‏نمایش پست‌ها با برچسب سیاست. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب سیاست. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ تیر ۲۵, پنجشنبه

مصاحبه با شهاب‌الدین شیخی در مورد «مهاجرت سیاسی» نسل جدید بعد از ۲۰۱۰


شاید حدود ۲ سال پیش بود. یعنی دو سال و از آمدن‌ام به آلمان می‌گذشت. یعنی آن یک سال و نیم لعنتی در روستاها و شهرهای ایالت رایلند فالتس، و کوچ و فرار دوباره‌ام به برلین که انگار کوچ واقعی من همان بود. همان مواجه شدن با چهره‌ی « خارج».با معنای مهاجرت. همان وقتی که به محض ورود به برلین دیگر هیچ جواب تلفنی حتا از دوستانی که تا آن روز فکر می‌کردم دوستم هستند نشنیدم و ندیدم..

و دوستان جدیدی پیدا کردم.
علی لیمونادی سال‌هاست در «تلویزیون ایرانیان» در مورد مسئله‌ی مهاجرت، تحقیق می‌کند و در این راه با چهرهای مختلفی، از شاپور بختیار و دکتر قاسملو گرفته تا کاظم علمداری و ماشاالله آجودانی و سعیدی سیرجانی و دیگرچهره‌های سرشناس و کمترشناس، انجام می‌دهد.. ۲ سال پیش علی لیمونادی به برلین آمده بود و می‌خواست با نسل جدید مهاجران سیاسی مصاحبه‌ای داشته باشد.
آن‌ وقت‌ها به دلیل همه‌ی آن‌چه که در نوشتن نمی‌آید اویل این روزگارمن بود که تصمیم گرفته بود که دیگر نه به فعالیت حقوق بشری و فمینیسیتی و رزنامکه نگاری و کوردی و.. بپردازم. 
حالا به طرز اتفاقی چند روز پیش دوباره مصاحبه‌ی من از این تلویزیون پخش شد. 
دیدن این مصاحبه را صادقانه توصیه می‌کنم. برای خودم هم جذاب بود. اصلی‌ترین جذابیتش برای خودم صداقت بیش از حدم است که معمولا خیلی ها در وضعیت من چنین صداقتی به خرج نمی‌دهند و به قول معروف مواظب « پلتیک کورکت»شون هستند.
یک نکته‌ی توضیحی در مورد اشاره‌ام طنز انتقادی‌ام به « هخا» باید بگویم منظور من که احتملا هم مشخص است این نیست که من موافق طرح«هخا»بوده ام. بلکه منظورم این است این همه سازمان سیاسی و حزب و دسته و گروه همیشه از سرنگونی و یا تغییر حکومت جمهوری اسلامی حرف می‌زدند و می‌زنند و … ولی هرزگ و هرگز حتا یک «طرح عملی» پیشنهاد نکردند که مثلا به اجرا گذاشته بشود. حالا این که موفق یا ناوفق بحث دیگری است. این بساط درخودگشتگی ذهنی ابدی و مدام و همواره و امید به تغییرات آسمانی ( حالا یا الهی و یا آمریکایی) است که چیزی به نام اپوزیسیون ایرانی در برای همیشه در حد جلسات درونگروهی و نهایتا تجمع جلوی سفارت‌خانه‌های جمهوری اسلامی ، نگه داشته است.
نکته‌ی دوم اشاره‌ام به این‌که اغلب فعالان سیاسی خودشان رویای همین حکومت را داشته‌اند قطعا شامل همه‌ نمی‌شود. بلکه منطورم عده‌ای است و در واقع نوع نگاه آن‌ها به مسئله‌ی حقوق بشر، مسئله‌ی زنان، دگرباش‌های جنسی، ملیت‌ها ، آزادی بیان، آزادی مطبوعات و .. … تفاوت معناداری با جمهوری اسلامی ندارد بلکه ظاهرا فرقش این است که چه کسی حکومت کند نه چه نگاهی و چه تفکری..
خلاصه که مصاحبه‌ام رو ببینید با این تذکر که اکنون بعد از ۲ سال بازهم خیلی چیزها در من تغییر کرده است .
» ادامه مطلب

۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

تنها خاصیت توافق هسته‌ای


توافق هسته‌ای برای من و از دیدگاه من نه تنها احتمالا منجر به باز شدن فضای سیاسی داخلی نمی‌شود، بلکه تجربه نشان داده است معمولا هر وقت جمهوری اسلامی با غرب در تعامل بوده است. سرکوب داخلی، ترورهای بین‌المللی، سانسور تحدید فضای اجتماعی و تهدید فضای فرهنگی را به دنبال داشته است.


توافق هسته‌ای نه تنها برای من و فکر کنم برای کمترین آدم عاقلی حاوی آزادی‌های بیشتر برای زنان، آزادی‌ها مذهبی، همجنس‌گرایان، ملیت‌ها و قومیت‌ها نخواهد بود. نه تنها فشار بر زندانیان سیاسی و عقیدتی را کم نخواهد کرد. بلکه حتا ربطی هم به دروغی به نام «‌دارو» ندارد چون اساسا دارو هرگز ربطی به تحریم‌ها علیه ایران نه تنها نداشت بلکه تنها موردی بود که غرب بیشترین همکاری را می‌کرد. بلکه این خود جمهوری اسلامی بود که با اختصاص ندادن ارز به دارو و به قول وزیر برکنار شده‌ی بهداشت دولت احمدی نژاد، اختصاص دادن ارز برای وارد کردن «بیل» به جای دارو، این فشار را به مردم وارد می‌کرد که عده‌ای آگاه و ناآگاه در تلاشی انسان دوستانه فشار افکار عمومی را بر غرب بیشتر کنند .
اگر هم عده‌ای به دنبال ربط دادن این مسئله به تحریم‌ها هستند رسما شبیه این است که سلطنت طلب ها الان توافق هسته‌ای را به «دوران پهلوی» ربط بدهند و بگویند اساسا اگر دولت وی دنبال انرژی اتمی نبود امروزی توافقی هم در کار نبود.
توافق هسته‌ای برای من به جز از کمی احتمالا بهبود وضعیت اقتصادی، تنها یک خاصیت دارد و آن این است که از «جنگی» جلوگیری می‌کند که از دید من هیچکدام از طرفین احتمالی درگیر این جنگ یعنی نه آمریکا و غرب و نه ایران مشروعیت چنین جنگی را نداشتند.
اگر این توافق صورت نمی‌گرفت. احتمالا جنگی در می‌گرفت که یک طرفش آمریکا و متحدان اروپایی‌اش در نقش « مبارزان صلح و آشتی» می‌جنگیدند و در طرف دیگراش حکومت جمهوری اسلامی در نقش « وطن‌پرست» و دفاع از وطن و مردم و احتمالا «ایرانیت» و «اسلامیت» و نهایتا و بدون شک آرمان‌های امام و انقلاب خود را قرار می‌داد و در گفتمان شهادت‌طلبانه‌ی مظلومانه، به برافراشتن پرچم پان شیعیسم منطقه و تشدید حس ناسیونالیستی و گفتمان ملیتاریستی در ایران و منطقه و سرکوب احتمالی دوباره‌ی ملیت‌های ایرانی شبیه کوردها و سنی ها و تورکمن‌ها و .. و سو استفاده از کودکان و زنان و ....منجر می‌شد و بدون شک وضعیت از همینی که هست بدتر و بدتر می‌شد .

برای من این توافق عاملی است که از این مشروعیت جعلی، برای هر دو طرف جلوگیری کرد. زیرا از دید من نه آمریکا و متحدان اروپایی‌اش مبارزان صلح و آشتی در دنیا هستند و نه حکومت جمهوری اسلامی مشرعیت این را دارد که نماینده‌ی جعلی دفاع از وطن و حس ناسیونالیستی جعلی‌تر و برساخته‌تری باشد . من از جنگ بدم می‌آید ولی اگر جنگی هم دربگیرد آمریکایی بودن یک طرف آن برایم کمترین مشروعیت ممکن را دارد.
» ادامه مطلب

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

من از مردم داخل ایران آگاه‌تر و عاقل‌تر و فهمیده‌تر نیستم.-در باب انتخاب

ایران کشوری است با ساختاری سیاسی توسعه نیافته و یا در بهترین حالت، کشوری است در حال توسعه و این قید  «در حال» مدت‌هاست دارد به «گذشته» تبدیل می‌شود.
دو عنصر اصلی دموکراسی یعنی « فردگرایی» و «تحزّب» در آن وجود ندارد. به عوان نمونه احزابی مثل موتلفه و یا مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی هیچ کدام بنا به تعاریف مدرن حزب حزب نیستند. زیرا حزب ساختاری از پایین به بالا دارد و در ایران بسته به این که در کدام دوره چه کسی رییس جمهور یا رهبر شده است عده‌ای پیرامون آن شخص و دقیقا با استفاده از قدرت وی توانسته‌اند گروهی سیاسی برای فعالیت‌های خودشان به نام حزب تشکیل بدهند و بعد از بالای هرم قدرت سعی کرده‌اند عضو گیری هم از بدنه‌ی جامعه داشته باشند که چندان هم موفق نبوده‌اند.
ساختار انتخاباتی در کشور ایران به عنوان یکی دیگر از ارکان دموکراسی، ساختاری چند گانه است. بخش‌هایی از این نهاد‌ها به طور قطع « انتسابی» هستند و بخش‌هایی «انتخابی» و بخش‌هایی نیز چند مرحله‌ای و ترکیبی یعنی بخش‌هایی از آن نهاد یا مراحلی از آن «انتسابی» است و بخش‌ها و مراحل دیگر آن «انتخابی». بنابراین تصور انتخابات با آن تصور رویایی و یا واقعیت نزدیک به موجودی که در کشورهای دموکراتیک در حال تجربه است کاملا متفاوت است و به قول دکتر حسین بشیریه این ساختار  تشکیل  یک « دموکراسی صوری» را می‌دهد.
این که از دید من  وخیلی‌ها  بدون شک میرحسین موسوی نخست وزیر دوران سیاه معروف به دهه‌ی شصت بوده است. این‌که هاشمی رفسنجانی نماد بلا منازع اقتصاد لیبرالیستی دوران معروف به سازندگی است. این که بنیان گذار و باعث بانی دو قطبی شدن جامعه  و شکاف عظیم طبقاتی بود که بعد‌ها همان به حاشیه رانده‌شدگان، پوپولیست سیاسی اقتصادی همچون احمدی نژاد را به قدرت رساندند و در دور بعد هم کودتایی خونین کرد و بر قدرت ماند. این‌که نویسندگان به قتل می‌رسیدند ترورهای خارج از کشور( به ویژه میکونوس و ترور قاسملو در وین و ترور بختیار و..) به صدارت ایشان بر قوه‌ی مجریه و وزارت اطلاعات کابینه‌اش بود. این که هاشمی معتقد بود هرکس حقوق‌اش زیر فلان مبلغ مشخص است خب از تهران برود؟!! این‌که گزینه‌ها از قبل توسط شورای نگهبانی که نصف خود آن شورا اعضایش انتسابی هستند، باید تایید شوند. این‌که آزادی فعالیت سیاسی وجود ندارد. این که‌ آزادی مطبوعات و آزادی احزاب نیست و هزارن نکته از این دست در عین این که قابل انتقاد است و می‌بایست برای تغییرش تلاش کرد صد در صد درست است.
اما نکته‌ی اصلی آن‌جاست در حال حاضر دقیقا با همین مختصات و همین مشخصات یک جامعه با ۷۰ میلیون نفر  وجود عینی دارد و نیاز به ادامه‌ی حیات دارد تا شاید اگر بتواند روزی این ساختارها را درون خود تغییر دهد.  تصمیم‌گیری نهایی مربوط به کسانی است که در آن جغرافیا زندگی می‌کنند.
انتخابات در ایران تنها و تنگ‌ترین روزنه‌ی امیدی است که مردم بتوانند دقیقا بین همان گزینه‌هایی که نظام ممکن است تعیین کند یکی را انتخاب کنند تا تنها اندکی فراخ‌تر از نظر آزادی‌های مدنی واجتماعی  و نیز کمی بیشتر کمر زیر بار سنگین فشار اقتصادی راست کنند.

در واقع مردم داخل ایران اکنون شکل زلزله زدگانی هستند که زیر آوار هستند و زیر فشار اقتصادی، محدودیت آزادی‌های اندک اجتماعی، خفقان سیاسی و دولت کودتایی، تحریم بی سابقه‌ی خارجی که از جنگی تمام عیار کمر شکن تر است، دارند جان می‌سپارند. می‌خواهند بدون انقلاب، بدون جنگ و دخالت کشورهای خارجی، گزینه‌ای را که فکر می‌کنند شرایط را اگر بهتر نکند لااقل از این بدتر نمی‌کند.در واقع این گزینه‌ها شکل امدادگراین هستند که مدعی هستند می‌]واهند آن‌ها را از زیر آوار در بیاورند. من نمی‌توانم و فکر نمی‌کنم هیچ کس چنین حقی داشته باشد که به چنین مردمی بگوید. لطفا و یا باید، از فلان امدادگر کمک نگیری و باید از گزینه‌ای که من می‌گویم کمک بگیری برای بیرون آمدن از زیر تخته سنگ‌هایی که روی سینه‌هایشان هست. بنابراین بدون برو برگرد حق خود آن‌هاست که چه تصمیمی می‌گیرند. به فرض  احتمال برنده شدن گزینه‌ی مورد نظر مردم ۵ درصد باشد به چه حقی می‌توان این امید ۵ درصدی را از مردم گرفت.

این‌ها را نه به این دلیل می‌گویم که بگویم باید از هاشمی حمایت کرد. نه اتفاقا باید هاشمی را بیشتر مورد نقد قرار داد. اما خیلی بی پروا بگویم شرمساری برای مردمی نیست که می‌خواهند رای بدهند حتا اگر به مشایی به جای هاشمی رای بدهند شرمساری برای  آن فعال سیاسی و مطبوعاتی و مدنی و فرهنگی است که ۷۰ میلیون مردم را گوسفند فرض کند  که بیشتر نشان از گوسفندی بودن تفکر خودش می‌دهد.  شرمساری برای آن خودفعال سیاسی پندارهای دنیای مجازی که از بعد دوران جنبش سبز توهم سیاسی بودن برشان داشته است، که می‌خواهند تمامی ویژگی‌های منحوس هاشمی را از یادها بزدایند. هاشمی را بره‌ای معصوم و بی گناه است و نه از قتل زنجیره‌ای خبر داشته است و نه از ترور خارج از کشور و نه شکاف طبقاتی تقصیر سیاست‌های اقتصادی وی است و نه انسداد سیاسی دوران بعد از جنگ.در حالی که می‌توان بدون چنین برخورد ابلهانه‌ای هم از همین حالای هاشمی و شرایط موجود دفاع کرد.
شرمساری برای آن بزرگان عرصه‌ی علم و تفکر و قلم و اندیشه است که نزدیک به ۲۰ سال است تنها منتظر‌اند که کسی مثل خاتمی یا معین یا موسوی یا هاشمی کاندید شود آن‌گاه نامه‌های روشنفکرانه بنویسند که به این دلایل باید از فلانی حمایت کرد و در طول این ۲۰ سال این خیل عظیم نامه نویسندگان شخصی و گروهی حتا نتوانسته‌اند گزینه‌ای دیگری را معرفی کنند و شرمساری کلی برای جامعه‌ای است نهایتا می‌خواهد برگرد و کسی را انتخاب کند که سه بار رسما و علنا او را انتخاب نکرده است و حالا دست به دامان و عبای پیرمردی ۸۰ ساله می‌شود. شرمساری از آن همه است. باید قبول کنیم که به قهقرا رفته ایم و می‌رویم وقتی نهایت آمال این مردم  هنوز یا زمان شاه است. یا زمان خاتمی یا زمان هاشمی.....
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

آن‌ها هیچ کس را دوست ندارند.


آنها فاشیست نیستند. راسیست نیستند. هوموفوب نیستند. اسلام فوب نیستند.مرتجع نیستند. قومگرا نیستند. توتالیتر نیستند.
بلکه
جمع زیادی از آنها یا حداقل طرفداران آنهاو یا هم جبههایهای آنها از نوشتهها و یاداشتها و استاتوسها و کامنتهایی که ناظر به «حقوق مردم» باشد میرنجند. آنها همانهایی هستد که علیه حقوق انسانها بیانیهی جمعی می دهند. علیه هم وطنانشان بیانیه جمعی می دهندو مردمان کشور رو گروه و گروه به جاسوسی و اجنبی پرستی و خیانت و ارتباط با بیگانگان و پول گرفتن از آمریکا و اسراییل و حتا صدام حسینی که در زمانهای مورد اشارهی آنها وجود نداشته، بی اخلاقی، بی فضیلتی، بیبندو باری و..  متهم میکنند و گروههایی را که از نظر فکری ممکن است چپ باشند رسما با آدرس و اشاره و ایما به حاکمیت نشان می دهند. در واقع بیشتر نقششان اخبار 20 و 30 و ستون خوانندگان کیهان و کفن پوشان طرفدار ولایت است. و نرم افزار سرکوب و خفقان را برای سخت افزار سرکوب و خفقان یعنی جمهوری اسلامی آماده میکنند منتها فرق شان این است که «خارج» هستند و مدعی مخالفت با جمهوری اسلامی هستند...
 آنها همانهایی هستند که فمینیستها را عامل بی اخلاقی و رواج فساد قلمداد میکنند.همجنسگرایان را یک مشت کونی یا بچه کونی خطاب میکنند( آنقدر تفکرشان مردمحور است که حتا در فحشهایشان زنان را در نظر نمیگیرند و البته نمیدانم از دید آنها همجنسگرایان زن هم یک مشت کونی هستند یا نه). آنها همانهایی هستند که  فعالیتهای محیط زیستی(آتش سوزیجنگلهای مریوان و دریاچهی ارومیه) به دنبال کشف تجزیه طلب هستند. آنها که در ورزشگاهها،  و مدیرت علی فتحالله زاده بر باشگاه استقلال و به علت تحصیل دکترا در باکو، در جستوجوی تجزیه طلبی ورزشی هستند در فیلم ساختن بهمن قبادی و... دنبال کشف تجزیه طلبی سینمایی هستند.

اما آنها وقتی که هم حزبی و هم گروهیشان به زندان بیافتد پاشنهی  جد و آباد تمامی نهادهای حقوق بشری را در میآورند. آنها اگر  اگر تنها یک بار خطاب یک کامنت تند از سوی کسی غیر خودشان قرار بگیرند فریاد وا آزادی سر میدهند. آنها از عدم امکان سخنرانی اساتیدشان در دانشگاهها  کلاسهای درس مینالند. آنها برای حجاب و در واقع بی حجابی کمپینها تشکیل میدهند. آنها تمامی دادگاههای جمهوری اسلامی  و احکام صادره در آنرا غیر قانونی غیر اخلاقی و نامشروع میدانند به جز احکامی که ربطی به گره و دستهی آنها ندارد.
آنها اگر زن باشند از حقوق برابر و حتا پیشرو برتر زن و مرد حرف خواهند زد ولی اگر همین خانم زن یک همجنسگرا را ببیند رسما در وبلاگ و فیسبوکش آنها را بیمار میداند. آنها از حق آموزش زبان مادری و آموزش به زبان مادری بسیار سخنها میرانند و فرزندان دلبر شیرین سخنشان را به  مهمانیها میبرند  و ویدئوها از او منتشر میکنند که «پارسا جان یا کتایون جان» چه شیرین پارسی حرف میزند درحالی که در کشور دیگری بوده است. اما همین حق را برای مردمان دیگر در سرزمین خودشان قائل نیستند.
آنها اگر مسلمان هستند از اسلامو فوبیا حرف میزنند و رویهی حکومتی مذهبی را تا حدی و به لطایف الحیل، تببین و توجیه میکنند اما امکان حضور و وجود یک همجنسگرای مسلمان یا یک زن محجبه را که قصد آواز خواندن داشته باشد، را تقریبا چیزی در حد تجاوز به «مام میهن» یا « خانهی پدری» میدانند. آنها تمامی تلاشهایی را که در راستای  نساهل و رواداری مذهبی و در واقع غیر مذهبیها با مذهبیها باشد میستایند، اما به لطف برخوردار از پشتوانهی یک حکومت سی سالهی مذهبی که خود وامدار اولین امپراطوری شیعی صفوی است، هرگز موظف به رواداری در مقابل غیر مسلمان نمیبییند و نخواهند دید. از سوی دیگر آنها اگر سکولار باشند به آزادی تمام ادیان به جز اسلام! معتقدند و البته در پاریس  بر سر میزی که یک بهایی بر آن غذا میخورد نمینشییند. آنها یک سیلی اتفاقی را اگر نوش جان کرده باشند یه شرح شکنجههای آزادی تبدیل میکنند،  و  راه رفتن در حیاط دانشکده و یا دوست دختر داشتن خودشان در دانشگاه را مبارزه برای آزادی زنان و فعالیت جنبش دانشجویی قلمداد میکنند اما در ژنو  در مقر سازمان ملل فعالیتهای جنبش زنان  را « سبزی پاک کردن» جلو خواهند داد.
 آنها اگر گزارشگر حقوق بشر باشند اگر یک نقطه از فرمایشات و لاطائلاتشان در گزارش احمد شهید نیامده باشد، جد و آباد احمد شهید را با فحشهای جنسیتی و سکسی و حواله شده به اعضای موثت طائفهی احتمالیاش را جلوی چشماش میآورند. اما اگر احمد شهید از تبعیض قومیتی یا کشتار کولبران یا تبعیض علیه همجنسگرایان، چیزی در گزارشاش نوشته باشد، وی را متهم به طرفداری از تجزیه طلبان و بی اخلاقان  میکنند.
آنها اگر عبدالکریم سروش و گنجی از سهم انسانی در نگارش قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، بنویسد و در واقع اصل الهی بودن قوانین دین را تا حدبسیاری زیر سوال برده باشد، وی را متفکر واندیشمند و روشنفکر دینی خطاب میکنند. اما اگر آرش نراقی از سهم و حقوق همجنسگرایان در قرآن و یا «حق طلاق سیاسی ملتها» چیزی بنویسد به یک باره به صفحه و اینباکس فیسبوکی ایشان حمله میبرند و ایشان را به آتش بیار و ابزار دست!!! تجزیه طلبان و همجنسبازها متهم میکنند.
آنها اگر فمینیست باشند و سکولار و یا لائیک باشند. از حق هر نوع توهینی برای هر خوانندهای به هر نوع احساساتی چه عقیدتی، چه مذهبی و چه قومی و ملیتی و نژادی و .. دفاع میکنند اما اگر چیزی در مورد زنان و یکی از ویژگیهای جسمی زنان گفته باشد، »مرد» را «جانور» مینامند و تمامی آرا و اندیشههای قبلیشان را در مورد آنکه به هنرمند باید آزادی کامل و مطلق داد فراموش میکنند.
آنها اگر جپ باشند درست مثل ملیگراها از به کار بردن واژهی ملت در مورد مردمانی که ارادهی همزیستی با یکدیگر و حس هم ملت پنداری به اثابت رسیده دارند، ابا میکنند و در بهترین حالت این ملت را از درجهی قوم به «خلق» ارتقا میدهند. در جنبشهای کارگری و مبارزههای ملتهایی همچون فلسظین با افتخار چفیهی فلسطینی به گردن میاندازند و از آمریکای جنوبی تا اسپانیا بخشی ار جغرافیای بدون مرز و انترناسونال مبارزه شانن است و خود را بخشی از آن میدانند. اما در مورد ملتهای درون جغرافیا و اتفاقا بر اساس تئوری های استعماری و اشغالگری تاریخی و دولت ملت مدرن در یک جغرافیا قرار گرفته را، درست  به مثابه و مشابه تئوریهای«شرق شناسانه»، چنین فضاها و جغرافیا هایی را همچون سرزمینهایی بکر و آماده برای تولید و در دسترس قرار دادن مواد خام مبارزه میبییند تا آنها به لطف برخورداری از  هویت برتر و البته قاعدتا دانش بیشتر! آن جغرافیا را به عنوان سرزمین محل شروع مبارزه در نظر بگیرند و آنها این عقب افتادههای آماده برای شورش طبقاتی را آماده و سازماندهی نمایند.

این افراد خیلی وقت ها خودشان را مخاطب چنین یادداشت هایی می بییند آن ها که در بیانیهها و سخنرانیهای پیران موسفید و ریش سه تیغه و کراواتی شان میگویند " هم جنس بازها. فمینیست ها و تجزیه طلبان و چپ ها"
آن ها آموخته شدگان نظام یکسانساز و یکساننگر دیکتاتورهای شرقی کمپرادوری هستند که در عرصه داخلی توتالیتر و در عرصه ی خارجی سرباز فداکار  و مفتخر به هم پیمانی سرمایه داری و استعمار کن و نوین هستند.
از نظر آن ها هر کس که شبیه آن ها نیست. چه از نظر نژادی، چه از نظر زبانی، چه از نظر پوششی، چه از نظر جنسی، چه از نظر گرایش جنسی، چه از نظر ملیت  چه از نظر ایدئولوژی فکری و هر چیز دیگری  به نوعی در همیشه ی تاریخ فکری شان تخطئه می کنند. از نظر آن ها همه یا باید با حجاب یا بی حجاب. همه یا باید مسلمان یا آنتی آخوند و آنتیاسلام و ضد دین(البته جدای از ادیان یهودیت و مسیحیت) باشند. یا همه باید آزادی خواه به سبک فکری و مقداری که آن ها برایشان تعیین میکنند، باشند. یا همگی زبان استعمار(انگلیسی) و یا زبان استبداد( زبان شخصی خودشان) حرف بزنند. یا باید گرایش جنسیشان شبیه گرایش جنسی آن ها باشد. یا باید پوشش شان شبیه آنها باشد یا..  اینکه اگر چنین نیستند بنابراین مریض هستند. بیمار هستند . اقلیت هستند،عقبمانده،دشمنان آزادی،خائن و در بهترین حالت دورافتاده و مرتجع هستند..یا به هر حال همچون دنیای مورد نقد فوکو، در جهان فکری آنها،«دیگریهایشان» مجانینی  هستند که از جامعه ی انسانی باید دور داشته شوند . یا مواظب شان بود.
اآنها این حق را برای خود قائل هستند که بر حقوق خود تصیمگیرنده باشند اما در مورد دیگران سعی دارند که یا مدیتریتشان کنند که کدام حقوق را داشته باشند و یا لااقل دلسوزانه به آنها مدام یادآوری کنند که چه چیزی حقشان است. غافل از اینکه حقوق انسان همان حقوق سلب ناشدنی است که حق اوست نه حقوقی که «شما» برایشان در نظر میگیرید.
 در سابقه ی اکثر این افراد مبارزه یا ادعای مبارزه علیه دیکتاتوری و فاشیسم  راسیسم  سکسیم و ....مشاهده شده است.

آنها تنها دنبال برابر شدن حقوق خودشان هستند نه برابرشدن انسان با انسان. آنها  هیچ کس را دوست ندارند.

 حتا خودشان را.
» ادامه مطلب