به خاطر دل دل بیقرار تو در باد هنگام دویدن از دست ماموران، به خاطر نفس بریدهی شدهی تو مادر عزیز در آن پیچ کوچهی بن بست. به خاطر ترس تو برادر عزیز از پاره شدن بند کفشت و شل شدن کفشهایات هنگام دویدن، به خاطر کنده شدن دکمهی مانتوی تو در ازدحام جمعیت و ترس و دلهرهی تو از اینکه به این بهانه بهت گیر ندن. به خاطر خون پاشیده بر گوشهی خیابان، به خاطر خستگی از پای ضربه دیدهات و راه رفتن مدام و گیر نیاوردن حتا یک ماشین که بعد از تظاهرات برای برگشتن به خانه. به خاطر دست دوستی که هنگام دویدن از دست تو جدا مانده. به خاطر التهاب و شوق دیدن ازدحام باور نکردنی جمعیت و شادیای که نه به خنده تبدیل میشود و نه به بغض و تنها در صورتات و زیر پوستات منتشر میشود.
به خاطر آن همه کتکی که خوردیم، به خاطر آنهمه فحشی که خوردیم، به خاطر آن همه گاز اشک آوری که با تمام وجود تنفس کردیم و نفس تازهمان همچنان پر شعار بود. به خاطر رای که دادیم، به خاطر رای هایی که سالها امکان دادناش را نداشتیم. به خاطر آزادی اصلا هب خاطر میدان آزادی، به خاطر تقاطع بزرگراه نواب و یادگار با آزادی که نیم ساعت تمام با ماموران و چماق به دستها جنگیدیم. به خاطر دل مادر سهراب و ندا نه ،به خاطر دل مادر خودت که هربار بعد از هر تظاهرات آب در دیدهاش جمع میشد. به خاطر حق مادرت، حق خواهرت، به خاطر دل آن مادرانی که پسرانشان و دخترانشان هرگز تیتر هیچ رسانهای نشد و هرگز هم فرزندشان به خانه باز نگشت. به خاطر اسم خوب آزادی..
به خاطر من . آره خودخواهانه میگویم به خاطر من . من و کسانی چون من که به هر دلیلی الان دیگر در جمع شما نیستیم. آره دوست من آره عزیز جانم . من یکی از شما بودم که در تمامی راهپیماییهای دورهی جنبش سبز شرکت داشتم. در همهاش کتم خوردم و گاز اشک آور استنشاق کردم. و بعد از آخریناش مجبور شدم از ایران خارج شوم. حالا طعم تلخ خارج نشینی را میفهمم. برای من خیلی سختتر است این خارج نشینی وقتی در تمامی روزهای رفته کنار هم بودهایم حالا بعد یک سال دقیقا بعد یک سال قرار مان قرار است. «قرار سبز» است به قول مسیح. حالا من و ام دوستانی چون من باورمان کنی یا نکنی، به نام فراری بخوانیمان یا فرصت طلب هم بهت حق میدم هم ازت گله نمیکنم اما بدون دل ما اونجا بازمانده.. حالا ما هم حال دوستان حارج نشینمان را درک میکنیم. اینکه تمام اضطراب و دلهرهات در صفحههای مختلف فیسبوک و بالاترین و تویتر و فریندفید خلاصه شود. در آنجا بریزد. میدانی فرق من و دوستان مثل من در این است که آنها عادت کردهاند به راهپیمایی در خیابانهای یک کشو دیگر برای آنچه در کشور خودشان میخواهند اما منی که اینهمه عمر در خیابانهای شهر شعار دادهام شعار در خیابانی که حتا مردماش زبانشعارمام را نمی فهمند معنایی نمیدهد. میمانم و بغضام راحتا بیرون نمیدهم. تا تو بغض نکنی. میدانی بگذار به تو همصدا و هم حنجرهی دیروزم صادقانه بگویم. از پارسال که از کشور خارج شدهام هیچ قرار سبزی نبوده است. بگذار صادقانه بگویم که گرچه در تحلیلهایم به عنوان روزنامهنگار این کار میر و شیخ را بسیار ستودم، اما با تو صادق خواهم بود از لج این که من آنجا نیستم که بار دیگر دست در دست هم و صدا در صدای هم باشیم توی دلم به موسوی و کروبی بد و بیراه گفتم. تو دلم گفتم که خوب مرض داشتین بیانیه میدین و فراخوان تجمع میدین خوب بی خیال می شدین و میموندین تو خونه ماهم هی بهتون فحش میدادیم و نقدتون میکردیم. خوب آدم بغضاش میگیرد دست خودش نیست که...
به خاطر دل بی قرار خودت همان دل عزیز و نگرانات ننشین توی خونه..برو تو میدانی وقتی بیشماریم و باهم هستیم آنها اندکاند و ما امن. امنیت ما در بیشتر بودنمان است.
به خاطر قرار بی قرارات در باد... برو ..
با این همه این یادداشت را الان و اینقدر دیر نوشتم چون وقتی خارج نشینام حتا به خودم حق نمیدهم تو را به راهپیمایی دعوت کنم... باور کن دلهای زیادی نگران و همراه شماست...
2 comments:
مرکز ثقل راهپیمایی روز ۲۵ بهمن چهار راه ولی عصرو پارک دانشجو یعنی نزدیک ترین نقطه به خانه میر حسین موسوی در خیابان پاستور میباشد، تا در صورت حصر میر حسین موسوی او را از حصر آزاد نموده وبا هم در راهپیمایی مشارکت نماییم.
شهابالدین عزیز!
من بر خلاف شما و اغلب دوستان همیشه با تحرک خیابانی مشکل داشته و با آن مخالف بودهام. اگرچه 90 درصد راهپیماییها حضور داشته و کتک نه ولی گاز اشکآور خوردهام. در شرایط حاضر اما تحرک خیابانی را باعث قوت دشمن و ضعف خودمان میدانستم تحلیل خودم را هم نوشتم، اما به خاطر احترام به نظر جمع از انتشار آن خودداری نمودم.
زیبا نوشتهاید و مرا به حال و هوای آنروزها بردید. در خیابان آزادی شلیک مداوم گاز و هجوم ماموران هر یکی را به سمتی فراری داد. همسر دوستم که باردار بود و برادرم گم شدند. در این حال و هوا همسر برادرم زنگ زد . به شوخی گفتم میان جنازهها دنبال جنازه شوهرت میگردم. باور نمیکنی آنقدر قوی برخورد کرد که قوت حضورهای بعدی ما بود. ولی با این همه معتقدم تحرکات خیابانی جنگ گرگها بر سر تقسیم غنایم نبرد باخته اما پیروزی دزدیده را به تاخیر میاندازد.
ارسال یک نظر