‏نمایش پست‌ها با برچسب ۲۵ بهمن۱۳۸۹. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب ۲۵ بهمن۱۳۸۹. نمایش همه پست‌ها

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

خبر مهم/ اتهام تیم تشکیلاتی منافقین به صورت فله‌ای به بازاداشتی‌های روز۲۵ بهمن

بنابرخبرهای که هنوز از هیچ منبعی تایید نشده  حکومت می‌خواهد که به صورت فله‌ای به تعدادی از بازداشتی‌های روز ۲۵ بهمن که احتمالا از میان افراد ناشناس خواهند بود، اتهام عضویت در تشکیلات منافقین( سازمان مجاهدین خلق) بزند.
یکی از طرح‌های تیم اطلاعاتی و امنیتی دولت کودتا برای برخورد شدید تر با جنبش سبز و به ویژه حوادث روز ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ این سناریو است که تعدادی از بازداشتی های روز بیست و پنج  بهمن را به عنوان یک تیم تشکیلاتی که به  صورت منسجم و برنامه‌ریزی شده وارد ایران شده‌اند به قوه‌ی قضاییه و رسانه‌ها معرفی نمایند و با این بهانه جنبش سبز و راه‌پیمایی‌های مردم معترض را به عنوان رفتاری تشکیلاتی از سوی منافقین جلوه بدهند.
اگر چه در چند سال اخیر به طور معمول این اتهام را در پرونده‌ی بسیاری از فعالین حقوق بشر گتجانده‌اند و معمولا یکی از محور‌های بازجویی از فعالان مدنی و حقوق بشری، نحوه‌ی ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بوده است و بیشتراوقات نیز در اثبات قضایی آن ناتوان بوده‌اند. اما این بار در این طرح جدید قرار است به احتمال زیاد عده‌ای ۲۰ و یا ۳۰ نفره را از میان بازداشتی‌ها  به عنوان یک تیم تشکیلاتی معرفی کنند.
این شائبه از آن‌جا تقویت می‌شود که در همین یکی دو روزه رسانه‌های دولت کودتا و دیگر رسانه‌های حامی آن  به طرز کاملا یک‌نواخت و هم‌‌آهنگ، دقیقا از  کشته شدن شهیدان جنبش به دست نیروهای منافقین می‌نویسند. همه‌ی این رسانه‌ها بدون یک کلمه تفاوت در ادبیات به کار رفته می‌نویسند« در حمله‌ی  منافقین»، « در آشوب‌های خیابانی که  توسط منافقین» ایجاد شده بود و دیگر عبارات مشابهی از این دست را تکرار می‌کنند. حتا در حرف‌های سردار رادان فرمانده‌ی نیروی انتظامی نیز این اشاره به منافقین به شدت مورد تاکید قرار می‌گرفت. این در حالی است که پیش‌تر در حوادث مشابه هر کدام از این رسانه‌ها ساز خود را می‌زدند و یکی از عبارت « اوباش» استفاده می‌کرد و دیگری از « عده‌ای سلطنت طلب» و « خس و خاشاک» و « شکست‌خورده‌ی سیاسی» و یا ترکیب‌هایی از این عبارات. اما این بار ادبیات سایت، تابناک و کیهان و خبرگزاری مهر و فارس نیوز و رجا نیوز دقیقا در نسبت دادن تجمعات  و قتل شهروندان به منافقین مشابهت کم نظیری دارد.
از سوی دیگر اصرار بر بسیجی بودن دانشجوی شهیدی که تمام مدارک  و دلایل عقلی  و نقلی بر علیه بسیجی بودن وی است و اصرار بر این‌که وی به دست منافقین کشته شده است و ادعای این‌که منافقین  در خیابان و در میان مردم  از اسلحه استفاده کرده‌اند، طرح این توطئه‌ی شوم دولت کودتا را بیشتر به حدس نزدیک به یقین تبدیل می‌کند.
این خبر ابتدا توسط یک فرد بسیار مطمئن دیروز غروب به من رسید  و من گمان بردم که  ممکن است یک تحلیل شخصی باشد. اما در چند ساعت گذشته از برخی منابع دیگر نیز به من رسیده است. حتا منابعی که درون حاکیتی هستند و در یک گفت و گو به یکی دیگر گفته‌اند که « این بار بد آشی براتون پختیم». حاکمیت با این‌کار می‌تواند سران جنبش و مردم مسالمت‌جوی معترض را در دوراهی دفاع از مجاهدین و یا سکوت در برابر چنین اتهامی قرار دهد تا به خیال خودشان با این‌کار پرونده‌ی فتنه‌ی ۸۸ را به نام مجاهدین خلق رقم بزنند تا افکار عمومی داخل ایران را بیشتر در برابر جنبش سبز مخدوش نمایند. در واقع می‌‌خواهند همه‌ی این افراد را نیز به صورت دسته‌جمعی به عنوان نابودی و انهدام شبکه‌ی تشکیلاتی منافقین به اشد مجازات برسانند.


پی‌نوشت: بدون شک من نیز مطمئن نیستم و نمی‌توانم صد در صد این مسئله را تایید کنم چون هیچ مدرک قابل توجهی ندارم. اما به نظرم آمد لازم است  که این هشدار داده شده از داخل ایران را بنویسم. از داخل ایران خبرهای خوبی به گوش نمی‌رسد.

 این لینک‌ها را ببینید:

» ادامه مطلب

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

شهید صانع ژاله بسیجی نبود اما به فرض که بود، چرا در بازی حکومت شرکت کنیم؟

با مشخص شدن هویت نفر اول کشته شدگان راه‌پیمایی اعتراضی مردم در روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۸۹، رسانه‌های دولتی به تلاشی وافر دست زده‌اند تا این شخص کشته شده را بسیجی جلو دهند و قتل وی را به گردن معترضان بی سلاح و دور از خشونت این دو سال جنبش سبز بیاندازند.
این روی‌کرد تنها به خاطر این است که مسئولیت قتل وی را از دوش خود  و ایادی و دیگر عوامل حکومتی بردارند و آن را به افراد ناشناس و به زعم خودشان، به منافقین( سازمان مجاهدین خلق) نسبت بدهند. با این‌کار هم مسئولیت قتل را از خودشان ساقط می‌کنند و هم مسئولیت رسیدگی به قتل را. هر‌چند که در موارد دیگر نیز هرگز مسئولیتی برای رسیدگی به قاتلان مستقیم مردم در خیابان برای خود قائل نیستند. از سوی دیگر مطرح کردن نام « منافقین» برای این است که تقریبا از این پس هرکس را بازداشت کردند فورا وی را جزو تشکیلات سازمان منافقین معرفی کنند تا بتوانند وی را به شدیدترین مجازات ممکن از جمله مجازت اعدام محکوم نمایند.

مقایسه‌ای بین دو عکس منتشر شده در خبرگزاری فارس

اما در راستای این تلاش خبر گزاری فارس در خبر اول ابتدا عکسی را از « صانع ژاله» منتشر کرد، با ظاهری بسیار بسیجی وار. ریشی کوتاه و مویی کوتاه و پیراهنی ساده و راه راه. در خبر دوم  اما اقدام به انتشار تصویر کارت بسیج دانشجویی وی کرد. جدای از این‌که این‌کارت چقدر صحت و سقم داشته باشد. تفاوت دو تصویر منتشر شده از یک شخص آن قدر بسیار است که هم‌گان را به شک می‌اندازد که چطور می‌تواند این دو تصویر متعلق به یک نفر باشد
تصویر اول فردی است جوان، حدود ۲۳یا ۲۴ ساله، با چانه‌ای باریک و  استخوان فک منتهی به زیر گوش از انحنایی کم برخودار است. و چشمانی  تقریبا درشت که نشانی از عینکی بودن وی در گذشته از شکل چشم‌ها و دیده نمی‌شود.
اما تصویر روی کارت دانشجویی، تصویر مردی جوان‌تر با عینک و صورتی تقریبا گرد و چانه‌ای گرد و حتا می‌توان گفت پهن و استخوان فک منتهی به  اتفاقا با لباس کوری. آن بخش از لباس وی که در عکس کارت بسیج دیده می‌شود در لباس کوردی مردانه « چوخه» نامیده می‌شود و کارکردی هم‌چون « کُت» را در کت و شلوار دارد.
حال به فرض این‌که عکس دوم در سال‌های بعدی گرفته شده باشد و آن عکس روی کارت بسیج، مربوط به سال‌های قبل دانشجویی آن مرحوم بوده باشد. این سوال پیش می‌آید که چگونه نه عینک دارد، نه نشانی از عینکی بودن وی برچهره و چشمان‌اش مشخص است ؟  ضمن این‌که تفاوت‌های آشکار شکل استخوان بندی صورت و به ویژه چانه  و فک را چگونه می‌توان نادیده گرفت؟ زیرا این مقدار از تفاوت استخوان بندی تنها ممکن است بر اثر یک جراحی پلاستیک صورت کامل به وجود آمده باشد که امکان آن نیز بعید است.
حال نکته این جاست که اصلا مهم نیست که آن مرحوم بسیجی بوده است یا نه. بلکه آن‌چه  در انتشار این دو عکس مهم است، تلاش بسیار سریع خبرگزاری فارس  که یکی از ارگان‌های رسمی خبری دولت کودتا است، برای القای این‌که شخص کشته شده در راه‌پیمایی اعتراضی دیروز بسیجی بوده است.
اکنون بحث اصلی و نکته‌ی مهم این یادداشت در این جاست. گیرم که شخص  کشته شده توسط ایادی لباس شخصی حکومت، عضو بسیج دانشگاه بوده است. آیا برای جنبش سبز و اهالی آن که همگان معتقدیم، جنبش ما جنبش زندگی است و نه جنبش مرگ، فرقی بین کشته شدن یک انسان  بسیجی و غیر بسیجی به دست حکومت وجود دارد با کشته شدن یک انسان غیر بسیجی؟. از سوی دیگر همه‌ی ما می‌دانیم که در میان بسیجیان نیز افراد بسیار زیادی هستند که منتقد و معترض به سیاست‌های کنونی حکومت هستند. لازم به ذکر نیست حکومتی که به رییس  دو دوره از مجلس‌اش رحم نمی‌کند و در خیابان وی‌را لت و پار می‌کند و آن بلای وحشتناک را سر پسر این رییس  مجلس می‌آورد و  رییس ۸ ساله‌ی  دولت‌اش را خانه نشین می‌کندو خواهر زاده‌اش را در روز روشن می‌کشد،  آیا ابایی دارد از کشتن یک جوان  معترض که به فرض عضو بسیج دانشجویی دانشگاه هم بوده باشد. مگر ایادی حکومتی هنگام قتل عام مردم در خیابان اول از آن‌ها کارت شناسایی می‌خواهند و بعد می‌کشند‌شان و یا کتک‌شان می‌زنند که ما بپذیریم طرف چون بسیجی بوده پس کشته‌ شده‌ی جنبش نیست و عملا  تن به بازی کثیفی که رسانه‌های دولت کودتا آغاز کرده آند بددهیم؟
در واقع این بازی رسانه‌ای بیش و پیش از هر چیز  برای این است که  اولا از صبح امروز حواس افکار عمومی را از کشته شدن یکی دیگر از معترضان  جنبش سبز پرت کند به این‌که  این فرد بسیجی بوده است یا نه؟ و هر بار با انتشار یک عکس و یک خبر دوباره ما را در ادامه‌ی این بازی تشویق کند. در ثانی حکومت می‌خواهد با بسیجی جلوه دادن وی و یا با اثبات این‌که وی واقعا بسیجی بوده است. این اتهام را به معترضین  بزند که آن‌ها با سلاح گرم در تظاهرات‌های اعتراضی شرکت می‌کنند و حتا علیه نیروهای بسیج شلیک می‌کنند و  این بسیجی‌ها هستند که به دست مردم کشته می‌شوند و نه بالعکس. آن وقت امکان سرکوب مسلحانه ی بیشتری را بری خودش متصور می‌شود و به این سرکوب مسلحانه مشروعیت نیز می‌بخشد. حتا مشروعیتی از جنس دفاع شخصی بسیجی‌ها از خودشان.
آن‌هایی که با انتشار این مدارک و این استنادها به دل‌شان شک راه می‌دهند در واقع در توجیه حکومت  برای خشونت و آدم‌کشی می‌کوشند و نیز به طور ضمنی می‌خواهند بپذیرند که واقعا مردم معترض سلاح به دست دارند و در خیابان و جلوی چشم همه با شلیک گلوله‌ی مستقیم مردم و یا بسیجی‌ها را به قتل می‌رسانند. به شخصه باید یادآوری کنم که یکی از شاهدان عینی من از اعتراضات دیروز به خاطر این‌که صحنه‌ی شلیک لباس شخصی‌ها را به مردم از  فاصله‌ی نزدیک دیده بود، اصلا توان روانی تعریف کردن کامل ماجرا را نداشت. فقط گفت خبر بده که  به دو نفر جلو چشم من شلیک کرده‌اند.  
اما آخرین سود این ماجرا برای حکومت این است که می‌خواهد با مصادره ی این شهید اعتراضات دیروز به فرض آن‌که بسیجی هم بوده باشد، از  امکان اعتراض‌ها دیگر به نام تشییع جنازه و خاک سپاری برای وی جلو گیری کندو اتفاقا در برگرداندن زیرکانه‌ی ورق به نفع خودش، حال که دیروز ضربه شصتی بزرگ از مردم خورده است، از تشییع جنازه‌ی وی یک فرصت دیگر برای جمع آوری ایادی خودش مهیا کند تا راه‌پیمایی هم‌چون روز ۹ دی ماه به راه بیاندازد. اکنون این ماییم که به این بازی کثیف که انسان‌ها را می کشد و از کشته‌ها نیز فرصت سرکوب می سازد تن بدهیم یا نه. گیرم که بسیجی بوده است.

حقیقت آن است که نزدیک ترین دوستان صانع اظهار داشته‌اند که وی اصلا بسیجی نبوده است. اتفاقا به شدت هم از این موضوع نگران هستند و خشمگین که حکومت چنین بازی را شروع کرده‌است اما متاسفانه چون داخل هستند دست‌شان به جایی نمی‌رسد در این شرایط. اما من این یادداشت را برای این نوشتم که در مورد کشته‌شدگان دیگر  چنین بازی اگر باز هم راه افتاد ما به راه خود مشغول باشیم. 
 در پایان ،این عکس واقعی شهید صانع ژاله است که توسط دوستان وی برای من ارسال شده است.

پی نوشت: معمولا دوستان غیر کورد این سوال را دارند که آیا در میان کورد‌ها نیز بسیجی یافت می شود یا نه؟  در جواب باید بگویم که بله چرا که نه. اما نه با آن شکل و تعریفی که ما از بسیج و بسیجی می‌شناسیم. بلکه اگر یک دانشجو و یا دانش آموز کارت عضویت بسیج را داشته باشد اولا تا آن‌جایی که من می‌دانم از گذراندن دوره ی آموزشی سربازی  معاف می‌شود و دوما  بسیار بسیار مزایای دیگری نیز دارد. بنابراین ممکن است کسی کورد هم باشد و عضو بسیج هم باشد که بدون شک در میان مردم کورد  تحت هیچ شرایطی رفتار پسندیده‌ای نیست. اما باز هم تکرار می‌کنم نه از آن جنس بسیجی حاضر در خیابان و مزاجم مردم. زیرا واقعا با واکنش شدید مردم روبه رو می شوند. کسانی که بخواهند در این سطح با حکومت هم‌کاری  کنند معمولا عضو سپاه می‌شوند که دولت آن‌ها را « پیش‌مرگه ی مسلمان» و مردم کورد آن‌ها را « جاش» می‌نامند که این کلمه‌ی اخیر معنایی توهین آمیز دارد و بهترین معنی‌اش اجیر شده و مزدور است.
لینک ویدیوی مصاحبه‌ی برادر صانع با صدای آمریکا و انکار تمام حرف‌های حاکمان در باره‌ی بسیجی بودن صانع ژاله:
http://www.youtube.com/watch?v=toxB5J4jb5s

لینک این مطلب در جرس: به فرض که بسیجی باشد، گول حکومت را نخوریم در این بازی

لینک  مرتبط:
صانع ژاله، شهید اعتراضات روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۸۹
» ادامه مطلب

صانع ژاله، شهید اعتراضات روز ۲۵ بهمن ماه ۱۳۸۹

مرد جوانی که  در راه‌پیمایی اعتراضی مردم در شهر تهران توسط نیروهای لباس شخصی به قتل رسیده بود، مشخص شد.
بنابه اخباری که رسانه‌های حکومتی خودشان منتشر کرده‌اند این فرد، « صانع ژاله» نام داشته و دانشجوی دانشگاه هنر تهران بوده است.
به گزارش سایت خبری« خبر آنلاین» این اتفاق به احتمال زیاد در حوالی تقاطع جمال‌‌زاده و خیابان انقلاب رخ داده است، که با شلیک گلوله مستقیم به سر موجب مجروح شدن وی شده و به بیمارستان منتقل شده است اما متاسفانه در بیمارستان جان باخته است.به گزارش خبرگزاری مهر این دانشجوی کورد سُنی، اهل شهرستان پاوه بوده است که برای تحصیل در دانشگاه هنر تهران مقیم این شهر بوده است .
لازم به ذکر است که خبرگزاری‌های حکومتی ابتدا فرد کشته شده را شهید شده به دست  « جریان فتنه» معرفی کردند و اکنون با احراز هویت وی دیگر از لفط شهید استفاده نمی‌شود و وی را کشته شده به دست منافقین می‌دانند. رسانه‌های حکومتی پیشتر نیز در جریان قتل« ندا آقا سلطان» در حوادث سال کذشته در رو ز سی خرداد، تلاش و افری کرده‌اند که قتل وی را  به عوامل بیگانه نسبت بدهند.
در حال حاضر هیچ مشخصات دیگری و از جمله عکسی از وی در دسترس نیست . تنها مشخصه‌ای که از وی به دست آمده است یک صفحه‌ی فیس‌بوک است که آن هم عکسی از وی در آن موجود نیست.
رسانه‌های حکومتی تا کنون به زخمی شدن بیش از ده نفر  خبر داده‌اند که بنا به گزارش خبرگزاری مهر حال دو نفر از آنان وخیم است.

پی نوشت:
 ار همه‌ی دوستان  به ویژه هم وطنان کوردم می‌خواهم اگر هرگونه اطلاعات  بیشتری در باره‌ی « مرحوم صانع ژاله» دارند  به ویژه عکس ایشان به ایمیل شخصی من و یا به فیس بوکم بفرستند.
 پی نوشت دوم: عکس به دستم رسید مطلبم را برای اثبات دروغ‌های فارس نیوز در لینک زیر بخوانید
شهید صانع ژاله بسیجی نبود اما به فرض که بود، چرا در بازی حکومت شرکت کنیم؟
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

روز۲۵ بهمن برو..اما نه به حرف من..

 به خاطر دل دل بی‌قرار  تو در باد هنگام دویدن از دست ماموران، به خاطر نفس بریده‌ی شده‌ی تو مادر عزیز در آن  پیچ کوچه‌ی بن بست. به خاطر ترس تو برادر عزیز از پاره شدن بند کفشت و شل شدن کفش‌های‌ات هنگام دویدن، به خاطر کنده شدن دکمه‌ی مانتوی تو در ازدحام جمعیت و ترس و دلهره‌ی تو از این‌که به این بهانه بهت گیر ندن. به خاطر خون پاشیده‌ بر گوشه‌ی خیابان، به خاطر خستگی از پای ضربه دیده‌ات و راه رفتن مدام و گیر نیاوردن حتا یک ماشین که بعد از ت‍‍‍ظاهرات برای برگشتن به خانه. به خاطر دست دوستی که هنگام دویدن از دست تو جدا مانده. به خاطر التهاب و شوق دیدن ازدحام باور نکردنی جمعیت و شادی‌‌ای که نه به خنده تبدیل می‌شود  و نه به بغض و تنها در صورت‌ات و زیر پوست‌ات منتشر می‌شود.
به خاطر آن همه کتکی که خوردیم، به خاطر آن‌همه فحشی که خوردیم، به خاطر آن همه گاز اشک آوری که با تمام وجود تنفس کردیم و نفس تازه‌مان هم‌چنان پر شعار بود. به خاطر رای که دادیم، به خاطر رای هایی که سال‌ها امکان دادن‌اش را نداشتیم. به خاطر آزادی اصلا هب خاطر میدان آزادی، به خاطر تقاطع بزرگراه نواب و یادگار با آزادی که نیم ساعت تمام با ماموران و چماق به دست‌ها جنگیدیم. به خاطر دل مادر سهراب و ندا نه ،به خاطر دل مادر خودت که هربار بعد از هر تظاهرات آب در دیده‌اش جمع می‌شد. به خاطر حق مادرت، حق خواهرت، به خاطر دل آن مادرانی که پسران‌شان و دختران‌شان هرگز تیتر هیچ رسانه‌ای نشد و هرگز هم فرزند‌شان به خانه باز نگشت. به خاطر اسم خوب آزادی..
به خاطر من  . آره خودخواهانه می‌گویم به خاطر من . من و کسانی چون من که به هر دلیلی الان دیگر در جمع شما نیستیم. آره دوست من آره عزیز جانم . من یکی از شما بودم که در تمامی راه‌پیمایی‌های دوره‌ی جنبش سبز شرکت داشتم. در همه‌اش کتم خوردم و گاز اشک آور  استنشاق کردم.  و بعد از آخرین‌اش مجبور شدم از ایران خارج شوم. حالا طعم تلخ خارج نشینی را می‌فهمم. برای من خیلی سخت‌تر است این خارج نشینی وقتی در تمامی روزهای رفته کنار هم بوده‌ایم حالا بعد یک سال دقیقا بعد یک سال قرار مان قرار است. «قرار سبز» است به قول مسیح. حالا من و ام دوستانی چون من باورمان کنی یا نکنی، به نام فراری بخوانی‌مان یا فرصت طلب هم بهت حق می‌دم هم ازت گله نمی‌کنم اما بدون دل ما اون‌جا بازمانده.. حالا ما هم حال دوستان حارج نشین‌مان را درک می‌کنیم. این‌که تمام اضطراب و دلهر‌ه‌ات در صفحه‌های مختلف فیس‌بوک و بالاترین و تویتر و فریندفید خلاصه شود. در آن‌جا بریزد. می‌دانی فرق من و دوستان مثل من در این است که آن‌ها عادت کرده‌اند به راه‌پیمایی در خیابان‌های یک کشو دیگر برای آن‌چه در کشور خودشان می‌خواهند اما منی که این‌همه عمر در خیابان‌های شهر شعار داده‌ام شعار در خیابانی که حتا مردم‌اش زبان‌شعارم‌ام را نمی فهمند معنایی نمی‌دهد. می‌مانم و بغض‌ام راحتا بیرون نمی‌دهم. تا تو بغض نکنی. می‌دانی بگذار به تو هم‌صدا و هم حنجره‌ی دیروزم صادقانه بگویم. از پارسال که از کشور خارج شده‌ام هیچ قرار سبزی نبوده است. بگذار صادقانه بگویم که گرچه در تحلیل‌هایم به عنوان روزنامه‌نگار این کار میر و شیخ را بسیار ستودم، اما با تو صادق خواهم بود از لج این که من آن‌جا نیستم که بار دیگر  دست در دست هم و صدا در صدای هم باشیم توی دلم به موسوی و کروبی بد و بیراه گفتم. تو دلم گفتم که خوب مرض داشتین  بیانیه می‌دین و فراخوان تجمع می‌دین  خوب بی خیال می شدین و می‌موندین تو خونه ماهم هی بهتون فحش می‌دادیم و نقدتون می‌کردیم. خوب آدم بغض‌اش می‌گیرد دست خودش نیست که...
به خاطر دل بی قرار خودت همان دل عزیز و نگران‌ات ننشین توی خونه..برو تو می‌دانی وقتی بیشماریم و باهم هستیم آن‌ها اندک‌اند و ما امن. امنیت ما در بیشتر بودن‌مان است.
به خاطر قرار بی قرار‌ات در باد... برو ..
با این همه این یادداشت را الان و اینقدر دیر نوشتم چون وقتی خارج  نشین‌ام حتا به خودم حق نمی‌دهم تو را به راه‌پیمایی دعوت کنم... باور کن دل‌های زیادی نگران و همراه شماست...
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

گام اول فتح دوباره ی خیابان


منتشر شده در: روز‌‌آنلاین
"خیابان" یک راه و مسیر ارتباطی عمومی است و عموما نام‌اش همراه مفهوم دیگری است به نام "شهر". شهر و خیابان هر دو مفهومی مدرن‌ترند نسبت به راه‌های ارتباطی و مکان‌های سکونت دیگری هم‌چون "کوچه" و "جاده" و "روستا" و دیگر مفاهیم و اسامی از این دست. از همین روست که بیشتر اوقات، حتی در متون ادبی و به ویژه شعر، معمولا اشاره به کوی و کوچه و دلالت ضمنی‌اش بیشتر فضای کوچه‌باغی و روستا است و جاده نیز خود مشخص است که فضای بیرونی، یعنی بیرونی‌تر از  شهر را تداعی می‌کند. خیابان به جز اینکه مفهومی مدرن است و به جز ای‌که به راه ارتباطی عمومی شهری  دلالت دارد، یکی از اصلی‌ترین مفاهمیمی است  که معین کننده و دلالت کننده ی عرصه و حوزه‌ی عمومی است.  حوزه‌ای که سرشار از "کنش‌های متقابل نمادین" است. حوزه‌ای که ارتباط چهره به چهره‌ی همگان در عرصه‌ای برابر و تنها به حکم "شهروند" بودن و یا حتی تنها به حکم "حضور" اتفاق می‌افتد. در خیابان، در همان مفهوم قدیمی‌اش، "شاه" و "گدا"، وزیر و وکیل، زن و مرد، کودک و پیر، دارا و ندار، امکان حضور دارند و یا قاعدتا باید داشته باشند. زیرا در مفهوم ذاتی آن سپهر همگانی است که دلیلی یا "ورودیه‌ی" ویژه ای طلب نمی‌کند، برای حضور.
 اما با این همه می بینیم در عالم واقع چندان هم این حقیقت به وقوع نمی‌پیوندد. در عالم واقع، عرصه ی عمومی، حتی عمومی‌ترین آن یعنی خیابان، همیشه امکان حضور را به همه نمی‌دهد. یکی از اصلی‌ترین گروه‌های انسانی که توسط جامعه و نه حتی حاکمیت، از حضور منع می شود و تقریبا همه با آن آشناییم، زنان هستند. دقیقا زنان به دلیل اینکه خود بخشی از حوزه‌ی خصوصی مرد شمرده می‌شوند در طول تاریخ مردسالاری  از حضور در عرصه ی خیابان که عرصه‌ای عمومی است، به صورت رها و مطلق و بی تبصره محروم و محدود بوده اند. در گذشته‌ای نه‌چندان دور زنان معمولا باید به صورت پوشیده، یا به همراه یک مرد( پدر، برادر، شوهر) در عرصه و حوزه‌ی عمومی حضور می یافتند. از دیگر گروه‌های غیر مجاز و یا محدود شده می‌توان به حضور برخی گروه‌های رنگین پوست، در کشورهایی که در دوره‌هایی سیاست‌های تبعیض نژادی داشته‌اند اشاره کرد، که در برخی خیابان‌ها، برخی مکان‌ها و یا در قسمت‌های ویژه‌ای از خیابان نمی‌توانستند حضور داشته باشند.
اما این نهایت رابطه‌ی خیابان و شهروند نیست. خیابان به نوعی " سپهر سیاسی" شهر نیز هست. خیابان عرصه‌ای است که سیاست‌مدارها، در آن حضور می یابند برای اینکه نشان دهند بین مردم هستند و با مردم و مردم به آن‌ها بپیوندند. خیابان عرصه‌ای است که تظاهرات‌ها و راه‌پیمایی‌ها در آن برگزار می شود. اما این عرصه آن‌گاه که دراختیارحکومت‌هایی از جنس دیکتاتوری و توتالیتری باشند، آن چنان عرصه ی فراخی نیست؛و از همان حوزه ی اجتماعی‌اش گرفته که محرومیت و محدودیت برای شهروندانی از گروه‌های ویژه  خاصه، جوانان و زنان ایجاد می‌کند، همان‌طور که می‌بینیم و سال‌هاست مشاهده می‌کنیم که این حاکمیت امکان حضور آزادانه به جوانان و زنان نمی‌دهد و نداده است. از سوی دیگر این حاکمیت‌ها حضور شهروندان را که دیگر در تعریف آن‌ها "شهروند" نیستند و بلکه "رعیت" سلطان در نظر گرفته می‌شوند، به صورت  یونیفورمیزه شده می‌خواهند. یعنی گاه یک پوشش مشخص و حتی آرایش  ویژه‌ای در نظر می‌گیرند. چه در زمان رضا خان و حکومت پهلوی و چه در جمهوری اسلامی ما این یونیفورمیزه شدن خیابان را توسط حاکمان  تجربه کرده‌ایم. آن یکی همه را کت و شلوار پوش و دامن پوش و ریش اصلاح شده و موی آرایش شده می‌خواست و این یکی همه را  پیراهن یقه آخوندی و ریش انبوه و چادری و مانتویی. هرگونه حضور خارج از یونیفورم مد نظر حاکم، خود به نوعی عصیان علیه سپهر سیاسی طراحی شده توسط حاکمیت توتالیتر نگریسته می شود. از سربازان رضا خان که باتوم بر سر زنان چادری کوبیدند تا سربازان ولایت که باتوم بر سر زنان روسری پوش مو افشان شده کوبیدند، همه‌اش  حدود نیم قرن تاریخ لازم بوده تا دریابیم حاکم خیابان را سپهر خود می‌خواهد نه شهروندان‌اش. نماینده‌ی حاکم در خیابان همان کسی است که ما "پلیس عبوس" اش می‌شناسیم و می‌خوانیم. لازم به یادآوری نیست در حکومت‌های فاشیستی این پلیس بی‌لباس‌ترش پر اختیارتر و ترسناک‌تر است.
آن وقت‌ها که همین جوانان و زنان  در میتینگ‌های انتخاباتی و سیاسی به نفع حاکمیت به خیابان می‌آیند، خیابان عرصه‌ای فراخ است و هر گونه پوشش و آرایشی مجاز می شود. اما آن‌گاه که تمام سپهر به نفع حاکم مصادره شد، آن‌گاه که نتیجه‌ی حضور نیز باز توسط حاکم مصادره شده، آن‌گاه که جامعه‌ی شهری اصلی ترین سپهر عمومی‌اش را به یغما رفته می بیند، خیابان به عرصه‌ی "کنش ناب سیاسی"  شهروند تبدیل می‌شود. این بار نه برای حاکم و در راستای  یونیفورم فکری و ذهنی و ظاهری حاکم، که برای عریان کردن خواست مردم. خیابان از آن مردم می‌شود و وقتی "انبوه خلق" حضور ناب‌اش را مسجل کرد، دیگر پلیس عبوس و پلیس نا پلیس بی یونیفورم، نیز نیزه و قمه و اسلحه و باتوم‌شان را در بغل می‌گیرند و به نرده‌های خیابان تکیه می‌دهند و حتی برخی کلاه خودشان را نیز بر‌می‌دارند. یکی از ناب‌ترین اشکال فتح خیابان به دست  مردم در تاریخ ۳۲ ساله‌ی جمهوری اسلامی،  هشت آذر هزار و سیصد و هفتاد و شش بود که در پی راهیابی ایران به جام جهانی ۱۹۹۸ این اتفاق افتاد و همه‌ی آنچه از عصیان اجتماعی فرو خورده از حدود ۲۰ سال فشار اجتماعی، در گلوها و بدن‌ها وجود داشت بیرون داده شد و حاکمیت و خود مردم نیز غافل‌گیر شدند. دومین مورد آن هم ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ روز اعلام نتایج انتخابات، که به حضور ناگهانی و یک‌ پارچه‌ی مردم در خیابان‌های شهر و به ویژه خیابان‌های ولی عصر عباس آباد و مطهری منجر شد. اما بارزترین این حرکت‌ها که از همین روز آغاز شد، همان روز ۲۵ خرداد بود. همان روز که تلویزیون که بلند‌گوی حاکم نیز هست تصاویر میلیونی مردم را از شبکه‌ی سوم و شبکه‌ی خبر پخش کرد.همان روز که از میدان امام حسین تا میدان آزادی از آن مردم بود. بدون حتی یک شعار، بدون حتی یک فریاد. خیابان مال مردم بود و پلیس عبوس نیز مجبور بود بخندد شاید هم خوشحال بود که مجبور است بخندد.این بار فرصت آن بود بغض سیاسی خودش را در سپهر خیابان نمایان نماید که نمایان شد.
اما نه مردم و نه رهبران اپوزیسیونی که مردم آن‌ها را از خانه بیرون کشیده بودند برنامه‌ی مشخصی برای حضور مردم در خیابان، در چنته نداشتند. پراکنده خواهی و  پریشان‌خواهی از هردو سو باعث شد که خیابان روز به روز تنها تر شود. خیابان روز به روز غمگین‌تر شود از اینکه عرصه‌ی واقعی گام‌های کسانی نیست که باید  ‌آن‌جا باشند. همانند کتاب‌خانه که دوست دارد  کتاب در آن حضور  داشته باشد نه دست‌ها و نه وسایل  شخصی مسئول کتاب‌خانه، خیابان نیز گام‌های مردم و شهروند‌ان را بیشتر از چکمه‌های پلیس و سرباز دوست دارد. به هر تعریف رفته و به هر تحلیل نوشته، خیابان از کف  مردم رفته است و از ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ دیگر مال ما نیست. اکنون فرصت به دست آمده است. جای هیچ بهانه‌ای هم نیست که با هر تحلیل دیگری این فراخوان را مسکوت و  محدود و محصور کنیم. این‌جا دیگر روز داوری است برای منتقدین و کسانی که تمام این مدت می‌نالیدیم که چنین فرصتی توسط رهبران نمادین جنبش از مردم و ما گرفته‌شده است. تا به خودمان بباورانیم که واقعا آماده‌ی عمل و کنش در هر فرصت برای حضور و نیز تهییج حضور در خیابان هستیم.
این تهییج لااقل می‌تواند همین باشد که در این چند روزه دست از دل‌سرد کردن مردم برداریم. از سوی دیگر دست از تحلیل‌های آبکی خود‌محور مدار نیز برداریم. این توصیه شامل هر دو گروه ـ دو گروه افراط ‌گرای منتقدان و مدافعان سبز که هر دو الی ماشاالله کم از افراط نمی‌گذارند ـ می‌شود. در این شرایط آنچه  لازم است و آنچه که در تمام این مدت حسرت‌اش را می خورده‌ایم همان حضور دوباره‌ی مردم در خیابان بوده است. بنابراین اولین گام را بگذاریم و کمی‌هم تلاش کنیم در این راستا. زیرا فتح دوباره ی خیابان به دست مردم گام اول آغاز دوباره ی جنبش خیابانی است که می‌خواهیم و گمان آن می‌بریم که حاکمیت آن را از مردم ستانده است و مردم با فتح دوباره‌ی آن می‌توانند حاکمیت را یا به خواسته‌های‌شان وادارند و یا کلا به زانوی‌اش در بیاورند. یک بار دیگر به مردم اعتماد کنیم. نه برای‌شان نسخه بپیچیم که برگردید خانه‌های‌تان و از رهبران جلو نزنید و نه برای شان تز انقلاب صادر کنیم.
 همه‌ی ما می‌دانیم که یکی از عوامل شکست جنبش به جز فشار و سرکوب حاکمیت، نسخه پیچی‌های آن‌چنانی از سوی "اتاق فکر"‌های تخیلی و "اتاق انقلاب" های توهمی بوده است. مردمی که دلی به حمایت هم‌ وطنان و اپوزیسیونی در خارج از کشور خوش کرده‌ بودند خود را میان این‌همه سهم‌خواهی و قدرت خواهی و تئوری بافی،  بر خون و بدن کتک‌خورده و شکنجه شده‌ و زندانی شده ی خود، تنها دیدند. این بار بگذاریم اول مردم به خیابان بیایند.
گام دوم بدون شک، طرح مطالبات و خواسته‌هایی است از سوی سران و رهبران  و نیز فعالان جنبش که سطح انبوه‌تری از خلق را در بر بگیرد. متاسفانه فعالان به شدت سبز افراطی نیز، در دوران ۹ ماهه‌ی جنبش، همان قدر کوته ن‍ظر عمل کردند، که برخی گروه‌های به شدت سرخ افراطی. آن‌ها تن به بازی گروه‌های افراطی دادند و چنان دایره‌ی جنبش سبز را در تعریف‌های شان محدود کردند که بسیاری از مردم داخل ایران خود را در آن تعریف‌ها نمی‌دیدند. در مورد گام دوم و گام‌ها بعدی بهتر است بگذاریم برای ۲۶ بهمن. روزی که می‌توان رویای‌اش را داشت. ما رویایی داریم. "حاکمان به کاخ‌های‌شان  بگردند خیابان مال مردم است".

لینک مرتبط:
پس از ۶۰۸ روز یک بار دیگر بیست و پنجم
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

پس از ۶۰۸ روز، یک بار دیگر بیست و پنجم


منتشر شده در:روز آنلاین
بیست و پنجم خرداد هزار و سیصد و هشتاد و هشت شاید بدون اغراق یکی از تاریخی‌ترین روزها در مبارزات سیاسی مردم ایران باشد. در مورد این روز بسیار نوشته شده و بسیار تحلیل به قلم در آمده است و اکنون جای آن نیست. آنچه محل و شاید صادقانه‌تر بگویم هیجان و انگیزه‌ی این یادداشت شده است، نه بیست و پنج خرداد هشتاد و هشت و نه روز عاشورا و نه روز قدس و نه روز موعود ۲۲ بهمن هزار و سیصد و هشتاد و هشت، بلکه تنها لذت شیرینی یک لحظه تصور کردن دوباره‌ی روز بیست و پنج خرداد هزار و سیصد و هشتاد وهشت در، بیست و پنجم بهمن‌ماه ۱۳۸۹ می‌باشد.
از بیست و پنج خرداد هزار و سیصد و هشتاد و هشت تا به امروز، جنبش سبز مردم ایران  مراحل زیادی را پشت سر گذشته و فراز و فرود گوناگونی را تجربه کرده است. در این میان بیش‌ترین انتقاد‌ها به  میرحسین و و کروبی بوده‌است که  اکثر این انتقاد‌ها مبنی بر فرصت‌سوزی‌های این دو رهبر نمادین جنبش  بوده است. اکنون اما در بهترین موقعیت ممکن و با بهترین شیوه‌ی ممکن این دو رهبر جنبش سبز از خود و برای مردم واکنشی زیبا نشان داده‌اند که از دید من امکان و پتانسیل این را دارد که یک بار دیگر  جنبش سبز و خاموش شده‌ی ایران را زنده و برپا کند و حتا آن را وارد مراحل جدید نماید. در زیر به این دلایل و امکانات به اختصار می‌پردازم.
اصلی‌ترین و بارزترین دلیل و احتمالا نزدیک به ذهن‌ترین دلیل در این میانه، جنبش کشورهای عربی در منطقه علیه دیکتاتور‌های کشورهای‌شان است، که شباهت‌های ظاهری دلایل این جنبش‌ها و حتا گاه شکل و رنگ و لعاب خیابان‌ها و اتفاقات روی‌داده در این کشورها به نوعی همه‌ی فعالان عادی و غیر عادی این جنبش را تحت تاثیر قرار داد و انگار دوست داشتند خود بار دیگر در خیابان بودند و یا با دیدن تصویرهای جنبش انگار خود را در خیابان می‌دیدند و روزهای شیرین و تلخ خود را در جنبش به یاد می‌آوردند. این‌چنین فضایی تقریبا آن هیجانی است که هر جنبشی نیاز دارد. فراموش نکنیم که به جز جنبه های عقلانی و مدیریت و مهندسی انسانی‌، بخشی از انرژی اصلی  و واقعی انرژی  یک جنبش سیاسی و خیابانی به ویژه بار هیجانی و عاطفی است که در دل‌ها و سرهای شرکت کنندگان می‌جوشد؛ در واقع این جوشش هیجانی است که مردم را به خیابان‌ها می‌کشاند. اکنون این بار هیجانی اگرچه نه آن‌چنان، بلکه به سطح قابل توجهی رسیده است. از سوی دیگر در همین مدت بارها مطرح شده که چرا موسوی و کروبی  مثل سران جنبش‌های کشورهای عربی و یا اصلا به عنوان سران جنبش سبز ایران از این  فرصت به دست آمده استفاده نمی‌کنند.
دومین دلیلی که می‌تواند امکان خوبی باشد برای بیداری دوباره‌ی جنبش، تغییر وضع اقتصادی ایران است. طرح برداشتن یارانه‌ها و  و هدف‌مند کردن آن  و فشار زاید‌الوصف اقتصادی که بر مردم در حال وارد شدن است و در این مدت هم سکوت همراه با بهت مردم را به همراه داشته، دومین عاملی است که می‌تواند خشم  فروخورده‌ی مردم را از این فشاری که به نوعی با قلدر مآبی بر مردم وارد آمد بیرون دهد؛یادمان باشد قبل از اجرای طرح تمام تهدید‌ها را مبنی براینکه "با کسانی که بخواهند به نام اعتراض به طرح هدف‌مندی یارانه‌ها فتنه‌ی سال گذشته را ادامه و یا زنده کنند، به شدت برخورد قاطع خواهد شد" و یا اینکه "نیروهای بسیج و انتظامی در آمادگی  کامل برای مقابله با آشوب‌گران احتمالی  در مخالفت با طرح هدف‌مندکردن یارانه‌ها را دارد". این گونه تهدیدها و فضای ارعاب بعدی که ایجاد شد و بازداشت فوری منتقد شب اول طرح هدف‌مند کردن یارانه‌ها، یعنی فریبرز رییس دانا، به مردم نشان داد که واقعا حکومت شمشیر را از رو بسته است. چنین بود که بغض مخالفت و فشار مردم به خاطر این شمشیر آخته‌ی حکومت فرود خورده شد و اکنون بهترین فرصت است که این بغض بیرون بریزد.
سومین نکته افزایش بی حد و حصر اعدام‌هاست. درواقع اعدام‌ها اگر چه از بعد از جنبش سبز متاسفانه روند روبه افزایشی گرفت، اما دقیقا بعد از فروکش کردن جنبش و نیز بعد از اجرایی شدن طرح هدف‌مند کردن یارانه‌ها، انگار و به تحلیلی درست به قصد ارعاب و ایجاد وحشت  در میان توده‌ی مردم، روند افزایشی غیر قابل باور و حشتنناکی یافته است، تا جایی که شیرین عبادی نیزدر مصاحبه ای این شیوه‌ی اعدام‌های بی حد و حصر را یادآور دهه‌ی شصت نامید و اذعان کرد جز در آن دوره در هیچ  بازه‌ی زمانی دیگری تا این حد آمار اعدام بی حد و حصر نداشته‌ایم. این اعدام‌ها که از میان زندانیان سیاسی و نیز آمار‌های اعدام فله‌ای که در زندان‌های گمنام و از میان متهمان گمنام‌تر به نام متهمان مواد مخدر و مفسدان اجتماعی شکل می‌گیرد، برای مردم عادی یک معنا دارد و آن اینکه حکومت توان اجرایی کردن  احکام اعدام به شکل بیست و سی نفره هم دارد  و این یعنی اعدام‌های گروهی برای حکومت کاری ندارد. به نظر من حکومت خود نیز در پی آن است که همین معنا را به مردم القا کند. این موج اعدام‌ها بار عاطفی و اعتراضی مردم را بسیار برانگیخته است به ویژه که در این میان یکی از اعدامی ها از میان شرکت کنندگان تظاهرات عاشورا بود. حتا اگر بعدها معلوم شده باشد این خانم در گذشته جرایم دیگری نیز مرتکب شده است.
اما اصلی ترین نکته و با اهمیت ترین مسئله همین فراخوان‌ موسوی و کروبی است. کم‌تر پیش می‌آید رهبران یک جنبش دقیقا و منطبق با خواسته‌های  مردم و اعضای جنبش حرکت کنند و همان عملی را انجام بدهند که دقیقا مردم می‌خواهند. به نظرمی رسد با توجه به شرایط منطقه و فضای پیش آمده که در بندهای مذکور اشاره کردم، مردم و فعالان جنبش سبز ایران دقیقا انتظار داشتند که موسوی و کروبی فعالیت مثبتی از خود نشان دهند؛ آن‌هم فعالیت و حرکتی که فراتر از بیانیه‌ی محکومیت و این‌ها باشد. این کار موسوی و کروبی دقیقا همان‌کاری بود که انتظار می رفت.  آن‌ها دقیقا فراخوان راه‌پیمایی‌ای داده‌اند که  مهم نیست مجوز داده شود یا نه، چون در این دعوت به راه پیمایی دو نکته‌ی هوشمندانه نهفته است. اول اینکه دقیقا در روزی و تاریخی است که برای همگان یادآور  همان روز تاریخی بیست و پنج خرداد است که جمعیتی بیش از سه میلیون نفر به خیابان آمدند. از سوی دیگر در این دعوت به راه‌پیمایی یک نکته ی دیگر نهفته است. این نکته‌ی ظریف این است که  موسوی و کروبی  گرچه قبل از ۲۲ بهمن  این درخواست را ارائه داده‌اند، اما  تاریخ درخواست راه‌پیمایی را برای روزی در بعد از آن تاریخ داده‌اند. این تاریخ مشخص شده از سوی موسوی و کروبی در واقع دو پیغام دارد. اولیش این است که  به مردم اطلاع داده‌اند که نمی‌خواهند مردم را به یک راه‌پیمایی دولتی دعوت کنند و هم‌چنین این روز با توجه به تاریخش، یادآوری همان حماسه‌ی ۲۵ خرداد است. اکنون آن‌ها بعد از ۶۰۸ روز به مردم یادآوری کرده‌اند که آن‌ها حماسه‌ی ۲۵ خرداد را از یاد نبرده‌اند و باشد که مردم نیز از یاد نبرند. این درخواست برای همه‌ی منتقدان موسوی و کروبی نیزکه این همه انتقاد به موسوی و کروبی داشتند که  در مواقع مشخص همراه خواسته‌های مردم و فضای سیاسی ایران   و منطقه نیستند، این پیام را دارد که اکنون آنان همراه‌اند و ما نیز باید همراه شویم و آن سرود آشنا را سر داد که " همراه شو عزیز". 

مطلب مرتبط:
گام اول فتح دوباره‌ی خیابان
» ادامه مطلب