهیم. یعنی بگوییم که اصلا این صحبت‌ها اشتباه است و وضعیت زن خیلی هم مناسب است و برای این‏کار متخصصین حقوق زنان در فلان اداره یا فلان مکان تحصیلی یا پژوهشی را هم به کار می‌گیرند تا همان واقعیت موجود را تبلیغ کنند. این کار از نظر فیمینیسم یعنی دوباره به انقیاد کشیدن زنان از طریق رشته‏‌ی دانشگاهی».

نتیجه معکوس مطالعه حقوق زن در اسلام
تا کنون "حقوق زن در اسلام" یکی از گرایش‌های مطالعات زنان بود و کسانی که در رشته مطالعات زنان تحصیل می‌کردند تنها دو واحد درسی درباره حقوق زن در اسلام می‌خواندند.
با تغییرات انجام‌شده از این پس تمامی واحدهای رشته مطالعات زنان درباره حقوق زن در اسلام است. شهاب شیخی می‌گوید به تجربه دیده کسانی که گرایش حقوق زن در اسلام را انتخاب می‌کردند اکثرا پس از مدتی به فمینیست‌های رادیکال‌تری تبدیل می‌شدند.
او در توضیح چرایی این مسئله می‌گوید: «وقتی کسی به طور اختصاصی و کامل، تمام شب و روز دانشگاهش را به این مسئله بپردازد که در اسلام بر زنان چه می‏گذرد، انسان صاحب عقل، انسان صاحب درک و هوش، متوجه نابرابری بسیار بیش‌تری در اسلام می‏شود. من که دانشجوی رشته‏‌ی مطالعات زنان بودم، دو واحد به نام "زن در اسلام" و دو واحد هم "زن در ادیان" داشتم، ولی دانشجویی که حقوق زن در اسلام می‏خواند، تمام واحدهای درسی دوره‏‌ی فوق‏‌لیسانش می‏شود "زن در اسلام". از جمله زن در نهج‏‌البلاغه، زن در قرآن، زن در بحارالانوار، زن در تاریخ اسلام و… یعنی همه‏‌ی این متون و همه‏‌ی این تاریخ را می‏‌خواند و بیش‌تر متوجه این نابرابری می‏شود و رویکرد رادیکال‏‌تری نسبت به اسلام پیدا می‏کند».
شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی که تصمیم تبدیل رشته مطالعات زنان به حقوق زن در اسلام را گرفته، متشکل از ۲۰ نفر است که ۱۲ نفر آن را روحانیون و اعضای حوزه‌های علمیه تشکیل می‌دهند.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

فرزاد قبل از اعدامش نیز مرزها را در نوردیده بود /مصاحبه


گفتگو اخبار روز با شهاب شیخی به مناسبت سالروز اعدام فرزاد کمانگر
سوسن محمد‌خانی:فرزاد کمانگر، معلم کوردی که تا آخرین لحظات حیاتش بر بی گناهی خود و رد اتهاماتش اصرار ورزید در صبح گاه روز ۱۹ اردیبهشت سال ۱٣٨۹ به همراه ۴ زندانی دیگر از جمله سه کرد به صورت مخفیانه توسط حکومت ایران در زندان اوین اعدام گردید.
اعدام فرزاد کمانگر و همراهانش موجی از اعتراض را به دنبال داشت. در پی اعلام خبر اعدامهای مخفیانه ۱۹ اردیبهشت ماه، توده های مختلف مردم سعی کردند به صورت گروهی و انفرادی با صدور بیانیه و نوشتن مقاله و یادداشت، خشم و انزجار خود را از این حرکت ضد بشری نشان بدهند و آن را محکوم نمایند. رهبران جنبش سبز با صدور بیانیه نه به خود اعدامها که به روند دادرسی و نحوه ی اجرای احکام اعتراض کردند. مردم برخی شهرهای کردستان در اعتراض به اعدامهای ۱۹ اردیبهشت دست به اعتصاب زدند. این اعتصاب اگر چه به دیگر نقاط ایران کشیده نشد اما موج اعتراضها به اعدامهای ۱۹ اردیبهشت، مرزهای ایران را درنوردید و به خارج از کشور نیز رسید.
در آلمان و فرانسه تجمعات اعتراض آمیز توسط ایرانیهای مقیم این دو کشور برگزار شد. بخش بین الملل اتحادیه معلمین آلمان نیز با صدور بیانیه ای، اعدام فرزاد کمانگر معلم کورد ایرانی را شدیداً محکوم کرد. کنفدراسیون جهانی سندیکایی (ITUC) هم طی نامه ای به دولت ایران خواستار پایان دادن به سرکوب های فزاینده علیه سندیکاها و نقض حقوق بشر علیه اعضای سندیکاها شد.
کمیته هماهنگی ۱۹ اردیبهشت در اولین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر از اعلام روز ۱۹ اردیبهشت به عنوان «روز معلم آزاده» توسط جمع گسترده ای از فعالان سیاسی و حقوق بشری برجسته خبر داد.
همچنین بخش فارسی رادیو فرانسه در سال گذشته میلادی گزارش داد: شیرین عبادی، یکی از بنیانگذاران کانون مدافعان حقوق بشر و برنده ی جایزه ی نوبل صلح، با صدور بیانیه ای به مناسبت نخستین سالگرد اعدام فرزاد کمانگر، آموزگار کرد، - روز اعدام او- نوزدهم اردیبهشت را "روز معلم آزاده" اعلام کرد.
درمیان زندانیان کرد بی شک فرزاد کمانگر بیشترین توجه را به خود معطوف نمود. فرزاد کمانگر و نامه هایش بهانه ی گفتگویی شد با شهاب الدین شیخی، روزنامه نگار، فعال حقوق بشر و شاعر کرد که در ذیل می توانید آن را بخوانید:
سوسن محمدخانی غیاثوند
Kurdnews4@gmail.com



آیا معلم بودن فرزاد کمانگر باعث شد که روز شهادتش به عنوان روز معلم، انتخاب و اعلام شود یا دلائل دیگری هم داشت؟ و فکر می کنید چرا مهم هست که این روز به عنوان روز معلم معرفی شود؟

بله بدون شک معلم بودن ایشان اصلی‌ترین دلیل این انتخاب یا پیشنهاد می‌باشد. اما به احتمال زیاد دلایل دیگری هم دارد. از جمله به نظر من در این سال‌ها فرزاد کمانگر باتوجه به نحوه‌ی مقاومت و در عین حال بی گناهی‌اش که به قول وکیل پرونده‌اش حتا یک برگه در پرونده‌اش موجود نمی‌باشد، یا این‌که در دادگاه تجدید نظر قاضی خطاب به فرزاد کمانگر می‌گوید:«شما متهم به همکاری با فرزاد کمانگر هستید»، یعنی با توجه به چنین مسائلی بی گناهی ایشان برای افکار عمومی ثابت شده بود. اما با همه‌ی این‌ها مقاومت متین ایشان در این سالها به یک نوع درس مقاومت ویژه‌ برای تمامی زندانیان سیاسی و حتا دیگر فعالان سیاسی و مدنی ، تبدیل شده بود. نوع مقاومت ایشان که مقاومتی فعال اما آرام و متین و به دور از جار و جنجال و حتا دور از شیوه‌های مرسوم مقاومت زندانیان باعث شده بود نوعی یا شیوه‌ای جدید از زندانی بودن و مقاومت را به همگان بیاموزد. 
از سوی دیگر شاید بتوان به نامه‌های معروف ایشان اشاره کرد. بدون شک یاددادن تنها مربوط به کلاس درس و تخته سیاه نیست. یکی از شیوه‌های آموزش و یاددادن بدون تردید نوشتن است. نامه‌هایی که فرزاد کمانگر از درون زندان می‌نوشت حاوی نکات آموزنده‌ی بسیاری برای افکار عمومی بود. موقعیتی که از وی به عنوان یک زندانی سیاسی که مهمترین آرزویش آموزش به کودکان روستا بوده است، انگار تریبون بزرگتر و رساتری برای بیان عقاید و آرمان‌هایش پیدا کرده بود. نامه‌هایی که هم درس مقاومت در آن بود مثل نامه‌ای که به رهبر ظالم سیاسی ایران نوشت و در آن پرسید از چه چیزی باید درخواست عفو کنم؟ این یعنی اعلام همان نکته‌ای که شاملو می‌گوید « ابلها مردا من عدوی تو نیستم من انکار تو‌ام». نامه‌هایی که برای دلدارش می‌نوشت و عشق از آنها می‌بارید و هم‌زمان زمزمه های عاشقانه‌ و درس‌های برابری جنسیتی بود. نامه‌هایی که برای شاگردان سابقش می‌نوشت و در عین حال مخاطب بزرگسال هم داشت و حقیقا هم مخاطب خودش را پیدا می‌کرد.
جنبه‌ی دیگر معلم بودن و یا معلم شدن زنده‌یاد فزاد کمانگر شاید همین خود عمل نوشتن نامه بود. سال‌ها بود که این نوع نامه نوشتن از درون زندان آن هم به این شکل اعتراضی و البته هم‌چنان تاکید می‌کنم متین و مدنی روالی برای رفتار یک زندانی نبود. البته بدون شک در سال‌های اولیه‌ی شکل‌گیری این نظام سیاسی در ایران یعنی دهه‌ی شصت و سال‌های قبل انقلاب این امکان به دلیل کنترل شدیدی که بر ورودی و خروجی زندان انجام می‌گرفت احتمالا نبوده است. اما باید گفت که بعد از دوران اصلاحات واقعاً کمی وضع زندان‌ها فرق کرد حداقل آزادی‌ها و حقوق زندانیان سیاسی ولی با این همه این شیوه نوشتن تا آن زمان سابقه نداشت آن هم نوشتنی ادامه دار و در عین حالی که ظاهرا گاه نامه‌ها مخاطبان خاص یعنی دلدار و معشوقه‌ی ایشان، یا شاگردان‌شان یا... کسانی دیگر بودند اما محتوای نامه‌ها مخاطب عام داشت. این نامه نوشتن خود نوعی درس شد برای دیگر زندانیان سیاسی. همه‌ی ما شاهدیم بعد از نامه‌ های ایشان بود که موج نامه نوشتن زندانیان سیاسی و بیرون دادن آن‌ها در این سال‌ها تقریبا به یک روال تبدیل شد. در نهایت فکر می‌کنم حکومتی بودن روز قبلی که به عنوان روز معلم نام‌گذاری شده بود و نیز مقارنت و نزدیکی تاریخ اعدام زنده یاد فرزاد کمانگر با تاریخ قبلی که هردو در یک ماه بودند و این‌که تقابل ملت و دولت در آن دوره‌ی زمانی به اوج خود رسیده بود دلیل دیگری بود که مردم روزی را از سوی خودشان به نام معلم نام‌ گذاری کنند. این حکومتی بودن روز اعلام شده ی قبلی به حدی مشخص بود که این پیشنهاد مردمی از سوی اپوزیسیون حکومتی و اعوان و انصاب آن ها چه در داخل و خارج نیز چندان مورد استقبال قرار نگرفت. زیرا آنها هنوز خود را منوط و بخشی از حکومت و نظام جمهوری اسلامی می‌دانند و هم‌چنان ترجیح می‌دهند یکی از ارکان حکومتی شهید شده حامل چنین نامی باشد تا شخصیتی غیر حکومتی و علیه حکومت مثل فرزاد کمانگر. گرچه بدون شک فرزاد کمانگر را می‌ستایند.
این دلایل اگرچه شاید ساده به چشم بیاید اما همگی شأن و شخصیت معلم بودن آقای کمانگر را برجسته‌تر می‌کرد.


فرزاد کمانگر درمیان زندانیان کرد بیشترین نگاهها را به سمت خود معطوف کرد. فرزادکمانگر چه ویژگیهایی داشت که این گونه مرکز توجه همگان قرارگرفت؟

اساساً ازدید من هرگونه پسوندی به نوعی بیان‌گر یکی از جنبه‌های تبعیض است. حتا اگر بر روی این پسوند از سوی خود گروه هویتی که هویت ویژه‌ای را برای خودش محرز می‌کند و روی پسوند ویژه برای خودش تاکید می‌کند. در واقع این تاکید ویژه چه از سوی گروه‌های دیگر باشد چه از سوی خود دارندگان پسوند باشد چه از سوی خوانده شدگان، نشان از این است که تبعیضی وجود داشته است که آن گروه دارنده‌ی آن پسوند تبعیض ، می‌خواهد با تاکید و برجسته‌کردن پسوند مذکور نشان دهد که او دقیقاً همان پسوند و هویت را می خواهد اما نمی‌خواهد به خاطر آن پسوند مورد تبعیض قرار بگیرد. از سوی دیگر آن‌ها دقیقا این احساس را درک کرده‌اند که بر اثر برخورداری از آن پسوند در جامعه مورد تبعیض قرار گرفته‌اند. حال این پسوند «جنسیتی» باشد مثل «زندانی زن»، «طبقاتی» باشد مثل «زندانی کارگر» والی آخر..
این مقدمه‌ی کوتاه را برای آن گفتم که همین پسوند «کورد» که به زندانی می‌چسبد در سوال شما به معنی متمایز شدن این نوع زندانیان از دیگر زندانیان است. همین تمایز باعث می شود که وضعیت آن ها با دیگر زندانیان متمایز شود و نا خواسته در سوال هرخبرنگاری حتا، متجلی و برجسته شود اما فرق فرزاد کمانگر از دید من گریختن از دامنه‌ی تنگ همین پسوند محدود کننده‌ بود. دامنه‌ای‌که می‌خواهد او در واژه‌ای مشخص برای خبری مشخص باقی بماند. اما تلاش گرانمایه‌ و گران جان زنده یادفرزاد کمانگر، تلاشی که اتفاقاً معطوف به خود و متکی به نفس و فاعلانه بود، توانست خود را نه تنها از پسوند زندانی کورد بلکه حتا از مرزهای ایران نیز خارج کند و در جهان مطرح شود. شاید تنها زندانی سیاسی است که در این سالها در اعتراض به اعدامش در اکثر کشورها چه از سوی کوردها و چه غیر کوردها برایش تجمع اعتراضی برپا شده است و این واکنش در حدی بود که توجه رسانه‌های بین المللی را نیز جلب کند. فرزاد قبل از اعدامش نیز این مرزها را در نوردیده بود و توانسته بود تن و جسم و روح خودش را از هر قید و بندی رها سازد. در واقع آن‌چه فرزاد را متمایز کرد تایید وی بر انسان بودن خود و انسان خواندن و مخاطب قرار دادن انسان بود. انسان مرز ندارد و پسوند نمی‌گیرد. در هیچ پسوند و ویژگی هم محدود نمی‌شود. اگرچه ممکن است این حرف‌ها نوعی اغراق و یا مدح به حساب بیاید اما تکیه بر واقعیت رخ داده این حقیقت را نمایان می ‌سازد که این حرف‌ها نوعی مدح و مرثیه از طرف یک هم‌کار و یک هم زبان فرزاد نیست. من فکر می‌کنم در مورد فرزاد اکثر کسانی که وی را شاخته‌اند با من هم زبان اند. اکنون زبان من هم وقتی درباره‌ی فرزاد حرف می‌زنم زبان کوردی یا فارسی نیست که به آن حرف می‌زنم و می‌نوسم. بلکه همان زبانی است که فرزاد انتخاب کرده بود. یعنی زبان انسان.


علل انعکاس جهانی اعدام فرزاد کمانگر چه بود؟

به جز دلایلی که در پاسخ به سوال‌های قبلی مطرح شد و به نوعی می‌تواند پاسخی برای همین سوال هم باشد باید به چند دلیل بیرونی نیز برای پاسخ به این سوال توجه کرد. 
بیش از هر چیز باید تاکید کرد که جنبش دموکراسی خواهی و حقوق بشری و مدنی کوردستان ایران که می‌توان گفت از اواسط دهه‌ی هفتاد شروع شده بود توانسته بود نوعی نگاه ستیزه جوی را که در ایران نسبت به کوردها وجود داشت تغییر محسوسی بدهد.
از سوی دیگر از دل همین جنبش عده‌ای از فعالان کورد در قالب‌های مختلف مدنی و مطبوعاتی و فعال حقوق بشری توانسته بودند تا حدی اگرچه به تعداد اندک اما با فعالیت بسیار، جایگاهی در رسانه های غیر کوردی باز کنند و در طی یک دهه تیتر خبر‌ها را حداقل در مواقع حساس به خود اختصاص دهند.
هم‌چنین مسایل جهانی و تغییر و تحولات منطقه‌ای و گفتمان حقوق بشری حاکم بر رسانه ها در جهان و تاسف بار این‌که بیش‌ترین آمار نقض حقوق بشر در ایران، در کوردستان رخ می‌داد یا لااقل ثبت می‌شد نیز باعث شده بود کوردها توجهی ویژه را به خود اختصاص دهند.
هم‌چنین باید به تحولات سیاسی داخلی ایران نیز اشاره کرد. گذار از یک دولت و سیاست اصلاح طلب به دولتی توتالیتر و مستبد و سیاستی فاشیستی نیز باعث شده بود گروه‌های سیاسی معارض هم‌ پوشانی و زندگی بیشتری با یکدیگر داشته باشند. در نهایت تحولات ۱۳۸۸ و جنبش سبز ایران و اعتراضات سیاسی بعد از انتخابات دهمین دوره‌ی ریاست جمهوری، باعث شد که کلیه‌ی حوادث ایران در معرض توجه بسیاری قرار بگیرد و اگر این میان خبر اعدام یک زندانی سیاسی به نام فرزاد کمانگر با توصیفاتی که رفت در میان باشد بدون شک توجه ویژه‌ای را به خود اختصاص خواهد داد.


کسانی مثل فرزاد کمانگر چه نقشی در همبستگی اجتماعی می توانند داشته باشند؟

تاثیر اصلی فرزاد کمانگر شاید در همبستگی مبارزان سیاسی و نیز کلیت مبارزه بود. در واقع در دوران حکومت‌های توتالیتر کلیه‌ی مبارزات، چه مبارزات جنبش‌های اجتماعی و جنبش‌های مدنی و چه خود جنبش‌های سیاسی و حتا استیل زندگی مردم و پوشش روش زندگی نیز رنگ و بوی سیاسی دارد. در چنین شرایطی انتخاب گفتمانی برای مبارزه و مقاومتی فعال آن هم درون زندان، گذشتن از قفس و بند محدودیت‌های نام‌ها و پسوند‌ها بیش از هرچیز گروه همگن گفتمانی را که فرزاد مانگر از آن برآمده یعنی کوردها را با هم متحد‌تر می‌کند و نیز پس از آن تمامی مبارزان سیاسی را در یک نقطه‌ی مشترک به هم پیوند می‌دهد. تولید شیوه‌ای از گفتمان مبارره حتا اگر چندان هم همگانی نشود به صورت عملی اما حداقلش این است که مقبولیت عام دارد. یعنی مبارزه به عنوان سوژه‌ای خودآگاه و فاعلی که نه به عنوان یک قربانی بی دست و پا و مظلوم بلکه به عنوان انسانی که حقیقت تن و جان خود را از اراده‌ی حاکم می‌رهاند و نوع نگاه و مبارزه‌اش، مبارزه‌ی سیاسی را جان می‌دهد که دوباره یک جنبش در حال رکود را به حرکت در آورد. شخصیت‌هایی مثل فرزاد کمانگر می‌توانند الگو باشند. می‌توانند حالت مرجعیت رفتار و گفتار و پندار باشند و می‌توانند در مواقع لزوم نقطه‌ای باشند برای بازگشت و رجوع دوباره.


انسان در گفتمان فرزادکمانگر چه اهمیت و جایگاهی داشت؟

به نظرم پاسخ این سوال در لابه‌لای پاسخ سوال‌های قبلی نهفته بود اما به طور کلی می‌توانم بگویم و یا تکرار کنم؛ زنده یاد فرزاد کمانگر انسان به ماهو انسان را دریافته بود. انسان به معنای حقیقت انسان و رها از پسوند‌هایی که عرض کردم. اما این انسان یافته شده توسط فرزاد کمانگر، یک انسان مورد ترحمِ فارغ و عاری شده از همه چیز نیست. انسانی نیست که حداقلی از زنده بودن و یا حقوقی ظاهری که از سوی دولت ملت‌ها به او به عنوان عطیه اهدا می‌شود ارضایش کند. انسان مورد نظر فرزاد کمانگر انسانی آزاد است. انسانی که حقوق و آزادی‌هایش متعلق به خود انسان است نه هدیه‌ای از سوی حاکمان. از این رو از دید من انسان مورد نظر فرزاد کمانگر انسان توام با آزادی اش است. برای بسط این موضوع لازم است به چند نکته اشاره کنم؛
در این‌جا بیش از هرچیز لازم است که نوع نگاه به «زندگی» و تعریف «آزادی» و فاصله‌ای به نام« مرگ» بسیار دقیق تر دیده شود. به راستی مرز زندگی کجاست؟ آیا مرز زندگی مفهومی به جز آزادی است؟ از سوی دیگر مفهوم زندگی در زنده بودن و زنده بودن به معنای توان لذت بردن از زندگی است. مطمئنن لازم نیست که توضیح داده شود مرز لذت همانا محدود نکردن لذت دیگران است. در همین بستر اگرچه نمی‌خواهم وارد قضیه‌ی جدلی‌الطرفینی( به قول کانت) به نام " آزادی یا عدالت" بشوم، اما می‌توان گفت که نابرابری اگر مذموم است به خاطر محدود کردن آزادی دست یابی به لذت زندگی توسط عده‌ای بر عده‌ای دیگر است. حال این نابرابری طبقاتی باشد، یا جنسیتی و یا نژادی و فرهنگی و ملی ومذهبی و قومی. بنابراین، اگر بین مرگ و زندگی اصالت با زندگی است در خود زندگی اصالت بر لذت است. در واقع آن بخشی از زندگی که قرین لذت و یا هم‌سو و یا پوینده‌ی راهی به سوی لذت است معنای زندگی را به جریان می‌اندازد. آزادی در این مفهوم شاید اصلی ترین و یا یکی از اصلی‌ترین و اصیل‌ترین مفاهیم زندگی اجتماعی انسان است. حال اگر آزادی این اصیل‌ترین و اصلی‌ترین مفهوم زندگی اجتماعی مفهومش را از دست بدهد، آن‌چه باقی می‌ماند، یعنی زندگی بدون آزادی، آیا همان تعریفی است که ما از زندگی داریم؟ 
انتخاب بین زندگی و مرگ انتخابی روشن است. اما تعریف از زندگی و زنده بودن مفهومی مورد توافق نیست. این اندیشه‌ی انسان لیبرال معاصر که " زنده ماندن به هر قیمتی" را ترویج می‌کند در طول زمان دارد مفهوم زندگی را محدود و محدود تر می‌کند تا جایی که از زندگی تنها خود زنده بودن را باقی می‌گذارد. همان طور که ژیژک یاد آور می‌شود. زندگی انسان لیبرال امروز محدود شده به لذت بردن از لذت‌های بی نهایت محدود شده. روغن بدون کلسترول، سیگار بدون نیکوتین، کافه‌ی بدون کافئین، نوشابه‌ی بدون قند و در نهایت آزادی بدون خود آزادی. یعنی مدام این زندگی‌ای که در ظاهر به تو می‌گوید زنده بمان اما هم‌زمان به تو می‌گوید: می‌توانی روغن بخوری اما باید کلسترول‌اش را کم کنی. می‌توانی قهوه بخوری اما باید کافئین‌اش کم باشد. درزندگی اجتماعی نیز نهایتاً آزادی اما به شرطی که آزاد نباشی. این داستان کشور‌های متمدن دموکراتیک و مدرن است. به این نسبت در نظر بگیرید زندگی اجتماعی و سیاسی در کشورهایی با حاکمیت‌های استبدادی و توتالیتر. در چنین نظام‌هایی افراد از حیث زندگی اجتماعی و یا شاید بتوان گفت از نظر زندگی فردی آزاداند، اما در محدوه‌ای بسیار تنگ‌تر یعنی جایی که حتا وارد حیطه‌ی اجتماعی نشود. ایده‌ی زنده ماندن به هر قیمتی، ایده‌ای است که به مرور زمان معنای زندگی را از خود زندگی خالی می‌کند.
با این تفاصیل انسان مورد نظر زنده یاد فرزاد کمانگر انسان آزاد است. همان‌طور که احسان فتاحیان نیز چنین می‌اندیشید برای همین فرزاد در نامه‌اش برای اعدام احسان از وی سوال می‌کرد.
در پایان با نزدیک شدن به سالروز شهادت ایشان و بحث نام‌گذاری این روز به نام روز معلم، ضمن آن‌که پیشنهاد خودم این است که سالروز تولد ایشان روز معلم شود با این‌همه مصاحبه را با این جمله پایان می‌دهم که فرزاد معلم همه‌ی ماست.

این مصاحبه پیشتر در اخبار روز منتشر شده است با این لینک

» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

شهاب‌الدین شیخی: ما روزنامه نگاران نبايد فراموش كنيم متعلق به جامعه ى مدنى هستيم نه به حوزه ى قدرت

-مصاحبه ی خبرگزاری کوردپا با شهاب الدین شیخی
به مناسبت یکصدو چهاردهمین سالروز روزنامه‌نگاری کُردی
گفتگوی اختصاصی آژانس کُردپا با شهاب‌الدین شیخی روزنامه‌نگار کُرد و ساکن آلمان
کُردپا: روزنامه نگاری کُردی به دلیل شرایط سیاسی در غربت آغاز شد و اکنون پس از گذشت یکصدو سیزده سال هنوز هم روزنامه‌نگاری کُردی در تبعید و غریبی ادامه دارد، همین وضعیت باعث گردیده تا روزنامه‌نگاری کُردی شدیدا تحت تأثیر افکار و جو سیاسی غالب بر منطقه قرار گرفته و روزنامه‌نگاری کُردی را از قالب استقلال و رسالت واقعی خود خارج کرده و به سمت و سوهایی گوناگون معطوف کند.
کُردپا: با این تواصیف آیا شما در طول مدت زمان مذکور، برهه‌ای را سراغ دارید که در آن روزنامه‌نگاری کُردی به صورت مستقل صورت گرفته باشد؟
ش شیخی: من از زاویه‌ی دیگری نگاه می‌کنم. از دید من روزنامه‌نگاری کُردی از نظر کلی شکل‌گیری‌اش از اول یک حالت مستقلی داشته، درسته این تبعید و غربت مستولی شده را بر خودش هموار کرده ولی دقیقاً به خاطر این بود که مستقل باشد و به نظر من این اتفاقا یک خط سیری است که در طول تاریخ روزنامه‌نگاری کُردی به صورت تلاش برای استقلال وجود داشته، این را در نظر داشته باشید که شروع روزنامه‌نگاری کُردی با شروع موج دوم ناسیونالیسم در دنیا همراه بوده و همان جنبش استقلال‌خواهی و استقلال‌طلبی که در حوزه‌ی سیاسی هم کُردها این رو داشتند. بنابراین گرچه با بخش زیادی از نظرات شما موافقم که امکان این استقلال وجود نداشته اما تلاشی برای استقلال چه در مفهوم و چه در محتوای روزنامه‌نگاری کُردی و چه در ادعا و یا در شعار همیشه بوده، بنابراین من شکل‌گیری روزنامه‌نگاری کُردی را شکل‌گیری یک رؤیای مستقل، یک رؤیای استقلال می‌دانم به عنوان اینکه یک روزنامه‌ی را منتشر کنند که مستقلا و اختصاصا مال کُردها باشد و اعلام می‌کند و آن چند خط زیبا که می‌گوید:
« من برای اولین بار است که روزنامه‌ای را با این زبان منتشر می نمایم، با هدف انتشار دانش و روح مهربانی در میان فرزندان ملت ام و ترغیب کوردها جهت در پیش گرفتن راه توسعه و مدرنیزاسیون و تمدن نوین، هم زمان برای نشان دادن ادبیات ملی این ملت به خود آن ها.....»
خیلی جالب است آن تعریفی که بدرخان می‌کند که در دو سطر ابتدایی این متن تعریف سیاسی ملت رو میکنه و پارامترهای ملت رو میاره و پارامترهای روزنامه‌ی مستقل را که می‌خواهد به این دلایل روزنامه مال من باشد و روزنامه خودم باشه اما اینکه به صورت تاریخ و به اصطلاح محتوا یا تاریخ تولید شده، تولید روزنامه آیا استقلال داشته یا نه، متأسفانه، خیر، به دلیل اینکه همیشه یک وضعیتی بوده حالا ما چه را یک بحث فرهنگی در نظر بگیریم چه بحث سیاسی، کُردها به عنوان ملتی که بین چهارتا دولت بوده‌اند این دولت‌در دوره‌ی مدرن و دقیقاً از دورانی که روزنامه‌نگاری کُردی شکل گرفته که بین ملت‌های منطقه جزو باسابقه‌ترین‌هاست این وضعیت طوری بوده که همیشه یک دولت حاکمی وجود داشته که به دلیل محدودیت هایی که این دولت ها برای اندیشه ای مستقل به وجود می اورده اند روزنامه نگاری کوردی با اندیشه ای مستقل در هر صورت یا باید به صورت تبعید و غربت بوده باشد که معمولاً دچار یک نوع، انتزاع از جامعه‌ی مبدأ خودش شده و یا به‌طور کلی اگر دورن حاکمیت بوده بخشی از استقلال خودش از دست داده.

کُردپا: به طور کلی در حال حاضر نیز روزنامه‌نگاری کُردی تقریباً تحت تأثیر جهت‌های سیاسی قرار دارد و اگر هم روزنامه‌نگاران مستقلی وجود داشته باشند تعداد آنها انگشت شمار و حتی در بعضی موارد به صورت مطلق مستقل نیستند؟ نظر شما در این باره چگونه است؟
ش.شیخی: ببینید اساساً شما به عنوان یک روزنامه‌نگار، اصلی را به نام استقلال مطلق ندارید و من با ترکیب استقلال مطلق مشکل دارم. بگذارید یک اصطلاح ساده از روزنامه‌نگاری را یادآوری بکنیم ما یک اصطلاحی داریم به اسم "قلم قرمز سردبیر"، حالا این قلم قرمز سردبیر می‌تواند سلیقه‌ی نوشتاری، سیاست‌گذاری، "ادیتوریال وُرد" و نوعی نگاه سیاسی – فرهنگی خود سردبیر باشد و نهایتاً نگاهش به روزنامه‌نگاری باشد. یعنی شما حتی اگر یک روزنامه هم داشته باشید گاه گاهی سردبیر قلمی بر روی نوشته‌های شما می‌کشد. تعریف دومش این که شما بعد از مدتی جامعه‌پذیر می‌شوید، شما یاد می‌گیرید که مثل نوشته‌های آن روزنامه بنویسید برای همین وقتی شما یک مطلب را مطالعه می‌کنید بعضی وقت‌ها هم اگر نگاه‌هم نکنید احساس می‌کنید، البته اگر روزنامه حرفه‌ا‌ی باشد، احساس می‌کنید این مطلب در روزنامه‌ی فلان نوشته شده، به عنوان مثال تجربه‌ای که ما در ایران داشته‌ایم روزنامه‌هایی مانند "جامعه" و "شرق"، شما قادر بودید که جنس مطلب‌ها را حدس بزنید که مال کدام روزنامه‌ست و این سیاست‌گذاری سردبیر و کار رسانه است که در جامعه شناسی ارتباطات به طور کلی از ای مفهوم با عنوان «جامعه پذیر شدن از طریق قلم سردبیر» یاد می کنند. حالا اینکه در مورد کُردها این وضعیت وجود داره، اکنون ما روزنامه‌نگاری به زبان کُردی به اصطلاح تولید انبوهش در کردستان عراق( کردستان جنوبی) بیشتر داشتیم. در آنجا ما می‌بینیم در دوران صدام حسین یک امکان حداقلی استقلالی بوده در همان چند صفحه‌ی اولیه، عکس سید الرئیس که همین صدام بر برگه یا روی صفحه ی دوم جلد وجود داشته باشد اما در دیگر حوزه‌ها به ویژه بخش زبانی و مباحث فرهنگی هنری تا حدی که نوشته های ادبی رنگ و بوی سیاسی خاصی نداشته باشد، مستقل بوده هر چند در سیاست نمی‌تواند مستقل بوده باشد در کشورهای مثل ترکیه، سوریه که اصلاً امکان آن را نداشتند، روزنامه در ترکیه امکانش مثل ایران و عراق نبوده بلکه معمولاً با توقیف و بستن ارگانی که روزنامه را منتشر می‌کند، مواجه می‌شود. در ایران، در زمان قبل از انقلاب به آن شکل نبوده و بیشترین دوره‌ی استقلال را شاید می‌توانم بگویم در چند سال اول بعد از انقلاب 57 ایران اگر در نظر بگیریم که در آن برهه زمانی نوعی آزادی بیان وجود داشت و بسیاری از نشریات قارچ‌گونه رشد کردند که شاید من در پژوهشی با نام « تاریخ سی ساله‌ی مطبوعات کُردی در کردستان ایران» بطور مفصل آن را بررسی کردم ولی در حوزه‌های دیگر امروزه شما امکان اینکه من حالا چون در کردستان ایران زندگی کرده‌ام و اکثراً آنجا فعالیت بنده آنجا بوده، مثال هایم از کوردستان ایران است. در کوردستان ایران امکان اینکه شما خودتون یک روزنامه‌ی داشته باشید، بسیار کم است. در واقع محدودیت ها در چندتا مرحله روی می دهد. اول اینکه شما باید مجوز بگیرید. معمولاً به هر فردی مجوز نمی‌دهند یعنی قبل از اینکه مجوز بگیرید شما یک شرایطی هست که بسیاری از افراد را از اینکه حائز مجوز روزنامه‌نگاری بشوند طرد و یا پرت می‌کند. به فرض مجوز گرفتید. آن موقع مرحله ی دوم محدودیت آزادی بیان و نهایا استقلال مورد نظر شما شروع می شود یک شرایطی هست، آیین‌نامه‌ای برای مطبوعات از سوی وزارت ارشاد هست که بازهم امکان استقلال شما را کاهش می‌دهد زیرا مثلا برای کوردها طبق آیین نامه ی داخلی مطبوعات وزارت ارشاد ایران هرگونه صح کردن و طرح مسائل قومی و یا مذهبی به عنوان اقدام علیه وحدت داخلی شناخته می شود»به فرض که این مراحل را طی کردید مرحله ی سوم محدودیت بعد از انتشار هم شما با وضعیت‌هایی روبرو هستید که در قوانین حتی حروف‌چین، تایپیست، نویسنده و روزنامه‌نگار هم شامل مجازات‌های قانونی در زمینه‌هایی هستند، به غیر از آن هنگام روزنامه شما هم مثلا بخش‌نامه‌ی شورای عالی امنیت ملی می‌آید، بخش‌نامه‌ی دفتر وزارت ارشاد می‌آید بخش نامه می‌آید در مورد فلان چیز فلان موضوع این جوری بنویسید و یا اصلا ننویسید.
اینها مسائلی بود که از بریون جامعه و توسط قوانین و دل بر روزنامه نگاری وارد می شود. برخی محوددیت ها از دید من درمورد خود ما، ما به این دلیل که در جامعه‌‌ای به‌سر بردیم که یک مسئله‌ی سیاسی داشته، حالا اصلاً کاری به این نداریم که این مسئله به ذات است یا عرضی است و یا ساخته شده و یا برساخته شده نیست ولی کردستان یک جامعه‌ای است که با مسئله‌ی سیاسی به نام "ملتِ دولت نشده" روبروست در این صورت ما یک گروه مرجع داریم که برای این مردم، بیشتر قابل توجه است و این گروه‌های مرجع، احزاب سیاسی هستند. چه در کردستان عراق، چه در کردستان سوریه، ترکیه و چه در کردستان ایران، شما احزاب سیاسی را به عنوان "گروه مرجع" و "پایگاهِ رجوع مردمی" بیشتر می‌شناسید که تقریبا تریبون و حوزه ی مخاطب گسترده ای هم دارند. بنابراین خیلی وقت‌ها روزنامه نگاران جوان برای اینکه توجهی جلب بکنند و بتوانید مخاطب پیدا بکنند و خوانده شوند و شنیده شوند و دیده شوند، سعی کرده‌اند از تریبون احزاب سیاسی خود را مطرح کنند البته این امر در واقع دلیل دیگری هم داشته این بوده که شما در دوره‌ی هم که به اصطلاح امکانات نشر و سانسور و واقعاً پاکسازی رسانه‌ها صورت گرفته، جایی نبود که شما در آن چیزی بنویسد و آن‌چیزی که می‌ماند نشریات احزاب است. در کردستان عراق هم وضع همین طور است شما قدیمی‌ترین و پرکارترین نشریات را وابسته به احزاب می‌بینید نشریه‌های اتحادیه میهنی و پارت دمکرات کردستان عراق است و در کردستان ترکیه نیز نشریات بدون هیچ تعارفی وابستگی و یا گرایشات حزبی به پ.ک.ک دارند. بنابراین شما برای اینکه امکان فعالیت داشته باشید باید خودتان را به آن پایگاه مردمی گروه مرجع نزدیک می‌کنید. از طرف دیگر واقعیت این است در کردستان ایران و قبل از دوره‌ی اصلاحات یک گرایش شکل گرفت و گاه‌گُداری نشریاتی منتشر می‌شد در دوره‌ی اصلاحات این امکان تا حداقلی بوجود آمد در دوره‌ی اصلاحات ما درست است به آن اندازه‌ی که در نقاط دیگر ایران و یا حداقل به اندازه مرکز، ما دستاورد نداشتیم، ولی نزدیک 20، 30 نشریه منتشر شد در اون دوره‌ها، که همگی در تلاش بودند که به استقلال برسند و این هم درسته که صاحب امتیاز و سردبیر اینگونه نشریات، مسئول و مدیرکل فلان اداره و یا نماینده‌ی مجلس و یا حتی خود سردبیرها گرایشاتی به احزاب کُردی و یا احزابی که در کردستان عراق در حال قدرت‌گرفتن به عنوان دولت کُردی بودند، داشتند. و از آن سو در داخل ایران هم عده‌ایی به احزاب مرکزی ایرانی، همچون "مشارکت" و "مجاهدین" گرایش داشتند و بنابراین من فکر می‌کنم رؤیای اینکه یک روزنامه و به عنوان "روزنامه‌ی مستقل" باشد، رؤیایی هنوز دور دست است. اما روزنامه‌نگار مستقل، چرا، داشتیم و از چهره‌های خیلی بارز آن که هزینه دادند مثل آقایان "محمدصدیق کبودوند و عدنان حسن‌پور" که احکام ویران‌کننده‌یی دارند و طولانی‌ترین احکام‌هایی را که یک روزنامه‌نگار در داخل ایران 15 سال و 12 سال و حتی عدنان به اعدام محکوم و حکم اعدامش صادر می‌شود و البته چهره‌های مستقل دیگری نیز بودند و من اینجا به حرمت اینکه این دو عزیز در زندان هستند فقط نام آنان را برده‌ام. اما هر انسانی به هرحال یک گرایشاتی دارد و اینکه من می‌گویم برای همین با استقلال مطلق مخالفم و معتقدم که روزنامه‌نگار مستقل نداشتیم.

کُردپا: با توجه به تاریخ پر مخاطره در کردستان و هم‌چنین جو غالب، کم نیستند روزنامه‌نگاران کُردی که پا به عرصه‌ی مطبوعات کُردی گذاشتند، اما با این حال شاهد هستیم که تا کنون نیز هیچ آهنگی تحت هر عنوانی در بین روزنامه‌نگاران کُرد وجود ندارد، عامل اصلی این موضوع را در چه می‌دانید؟

ش.شیخی: واقعیت این است که روزنامه‌نگاری کُردی به اصطلاح یک تاریخچه‌ی پاره پاره دارد، ظاهراً این پاره پاره‌بودن بخشی از "سرنوشت زخمی" ماست به دلیل اینکه از نظر زمانی، مکانی و محتوایی، پاره پاره است به ویژه از نظر زمانی، شما از یک دوره‌ایی می‌بینید که مثلاً در کردستان ایران و در دوره‌ی اصلاحات را حدود 10، 20 نشریه در طول این هشت سال منتشر می‌شود شما نیاز دارید که از روزنامه‌نگار تولید بشه، روزنامه تولید بشه، تاریخچه داشته باشد. من در پژوهش سی سال مطبوعات کردستان ایران که اسمش هست "هرگز به صد نرسیدیم" تمامی نشریات تاریخ کردستان به شماره صد نرسیده و شما به عنوان یک روزنامه‌نگار یک پایگاه ثابت ندارید که 100 شماره، 200 شماره پشت سر هم منتشر کرده باشید، کار کرده باشید، با 100 شماره شما به عنوان یک روزنامه‌نگار هنوز یک پایگاه ویژه و مستقلی ندارید ‌که با دیگران اتحاد پیدا کنید و هماهنگ شده و گروه و سازمان تشکیل بدهید. امروز روزنامه‌نگارید، دو سال نیستید، یک سال هستید، چهار سال نیستید به عنوان اصل روزنامه‌نگار من یک چیزی را در یک پرانتز عرض کنم و آن اینکه امروز یک تعریف غلط در جامعه جهان سومی هست و اینکه می‌گویند فلانی روزنامه‌نگار نیست چرا که دیگه حالا در روزنامه نیست و این یک تعریف غلطه، این را هم تو پرانتز می‌گم، یک آدمی دکتر است اگر دکتری هم نکند بازهم دکتره، آدمی وکیل است اگر وکالت هم نکه بازهم وکیل هست. در غرب اگه کسی روزنامه‌نگار باشه و اگر 5 سال هم روزنامه‌نگاری نکنه بازهم به طرف می‌گویند روزنامه‌نگاره، حتی ایرانی و یا خارجی هم باشه میگن مثلاً یک نفر تو هتلی در برلین کار می‌کند میگن که آقای فلانی که در فلان هتل کار میکنه روزنامه‌نگاره.
شما که کار نمی‌کنید دیگر شما کجا و با چه کسی فعالیت بکنید و چطور و با چه کسانی اتحادیه دایر کنید دو سال احتیاج داشتید که کار کنید این یکی از دلایلش، دلیل دیگرش اینه که در جامعه‌ا‌ی که کُردها زندگی کردند به دلیل اینکه این دولت‌ها چه نسبت به کُردها و چه به نسبت به دیگر اقشار مردم ، دولت‌های استبدادی بودند و قاعدتاً دولت‌های استبدادی ضد جامعه مدنی و نهادها،ان-جی-او‌ها و اتحادیه‌ها هستند و اساساً به تضعیف جامعه‌ی مدنی می‌پردازند،و این نهادها جزو جامعه‌ی مدنی هستند. شکل‌گیری این نهادها بسیار مشکل و سخت می‌باشد و امکان ندارد به ویژه حالا اگر این نهادها در جامعه‌ی کردستان باشد که آغشته و آلوده و پالوده به یک امر سیاسی هم هست. این مسئله همیشه زیر یک "پرسش سیاسی" و یک "اتهام سیاسی" هست. این اتفاق خودش عواملی دارد که بیرونی و بسیار قدرتمند است که این امکان را سلب می‌کند از سویی دیگر به دلیل همان پاره پاره بودن دیدگاه‌ها و همان دلایل و مباحثی که درباره‌ی "وابستگی حزبی" برشمردم ما امروزه می‌بینیم خیلی راحت روزنامه‌نگارانی هستند که رسماً وابستگی حزبی دارند و یا غیر رسماً هستند ولی عملاً معلومه که دارند به تقویت پایگاه اجتماعی فلان حزب می‌پردازند و یا به تقویت پایگاه اجتماعی فلان حزب نمی‌پردازد ولی تمامی احزاب دیگه را می‌کوبد به جز حزب متبوع خودش، شب و روز به پ.ک.ک گیر می‌دهد به پژاک گیر می‌ده به دمکرات گیره می‌ده ولی مثلاً کاری به کومله نداره و بالعکسش طرف به کومله و همه، گیره می‌ده به دمکرات کاری نداره، پ.کا.کایی همینطور. اگر چهار پنج نفر چهره‌ی مستقل هم هست این استقلال بین جامعه‌‌ای که به این شدت سیاسی شده یک نوع اتفاقا، بعد تعریف می‌شه. یعنی مثلا میگن طرف هیچ دیدگاه سیاسی نداره، یعنی چی؟ که نه کاری به فلان داری یا به فلان نداری. هر حزبی خودش و هوادارانش به تنهایی، نماینده‌ی "گفتمان ناسیونالیسم کُرد" می‌دانند. و وقتی شما طرف او را نمی‌گیرید و یا طرفداری ویژه‌ای نمی‌کنید از طرف مابقی احزاب کُرد به عنوان "آدمِ غیرناسیونالیسم" شناخته می‌شوید در جامعه‌ی کردستان آدم غیر ناسیونالیسم که مسئله‌ی ملی نداره به عنوان یک "ضعف" شناخته می‌شود و یک انتقاد ویژه است که انگار "امر ملی" یا امر کلی براش مهم نیست. از سویی دیگر گفتم که امکانات حالا به اصطلاح اقتصادیست امکاناتی که شما ساختمان، دفتر، آزادی سیاسی و تعریفی برای خودتون داشته باشید، نگاه کنید اکنون در کردستان عراق سندیکای روزنامه‌نگاران کُرد هست و به عنوان یک نهاد روزنامه‌نگاری عضو فدراسیون بین‌المللی روزنامه‌نگاران ای-اف-جی و حالا اگر همچین چیزی در مورد کردستان تشکیل بشه و این در داخل ایران نمی‌شه تشکیل بشه حالا فکر می‌کنم یک تلاش‌هایی داره صورت می‌گیره در تبعید و در کردستان عراق تشکیل بشه و آیا تشکیل آن در کردستان عراق اساساً می‌تواند به عنوان نماینده‌ی جامعه‌ی کُردستان، عضو آی-اف-جی بشود یا نه‌، بودجه را کجا می‌آره، اگر بودجه را حکومت اقلیم کردستان تأمین می‌کنه باید سیاست دولت کردستان عراق را به نسبت مسایل دیپلماتیک که با همسایگانش داره به ویژه با ایران رعایت بکند و اگر رعایت نکند، بودجه را نمی‌گیره و اگر پول نگیره از یک خاک یک کشور دیگر می‌گیره از نهادهای بین‌المللی می‌گیره و آن نهاد بین‌المللی چقدر قدرت داره این نهاد را ساپورت بکنه و اگر فرضاً زیر فشار ایران قرار گرفت و یا زیر فشار خود حکومت عراق قرار گرفت و می‌بینید که در دولت عراق اکنون دعوا بر سر قدرت میان حکومت مرکزی و اقلیم کردستان جریان داشته و همه‌ی این موارد می‌توانند آسیب برسانند. یعنی شما از این که در این دولت‌ها استبدادی هستند، ضد جامعه‌ی مدنی و نهادهای مدنی هستند، دوم، امکانات اقتصادی باید تشکیل بشه سوم، امکان اینکه شما روزنامه‌نگارانی که در حال فعالیت به صورت طولانی به عنوان روزنامه‌نگار داشته باشید که شغل و حرفه‌شون باشه و بتوانند یک موقعیت را به عنوان نهادی که همراه و هماهنگ با یکدیگر به صورت عملی انجام بدهند، وابستگی و گرایش حزبی که وجود داره بین بسیاری از روزنامه‌نگاران که گفتم یا مستقیم یا غیرمستقیم، معمولاً باعث میشه نگاهشون از استقلال دور شود، چهارم، خود امر سیاسی که قبلاً گفتم یکی از مسایل است که به شدت حوزه‌ی فرهنگی بنام روزنامه‌نگاری را تحت تأثیر قرار داده است این ها به طور تیتروار از عواملی است که می‌تواند پاسخگوی این پرسش باشد که چرا این اتفاق نمی‌اُفتد.
کُردپا: پیام و دیدگاه شخصی خودتان را به مناسبت یکصدو سیزدهمین سالروز روزنامه‌نگاری کُردی بفرمایید؟
ش.شیخی: پیام من این است که فکر می‌کنم هر روزنامه‌نگاری اولاً یکبار آن متنی را که "مقداد مدحت بدرخان" به عنوان متن ضمیم یعنی یک یادداشت روی روزنامه‌ی "کردستان" نوشته، برای روشنفکران و نویسندگان آن زمان فرستاد، حتماً بخوانند، متن بسیار کوتاهی است و به عنوان یک روزنامه‌نگار کُرد آن را مطالعه کنند، تاریخ روزنامه‌نگاری کُردی را حتماً مطالعه کنند و نیز به عنوان یک روزنامه‌نگار توصیه می‌کنم که بلکه به این سمت بریم، این رؤیا را داشته باشیم که ما روزنامه‌نگاران خودمون را "گروه مرجع" جامعه‌ی مدنی بکنیم، نه آن حالتی که خودمون وابسته به حزبی بکنیم به گرایش حزبی خاصی، گرایش سیاسی داشته باشیم تا مورد توجه و امکان ارجاع و دیده شدنمان بیشتر باشد. من این تجربه را شخصاً دارم و چون این آرزوی شخصی و حالا من این را تکرار می‌کنم و من روزی به سردبیر نشریه‌ی گفتم آقا! اختیار این نشریه را بجز بخش "سیاست‌گذاری کلان‌"ش به من بده و من قول می‌دم این نشریه را به پُرتیراژترین نشریه تاریخ روزنامه نگاری کُردی تبدیل کنم و این قول را گرفتم و این کار را کردم و هنوزم آرزو دارم که یک نشریه داشته باشم. و همچین کاری را بکنیم که ما بتونیم خودمون را پایگاه مرجع برای مردم و جامعه‌ی مدنی بکنیم، یادمون باشه روزنامه‌نگاری امری است فرهنگی، امری است مربوط به حوزه‌ی جامعه‌ی مدنی و نه امری سیاسی، قطعاً ما از امر سیاسی غافل نیستیم و نخواهیم بود اما ما مرجع باشیم نه مرجع ما جای دیگری باشه، چه قدرت و چه احزاب ما.در نهایت آرزو می‌کنم هیچ روزنامه نگاری در هیچ جای دنیا برای ابراز عقیده و نوشتن در مورد آزادی و حقوق فردی خود جامعه‌اش به زندان نیافتد و تمامی روزنامه نگاران زندانی در اقصا نقاط دنیا آزاد شوند. به ویژه آرزوی آزادی عدنان حسن پور،محمد صدیق کبودوند، احمد زیدآبادی، بهمن احمدی،مسعود باستانی و دیگر دوستانم را دارم.
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آذر ۱۹, شنبه

هستی فردی شاعر امروز، سیاسی شده است-مصاحبه‌ی مجله‌ی شهروند بی سی با من در باب شعر متعهد

سپیده جدیری:
در دو شماره‌ی گذشته سؤالاتی را درباره‌ی میزان نیاز جنبش‌های مردمی ایرانِ امروز به تهییج شدن به واسطه‌ی شعر، با شاعرانی چون پگاه احمدی، شیما کلباسی، داریوش معمار، هادی ابراهیمی و علیرضا بهنام در میان گذاشتیم و تقریباً به پاسخی واحد دست یافتیم که، چنین نیازی دست کم برای شاعر امروز، محلی از اِعراب ندارد. برای آخرین بار، سؤالات‌ گذشته را در این شماره با شهاب‌الدین شیخی، شاعر، روزنامه‌نگار، جامعه‌شناس و متخصص مطالعات حوزه‌ی زنان نیز مطرح می‌کنیم، تا بتوانیم به عنوان پرونده‌ی بعدی‌، بر اساس یک جمع‌بندی کلی، این بار نه به مسئله‌ی نیاز به شعر متعهد، که به نیاز به شاعر، هنرمند و روشنفکرِ متعهد بپردازیم.
اگر سؤالات را به خاطر ندارید، دوباره تکرارشان می‌کنیم:
یک- شعر متعهد در تعریف امروزی‌اش، یا بهتر است بگوییم از نگاه شاعران امروز، چه مفهومی دارد؟
دو - جایگاه شعر متعهد و سیاسی در ادبیات امروز ایران و در مقایسه با جایگاه مستحکم چنین شعری در ادبیات پیش از انقلاب، کجاست؟
سه - نیاز به چنین شعری و نقش آن در تهییج یک ملت برای مقابله با حکومتی توتالیتر  و احیاء جنبش‌های مدنی چه‌قدر حیاتی است؟

یک - از دید من  ادبیات متعهد و یا به طور کلی هنر متعهد، بیش از هر چیز باید به خود هنر متعهد باشد. یعنی اولین تعهد هر اثر هنری این است که حقیقتا با چارچوب یک اثر هنری و نیز با آرمان یک اثر هنری و ادبی مطابقت داشته باشد، که همانا آفرینش نوینی از واقعیت موجود است به قصد زیبا‌تر ساختن و قابل تحمل‌تر ساختن جهانی که به قول کامو «اگر هنر نبود واقعیت ما را خفه می‌کرد». آرمان دوم اثر هنری، آفرینش زیبایی شناسانه‌ی ساختارها و فرم‌های نوین در هنر است. اما آیا همه‌ی این‌ها به این معناست که واقعا  من به اصلی به نام «هنر برای هنر» معتقدم؟ جوابم به این پرسش این است که اگر صرفا هنر وسیله‌ای تنها و تنها برای هنر باشد و هیچ ارتباط ارگانیکی با ساختارهای اجتماعی نداشته باشد، نه من به «هنر برای هنر» در این معنا معتقد نیستم. من به هنر برای هنر تنها در همان معنای اولیه که تعریف کردم معتقدم . یعنی براین باورم که پیش ا‍ز آن‌که هنرمند یا آفریننده‌ی اثر ادبی به فکر بازتاب مسایل اجتماعی در اثرش و در اینجا، شعرش باشد، باید به فکر آرمان اصلی آفرینش زیبایی شناسانه‌ی آن شعر یا اثر باشد. آفرینش یک شعر زیبا می‌تواند در حکم کمکی بزرگ به ساختارهای ادبی، تاریخ ادبیات و نیز غنی‌سازی ادبیات و در نهایت، آفرینش لذت و زیبایی در ذائقه‌ی مخاطب و به تبیینی بنیامینی، حتا بالابردن سطح سلیقه‌ی مخاطبان شعر باشد.
از این منظر، من  کمی دیدگاهم را وام گرفته از جورج لوکاچ می‌دانم. یا به تعبیری، تبیین من از بازتاب مسایل اجتماعی در شعر و یا تعهد شعر به جامعه‌، تبیینی لوکاچی است. ببینید ما در بحث جامعه‌شناسی ادبیات، چند نوع مبحث جداگانه داریم. یکی بحث جامعه‌شناسی ادبیات به عنوان یکی از  بخش‌های اجتماع و فرهنگ و هنر و به صورت کلی، به عنوان دانشی از حوزه‌های جامعه شناسی‌ست، همانند  جامعه‌شناسی  ورزش، جامعه‌شناسی صنعت و جامعه‌شناسی خانواده و الی آخر. در این مبحث، ما به تببین چگونگی حضور ادبیات، ناشران، شعرا، نویسندگان و .. در جامعه و روابط ارگانیک و مکانیکی این بخش‌ها با یکدیگر و دیگر نهاد‌های اجتماع می‌پردازیم. بحث دیگر بحث خود خالص ادبیات به عنوان یک صنعت و یک نهاد است. مبحث دیگر بحث«اجتماعیات در ادبیات» است. یعنی دقیقا آن‌چه در نگاه  عامه به عنوان نگاه اصلی به شعر متعهد  و نوع بازتاب مسایل اجتماعی- سیاسی در ادبیات وجود دارد. اما یک مبحث دیگر که لوکاچ تبیین‌کننده‌ی آن است، این است که «رابطه‌ی ساختار‌های اجتماعی» با «ساختارهای‌ادبی» چگونه است. ارتباط مکانیکی همان ارتباط بازتاب اجتماعیات در ادبیات است. اما ارتباط ارگانیک یعنی تاثیر و تاثر ساختارهای اجتماعی در ساختارهای ادبی.
از این منظر من گمان می‌کنم این شعر نیست که وامدار ساختارهای اجتماعی و مسایل سیاسی رخ‌داده در جامعه است. بلکه این حقیقی بودن نوع و سبک زندگی شاعر به عنوان یک فرد است. از سوی دیگر هرچه تغییرات اجتماعی  به سمت رشد به سمت  جامعه‌ی توسعه یافته‌ی برگرفته از الگوی مدرنیته در غرب باشد، مفاهیمی مثل عقلانیت، فردیت و انسان باوری یا همان اومانیسم رشد بیشتری می‌یابد. اما از آن‌جا که از دید من شاعران و هنرمندان اساسا انسان‌های فردگرا زیست بوده‌اند یکی از این مفاهیم فردگرایی  شاعر است. اما فردگرایی که بریده از مسایل اجتماعی دور و برش و زندگی روزمره‌اش نیست.
بنابراین یکی از مفاهیمی که تغییر می‌کند عبور و گذشتن از مفاهیمی کلی و عمومی به سوی مفاهیمی فردگرایانه‌تر و ریزتر است.  یا با تعریفی ادبی‌تر، عبور از کلان روایت‌ها به سوی خرده روایت‌هاست. اگر شعر بنا به یکی از فرمالیستی‌ترین تعریف‌ها «اتفاقی است که در زبان» روی می‌دهد، بنابراین این زبان در ساختار زندگی فرد شاعر، روزانه تحت تاثیر مسایل اجتماعی و سیاسی تغییراتی را می پذیرد که خود زبان ناگزیر از آن تغییرات است. این است که هم واژگان زبانی و هم رویداد‌های مفهومی می‌تواند «بسامد» واژگان و رویدادهای زبانی شعر را تحت تاثیر قرار دهد. از آن سو ساختارهای اجتماعی و سیاسی منجر به تولید ساختارهای زبانی نوین در آفرینش شعر می‌شود. شعر متعهد شعری است که بی بهره از این وضعیت نباشد
به همین خاطر است که از دید من همان فردیت حضور یافته‌ی شاعر در جامعه خود به خود فضای شعری شاعر را به سمت و سویی می‌برد که مسایل سیاسی هم در فرم‌ها، تصاویر زبانی و ساختارها خود را نمایان می‌سازد. در عین این‌که شاعر هم‌چنان متعهد است که به آفرینش زیبایی‌شناسانه مشغول باشد.
دو - پاسخ به همین پرسش  یعنی تفاوت جایگاه ادبیات متعهد در قبل و بعد از انقلاب، شاید خودش راه‌گشا باشد  برای ادامه‌ی بحث سوال پیشین. ببینید در جامعه‌ی توسعه نیافته و یا جامعه‌ی درحال توسعه، شاعران و نویسندگان سهم عظیمی و نیز حضور عظیمی در بطن اجتماع دارند. شاعران و نویسندگان از منظر جامعه‌شناسی، یکی از «گروه‌های مرجع» به حساب می‌آیند. یعنی گروه‌های مورد توجه مردم برای تعیین ارزش‌ها، هنجارها و به ویژه باورها… این مسئله در جوامع غربی هم وجود داشته است. اگر دقت کنید در انقلاب فرانسه و اکثر تحولات اجتماعی، سیاسی قرون اولیه‌ی مدرنیته، نویسندگان حضور چشم‌گیری داشته‌اند. اما حقیقت ماجرا این است که دوران مدرنیته، دوران به حاشیه رفتن شاعران است از بطن مسائل سیاسی و تحولات اجتماعی و این به حاشیه رفتن روز به روز شاعران بود که صحنه را برای حضور متفکران و فیلسوفان و فعالان سیاسی باز‌تر می‌کرد.
در جامعه‌ی ایران هم بدون شک تا همین یک قرن اخیر هم اگر بخواهیم اسم « نامداران» تاریخ این جامعه را بنویسیم، بخواهی و نخواهی اسم شاعران و نویسندگان یکی از اسم‌های اصلی است که ذکر خواهد شد. در همین دوران معاصر هم حتا در اوضاع و احوال سیاسی  قرون اخیر ایران و به ویژه از آغاز آشنایی ایران با غرب و مدرنیته در دوران قاجارها، شاعران و نویسندگان هم‌چنان حضوری مرکزی به عنوان عاملین و فاعلین آن‌چه امروز ما جامعه‌ی مدنی‌اش می‌نامیم داشته اند. در دورانی که می‌توان آن را دوران شکل‌گیری و پایه‌ریزی انقلاب نام نهاد، یعنی دهه‌های ۴۰ و ۵۰ خورشیدی، شاعران و نویسندگان حضوری انبوه و توده‌وار به همراه توده‌ی مردم داشته‌اند. خود این حضور، آن‌ها را بی تاثیر  از فضای اجتماعی و سیاسی باقی نگذاشته و از آن سو به دلیل مرجعیت شان، به ویژه در مقابل حاکمیت، همیشه حرف‌هایشان، اظهار نظرهایشان و نیز آثارشان برای مردم اهمیت داشته است.
با این تفاصیل جامعه‌ی انقلابی،  شعر انقلابی، ادبیات انقلابی و در نهایت هنر انقلابی را نیز به همراه می‌آورد و بخشی از ساختار و محتوای این ادبیات در آن دوره‌ی زمانی  حتا از سوی کسانی که ادبیات برایشان جدی‌ترین دغدغه خارج از فضای سیاسی بوده است، تحت تاثیر این فضا قرار می‌گیرد. شب‌های شعر خوشه، ادبیات داستانی کسانی چون صمد بهرنگی و مجموعه‌ی کسانی که در کتاب جمعه فعالیت می‌کرده‌اند و سویه‌ی به شدت سیاسی‌تر آن از سوی وابستگان فکری احزاب چپ نمونه‌هایی از این سیاسی‌شدگی شدید ادبیات بوده است. اما در این میان کسی مثل صمد بهرنگی داستانی زیبا نیز خلق می‌کند و این زیبایی و قدرت تمثیلی داستان است که این اثر داستانی را  ماندگارتر می‌کند. یا از میان شاعران بسیار بودند که سیاسی‌ترین شعرها و هیجانی‌ترین ادبیات را خلق کرده‌اند. اما آن‌چه ماندگار است آثار شعری کسی مثل احمد شاملو است که قدرت آفرینش ادبی آثارش بر دیگر وجوه شعرهایش که بدون شک نمی‌توان حتا آن را بی تاثیر از هیجان سیاسی و اجتماعی دانست، چربش دارد.
شعر بعد از انقلاب شاید تنها یکی دوسال توانست به حیات خودش در یک مدار مدرج ادامه دهد. آن فضای انقلابی و هیجانی که در آخرین سال‌های منتهی به انقلاب به وجود آمده بود، تنها در محدوده‌ی کوتاهی بعد از انقلاب ادامه پیدا کرد، چرا که در همان دوران اولیه، سرکوب شدید دگراندیشان آغاز شد و بعد هم شروع شدن جنگ، مهاجرت نویسندگان و شاعران دگراندیش و مجموعه‌ی دیگری از اتفاقات سیاسی، اجتماعی، آن روند مدّرج را دچار یک گسست یا فترت کرد و سانسور و ایجاد فضایی برای درباری شدن ادبیات توسط حاکمیت و شعرهای مدیحه‌ای و حماسه‌‌سرایی برای جنگ، فضای کار را از شاعران بسیاری گرفت.
اما حقیقت آن است که به دلیل ساختار ایدئولژیکی  جنگ حتا  جنگ نیز نتوانست در ایران  خالق ادبیاتی از جنس ادبیات جنگ و مقاومت باشد. این‌گونه فضای دچار گسست شده‌ی بیرونی بر فضا و ساختار ادبی نیز تاثیر می‌گذارد و ما دوره‌ای از بی کانونی و بی ساختاری و یا تکراری شدن ساختارهای فرسوده شده را در ادبیات شاهد هستیم.
اما دوران جنگ که به پایان رسید، با تغییرات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که در حال رخ دادن بود، به ویژه سیاست‌های اقتصادی و سازندگی دوران هاشمی رفسنجانی که گونه‌ای از برنامه‌ی توسعه‌ی مبتنی بر مدرنیزاسیون بود، فضای اجتماعی و سیاسی دچار تغییراتی شد. از سوی دیگر انتشار برخی نشریه‌های ادبی مثل آدینه، تکاپو، دنیای سخن و گردون و شروع فصل جدیدی از دوران ترجمه‌ی آثار فکری، فلسفی غرب به ویژه در حوزه‌ی تئوری‌های ادبی و با همه‌ی این‌ها،  تغییرات ساختارهای اجتماعی وفرهنگی، فضای ادبیات را دچار تغییراتی کرد. معنای  هنر و تعاریف نوین از ادبیات و رشد اندیشه‌های فرمالیستی و ساختارگرایی و حتا پساساختارگرایی و درک بومی شاعران و منتقدین از این اندیشه‌ها فضای ادبیات را دچار تحول اساسی کرد. این ادبیات فرقش با ادبیات گذشته در این بود که به سمت چند ساختاری و ساختارهایی با چند کانون  نامتشابه  و نیز با تاکید بر مسایل خرد  و روایت‌های خرد، حرکت می‌کرد. خود همین تغییرات شاید ناشی از رشد فردگرایی که یکی از پیامد‌های زندگی شهری و مدرنیزاسیون شده است، باشد. از سوی دیگر دوران کلان روایت‌ها به سر آمده‌ بود و روایت‌های خرد جذاب‌تر بود.
بنابراین تعهدی اگر در ادبیات مشاهده می‌شد تعهد به فضاهای فردی زندگی خصوصی و در نهایت جغرافیای خصوصی افرادی بود که به خلق شعر مشغول بودند.
در این دوره دیگر خبری از شعرهایی با مفاهیم آشنا و جمعی و قابل تصور برای همگان ، هم‌چون آزادی، عدالت، انقلاب، قیام، مردم و .. نبود. حتا در حوزه‌ی بسامد واژگانی نیز واژه‌های انضمامی هم‌چون دریا و آسمان و  زمین و … تعریف‌های خرد‌تری پیدا می‌کنند و جایشان را به واژه‌هایی چون خیابان، قهوه،  ایستگاه اتوبوس، دانشگاه و اتاق خود شاعر و روسری و لباس  و حتا چرخ خیاطی می‌دهند. اگرچه گاه شاهد شکل‌های افراطی در این مدل از شعر هم بوده‌ایم و فضاهای فرمالیستی گاه به شدت حاکم می‌شد ولی اصلی‌ترین اتفاق همان اتفاقی بود که در حال رخ دادن بود. حقیقتا در آن دوره‌ی شعری که از آن به عنوان شعر « دهه‌ی هفتاد» نام می‌برند، خبری از آن تعریفی که ما از تعهد برای ادبیات و شعر قایلیم نبوده است. اما بدون شک این شعر بی بهره از مسایل اجتماعی دور و برش نیز نبوده است. اما از سال‌های میانی دهه‌ی ۸۰ و با تغییرات سیاسی فاحشی که در سیستم سیاسی ایران به وجود آمد، یعنی از سیستمی که در دوران هاشمی رفسنجانی به فضای باز اقتصادی انجامیده بود و در زمان سید محمد خاتمی به فضای باز سیاسی و فرهنگی، به سمت نظامی با اقتصاد به شدت دولتی و تحت کنترل و نیز فضای سیاسی که  آشکارا از سوی تحلیل‌گران، فاشیسم سیاسی نامیده می‌شد، جنبش رهای شده‌ی  نیروهای تغییر اجتماعی در ایران به شدت  در حال سرکوب بود و فضای اختناق کاملا مشهود… همه‌ی این اتفاقات منجر به واکنشی شد که از سوی مردم به نتیجه‌ی اعلام شده برای انتخابات رخ داد و یکی از مردمی‌ترین جنبش‌های سیاسی تاریخ کشور ایران را رقم زد. این گونه فضای شعری که تجربه‌ی فردگرایی و روایت‌های خرد را از سر گذرانده بود، دیگر نمی‌توانست خود را به گذشته پرتاب کند و فرم و محتوایی از شعر را تجربه کند که شبیه دهه‌های چهل و پنجاه باشد. بلکه این بار نیز همان فضای سیاسی و اجتماعی و اتفاقات روزمره‌‌ی رخ داده در زندگی و جغرافیای فردی بود که شعر می‌شد. اما فضایی از زندگی شخصی باقی نمانده بود که روزانه سیاست را در تمامی لحظه‌هایش تنفس نکند. این گونه این سیاست بود که در همان مفاهیم روزمره و خرد و فردگرا حضور پیدا می‌کرد و در همان خیابان و ایستگاه اتوبوس و همان روابط روزمره‌ی عاشقانه و همان دوستی‌ها و همان فریادهای ساده که در گلو ممکن بود با گاز اشک‌آور و باتوم ضربه ببیند…. 
این بار شعر به شکل اجرای یک وظیفه یا تعهد، سیاسی نشده بود، بلکه این هستی درونی و فردی شاعر به  عنوان یک فرد از افراد جامعه بود که سیاسی بود. آفرینش زیبایی و آفرینش رنج حتا نقشی از فضای سیاسی بود.
از این رو من این نوع شعر سیاسی شده را اتفاقا به دلیل تسلط  شاعران جوان بر ساختارهای ادبی و قدرت استقلال فردی که هرگز شعر را محل جولان اندیشه‌های سیاسی قرار نداده‌اند، شعری متعهد‌تر و حقیقی‌تر می‌دانم. یعنی آن تعهدی که در شعرهای این دوره مشاهده می‌شود و به عنوان تاثیر ساختارهای سیاسی، اجتماعی بر ساختارهای ادبی دیده می‌شود و حتا آن بازتاب‌های اجتماعی، به نوعی حقیقی‌تر و باورپذیرتر است.
سه -  من فکر می‌کنم  به همه‌ی دلایلی که در پاسخ دو سوال  پیشین اشاره شد، هیجان‌آفرینی اجتماعی و سیاسی شعر دیگر نمی‌تواند مثل گذشته باشد. همان دلیل اصلی که ذکر کردم شاعران دیگر مرکز جهان نیستند. شما دقت کنید که در همان دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و حتا بعد از انقلاب هم در دهه‌ی شصت مردم به موضع‌گیری‌های سیاسی شاعران و نویسندگانی چون شاملو، دولت‌آبادی،  گلشیری و .. بسیار توجه نشان می‌دادند. اما امروزه در حوزه‌ی سیاست کسی منتظر موضع‌گیری سیاسی فلان شاعر نیست. این عرصه تخصصی شده است و این موضع‌گیری فلان کاندیدای سیاسی و یا فلان وزیر و فلان روشنفکر حوزه‌ی سیاسی است که مهم است. یک شعر خوب حتا با داشتن فضای سیاسی، برای مردم نیز با زیبایی شاعرانه و خلاقانه‌اش اهمیت بیشتری می یابد. از سوی دیگر من فکر می ‌کنم در حوزه‌ی هنر، این فضا به حوزه‌های ترانه و موسیقی منتقل شده است. شما دقت کنید که در این سال‌ها شاهد اوج گرایش به ترانه‌هایی با فضاهای سیاسی، اجتماعی  و به موسیقی زیرزمینی بوده‌ایم. و از آن میان کسی چون محسن نامجو، اقبال غیرقابل انکاری می‌یابد با موسیقی ویژه‌اش و نیز محتوایی از ترانه‌هایش که بی بهره از همان  ویژگی‌های ادبی و شعری دهه‌های هفتاد نیست.

شعر متعهد چالش‌ها و ضرورت‌ها

لینک فایل پی دی افی





» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

برهنگی عالیه مصری و تجربه‌ی ایران- گفت‌وگوی سایت مردمک با ساقی قهرمان و شهاب‌الدین شیخی


نعیمه دوستدار:
در حالی که اسلام‌گراها در مصر روزبه‌روز بیشتر قدرت ‌می‌گیرند و بنیادگراها عرصه فعالیت‌هایشان را به سطح جامعه آورده‌اند، عالیه ماجده المهدی با یک حرکت جنجالی، نگاه‌ها را به خود برگرداند. خبر انتشار عکس برهنه یک دختر جوان مصری، از آن خبرهایی بود که خیلی زود کاربران جامعه مجازی از آن باخبر شدند. رسانه‌های رسمی ‌ایران البته خبری از این ماجرا ندادند اما عالیه، خیلی زود در میان ایرانی‌ها شناخته شد. خیلی‌ها از روی کنجکاوی به وبلاگش سر زدند که با نام مذکرات ثائره(یادداشت‌های یک زن انقلابی)، مجموعه‌ای عکس و تصویر را همراه با نوشته‌ای منتشر کرده بود. عالیه در آن نوشته از دیگران ‌می‌خواهد که قبل از تحقیر و انکار او و نادیده گرفتن آزادی بیانش، همه مظاهر جنسی را از زندگی خود حذف کنند. او در گفت‌وگوها و نوشته‌های فیس‌بوکی‌اش، به فمنیست بودن، آزادی‌خواهی و مبارزه‌اش با سانسور اشاره کرده است. بسیاری از رسانه‌های جهان به او توجه کردند و مصاحبه‌های او منتشر شد. در میان مردم عادی اما واکنش‌ها متفاوت بود؛ عده‌ای در حمایت از او برهنه شدند و عده‌ای اعدام او را تقاضا کردند.

عالیه، بازبینی یک رویا
بیشترین واکنش‌ها به اقدام عالیه در خود مصر صورت گرفت، اما در میان کشورهای خاورمیانه، ایرانی‌ها بیشترین واکنش‌ها را نشان دادند. هم در حمایتش برهنه شدند، هم برایش صفحه مجازی ایجاد کردند و هم صدها کامنت و مطلب درباره‌اش نوشتند. انگیزه این آدم‌ها اما متفاوت بود. برخی تماشاچی بودند، برخی دنبال انگیزه‌ها و احتمالات می‌گشتند.
این میزان توجه به عالیه در ایران اما چه دلیلی می‌تواند داشته باشد؟ شهاب‌الدین شیخی، فعال حقوق زنان می‌گوید: «عالیه در بیشتر خبرگزاری‌های مطرح دنیا مطرح شده و با سی‌ان‌ان مصاحبه کرده. اما طبیعی است که میزان توجه عامه مردم اروپایی به برهنه شدن یک زن، متفاوت با خاورمیانه و ایران است. آن‌ها واکنش ما را نشان نمی‌دهند. این‌گونه واکنش‌ها شاید متعلق به  قرن‌ها پیش در کشورهای توسعه یافته باشد؛ آن زمان فیمنیست‌ها چنین اعتراض‌هایی ‌می‌کردند. در آمریکا و اروپا برهنگی زن تابو نیست، این خاورمیانه است که هنوز با مسائل روبنایی زنان مواجه است؛ به ویژه که این کشورها اسلا‌می ‌هم هستند.
جامعه ایران بین کشورهای منطقه وخاورمیانه، از نظر رسانه‌ای و از نظر مواجهه با حکومت، یکی از فعال‌‌ترین جنبش‌های  زنان را دارد. در جنبش سبز، تعداد زنان مشارکت‌کننده بسیار زیاد بود و حتی یکی و شاید اصلی‌ترین نماد شهدای این جنبش "ندا"ست که یک زن است. بعد از فرو نشستن اعتراض‌های خیابانی، مردم توجه زیادی به جنبش کشورهای عربی و حتی وال‌استریت داشتند. نه این‌که دقیقا این جنبش‌ها شباهتی به جنبش مردم ایران داشته باشند بلکه این فضای خیابانی باعث بازبینی رویاهاشان ‌می‌شود و در مورد زنان هم اتفاقاتی که رخ می‌دهد شاید به نوعی آیینه‌‌ای باشد از وضعیت زنان در این جوامع.»
ساقی قهرمان، نویسنده و فعال حقوق هم‌جنس‌گرایان اما این توجه را برخاسته از آگاهی و تحلیل نمی‌داند: «برهنگی، در وهله اول، در جوامعی مثل جامعه ما، ‌‌ترس ایجاد ‌می‌کند؛ ‌‌ترس آشکارشدگی. کسی علاقه‌مند نیست خودش را جای شخص برهنه شده بگذارد یا برهنه بشود، چون با برهنه شدن تکیه‌گاه‌های اجتماعی و فرهنگی خودش را از دست ‌می‌دهد. اما وقتی دیگری برهنه می‌شود، برهنگی تبدیل به صحنه می‌شود و تماشایی می‌شود. این ‌همه هیجان‌زدگی کاربران ایرانی در مواجهه با این عکس‌ها، به خاطر شکستن بند نیست. در مقیاس خیلی زیاد، این توجه از کنجکاوی و از لذت تماشای بدن برهنه و دست‌یابی به پورن خانگی ریشه ‌می‌گیرد. توجه خیلی از فعالان زن و مرد هم شبیه به همین است. تعداد کمی ‌از بین کسانی که به عکس‌ها و به دلایل عالیه برای برهنه شدن توجه کرده‌اند، در واقع به بند و به شکستن بند به عنوان یک مساله ریشه‌ای اهمیت داده‌اند.»

از آزادی تن تا آزادی مدنی
کارشناسان و فعالان حقوق زنان تو‌جه به پیش‌زمینه‌های چنین اتفاق‌هایی را برای تحلیل آن توصیه می‌کنند. بستر این اتفاق مصر است، جایی که به گفته شهاب‌الدین شیخی، باید به دوران حکومت حسنی مبارک به عنوان پیش‌زمینه این اتفاق توجه کرد: «یکی از اصلی‌‌ترین مخالفان مبارک، اخوان‌المسلمین بود که در زمان مبارک امکان فعالیت سیاسی‌شان بسیار بسیار محدود بود، بنابراین بیشترین فعالیت‌‌‌هایشان فعالیت‌های فرهنگی و دینی بوده است. اپوزسیون‌های دینی در زمان محدودیت معمولا مردم‌گرا و فرهنگی هستند و میزان فعالیت فرهنگی‌شان بالاست و زمانی که به قدرت می‌رسند به دخالت سیاسی و رویای تشکیل حکومت دینی می‌رسند. درست مثل ایران در دهه 40 خورشیدی که با  پدیدار شدن چهره‌ای چون آیت‌الله خمینی و برخوردش با کاپیتالسیون، اسلام  و کلا فعالیت سیاسی دینی در جامعه نفوذ گسترده‌‌تری پیدا کرد. همین اتفاق در مصر افتاده و شباهت زیادی به انقلاب ایران دارد. سویه‌های سکولار و ضددیکتاتوری، با پیروزی احزابی که شعارشان به عامه مردم نزدیک‌‌تر است، قدرت بیشتری پیدا ‌کرده‌اند. گروه‌های مذهبی که در سال‌های گذشته ثروت اندوخته بودند و با مهاجرت یا تبعید خودخواسته از کشور خارج شده بودند، حالا برگشته‌اند و پول‌شان را خرج تبلیغات برای آن ایده‌های دینی‌شان ‌می‌کنند.»
بحث آزار جنسی در میدان التحریر و به شکل آشکارتر، اقدام یکی از احزاب سلفی در معرفی یک نماینده زن و گذاشتن گل به جای عکس او، باعث انتقاد سکولارها و فعالان زن در مصر شد. ظاهرا عمل ماجده ‌می‌تواند واکنش به این مسایل باشد؛ یک زن که از اراده خودش روی بدنش استفاده ‌می‌کند.
آقای شیخی می‌گوید: «در مورد اتفاق‌های این‌چنینی، موافق‌ها ‌می‌گویند تاثیر مثبت دارد؛ به جامعه شوک ‌می‌دهد؛ به خود زنان و به کل جامعه تلنگر ‌می‌زند که باید به مساله زن توجه شود. مخالفان ‌می‌گویند باعث ‌می‌شود رادیکال‌ها قدرت بگیرند و فضا بسته‌‌تر خواهد شد چون تندروها ‌می‌گویند اگر به زنان آزادی بدهی چنین کارهایی ‌می‌کنند. من خودم معتقدم در نهایت این اتفاق شوک لازم را ‌می‌دهد. مثلا در ایران، وقتی بحث حجاب اجباری مطرح شد و زنان راهپیمایی کردند، روشنفکرترین احزاب، چپ‌ها بودند؛ مثل حزب توده. ولی این حزب ‌می‌گوید که نیم متر پارچه مساله ما نیست. همین نیم متر پارچه، تبدیل ‌می‌شود به تابلوی تمام‌نمای حکومت ‌در 30ساله اخیر. در حکومت‌های توتالیتر، زنان تابلوی حکومت‌ها هستند. یعنی مثلا رضاخان ‌می‌خواهد کشف حجاب کند و انقلاب اسلا‌می‌‌ می‌خواهد زنان را بپوشاند.»
ساقی قهرمان هم در تحلیل این‌که آزادی تن می‌تواند زمینه‌ساز آزادی‌های مدنی دیگر شود و مفهوم آشکار کردن صورت انسانی تن، از لذت تا حق و مسوولیت را داشته باشد، می‌گوید: «جامعه ایرانی دارد قرض‌هایی را که 30سال است روی شانه‌اش سنگینی ‌می‌کند ‌می‌پردازد. 30سال پیش وقتی زنان ایرانی علیه حجاب راهپیمایی کردند، تصور غالب "مردم/مردان" ی که در جبهه مقابل حزب‌الله بودند این بود که بی‌حجابی ضرورتی ندارد. به‌زودی معلوم شد که ضرورت انتخاب پوشاک، و ضرورت بی‌حجابی خیلی ریشه‌ای‌تر از ضرورت نان و کار بوده، چون با آزادی تن، تن ‌می‌توانست برای به دست آوردن نان و کار مبارزه کند، اما وقتی تن محکوم به حجاب ‌می‌شود، نیازهایش هم محکوم به سکوت ‌می‌شوند.»

توانایی برهنه شدن
در واکنش به اقدام عالیه خیلی‌ها به تکرار آن فکر کردند و امکان آن را سنجیدند. مساله حجاب اجباری سال‌هاست در ایران مورد بحث است اما برهنه شدن چیزی است که جامعه ایرانی و فعالان زن هم درمورد آن تردید دارند. بسیاری آن را اقدامی افراطی می‌دانند و خیلی‌ها هم بی‌فایده. آقای شیخی می‌گوید: «اقدامات فردی، معمولا دارای شدت است و جلب توجه عمو‌می ‌‌می‌کند. ولی رفتارهای جمعی، قابل سرایت هم هستند. در جامعه‌شناسی اصطلاحی وجود دارد به عنوان جنون جمعی؛ یعنی مثلا وقتی 10نفر ‌می‌دوند بقیه هم دنبال‌شان ‌می‌دوند. رفتارهای جمعی ناگهانی، به رفتارهایی گفته می‌شود شبیه رفتارهایی که در یک ورزشگاه یا هنگام نمایش فیلم انجام می‌گیرد. در این گونه کنش‌ها، رفتار از فردی به فرد دیگری قابل انتقال است. اما کنش‌های فردی امکان سرایت‌شان پایین‌‌تراست. مثلا یکی در تونس خودش را آتش زد اما همه نرفتند خود را آتش بزنند. این اقدام اما باعث رادیکال‌‌تر شدن فضا شد. ما انتظار نداریم  این حرکت تکرار شود، هرچند تکرارش هم اتفاق افتاد و تعدادی زنان مصری و اسراییلی و ... این کار را کردند. از این به بعد، هراتفاقی بیفتد قدرت رفتاری را که عالیه الهمدی انجام داد، ندارد و فقط حرکتی نمادین و حمایتی است.» او همچنین در مورد ایران به این مساله اشاره می‌کند که وضعیت آگاهی جنسیتی زنان ایران بالاتر از زنان مصر است: «حرکت ماجده برای نسل جدید زنان مصر معنادار است. این زن ابایی ندارد از سکسی بودن. هرچند ما این درصد از عریانی را تجربه نکرده‌ایم، ولی آگاهی عمو‌می ‌جنسیتی در جامعه ما بالاتر است. بنابراین نیازمندی به چنین شوکی برای آگاهی‌بخشی رادیکال وجود ندارد.»
ساقی قهرمان اساسا چنین حرکت‌هایی را در جامعه ایرانی ممکن نمی‌داند. او معتقد است در داخل ایران، زنان توانایی برهنه شدن ندارند: «عالیه در موقعیتی از آزادی‌های شخصی و اجتماعی خودش استفاده ‌می‌کند که حکومت در مصر هنوز صاحب تمام قدرت نیست و در جامعه زنان، هنوز عالیه امکان بازی و مانور دارد. اما حکومت ایران صاحب قدرت است و از زنان داخل ایران نمی‌توان توقع برهنه شدن داشت.
اگر ما بخواهیم ظرفیت جامعه برای برهنه شدن زنان به عنوان نشانه‌ای از مبارزه اجتماعی را در نظر بگیریم منطقی‌‌تر این است که به برداشتن روسری فکر کنیم. آیا جامعه ایران ظرفیت برداشتن روسری از سر خود را دارد؟ آیا زنی در ایران هست که بتواند روسری‌اش را بردارد و زنانی و مردانی در حمایت از حرکت خود داشته باشد تا اگر حکومت به او حمله کرد از او دفاع کنند؟ نه. این امکان در ایران وجود ندارد. حرکت‌ها تک‌رو و بی‌پشتوانه است.»

زرد، قرمز، سیاه
فعالان شناخته شده حقوق زنان در ارتباط با این مساله چند دسته بوده‌اند. بخشی موافق بودند و گفتند این اقدام حق اوست و ‌می‌تواند به دلیل فشار جامعه این کار را بکند. عده‌ای حرکت عالیه را رفتاری عادی اما جسارت‌آمیز دانسته‌اند که درصد بیشتری از فعالان زن را این گروه تشکیل می‌دهند. عده دیگری هم گفته‌اند عالیه دختری جوان و سکسی بوده و انتقاد کرده‌اند که چرا از این عناصر وجودی‌اش استفاده کرده است. شهاب شیخی در این زمینه می‌گوید: «تاکید آن‌ها بر جوراب مشکی و کفش قرمزی است که عالیه در عکس به تن دارد. البته از آن‌جا که ایده هنری بر اساس نظریه مرگ مولف از اختیار او خارج ‌می‌شود تحلیل من طور دیگری است. به نظر من، این آدم ایده داشته برای گذاشتن عکس‌ها. در دنیای پورنو سیاه رنگ سکسی است. اما در خارج آن  می‌توان گونه‌ای دیگر به این رنگ‌های سیاه و سفید و قرمز نگاه کرد و رگه‌های تحمیل  نماد قدرت را بر بدن زن مشاهده کرد. اگر به  پرچم مصر دقت کنیم همین رنگ‌های سیاه و سفید و قرمز وجود دارد. این رنگ‌ها به نوعی نماد رنگ‌های پرچم مصر و پرچم، نماد قدرت و جبرهای اجتماعی، سیاسی و ملی جامعه و دولت است. این رنگ‌ها در عکس به تصویر کشیده شده‌اند. دولت تثبیت‌کننده قدرت طبقه‌ مسلط یا جنس مسلط است. رنگ زرد هم که برای پوشاندن دهان و چشم و اندام جنسی به کار رفته معنادار است. این که فعالان زنان گفته‌اند چرا بدن عالیه سکسی است به این نکته توجه نکرده‌اند که سکسی بودن بدن زن بر‌ساخته الگوهای مردانه است. 100سال پیش زن تپل سکسی بوده الان زن لاغر. برای من سوال است که چرا فیمنیست‌ها با همین معیارهای مردسالارانه بر زیبایی جنسی یک زن تاکید ‌می‌کنند؟»

زن برهنه، آدم برهنه
حدود سال 2003، ساقی قهرمان، عکسی را که خودش از خودش در آینه گرفته بود و مشخص بود که از کمر به بالا برهنه است، برای انتشار به وب‌سایت‌های ایرانی فرستاد. به جز سایت اخبار روز هیچ‌کدام قبول نکردند آن را منتشر کنند. اخبار روز هم نه در صفحه اول، بلکه در صفحه پشت، این عکس را همراه با داستانی از او منتشر کرد. روز بعد، سردبیر این سایت، خسروباقر، در جواب معترضان نوشت که ادبیات چیزی برای پنهان کردن ندارد: «بعد از آن من عکس‌هایی از خونریزی ماهانه خودم با زوم کردن دوربین روی خون و اندام جنسی در وبلاگ شخصی خودم منتشر کردم. و بعد، عکس‌هایی از تنم را که در گذر زمان چروکیده و مچاله شده بود منتشر کردم. عکس‌های بعدی، عکس کبودی‌های روی تن من بود.»
ساقی قهرمان هدفش را از منتشر کردن این عکس‌ها، جدا شدن از کلیشه نوشتن می‌داند. مساله دیگر به هم ریختن کدهای زیبایی در تن و زن و چارچوب معشوق بودگی تن زن است: «من در همه عکس‌هایم دقت ‌می‌کردم که چیزی که با این معیارها نمی‌خوانند توی عکس باشد. مثل عینک گنده ذره‌بینی، کفش‌های سرپایی لنگه به لنگه، صورت وق زده، پستان شل و دراز، شکم چروکیده، و چیزهایی که نشان ‌می‌دهد این زیبایی به زعم فرهنگ یا برهنگی اروتیک به زعم فرهنگ نیست که توی عکس نشان داده می‌شود، این یک آدم است.»
اما دیگران اقدام ساقی قهرمان را در راستا یا مشابه عالیه قلمداد نمی‌کنند. شیخی می‌گوید: «این‌که بستر این کنش چه بوده و در کدام جغرافیا اتفاق افتاده مهم است. اگر یک زن در آمریکا و انگلیس و... این کار را بکند، این اعتراض به وضعیتی دیگر با ذهنیتی از آن خودش است. اعتراضی سیاسی نسبت به قدرت نیست. تو اگر در فضای آنلاین یا در جای دیگری از دنیا برهنه باشی، کسی بازخواستت نمی‌کند. ولی در ایران با وجود فشارهایی که وجود دارد، ‌این کار می‌تواند اعتراض باشد. انجام این کار در کنفرانس برلین یا کار خانم قهرمان، فرق دارد اما در هر صورت امکان بروز این رفتار در جامعه‌ ایرانی بسیار پایین است.»
اقدام ساقی قهرمان در آن برهه زمانی چندان مورد توجه جامعه فعالان حقوق زن و دیگر فعالان اجتماعی قرار نگرفت، شاید چون او به دنبال حقوق زنان نبود یا ظرفیت جامعه واکنش نسبت به آن را ایجاب نمی‌کرد. خود او درباره برخوردهایی که تجربه کرده می‌گوید: «من به ندرت برخوردی را با خودم دیده‌ام که معمولا با زن‌های دگرجنسگرا ‌می‌شود، یعنی ظرفیت دوست‌داشتنی بودن یا خواستنی بودن یا معشوق بودن، چه به عنوان شخص و چه به عنوان عکس را نداشته‌ام. تصور خود من این است که با من به عنوان یک غریبه رفتار شده در جامعه ایرانی. نه به دلیل این که من در خارج از ایران هستم، بلکه به دلیل این که خارج از محدوده فرهنگ رایج ایرانی هستم. مثلا، من خواهر، مادر هیچ مردی به حساب نمی‌آیم. دختر و همسر هیچ مردی هم به حساب نمی‌آیم. جزو محدوده آبروی هیچ کسی هم نیستم. برای همین پشت کسی از برهنه شدن من نمی‌لرزد، اما آن‌جایی که از آلترناتیوهای گرایش جنسی و هویت جنسیتی صحبت می‌کنم، به من حمله می‌شود. بیشترین فحش‌هایی که به من داده شده برای منتشر کردن عکس برهنه نبوده، به خاطر هویت جنسی من بوده و توضیح این که من می‌توانم از بدن زنانه و ابزار جنسی زنانه‌ام استفاده‌ای غیرزنانه بکنم.»

دستاوردهای یک برهنه شدن
اما دستاورد این همه بحث و نظر درباره عالیه برای جامعه ایرانی چه می‌تواند باشد؟ شهاب‌الدین شیخی می‌گوید: «من فکر‌می‌کنم دستاوردش همین بحث‌ها و گفت وگوهاست. ما باید قدم در فضای گفت وگو بگذاریم. برای ما که خارج از جغرافیای حکومت هستیم این فرصت خوبی است. باید در‌باره برهنگی و پوشش بحث شود. تا الان بحث درباره حجاب اجباری و اختیاری بوده، الان درباره برهنگی است. رابطه بدن با قدرت، با دمکراسی، با عدالت و ... باید بررسی شود. ما ازتنانه‌اندیشی ‌می‌هراسیم؛ از بنیادهای مردسالاری، تسلط بر بدن زن است.»
به عقیده این فعال اجتماعی، قرار نیست جامعه به سمت برهنگی برود بلکه مساله وارد شدن به حوزه بدن است. تا قبل از حضور اندیشه‌های فمینیستی ، روانکاوی، رابطه‌ تن، زبان، هویت، جامعه و دیگر مفاهیم در بدن مرد محور اندیشیدن قرار گرفته. اکنون از نظر تئوری باید به تن احترام گذاشت تا تن زن تنها و تنها جایگاه میل و رنج نباشد بلکه جایگاهی برای حضور آزاد در جامعه باشد: «قرار نیست برهنگی سرایت کند یا زنان و کل بشریت لخت شوند. مساله اراده انسان است. این‌که تن من حق حضور آزادانه دارد و در مورد نوع پوشش آن، کسی نباید تصمیم بگیرد. اقدام این خانم درخواست برهنگی نبوده. در‌خواست او این بوده که ایده سلطه از بدن زن، برود. تا وقتی سلطه بر بدن زن هست، آزادی نیست. از همین رو من می‌توانم بگویم که کل این ماجرا‌ی لخت شدن خانم عالیه الهمدی و همه حرف‌های مخالف، موافق، معترض، منتقد و ... درباره آن، فقط و فقط یک معنی را به ذهن می‌آورد: وحشت مردمان‌(چه مردان و چه زنان) از جهانی که زیبایی اراده‌ زن در آن دخیل باشد.»
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

فعالیت‌های اجتماعی در کردستان- مصاحبه‌ام با رادیو زمانه


گفت‌وگوی رادیو زمانه با شهاب‌الدین شیخی
سارا روشن


سارا روشن ـ جامعه مدنی کردستان ایران زیر فشار شدید حکومت قرار دارد. به‌نظر شهاب‌الدین شیخی، فعال اجتماعی، کنترل پلیسی تا حدی است که حتی نمی‌توان ارزیابی‌ای از چند و چون نهادهای مدنی در کردستان داشت، چون داشتن یک ارزیابی قابل اتکا خود مبتنی بر امکان آزادی فعالیت نهاد مدنی‌ای است که قادر باشد در این زمینه مطالعه کند.
این البته به معنای آن نیست که نمی‌توان در مورد فعالیت‌های مدنی در کردستان هیچ بررسی‌‌ای داشت. در این مورد سال‌ها در میان فعالان اجتماعی بحث‌های سازنده‌ای در جریان بوده است.


در گفت‌وگوی زیر شهاب شیخی از دیدگاه خود مدخلی به سوی این بحث‌ها می‌گشاید:

شما بهعنوان فعال اجتماعی کرد، فعالیت‏های اجتماعی در کردستان را چگونه ارزیابی می‏کنید؟
شهاب‌الدین شیخی- ارزیابی خیلی دقیقی نمی‏توان از آن داد. چون یکی از امکانات این ارزیابی همان نهاد‌ها و  نهادهای غیر دولتی اجتماعی هستند که در این حوزه‌ها به پژوهش آزاد بپردازند.مشکل این‏جاست که امکان تاسیس نهادهای غیر دولتی در کل در ایران بسیار کم است و در کردستان این امکان در حد بسیار پایین‏تری قرار دارد.
واقعیتی وجود دارد که هم مردم و هم  دولت به آن آگاهی دارند و آن دخالت دولت است. ما نهادهایی نداریم که امکان این سنجش را داشته باشند. فقط می‏توانیم به تحلیل‏ها و مشاهدات خودمان یا تحقیقاتی که گاهی انجام می‏شوند، استناد کنیم. سطح این فعالیت‏ها هم به دلیل دخالت دولت در آن‏ها متفاوت است. یعنی در دوره‏هایی که فضای رابطه مردم و جامعه با دولت متشنج است، امکان این فعالیت‏ها بسیار پایین می‏آید، اما در مواقعی که فضا کمی مناسب‏تر است، این فعالیت‏ها بیشتر می‏شوند. مثلاً در ابتدای انقلاب، در کردستان ایران یکی از اولین نهادهایی که ایجاد شد، نهادی بود که نامش را می‏توان "دفتر انجمن زنان" ترجمه کرد. این انجمن به آموزش کارهایی مانند سواد‏آموزی، گلدوزی، گلبافی، کمک‏های اولیه و ... می‏پرداخت و فعالیت‏هایی را که در فضای ۳۰ سال پیش قابل اجرا بودند، سازمان می‏داد.وقتی فضای کردستان کاملاً رادیکالیزه شد، دولت حمله و جنگ را در کردستان آغاز کرد، بسیاری از زنانی که در این نهاد فعال بودند، وارد فعالیت‏های سیاسی و تبدیل به شخصیت‏های سیاسی شدند.
در آن دوره، استقلال فعالیت‏های اجتماعی وجود نداشت و گرفتن مجوز از دولت نیز به دلیل رابطه خونین بین دولت و مردم کردستان ممکن نبود. زمانی بود که در کردستان، هرگونه تماس با دولت، به عنوان یک تابوی بزرگ برای مردم کرد شناخته می‏شد. مثلاً وقتی می‏خواستند با کسی شوخی ‏کنند، گاهی به او می‏گفتند: "تو را دیده‏ایم که سوار ماشین فرمان‌دار شده‏ای." طرف هم با شنیدن این جمله، قرآن را قسم می‏خورد که نه، من چنین کاری نکرده‏ام. درحالی که این فقط یک شوخی بود به این معنا که: تو را دیدیم که سوار ماشینی شده بودی که "فرمان" داشت. یعنی در جامعه‏ چنین نگاهی وجود دارد که اگر به فردی بگویی با یک فرماندار (به عنوان نماینده دولت) نسبت یا رابطه داری، درواقع نوعی اعمال فشار به او به‌شمار می‌رود. طبعاً در چنین فضایی این امکان وجود نداشت که مردم کرد به سمت دولت بروند و مجوز فعالیت نهادهای اجتماعی را بگیرند. در هر چهار کردستان، ما این سابقه را داشته‏ایم. همه نیروهای وابسته به دولت که از درون دولت کاری را حتی به نام مردم انجام می‏دادند، از سوی مردم کرد پذیرفته نمی‌شدند و القاب بسیار زشتی از سوی مردم می‏گرفتند.
اگر از تأثیر دولت بگذریم، انگیزه خود کردها برای فعالیت‏های اجتماعی- مدنی چقدر است؟
با پایان یافتن جنگ ایران و عراق، زمانی که به قول آقای هاشمی رفسنجانی، سیاست‏های اعتدال اقتصادی بالا آمدند و گسترش نهادهای شهری که جزو سیاست‏های رفسنجانی بود، مانند فرهنگسراها، کانون‏ها و ... مطرح و اجرا شد، کم‏کم فضا کمی‏ بازتر شد. در کردستان کانون‏های دانش‏آموزی و اندکی هم فرهنگسراها تشکیل شدند و به‏تدریج تابویی که قبلاً وجود داشت، شکست. چون زندگی جریان واقعی خود را طی می‏کند.
در چنین فضایی عده‏ای شروع کردند به درخواست مجوز برای تشکیل یک‌سری نهادهای اجتماعی. می‏توانیم بگوییم در دوران خاتمی میل به فعالیت‏های اجتماعی بسیار بالا بود و در اغلب دانشگاه‏ها و شهرهای کردنشین درخواست‏های بسیاری برای تأسیس نهادهای مدنی، تأسیس روزنامه‏ها و کانون‏های فرهنگی متفاوت داشتیم.

ما در کردستان همیشه می‏گفتیم که دولت اصلاحات اگر در تهران توفانی به‏پا کرد، در مناطق حاشیه و به‏ویژه مناطقی که هنوز نگاه امنیتی به آن وجود داشت، باعث شد که تنها نسیمی بوزد. در سایه آن نسیم می‏شد تا سال ۷۶ درخواست مجوز کنی. تازه سال ۸۰ مجوز می‏دادند.
می‏خواستی شروع به کار کنی، می‏شد ۸۲ یا ۸۳ و در سال ۸۴ هم که همه آن‏ها یا توقیف شدند یا لغو مجوز شدند و یا از امکان فعالیت بازداشته شدند. به این ترتیب، در کردستان بسیاری از نهادهای زنان و فرهنگی، روزنامه‏ها، نشریات و کلیه فعالیت‏های مدنی که تازه داشتند پا می‌گرفتند، خوردند به دورانی که نئواصولگرایان ایرانی به قدرت رسیدند. از این دوران  به‏هرحال در ایران، به عنوان ورود فاشیسم هم نام برده می‏شود. در این دوره همه این فعالیت‏ها توقیف شدند.
در دوره خاتمی، نگاه امنیتی‏ای که به کردستان وجود داشت، برداشته نشده بود، اما فضا باز شده بود. بعد از دوره خاتمی، دوباره فضا بسته و نگاه امنیتی با شدت بیشتری وارد جامعه شد. الان حتی نهادهای محیط‏ زیستی هم تحمل نمی‏شوند. امروز بچه‏های انجمن‏های زروار و چیا و ... که بازمانده‏های نهادهای آن دوره‏اند، هنوز به عنوان فعالان محیط زیست‏ دارند کار می‏کنند، اما می‏بینیم که با مشکلات امنیتی و حتی حکم‏های سیاسی در دادگاه انقلاب روبه‌رو می‏شوند.
چقدر مردم کرد از ابتکارهای فردی استقبال می‏کنند؟ چندوقت پیش، در دورانی که در مرز بین ایران و کردستان عراق و ترکیه ناآرامی بود، عده‏ای جمع شده بودند و با ابتکار خودشان زنجیر انسانی تشکیل داده بودند و به سمت مرزها حرکت کردند. در خبرها اما شنیدیم که بیش از دوهزار نفر جمع نشده بودند و وقتی با بچه‏های کرد در کردستان ایران یا کردستان عراق که آزادتر هم هست، صحبت می‏کردیم، یا اکثراً خبر نداشتند و یا با بی‏تفاوتی نسبت به آن واکنش نشان می‏دادند.

این نکته را باید در نظر داشته باشیم که در هر جامعه‏ای یک عده کنش‏گر واقعی وجود دارند و عده‏ای هم هستند که در شرایطی به آن کنش‏ها می‌رسند که جنبه عمومی پیدا کرده باشد و در بقیه اوقات سال و زمان‏های دیگر، مشغول زندگی هستند. به فرض نگاه کنید به تهران و ببینید چندنفر فعال حقوق بشر یا حقوق زنان داریم. برای نمونه، تعداد فعالان حقوق زنان را می‏توانیم بشماریم. بنابراین همیشه عده‏ای کنش‏گر داریم که البته آن عده بدون شک برآمده از همان جامعه‏اند. بین کردستان عراق، کردستان ایران و کردستان ترکیه اما یک‌سری تفاوت‏های فرهنگی وجود دارد که بخشی از آن هم ناشی از تفاوت‏های سیاسی است. مثلاً در کردستان ترکیه، یک زن از سوی مردم به عنوان نماینده پارلمان انتخاب یا شهردار یک شهر می‏شود. این چیزی است که در کردستان ایران اتفاق نمی‏افتد.
فضای مبارزاتی‌ای که در کردستان عراق وجود داشت از سال ۱۹۹۱ که جنگ اول خلیج فارس شروع شد و آن منطقه با مدار ۳۶ درجه در اختیار کردها بود و از سال ۲۰۰۴ دولتی تقریباً مستقل با قوانین خودش در آن‏جا شکل گرفت، از بین رفت. از بین رفتن این فضا خوبی‏ها و در عین حال نکات منفی‏ای هم دارد. من به عنوان یک فعال اجتماعی، خوشحالم که این آغشتگی به سیاست در کردستان عراق دارد پاک می‏شود و فکر می‏کنم باعث می‏شود که فضا به سمت فضای مدنی و اجتماعی برود. زمانی که من در کردستان عراق بودم، شاهد فعالیت‏ها و گردهمایی‌های صنفی از طرف دانش‏آموزان، دانشجویان و ... بودم. یعنی فعالیت‏ها دارند صنفی می‏شوند. چون دولت متخاصمی وجود ندارد که کسی بخواهد با آن مبارزه سیاسی کند.
نکته منفی آن هم این است که سطح هیجان عاطفی‏ای را که لازمه کنش‏های بیرونی و گردهمایی‌های خیابانی است، پایین می‏آورد. مثلاً در کردستان ترکیه اگر اتفاقی بیافتد، مردم می‏ریزند توی خیابان. حتی برای یک کنش مدنی و هرچند مردم رفتاری کاملاً مدنی دارند، ولی می‏دانند که بالا بودن میزان جمعیت برای دولت معنادار خواهد بود. وقتی در چنین فضایی برنده سیاسی بین دولت و مردم در کردستان عراق وجود ندارد، دیگر تو نمی‏خواهی معنایی به کنش‏ات بدهی. در نتیجه همان ۱۰۰ نفر معترض به خیابان می‏روند و اعتراض خود را اعلام می‏کنند.
از سوی دیگر، در کردستان ایران امکان این فعالیت بسیار بسیار محدود است. الان می‏بینیم که تمامی کسانی که در این منطقه، مثلاً در زمینه حقوق زنان، به عنوان یک شخصیت شناخته می‏شوند (و کاری به خوب بودن یا بد بودن نوع فعالیت‏شان نداریم)، زندانی سیاسی شده‏اند.
به‏جز این، سئوال دیگری نیز درباره مردمی که در مناطق کردنشین زندگی می‏کنند، وجود دارد: آیا آن‏ها می‏توانند با توجه به همه مشکلاتی که دولت ایران برای آن‏ها ایجاد می‏کند و تمام محرومیت‏هایی که با آن دست و پنجه نرم می‏کنند، فعالیت‏های اجتماعی بیشتری انجام بدهند و انجام نداده‏اند؟ آیا می‏توانستند روش‏های دیگری را پیش ببرند که به دلایلی انجام نداده‌اند؟
من فکر می‏کنم هر جامعه‏ای یک تربیت ضمنی یا یک عادت ضمنی از جامعه‏ بزرگ‏تری می‌گیرد که در آن قرار دارد. من به صورت کلی می‏گویم. مردم جامعه ایران معمولاً یک‏راه را امتحان می‌کنند. مثلاً در ارتباط با جنبش سبز این حالت ایجاد شد که مردم بعدازظهرها می‏رفتند تظاهرات. یعنی کنشی که این‏بار به عنوان اعتراض مطرح شد، اعتراض خیابانی بود. وقتی حکومت خیابان را در اختیار می‏گیرد، دیگر شما کنشی نمی‏بینید. چون برای جنبش فقط یک نوع کنش مطرح است.
در کردستان ایران هم وقتی در دهه اول بعد از انقلاب، سرکوب و خفقان شدید حاکم و هزینه‏ فعالیت‏های سیاسی بالا بود، چنان‏چه هنوز هم بالاترین آمار اعدام را در کردستان داریم، مردم روش‏‏شان را عوض کردند و از مبارزه مسلحانه و منفی، به مبارزه مدنی روی آوردند و به بازخوانی تئوریک مسائل سیاسی پرداختند.
وقتی در دانشگاه‏ها به روی کردها باز شد، تا هفت‌سال، نفرات اول تا سوم رشته‏های علوم اجتماعی، مانند جامعه‏‏شناسی و ... از دانشجویان کرد بودند. بسیاری نیز مثلاً به روزنامه‏نگاری روی آوردند، انجمن‏ محیط زیست ایجاد کردند، نهادهای حقوق بشری و یا انجمن‏های زنان و ... را پایه‏گذاری کردند، اما باز هم حکومت با همان حربه قبلی با این فعالیت‏ها برخورد کرد و آن‏ها را محکوم کرد.
انتقاد من نسبت به کل جامعه ایران و جامعه کردها مشترک است. به اعتقاد من، وقتی ما توانستیم از آن فضا وارد یک فضای دیگر بشویم، هم‏چنان این ما هستیم که باید فضای دیگری بسازیم، اما این فضای جدید را هنوز نساخته‏ایم. وقتی ما برای فعالیت‏های اجتماعی‏ای مانند آن‏چه نام بردم، این‏قدر هزینه می‏دهیم، پس این هزینه در هر صورت به ما تحمیل می‏شود. بنابراین باید راهی را پیدا کنیم که کنش جدید‏تری باشد تا زمانی که حکومت راه سرکوب آن را پیدا می‏کند، ما حداقل گامی رو به پیش برداشته باشیم. مثلاً یکی از کارهایی که در ده، پانزده سال اخیر در کردستان انجام گرفته، تشکیل نهادهای ترک اعتیاد بوده است. اتفاقاً هم خیلی جواب داده است، اما باز حکومت در جاهایی می‏آید و وارد این نهادها می‏شود. در هر صورت این یک نمونه از نهادهای خودیار یا مردم‏یار است که به نظر من رشد آن‏ها کم است. یا مثلاً ترویج آگاهی، حتی اگر به‏صورت قاچاق و پنهانی عرضه بشود مهم است. مثلاً خوب است به جای شعارنویسی سیاسی و دیواری، شعارنویسی فرهنگی کنیم. مثلاً به پخش جزوه‏های آگاهی‌دهنده روی مسائلی مانند کودکان، زنان و ... بپردازیم.
مسائلی در جامعه ما هست که واقعاً قابل انتقادند. وضعیت بد حقوق زنان در جامعه کردستان غیر قابل انکار است و همه آن هم به دولت ربط پیدا نمی‏کند. درست است که دولت در این زمینه فرهنگ‏ساز است، ولی بخشی از آن هم به ما مربوط می‌شود. ما چنین نهادهایی نداریم. من می‏گویم تو که حاضری گروه سیاسی تشکیل بدهی، زیرزمینی فعالیت کنی و اگر بفهمند، به اتهام سیاسی حتی به زندان بروی، خب بیا این فعالیت را در زمینه مسائل اجتماعی انجام بده، برای کودکان کار و فعالیت کن. مثلاً می‏توان مدارسی برای تدریس به کودکان بی‏سرپرست ایجاد کرد یا انجمن‏هایی برای بیماران تشکیل داد و ... این فعالیت‏ها متأسفانه کم است. در حالی‏که چنین فعالیت‏ها و نهادهایی می‏توانند فضای ارتباط یا کنش متقابل نمادین بین اعضای جامعه ایجاد کنند. این کارها هیجان عاطفی و همبستگی را بسیار بالاتر می‏برد. تکرار می‌کنم که در این صورت بازهم نمی‌توان از دخالت سیاسی و مستقیم دولت غافل بود زیرا مثلا در زمینه مسائل فرهنگی چون آموزش زبان کردی که به همت خود مردم انجام می‌پذیرد دولت بازهم برخورد سیاسی می‌کند.

فایل صوتی را در این لینک بشنوید
http://www.radiozamaneh.com/society/humanrights/2011/09/20/7082

» ادامه مطلب