۱۳۹۲ خرداد ۴, شنبه

رفتگانی که نرفتیم و نرفتگانی که رفتند(اگه یه روز بری سفر)


اگه یه روز بری سفر.......
ما از اون جنس آدم‌هایی هستیم که بالاخره یه روز می ریم سفر و شاید دیگر هیچ وقت برنگردیم. حتا اگر خودمان هم نمی‌خواهستیم. حتما اتفاقی برایمان خواهد افتاد که ناگهان هم خودمان و هم  دیگران ما را در جایی از آن دوردست‌ها خواهند دید.
 ما از همین جنس آدم‌هایی هستیم که ،درست در قهوه‌خانه‌ای دوردست و دورجا، پشت یک میز مندرس و کهنه می‌نشینیم  و حالا دیگر غبار پیری دارد نه تنها بر رخساره و موها که بر تک تک اعضای بدن‌مان همچون کمر و استخوان و زانو خوش نشسته‌است،. روبه به روی‌‌مان یا زنی است یا مردی. یا بسیار نزدیک است یا بسیار دور.  اما ما از آن جنس رفتگانی،که مثل کودک خواب رفته توی قصه‌های مادربزرگ یا مثل پیر مرد غمگینی که کودکانه از یک قصه‌ی افسانه‌ای بیرون آمده است، در این زمانه عجیبیم، هنوز خاطره‌ی  شنیدن همان ترانه‌ی نوجوانی  و جوانی را به یاد داریم. خاطره‌ی عشقی که عاشق‌اش بودیم و اصلا خاطره‌ی عاشقی‌مان، و فعالیت‌های پنهان سیاسی‌مان و کتاب و جزوه‌های زیر زمینی ردوبدل کردن‌مان و سفر به این شهر و آن شهر به نام کار سیاسی و به کام عاشقی و برعکس به نام عاشقی و به کام سیاست، ادبیات، هنر و ..  همه و همه را در این قهوه‌خانه‌ی دور دوست ضمن زمزمه کردن ترانه‌ی « اگه یه روز بری سفر» یا « چه‌ندی گه‌رام له شاران نه‌مدی که‌س وه‌ک تو جوان بی» (هر چه تمام شهرهای جهان را گشتم زیباتر از تو ندیدم-ترانه‌ای است از هومه‌ر دزیی  خواننده‌ی کورد)،برای دورترین آدم‌ها و میز و صندلی‌ها و پیاده‌روهای دوردست‌ترین جاهای جهان بازگو یا مرور می‌کنیم و وقتی آهی می‌کشیم و طرفی اگر باشد ازمان می‌پرسد چی شد؟  آه دومی می‌کشیم و می‌گوییم هیچ.  آخرین جرعه‌ی نوشیدنی را سر می‌کشیم و  خداحافظی می‌کنیم و یک پیاده‌رو بی مقصد را در پیش می‌گیریم و هدفون موبایل‌مان را در گوش می‌گذاریم و دنبال یکی از آن تک آهنگ‌ها می‌گردیم و بعد راه می‌رویم و فکر می‌کنیم که ما رفتیم سفر اما آن‌ها بدون سفر رفت،. دورترشدند از همیشه و حالای تو دورتر بودند و شدند. آن یکی ازدواج کرد و آن یکی تاجر شد و آن یکی مترجم و آن یکی معلم. آن یکی غرق شد در رودخانه‌ای و آن یکی نصف شب خودکشی کرد و هیچ کدام ترانه‌ی « اگه یه روز بری سفر» رو به یاد نیاورد و هیچ کس « زیاد در هیچ شهری دنبال زیبایی شبیه زیبایی ما نگشت» و ما هم‌چنان به فکر «اگه یه روز بری سفر و گشتن میان تمام شهرها برای جستن زیبایی چون او »هستیم. چنین جنس دیوانه‌گانی هستیم این جنس آدم ها که همیشه آن‌جاییم و  وطن‌مان، خاطرات عشق‌های‌مان است... نه مشتی مفاهیم مندرس در برخی کتاب‌های شاهان و حاکمان...
ما رفتگانی هستیم که هیچ وقت برنمی‌گردیم گرچه انگار هیچ وقت نرفته‌ایم ...

0 comments:

ارسال یک نظر