‏نمایش پست‌ها با برچسب جنبش زنان. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب جنبش زنان. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

مردان فمینیست در جامعه سنتی ایران

عرصه سوم- صفورا الیاسی: مردان فمینیست و برابری خواه تجربه سختی در جامعه سنتی ایران دارند، تجربه ای که تنها به برخوردهای تحقیر آمیز دوستان و آشنایان محدود نمی شود.
بسیاری زنان نیز آنها را باور ندارند و به آنها به دیده ی شک نگاه می کنند و حتی آنان را مرد “بتا” خطاب می کنند. شهاب الدین شیخی مثال خوبی برای توصیف این دسته از مردان در جامعه ایران است. در این رابطه با شهاب الدین شیخی فمینیست، فعال دانشجویی،حقوق بشر و روزنامه نگار گفت و گویی انجام دادم و از او پرسیدم:
- چگونه به عنوان یک مرد فمینیست خود را معرفی می کنی ؟
من یک معرفی از خودم در وبلاگم دارم که من یک انسانم که اتفاقا مرد هستم، اتفاقا کورد هستم و اتفاقا در ایران به دنیا آمده‌ام.اما جواب این پرسش که خودم را چگونه معرفی می کنم، در این لحظه از اوقات زندگیم که تجربه‌های جدید و عمیق و برنده‌ای را از سر می‌گذرانم خیلی سخت است. خیلی سخت از آن رو که بیش از یک سال است از هر هویتی که احاطه‌ام کند فاصله گرفته‌ام و می‌گیرم. بدون شک من روزنامه نگار، فمینیست، شاعر، فعال حقوق بشر و… بوده‌ام. یعنی فمینیسم حداقل برای من یک باشگاه نبوده که من بروم کارت عضویت آن را پر کنم و بعد از آن با تمرین و ممارست مثل یک فوتبالیست تبدیل بشوم به یک فمینیست. شعر گفته‌ام شاعر خوانده شده‌ام. برای حقوق بشر فعالیت‌هایی انجام داده ام یا نوشته‌ام فعال حقوق بشر هم ملقب شده‌ام.اما و صد اما اگر قرار بر موضع گیری باشد. دقیقا جایی که فمینیسم را به صورت یک انگ، یا گاهی یک فحش و یا گاهی به صورت یک جرم به کار می برند بدون شک می‌گویم و معرفی می کنم فمینیست هستم.
- چرا فکر می کنی یک فمینیست هستی؟
فمینیست هستم چون انسانی هستم که اگرچه جنس و جنسیت برساخته شده‌ام در جامعه‌ی مردسالاری «مرد» عنوان شده ،اما همین جنس و جنسیت برساخته شده نیز از سوی همین مردسالاری مورد تهاجم قرار گرفته و بلاهای زیادی سر مابه‌ازا و ارزش افزوده‌ی انسانی‌ام آورده است. از سوی دیگر بخشی از هویت انسانی من بدون شک سازه‌هایی زنانه دارد. در واقع وقتی من به این تقسیم بندی جنسی و جنسیتی معتقد نیستم پس این دوگانه ساز جنسی و جنسیتی هویت انسانی‌ام را مورد تهاجم قرار می‌دهد.
از دید من انسان موجودی مولتی سکسوئل و مولتی جندر است و نمی‌توان او را در یک جنسیت ویژه قالب بندی و زندانی کرد. اما باز هم تاکید می‌کنم حتا در این تقسیم بندی برساخته شده وقتی بخشی از هویت اجتماعی و فرهنگی و انسانی من به عنوان جنس دیگر یعنی زن مورد تهاجم و تبعیض قرار می‌گیرد در واقع سرمایه‌ی انسانی شخصی و اجتماعی من مورد تبعیض یا تحقیر یا تهدید و تحدید قرار می‌گیرد. پس موضع می‌گیرم به عنوان فمینیست با این عنوان که فمینیسم را جنبش و مکتب فکری که علیه این هویت سازی کاذب و نیز این تبعیض و تحقیر و تهدید انسانی از سوی مردسالاری موضع می‌گیرد. فمینیست هستم زیرا من فمینیست را مکتبی یافته‌ام که علیه تمامی اشکال تبعیض موضع می‌گیرد و فمینیستی که به عنوان فمینیست دیگر اشکال تبعیض را نادیده می‌گیرد از دید من فمینیست نیست. همان‌طور که معتقدم هر انسانی که بیشتر و عمیق‌تر و انسانی تر هویت انسانی خودش را جست و جو کرده باشد بدون شک فمینیست است.

- نگاه خانواده ات نسبت به مسئله ی برابری طلبی چه بود؟
من در یک خانواده‌ی کاملا سلسله مراتبی بزرگ شده‌ام. بزرگ یک طایفه‌ی بزرگ بودن. بدون شک مردسالار و سلسله سارا و پدر سالار و عمو سالار و نهایتا برادر بزرگ سالار هم بوده است. اما نکته‌های تربیتی وجود داشته که پدر من احترام ویژه‌ای برای زن، برای دختر‌هایش، برای زنان دیگر قائل بود.
به عنوان نمونه مثلا وقتی کودک بودم و خواهرم آشپزخانه بوده و خواهرم را صدا زده‌ام که یک لیوان آب بیاورد پدرم بهم گفته برو خودت یک لیوان آب بخور و یک لیوان هم برای من بیاور. این یعنی که من حق ندارم انتظار این را داشته باشم که خواهرم لیوان آب دست من بدهد. ادب و احترام نسبت به خواهر و همسر برادر و.. از ارکان تربیتی بوده است. اما این به معنای این نیست که تفکرات مرد سالارانه در خانواده و جامعه‌ی من نبوده است. اتفاقا عمیقش هم بوده است. این که چگونه چنین مسیری را پیمودم یا چه داستانی اتفاق افتاد باید بگویم که راستش برخی چیزها هیچ نقطه ی شروع مشخص یا دلیل مشخصی ندارد. شاید بعد‌ها آدم در روان و زندگی و تاریخ خودش غور می‌کند و غوطه می‌خورد برخی نقاط را پیدا کند. اگر چه این نقاط شاید کلیدی باشند اما باید یادمان باشد برخی از کارکرد حافظه به حذف یا فراموشی معطوف است و نمی‌تواند صرفا یادآوری برخی نقاط معنای دقیقی باشد. با توجه به این مقدمه که گفتم اما می‌توانم بگویم شاید اصلی ‌ترین نقاطی که یادم مانده است برای من تنها پرسشگری کودکانه‌ام باشد نسبت به برخی مسائل که هرگز حاضر نمی‌شدم قبول کنم زیرا به نظرم غیر عقلانی، غیر طبیعی و به هرحال غیر قابل قبول می‌‌آمد که به برخی از آن‌ها در این جا اشاره کرد‌ه ام.
- ممکن است از روزی که فمینیست شدی برای ما بگویی؟
مشخصا به عنوان یک فمینیست. می‌توانم بگویم اولین بار این کلمه سال ۷۲ یا ۷۳ وقتی هنوز نوجوانی شاعر بودم و در این جلسات ادبی شهرمان شرکت می‌کردم گاهی که برخی نقدها را به برخی شعرها و داستان ها و نمایشنامه‌ها می‌کرد. یک بار یکی بهم گفت این حرف‌ها که تو می‌زنی « فمینیستی» است. راستش آن موقع و در لحظه حتا تلفظ درست کلمه را نفهمیدم. بعد از اتمام جلسه از آن شخص پرسیدم که ببخشید اون کلمه‌ای که گفتید چی بود. گفت: مگه نمی دونی. فمینیسم.. گفتم چی هست؟ گفت: اگر نمی دونی این حرفا چیه می زنی.. گفت خب این حرفا و اعتقادات خودم است… بعد گفت یعنی این حرف‌هایی که بحث حقوق زن و این چیزها می کنه… خیلی هم با لحن خوبی نگفت… بعد من رفتم کلی گشتم دنبال این کلمه.. اولین کتابی که پیدا کردم. کتابی بود به اسم « فمینیسم»، جنبش اجتماعی زنان، فکر کنم مال کسی به اسم آندره میشل بود و ترجمه دکتر هما زنجانی زاده بود. یک کتاب بود با چاپی بسیار معمولی و جلدی مقوایی که یک طرفش سفید بود و فکر کنم رنگ تیتر و عنوان کتاب هم آبی بود.. از آن به بعد فمینیسم یکی از اصلی ترین نحله‌های مطالعاتی من به جز فلسفه و زبان و شعر و جامعه شناسی شد..
- نگاه جامعه به شهاب به عنوان یک مرد فمینیست چگونه بوده است؟ بارها پیش آمده است که از پسران فمینیست شنیده ام که “گی” یا “زن ذلیل” خطاب شده اند، آیا تو هم تجربه ی مشترکی در این زمینه داشته ای؟
این سوال سوال جالبی است. چون واقعا برخوردهای عجیب، جالب و گاه غیر منطقی و گاه با مزه با من شده است و هنوز می شود. نگاه جامعه خب اول‌ها وقتی همیشه شکل انتقاد و اعتراض و این ها داشت در محافل خصوصی و عمومی بیشتر به این صورت به چشم می‌آمد که طرف می‌خواهد نشان دهد زیادی روشنفکر است. یا می گفتند می‌خواهد توجه زنان را به خود جلب کند و به اصطلاح‌شون پاچه خواری زنان را می‌کرد. حالا ذکر این نکته خالی از لطف نیست به دلایلی که اینجا مجالش نیست من که از ۱۷ یا شاید ۱۸ سالگی چنین بحث‌هایی را می‌کردم تحت هیچ عنوانی هیچ رابطه ی شخصی نمی‌خواستم با زنان داشته باشم و تا نزدیک ۲۴ یا ۲۵ سالگی واقعا من هیچ رابطه‌ی شخصی با زنان نداشتم. اصلا قضیه هیچ ربطی به شخص خودم نداشت. تنها و تنها برخی اظهار نطرها و یا قوانین عرفی اجتماعی و یا حتا قانونی رو مسخره و بدون دلیل می ‌دانستم. اما خب به قول معروف دهن مردم رو که نمیشه بست و البته منم باکی نداشتم. سال‌های دانشگاه این مسئله بیشتر شد. سال‌های دوران دانشجویی من مصادف بود با اوایل جنبش دوم خرداد در ایران و من در دانشگاه علوم اجتماعی علامه جامعه شناسی می‌خواندم. طبیعی بود که چنین مباحثی بسیار زیاد شود. بارها بسیج دانشجویی و انجمن اسلامی دانشکده رسما و با ذکر اسمم در برد آزاد دانشجویی در حیاط دانشکده علیه‌ام مطلب می‌نوشتند و به چنین مطالبی اشاره می‌کردند.
در مورد این‌‌که « زن ذلیل» ام بخوانند نه بگویم نه، شنیده بودم و گاه هنوز می‌شنوم اما خیلی کم بود. ببنید جامعه دقیقا شبیه همان الگوهای کلیشه‌ای ذهنی خودش رفتار می‌کند. من به دلیل نوع ظاهر فیزیکی که داشتم شاید در کلیشه‌های جامعه نمی‌گنجید که مردی با این هیکل و تیپ و قیافه زن ذلیل باشد. آن‌چه بیش از هرچیز در مورد من گفته می‌شد و فکر کنم هنوز هم گفته می‌شود « خانم باز» است. این پسوند«باز» که به معنی به بازی گرفتن است اتفاقا یکی از مواردی بوده که من همیشه با دوستان مردم سرش دعوا داشته‌ام. در واقع شاید اینجا بد نباشد که بگویم بیشترین دعوا و مبارزه‌ی من با « مردها» بوده است.
در واقع این مردهای همسن و سال و همکار و همکلاسی و هم علاقه و هم فعالیت من بوده‌اند که با برخی اظهار نظرهایشان چیزهایی گفته‌اند که من خیلی راحت پرسیده‌ام « ببخشید اون وقت چرا»! و یکی از این موارد همین پسوند « باز» بوده است. فکر کن کسی که از اوائل جوانیش به دوستان خود می گوید بریم دختر بازی.. و معترض شده آخه یعنی چی دختر بازی…. مگه دختر یک انسان نیست.. مگه دختر توپ است.. یا میله‌ی بارفیکس.. یا آب یا برف.. که می‌گویید بریم دختر بازی و الی آخر بحث‌هایی که بوده.. بعد بیایی به چنین انسانی صفت «دخترباز» یا « خانم باز» بدهی. این صفت هنوز هم ادامه دارد حتا چند وقت پیش خیلی رسمی از دوست عزیزی که خودش هم فمینیست است وسط یک بحث و دعوا نوش جان کردم.

- آیا این جامعه قضاوت دیگری هم به مردهای فمینیستی چون شما داشته است؟
جامعه‌ی مردسالار هترونورماتیک با آن ارزش‌های مردسالارانه و هنجارهای دگرجنس‌گرایانه برای دفاع از همان ارزش‌ها هم که شده کمتر به مردی که قدو هیکل و صورت تیپ ظاهری مثلا خشن و مردانه‌ای( طبق معیار‌های خودش) دارد، صفتی مثل « گی» یا «همنجس‌گرا» و البته به قول آن‌ها همجنس‌باز می‌دهد.
از دید این جامعه حتا از دید زنان‌اش و حتا گاه زنان قعالش مرد گی یا هم جنس گرا احتمالا مردی است که خیلی ظریف است. خیلی آرایش ‌می‌کند. روحیه لطیف و آرام و تدافعی دارد. مظلوم است. سر به زیر است و قابل زور گفتن است. در واقع وقتی ارزش‌ها و باورها هترو نورماتیک و مردسالارانه بنیاد باشد به باورش دقیقا موجود قابل سکس موجودی است ضعیف و لطیف خفیف، بنابراین نمی‌خواهد چنین صفت‌هایی را به کسی که دارای ارزش‌های مورد تایید جامعه مردسالار دگرجنس‌گرا باور نسبت دهد.
البته این باور در مورد من وجود داشته است. اما ظاهرا بیشتر به خاطر دفاعم و یا تاکیدم روی حقوق هم‌جنسگرایان بوده است. یک بار دوستی به من گفت که من واقعا فکر می‌کردم تو هم‌جنس گرا هستی. نکته‌ی دیگر که باعث این برداشت می‌شود به ویژه از سوی خانم‌ها این بوده که خودشان بارها گفته‌اند که آنقدر برایشان عجیب بوده که همیشه تحت آن حالت تهاجمی که از سوی مردان دیگر قرار گرفته‌اند و از سوی من چنین حسی بهشان دست نداده، بیشتر فکر کرده‌اند که احتمالا من همجنس‌گرا هستم. برای همین چنین رفتارهایی حتا در شکل ساده و معمولی آن‌هم از من نسبت به آن‌ها سر نزده است. بدون شک از دید آن‌ها شهرت فعالیت من به عنوان یک مرد فمینیست نیز موجب ازدیاد چنین حسی شد است.

تجربه‌ی جالب دیگر که باید بگویم و فقط در حد اشاره به آن می‌گویم و قصد باز کردن آن را ندارم این است. که سال ۲۰۱۲ از سخنرانی در یک سمینار حذف شدم به دلیل شائبه‌ی این‌که من « ممکن است کمی گی باشم» و سال ۲۰۱۴ از یک سخنرانی و سمینار دیگر این بار تحت شائبه‌ی این‌که گی نیستم از سمینار احتمالا حذف شدم.. حداقل این بحث به صورت جدی مطرح شده است. اگر چه ممکن است تنها دلیل حذف نبوده باشد و دلایل دیگری هم بوده باشد. اولی یک سمینار سیاسی بود و دومی ظاهرا یک سمینار فمینیستی …
اما همانطور که گفتم بیشترین برخورد و قضاوت در مورد من همان مفهوم عزیز و دوست داشتنی دوستان یعنی خانم بازی بوده است. در یک تجربه‌ی جالب و غمگین کننده دوستی پشت سر من از دوست دیگری پرسیده بود تو هم مثل این شهاب شیخی فمینیست هستی؟ طرف گفته بود شاید از او هم بیشتر فمینیست باشم هرچند این امر قابل اندازه گیری نیست اما منظورت چیست؟طرف گفته بود راستش منم دوست دارم با زنان زیادی بخوابم ولی حوصله‌ی دفاع از حقوق زن ها و این برنامه‌ها را ندارم…یادم نیست آن دوست در جوابش چه گفته بود. اما بد نیست به عنوان تجربه‌ یک مرد فمینیست بگویم(حداقل تجربه‌ی خودم را می‌گویم) باید بگویم که برای این نوع تفکر نه تنها از زاویه و خاستگاه و توهین آمیز بودنش هم نسبت به مرد و هم نسبت به زن، متاسفم بلکه باید بگویم واقعا و صادقانه می‌گویم اگر خدای ناکرده مردی به چنین قصدی می‌خواهد وارد چنین فعالیت‌هایی بشود، این ره به ترکستان که هیچ به هیچستان است.

این تصور ابلهانه از ابله پنداشتن زنان بر می‌آید. هنوز این تصور که زن موجود ناقص‌العقل است و می‌تواند به ساده‌ترین حیله‌ها فریفته شود همزمان و هم ارز با تصور فریبکار بودن و اغواگر بودن زنان ادامه دارد. این که فکر می‌کنند هر زنی با ماشینی گران‌قیمت، یا خانه‌ای گران‌قمیت و یا فرمایشات و فعالیت‌هایی گران قیمت فریفته می‌شود تصور ابلهانه‌ای بیش نیست. باید پرسید منظور چنین دوستانی کدام زنان است. آیا این که مرد فمینیست را «‌خانم‌باز» می‌پندارند خارج از این بحث است که فکر می‌کنند این مردان این حرف‌ها و این فعالیت‌ها را می‌زنند که فریب بخورند. اولا تجربه نشان داده که بسیاری از زنان معمولی (منظورم غیر اکتویست‌هاست) به دلیل جامعه پذیر شدن در همان الگوهای جامعه‌ی مردسالار، یک مرد « سالار» و قوی و خشن و همچین با الدرم بلدرم بیشتر می‌پسندند تا مردی که هنگام کافه خوردن و یا هنگام بحث بر سر یک موضوع اجتماعی فرهنگی و یا حتا در یک مهمانی با آن‌ها بحث فمینیستی بکند. زنان اکتویسیت هم خودشان علیه همان وضعیتی هستند که از زنان کاالاهای ابلهانه‌ی قابل فریفتنی می‌سازد پس این کدام زنان هستند که به باور آقایان و خانم‌هایی که از لرزه‌های کوچک پایه‌های مردسالاری خشمگین شده‌اند و می ‌خواهند با این روش به تحقیر زنان و مردان بپردازند.
- و از نگاه جامعه ی فمینیستی به خودت بگو؟
در مورد نگاه جامعه‌ی فمینیستی خب می‌تونم بگم به صورت کلی برای من پذیرندگی وجود داشته است. راستش فمینیست عنوان شدن من و یا حتا فعال جنبش زنان عنوان شدن من از سوی خود دوستان فعال فمینیست و جنبش زنان بود. من آدمی بودم و هستم که زندگی خودم را می‌کنم. خب همان طور که گفتم برخوردها و انتقادات من از خیلی وقت پیش شروع شده بود. یادم هست اولین مقاله‌ام را به صورت اختصاصی در مورد زنان در ۲۲ سالگی و در مورد نگاه و نقش اختصاص داده شده به زنان در ادبیات و تئاتر بود. بعد‌ها همین مطلب نوشتن‌ها، همین جلسات و همایش‌ها و تجمعاتی که در مورد مسائل مربوط به زنان شکل می‌گرفت و شرکت به عنوان سخنران یا عضوی از میزگرد یا حتا به صورت مخاطب و صرفا شنونده و بیینده، کم کم باعث شد که انگار از سوی کسانی که این مسائل مورد علاقه‌شان بوده، فمینیست یا فعال جنبش زنان مورد خطاب قرار بگیرم.
سال‌های ۱۳۸۴ به بعد و بعد شکل گیری کمپین و امضا جمع کردن پنهان و آشکار برای کمپین و هم‌چنین توسعه کمی و کیفی سایت‌های فمینیستی نیز باعث شد کم کم گاهی برخی مقالاتم در برخی از این سایت‌ها باز نشر شود. در واقع وقتی من چشم باز کردم که مردم و حتا دوستان فعال من را فعال جنبش زنان و یا مرد فمینیست خطاب می‌کردند. وقتی من در این مجموعه قرار گرفتم قاعدتا در مجموعه‌ی برخوردهایی که با مردان فمینیست هم می شود قرار می‌گرفتم. غیر از این برخورد عمومی به شخصه برخورد ویژه‌ای ندیده‌ام. از دید من تا حدی هم این برخورد طبیعی است. درست است جنگ و مبارزه‌ی فمینیسم هرگز با «مرد» نیست و با مردسالاری است. اما به هر حال هر نظام تبعیض و هر نظام ستمی، کارگزارانی دارد و عمده‌ی کارگزاران نظام مردسالاری بدون شک مردان هستند. من خودم نیز به شخصه نه تنها به انتزاعی کردن بیش از حد مردسالاری اعتقاد ندارد بلکه شدیدا معتقدم که باید برخورد انضمامی صورت بگیرد. هم در روش هم در محتوا هم در تاکتیک هم در استتراتژی. بنابراین طبیعی است یک زن فعال فمینیست حساسیتی نسبت به حضور «مرد» با همان تعریف‌های برساخته‌ شده‌ی خود نظام مردسالاری داشته باشد.
- چه نوع برخوردهایی به طور مشخص وجود داشته؟
ببینید دو نوع برخورد وجود دارد. یک برخورد برخورد تئوریک است؛ که البته بخش زیادی از این برخوردهای تئوریک مبتنی بر نگرش فمینیست‌های موج دوم و نیز ذات گرایان است. یعنی همان دسته از فمینیست‌هایی که خود به دوگانه‌های برساخته‌ی جنسی و جنسیتی معتقدند و در واقع به دوگانه‌ای به نام مرد زن اعتقاد دارند همچنین به نگرش بیولوژیکی و ‌ذات‌گرایانه از جنس و جنسیت معتقدند. بنابراین به موجودی که مرد است هیچ اعتمادی ندارند وی را نماینده‌ی تام الاختیار مردسالاری می‌پندارند و از سوی دیگر برخی تجربه‌های جنسی و جنسیتی و بیولوژیکی « زنانه»!! را مستلزم فمینیسم و فمینیست بودن می‌پندارند. اما دسته‌ی دیگر برخوردها به نظرم شخصی است. مثلا در مورد من بارها شنیده‌ام که چر فلانی اگر فمینیست است این همه به ظاهر خودش می‌رسد. یا چرا یانقدر تیپش مردانه است. چرا اینقدر ماچو به نظر می‌رسد. یا حتا یک بار به خودم گفتند «‌تو دیگه خیلی قیافه‌ات هترو است». یعنی انگار برای فمینیست بودن الزاما باید قیافه و تیپ هترویی هم نباید داشت.
به طور کلی باید بگویم مردان فمینیست هم از سوی مردان و هم از سوی زنان تقریبا رانده می‌شوند. از سوی مردان به این دلیل که جامعه‌ی مردان واقعا از یک مرد فمینیست متنفرند. زیرا یک مرد فمینیست به واقع در چشم آن‌ها یک خائن بالفطره است. به تمامی آرمان‌ها و باورها و ارزش‌های گروهی که آن‌ها به عنوان مرد به آن تعلق دارند نه تنها معتقد نیست بلکه رسما علیه مناقع و ارزش‌های آنان مبارزه می‌کند. مدام در فکر حذف، تحقیر، تحدید مردان فمینیست هستند. به ویژه اگر تشخیص بدهند که آن مرد مثل اکثر خود آن‌ها تنها یک مدعی در عرصه‌ی عمومی روشنفکری نیست بلکه عملا و در تمامی لحظه‌های آگاهی در قهوه‌خانه و مهمانی‌های و جلسه‌ها و نشست‌های سیاسی و شخصی‌شان نیز هم‌چنان به عنوان یک فمینیست حضور دارند. بارها گفته شده که تحمل هر آدمی ممکن است جز یک مرد فمینیست.
- آیا پدیده مردهای برابری طلب و فمینیست از سوی زنان پذیرفته شده؟
از سوی زنان نیز پذیرفته نمی‌شود. زیرا زنان را در واقع دچار یک سرگیجه می‌کند. زنان به حق آموخته‌اند که عامل و فاعل و نماینده و طراح و تقویت‌ کننده ی نظام تبعیض و ستم مردسالاری در اصل مردان هستند. حال باید با مردی رو به رو شوند که با اینکه در گروه مقابل است اما در عمل در گروه آن‌ها است. با این‌که منافعش و ویژگی‌های آموخته شده اش متعلق به گروه جنسیتی خودش است اما در پایگاه و خاستگاهی فعالیت می‌کند که آن‌ها به عنوان زن فعالیت می‌کنند.
از سوی دیگر مباحثی از فمینیسم لیبرال همچون توانمندسازی زنان و.. مطرح می‌شود که عملا با حضور مردان این مسئله خدشه دار می‌شود. همچنین ترس از مصادره کردن این عرصه هم توسط مردان از دیگر دلایل مخالفت زنان با حضور مردان می‌باشد.
در پایان می‌توانم بگویم تن دادن عملی به تبلیغات مدام و منفی و همیشگی مردان علیه مردان فمینیست، گاهی اوقات انگار آن انگاره‌های تبلیغ شده از سوی جامعه‌ی مردان را در زنان نیز تقویت می‌کند و انگار بعد مدتی باور می‌کنند که شاید واقعا حضور این مردان در عرصه‌های فمینیستی نه بنا به باوری فمینیستی بلکه به خاطر همان تمایلات مردانه اما از این راه و این طریق باشد.

- See more at: http://www.arsehsevom.net/fa/archives/3559#sthash.uFHbczqs.TzlHTBEX.dpuf
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

با کدام «هم‌» باشیم؟

با کدام « هم» باشیم؟
از۲۲خرداد روز « همبستگی زنان ایران» تا ۲۲خرداد۱۳۸۸ یادبود جنبش سبز

منتشر شده در : رادیو زمانه
از همان جنبش مشروطه که زنان برقع‌پوش، نفوذی‌های سیاسیون و جبهه‌های سیاسی بودند تا آن زمان ‌که خود مردان نیز برقع‌پوش می‌شدند تا در هیئتی زنانه پوششی برای کار سیاسی و عمل سیاسی بجویند، نام، شکل و فرم زنان  به جنبش‌های نوین و رو به مدرن شونده‌  جامعه ایران، جاری شد و سیمای سیاسی جامعه‌ ایران از بیش از یک قرن پیش توسط «زنان» این جامعه نمایانده می‌شود.

زمانی حکومت پهلوی برای نمایش بیرونی جامعه‌ تحت حاکمیتش از زنان تابلویی می‌ساخت که سیمای جامعه‌اش را مدرن و امروزی نمایش بدهد و زمانی حکومت اسلامی دوباره و دقیقا از همان زنان تنها تابلوی اسلامی‌ بودن‌اش را ساخت.

اما آیا این پرسش مطرح نیست که چطور یک مسئله‌ اجتماعی و سیاسی که حضور مدرن آن بیش از یک قرن سابقه پیدا کرده است تا به امروزبه عنوان یک جنبش، توسعه‌ای همه جانبه نیافته است؟ آن هم مسئله‌ای که با نیمی از جمعیت این جامعه سر  و کار دارد. اکنون در ششمین سالگرد ۲۲ خرداد ۱۳۸۴ و دومین سالگرد ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ پرداختن به این مسئله هر چند کوتاه خالی از فایده نخواهد بود باشد که بنای این بحث بیشتر باز شود و راهی برای آسیب‌شناسی جدی‌تر این مسئله گشوده شود.

 واگذاری بدون تشریفات
واقعیت این است که ۲۲ خرداد در واقع با تجمع فعالان جنبش زنان در سال ۱۳۸۴ در مقابل دانشگاه تهران برای جنبش‌های اجتماعی و سیاسی خاطره انگیز شد و با برگزاری سالگرد آن در ۲۲خرداد۱۳۸۵ آن‌هم زمانی که دولتی تا بن استخوان محافظه‌کار و اصول‌گرا و سرکوب‌گر بر سر کار آمده بود ادامه پیدا کرد. ۲۲خرداد۸۵ با آن سرکوب خشن و بازداشت‌های گسترده، سالگردی تلخ برای اتفاق خاطره‌انگیز سال قبلش بود، اما در سال‌های بعد ظاهرا امکان برگزاری این سالگرد نبود و این کمپین یک میلیون امضا بود که از دل آن روز سر برآورد و مشغول فعالیت شد.

پس از آن نیز در سال ۸۸ و با برگزاری انتخابات در این روز اولا امکان یادبود این روز به صورت عملی اصلا وجود نداشت و بعد هم که با کودتای انتخاباتی جناح اصول‌گرا تمام نقشه‌ها وخواب‌ها و رویا‌ها، برای روزهای بعد انتخابات نیز به یغما رفت. اما آن‌چه که اتفاق افتاد این بود که جنبش زنان نه تنها آن‌گونه که باید و شایسته‌اش بود نتوانست در این جنبش از لحاظ ماهیتی حضوری معنا دار داشته باشد، بلکه این روز را که به عنوان «روز همبستگی زنان ایران» نام گرفته بود بدون هیچ تشریفاتی به جنبشی سیاسی واگذار کرد. این نوشتار سعی دارد به دلایل این عدم حضور ماهیتی بپردازد. تاکید بر ماهیتی بودن حضور برای این است که از لحاظ شکلی هیچ کس نمی‌تواند منکر این شود که حضور زنان در این جنبش سیاسی بی‌سابقه و یا لااقل کم سابقه بوده است.

تفاوت جنبش‌های اجتماعی و مدنی با جنبش‌های ناب سیاسی
اصلی‌ترین تفاوتی که میان جنبش‌های سیاسی ناب و جنبش‌های اجتماعی دیده می‍‍‌شود، این است که جنبش‌های سیاسی معمولا دارای دشمن مشخصی به نام حاکمیت هستند و در برابر خود «مقاومت سخت» همان حاکمیت را در انحای مختلف می‌بییند .هم‌چنین به دلیل این ستیزه با حاکمیت، معمولا در حد امکان و با توجه به شرایط همراهی ‌بخش زیادی از جامعه را نیز به همراه دارند. اما جنبش‌های اجتماعی معمولا نه تنها با «‌مقاومت سخت» حاکمیت بلکه معمولا با «‌مقاومت نرم» و پنهان بخش‌هایی از بستر و بطن جامعه نیز رو به رو هستند که گاه توسط حکومت‌ها ترویج داده شده و گاه چه توسط عرف اجتماعی. اگر چه باید یادآور شد که حکومت‌ها در بدو امر تاسیس، خود بر‌آمده از میانگین رشد فرهنگی و سیاسی همان مردمی هستند که حکومت بدو تاسیس را پذیرفته‌اند.

از این رو جنبش اجتماعی اگر در جوامعی سنتی و محافظه‌کار از لحاظ عرفی و مستبد از منظر حکومتی باشد یک سویه‌ تیز و آشکارش با همان حکومت است و اتفاقا از دید مردم جامعه نیز بیشتر همان سویه‌اش به چشم می‌آید و از سوی دیگر کارگزاران دنیای جنبش‌های سیاسی و رسانه‌ها نیز بر همان جنبه‌اش تاکید می‌ورزند و تمام نسبت و تناسب‌اش را با نوع روی‌کرد و سویه‌ای که نسبت به حاکمیت دارد می‌سنجند. اما سویه‌دیگر این مبارزه و از آن سو مقاومت نیروهای درون خود جامعه است.

در واقع اصلی‌ترین بخش این تفاوت همان مقاومت خود جامعه‌ای است که یک جنبش اجتماعی به قصد اصلاح‌اش برخاسته است. اگر جنبش‌های سیاسی نیروی مخالف خود را در حاکمیت می‌بییند جنبش‌های اجتماعی نیروی مقاوم و مخالف خود را همان مردمی می‌بییند که از اعضای همان جامعه هستند. به عنوان مثال نیروی مخالف جنبش‌های کارگری تنها حاکمیت قانون‌گزار نیست بلکه طبقه‌ سرمایه‌دار و صاحبان منافع اقتصادی  نیز بخش عظیمی از مقاومت در برابر این جنبش را تشکیل می‌دهند. در برابر جنبش‌های قومی نیز تنها حاکمیت ناایستاده است، بلکه اعضا و متعلقان و وابستگان و سودبرندگان از چنین تبعیضی نیز از مخالفان و مقاومان این جنبش‌ هستند و الی آخر جنبش‌های رفع تبعیض نژادی و جنبش‌های رفع تبعیض‌های گرایش جنسی.

حال در نظر بگیرید جنبش زنان در واقع از سویی با یک حاکمیت قانون‌گزار مستبد رو به رو هستند و از طرفی با نیمی از جامعه که مردان را تشکیل می‌دهند. با همه اینها بخش دیگر جامعه نیز   زنانی است که در همین جامعه و توسط ارزش‌های همین جامعه، «جامعه‌پذیر» شده‌اند و خود پاس‌داری سرسخت‌تر از مردان هستند برای ارزش‌هایی که از آبا و اجداد به ارث برده‌اند و به عنوان«زن فرمانبر پارسا» باید چون «مادری نمونه» این ارزش‌ها را به فرزندان و دختران‌شان منتقل کنند.
تقابل جنبش‌های سیاسی و جنبش‌های اجتماعی
اما سویه‌ دیگر ماجرا برمی‌گردد به تقابل همین جنبش‌های سیاسی با جنبش‌های اجتماعی. معمولا جنبش‌های سیاسی با «شعار» و «ادعای» برابری، آزادی، عدالت و یا هرنام و عنوان دهن پرکن دیگری آغاز می‌شوند. از جنبش‌های سیاسی « چپ» گرفته تا جنبش‌های سیاسی اسلامی و ایدئولوژیکی. از ظاهر و ابتدای امر آن گونه پیداست که شعار‌های‌ این جنبش‌ها در برگیرنده همه‌ خواسته ها است. از سوی دیگر جنبش‌های سیاسی چه «درون ساختاری» باشند، یعنی بخواهند اصلاحات درون سیستمی به وجود بیاورند و چه «برون ساختاری» یعنی خواهان تغییر ماهیت و ساختار قدرت و نظام حاکم موجود باشند، همیشه از سرعت بالایی برای انجام کنش سیاسی‌شان برخوردارند و البته همیشه هم خودشان بر طبل این سرعت می‌کوبند.

یکی از کارکردهای اصلی این سرعت برای به نتیجه رساندن جنبش سیاسی این است که جمله‌ معروف «‌الان وقت این‌کارها را نداریم» زیاد بشنویم. در این راستا جنبش‌های اجتماعی از آن‌جا که رویکرد و خواسته‌های‌شان به اصلاحات درون اجتماع و حقوق انسانی و مدنی انسان‌ها ارتباط دارد، در همه‌ شرایط ممکن و موجود بر وجود و حضور تغییراتی تاکید می‌ورزند که حاوی و در برگیرنده‌ حقوق انسانی اعضا و شهروندان جامعه باشد. اما جنبش سیاسی راهی به ساختار و هرم قدرت می‌جوید، برای چنین کاری وقت ندارد و نمی‌تواند تمام نیروی‌اش را که صرف تغییر ساختار و یا ماهیت قدرت می‌کند بر سر این بگذارد که آیا به عنوان مثال زنان حقوق برابر دارند یا نه؟ آیا قومیت‌ها از حقوق انسانی‌شان برخوردارند یا نه؟ آیا کارگران ساعات کارو شرایط رفاهی‌شان در وضعیت انسانی به سر می برد یا نه؟ جنبش سیاسی می‌خواهد قدرت را عوض کند و  وعده اش که در شعار‌هایش نهفته است این امید را می‌بخشد که «اگر ما به قدرت برسیم همه چیز درست می‌شود» و همه با هم برابر و آزاد خواهند بود.

جنبش سیاسی به دلیل ساختار تاریخی مردسالارانه‌ جامعه، ساختار و روش‌‌اش نیز مردانه است. ساختارهای مرد سالار ساختار‌هایی«اجراگر»، «سلطه‌گر»، «خطی و صعودی» و در نهایت «یکسان‌نگر» است. این یکسان‌نگری البته نه به معنای برابرنگری بلکه به معنای « یک کاسه‌کردن» و همه‌ را یک شکل خواستن و یک رنگ نامیدن است. همان گفتمان یک جانبه‌نگر و همان یک نژاد و یک جنس و یک زبان و الی آخر. این نوع گفتمان از «یکتا انگاری» ساختار روانی مردانه نشات می‌گیرد. مجموعه‌ ساختاری برساخته شده توسط دنیای مردسالار ساختارهایی یکتا‌نگر و یکسان‌بین و یک شکل‌خواه هستند. از ایدئولوژی‌های جهان «کلان روایت» دوران مدرن گرفته تا برگردیم به شروع «ادیان توحیدی» که هم‌زمان با مردسالاری سر بر می‌آورد.(برای تدقیق بیشتردر مبحث ساختار‌های روانی مردانه، به آرا فمینیست- روان‌کاوان فرانسوی و به ویژه اریگارای توجه شود).

این گونه نگرش اگر هم‌زمان شود با یک جنبش سیاسی همه‌گیر، همگانی و همه‌پسند. خود به خود تعداد این هم‌ها، تفکر و یا بهتر است بگویم شعار«باهم باشیم» را بیشتر تقویت می‌کند. مسئله را به عمومی و خصوصی، کلی و جزیی و دیگر ترکیبات دو‌گانه‌ی از این دست تقسیم کردن، یکی از شیوه‌هایی است که جنبش‌های سیاسی به آن متوسل می‌شوند. توجیه‌های آنان و رغبت جامعه و دهان‌پر‌کنی «شعارهای همگانی» معمولا باعث می‌شود که خود این جنبش‌ها هم دچار استیصال شوند و خود را به « سیل نمایشی» راه افتاده توسط این جنبش‌ها بسپارند و در دریای بی‌کران «‌موج خلق» یا «‌مردم» غرق شوند و یا همراه شوند. زیرا تاکید بیش از حد بر همان امور و خواسته‌هایی که جنبش برای آن پا گرفته است از دید فعالان جنبش‌های سیاسی، به نوعی یعنی مقاومت در برابر مردم؟! شگفتا که در چنین برهه‌هایی همان گروه‌های ستم‌دیده‌ تبعیض‌دیده، انگار دیگر جزو مردم نیستند. بلکه مردم یک امر کلی است که جزییات و اجزای خودش را نابود می‌کند. یعنی نادیده می‌گیرد.

شاید جای تعجب نباشد که در زمان انقلاب و و در واقع حتی پس از به پیروزی رسیدن انقلاب زمانی که «سازمان اتحاد ملی زنان» تشکیل می‌شود، از میان تمام سازمان‌ها، تنها سازمان مجاهدین به قول ظاهری برای حمایت اکتفا می‌کند و سازمان فداییان که خود به عنوان یکی از آوانگارد‌ترین سازمان‌های سیاسی روشنفکری حزبی شناخته می شد تنها به تعیین یک رابط اکتفا می‌کند که در نهایت هم به گواه اصلی‌ترین اعضای سازمان اتحاد زنان معمولا نقش بازدارنده داشته است و بهانه‌ این سازمان برای مخالفت و یا بازدارندگی این بوده است که «‌مسایلی چون مسایل زنان و مسایل دموکراتیک و حقوق فردی مسایل ثانویه هستند که در چنین شرایطی وقت پرداختن به آن‌ها را نداریم» [۱]  اکنون و بعد از گذشت ۳۰ سال از آن زمان هم‌چنان استدلال همان بود و تن دادن و تن سپردن به جنبش عظیم‌تر همان راه رفته بود. در جنبش سبز نیز استدلال این بود که ما در این شرایط وقت این را نداریم که به مسائل فرعی!؟ زنان بپردازیم. ما اکنون باید دنبال این باشیم که نتیجه‌ انتخابات را برگردانیم و اگر بتوانیم میرحسین موسوی را به ریاست جمهوری برسانیم یعنی جنبش مردم را به پیروزی را برسانیم.
در تمام طول جنبش از سوی هیچ‌‌کدام  از فعالان سیاسی و روشنفکران و روزنامه‌نگاران کم‌ترین اشاره‌ به خواست‌های جنبش زنان نمی‌شد و اگر گاهی هم از سوی خود فعالان جنبش زنان به این مسئله‌ اشاره می‌شد از آن‌ها به عنوان اره‌ اعصاب و  موانع پیشبرد خواسته‌های مهم‌تر یاد می‌شد 

اما عامل دیگر در جنبش این بود که دقیقا از روز بعد از اعلام نتایج انتخابات که مردم به خیابان ریختند تا روز ۱۷ اسفند سال ۱۳۸۹ هیچ اظهار نظر مشخص و آشکار و مستقلی در مورد خواسته‌های زنان و حتی مسئله‌ زنان در بیانیه‌ها و برنامه‌های جنبش حضور نداشت. آن‌هم دو کاندیدا و همراهان آن‌ها که بیشترین تاکید را بر احقاق حقوق زنان داشتند. همان دو کاندیدایی که میرحسین موسوی به همراه همسرش به هر سفر انتخاباتی و میتینگ انتخاباتی می‌رفت و مهدی‌کروبی که در اعلام اعضای کابینه‌اش وزیر زن معرفی کرده بود.

از سوی دیگر در تمام طول جنبش نیز از سوی هیچ‌‌کدام از فعالان سیاسی و روشنفکران و روزنامه‌نگاران کم‌ترین اشاره‌ به خواست‌های جنبش زنان نمی‌شد. اگر گاهی هم از سوی خود فعالان جنبش زنان به این مسئله‌ اشاره می‌شد از آن‌ها به عنوان اره‌ اعصاب و موانع پیشبرد خواسته‌های مهم‌تر یاد می‌شد. در همان تنها مورد هم که مربوط به « سه شنبه‌های اعتراضی» بود، ابتدا این روز را از تقویم روزهای اعتراضی به دلیل مصادف‌شدنش با «هشت مارس» حذف کردند و بعد بیانیه دادند و بعد بیانیه را حذف کردند و در نهایت در دو روز مانده به هشت مارس دوباره اعلام کردند. این از همان مقاومت‌های زیر پوستی جامعه‌ مردسالار و کارگزاران مردسالاری است که به آن اشاره کردم. در واقع این موارد دلایل بیرونی است که بر جنبش زنان تحمیل می‌شود و مانع شده است که به هدف پویای خود دست پیدا کند.

اما دلایل درون جنبشی نیز قابل اشاره و قابل تامل است. باید قبول کرد و پیذرفت که با در نظر گرفتن تمام شرایط مضیق و شکننده و ساختار‌های تنگ و کم‌دامنه برای فعالان زنان و با تمام آن چه که تا این‌جای این نوشتار در مقابله و مقاومت جامعه‌ی مردسالار و حتی خود جنبش‌های سیاسی در مقابل جنبش زنان برشمرده شد، می‌توان به جنبش زنان این یادآوری را کرد که جنبش زنان اگر چه در طول دوره‌ فعالیت‌شان بیشترین تاثیر را در « آگاهی جنسیتی» مردم و به ویژه زنان جامعه داشته‌اند. اگر چه جنبش زنان در بالابردن سطح توقع و رفتار مدرن زنان و دختران جوان ایرانی چنان تاثیری داشته‌ است که صف مقدم جنبش سبز را و یکی از اصلی‌ترین نمادهای و شهدای جنبش سبز را زنان تشکیل دادند. اما با این همه واقعیت این است که مسئله‌ زنان هنوز به عنوان «مسئله‌ی جامعه» در نیامده است. آن‌چه واقعیت است می بایست در این سال‌ها طوری عمل می‌شد و فرایند آگاهی بخشی به نوعی بود که مسئله‌ زنان مسئله‌ای باشد که به عنوان یک مسئله‌ اجتماعی در بیاید و این خود زنان باشند که در همان خیابان‌ها حد‌اقل به همراه تمام شعار‌های سیاسی چند خواسته و چند شعار جنسیتی سر می‌داند. این همان مسئله‌ای است که گاه انتقاد را به دیدگاه‌هایی وارد می کند که معتقدند «‌مسئله‌ زنان» تنها باید توسط خود زنان دنبال شود. واقعیت آن است که «‌مسئله زنان» مسئله‌ یک جامعه است و ایزوله کردن آن توسط « برخی فعالان جنبش زنان» و یا سپردن آن به خود زنان از سوی روشنفکران و مدعیان جامعه‌ی دموکرات و مدنی، در واقع ایزوله کردن و هم‌چنان «خصوصی» نگه‌داشتن مسئله‌ زنان است و ممانعت از تبدیل شدن آن به یک « امر عمومی و کلی».

انتقاد دوم همان تن سپردن به امواج خلق‌ها و سکوت آنان در مقابل وضعیت پیش آمده بود. واقعیت قضیه آن است که فعالان جنبش زنان البته که همانند اکثریت فعالان جنبش‌های دیگر در روزها و ماه‌های اولیه در حالتی از شوک فرو رفته بودند و تازه بعد از چند ماه بود که به فکر این افتادند که شعارها و برنامه‌های جنبش زنان را در راه‌پیمایی جنبش بگنجانیم. زمانی که دیگر دیر شده بود. هم مردم دیگر به شعارهای معمولی و ورزشگاهی عادت کرده بودند و هم زمان سرکوب جنبش از سوی حاکمیت به طرز وحشتناکی فرا رسیده بود. در حالی که در روزهای اولیه تا قبل از سخنرانی رهبری در خطبه‌های نماز جمعه و فرمان سرکوب مردم، فضای بازتری وجود داشت. البته این «غرق شدن» در فضای عمومی را شاید بتوان گفت از قبل از انتخابات در میان برخی گروه‌های جنبش زنان آغاز شده بود. همان زمان که به جای تاکید بر مطالبات به این توجه شد که « کدام» کاندیدا بیشتر به مطالبات زنان نزدیک است و خود این امر باعث شد که « جنبش زنان در حاشیه قرار بگیرد» [۲]

تجربه نشان داده است تعریف« باهم» بودن تا به امروز از سوی جنبش‌های سیاسی تقریبا شامل همان خصوصیاتی است که بر شمردیم. اصلی‌ترین ویژگی این تعریف باهم بودن همان است که می‌‌خواهد همگان به «یک شکل» ،«یک رنگ» و «یک خواسته‌ی مشترک» تن بدهند. واقعیت آن است که این تجربه باید به ما بیاموزد که شرط باهم بودن نیز مطرح است و پیش از باهم بودن و باهم شدن معلوم و روشن شود که با کدام «هم» باشیم؟. اگر «هم»ی که ویژگی‌ها و تمایزات و خواسته‌ها و ستم‌ها و تبعیض‌های ویژه‌  زنان یک جامعه را نادیده می‌گیرد تا بدان امید در آینده‌ که معلوم نیست و تجربه هم سابقه‌ خوبی از این امید به آینده برای ما نگذاشته است، موکول کند، همان تعریف از هم است که تمایز‌ها را نادیده می‌گیرد. اما «باهم» بودنی معنادار و مدرن است که با در نظر گرفتن همه‌ تمایزها و تفاوت‌ها و نیز داشتن راه‌کار برای رفع تبعیض‌های ویژه «باهم» بودن را قابل وصول بداند.

اکنون این وظیفه‌ جنبش زنان راهی برای برون رفت بجوید. زیرا قاعدتا نمی‌تواند از فضایی که خود اولین مقابله درونی و ناخود‌اگاه را در مقابل خواست‌های زنان دارد توقع داشته باشد که بدون تحمیل و گسترش و عمومی ساختن این خواست‌ها و آگاهی‌ها، راه را برای خواست‌های برابری خواهانه باز نماید. می‌بایست در کنار تمام زحمات و فعالیت‌ها یادآور شد لازم است که تلاش بیشتری و راه‌کار موثرتری جست‌وجو شود تا این جنبش « مسئله‌ زنان را به مسئله‌ جامعه تبدیل کند».

پی‌نوشت‌ها:
 ۱- بازبینی تجربه‌ی اتحادملی زنان، گردآورنده و ویراستار مهناز متین،نشر قطره،ایالات متحده‌ی آمریکا، ۱۳۷۸
۲-زنانایران؛ شورشیانبرابریخواه پرویناردلانبیبیسی
  
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۱۹, شنبه

قصابی بدن زنان در رویای میل جنسی مردان

منتشر شده در: تغییر برای برابری 
 به مناسبت ششم فوریه روز کارزار علیه ناقص سازی زنان(FGM)

سکسیم (تبعیض جنسی)و پاتریمونیالیسم (پدرسالاری)دو مفهوم در هم تنیده در طول تاریخ ستم بر انسان اند.این دو مفهوم در ارتباطی تنگاتنگ با مفهوم دیگری به نام کاپیتالیسم(سرمایه سالاری) می باشد که می توان گفت به نوعی ریشه های در هم تنیده ی یکدیگرند و میان نظریه پردازان فمینیست و نظریه پردازان مارکسیست محل نزاعی کهنه و تاریخی بوده که کدام یک ریشه ای ترین و هم چنین دیرینه ترین شکل تبعیض تاریخ جوامع انسانی به شمار می رود.

اگر این بحث را به محل چنین مناقشه ای تبدیل ننماییم و به ارتباط تنگاتنگ آن ها اکتفا کنیم، زیرا که هدف از مالکیت بر ابزار تولید  و سرمایه برای در اختیار گرفتن مالکیت رابطه ی جنسی و بدن زن به عنوان ابژه ی میل و  قانونمندی مردانه می توان در نظر گرفت و از آن سو هدف از مالکیت بر بدن زن و رابطه ی جنسی تابعه ی آن نیز با هدف مالکیت بر نحوه ی قانونمندی تولید مثل(که خود از سوی برخی فمینیست ها رادیکال امری تحمیل شده بر زنان در نظر گرفته شده)و حدود صغور این رابطه و حتا تعیین اهداف و آرزوهای میل مردانه بر این کالبد و نیز محصولات آن(فرزندان حاصل از رابطه ی جنسی),به منظور کسب و دست یابی به قدرت فردی و نیز گروهی خانواده و در نهایت تصمیم گیری و حاکمیت بر مازاد ثروت و مصرف پنداشت.

از این رو در طول تاریخ مردسالاری که ریشه ی آن در همان تفوق الگوی جوامع کشاورزی قابل پی گیری است. آرزو و میل مردانه برای مالکیت بر بدن زن و رویای بر ساخته شدن آن به مثابه امری ابژه انگاشته شده و خالی نمودن آن از هرگونه سوژگانیت(فاعلیت خود آگاه) از سوی خود زنان، نیز در همان دوران قابل رویت است. امروزه همه می دانیم و علم نیز ثابت کرده که ساختار بدن زنانه و تمایلات جنسی بدنی با چنین ساختاری نه تنها هم چون بدن مردانه ساختاری تک مرکزی و خطی نیست بلکه ساختاری چند مرکزی و با کانون های لذت متعدد است که مردسالاری تلاش وافری در نمایش و الگو سازی تاریخی برای مشابه سازی آن با ساختار بدن مردانه نموده است. برای همه ممکن است جای سوال باشد که چگونه در تاریخ قبل از شکل گیری الگوی جنسی خانواده در شکل مردسالارانه و تک شوهری آن و در زمانی که مالکیت بر ابزار تولید(بیلچه در جوامع باغچه کاری و پیش از جامعه ی کشاورزی) الگوی حاکم بر خانواده، الگوی چند شوهری بوده و البته به طرز مشابهی حتا ساختار دینی جوامع هم خداوند نه یک خدا که چندین خدا بوده و  البته جنسیت خدایان هم بیشتر مونث می نمود(الهه) تا مذکر.اما با حاکمیت و مالکیت مرد بر ابزار تولید و سرمایه و تغییر الگوی خانواده از چند شوهری به تک شوهری, ساختار باورهای دینی نیز کم کم به تبعیت از  تک شوهری به تک پدری به تک خدایی نیز تغییر یافته و در میان اعتقادات مردم شناسانه و باستان شناسانه ی آن روزگار نیز اشکال پیشین دین، بیشتر با عنوان«جادو» در نظر گرفته شده است.

از آن روزگار به بعد میل و خواسته ی جنسی امری مردانه پنداشته شده و زن تنها موضوع و ابژه ای برای بر آورده نمودن این میل انسانی(زیرا در تفکر قبلی منظور از انسان تنها جنس مذکر بوده) و برای تداوم و بقای جامعه وظیفه ی انسانی «زن» نه انسان بودن بلکه تنها مادر بودن در نظر گرفته شده است. برای این که مادری نمونه باشد نه تنها باید از هرگونه میل جنسی عاری بوده باشد بلکه به تبعیت از تفکر مسیحی و الهیات آن نیز«مادری مقدس» هم چون مریم باکره در اذهان تداعی نماید. (طرح این موضوع نه به معنای ورود به حوزه ی مقدس بودن مریم در تفکرها و باورهای دینی مسیحی و اسلامی و رد یا تشکیک در آن، بلکه صرفا به معنای نوع استفاده و کارکردی که جامعه ی مردسالار از یک امر دینی به نفع خواسته های خود می نماید می باشد)


 از این پس جامعه ی مردسالار حوزه ی دخالت و قانونمندی خود را نه تنها در روان و میل خواسته ی زن بلکه در سازمان(ارگانیسم) بدن زن نیز ورود کرده و از نظر شکل ظاهری آن و حتا نحوه ی تصمیم گیری برظاهرآن هم برای خود حق تدبیر وسیاست قایل شده است. داستان هایی غیر انسانی که در طول تاریخ دوقرن فمینیسم بر بشر ز ظلم های سبعانه ی مرد سالاری بر بدن زن مشاهده کرده ایم برخی از آن ها هنوز حتا با مشاهده، که یکی از ابزار یقین آدمی است، قابل باور نیست. یکی از آن ها همان داستان کفش های مخصوص زنان چینی است که به خاطر این که نوع راه رفتن  میل جنسی ویژه ای را در مردان بر می انگیخته است می بایست در طول سالیان از ابتدای سن رشد دخترکفش ویژه ای را بر پای می پوشیده تا همیشه به آن شکل تحریک آمیز راه برود که موجب تغییر شکل در پای زنان می شد و مانع از رشد طبیعی و سالم پاهای شان شده بود تنها یکی از آن هاست. مسائل دیگری هم چون کمربند عفت و قفل و کلید غیرت و... نیز که دیگر شکل کمیکی از تفکرمردسالاری را به نمایش می گذارد که این کمیک بودن خود بازگوکننده ی تراژدی چندین و چند ساله از ستم بر بدن زن است.

اما در این میان سنت مردسالارانه ای که هنوز به طور زنده و نه باستانی و افسانه ای، بر بدن زنان جاری می شود. یکی دیگر از اشکال «ناقص سازی بدن زنان» یعنی ختنه ی دختران است که هنوز در بسیاری از نقاط توسعه نیافته جوامع انسانی!! رواج دارد و اگر جای دور هم نرویم در همین کشور ایران و عراق و دیگر کشورهای مجاورنیز ظاهرا سنتی بدیهی می نماید که خوشبختانه در این چند ماه گزارش های آگاهی دهنده ی خوبی در سایت ها و روزنامه های خارجی و ایرانی در این زمینه منتشر شد.

طبق آخرین آمار سازمان جهانی بهداشت 160  میلیون زن ودختر ختنه شده در جهان وجود دارند .سالانه دو میلیون دختر در 28 کشور افریقایی وآسیایی ختنه میشوند.ازجمله : 12 %زنان آسیایی، 79% زنان آفریقایی و%98مصری و سودان وسومالی 98%وگامبیا89 % . درآلمان سالانه 10 تا0 2000نفر و هم اکنون در امریکا 28000 نفر و در فرانسه 42000زن ختنه شده وجود دارند. در کشورهای استرالیا ،انگلیس ،کانادا ، دانمارک، ایتالیا ،سوئد و .... زنان ختنه شده وجود دارند که بیشترین آنان مهاجران آسیایی خاور میانه وافریقایی هستند. ایران، عراق،  افغانستان ، هند وپاکستان نیز از جمله کشورهایی هستند که این سنت در آنجا رواج دارد که وحشیانه ترین شیوه  آن در سودان سومالی واتیوپی است.

در ایران : اگرچه در مقایسه با کشورهای دیگر این رسم کمتر رواج دارد اما در مناطقی همچون سیستان وبلوچستان لرستان خوزستان ، قشم،  هرمزگان (بندر جاسک وگنگ) ودر کردستان (کامیاران ، مریوان، روستاهای اورامان ، بانه )وکرمانشاه(پاوه) شهرهای کرد درآذربایجان غربی( پیرانشهر، بوکان) و.... همچنان قربانی می گیرد. در مصاحبه با  50زن روستایی در 4روستای اورامان بیش از دو سوم و در یک مدرسه در بوکان تمامی 18 نفر دانش آموزان دختر و همچنین در یک مدرسه در پیرانشهر از تعداد 40نفر دانش آموز یک کلاس  به غیر از دو نفر غیر بومی 36 نفر ختنه شده بودند. وجود موارد متعدد در مدارس ودانشگاه ها وکلیه مراکز تحصیلی در این مناطق از وجود این خشونت پنهان در منطقه  گزارش می دهد .



ختنه اگر برای مردان به عنوان و توجیهی بهداشتی در مورد آلت تناسلی انان صورت می گیرد به نوعی به افزون شدن لذت جنسی و نیز قدرت و ابهتی در هنگامه ی رابطه ی جنسی برای ناخودآگاه مرد جلوه می کند، در مورد زنان به طور کلی از ریشه ی جدا و با هدفی متفاوت شکل می گیرد. ختنه ی دختران از این باور خام  و ادعا صورت می گیرد که موجب «عفت و پاکدامنی دختران قبل از ازدواج»، «وفاداری و پاکدمانی در زندگی زناشویی» و«تامین لذت جنسی بیشتر برای مردان»می شود و البته رویای خام و نیاندیشیده شده ی دیگری تحت عنوان سرکوب میل جنسی در زنان.غافل از آن که این گونه قصابی کردن و مثله سازی بدن زن ضمن آن که می تواند ریشه های روانی در سادیسم و خشونت جنسی بر زنان و کودکان داشته باشد، نه تنها موجب سرکوب میل جنسی نمی شود بلکه تنها موجب عدم ارگاسم جنسی زن  می شود. عدم ارگاسم جنسی هم از آن جا که این عمل در مناطقی انجام می گیرد که عاری و بری از هر نوع آگاهی جنسی است. باعث می شود که در طول تجربه ی زناشویی و ازدواج با مرد, نه تنها موجب لذت دو طرفه نشود بلکه در کوتاه مدت هم اگر تامین کننده ی لذت جنسی مرد شود در دراز مدت به دلیل پرهیز و احتراز زن از عمل جنسی موجب سرد مزاج به نظر آمدن زن شود و مرد نیز کم کم از میل به رابطه ی جنسی با همسرش به فکر دامنی گرمتر و فورانی تر از میل جنسی بیافتد. در واقع در همین نکته که مورد ادعای باورمندان به ختنه ی زنان است نیز در اولین گام شکست خورده و مسئله ای به نام کانون گرم وفادارانه ی خانواده به باد می رود. از سوی دیگر زن ختنه شده به دلیل عدم ارگاسم و تجربه ی آن همان طور که گفته شد از آن جا که میل جنسی از بین نمی رود. اگر تصمیم به تجربه ی ارگاسم داشته باشد ممکن است او نیز اشکال را در شریک جنسی خود ببیند و به فکر تغییر شریک جنسی و روی آوردن به رابطه ی جنسی دیگری غیر از شوهر خود گردد، این گونه این سوی ماجرای وفاداری ، یعنی وفاداری زن که ظاهرا تعبیر اصلی رویای چنین عملی می باشد نیز نمی تواند خیلی امر مطمئنی باشد. هم چنین باز در مورد زنان به دلیل عدم تجربه ی ارگاسم ممکن است موجب تزاید و تراکم کاذب میل جنسی زن شود. زیرا انسانی که به ارگاسم جنسی دست پیدا نمی کند مرتب و از نظر روانی سعی در رسیدن به این نیاز را دارد و از آن جا که به دلیل عمل غیر انسانی که بر وی واقع شده توان دست یابی به آن را ندارد این میل به صورت کاذب افزایش غیر معمول می یابد.

از سوی دیگر هدف های ظاهری و به ادعا بهداشتی دیگر ان نیز نه تنها درست و قابل اثبات نیست بلکه شواهد علیه آن را نشان می هد. زیرا دلایلی که به عنوان توجیه این عمل شنیع برشمرده می شوند عبارت اند از: مرحله ای در بلوغ جنسی دختران، زیبایی و مفید بودن از لحاظ بهداشتی، پیدا کردن روح  پاک، بریدن این بخش زن را هنگام زایمان حمایت می کند و این عمل به تولد بچه یاری می رساند.  

در حالی که نتایج به دست آمده از تحقیقات عوارض زیر را نشان می دهد:

.این عمل در بسیاری از موارد با وسایل آلوده و غیر بهداشتی و بدون استفاده از هیچ داروی بیهوشی صورت می گیرد که منجر به شوک فرد می شود.

2-.در اکثر موارد بر اثر خون ریزی های شدید و گاه غیر قابل کنترل فرد تلف می شود.

3-.از عوارض آنی ختنه آسیب مجرای ادراری یا مدفوع ،زخم ،بیماری کزاز،عفونتهای مثانه ای، عفونتهای خونی ،ایدز و یرقان می باشد.

4.از عوارض بلند مدت و عمده ی ختنه ی زنان و دختران ،کیست و دمل در ناحیه ی مجرای ادرار، برآمدگی دردناک در مسیر اعصاب و تورم های بند آورنده ی جریان ادرار و یا دهانه ی مجرای تناسلی که باعث دشواری تخلیه ادرار می شود.

5. قطع قاعدگی ،جمع شدن خون قاعدگی در شکم و یا به تاخیر افتادن و سختی دوران قاعدگی .

6.در انواع حاد مشکلات نازایی و در بقیه ی موارد خطرات و دردهای شدید در زمان زایمان .

7.عفونتهای حاد و مزمن یا متناوب مجرای ادرار و لگن که در ختنه های سخت دوران کودکی دیده شده.

8. ایجاد جوشگاه (اسکار) در قسمت بریدگی ها با طول و گسترگی زیاد.

9.دفع بی اراده ی ادرار و بر عکس نگه داشتن ادرار به دلیل درد و سوزش هنگام ادرار و مشکلات کلیوی.

10.تبدیل رابطه ی جنسی به شکنجه و در نتیجه بروز مشکلات و کشمش میان زوج ها.

11. تجربه نکردن ارگاسم (ارضا جنسی)، حق طبیعی هر انسان .

12. مشکلات روحی و روانی از جمله :افسردگی، سرد مزاجی ،اضطراب شدید و کاهش میل جنسی زنان.

در هر صورت با توجه به مسایل گفته شده, به راحتی می توان پی برد که این عمل شنیع یکی دیگر از اشکال میل واراده ی مردانه بر بدن زن است.بدنی که به قول لیندا ناکلین: «نه تنها جایگاه میل جایگاه رنج نیز هست»

از این رو در پی چند دهه تلاش مجامع بین المللی در جهت احقاق حقوق زنان و کودکان و مبارزه با خشونت علیه آنان روز ششم فوریه به پیشنهاد سازمان جهانی یونیسیف به نام روز جهانی کارزار علیه (ناقص سازی زنان FGM )نامگذاری شد در بیشتر نقاط جهان کارزار وسیعی علیه این پروسه خونین شروع شده تا جاییکه این عمل در چندین کشو ر افریقایی ممنوع شده است. من نیز در این جا به عنوان یک عضو از اعضای جامعه ی کوردستان از همه ی دوستان و اندیشمندان و اهل قلم و به ویژه تحصیل کرده های حوزه های علوم اجتماعی خواهانم که دست از این ناسیونالیسم معکوس بر داریم که مثلا به خاطر پوشاندن عیب های جامعه ی خودمان صورت مسئله را پاک کنیم. اگر واقعا شرمگینیم از حضور چنین سنت ناروای غیر انسانی و واقعا غیر دینی ای هرگونه تلاشی چه نوشتاری ، چه آگاه سازی و چه تحقیقاتی، که از دستمان بر می آید از آنجام آن دریغ نورزیم.

پی نوشت: آمارها اعداد از وبلاگ کمیته ی علیه خشونت های ناموسی گرفته شده است.

مطلب مرتبط: بکارت امر سیاسی شده
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه

صدایی که آزارنده نیست بریده نمی شود

-ببخشید آقا! خانم ببخشید... چند لحظه ی کوتاه می توانم وقت تان را بگیرم؟

-بفرمایید

ـ ما اعضای یک جنبش اجتماعی-حقوقی( و نه سیاسی) هستیم. ما معتقدیم که قوانینی در کشور ما حاکم است که متناسب با شرایط زمان و مکان و روزگار ما نیست. ما معتقدیم برخی از این قوانین نسبت به زنان سویه های تبعیض آمیز دارد و بر این باوریم اگر مردم ما بخواهند و بتوانیم به طور نمادین ۱میلیون امضا را جمع آوری کنیم تا آن را به پارلمان کشورمان ارائه دهیم تا نشان دهیم درخواست برای تغییر این قوانین درخواستی عمومی و مردمی است، می توان «امید» داشت که قوانین به سوی برابرشدن و یا حداقل برابرترشدن حرکت کند. قوانینی که ما معتقدیم باید تغییر کند این ۱۰ماده هستند. مسائلی چون طلاق, حضانت, قتل های ناموسی, حق ولایت بر فرزند,  ارث, دیه و...

این هم بیانیه ی ما است لطفا آن را مطالعه فرمایید و در صورت رضایت آن را امضا نمایید

این  گفته ها و یا چیزی شبیه به این، همه ی متن گفت وگویی است که از جانب اعضای کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز، با مردم این سرزمین صورت می گیرد. گفتگویی که نه حاکی و حاوی هیچ پیام سیاسی در خواست سیاسی و یا حتا تهییج و برهم زدن نظم عمومی و ملی است. عده ای از مردم این سرزمین  که می توانند طبق قانون  که از آزادی بیان و اندیشه حمایت می کند و آن را آزاد دانسته این اندیشه را داشته باشند که برخی از قوانین حاوی و حاکی تبعیض علیه گروه یا دسته یا جمعیتی از شهروندان این کشور است. طبق همان قانون آن ها آزادند که "اندیشه ی" خود را نیز«بیان» کنند و با دیگران نیز در میان بگذارند. هم چنین هیچ منع قانونی برای جمع کردن امضا در هیچ جای قانون ذکر نشده است.

این همه ی جرم ناکرده و نانوشته در هیچ جای قانون همین کشور است که گروهی از مردان و زنان این جامعه طی دو سال اخیر است که به طور میانگین هر ماه بار یک نفر از آن ها بازداشت شده است.اعضای کمپین در گفتگوهای شان با مردم به شدت بر این نکته تاکید می کنند قصد آن ها نه مقاصد سیاسی است و نه معاندت و معارضت با هیچ گروه و دسته ی خاصی. آن ها تنها به «برابری» انسان ها معتقدند و دوست دارند در سرزمینی زندگی کنند که حداقل، تبعیضات آشکار قانونی علیه گروهی از اعضای جامعه( در این مورد خاص زنان) وجود نداشته باشد.

این همه ی جرم نا جرمی است که امشب «بی گرد» و «نفیسه» باید دور از اعضای خانواده شان،در جایی که معمولا محل نگه داری متخلفین قوانین اجتماعی و مدنی است نگه داری شوند. این همه ی جرمی است که گروهی از زنان و مردان این سرزمین که اتفاق اکثر آن ها جوانانی زیر 30 سال هستند و به عقیده و آرمانی که در راه برابری دارند آن قدر احترام می گذارند که در گوشه سرزمینی دیگر و در گوشه ی روزنامه ای و یا وبلاگ و وبسایتی نخزیده اند. بلکه آن ها برای عقیده خودشان«قدم» در کوه و دشت وپارک و خیابان  و کوچه و میان مردم بر می دارند. هم به آرمانشان خدمت  می کنند و هم به ترویج آگاهی.

اما همه این را می دانیم که اگر چه اکنون در آستانه ی سالگرد توقیف مجله ی زنان هستیم. اگر چه همان طور که گفتم به طور میانگین ماهی یک نفر از اعضای جنبش های زنان بازداشت می شود. اگر چه سایت های جنبش زنان هر از چند گاهی فیلتر می شود و سایت کمپین با  ۱۹بار فیلترینگ تقریبا رکورد دار است، اما می بینیم و می شنویم که صدای آن ها نه تنها بریده نشده بلکه زلال تر و نیوشا تر به گوش مردمان این سرزمین می رسد. میبینم که ترانه ی برابری آن ها زمزمه ی لبان بیشتری شده است. زیرا صدایی که برای برابری بر آورده شده صدای آزارنده ای نیست و صدایی که آزارنده نباشد بریده نمی شود.خاموش نمی شود بلکه صدایی دوست داشتنی است که روز به روز درخواست برای بلندتر شدن صدای دوست داشتنی بیشتر می شود.

 و ما! من و تو! ای هم خوان و هم آوای من! من و تو چه کار کرده ایم؟ من و تو نشسته ایم و شب به  «VOA» و حالا هم به «بی بی سی فارسی» گوش می دهیم و بعد از ظهر هم هابز و جان لاک و کریستوا و استوارت میلز و کانت و دریدا می خوانیم.یا گوشه ای به ترجمه مشغولیم و از راه ترجمه عنوان «روشنفکر مترجم» را برای خود برگزیده ایم و بر این باور ساده ایم که من "روشنفکر تولید کننده" ام و مسئله ی زنان به من مربوط نیست. بر این باوریم که تبعیض قومی هم به من مربوط نیست. بر این باوریم که مسئله ی تبعیض مذهبی هم به من مربوط نیست و خود و مخاطبان خود را نیز به این گول زنک ساده فریفته ایم که ما به دنبال دموکراسی هستیم و در صورت وجود دموکراسی واقعی همه ی این مشکلات در یک ساختار دموکراتیک خود به خود حل خواهد شد. اصلا هم به این نکته توجه نداریم که«مسئله ی زنان» «مسئله ی قومیت(ملت)ها«مسئله ی مذاهب»، «مسئله ی کارگران»،«مسئله ی معلمان»و همه ی مسائل دیگری از این دست، مسئله ی گروهی خاص نیست. همه ی این ها مسئله ی جامعه ی ماست. ما اگر عضوی از اعضای این جامعه هستیم اگر به «همبستگی ارگانیک » معتقدیم بنابراین مشکلات و معضلاتی که در بخش های جدا ناشدنی از این سازمان بزرگ که نام جامعه ی ما را بر خود دارد معضل و مشکل همه ی ماست. باید بپذیریم که حتا اگر معلم نباشیم، اگر کارگر نباشیم، اگر زن نباشیم، و اگر به قومیت و مذهب خاصی نیز تعلق نداشته باشیم که مورد تبعیض قرار می گیرد، اما متعلق به جامعه ی بزرگی به نام جامعه ی انسانی هستیم و به جامعه ی کوچک تری نیز که اکنون در آن زندگی می کنیم تعلق داریم.

آیا گمان نمی کنیم که این گفته ی برتولد برشت در مورد ما باشد؟ جایی که گفت:

نخست برای گرفتن کمونیست ها آمدند
من هیچ نگفتم
زیرا من کمونیست نبودم
بعد برای گرفتن کارگران و اعضای سندیکا آمدند
من هیچ نگفتم
زیرا من عضو سندیکا نبودم
سپس برای گرفتن کاتولیک ها آمدند
من باز هیچ نگفتم
زیرا من پروتستان بودم
سرانجام برای گرفتن من آمدند
دیگر کسی برای حرف زدن باقی نمانده بود




مطالب مرتبط: زنان
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ دی ۲۱, شنبه

موفقیت های جنبش زنان ایران ادامه دارد

اگرچه در ایران به دلیل ساختار متسلب سیاسی و رسانه ای طوری با جنبش های زنان برخورد می شود که انگار نه انگار یکی از فعال ترین جنبش های اجتمااعی طول تاریخ یران در حال فعالیت و فراگیرشدن در میان مردم است. اگرچه هر روز بر حجم فشارهایی که بر فعالان جنبش های زنان افزوده می شود .هر روز از طرق مختلف چه به شیوه ی تنظیم لوایحی کاملا ضد انسانی برای مشغول کردن جنبش زنان به وضعیت های این زمانی نگر و در حال باقی گذاشتن آن هاباشد و چه به شیوه ی جنگ رسانه ای و تحقیر و توهین علیه زنان و چه از راه بازداشت و زندانی کردن و احکام سنگین و ناعادلانه علیه آنان باشد به طوری که به طور میانگین درماه یک فعال زن یا بازداشت می شود یا بازجویی و یا حکم و یا کیفرخواست تازه به دست اش می رسد. اما در بیرون از مرزهای و در ساختار های سیاسی و دموکراتیک که نگاه انسانی تری براین ساختارها حاکم است همین جنبش زنان ایران است که مورد تقدیر و قدردانی قرار می گیرد چرا که از نگاه آن ها فعالان این جنبش کسانی هستند که برای احقاق حقوق حقه ی بخشی از انسان ها در تلاش هستند.
در راستای همین موفقیت ها کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز در ایران, بعد از آن که چند سال پیش توسط پروین اردلان, موفق به دریافت جایزه ی جهانی«اولاف پالمه» شد و در چند ماه گذشته نیز توسط سازمان گزارش گران بدون مرز به عنوان برنده ی جایزه ی سالیانه انتخاب شد. امروز نیز برنده ی جایزه ی «سیمون دوبوار» فمینیست مشهور فرانسوی شد.



به گزارش رادیو فرانسه جایزه سیمون دو بووار دو سال است که در روز نهم ژانویه، روز سالگرد تولد این نویسندۀ بزرگ فرانسوی و نظریه پرداز دفاع از حقوق زنان، به یک شخصیت یا نهادی که در راه دفاع از حقوق زنان تلاش می کند اهدا می شود. امسال این جایزه به کمپین یک ملیون امضا, به خاطر آن چه که برگزار کنندگان این جایزه «جسارت زنان ایرانی و بدیع بودن شکل مبارزه اشان» و هم چنین فعالیت آن ها«در جهت توضیح معنا و ماهیت حقوق بشر و حقوق زنان به خود زنان»  دانسته اند تعلق گرفته است.

خانم جولیا کریستوا ، نویسنده و روانکاو معروف فرانسوی که بنیانگذار و رئیس هیأت داوران این جایزه است در گفتگویی با رادیوی فرانسه در بارۀ جایزۀ امسال گفته است:


"سیمون دو بوار دنبالۀ مبارزۀ زنان را که دو قرن است ادامه دارد در دست گرفت . سیمون دو بوار با کتابش "جنس دوم"، که شهرتی جهانی دارد، انقلابی در این جنبش بوجود آورد. هیات داوران این جایزه که حدود بیست شخصیت جهانی را در برمی گیرد و چندین زن و مرد نویسنده، جامعه شناس، فیلسوف، روزنامه نگار و سیاستمدار در آن شرکت دارند امسال خواسته اند بر این نکته انگشت بگذارند که مبارزه برای حقوق زنان تنها مسئلۀ زنان فرانسوی، اروپایی و غربی نیست بلکه زنان را در تقریباً سراسر جهان به خود جلب کرده است. سال گذشته این چایزه به تسلیمه نسرین که تحت تعقیب و آزار است داده شد.امسال ما سخت تحت تأثیر جسارت زنان ایرانی و بدیع بودن شکل مبارزه اشان قرار گرفتیم. این جنبش کار مهمی را در جهت توضیح معنا و ماهیت حقوق بشر و حقوق زنان به خود زنان انجام می دهدو آن ها را تشویق می کند که علیه تضعیقات مبارزه کنند. کمپین یک میلیون امضاء جنبش بدیع و تازه ایست چون بر محور یک زن پیشرو و مشهور شکل نگرفته است بلکه جنبش وسیع است زیرا زنانی که در آن فعال هستندبه دیدار زنان دیگر می روند، با آن ها بحث می کنند ، خانه به خانه سر می زنند و حقوق زنان را تک به تک به آن ها توضیح می دهند. از این طریق و از راه اینترنت یک شبکۀ وسیع فکری بوجود می آورند که همنوع زنی را ، از اقشار کم درآمد گرفته تا زنان مرفه، در بر می گیرد و این دقیقاً با روح کار سیمون دو بووار همخوانی دارد. ما با اهدای این جایزه می خواهیم این زنان را تشویق کنیم و علاقه ، عشق و همبستگی خود را به آنها نشان دهیم".

چنین توفیقاتی برای جنبش زنان ایران از یک سو به معنای تاثیرگزاری فعالیت آنان و شناخته شدگی در عرصه ی جهانی است و از سوی دیگر شأن و قدرت این جنبش را به خود زنان و مردم جامعه ی جهانی و به ویژه به همه ی فعالان حقوق بشر ایرانی نشان می دهد تا امیدوارانه تر در راهی که برگزیده اند فعالیت نمایند. از سوی دیگر نوعی تلنگر به برخی روشنفکران وفعالان در دیگر حوزه هاست که نهایت فعالیت شان برای احقاق حقوق زنان به امضا کردن یک بیانیه می رسد که در برخی موارد حتا از این کار هم ناتوانند. یک بار دیگر باید یادآوری کنیم مسئله ی تبعیض جنسیتی علیه زنان تنها مسئله ی زنان نیست بلکه مسئله ی جامعه ی ایران است. همان طور که دیگر اشکال تبعیض هم همانند تبعیض قومی تبعیض مذهبی و..تبعیض طبقاتی نیز این شمول را شامل می شود.
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

دختران در اندرونی استان خود بمانند

 نقدي بر بومي گزيني  دانشجویان دختر

مجموعه‌ كنش‌هاي دولت نهم تنها مبين اين نكته است كه اين دولت و حاميان‌اش تنها‌ برنامه‌ها، طرح‌ها و اقداماتي را به اجرا و آزمايش مي‌گذارند كه يك ويژگي حتما مشترك دارند؛ و آن ويژگي«محيرالعقول»بودن آن‌هاست. به معناي كلمه‌ي ساده‌ و آشناي محيرالعقول دقت كنيد؛ يعني اقدام يا عمل يا كلامي كه مجموعه‌ي عقل‌ها را به تحير وا بدارد.از تغيير ندادن ساعت گرفته تا ابراز آمادگي براي ورود زنان به ورزشگاه‌ها،يا طراحي لايحه براي قانوني‌كردن چندهمسري و در ضمن‌همان چند همسر شدن زنان، بستن ماليات به مهريه كه زنان خيلي هم هوس اين‌را نكنند كه به خاطر شرايط مالي ازدواج كنند.اين نكته را از آن‌رو يادآور مي‌شوم كه بدانيد اگر دولت نهم از ورود زنان به ورزشگاه‌ها حمايت مي‌كند تنها به يك دليل است آ‌ن‌هم‌آخر محيرالعقول بودن اين اقدام از سوي دولتي ارزشي و اصول‌گرا و....مي‌باشد.

از جمله محيرالعقولترين و تازه‌ترين اقدامات اين گروه از حاكمان ما،اقدام به اقدامي نامبارك  دور از عدالت و غير قانوني به نام بومي‌گزيني دانشجويان به ويژه دانش جويان دختر بود.
مطمئنا هيچ كس منكر طرح‌ها و برنامه‌هايي در راستاي عبور از سانتراليسم،  تمركز زدايي و حركت به سمت چند قطبي شدن در مراکز توسعه و در نهايت توسعه‌ي متوازن نيست.اما صحبت آن‌جا است كه ااين اتفاقات معمولا بدون هیچ کدام از پیش شرط های لازم برای چنین اقداماتی انجام می گیرد.اگر دولت یا مجلسیان بنا را بر این دارند که تجمع دانشجویان نخبه تنها در یکی دو کلان شهر و به ویژه در تهران نباشد قاعدتا می بایست که در شهرهای کوچک و حداقل در مراکز استان ها دانش‌گاه‌هایی با امکاناتی آموزشی علمی و.. بسیار فراتر ازتهران تاسیس نمایند تا دانشجویان آن دانش‌گاه را به عنوان یکی از گزینه های خود و به عنوان اولویتی از اولویت های انتخابی خود بر گزییند.ضمن آن که باید در نظر داشت حتا در صورت  تحقق چنین امري  بخش اعظمی از اعتبار و ارزش علمی یک موسسه دانش‌گاهی و علمی به تاریخچه و سابقه ی آن برمی گردد. که نباید انتظار داشت به صرف اندک زمانی از راه اندازی چنین دانش‌گاهی دانشجویان چنین گزینه ای را مثلا بر دانشگاهی چون شریف در علوم  فنی و مهندسي، یا دانشگاهی چون علامه طباطبایی و تهران در علوم انسانی ترجیح دهند .

از سوی دیگر صرف تاسیس یک موسسه کاملا پیشرفته و با امکانات نمی‌تواند کافی باشد زیرا به فرض چنین تاسیسی آیا شهر مذکور به اندازه ی شهر تهران دارای دیگر امکانات فرهنگی علمی آموزشی یا پژوهشی و از همه مهم‌تر رفاهي هست؟ که قطعا نیست.

و در غیر این صورت همان طور که همه ی کارشناسان باور دارند چنین طرح هایی تنها به تعمیق نابرابری هایی که هم اکنون در کشور جدای از عرصه های اقتصادی و سیاسی در عرصه های علمی نیز وجود دارد مي‌انجامد.در واقع نخبگان استان های دیگر به تدریج از تحصیل در دانش‌گاه های معتبر و دارای امکانات مناسب آموزشی کشور محروم می مانند و در طول زمان اين محرومیت شمولي  عام‌تر می‌یابد که؛ دیگر اساتید و کارکنان و  اعضاي هیت علمی  اين دانش‌گاه‌ها هم که در همان دانشگاه های استانی به کار مشغول مي‌شوند، خود نیز ازمیان کسانی خواهند بود که اکثریت شان در دانش‌گاهی معتبر درس نخوانده و تجربه نیاندوخته‌اند و این امر به عمق بي عدالتي در درازنای زمان خواهد انجامید

اما قسمت دوم ماجرا به این قضیه بر می گردد که مجلسیان نه تنها خود را نماینده ی مردم نمی دانند تا وظیفه ی خود بدانند خواسته های مردم را به مرحله ی اجرا برسانند بلکه متاسفانه به جای وکیل مردم خود را قیم آن ها در نظر می گیرند و هر تصمیمی را خود لازم بدانند برای مردم می گیرند و مردم هم چون صغیران یا محجوران باید از تصمیم ولی  و قیم خود  اطاعت نموده و از این همه دلسوزی قیمان خود شاکر و ممنون هم باشند که به فکر تعالی آن ها هستند

از سوی دیگر بخش شرم آور ماجرا در این جاست که از دید نمایندگان مجلس و دیگر متولیان امر این اعتقاد در مورد زنان که آن ها نیاز به تولی و سرپرستی عقلی و فکری از سوی مردان را دارندُظاهرا اعتقادی درست است. زيرا در مواردي كه به زنان مربوط مي‌شود ابتدا تصمیم را عملی می کنند و بعد به اطلاع عموم می رسانند همانند همان مردانی که در قدیم ممکن بود در یک مجلس کاملا مردانه تصمیم به این بگیرند که دخترشان را به عقد فلان مرد در بیاورند و شب که به خانه بر می گشتند به دخترشان می گفتند تو از فردا زن فلانی هستی خودت را آماده کن.

به اعتقاد من تصمیم به بومی گزینی دختران نه به خاطر دلایل مذکور و ادعایی بلکه تنها به دلیل اینکه اصولا مردهای سنتی بر این باورند که دختر باید در «اندرونی» بماند و اگر هم لازم شد تنها در حد و حدود خانه برای امور واجب خارج شود اگر نه در همان محله و الی آخر.در هر صورت  از دید  مردان اولویت به هرچه نزدیک تر بودن دختر به خانه است. از سوی دیگر از دید مجلسیان و دیگر عواملی که چنین تصمیم را گرفته اند دختران شهرستانی با حضور در دانشگاه های معتبر در کلان شهرها دچار تحول فکری و اعتقادی و تغییر نگرش درافکار و کردار خود شده و فردا که به شهر خود بازگردند نماینده تحولات فکری و اجتماعی در شهرهای خود ميان ديگر زنان جامعه ي خود می شوند بنابراین بهترین راه کار براي جلوگيري از چنين تحولاتي به خيال خام شان همان بیرون نیامدن از همان اندرونی است. حال این اندرونی شهر خودشان یا حداقل استان خودشان هم باشد بالاخره از ديد آقايان از يك جايي جلو ضرر را گرفته اند و همين براي شان  کافی است.

سه سال پیش به نام طرح های امنیت اخلاقی فشار بیش از حدی بر حضور زنان در عرصه های عمومیُ وارد شد كه هنوز ادامه دارد. پارسال طرح سهمیه بندی جنسیتی و امسال بومی گزینی.همه‌ی این اقدامات و طرح ها یک هدف را دنبال می کنند محروم کردن دختران از فرصت های اجتماعی برابر آن هم در دوران صدارت مجلس و دولتی که شعار اصلی‌شان عدالت بود
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

فمینیسم یا ناسیونالیسم




بؤ :هانا و روناك

خوانشي انتقادي از طرح نظريه‌ي تضاد منافع فعاليت‌هاي تاسيوناليستي و فمينيستي



با توجه به شرايط جهاني در مورد جنبش‌هاي اجتماعي زنان و نيز نفوذ اين جريانات به جوامع خاورميانه و از آن ميان جامعه‌ي كردستان، شاهد بروز و ظهور برخي جريان‌ها هستيم كه به حق يا ناحق خود را مدافع و يا مطالب حقوق و آزادي‌هاي زنان كرد مي‌دانند.

بنابراين با لحاظ كردن موضوعي به نام خاورميانه بدون شك مسايل سياسي و بين‌المللي منطقه‌اي، جريان‌هاي ملي گرايي و قوميت‌گرايي و نيز چند قومي و چند مليتي بودن اكثر اين جوامع به ذهن متبادر مي‌شود، و طرح اين پرسش كه آيا اولويت با كدام يك از دغدغه‌هاي انساني اين گروه از انسان‌هاست مي‌تواند يكي از مهم‌‌ترين چالش‌هايي باشد كه فراروي هر كدام از جنبش‌هاي فمينيستي‌اي كه از تعلقات ملي يا قومي نيز برخوردار است قرار مي‌گيرد كه نكته‌ي اخير به عنوان مثال در مورد كردها به شدت قابل توجه است. زيرا وضعيت كردها به عنوان ملتي داراي سرزمين، اما بدون حاكميت سياسي و يا حداقل بدون سهم مناسب مشاركت در قدرت در كشورهايي كه در آن قرار گرفته‌اند، جنبش فمينيسم كردي را با چالش جدي ميان هر دو گروه از فعالان سياسي يعني فمينيست‌ها و ناسيوناليست‌ها روبرو كرده است و در چند سال گذشته كه هر دو جنبش با تشديد مواضع و فعاليت‌ها روبرو بوده است يكي از مسئله‌هاي هميشه مورد بحث بوده است ؛ زيرا كردها يكي از فعال‌ترين جنبش‌هاي ملي‌گرايي(ياقوميت‌مداري) را در 100 ساله‌ي اخير خاورميانه، در چهار كشور ايران، سوريه، تركيه و عراق بنا نهاده‌اند. بنابراين اين جامعه به طور اعم مشغول يك مبارزه‌ي هويت‌خواهانه‌ي ملي است كه هم شامل مردان اين جامعه مي‌شود و هم شامل زنان‌اش و به طور اخص زنان اين جامعه فارغ يا واصل به دغدغه‌هاي ملت‌شان پاي در كارزاري فرهنگي اجتماعي و سياسي براي احقاق حقوق جنسيتي‌شان هشتند. نكته‌ي غيرقابل انكار، آن است كه زنان اين جامعه و به طور مثال زنان كردستان ايران جداي از ستم‌هايي كه به عنوان ستم ملي و در درگيري با حاكميت برآن‌ها مي‌رود، ستم مضاعفي چون ستم بر عموم زنان ايران را نيز متحمل مي‌شوند. يعني زنان كرد مانند همه‌ي زنان ايران فارغ از مسايل سياسي و ملي با مشكلات و تبعيضات و ستم‌هاي حقوقي، اجتماعي، فرهنگي، سياسي و از همه بالاتر اقتصادي روبرو هستند كه اين ستم‌ها كم‌تر شامل حال مردان مي‌شود.

از سوي ديگر تبعيضات و باورهاي غلط فرهنگي ـ اجتماعي در عرف جامعه‌ي كردي فارغ از مضايق قوانين ايران نيز بر زنان اين جامعه تحميل مي‌شود. در اين ميان برخي به اصطلاح روشن‌فكر و يا فعال سياسي كرد، دغدغه‌ي مسئله‌ي ملي و بزرگ ناسيوناليسم را در تقابل با فمينيسم قرار داده و مي‌كوشند پرداختن به مطالبات فمينيستي را نوعي انحراف در فعاليت‌هاي ناسيوناليستي جلوه دهند. از سوي ديگر متاسفانه گاه از سوي برخي از فعالان جنبش فمينيستي نيز به خانم‌هاي كردي كه در عرصه‌ي جنبش فمينيستي ايران فعال‌اند اين انتقاد و گاه ايراد و در بعضي موارد حتا اعتراض را داشته‌اند چرا دغدغه‌هاي ناسيوناليستي‌تان را در جنبش فمينيسم مي‌آميزيد؟ از ديد اين گروه نيز تركيب چنين خواسته‌هايي هم مي‌تواند در دراز مدت ميانگين صرف انرژي را به نفع يكي از اهداف پايين بياورد و هم ممكن است در مسير جنبش به عنوان يك مانع بنيادين جلوه كند

در واقع خلاصه‌ي كلام آن‌ها در اين امر ساده نهفته است كه اين به اصطلاح نخبگان خود را واجد اين صلاحيت مي‌دانند كه براي همه‌ي گروه‌هاي انساني و از جمله زنان، تعيين اولويت دغدغه بنمايند و از اين رو به آنان يادآور مي‌شوند كه فعلاً بايد به مسايل ملي و يا قومي‌شان فكر كنند تا پس از رفع اين مسايل، به مطالبات زنان نيز پرداخته شود. يا به زبان گروه ديگر فعلا مسئله ي ما رفع تبعيض از زنان است و شما مي‌توانيد دغده‌هاي ملي يا قومي خود را زماني ديگر يا در جايي ديگر جست‌وجو نماييد.

متعاقب طرح چنين مسئله‌اي، قطعاً اين پرسش مطرح خواهد ‌شد كه به راستي اولويت با كدام يك است. فمينيسم يا ناسيوناليسم؟ و يا پرسش‌هاي تبعي ديگر مانند آن‌كه، آيا بر اين دو امر اصولاً رابطه‌اي مترتب است و آيا قياس آن‌ها با يكديگر ضروري است و در آن صورت آيا تعيين رتبه‌بندي ميان آن‌ها صحيح خواهد بود؟

در اين‌جا از آن‌رو كه طرح چنين انتقادهايي از جانب فعالان سياسي ، روشن‌فكران(مرد) وناسيوناليست‌ها بيشتر نسبت به زنان انجام مي‌پذيرد روي سخن من بيشتر با آن گروه است هرچند كه استدلال‌هايي كه در پي مي‌آيد مي‌تواند جواب فمينيست‌هاي معترض به زنان فعال ملي‌گرا يا قوميت‌گرا نيز باشد

شايد خطاي نظري و ايراد روش شناختي فعالان سياسي مذكور آن باشد كه سطح برخوردشان با جنبش فمينيسم تنها مربوط به نظريه‌ي موج اول فمينيسم است كه در شكلي ساده مي‌توان آن را فمينيسم برابرخواه يا تشابه‌طلب با مردان(همان فمينيسم ليرال) ناميد.

اين درحالي‌ست كه نظريه‌هاي موج دوم ـ برخلاف موج اول كه طالب حقوق، آزادي‌ها و فرصت هاي برابر با مردان بود ـ گفتماني است كه تأكيدش را بر تفاوت مي‌گذارد. در اين گفتمان (موج دوم فمينيسم) بحث بر سر تفاوت‌هاي «ويژه»ي زنان با مردان از لحاظ مسائل فيزيولوژيك و نيز موقعيت‌هاي شخصي و اجتماعي است. شايد مناسب‌ترين ديدگاهي كه مي‌تواند رابطه‌ي فمينيسم و ناسيوناليسم را تبيين كند، همين گفتمان موج دوم و به ويژه فمينيسيم سوسياليت نوع دوم باشد. زيرا كه آن‌ها بودند كه در پي نظريه‌اي بودند كه به رفع همه ي اشكال و نظام‌هاي تبعيض و« ستم‌گري مبتني بر طبقه و جنسيت و نيز نژاد، قوميت، سن،ترجيح جنسي و جاي‌گاه يك ملت در سلسله‌مراتب جهاني»مي‌انديشيد(ريتزر،1988،ص492). از سوي ديگر با ظهور گفتمان موج سوم و با تأثير از نظريه‌هاي پست مدرنيستي اشكال متنوعي از فمينيسم هم‌چون، «فمينيسم سياه»1، فمينيسم نژادي و حتي فمينيسم محلي مطرح مي‌شود كه در ميان آن‌ها مباحث تئوريك فمينيسم سياه مي‌تواند مطمع نظر قرار گيرد.زيرا آن‌ها ضمن انتقاد به «اروپا‌محوري»2 نظريه‌هاي فمينيستي كه در آن تنها دغدغه‌هاي«زن سفيد طبقه‌ متوسط»مورد نظر بوده بر اين باورند كه اين نظريه‌ها نمي‌تواند تامين كننده‌ي همه‌ِ خواسته‌هاي آنان براي رفع تبعيض در اشكال گوناگوني كه بر آن‌ها مي‌رود باشد.از اين رو آنان به تركيبي از نظري‌هايي معتقدند كه در برگيرنده‌ي ستمگري نژادي و ستم‌گري جنسيتي رواداشته‌شده بر آن‌ها باشد و به همين خاطر اعلام مي‌كنند كه«ما براي مقابله با سركوب‌مان... نمي‌توانيم به سادگي براي يكي از ابعاد سركوب‌مان به ضرر ديگري اوليت قايل شويم...فقط تركيبي از طبقه، نژاد، جنسيت و احساسات جنسي مي‌تواند ما را جلو ببرد»(نقل از مگي هام، فرهنگ نظري‌هاي فمينيستي، ص58)

بنابراين آن چه قابل توجه مي‌نمايد، تأكيد بر تفاوت به جاي «تشابه» در گفتمان موج دوم فمينسم و نيز توجه به اشكال متنوع فمينيسم در موج سوم است. در واقع رويكردهاي مختلف به اين مسئله در سير جنبش فمينيسم در واكنش به اين مسئله به طور اجمالي به شرح رير بوده است.

فمينيست‌هاي ماركسيست ارتودوكس بر طبق آموزه‌هاي اوليه‌ي ماركسيسم اعتقاد دارند، تلاش همگان مي‌بايست براي رفع تبعيض در شكل كلي آن، متمركز گردد. از اين منظر در پي اتحاد همگان براي رفع ستم و تبعيض از جامعه‌ي انساني، ستم و تبعيض عليه زنان نيز به خودي خود رخت برخواهد بست.(فريدمن،2001،ص)

اما همان طور كه گفته شد، اين ديدگاه ناظر بر نگرشي يكسان‌طلب و تشابه‌ساز است و تفاوت‌هاي اجتماعي، فرهنگي، قومي و نژادي را در نظر نمي‌گيرد. لازم به ذكر است در گفتمان اوليه‌ي نظريه‌ي تفاوت، تنها بر تفاوت ميان مردان و زنان تأكيد مي‌شد. اما بعدها تفاوت ميان خود زنان هم به تدريج مطرح شد.

اين تفاوت‌ها و تقسيم‌بندي‌ها از آن جا آغاز شد كه تلاش فمينيست‌ها صرف اين مي‌شد كه تجربه‌اي مشترك ميان همه‌ي زنان را شرح دهند و سركوب‌هاي مشترك و تدابير مشترك براي غلبه بر اين سركوب‌ها را مشخص نمايند. اين امر از سوي جنبش‌هاي زنان با تفاوت‌هاي قومي، نژادي، ملي و طبقه‌اي با اين اتهام مواجه شد كه «برخي فمينيست‌ها براساس تجربه‌ي خود دست به تعميم زده‌اند و يك الگوي «ذاتي» از زن » خلق كرده‌اند.(همان) كه همان‌طور كه گفتيم يكي از معترضان اصلي به چنين گفتماني«فمينيسم سياه» بود.در ميان فمينيست‌هاي سياه مي‌توان دو ديدگاه را مشاهده كرد. برخي بر اين باورند كه «ما با تناقض‌ها سروكارداريم نه با تشابهاتي كه نقش‌هاي ما را در مقام زن شكل مي‌دهد»؛ آن‌ها مي‌گويند، تنها زنان سياه مي‌توانند نقشي را كه جنسيت در تفكر مرد سياه بازي كرده است، درك كنند.

اما برخي ديگر از فمينيست‌ها به تركيب دغدغه‌ها و هويت‌هاي چندگانه‌شان معتقدند. از نظر آنان نژاد و جنسيت نظام‌هاي به هم پيوسته‌اي از استثمارند. آن‌ها برخلاف ديدگاه فيمنيست‌هاي سفيدپوست، نژاد را يك مشكل اضافي نمي‌دانند بلكه مي‌گويند، توجه به اين امر برداشت‌هاي مربوط به جنسيت را از بنياد دگرگون مي‌سازد، لذا براساس اين ديدگاه هويت‌هاي چندگانه فصل مشترك بسياري از آسيايي‌ها، سياه‌پوستان و در كل زنان ملت‌ها و قوميت‌هاي گوناگون و رنگين‌پوستان مي‌باشد. (همان)

اين ديدگاه مي‌تواند پاسخي به فمينيست‌هاي ايراني باشد كه گاه فمينيست‌هاي كرد را از تكيه بر هويت ملي كردي منع مي‌كنند.

اگر بخواهيم نتيجه‌گيري اجمالي از اين شرح داشته باشيم، مي‌توانيم بگويم كه به طور اجمال سه ديدگاه و سه پاسخ به پرسش اصلي اين نوشته مفروض است.

نخست همان ديدگاهي كه برخي فعالان سياسي مطابق آن مي‌گويند: تا زماني‌كه با مسئله‌اي به نام ناسيوناليسم روبرو هستيم پرداختن به فمينيسم نوعي انحراف و يا مانع براي اين مبارزه است و يا در بهترين حالت بر اين باورند كه اگر همه با هم متحد شويم و رفع تبعيض ملي نماييم، مي‌توانيم اميد به رفع تبعيض زنان هم داشته باشيم.

دوم همان نگرش موج دومي كه تأكيد و توجه‌اش را بر تفاوت مي‌گذارد و براي جنبش‌هاي فمينيستي قومي و نژادي، هويت جداگانه‌اي تعريف مي‌كند. از اين رو نمي‌توان به اين باور رسيد كه مسئله‌ي زنان بخشي و يا جزئي از يك كل واحد به نام مسئله‌ي ملي يك ملت يا قوم مي‌باشد. آن‌چه اين ديدگاه را روشن مي‌سازد اين مسئله است كه مسئله‌ي زنان حتي اگر در قالب و يا يك بستر ملي مطرح شود، هويتي متفاوت و ويژه‌ي خود زنان آن قوم يا ملت است. از اين منظر مسئله‌ي زنان يك مسئله‌ي كاملاً متفاوت است.

نگرش سوم قايل به هويت‌هاي چندگانه و تركيب مناسب از دغدغه‌ها و مطالبات مي‌باشد. در واقع يك زن مي‌تواند هم دغدغه‌ي ملي داشته باشد و هم مطالبات فمينيستي و... از اين منظر مي‌توان ديدگاهي را كه معتقد است فمينيست‌ها در مسائل ملي و پروژه‌هاي ملت‌سازي مي‌توانند نقش اساسي داشته باشند، مورد توجه قرار داد. زيرا كه اين ديدگاه بر اين باور است كه فعاليت‌هاي فمينيستي مي‌تواند ترغيب كننده و تجهيز كننده‌ي ملي‌گرايي هم باشد

نيرا يووال و فلويا آنتياس3 معتقدند زنان در فراگردهاي قومي و ملي از طرق زير مشاركت دارند: بازتوليد كنندگان اقليت قومي؛ بازتوليدكنندگان مرزهاي گروه‌هاي ملي با قومي؛ كنشگران اصلي در انتقال ارزش‌هاي جامعه؛ تبيين شاخص‌هاي تمايزات ملي يا قومي و در نهايت در مقام شركت كنندگان فعال مبارزات ملي كه در تمامي اين موارد زنان در پروژه‌هاي ملي و قومي سهمي دارند كه از سهم مردان متمايز است.(فريدمن،2001، ص135)

از اين رو مي‌توان گفت، لازم نيست جنسيت و مليت را چون دو امر متقابل و يا متضاد با هم بررسي كرد و حتا مي‌توان جنبش‌هاي فمينيستي را به عنوان جنبشي در عرض و يا در طول جنبش‌هاي ملي در نظر گرفت.

اما نكته‌ي پاياني آن كه اصولاً طرح چنين مباحثي از جانب برخي فعالان سياسي (مرد يا مردگرا) نشان از تفوق همان روحيه‌ي مردسالاري دارد. آنان به خاطر پنهان كردن عنادشان با طرح مباحث فمينيستي، از پوشش دفاع از ناسيوناليسم بهره برده‌اند.

فراموش نكنيم يك زن در فلان روستا يا شهر دور افتاده ممكن است هيچ تداخل و تقابلي ميان خود و وضع سياسي جامعه‌اش نبيند و ممكن است حتا هنوز نداند نظام سياسي مملكت سلطنتي‌ است يا جمهوري و با واژه‌هايي چون مليت، قوميت، حاكميت هم هيچ آشنايي نداشته باشد و اصولاً دغدغه‌اي به نام ناسيوناليسم نداشته باشد. اما ستم‌هايي كه به عنوان يك زن در معرض آن است، براي‌اش بسيار ملموس است كه مي‌تواند آن‌ها را تحمل كند و دندان بر جگر بفشارد و يا مي‌تواند بر عليه آن‌ها بشورد و زبان اعتراض بگشايد. پس نمي‌توانيم به اين دليل كه اكثريت جامعه به سياست مشغول‌اند، حتماً توافق اصلي جامعه را برمسئله‌ي سياسي و يا ناسيوناليستي بدانيم و امر فمينيستي را يك امر ثانويه ارزيابي كنيم؛ اين توافق اكثريتي، تنها انتخاب نخبگان است. نخبگاني كه به دليل مردسالاري حاكم، اكثريت‌شان را مردان تشكيل داده‌اند.








پانوشت ها :

1-- Black Feminism

Eurocentric-2

3-Nira yuval Davis & Floya Anthias

منابع:

-جرج رينزر،1374،نظريه‌هاي جامعه‌شناسي در دوران معاصر،ترجمه محسن ثلاثي،علمي،تهران

-جين فريدمن،فمينيسم،1383،ترجمه فيروزه مهاجر،آشيان،تهران

-مگي هام،فرهنگ نظريه‌هاي فمينيستي1382،ترجمه نوشين احمدي خراساني و..،توسعه،تهران


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

جنبش زنان ايران جنبشي فعال و هدف‌مند و موفق

برخورد جامعه‌ي روشنفكري و فعالان سياسي ايران، با جنبش زنان ايران هم در سطح تئوريك و هم در سطح پراگماتيك به طرز عجيبي مشكوك است.از جامعه‌اي هم‌چون ايران با اين سطح از فعاليت روشن‌فكري و نيز حجم بيشتري از ادعاي آن(روشنفكر نمايي) قاعدتا انتظاري بيش‌تر مي‌رود كه در عرصه‌اي به نام مطالعات و مطالبات زنان كه هم يكي از نحله‌هاي فكري معاصر است(فمينيسم) كه به شدت در حال توليد دانش در همه‌ي حوزه‌ها (به ويژه علوم انساني، اگر چه از حوزه‌هايي نظير زيست شناسي عصب شناسي و.. غافل نبوده) و هم يكي از اركان فعاليت روشنفكري يعني تلاش براي رفع تبعيض مي‌باشد، بسيار فعال‌تر و واجد حضورترباشد

به همين دو دليل ساده آيا نمي‌بايست امروزه ما شاهد توان و جنب و جوش فكري بيشتري در حوزه هاي نوشتاري و توليد روشنفكري مربوط به زنان و فيمينيسم مواجه مي‌بوديم؟ پس اين سكوت معنادار چه در عرصه‌ي عمل و چه در حوزه‌ي توليد انديشه به نظر از چه عواملي سرچشمه مي‌گيرد؟

مضاف بر اين‌كه انگار همه ي روشنفكران و نويسندگان به طرز مرموزي در كمين كمترين يا بزرگترين خطاي راهبردي يا استراتيژيكي وي يا اصولا هر گونه خطايي از سوي زنان هستند تا آن را در بوق و كرنا بكنند و فرياد وا مصيبت(البته در دل جانمي جان)برآورند كه ديديد شما زن‌ها هميشه راه به بي راهه مي رويد و... توان درست انجام كاري را نداريد يا مثلا 4نفر از شما نمي‌توانيد در يك انجمن جمع شويد و .....و..



اما با اين همه آن‌چه غير قابل انكار است رشد كمي و كيفي جنبش زنان ايران براي كسب حقوق اجتماعي و سياسي و به رسميت شناخته شدن هويت آنان در اين چند سال اخير است.

از سوي ديگر آن‌چه در اين سال‌ها نمود عيني‌تري يافته‌است سير اين جنبش از يك هويت همواره «خود مظلوم پندار» به يك هويت«خود حق مدار»،هم‌چنين سيري در مسير از يك جنبش نوشتاري صرف و بيانيه مدار، به سوي مسيري انديشه ورزانه و نيز عمل‌‌گرايانه‌ي اجتماعي بوده است. اگر چه امروز تعداد بيانيه‌ها و مجموعه‌ي آن‌چه توسط زنان نگاشته مي‌شود حجم انبوه‌تري يافته اما اين نوشتار به تمام معنا از يك حوزه‌ي آكادميك يا حوزه‌هاي صرف سياسي يا خود مظلوم پنداري خارج شده و همواره يك هدف معين در حوزه‌ي عمل سياسي يا اجتماعي و يا حقوقي را نشانه رفته است و افزون برآن شاهد كنش اجتماعي آشكار از سوي جنبش زنان هستيم. جنبشي كه در هر دوره‌ي زماني خواسته‌هاي مشخص و اهداف تاكتيكي و استراتيژيكي معيني را دنبال مي‌كند وبراي خواسته‌هاي‌اش پا به عرصه‌ي كنش خود آگاه اجتماعي و حتا سياسي نيز مي‌نهد و هزينه‌هاي آن را نيز پرداخت مي‌نمايد.

نگاهي ساده به فعاليت‌هاي كنش‌مند اجتماعي زنان ايراني در اين سال‌هاي اخير از تجمعات خياباني(22خرداددانش‌گاه تهران، ميدان هفت تير،نقابل دادگاه انقلاب و...)گرفته تا تجمعات خانگي، برگزاري جلسات نقد و بررسي و كلاس‌ها و كارگاه‌هاي آموزشي و هزينه‌ي برخورد سياسي كه با آنان مي‌شود يعني آمار زنداني شدن‌ها و بازداشت‌هاي هر از چند گاه زنان در اين سال‌ها، همگي نشان از عزم جزم زنان براي آن‌چه «تغييير» اش مي نامند براي هدفي كه حداقل دستاورد آن«برابري» در حقوق اجتماعي(تغيير در قوانين مدني)،سياسي(مسئله‌ي رييس جمهور شدن زنان و ديگر مسئوليت‌هاي سياسي)،اقتصادي ،فرهنگي و..است.

تغيير و تحولاتي از اين دست به راستي جنبش زنان ايران را به يكي از فعال‌ترين چنبش‌هاي اجتماعي ايران تبديل نموده‌است براي استدلال در راستاي ادعاي فعال بودن كافي است به موارد زير تنها به صورت تيتروار نگاهي انداخت

1-فعال بودن بيش از چندين سايت و وبلاگ اينترنتي با نگاه و موضوع خاص زنان و برخودار از يك وضعيت فعال مدام و توليدگر(سايت‌هايي از جمله تغيير براي برابري،مدرسه فمينيستي،ميدان زنان و....)

2-برگزاري كلاس‌ها و كارگاه‌ها و ورك شاپ‌هاي بسيار فعال و قابل تامل در طول سراسر سال

3-توسعه ي فعاليت‌ها به شهرستان‌ها و استان‌هاي دور نزديك و توجه بر عدم تمركز بر تهران و گريز از سانتراليسم

4-برگزاري بزرگداشت‌ها، سمينارها، يادمان‌ها و تجمع‌ها با مجوز و حتا بي مجوز و جسارت در پرداخت هزينه‌هاي سياسي آن(حتا اگر به زندان و احكام قضايي آن‌چناني بيانجامد)

5-برقراري ديالوگ و گفتمان با ديگر گروه‌ها و سازمان‌ها و احزاب و دسته‌هاي سياسي و غير سياسي و فعال در عرصه ي اجتماعي و مدني و حتا با نمايندگان پارلمان يا آيات عظام و..

6-انتشار كتاب‌چه‌ها، فصل‌نامه‌ها و جزوات علمي، آموزشي و ترويجي تحت هر شرايطي



اما هدف‌مندي اين جنبش احتمالا تا همين‌جاي اين ياد‌داشت دلايل‌اش روشن و آشكار شده باشد اما براي يادآوري به بعضي از آن‌ها نيز به صورت تيتر وار اشاره مي‌كنم.

ازويژگي‌هاي بارز و قابل اشاره در جنبش زنان در حوزه‌ي هدف‌مندي مي‌توان به تقسيم‌بندي هدف‌هاي دور دست و هدف‌هاي مقطعي، يا به عبارتي ديگر «اهداف بلند مدت» و «اهداف كوتاه مدت» مي‌باشد.

اهداف بلند مدت جنبش زنان ايران حوزه‌هاي وسيعي از تغييرات اجتماعي را در بر مي‌گيرد كه به تبع پاي در ديگر حوزه‌ها هم‌چون سياست و اقتصاد و فرهنگ نيز مي‌گذارد. در واقع آشكارا زنان ايراني به دنبال تعبير روياي برابري در فرصت‌ها(فمينيسم ليبرال و يا موج اولي) در همه‌ي زمينه‌ها هستند تا در آن برابري فرصت‌ها براي تاكيد بر تفاوت‌ها و به تبع آن دريافت امتياز‌هاي در خور آن تفاوت‌ها(فمينسم راديكال و يا موج دومي و البته نه به معناي ضد مرد بودن اين نحله) و در پي فراهم شدن چنين فرصت‌هايي تلاش در حوزه‌هايي چون فرهنگ، فمينيسم‌هاي محلي، قومي و ...(فمينيسم موج سومي يا به عبارتي پست مدرن)را نيز مد نظر دارند.

اما به دليل جهان سومي بودن،عدم توسعه‌ي متوازن فرهنگي سياسي اقتصادي، وارداتي بودن ريشه‌هاي تئوريك اين انديشه‌ها در جامعه‌ي ما و دلايل ديگري( كه فعلا در اين مجال و مقال نمي‌گنجد و آن را به فرصتي ديگر موكول مي‌كنم)اين‌گونه نيست كه اين مراحل و اين انديشه‌ها همانند جوامع غربي_ كه خاستگاه اين انديشه‌ها و جريان‌ها بوده_ به صورت طي مراحل تاريخي و يا تسلط گفتمان‌ها در دوره‌هاي مختلف زماني، رخ دهد بلكه ناخواسته هم‌زمان به يك چند گفتماني در حوزه‌ي انديشه روي آورده‌اند اما با هوشياري تمام در حوزه‌ي عمل با آگاهي و هوشياري و براي پيش‌برد اهداف‌شان با تكيه بر اهداف كوتاه مدت و مقطعي به فراخور زمان وميزان آماده بودن فضا ي اجتماعي و سياسي هر چند مدت هدف‌هاي ويژه‌اي را انتخاب كرده و بر حداقلي از قدر متقين‌هاي قابل تفاهم، توافق مي‌نمايند و تا سرحد امكان _ در بيش‌تر اوقات تا نيل به مقصود‌شان _آن هدف را با گفتمان‌ها و ابزارها و روش‌هاي متفاوت دنبال مي كنند.

روزگاري دنبال برجسته‌كردن خشونت خانگي بودند و مدت زماني به دنبال حق حضانت، سال‌هايي در پي تغيير در قوانين ارث بري و روزگاري به دنبال دريافت خسارت بيمه ي برابر جاني(ديه)،ايامي را به تلاش و زمينه‌سازي براي مشاركت در سطوح بالاي سياسي وامروزه به دنبال تغيير قوانين چند همسري و حق طلاق و...و البته هرگز هم‌هيچ كدام از هدف‌هاي دست نيافته را به دست فراموشي نسپرده‌اند



اما استدلال من براي موفقيت جنبش زنان ايراني چيست؟

احتمالا در ذهن هر خواننده‌اي در اين لحظه، يكي از آخرين دستاوردهاي جنبش زنان در اين يكي دو هفته‌ي اخير تداعي مي‌شود و آن همانا يك بار از دستور خارج كردن لايحه‌ي به اصطلاح حمايت از خانواده و در نهايت با همه‌ي فشارهاي دولت و نيز ميل عجيب برخي از مجلسيان (كه ظاهرا آمار غير قابل باوري از آن‌ها چند همسر تشريف دارند) و مجالس پيدا و پنهان ديگرو تلاش‌هاي شجاعانه‌ي خانم آليا!حذف دو ماده ي بسيار بحث برانگيز از لايحه مي‌باشد كه به واقع بهانه ي اصلي اين يادداشت نيز مي‌باشد. اين امر اصلا قضيه‌ي ك.چكي نيست آن‌هم اگر توجه داشته باشيم كه اتفاقا آن دو ماده را دولت كريمه به لايحه افزوده بود و هنوز هم برآن اصرار مي ورزند.تلاش‌هاي كساني به اين نتيجه انجاميد كه فاطمه‌ي آليا _كه مي‌توان و را يكي از سخنگويان به تمام معناي دولت كريمه حداقل در چنين حوزه‌هايي دانست_آن‌ها را عده‌اي «لجن‌پراكن» ناميده بود.



اما اين تنها گوشه‌اي از موفقيت‌هاي زنان ايراني در اين سال‌ها بوده است.و براي يادآوري ديگر موفقيت‌هاي آنان مي‌توانم شواهد بسيار بيشتري ارائه كنيم كه البته هر كدام از ما با مروري ساده در خاطرات ذهني‌مان مي‌توانيم آن‌ها را به ياد آوريم.

تغيير قوانين حضانت، راه‌يابي زنان به هيئت رئيسه‌ي مجلس رياست بر كميسيون‌هاي مجلس، راه‌يابي به كابينه و رياست سازمان‌هاي تحت نظر رييس‌جمهوري، تاسيس رشته‌ي دانشگاهي مطالعات زنان، فتواي ارث بردن زنان از عرصه به جاي اعياني، تغيير و فرهنگ‌پذيري جامعه در ورزش زنان و حضور‌هاي موفق آنان با همه‌ي محدوديت‌ها، دريافت جايزه‌هاي جهاني در حوزه‌هاي حقوق بشري كه در فاصله‌ي كمتر از 5سال دو جايزه‌ي معتبر نوبل و اولاف پالمه به زنان ايراني تعلق گرفته است و بخش اعظم ديگري از مواردي كه در لابه‌لاي اين يادداشت به آن اشاره شد و فهرست طولاني تري را مي‌طلبد كه تنها موجب اطناب كلام خواهد شد. همه و همه دلايل روشن آشكاري براي موفقيت جنبش زنان در ايران مي‌باشد.

اين يادداشت هرگز منكر نقايص و خطاها و ايرادات و تئوريك و متدولوژيك جنبش زنان ايران نيست (كه آن هم حتما در مجالي ديگر به آن پرداخته خواهد شد)، بلكه اين‌جا تنها شادباشي و تبريكي به مناسبت اين همه تلاش بي‌پايان و بي‌وقفه از سوي جنبشي كه همان‌طور كه در آغاز اشاره كردم مورد كم‌ترين حمايت اقشار مختلف فعالان سياسي و مدني ايراني قرار مي‌گيرد. همه مي دانيم كه جامعه روشنفكري غير زنانه‌ي ايران تنها به امضاي چند بيانيه براي آزادي فلان فعال مدني يا سياسي زن و يا نهايتا انجام چند مصاحبه‌ي پر از ژست روشنفكري با همين مجلات و سايت‌هاي زنان بسنده كرده‌اند و مدت‌هاست كه چشم بر فعاليت‌هاي چنين جنبش عظيم اجتماعي بسته‌اند و خود از هرگونه ورود عملي يا حتا تئوريك به اين عرصه پرهيز دارند

 به راستي كدام يك از جنبش‌هاي اجتماعي و حتا سياسي حال حاضر ايران در چنين سطحي از فعاليت و حتا سازمان‌دهي برخوردار است؟ و كدام يك از اين جنبش‌ها به اندازه‌ي آن‌ها صادق و آماده براي پرداخت هزينه ي خواسته‌هاي‌شان هستند و از سوي ديگر توانسته‌اند چنين حجم عظيمي از جنبش اجتماعي مردمي را پوشش دهند؟
» ادامه مطلب