۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

من از مردم داخل ایران آگاه‌تر و عاقل‌تر و فهمیده‌تر نیستم.-در باب انتخاب

ایران کشوری است با ساختاری سیاسی توسعه نیافته و یا در بهترین حالت، کشوری است در حال توسعه و این قید  «در حال» مدت‌هاست دارد به «گذشته» تبدیل می‌شود.
دو عنصر اصلی دموکراسی یعنی « فردگرایی» و «تحزّب» در آن وجود ندارد. به عوان نمونه احزابی مثل موتلفه و یا مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی هیچ کدام بنا به تعاریف مدرن حزب حزب نیستند. زیرا حزب ساختاری از پایین به بالا دارد و در ایران بسته به این که در کدام دوره چه کسی رییس جمهور یا رهبر شده است عده‌ای پیرامون آن شخص و دقیقا با استفاده از قدرت وی توانسته‌اند گروهی سیاسی برای فعالیت‌های خودشان به نام حزب تشکیل بدهند و بعد از بالای هرم قدرت سعی کرده‌اند عضو گیری هم از بدنه‌ی جامعه داشته باشند که چندان هم موفق نبوده‌اند.
ساختار انتخاباتی در کشور ایران به عنوان یکی دیگر از ارکان دموکراسی، ساختاری چند گانه است. بخش‌هایی از این نهاد‌ها به طور قطع « انتسابی» هستند و بخش‌هایی «انتخابی» و بخش‌هایی نیز چند مرحله‌ای و ترکیبی یعنی بخش‌هایی از آن نهاد یا مراحلی از آن «انتسابی» است و بخش‌ها و مراحل دیگر آن «انتخابی». بنابراین تصور انتخابات با آن تصور رویایی و یا واقعیت نزدیک به موجودی که در کشورهای دموکراتیک در حال تجربه است کاملا متفاوت است و به قول دکتر حسین بشیریه این ساختار  تشکیل  یک « دموکراسی صوری» را می‌دهد.
این که از دید من  وخیلی‌ها  بدون شک میرحسین موسوی نخست وزیر دوران سیاه معروف به دهه‌ی شصت بوده است. این‌که هاشمی رفسنجانی نماد بلا منازع اقتصاد لیبرالیستی دوران معروف به سازندگی است. این که بنیان گذار و باعث بانی دو قطبی شدن جامعه  و شکاف عظیم طبقاتی بود که بعد‌ها همان به حاشیه رانده‌شدگان، پوپولیست سیاسی اقتصادی همچون احمدی نژاد را به قدرت رساندند و در دور بعد هم کودتایی خونین کرد و بر قدرت ماند. این‌که نویسندگان به قتل می‌رسیدند ترورهای خارج از کشور( به ویژه میکونوس و ترور قاسملو در وین و ترور بختیار و..) به صدارت ایشان بر قوه‌ی مجریه و وزارت اطلاعات کابینه‌اش بود. این که هاشمی معتقد بود هرکس حقوق‌اش زیر فلان مبلغ مشخص است خب از تهران برود؟!! این‌که گزینه‌ها از قبل توسط شورای نگهبانی که نصف خود آن شورا اعضایش انتسابی هستند، باید تایید شوند. این‌که آزادی فعالیت سیاسی وجود ندارد. این که‌ آزادی مطبوعات و آزادی احزاب نیست و هزارن نکته از این دست در عین این که قابل انتقاد است و می‌بایست برای تغییرش تلاش کرد صد در صد درست است.
اما نکته‌ی اصلی آن‌جاست در حال حاضر دقیقا با همین مختصات و همین مشخصات یک جامعه با ۷۰ میلیون نفر  وجود عینی دارد و نیاز به ادامه‌ی حیات دارد تا شاید اگر بتواند روزی این ساختارها را درون خود تغییر دهد.  تصمیم‌گیری نهایی مربوط به کسانی است که در آن جغرافیا زندگی می‌کنند.
انتخابات در ایران تنها و تنگ‌ترین روزنه‌ی امیدی است که مردم بتوانند دقیقا بین همان گزینه‌هایی که نظام ممکن است تعیین کند یکی را انتخاب کنند تا تنها اندکی فراخ‌تر از نظر آزادی‌های مدنی واجتماعی  و نیز کمی بیشتر کمر زیر بار سنگین فشار اقتصادی راست کنند.

در واقع مردم داخل ایران اکنون شکل زلزله زدگانی هستند که زیر آوار هستند و زیر فشار اقتصادی، محدودیت آزادی‌های اندک اجتماعی، خفقان سیاسی و دولت کودتایی، تحریم بی سابقه‌ی خارجی که از جنگی تمام عیار کمر شکن تر است، دارند جان می‌سپارند. می‌خواهند بدون انقلاب، بدون جنگ و دخالت کشورهای خارجی، گزینه‌ای را که فکر می‌کنند شرایط را اگر بهتر نکند لااقل از این بدتر نمی‌کند.در واقع این گزینه‌ها شکل امدادگراین هستند که مدعی هستند می‌]واهند آن‌ها را از زیر آوار در بیاورند. من نمی‌توانم و فکر نمی‌کنم هیچ کس چنین حقی داشته باشد که به چنین مردمی بگوید. لطفا و یا باید، از فلان امدادگر کمک نگیری و باید از گزینه‌ای که من می‌گویم کمک بگیری برای بیرون آمدن از زیر تخته سنگ‌هایی که روی سینه‌هایشان هست. بنابراین بدون برو برگرد حق خود آن‌هاست که چه تصمیمی می‌گیرند. به فرض  احتمال برنده شدن گزینه‌ی مورد نظر مردم ۵ درصد باشد به چه حقی می‌توان این امید ۵ درصدی را از مردم گرفت.

این‌ها را نه به این دلیل می‌گویم که بگویم باید از هاشمی حمایت کرد. نه اتفاقا باید هاشمی را بیشتر مورد نقد قرار داد. اما خیلی بی پروا بگویم شرمساری برای مردمی نیست که می‌خواهند رای بدهند حتا اگر به مشایی به جای هاشمی رای بدهند شرمساری برای  آن فعال سیاسی و مطبوعاتی و مدنی و فرهنگی است که ۷۰ میلیون مردم را گوسفند فرض کند  که بیشتر نشان از گوسفندی بودن تفکر خودش می‌دهد.  شرمساری برای آن خودفعال سیاسی پندارهای دنیای مجازی که از بعد دوران جنبش سبز توهم سیاسی بودن برشان داشته است، که می‌خواهند تمامی ویژگی‌های منحوس هاشمی را از یادها بزدایند. هاشمی را بره‌ای معصوم و بی گناه است و نه از قتل زنجیره‌ای خبر داشته است و نه از ترور خارج از کشور و نه شکاف طبقاتی تقصیر سیاست‌های اقتصادی وی است و نه انسداد سیاسی دوران بعد از جنگ.در حالی که می‌توان بدون چنین برخورد ابلهانه‌ای هم از همین حالای هاشمی و شرایط موجود دفاع کرد.
شرمساری برای آن بزرگان عرصه‌ی علم و تفکر و قلم و اندیشه است که نزدیک به ۲۰ سال است تنها منتظر‌اند که کسی مثل خاتمی یا معین یا موسوی یا هاشمی کاندید شود آن‌گاه نامه‌های روشنفکرانه بنویسند که به این دلایل باید از فلانی حمایت کرد و در طول این ۲۰ سال این خیل عظیم نامه نویسندگان شخصی و گروهی حتا نتوانسته‌اند گزینه‌ای دیگری را معرفی کنند و شرمساری کلی برای جامعه‌ای است نهایتا می‌خواهد برگرد و کسی را انتخاب کند که سه بار رسما و علنا او را انتخاب نکرده است و حالا دست به دامان و عبای پیرمردی ۸۰ ساله می‌شود. شرمساری از آن همه است. باید قبول کنیم که به قهقرا رفته ایم و می‌رویم وقتی نهایت آمال این مردم  هنوز یا زمان شاه است. یا زمان خاتمی یا زمان هاشمی.....

0 comments:

ارسال یک نظر