برخورد جامعهي روشنفكري و فعالان سياسي ايران، با جنبش زنان ايران هم در سطح تئوريك و هم در سطح پراگماتيك به طرز عجيبي مشكوك است.از جامعهاي همچون ايران با اين سطح از فعاليت روشنفكري و نيز حجم بيشتري از ادعاي آن(روشنفكر نمايي) قاعدتا انتظاري بيشتر ميرود كه در عرصهاي به نام مطالعات و مطالبات زنان كه هم يكي از نحلههاي فكري معاصر است(فمينيسم) كه به شدت در حال توليد دانش در همهي حوزهها (به ويژه علوم انساني، اگر چه از حوزههايي نظير زيست شناسي عصب شناسي و.. غافل نبوده) و هم يكي از اركان فعاليت روشنفكري يعني تلاش براي رفع تبعيض ميباشد، بسيار فعالتر و واجد حضورترباشد
به همين دو دليل ساده آيا نميبايست امروزه ما شاهد توان و جنب و جوش فكري بيشتري در حوزه هاي نوشتاري و توليد روشنفكري مربوط به زنان و فيمينيسم مواجه ميبوديم؟ پس اين سكوت معنادار چه در عرصهي عمل و چه در حوزهي توليد انديشه به نظر از چه عواملي سرچشمه ميگيرد؟
مضاف بر اينكه انگار همه ي روشنفكران و نويسندگان به طرز مرموزي در كمين كمترين يا بزرگترين خطاي راهبردي يا استراتيژيكي وي يا اصولا هر گونه خطايي از سوي زنان هستند تا آن را در بوق و كرنا بكنند و فرياد وا مصيبت(البته در دل جانمي جان)برآورند كه ديديد شما زنها هميشه راه به بي راهه مي رويد و... توان درست انجام كاري را نداريد يا مثلا 4نفر از شما نميتوانيد در يك انجمن جمع شويد و .....و..
اما با اين همه آنچه غير قابل انكار است رشد كمي و كيفي جنبش زنان ايران براي كسب حقوق اجتماعي و سياسي و به رسميت شناخته شدن هويت آنان در اين چند سال اخير است.
از سوي ديگر آنچه در اين سالها نمود عينيتري يافتهاست سير اين جنبش از يك هويت همواره «خود مظلوم پندار» به يك هويت«خود حق مدار»،همچنين سيري در مسير از يك جنبش نوشتاري صرف و بيانيه مدار، به سوي مسيري انديشه ورزانه و نيز عملگرايانهي اجتماعي بوده است. اگر چه امروز تعداد بيانيهها و مجموعهي آنچه توسط زنان نگاشته ميشود حجم انبوهتري يافته اما اين نوشتار به تمام معنا از يك حوزهي آكادميك يا حوزههاي صرف سياسي يا خود مظلوم پنداري خارج شده و همواره يك هدف معين در حوزهي عمل سياسي يا اجتماعي و يا حقوقي را نشانه رفته است و افزون برآن شاهد كنش اجتماعي آشكار از سوي جنبش زنان هستيم. جنبشي كه در هر دورهي زماني خواستههاي مشخص و اهداف تاكتيكي و استراتيژيكي معيني را دنبال ميكند وبراي خواستههاياش پا به عرصهي كنش خود آگاه اجتماعي و حتا سياسي نيز مينهد و هزينههاي آن را نيز پرداخت مينمايد.
نگاهي ساده به فعاليتهاي كنشمند اجتماعي زنان ايراني در اين سالهاي اخير از تجمعات خياباني(22خرداددانشگاه تهران، ميدان هفت تير،نقابل دادگاه انقلاب و...)گرفته تا تجمعات خانگي، برگزاري جلسات نقد و بررسي و كلاسها و كارگاههاي آموزشي و هزينهي برخورد سياسي كه با آنان ميشود يعني آمار زنداني شدنها و بازداشتهاي هر از چند گاه زنان در اين سالها، همگي نشان از عزم جزم زنان براي آنچه «تغييير» اش مي نامند براي هدفي كه حداقل دستاورد آن«برابري» در حقوق اجتماعي(تغيير در قوانين مدني)،سياسي(مسئلهي رييس جمهور شدن زنان و ديگر مسئوليتهاي سياسي)،اقتصادي ،فرهنگي و..است.
تغيير و تحولاتي از اين دست به راستي جنبش زنان ايران را به يكي از فعالترين چنبشهاي اجتماعي ايران تبديل نمودهاست براي استدلال در راستاي ادعاي فعال بودن كافي است به موارد زير تنها به صورت تيتروار نگاهي انداخت
1-فعال بودن بيش از چندين سايت و وبلاگ اينترنتي با نگاه و موضوع خاص زنان و برخودار از يك وضعيت فعال مدام و توليدگر(سايتهايي از جمله تغيير براي برابري،مدرسه فمينيستي،ميدان زنان و....)
2-برگزاري كلاسها و كارگاهها و ورك شاپهاي بسيار فعال و قابل تامل در طول سراسر سال
3-توسعه ي فعاليتها به شهرستانها و استانهاي دور نزديك و توجه بر عدم تمركز بر تهران و گريز از سانتراليسم
4-برگزاري بزرگداشتها، سمينارها، يادمانها و تجمعها با مجوز و حتا بي مجوز و جسارت در پرداخت هزينههاي سياسي آن(حتا اگر به زندان و احكام قضايي آنچناني بيانجامد)
5-برقراري ديالوگ و گفتمان با ديگر گروهها و سازمانها و احزاب و دستههاي سياسي و غير سياسي و فعال در عرصه ي اجتماعي و مدني و حتا با نمايندگان پارلمان يا آيات عظام و..
6-انتشار كتابچهها، فصلنامهها و جزوات علمي، آموزشي و ترويجي تحت هر شرايطي
اما هدفمندي اين جنبش احتمالا تا همينجاي اين يادداشت دلايلاش روشن و آشكار شده باشد اما براي يادآوري به بعضي از آنها نيز به صورت تيتر وار اشاره ميكنم.
ازويژگيهاي بارز و قابل اشاره در جنبش زنان در حوزهي هدفمندي ميتوان به تقسيمبندي هدفهاي دور دست و هدفهاي مقطعي، يا به عبارتي ديگر «اهداف بلند مدت» و «اهداف كوتاه مدت» ميباشد.
اهداف بلند مدت جنبش زنان ايران حوزههاي وسيعي از تغييرات اجتماعي را در بر ميگيرد كه به تبع پاي در ديگر حوزهها همچون سياست و اقتصاد و فرهنگ نيز ميگذارد. در واقع آشكارا زنان ايراني به دنبال تعبير روياي برابري در فرصتها(فمينيسم ليبرال و يا موج اولي) در همهي زمينهها هستند تا در آن برابري فرصتها براي تاكيد بر تفاوتها و به تبع آن دريافت امتيازهاي در خور آن تفاوتها(فمينسم راديكال و يا موج دومي و البته نه به معناي ضد مرد بودن اين نحله) و در پي فراهم شدن چنين فرصتهايي تلاش در حوزههايي چون فرهنگ، فمينيسمهاي محلي، قومي و ...(فمينيسم موج سومي يا به عبارتي پست مدرن)را نيز مد نظر دارند.
اما به دليل جهان سومي بودن،عدم توسعهي متوازن فرهنگي سياسي اقتصادي، وارداتي بودن ريشههاي تئوريك اين انديشهها در جامعهي ما و دلايل ديگري( كه فعلا در اين مجال و مقال نميگنجد و آن را به فرصتي ديگر موكول ميكنم)اينگونه نيست كه اين مراحل و اين انديشهها همانند جوامع غربي_ كه خاستگاه اين انديشهها و جريانها بوده_ به صورت طي مراحل تاريخي و يا تسلط گفتمانها در دورههاي مختلف زماني، رخ دهد بلكه ناخواسته همزمان به يك چند گفتماني در حوزهي انديشه روي آوردهاند اما با هوشياري تمام در حوزهي عمل با آگاهي و هوشياري و براي پيشبرد اهدافشان با تكيه بر اهداف كوتاه مدت و مقطعي به فراخور زمان وميزان آماده بودن فضا ي اجتماعي و سياسي هر چند مدت هدفهاي ويژهاي را انتخاب كرده و بر حداقلي از قدر متقينهاي قابل تفاهم، توافق مينمايند و تا سرحد امكان _ در بيشتر اوقات تا نيل به مقصودشان _آن هدف را با گفتمانها و ابزارها و روشهاي متفاوت دنبال مي كنند.
روزگاري دنبال برجستهكردن خشونت خانگي بودند و مدت زماني به دنبال حق حضانت، سالهايي در پي تغيير در قوانين ارث بري و روزگاري به دنبال دريافت خسارت بيمه ي برابر جاني(ديه)،ايامي را به تلاش و زمينهسازي براي مشاركت در سطوح بالاي سياسي وامروزه به دنبال تغيير قوانين چند همسري و حق طلاق و...و البته هرگز همهيچ كدام از هدفهاي دست نيافته را به دست فراموشي نسپردهاند
اما استدلال من براي موفقيت جنبش زنان ايراني چيست؟
احتمالا در ذهن هر خوانندهاي در اين لحظه، يكي از آخرين دستاوردهاي جنبش زنان در اين يكي دو هفتهي اخير تداعي ميشود و آن همانا يك بار از دستور خارج كردن لايحهي به اصطلاح حمايت از خانواده و در نهايت با همهي فشارهاي دولت و نيز ميل عجيب برخي از مجلسيان (كه ظاهرا آمار غير قابل باوري از آنها چند همسر تشريف دارند) و مجالس پيدا و پنهان ديگرو تلاشهاي شجاعانهي خانم آليا!حذف دو ماده ي بسيار بحث برانگيز از لايحه ميباشد كه به واقع بهانه ي اصلي اين يادداشت نيز ميباشد. اين امر اصلا قضيهي ك.چكي نيست آنهم اگر توجه داشته باشيم كه اتفاقا آن دو ماده را دولت كريمه به لايحه افزوده بود و هنوز هم برآن اصرار مي ورزند.تلاشهاي كساني به اين نتيجه انجاميد كه فاطمهي آليا _كه ميتوان و را يكي از سخنگويان به تمام معناي دولت كريمه حداقل در چنين حوزههايي دانست_آنها را عدهاي «لجنپراكن» ناميده بود.
اما اين تنها گوشهاي از موفقيتهاي زنان ايراني در اين سالها بوده است.و براي يادآوري ديگر موفقيتهاي آنان ميتوانم شواهد بسيار بيشتري ارائه كنيم كه البته هر كدام از ما با مروري ساده در خاطرات ذهنيمان ميتوانيم آنها را به ياد آوريم.
تغيير قوانين حضانت، راهيابي زنان به هيئت رئيسهي مجلس رياست بر كميسيونهاي مجلس، راهيابي به كابينه و رياست سازمانهاي تحت نظر رييسجمهوري، تاسيس رشتهي دانشگاهي مطالعات زنان، فتواي ارث بردن زنان از عرصه به جاي اعياني، تغيير و فرهنگپذيري جامعه در ورزش زنان و حضورهاي موفق آنان با همهي محدوديتها، دريافت جايزههاي جهاني در حوزههاي حقوق بشري كه در فاصلهي كمتر از 5سال دو جايزهي معتبر نوبل و اولاف پالمه به زنان ايراني تعلق گرفته است و بخش اعظم ديگري از مواردي كه در لابهلاي اين يادداشت به آن اشاره شد و فهرست طولاني تري را ميطلبد كه تنها موجب اطناب كلام خواهد شد. همه و همه دلايل روشن آشكاري براي موفقيت جنبش زنان در ايران ميباشد.
اين يادداشت هرگز منكر نقايص و خطاها و ايرادات و تئوريك و متدولوژيك جنبش زنان ايران نيست (كه آن هم حتما در مجالي ديگر به آن پرداخته خواهد شد)، بلكه اينجا تنها شادباشي و تبريكي به مناسبت اين همه تلاش بيپايان و بيوقفه از سوي جنبشي كه همانطور كه در آغاز اشاره كردم مورد كمترين حمايت اقشار مختلف فعالان سياسي و مدني ايراني قرار ميگيرد. همه مي دانيم كه جامعه روشنفكري غير زنانهي ايران تنها به امضاي چند بيانيه براي آزادي فلان فعال مدني يا سياسي زن و يا نهايتا انجام چند مصاحبهي پر از ژست روشنفكري با همين مجلات و سايتهاي زنان بسنده كردهاند و مدتهاست كه چشم بر فعاليتهاي چنين جنبش عظيم اجتماعي بستهاند و خود از هرگونه ورود عملي يا حتا تئوريك به اين عرصه پرهيز دارند
به راستي كدام يك از جنبشهاي اجتماعي و حتا سياسي حال حاضر ايران در چنين سطحي از فعاليت و حتا سازماندهي برخوردار است؟ و كدام يك از اين جنبشها به اندازهي آنها صادق و آماده براي پرداخت هزينه ي خواستههايشان هستند و از سوي ديگر توانستهاند چنين حجم عظيمي از جنبش اجتماعي مردمي را پوشش دهند؟
4 comments:
به نظر می رسد روشنفکران ما حتی فمینیسم را در قواره ی نظریه ای در غیاب جنبش ویا نوعی سیاست فرهنگی نیز جدی نمی گیرند . سنت روشنفکری ما هر چه از فمینیسم پرهیز می کند، بيش تر نشانه هاي گريز از مسووليت و خشونت را نمايش مي دهد . من ميان ايزوله گي روشنفكران و فقدان حوزه ي تاثيرشان بر جامعه ، با تحقير يا بي تفاوتي نسبت به فمينيسم رابطه ي مستقيم مي بينم . روشنفكري ايران با آنيماي خود رابطه ي نامناسب و كودكانه دارد ؛ بگذريم از والذاريات ...
يادداشت ات ، بخش هاي مناسبي از ميز كار جنبش زنان ايران رامورد توجه قرار داده بود . با توجه به تخصص ات در اين حوزه ، اميدوارم درنوشته هاي بعدي ، نقاط آسيب پذير جنبش را هم بررسي كني .
As part of this international effort, INTERPOL produced threat assessments for Chinese authorities, followed up on open-source reports of terrorist and other criminal incidents, and trained Chinese police in crisis and major event operations. It also deployed an INTERPOL Major Events Support Team (IMEST) to Beijing and put its 24/7 Command and Co-ordination Centre (CCC) in Lyon, France, on alert during the Olympics.
نبايد از اين روشنفكران يا روشنفكر نمايان يا بهتر بگوييم روشن شكلان انتظار حمايت از اين جنبش را داشت چرا كه بسياري از آنها هنوز نتوانسته اند خود را از ابتدايي ترين قيدها و ارزشها و هنجارهاي مردسالارانه رها سازند چه رسد به اعلام حمايتي كه نقض غرض آنها باشد و قدرت مردانه ي آنها را حتي در عرصه ي خانواده ي خودشان به خطر اندازد. از آنها بعيد نيست كه زماني كه اين جنبش به جايي رسيد منت اين يك ذره حمايت را بر سرشان بگذارند. پس همان بهتر كه اين جنبش اين حركت لنگ لنگان و البته موفقيت آميز خود را ادامه دهد و متكي به چنين حمايتهاي روشنفكرنمايانه اي نباشد.
همسرم تز قابل تاملی در رابطه با جنبش فمینیستی ایران (و نه تنها ایران) داره - اینکه برای دستیابی به حقوق برابر زن و مرد بسیار ضروری ست که مطالعات زنان و روشنگری زنان با مطالعات مردان و روشنگری مردان همراه و همزمان صورت بگیره.
فمینیسم بر اساس درک نوینی از جایگاه و نقش زنان در ساختار (سیستم) خانواده و جامعه استوار است که ساختار سنتی مردسالارانه ای را که عمری دستکم به قدمت کشاورزی داره به چالش می طلبه. لازمه ی اینکه درک تازه ی زنان از خود و حقوق و وظایف خود به تحولاتی بنیادین و پایدار در ساختارهای کهن مردسالارانه منجر شود این است که مردان نیز به درک تازه ای از مفهوم نرینگی و حقوق و وظایف نوین خود برسند.
این اصل به نوعی قابل تعمیم به رفتار نحله های سیاسی و روشنفکری ایران در قبال جنبش زنان است. ظاهرا پذیرش جابجایی وزنه ها در صحنه ی کنش اجتماعی و سیاسی ایران برای این اشخاص و گروهها آسان نیست.
نمی دانم آیا بسیاری از این روشنفکران و کنشگران نمی دانند یا فراموش کرده اند که موثرترین شکل مطالبات در صحنه ی مدنی و سیاسی مطالبات به ظاهر حداقلی و صنفی ست؟ در مقابل اما دشمنان حکومتی آنها به این اصل کاملا واقفند - شاهد آن اینکه شدیدترین برخوردهای اخیر حکومت با فعالان جنبش زنان و فعالان اصناف است.
ارسال یک نظر