۱۳۸۷ مهر ۹, سه‌شنبه

چند نكته در باره‌ي اعتصاب غذاي زندانيان سياسي مدني كورد

 حقوق شهروندي از كليدي‌ترين مفاهيم جامعه شناسي سياسي و نيز بحث‌هاي تخصصي علم حقوق بوده و هنوز هست.  وميان تئوريسين‌ها و نظريه پردازانُ هميشه مناقشه‌هاي فراوان بر انگيحته است البته مخالفان يا تحديد كننده‌هاي حقوق شهروندي تئوريسين‌هاي جناح حاكم و يا وابسته به قدرت بوده‌اند يا در بهترين حالت طرفداران نظريه‌ي دولت و موافقان بسط و توسعه‌ي آن روشنفكران مستقل و طرفداران مردم و در نهايت طرفداران نظريه‌ي ملت.

در اين‌جا نمي‌خواهم وارد بحث تخصصي آن بشوم و تنها مي خواهم به چند نكته در رابطه با يكي از بي نظير‌ترين اتفاقات روي‌داده در عرصه ي فعاليت‌هاي مدني و سياسي در اين‌چند ساله‌ي اخير بپردازم.

حقيقتا نمي‌توان از كنار چنين روي‌دادي كه در آن عده‌ي كثيري از زندانيان يك جامعه اعلام به اعتصاب غذايي در اين سطح و با اين گستردگي را اعلام و آن را عملی هم نمایندُ به آساني گذشت.همه‌ي ما مي‌دانيم هر شهروند در هر جامعه‌اي از يك سري حقوق به نام حقوق شهروندي برخوردار است و حتا اگر اين شهروند به دلايلي درست يا نادرست زنداني شده باشد باز هم از مجموعه‌اي حقوق به نام حقوق متهم مجرم و زنداني برخوردار است. كه يكي از آن حقوق كه در همه حال از آن برخوردار است.حق مالكيت واراده‌ي تصميم‌گيري در مورد جسم خودش مي‌باشد كه يكي از راه‌هايي كه زنداني سعي بر اعمال اراده‌ي خود بر بدن‌اش را دارد تصميم به اعتصاب غذاست كه به نوعي يادآوري اين نكته به كساني‌است كه قصد اين را داشته‌اند كه به وي بفهمانند كه ما جسم تو را در بند نگه داشته‌ايم تا با آن نتواني فعاليتي عليه ما انجام بدهي،كه جسم من هم‌چنان در ارده‌ي من است. اكنون يك سوال پيش مي‌آيد كه آيا ما به عنوان شهروندي كه هنوز از حق بيرون زندان بودن بخورداريم وظيفه‌اي در قبال آنان‌كه در زندان به سرمي‌برند داريم يا نه؟در اين زمينه چند نكته را لازم به يادآوري مي‌دانم.

1-برخورد اوليه با اين خبر به نظر من برخوردي از روي  ثواب نبود و بيشتر بوي مسكوت نگه‌داشته شدن آن مي‌آمد تا بوي حمايت يا حتا پوشش. اين برخورد متاسفانه نه تنها از سوي فعالان سياسي و مدني غير كرد،بلكه از سوي تعداد زيادي از نويسندگان و روزنامه‌نگاران و فعالان كرد كه بسيار هم داعيه به شدت روشنفكربودن دارند نيز صورت گرفت كه البته اين افراد بيشتر از گروهي بودند كه به نوعي وابستگي فكري عجيبي به روشنفكران غير كورد دارند و سابقه‌ي فكري و فعاليت‌هاي‌شان اين را نشان مي‌دهد. این گروه معمولا منتظر مي‌مانند ببيند بزرگان و زعماي فكري‌شان در ديگر گروه‌ها چه واكنشي را در پي مي‌گيرند كه آن‌ها هم به همان راه بروند و اگر در موردي همانند اين مورد آن‌ها راه سكوت و بي‌خبري برگزييند اينان نيز يا دست‌پاچه مي‌مانند و نمي‌دانند چه‌كار كنند و يا باز با تاسي از آن‌ها سكوت را برمي‌گزييند و حتا در وبلاگ‌هاو وب سایت های شان و ...خودشان را به هزار و يك موضوع مشغول مي‌كنند كه مبادا فرصت اين را پيدا كنند در اين باره حتا يك سطر بنويسند.

2-متاسفانه باز هم اين بار يك برخورد شاه‌كار از سوي برخي فعالان سياسي و مدني و مدعي روشنفكري صورت گرفت كه من تا به حال چنين برخوردي را مشاهده نكرده بودم. برخوردي دور از شان  و حیثیت روشنفكري و دور از شان احترام به يك زنداني سياسي_مدني.اين برخورد چيزي نبود جز زير سوال بردن اقدام اين زندانيان و طرح پرسش بي‌شرمانه‌يُ آيا واقعا  این ها اعتصاب غذا كرده‌اند يا نه؟ و يا اين‌كه ما از كجا بدانيم كه آن‌ها در اعتصاب غذا هستند؟ راستي اگر اين زندانيان كورد نبودند باز هم چنين پرسشي مطرح مي‌شد؟ آيا ما به ياد داريم كه در موارد ديگري كه يك زنداني اعلام اعتصاب غذا كرده چنين پرسشي حتا به ذهن رسيده باشد؟راستي چه كسي مي‌تواند به زنداني كه اعلام اعتصاب غذا كرده‌است بگويد ما از كجا بدانيم كه راست مي‌گويي؟ و آيا ما به صورت عملي مدرك مستدلي داريم كه فلان زنداني سياسي قبلي كه اعلام اعتصاب غذا كرده بود،واقعا اعتصاب كرده بود؟ و آيا تعداد ليوان های آبي را كه در روز مي‌نوشید مي‌شمرديم؟ و...

3-نكته های بعدی در اين‌جا متوجه كميته‌‌هاي اطلاع رساني و پي‌گيري خبر‌هاي اين زندانيان مي‌باشد. متاسفانه به دلايلي كه ممكن است معقول هم باشد. كميته‌ي اطلاع رساني در خارج از مرزهاي ايران بود و همين امر اولا به بعضي تاريك‌انديشان و ترسو‌ها واين بهانه را مي‌داد كه سوال‌هايي از جنس سوال بالا را مطرح نمايند زيرا به باور آن‌ها شما از كجامي دانيد و چگ.نه خبر کسب می کنید كه داريد گلوي خود را پاره مي‌كنيد

4-نوع اطلاع رساني و اعلام اوليه كه از يك اعتصاب غذاي همگاني و با تعداد بالاي زندانيان خبر مي‌داد و چنين احساسي را بر مي‌انگيخت كه انگار همه‌ي زندانيان سياسي ومدني با هم شروع به اعتصاب غذا نموده‌اند و اطلاعيه‌ها وخبرهاي بعدي كه هر روز خبر از پيوستن گروهي ديگر به اعتصاب غذا را مي‌داد ونيز زمزمه‌هاي بعدي مثل دوره‌اي بودن اعتصاب غذا از سوي برخي از زندانيان و يا خبرهايي از سوي كساني كه ادعاي كسب اطلاع از برخي از زندانيان را داشتند مبني بر اين‌كه اصلا فلاني در اعتصاب به سر نمي‌برد، باعث تشكيك در خبر اوليه و زير سوال بردن‌هاي كليت ماجرا مي‌شد.

5-عدم برگزاري و انجام مصاحبه‌هاي راديويو تلويزيوني يا مطبوعاتي با ياران و نزديكان درجه‌اول زندانياني كه در اعتصاب غذا به سر مي‌بردند و اين‌كه اطميناني از سوي آن‌ها به مخاطبان داده شود يا اطلاع رساني از وضعيت جسماني و سلامتي آن‌ها از سوي خانواده‌هاي‌شان باز هم از نكات ديگر سوء خبر رساني درباره‌ي اين وضعيت بود كه متاسفانه باز بهانه‌اي به دست كج‌فهماني مي‌داد كه سعي در كم‌رنگ جلوه‌دادن اقدام اين گروه از زندانيان در بند را مي‌داد.

اما با اين همه نمي‌توان اقدام گروهي را كه سعي در بي اهميت جلوه دادن چنين اقدام قانوني و مدني را از سوي گروهي از انسان‌ها كه به خاطر فعاليت‌هاي سياسي و يا مدني به زندان افتاده‌اند و بيشتر آن‌ها يا با احكام بسيار سنگين از جمله اعدام و حكم‌هاي بالاي ده سال و پنج سال روبه‌رو شده‌اند يا در وضعيت بلا تكليفي به سرمي‌برند، را نكوهش نكرد و بهانه‌هاي آن‌ها را واهي نپنداشت.گيريم همه‌ي ضعف‌هايي كه من خود به عنوان نقد در اطلاع رساني در اين‌باره بر شمردم درست باشد. گيريم كه اصلا 80نفر نه و مثلا50 نفر نه 10نفر و يا اصلا 5نفر در اعتصاب غذا به‌سر مي‌بردند آيا باز هم اين توجيهي براي سكوت ما بود.آيا حتما عده‌اي از آن‌ها خداي ناكرده بايد بميرند يا مي‌مردند كه باور مي‌كرديم كه واقعا چنين اتفاقي در حال رخ دادن است؟آيا به فرض درستي همه‌ي انتقادات من  و ديگر انتقادهاي موجود مگر ما نمي‌دانيم امكان نظارت آزاد و كسب اطلاع درست از وضع زندانيان سياسي با چه مشكلات عديده‌اي روبروست كه انتظار خبر رساني كاملا مطلوب و درست را داشته‌باشيم؟ و بسياري آياهاي ديگر.

در اين‌جا و در پايان اين يادداشت به ياد آن شعر شاملو مي‌افتم كه به درستي سرود كه:

در به در تر از باد

در سرزميني زيسته‌ام

كه هيچ گياهي

در‌ آن نمي رويد

اي تيز خرامان!

لنگي پاي من
از ناهمواري راه شما بود.
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

دختران در اندرونی استان خود بمانند

 نقدي بر بومي گزيني  دانشجویان دختر

مجموعه‌ كنش‌هاي دولت نهم تنها مبين اين نكته است كه اين دولت و حاميان‌اش تنها‌ برنامه‌ها، طرح‌ها و اقداماتي را به اجرا و آزمايش مي‌گذارند كه يك ويژگي حتما مشترك دارند؛ و آن ويژگي«محيرالعقول»بودن آن‌هاست. به معناي كلمه‌ي ساده‌ و آشناي محيرالعقول دقت كنيد؛ يعني اقدام يا عمل يا كلامي كه مجموعه‌ي عقل‌ها را به تحير وا بدارد.از تغيير ندادن ساعت گرفته تا ابراز آمادگي براي ورود زنان به ورزشگاه‌ها،يا طراحي لايحه براي قانوني‌كردن چندهمسري و در ضمن‌همان چند همسر شدن زنان، بستن ماليات به مهريه كه زنان خيلي هم هوس اين‌را نكنند كه به خاطر شرايط مالي ازدواج كنند.اين نكته را از آن‌رو يادآور مي‌شوم كه بدانيد اگر دولت نهم از ورود زنان به ورزشگاه‌ها حمايت مي‌كند تنها به يك دليل است آ‌ن‌هم‌آخر محيرالعقول بودن اين اقدام از سوي دولتي ارزشي و اصول‌گرا و....مي‌باشد.

از جمله محيرالعقولترين و تازه‌ترين اقدامات اين گروه از حاكمان ما،اقدام به اقدامي نامبارك  دور از عدالت و غير قانوني به نام بومي‌گزيني دانشجويان به ويژه دانش جويان دختر بود.
مطمئنا هيچ كس منكر طرح‌ها و برنامه‌هايي در راستاي عبور از سانتراليسم،  تمركز زدايي و حركت به سمت چند قطبي شدن در مراکز توسعه و در نهايت توسعه‌ي متوازن نيست.اما صحبت آن‌جا است كه ااين اتفاقات معمولا بدون هیچ کدام از پیش شرط های لازم برای چنین اقداماتی انجام می گیرد.اگر دولت یا مجلسیان بنا را بر این دارند که تجمع دانشجویان نخبه تنها در یکی دو کلان شهر و به ویژه در تهران نباشد قاعدتا می بایست که در شهرهای کوچک و حداقل در مراکز استان ها دانش‌گاه‌هایی با امکاناتی آموزشی علمی و.. بسیار فراتر ازتهران تاسیس نمایند تا دانشجویان آن دانش‌گاه را به عنوان یکی از گزینه های خود و به عنوان اولویتی از اولویت های انتخابی خود بر گزییند.ضمن آن که باید در نظر داشت حتا در صورت  تحقق چنین امري  بخش اعظمی از اعتبار و ارزش علمی یک موسسه دانش‌گاهی و علمی به تاریخچه و سابقه ی آن برمی گردد. که نباید انتظار داشت به صرف اندک زمانی از راه اندازی چنین دانش‌گاهی دانشجویان چنین گزینه ای را مثلا بر دانشگاهی چون شریف در علوم  فنی و مهندسي، یا دانشگاهی چون علامه طباطبایی و تهران در علوم انسانی ترجیح دهند .

از سوی دیگر صرف تاسیس یک موسسه کاملا پیشرفته و با امکانات نمی‌تواند کافی باشد زیرا به فرض چنین تاسیسی آیا شهر مذکور به اندازه ی شهر تهران دارای دیگر امکانات فرهنگی علمی آموزشی یا پژوهشی و از همه مهم‌تر رفاهي هست؟ که قطعا نیست.

و در غیر این صورت همان طور که همه ی کارشناسان باور دارند چنین طرح هایی تنها به تعمیق نابرابری هایی که هم اکنون در کشور جدای از عرصه های اقتصادی و سیاسی در عرصه های علمی نیز وجود دارد مي‌انجامد.در واقع نخبگان استان های دیگر به تدریج از تحصیل در دانش‌گاه های معتبر و دارای امکانات مناسب آموزشی کشور محروم می مانند و در طول زمان اين محرومیت شمولي  عام‌تر می‌یابد که؛ دیگر اساتید و کارکنان و  اعضاي هیت علمی  اين دانش‌گاه‌ها هم که در همان دانشگاه های استانی به کار مشغول مي‌شوند، خود نیز ازمیان کسانی خواهند بود که اکثریت شان در دانش‌گاهی معتبر درس نخوانده و تجربه نیاندوخته‌اند و این امر به عمق بي عدالتي در درازنای زمان خواهد انجامید

اما قسمت دوم ماجرا به این قضیه بر می گردد که مجلسیان نه تنها خود را نماینده ی مردم نمی دانند تا وظیفه ی خود بدانند خواسته های مردم را به مرحله ی اجرا برسانند بلکه متاسفانه به جای وکیل مردم خود را قیم آن ها در نظر می گیرند و هر تصمیمی را خود لازم بدانند برای مردم می گیرند و مردم هم چون صغیران یا محجوران باید از تصمیم ولی  و قیم خود  اطاعت نموده و از این همه دلسوزی قیمان خود شاکر و ممنون هم باشند که به فکر تعالی آن ها هستند

از سوی دیگر بخش شرم آور ماجرا در این جاست که از دید نمایندگان مجلس و دیگر متولیان امر این اعتقاد در مورد زنان که آن ها نیاز به تولی و سرپرستی عقلی و فکری از سوی مردان را دارندُظاهرا اعتقادی درست است. زيرا در مواردي كه به زنان مربوط مي‌شود ابتدا تصمیم را عملی می کنند و بعد به اطلاع عموم می رسانند همانند همان مردانی که در قدیم ممکن بود در یک مجلس کاملا مردانه تصمیم به این بگیرند که دخترشان را به عقد فلان مرد در بیاورند و شب که به خانه بر می گشتند به دخترشان می گفتند تو از فردا زن فلانی هستی خودت را آماده کن.

به اعتقاد من تصمیم به بومی گزینی دختران نه به خاطر دلایل مذکور و ادعایی بلکه تنها به دلیل اینکه اصولا مردهای سنتی بر این باورند که دختر باید در «اندرونی» بماند و اگر هم لازم شد تنها در حد و حدود خانه برای امور واجب خارج شود اگر نه در همان محله و الی آخر.در هر صورت  از دید  مردان اولویت به هرچه نزدیک تر بودن دختر به خانه است. از سوی دیگر از دید مجلسیان و دیگر عواملی که چنین تصمیم را گرفته اند دختران شهرستانی با حضور در دانشگاه های معتبر در کلان شهرها دچار تحول فکری و اعتقادی و تغییر نگرش درافکار و کردار خود شده و فردا که به شهر خود بازگردند نماینده تحولات فکری و اجتماعی در شهرهای خود ميان ديگر زنان جامعه ي خود می شوند بنابراین بهترین راه کار براي جلوگيري از چنين تحولاتي به خيال خام شان همان بیرون نیامدن از همان اندرونی است. حال این اندرونی شهر خودشان یا حداقل استان خودشان هم باشد بالاخره از ديد آقايان از يك جايي جلو ضرر را گرفته اند و همين براي شان  کافی است.

سه سال پیش به نام طرح های امنیت اخلاقی فشار بیش از حدی بر حضور زنان در عرصه های عمومیُ وارد شد كه هنوز ادامه دارد. پارسال طرح سهمیه بندی جنسیتی و امسال بومی گزینی.همه‌ی این اقدامات و طرح ها یک هدف را دنبال می کنند محروم کردن دختران از فرصت های اجتماعی برابر آن هم در دوران صدارت مجلس و دولتی که شعار اصلی‌شان عدالت بود
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۴, پنجشنبه

ئا آشتي

دي‌شب يكي از دوستان كه اتفاقا آشنايي از قبل با خانواده‌ي بنده داشت اما خودم را نمي‌شناخت و به خاطر مطالعه ي روزنامه‌ي آشتي با نام من و بعدها با خودم هم آشنا شده بود. با بنده تماس گرفت و با شور وشوق تمام گفت:
_سلام كاك شهاب‌ تبريك مي‌گم بالاخره روزنامه‌ي آشتي را بعد توقيف منتشر كرديد
_ ا ا ا مگه منتشر شده؟
_واا مگر شما خبر نداريد؟مگه ممكنه؟
_خوب چرا نباشه شده ديگه
_ عجبا گفتم نه اسمي نه مطلبي از شما نبود ها يعني حتا در حد مشورت و ..
_بي‌خيال حالا بگو كيفيتش چطوره؟شكل و شمايل‌اش هم‌چنان شكيل هست؟ عكس‌هاي با كيفيتي كار كردند؟مطالبش جطوره
_ بد نيست تقريبا مثل قبله.  لوگوش كه همون لوگوست
_ ااا چه عجب خوبه آخه اون لوگو رو خودم طراحي كردم
راستي...
بگذريم
انتشار دوباره ي روزنامه‌ي آشتي را به جامعه‌ي مطبوعات و روزنامه‌نگاران به ويژه دوستان اهل قلم كرد تبريك مي‌گويم و آرزوي موفقيت دوباره‌ي آن را دارم

 
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ مهر ۳, چهارشنبه

دوم اول(معلمی شغلی مفتضح و مقدس)

امسال اولين روز آغاز مدارس در دومين روز مهر ماه اتفاق افتاد و من معلمم .من برخلاف اكثريت كساني كه از اين‌جا رانده و از آن‌جا مانده معلمي را با علم و آگاهي كاملي كه در حد مقدور ان زمان، انتخاب كرده‌ام و تا اكنون از انتخاب‌ام به عنوان راه پشيمان نشده‌ام اگرچه به عنوان شغل و درآمد و پايگاه اجتماعي  و انگيزه‌هاي شغلي و..هر آن مي‌توان از آن متنفر بود.

اگر چه امروزه معلمي از ديد قاطبه‌ي آحاد ملت محترم و هميشه در صحنه ي ايران به شدت مقدس به شدت اسلامي نه تنها رنگ و بويي از قداست و جايگاه انبيا و اوليا و غيره ندارد و از ميان شغل‌هاي انبيا‌هاي الهي تنها به چوپاني كه يكي از شغل‌ها و شيوه‌‌هاي معيشت پيامبران معمولا پيش از آغاز بعثت‌شان بوده است،شباهت دارد.

اگرچه  وضع معيشتي معلمان امروز ديگر يكي از مزخرف‌ترين مباحثي است كه حتا ديگر خود معلمان از به ميان كشيده شدن آن شرم دارند ولي هر روز دادي از اين‌سو و فريادي رسانه‌اي از سوي حاكميت با خبرهاي دروغين به عنوان افزايش هرروزه‌ي حقوق معلمان مي‌شنويم و از آن سو هر روزه اين معلمان هستند كه مجبورند فيش‌هاي حقوقي‌شان را به مطبوعات بسپارند و چاپ كنند كه دوباره در هياهوي تبليغاتي  و جناح‌بازي‌ها و.. داد بيداد معلمان گم مي‌شود بيداد و بي ملجا و بي‌پاسخ مي ماند.

اگر چه متاسفانه حكميت از شرم‌گينانه‌ترين دروغ‌ها نسبت به تغيير  و ضع معيشيتي  و درآمدي معلمان مي‌پردازد به عنوان مثال نمي‌توانم از اين  دو مورد چشم‌پوشي كنم كه هم باعث تغييرنگرش جامعه در وضع معيشتي معلملن شده هم باعث افزايش قيمت‌ها و .. مي‌شود و از اين سو از سوي معلمان موجب خشمي فروخورده مي‌شود كه به راستي با چنين شگرد‌هاي رسانه‌‌اي چگونه دوباره فرياد برآرند مي‌شود

نمونه اول در همان اولين اعتراضات معلمان در هفت هشت سال گذشته بود كه پس از آن همه تحقير و كتك كاري و كتك‌خوري و.. نهايتا دولت محترم با كمال خونسردي اعلام كرد«20%افزايش حقوق معلمان»اما كافي اشت كه به محتواي اين افزايش دقت مي‌كرديد كه در حكم‌هاي كارگزيني و فيش حقوقي معلمان اين 20%مربوط به يكي از بند‌هاي حقوقي معلمان تحت عنوان«حق جذب»بود و فقط دقت كنيد كه در آن زمان به عنوان مثال حق جذب بنده در فيش حقوقي‌ام 9هزارتومان بود وخود حساب كنيد آن همه جار وجنجال رسانه‌اي دولت سر اين 20%افزايش در يك فيش حقوقي چقدر مي شد

نمونه ي دوم بر مي‌گردد به اين گاه دولت اعلام‌مي كند حقوق هيچ معلمي زير فلان سقف نيست مثلا درا اين اواخر ادعا شده بود كه حقوق زير 300هزارتوان نداريم اين هم در حالي‌است كه نگارنده در سال گذشته 278هزار تومان دريافت مي‌كرد آن هم با 13سال سابقه و با مدرك ليسانس!!يه سوال اين‌ها آيا نشر اكاذيب از جانب دولت نيست و باعث تشويش اذهان عمومي نشده‌است؟



وقتي معلمي و احساس مي‌كني كه مي‌تواني هر ورز حد اقل با 100انسان كوچولو و نه الزاما كوچك برخورد داشته‌ باشي آن‌هم در جاي‌گاهي كه از حداقلي از مشروعيت حتا اقندار و قدرت و يا اعتماد دوستي برخورداري هزاران رويا در ذهن داري.

وقتي يادت مي‌افتد كه تمام طول عمر كودكي و نوجواني‌ات را با همين هيات و شغلي كه امروز خود در جاي‌گاه‌اش قرار گرفته‌اي و احساس مي‌كني كه بايد هر آن‌‌چه آن‌ها اشتباه كرده‌اند، تو فرصت آن را داري كه در حق اين‌ها مرتكب نشوي هزار رويا داري

وقتي فكر مي‌كني وي‌تواني با آموزش؟؟؟!! به كودكان فردا مي تواني جهان بهتري از آ»‌چه خودت در آن زيستي، بسازي و با گفتگو و سخن‌وري از راه انديشه با كودكان فردا هم راه انديشيدن بياموزي هم راه گفتگو هزار رويا داري

اما وقتي وارد مدرسه مي‌شوي و مي‌فهمي كه نظام‌اموزشي تنها از تو يك چيز مي‌خواهد و آن هم قبولي دانش‌آموزان به هر نحو ممكن است. وقتي مي‌فهمي كه مدير مدرسه هيچ چيزي از تو نمي‌خواهد الا سر ساعت حاضر شدن در مدرسه وكلاس آرام و بي سر و صدا و سر ساعت كلاس رفتن و سر ساعت بيرون آمدن و در انتهاي سال هم راضي كردن اولياي داانش‌آموزان.وقتي مي‌فهمي كه پدر مادر بچه‌ها يك دهم تو دغدغده ي فرزندان دلبند‌شان را ندارند الا اين‌كه به هر طريقي(تكرارمي‌كنم به هر طريقي)براي بچه‌اش از آقا معلم نمره بگيرد.

وقتي‌ مي‌بيني كه خود دانش‌آموزان همه ي راه‌كارها رو براي درس نخواندن و نمره گفتن و.. بلدند و نيازي به كسب هيچ ياد گرفتني نمي‌بينند

و بدتر از همه وقتي بعد چند سال عاشقانه‌ معلمي كردن مي‌فهمي كه  تنها چيزي كه به بادت مي‌دهد عاشقانه نگاه كردن به كارت است و باز هم بدتر از آن متوجه مي شي آن‌چه كه تو تين‌قدر عاشقانه‌مي خواهي آمزش‌اش بدهي يك مشت چرنديات است كه مثلا شعر «آب را گل نكنيم سهراب» را قسمت «زن زيبا دو برابر شده است»را سانسور كرده‌اند انگار طراحان كتاب درسي از هر گونه دو برابر شدن زن‌ها حتا در تصوير سازي شاعرانه نيز مي‌ترسند.

آن موقع مي‌فهمي كه واقعا حالت از خودت و مدرسه و درس و كتاب و همه چيز به هم مي‌خورد.ان موقع است كه مي‌فهمي نه رسالتي در كار است و نه تعهدي، نه عشقي نه علاقه‌اي، نه فردايي و نه آينده سازي و نه...........

تو هم مجبوري بشوي معلمي كه مدير مي‌پسندد زود بري سر موقع كلاس رو تحويل بدي و آخر سال هم نمره‌هاي قبولي در ليست ارئه دهي اگر ندهي دو سال بعد به عنوان معلم گير بد اخلاق، بدنمره .. معروف مي‌شوي آن‌موقع نامت بين مديرها مي‌پيچد و تقريبا كم‌تر مديري تو را مي‌خواهد.آن موقع مي‌شوي معلم مازادو از اين داستان‌ها..

اما با اين همه اين همه ي ماجرا نيست. به همكارانم مي‌گويم اين را نه جسارت بدانيد نه ادعاهاي آن‌چناني و شعاري،بلكه حقيقتي است كه در همين چندين و چند ساله‌ي معلمي آن‌را دريافته‌ام.مي شود از اين فرصتي كه در اختيار ماست استفاده كرد اگر در سال حداقل 8كلاس داشته باشيم و از هر كلاس دو نفر آن‌چيزي را كه لازم مي‌دانيم ياد بگيرند يا حداقل  به راه آشنا شوند اين فرصت كمي نيست. تنها اين‌جاست كه مي‌تواني قداست شغلت را ميان آن‌همه افتضاح احساس كني

بگذريم ديرم شد فردا بايد به مدرسه بروم

من معلم‌ام

گرفتار

در مكعبي

با 30 انسان كوچك


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

فمینیسم یا ناسیونالیسم




بؤ :هانا و روناك

خوانشي انتقادي از طرح نظريه‌ي تضاد منافع فعاليت‌هاي تاسيوناليستي و فمينيستي



با توجه به شرايط جهاني در مورد جنبش‌هاي اجتماعي زنان و نيز نفوذ اين جريانات به جوامع خاورميانه و از آن ميان جامعه‌ي كردستان، شاهد بروز و ظهور برخي جريان‌ها هستيم كه به حق يا ناحق خود را مدافع و يا مطالب حقوق و آزادي‌هاي زنان كرد مي‌دانند.

بنابراين با لحاظ كردن موضوعي به نام خاورميانه بدون شك مسايل سياسي و بين‌المللي منطقه‌اي، جريان‌هاي ملي گرايي و قوميت‌گرايي و نيز چند قومي و چند مليتي بودن اكثر اين جوامع به ذهن متبادر مي‌شود، و طرح اين پرسش كه آيا اولويت با كدام يك از دغدغه‌هاي انساني اين گروه از انسان‌هاست مي‌تواند يكي از مهم‌‌ترين چالش‌هايي باشد كه فراروي هر كدام از جنبش‌هاي فمينيستي‌اي كه از تعلقات ملي يا قومي نيز برخوردار است قرار مي‌گيرد كه نكته‌ي اخير به عنوان مثال در مورد كردها به شدت قابل توجه است. زيرا وضعيت كردها به عنوان ملتي داراي سرزمين، اما بدون حاكميت سياسي و يا حداقل بدون سهم مناسب مشاركت در قدرت در كشورهايي كه در آن قرار گرفته‌اند، جنبش فمينيسم كردي را با چالش جدي ميان هر دو گروه از فعالان سياسي يعني فمينيست‌ها و ناسيوناليست‌ها روبرو كرده است و در چند سال گذشته كه هر دو جنبش با تشديد مواضع و فعاليت‌ها روبرو بوده است يكي از مسئله‌هاي هميشه مورد بحث بوده است ؛ زيرا كردها يكي از فعال‌ترين جنبش‌هاي ملي‌گرايي(ياقوميت‌مداري) را در 100 ساله‌ي اخير خاورميانه، در چهار كشور ايران، سوريه، تركيه و عراق بنا نهاده‌اند. بنابراين اين جامعه به طور اعم مشغول يك مبارزه‌ي هويت‌خواهانه‌ي ملي است كه هم شامل مردان اين جامعه مي‌شود و هم شامل زنان‌اش و به طور اخص زنان اين جامعه فارغ يا واصل به دغدغه‌هاي ملت‌شان پاي در كارزاري فرهنگي اجتماعي و سياسي براي احقاق حقوق جنسيتي‌شان هشتند. نكته‌ي غيرقابل انكار، آن است كه زنان اين جامعه و به طور مثال زنان كردستان ايران جداي از ستم‌هايي كه به عنوان ستم ملي و در درگيري با حاكميت برآن‌ها مي‌رود، ستم مضاعفي چون ستم بر عموم زنان ايران را نيز متحمل مي‌شوند. يعني زنان كرد مانند همه‌ي زنان ايران فارغ از مسايل سياسي و ملي با مشكلات و تبعيضات و ستم‌هاي حقوقي، اجتماعي، فرهنگي، سياسي و از همه بالاتر اقتصادي روبرو هستند كه اين ستم‌ها كم‌تر شامل حال مردان مي‌شود.

از سوي ديگر تبعيضات و باورهاي غلط فرهنگي ـ اجتماعي در عرف جامعه‌ي كردي فارغ از مضايق قوانين ايران نيز بر زنان اين جامعه تحميل مي‌شود. در اين ميان برخي به اصطلاح روشن‌فكر و يا فعال سياسي كرد، دغدغه‌ي مسئله‌ي ملي و بزرگ ناسيوناليسم را در تقابل با فمينيسم قرار داده و مي‌كوشند پرداختن به مطالبات فمينيستي را نوعي انحراف در فعاليت‌هاي ناسيوناليستي جلوه دهند. از سوي ديگر متاسفانه گاه از سوي برخي از فعالان جنبش فمينيستي نيز به خانم‌هاي كردي كه در عرصه‌ي جنبش فمينيستي ايران فعال‌اند اين انتقاد و گاه ايراد و در بعضي موارد حتا اعتراض را داشته‌اند چرا دغدغه‌هاي ناسيوناليستي‌تان را در جنبش فمينيسم مي‌آميزيد؟ از ديد اين گروه نيز تركيب چنين خواسته‌هايي هم مي‌تواند در دراز مدت ميانگين صرف انرژي را به نفع يكي از اهداف پايين بياورد و هم ممكن است در مسير جنبش به عنوان يك مانع بنيادين جلوه كند

در واقع خلاصه‌ي كلام آن‌ها در اين امر ساده نهفته است كه اين به اصطلاح نخبگان خود را واجد اين صلاحيت مي‌دانند كه براي همه‌ي گروه‌هاي انساني و از جمله زنان، تعيين اولويت دغدغه بنمايند و از اين رو به آنان يادآور مي‌شوند كه فعلاً بايد به مسايل ملي و يا قومي‌شان فكر كنند تا پس از رفع اين مسايل، به مطالبات زنان نيز پرداخته شود. يا به زبان گروه ديگر فعلا مسئله ي ما رفع تبعيض از زنان است و شما مي‌توانيد دغده‌هاي ملي يا قومي خود را زماني ديگر يا در جايي ديگر جست‌وجو نماييد.

متعاقب طرح چنين مسئله‌اي، قطعاً اين پرسش مطرح خواهد ‌شد كه به راستي اولويت با كدام يك است. فمينيسم يا ناسيوناليسم؟ و يا پرسش‌هاي تبعي ديگر مانند آن‌كه، آيا بر اين دو امر اصولاً رابطه‌اي مترتب است و آيا قياس آن‌ها با يكديگر ضروري است و در آن صورت آيا تعيين رتبه‌بندي ميان آن‌ها صحيح خواهد بود؟

در اين‌جا از آن‌رو كه طرح چنين انتقادهايي از جانب فعالان سياسي ، روشن‌فكران(مرد) وناسيوناليست‌ها بيشتر نسبت به زنان انجام مي‌پذيرد روي سخن من بيشتر با آن گروه است هرچند كه استدلال‌هايي كه در پي مي‌آيد مي‌تواند جواب فمينيست‌هاي معترض به زنان فعال ملي‌گرا يا قوميت‌گرا نيز باشد

شايد خطاي نظري و ايراد روش شناختي فعالان سياسي مذكور آن باشد كه سطح برخوردشان با جنبش فمينيسم تنها مربوط به نظريه‌ي موج اول فمينيسم است كه در شكلي ساده مي‌توان آن را فمينيسم برابرخواه يا تشابه‌طلب با مردان(همان فمينيسم ليرال) ناميد.

اين درحالي‌ست كه نظريه‌هاي موج دوم ـ برخلاف موج اول كه طالب حقوق، آزادي‌ها و فرصت هاي برابر با مردان بود ـ گفتماني است كه تأكيدش را بر تفاوت مي‌گذارد. در اين گفتمان (موج دوم فمينيسم) بحث بر سر تفاوت‌هاي «ويژه»ي زنان با مردان از لحاظ مسائل فيزيولوژيك و نيز موقعيت‌هاي شخصي و اجتماعي است. شايد مناسب‌ترين ديدگاهي كه مي‌تواند رابطه‌ي فمينيسم و ناسيوناليسم را تبيين كند، همين گفتمان موج دوم و به ويژه فمينيسيم سوسياليت نوع دوم باشد. زيرا كه آن‌ها بودند كه در پي نظريه‌اي بودند كه به رفع همه ي اشكال و نظام‌هاي تبعيض و« ستم‌گري مبتني بر طبقه و جنسيت و نيز نژاد، قوميت، سن،ترجيح جنسي و جاي‌گاه يك ملت در سلسله‌مراتب جهاني»مي‌انديشيد(ريتزر،1988،ص492). از سوي ديگر با ظهور گفتمان موج سوم و با تأثير از نظريه‌هاي پست مدرنيستي اشكال متنوعي از فمينيسم هم‌چون، «فمينيسم سياه»1، فمينيسم نژادي و حتي فمينيسم محلي مطرح مي‌شود كه در ميان آن‌ها مباحث تئوريك فمينيسم سياه مي‌تواند مطمع نظر قرار گيرد.زيرا آن‌ها ضمن انتقاد به «اروپا‌محوري»2 نظريه‌هاي فمينيستي كه در آن تنها دغدغه‌هاي«زن سفيد طبقه‌ متوسط»مورد نظر بوده بر اين باورند كه اين نظريه‌ها نمي‌تواند تامين كننده‌ي همه‌ِ خواسته‌هاي آنان براي رفع تبعيض در اشكال گوناگوني كه بر آن‌ها مي‌رود باشد.از اين رو آنان به تركيبي از نظري‌هايي معتقدند كه در برگيرنده‌ي ستمگري نژادي و ستم‌گري جنسيتي رواداشته‌شده بر آن‌ها باشد و به همين خاطر اعلام مي‌كنند كه«ما براي مقابله با سركوب‌مان... نمي‌توانيم به سادگي براي يكي از ابعاد سركوب‌مان به ضرر ديگري اوليت قايل شويم...فقط تركيبي از طبقه، نژاد، جنسيت و احساسات جنسي مي‌تواند ما را جلو ببرد»(نقل از مگي هام، فرهنگ نظري‌هاي فمينيستي، ص58)

بنابراين آن چه قابل توجه مي‌نمايد، تأكيد بر تفاوت به جاي «تشابه» در گفتمان موج دوم فمينسم و نيز توجه به اشكال متنوع فمينيسم در موج سوم است. در واقع رويكردهاي مختلف به اين مسئله در سير جنبش فمينيسم در واكنش به اين مسئله به طور اجمالي به شرح رير بوده است.

فمينيست‌هاي ماركسيست ارتودوكس بر طبق آموزه‌هاي اوليه‌ي ماركسيسم اعتقاد دارند، تلاش همگان مي‌بايست براي رفع تبعيض در شكل كلي آن، متمركز گردد. از اين منظر در پي اتحاد همگان براي رفع ستم و تبعيض از جامعه‌ي انساني، ستم و تبعيض عليه زنان نيز به خودي خود رخت برخواهد بست.(فريدمن،2001،ص)

اما همان طور كه گفته شد، اين ديدگاه ناظر بر نگرشي يكسان‌طلب و تشابه‌ساز است و تفاوت‌هاي اجتماعي، فرهنگي، قومي و نژادي را در نظر نمي‌گيرد. لازم به ذكر است در گفتمان اوليه‌ي نظريه‌ي تفاوت، تنها بر تفاوت ميان مردان و زنان تأكيد مي‌شد. اما بعدها تفاوت ميان خود زنان هم به تدريج مطرح شد.

اين تفاوت‌ها و تقسيم‌بندي‌ها از آن جا آغاز شد كه تلاش فمينيست‌ها صرف اين مي‌شد كه تجربه‌اي مشترك ميان همه‌ي زنان را شرح دهند و سركوب‌هاي مشترك و تدابير مشترك براي غلبه بر اين سركوب‌ها را مشخص نمايند. اين امر از سوي جنبش‌هاي زنان با تفاوت‌هاي قومي، نژادي، ملي و طبقه‌اي با اين اتهام مواجه شد كه «برخي فمينيست‌ها براساس تجربه‌ي خود دست به تعميم زده‌اند و يك الگوي «ذاتي» از زن » خلق كرده‌اند.(همان) كه همان‌طور كه گفتيم يكي از معترضان اصلي به چنين گفتماني«فمينيسم سياه» بود.در ميان فمينيست‌هاي سياه مي‌توان دو ديدگاه را مشاهده كرد. برخي بر اين باورند كه «ما با تناقض‌ها سروكارداريم نه با تشابهاتي كه نقش‌هاي ما را در مقام زن شكل مي‌دهد»؛ آن‌ها مي‌گويند، تنها زنان سياه مي‌توانند نقشي را كه جنسيت در تفكر مرد سياه بازي كرده است، درك كنند.

اما برخي ديگر از فمينيست‌ها به تركيب دغدغه‌ها و هويت‌هاي چندگانه‌شان معتقدند. از نظر آنان نژاد و جنسيت نظام‌هاي به هم پيوسته‌اي از استثمارند. آن‌ها برخلاف ديدگاه فيمنيست‌هاي سفيدپوست، نژاد را يك مشكل اضافي نمي‌دانند بلكه مي‌گويند، توجه به اين امر برداشت‌هاي مربوط به جنسيت را از بنياد دگرگون مي‌سازد، لذا براساس اين ديدگاه هويت‌هاي چندگانه فصل مشترك بسياري از آسيايي‌ها، سياه‌پوستان و در كل زنان ملت‌ها و قوميت‌هاي گوناگون و رنگين‌پوستان مي‌باشد. (همان)

اين ديدگاه مي‌تواند پاسخي به فمينيست‌هاي ايراني باشد كه گاه فمينيست‌هاي كرد را از تكيه بر هويت ملي كردي منع مي‌كنند.

اگر بخواهيم نتيجه‌گيري اجمالي از اين شرح داشته باشيم، مي‌توانيم بگويم كه به طور اجمال سه ديدگاه و سه پاسخ به پرسش اصلي اين نوشته مفروض است.

نخست همان ديدگاهي كه برخي فعالان سياسي مطابق آن مي‌گويند: تا زماني‌كه با مسئله‌اي به نام ناسيوناليسم روبرو هستيم پرداختن به فمينيسم نوعي انحراف و يا مانع براي اين مبارزه است و يا در بهترين حالت بر اين باورند كه اگر همه با هم متحد شويم و رفع تبعيض ملي نماييم، مي‌توانيم اميد به رفع تبعيض زنان هم داشته باشيم.

دوم همان نگرش موج دومي كه تأكيد و توجه‌اش را بر تفاوت مي‌گذارد و براي جنبش‌هاي فمينيستي قومي و نژادي، هويت جداگانه‌اي تعريف مي‌كند. از اين رو نمي‌توان به اين باور رسيد كه مسئله‌ي زنان بخشي و يا جزئي از يك كل واحد به نام مسئله‌ي ملي يك ملت يا قوم مي‌باشد. آن‌چه اين ديدگاه را روشن مي‌سازد اين مسئله است كه مسئله‌ي زنان حتي اگر در قالب و يا يك بستر ملي مطرح شود، هويتي متفاوت و ويژه‌ي خود زنان آن قوم يا ملت است. از اين منظر مسئله‌ي زنان يك مسئله‌ي كاملاً متفاوت است.

نگرش سوم قايل به هويت‌هاي چندگانه و تركيب مناسب از دغدغه‌ها و مطالبات مي‌باشد. در واقع يك زن مي‌تواند هم دغدغه‌ي ملي داشته باشد و هم مطالبات فمينيستي و... از اين منظر مي‌توان ديدگاهي را كه معتقد است فمينيست‌ها در مسائل ملي و پروژه‌هاي ملت‌سازي مي‌توانند نقش اساسي داشته باشند، مورد توجه قرار داد. زيرا كه اين ديدگاه بر اين باور است كه فعاليت‌هاي فمينيستي مي‌تواند ترغيب كننده و تجهيز كننده‌ي ملي‌گرايي هم باشد

نيرا يووال و فلويا آنتياس3 معتقدند زنان در فراگردهاي قومي و ملي از طرق زير مشاركت دارند: بازتوليد كنندگان اقليت قومي؛ بازتوليدكنندگان مرزهاي گروه‌هاي ملي با قومي؛ كنشگران اصلي در انتقال ارزش‌هاي جامعه؛ تبيين شاخص‌هاي تمايزات ملي يا قومي و در نهايت در مقام شركت كنندگان فعال مبارزات ملي كه در تمامي اين موارد زنان در پروژه‌هاي ملي و قومي سهمي دارند كه از سهم مردان متمايز است.(فريدمن،2001، ص135)

از اين رو مي‌توان گفت، لازم نيست جنسيت و مليت را چون دو امر متقابل و يا متضاد با هم بررسي كرد و حتا مي‌توان جنبش‌هاي فمينيستي را به عنوان جنبشي در عرض و يا در طول جنبش‌هاي ملي در نظر گرفت.

اما نكته‌ي پاياني آن كه اصولاً طرح چنين مباحثي از جانب برخي فعالان سياسي (مرد يا مردگرا) نشان از تفوق همان روحيه‌ي مردسالاري دارد. آنان به خاطر پنهان كردن عنادشان با طرح مباحث فمينيستي، از پوشش دفاع از ناسيوناليسم بهره برده‌اند.

فراموش نكنيم يك زن در فلان روستا يا شهر دور افتاده ممكن است هيچ تداخل و تقابلي ميان خود و وضع سياسي جامعه‌اش نبيند و ممكن است حتا هنوز نداند نظام سياسي مملكت سلطنتي‌ است يا جمهوري و با واژه‌هايي چون مليت، قوميت، حاكميت هم هيچ آشنايي نداشته باشد و اصولاً دغدغه‌اي به نام ناسيوناليسم نداشته باشد. اما ستم‌هايي كه به عنوان يك زن در معرض آن است، براي‌اش بسيار ملموس است كه مي‌تواند آن‌ها را تحمل كند و دندان بر جگر بفشارد و يا مي‌تواند بر عليه آن‌ها بشورد و زبان اعتراض بگشايد. پس نمي‌توانيم به اين دليل كه اكثريت جامعه به سياست مشغول‌اند، حتماً توافق اصلي جامعه را برمسئله‌ي سياسي و يا ناسيوناليستي بدانيم و امر فمينيستي را يك امر ثانويه ارزيابي كنيم؛ اين توافق اكثريتي، تنها انتخاب نخبگان است. نخبگاني كه به دليل مردسالاري حاكم، اكثريت‌شان را مردان تشكيل داده‌اند.








پانوشت ها :

1-- Black Feminism

Eurocentric-2

3-Nira yuval Davis & Floya Anthias

منابع:

-جرج رينزر،1374،نظريه‌هاي جامعه‌شناسي در دوران معاصر،ترجمه محسن ثلاثي،علمي،تهران

-جين فريدمن،فمينيسم،1383،ترجمه فيروزه مهاجر،آشيان،تهران

-مگي هام،فرهنگ نظريه‌هاي فمينيستي1382،ترجمه نوشين احمدي خراساني و..،توسعه،تهران


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ شهریور ۲۹, جمعه

مجلس هشتم و قوميت‌‌ها

سال 1378 دانشجويان كرد دانشكده ي علوم اجتماعي و دانشكده ي اقتصاد به همراه دوستاني در انجمن اسلامي دانشكده‌ي اقتصاد علامه طباطبايي چند ماهي مانده به انتخابات مجلس ششم، ميزگردي را با عنوان«مجلس ششم و قوميت‌ها» برگزار كرديم زيرا كه همان موقع مي‌دانستيم كه يكي از راكان دموكراسي هر جامعه‌اي پارلمان آن كشور مي‌باشد و اگر طرح مسئله‌اي آن هم به اين كلاني در جامعه وجود دارد بهترين مكان براي طرح آن همانا پارلمان است.به همين منظور از آقايان تقي رحماني،يوسف عزيزي بني طرف،كاوه بيات و خالد توكلي به عنوان اعضاي ميزگرد و از آقاي عبدالعزيز مولودي به عنوان مدير و مجري ميزگرد دعوت به عمل آورديم.ميز گرد با موفقيت غير قابل انتظار برگزار شد و خود بنده كه ورود روزنامه‌نگاران را چك مي‌كردم به ياد دارم كه خبرنگاران بسياري از روزنامه‌هاي آن موقع دوره‌ي دوم خرداد حضور پيدا كرده و پوشش مناسبي هم دادند. اما فرداي آن روز همان روزي بود كه 8روزنامه‌ را باهم توقيف كردند و روز بعد از آن 5نشريه ي ديگر را كه مجموعا به 13نشريه توقيف شده انجاميد و خودتان كه به ياد داريد روند توقيف روزنامه‌ها هم‌چنان ادامه داشت و در واقع هيچ‌كدام از آن روزنامه‌هايي كه براي پوشش ميزگرد حضور يافته بودند فردايي را به خود نديدند تا پوشش خبري اين ميز گرد باعث باز شدن بحث رسانه‌اي آن در جامعه شود. ميزگرد ما به پايان رسيد بدون هيچ پوشش خبري‌اي. وبحث بي ناتمام ماند انتخابات مجلس ششم برگزار شد كه با پيروزي خيره‌كننده‌ي اصلاح طلبان و تحول‌خواهان به پايان رسيد همگي به ياد داريك كه انتخابات سقز كه تنها به دليل پيروزي خالد توكلي و نه هيچ دليل ديگري باطل شد و جلال جلالي‌زاده هم كه قرار بود جزو هيات رييسه باشد براي‌اش كفن پوش به خيابان ها ريختند كه يك كرد سني چگونه عضو هيات رييسه‌ي مجلس شوراي اسلامي باشد . به هر خال اما مجلس ششم از يك نظر يگانه بود آن‌هم اين‌كه براي اولين بار يكي از فراكسيون‌ها عنوان قومي داشت. «فراكسيون نمايندگان كورد»كه يكي از شعارهاي انتخاباتي همان آقاي توكلي بود(زه‌روره‌تي پارلمان/فراكسيوني كورده‌كان). با اين همه هرگز نتوانست دورنماي آن چيزي باشد كه كرد‌ها انتظار آن‌را داشتند اما تجربه ي بدي نبود.


مجلس هفتم هم كه محل تاخت و تاز نمايندگان اصول گرا بود و اصولا چنين بحث‌هايي محلي از اعراب نداشت.زيرا كه همان‌طور كه در سرمقاله ي «حراج سياسي حقوق انساني»روزنامه‌ي آشتي در تاريخ 15ارديبهشت 1384 به تفصيل توضيح داده‌ام اگر اصلاح طلبان درس خوانده‌هاي دبيرستان‌ها دوران رضا‌خاني هستند و تمام وجودشان هم‌چون نظاميان لبريز از گزاره‌هاي چون«تماميت ارضي»،«ايران متحد»«يك كشور يك شاه يك زبان، يك ملت»و... است. از آن‌سو محافظه‌كاران پرورش يافته‌هاي تكايا و حسينيه‌ها و مساجد هستند و ذهن آن‌ها با امت و اتحاد اسلامي و پيروان امام و ..شكل گرفته است و به همين جهت هم حتا در مقدمه‌ي قانون اساسي از لفظ«امت واحده ي اسلامي» استفاده شده، از اين رو محافظه‌كاران نسل دومي(اصول‌گرايان) نيز در چنين مباحثي به رسم سلف‌هايشان همان الگو‌ها را دنبال مي‌كنند و از الفاظي چون وحدت اسلامي امت اسلامي و براي رفع تفرقه نيز به گمان خودشان از مودت اسلامي استفاده مي‌كنند و اگر كسي غير از اين گفت از دايره ي دين خارج مي شود.


اما آن‌جه كه امروز موجب نوشتن اين يادآوري‌ها شده بحثي است كه در چند روز گذشته ظاهرا به لطف آقاي مشايي و اظهارات هر از چند گاه عجيب و غريب‌شان در گرفته كه ظاهرا گفته« آذربايجان سرزمين كردهاست» و اين اظهارات موجب واكنش نمايندگان آذري زبان شده و از سوي ديگر در نطق پيش از دستور فخرالدين حيدري(جالبه كه در سايت مجلس اصلا نطق حيدري وجود نداشت) ظاهرا به نكاتي اشاره شده كه فرداي آن روز قاضي پور نماينده ي اروميه به نطق وي معترض مي شود و کل ماجرا با ناتمام گذاشتن حرف های آن ها از سوی لاریجانی رییس مجلس مختومه می شود


گزارش کامل را از روزنامه‌ي كارگزاران را در اينجا بخوانيد


اكنون ذكر چند نكته الزامي به نظر مي‌رسد


1-آيا به جا نبود كه نمايندگان محترم به جاي بحث بر سر كرد بودن آذربايجان غربي يا ترك بودن‌اش اين بحث پيش آمده را به محمل خوبي براي يك راه‌كار قانوني رفع تبعيضات ملي(قومي) تبدیل مي نمودند.


2-به راستي رييس پارلمان كشور هم نگاه‌اش و تحليل‌اش نبايد با روزنامه نگار كارگزاران كه انگار نزديك به ۴۰ سال تاريخ تحولات گذشته‌ي اين كشور را نخوانده است و آگاهی از آن ندارد.


3-راستي اگر مسئله‌اي به نام قوميت‌ها در ايران وجود خارجي ندارد چرا اكثر نهادها ومؤسسات جمهوري اسلامي در اين 10سال اخير يكي از اصلي‌ترين پروژه‌هايي كه به محققان سفارش مي‌دهند پژوهش‌هاي قوميتي است و چندين و چند مووسسه و نهاد و.. بر مسئله‌ي قوميت زوم كرده‌اند؟ نهادها و مؤسساتي مانند مؤسسه‌ي مطالعات ملي، مؤسسه مطالعات،خاورميانه، مؤسسه مطالعات راهبردي، مركز تحقيقات استراتژيك مجمع تشخيص مصلحت نظام ،دفتر مطالعات سياسي وزارت كشور و چندين و چند مؤسسه‌ ونهاد ديگر.


فعلا اين را داشته باشيد تا سر فرصت كه به آن مي‌پردازيم

» ادامه مطلب

۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

قفس را بسوزان رها كن پرندگان را

 
براي اداي احترام به زندانيان كرد كه در اعتصاب غذا به سر مي‌برند



چند سال پيش پس از اتمام انتخابات رياست جمهوري نهم كه در نهايت به راي آوردن آقاي احمدي نژاد انجاميد. اتفاقي كه توجه يكي از دوستانم را جلب كرده بود تحريم به تمام معناي انتخابات در مناطق كرد نشين و به ويژه در استان كردستان و شهرهاي كردي استان آذربايجان غربي بود. اين دوست من كه خودش كرد نبود اما تا حدي آگاهي مناسبي از وضعيت و باورهاي سياسي كردها داشت وقتي آمار مشاركت مردم كرد رو در انتخابات خوانده بود به چند نكته‌ي ظريف اشاره كرد

اولا اين‌كه در آن انتخابات بيش از هر دوره ي ديگري بر طبل تحريم از سوي بسياري از جناح‌هاي داخلي و گروه‌هاي خارجي كوبيده شده بود، اما باز سلاح تحريم انتخابات، كارگر نيافتاد و مردم ايران در انتخابات شركت كردند البته به جز مناطق كردنشين كه در مرحله ي اول 38% مشاركت را شاهد بوديم كه آن‌هم اكثريت آرا به ترتيب از آن آقايان كروبي ومعين بود. اما در مرحله ي دوم كه دو گزينه‌بيشتر در اختيار نبود، مردم اين‌مناطق تصميم به مشاركت بسيار پايين گرفتند و بدون احتساب آراي مردم قروه و بيجار مشاركت17 درصدي و با احتساب آراي اين دو شهر مشاركت23 درصدي را به ثبت رساندند.

اين آمار ضمن آن‌كه رسما به معناي تحريم انتخابات از سوي كردها بود و اين‌كه مردم اين مناطق فارغ از كنش سياسي ديگر مناطق ايران تصميم سياسي خودمدار را چندين سال است در عرصه ي سياست‌هاي كلان و نوع مشاركت سياسي برگزيده‌اند هم‌چنين حاوي اين نكته هم بود كه چه نيروي عظيمي از همبستگي سياسي و آمادگيي براي عملي ساختن جمعي اين پتانسيل در ميان اين مردم وجود دارد. پتانسيلي از جنبش و كنش اجتماعي كه ظاهرا با همه‌ي امكانات و ابزارهاي ارتباطي كه حداقل مي‌توان گفت در بسياري از نقاط ايران از مناطق كردنشين فراوان‌تر است، اما نتوانسته به اندازه‌ي اين مناطق تاثيرگذار باشد و بتواند اين‌چنين تبديل به عمل سياسي شود. تحليل آن دوست من كه اتفاقا بسيار هم از پارمتر‌هاي ايران دوستي برخوردار بود و آمال و آرزوهايي از جنس جدا نشدن يك سانتي‌متر از خاك ايران در وجودش موج مي‌زند اين بود كه چنين نيروهاي بالقوه‌اي از ناسيوناليست در جاي جاي اين كشور موج مي‌زند كه با همه‌ي تهديد‌ها اما باز حاضرند كه همه‌ي هزينه‌ها را به جان بخرند به شرطي كه خواست و اميال جمعي و يا قومي خويش را به ديگران اگر كه نياموزند حداقل يادآوري كنند. وي غمگينانه به من مي‌گفت كه همه‌ي دولت‌مردان ما در طول تاريخ متاسفانه نتوانسته‌اند از چنين نيرويي بهره‌ي كامل را بگيرند و به جاي بهره‌گيري مناسب از چنين نيرويي و تزريق آن به همه‌ي مناطق ديگر و استفاده از آن به عنوان يك نيروي ناسيوناليست جمعي‌تر و قوي‌تر و بزرگ‌تر به عنوان ناسيوناليست ايراني كه به معناي واقعي از آن همه‌ي ايراني‌ها باشد، معمولا چنين نيروهايي را يا سركوب مي‌كنند يا آن را ناشي از تحركات و تحريكات خارجي مي‌پندارند

درواقع حرف اين دوست عزيز بر اين استوار بود كه غفلت از چنين نيروها و نيز چنين خواسته‌ها و انگيزه‌هايي از سوي حاكمان ايران در طول ساليان باعث تشديد اين نيروها و خواسته‌ها و نيز لبه‌دارتر شدن و تيزتر شدن سمت و سوي كنش‌هاي سياسي و اجتماعي برخاسته از آن‌ها شده‌است

استدلال اين دوست خالي از حقيقت نبود زيرا ضمن احترام به همه‌ي خواسته‌هاي ملي، قومي، اقليتي، مذهبي و جنسي و زباني جامعه ي ايران و ضمن رد اين باور به تمامي غلط كه ريشه‌ي همه ي خواسته‌هايي از اين دست در آن‌سوي مرزها خوابيده و يا همه‌ي اين داستان‌ها متعلق به عده‌اي محدود از خدا بي‌خبر وخائن بالفطره به آب و خاك و اعتقادات ايران و ايراني است و تاييد اين‌كه بسياري از اهداف و آمال و خواسته‌هاي جنبش‌هاي فعال قومي، مذهبي، جنسيتي و.. ريشه در بنيان‌هاي هويتي ساخته يا بر ساخته‌ي آنان دارد،اما نمي‌توان منكر بود كه انكار و ناديده انگاشته شدن آن‌ها در تمام طول اين ساليان يكي از عوامل تشديد كننده‌ي اين جنبش‌ها بوده است.

اما بدون آن‌كه اكنون به اين مسئله بپردازم كه تا چه حد با استدلال‌هاي اين دوست موافق بودم و در كجا استدلال‌هاي وي را قبول نداشتم، به فرض درستي چنين استدلالي و البته براي كساني كه مثل آن دوست دغدغه‌هاي ايران و ايراني بودن دارند امروز سينه ي من لبريز از دردي است كه نمي توانم آن را فرو بخورم و آن اين درد است كه متاسفانه چنين برخوردي با جنبش‌هاي قومي خصوصا فعالان قومي كرد نه تنها از جانب حاكمان كه از جانب روشن‌فكران و فعالان عرصه‌هاي سياسي و مدني ايران نيز به تمام و كمال و آشكارا صورت مي‌گيرد

اكنون بيش از 20روز از اعلام اعتصاب غذاي سراسري زندانيان كرد در زندان‌هاي ايران به اعتراض به احكام ناعادلانه‌ي قضايي و صدور فله‌اي احكام طولاني مدت زندان در حد 10سال و بالاتر و نيز احكام بي سابقه‌ي اعدام و نيز وضعيت بد نگه‌داري زندانيان و دسترسي‌هاي حداقلي به حقوق سياسي و شهروندي و حتا حقوق زنداني بودن همه‌ي زندانيان ايراني _دقت كنيد در بيانيه‌ي زندانيان سياسي كرد خواسته‌هاي آنان تنها معطوف به زندانيان كرد نبود و آن‌ها خواستار برچيده شدن چنين بساط ناميموني از همه ي زندان‌هاي ايران بودند مي‌گذرد اما كم‌ترين واكنش را از سوي روشن‌فكران و فعالان سياسي غير كرد كه داد عدالت‌خواهي و مساوات‌نگري و جامعه‌ي مدني خواهي‌شان گوش فلك را كر كرده و سينه‌ي خودشان كه هيچ سينه‌ي ديگران را هم چاك داده است، را شاهد بوديم. دريغ از مقاله‌اي دريغ از خبري دريغ از كميته‌اي به رهبري و مشاركت عمومي همه‌ي روشن‌فكران وسياسيون و نه تنها كردها خودشان به تنهايي، دريغ از اعلام حمايتي هر چند ساده و ظاهري نسبت به چنين اقدام بي سابقه‌اي در عرصه ي فعاليت‌هاي سياسي كه عده‌اي بالاتر از 50نفر اعلام اعتصاب غذاي نامحدود در زندان بنمايند و ...دريغ از حتا بيانيه‌اي چند صد نفري از سوي آنان كه هميشه لااقل بيانيه نويسند و دريغ...

البته اين دريغ‌ها يك بار حتا صداي زندانيان در بند را هم در آورد و از پشت ميله‌هاي زندان به اين بي‌خبري و اين ناديده انگاري اعتراض كردند

پرسش اين‌جاست مگر همه‌ي روشن‌فكران و سياسيون و حاكمان و غير حاكمان پوزيسيون و اپوزيسيون هر جا سخني از خواست‌هاي به حق يا ناحق كردها مي‌رود فوري آن‌ها را با اتهام تجزيه طلبي ويا در بهترين حالت با پرسش آيا شما تجزيه طلب هستيد؟ روبرو نمي‌كنند؟ و آيا هر هنگام كه اين جماعت مي‌خواهند چهره‌ي دموكراسي خواهانه‌ي خود را به نمايش بگذارند اولين و آخرين جمله‌شان همان جمله ي معروف«كردها از همه ايراني‌ترند و كردها اصيل‌ترين ايراني‌ها هستند» را به زبان نمي‌آمورند؟ به راستي يك‌بار از خودشان پرسيده‌اند كه اين ايراني‌تر از هر ايراني‌تر بودن كجا بايد نمود پيدا كند؟ آيا فقط در تعداد زنداني‌هايشان بايد از همه ايراني‌تر باشند؟ يا تعداد احكام اعدام‌شان؟ يا تنها براي مشاركت در انتخابات همانند خرداد76 كه از همه‌ي ايراني‌ها بيشتر به خاتمي راي دادند؟ از آموزش به زبان مادري از تولد تا به مرگ كه محرومند. از مديريت و حاكميت بر سرنوشت خود حتا در حد استاني كه محرومند.از رياست جمهوري، از وزارت از... از .. محرومند.

آيا در رفتارهاي حتا به ظاهر و نمايشي هم همانند ديگر شهروندان اين جغرافياي به شدت عزيز! نيز محرومند حتا از ابراز همدردي با كساني كه با گذشتن از جسم‌شان مي‌خواهند قفس زندان را بسوزانند نيز محرومند؟

آيا واقعا از ديد فعالان حقوق بشري و مدني و سياسي و روشن‌فكري، زندانيان سياسي كرد كه جرم شان آشكارا سياسي است و به خاطر تلاش براي برخورداري از حقوق انساني خود و ديگر ايرانيان دست به اعتصاب غذا زده‌اند شايسته‌ي حداقل تقدير و پوشش خبري نيستند؟ به راستي آيا اقداماتي كه مثلا براي دانشجوي مرحوم اكبر محمدي انجام شد براي اين خيل عظيم از زندانيان دست به اعتصاب غذا زده، انجام گرفته است؟ آيا اگر امروز مثلا آقاي عمادالدين باقي اعلام اعتصاب غذا بكند باز هم شاهد چنين سكوتي از سوي اين سينه چاكان حقوق و بشر و دموكراسي و جامعه‌ي مدني خواهيم بود؟آيا صدها كميته و كمپين و سازمان و.. براي حفاظت وصيانت از جان ايشان يا امثال ايشان تشكيل نخواهد شد؟ كه به حق هم بايد تشكيل شود اما نه تنها براي يك نفر يك گروه خاص و وابسته به يك سازمان خاص.

حالا درد غمگينانه‌ي آن دوست را به دوستان روشن‌فكر و فعال حقوق بشر و ايران دوست و اتحادخواه و يادآوري مي‌كنم

حاكمان در نيافتند نيروي عظيم و پتانسيل بالاي جنبش‌هاي قومي و.. را و نتيجه آن شد كه اين نيرو و اين پتانسيل در جايي كه مطلوب شما و همه‌ي آن‌هايي كه ايراني سربلند و آباد و متحد!! مي‌خواهند صرف مي‌شود در همراهي نكردن ديگر ايراني‌ها در تعيين سرنوشت مشترك. در مشاركت نكردن در انتخابات‌ها، در اعتصاب‌هاي سراسري كوچه و بازار كه در اين سال‌ها در شهرهاي كردنشين شاهد آن بوده‌ايم.

پس فردا چگونه مي‌توانيم به كردها بگوييم همه‌ي ما شهروندان برابريم؟همه‌ي ما ايراني هستيم؟ و به يك اندازه از حقوق برابر برخورداريم؟ به راستي اين ايراني بودن خودشان را كي بايد احساس كنند؟چگونه از فروپاشي همبستگي اجتماعي و ملي مي‌ناليد ولي هنگام عمل كه مي‌رسد خود شيرازه‌هاي هرگونه همبستگي را با دندان سكوت مي‌جويد؟

آن‌ها دارند از جسم‌شان مايه مي‌گذارند تا قفس را بسوزانند و به رهايي پرنده‌ها بيانديشند اكنون به بشارت دهندگان آزادي است كه قفس تنگ ذهن تقسيم بندي شده‌شان را بسوزانند و به انسان بيانديشند. در واقع ظاهراكساني كه مجري چنين تفكري هستند چه در پوزيسيون و چه در اپوزيسيون بيشتر در قفس به سر مي‌برند، و به آن ها نيز بايد گفت كه قفس را بسوزان. آن‌ها كه امروز فراموش شده‌اند و در تنهايي اقدام به اعتصاب غذا كرده‌اند بدون شك انسان‌هايي هستند كه از حقوق انساني خود محرومند و نه تنها براي حقوق خود بلكه آشكارا از حقوق همه ي زنداني‌‌هاي ايراني دفاع كرده‌اند. يك بار ديگر بيانيه‌ي آنان را بخوانيد عنوان بيانيه اعتصاب غذاي سراسري زندانيان كرد است ولي محتواي بيانيه و خواست‌هاي‌شان شامل همه‌ي زندانيان سياسي همه‌ي زندان‌هاي ايران مي‌شود.


» ادامه مطلب

۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

جنبش زنان ايران جنبشي فعال و هدف‌مند و موفق

برخورد جامعه‌ي روشنفكري و فعالان سياسي ايران، با جنبش زنان ايران هم در سطح تئوريك و هم در سطح پراگماتيك به طرز عجيبي مشكوك است.از جامعه‌اي هم‌چون ايران با اين سطح از فعاليت روشن‌فكري و نيز حجم بيشتري از ادعاي آن(روشنفكر نمايي) قاعدتا انتظاري بيش‌تر مي‌رود كه در عرصه‌اي به نام مطالعات و مطالبات زنان كه هم يكي از نحله‌هاي فكري معاصر است(فمينيسم) كه به شدت در حال توليد دانش در همه‌ي حوزه‌ها (به ويژه علوم انساني، اگر چه از حوزه‌هايي نظير زيست شناسي عصب شناسي و.. غافل نبوده) و هم يكي از اركان فعاليت روشنفكري يعني تلاش براي رفع تبعيض مي‌باشد، بسيار فعال‌تر و واجد حضورترباشد

به همين دو دليل ساده آيا نمي‌بايست امروزه ما شاهد توان و جنب و جوش فكري بيشتري در حوزه هاي نوشتاري و توليد روشنفكري مربوط به زنان و فيمينيسم مواجه مي‌بوديم؟ پس اين سكوت معنادار چه در عرصه‌ي عمل و چه در حوزه‌ي توليد انديشه به نظر از چه عواملي سرچشمه مي‌گيرد؟

مضاف بر اين‌كه انگار همه ي روشنفكران و نويسندگان به طرز مرموزي در كمين كمترين يا بزرگترين خطاي راهبردي يا استراتيژيكي وي يا اصولا هر گونه خطايي از سوي زنان هستند تا آن را در بوق و كرنا بكنند و فرياد وا مصيبت(البته در دل جانمي جان)برآورند كه ديديد شما زن‌ها هميشه راه به بي راهه مي رويد و... توان درست انجام كاري را نداريد يا مثلا 4نفر از شما نمي‌توانيد در يك انجمن جمع شويد و .....و..



اما با اين همه آن‌چه غير قابل انكار است رشد كمي و كيفي جنبش زنان ايران براي كسب حقوق اجتماعي و سياسي و به رسميت شناخته شدن هويت آنان در اين چند سال اخير است.

از سوي ديگر آن‌چه در اين سال‌ها نمود عيني‌تري يافته‌است سير اين جنبش از يك هويت همواره «خود مظلوم پندار» به يك هويت«خود حق مدار»،هم‌چنين سيري در مسير از يك جنبش نوشتاري صرف و بيانيه مدار، به سوي مسيري انديشه ورزانه و نيز عمل‌‌گرايانه‌ي اجتماعي بوده است. اگر چه امروز تعداد بيانيه‌ها و مجموعه‌ي آن‌چه توسط زنان نگاشته مي‌شود حجم انبوه‌تري يافته اما اين نوشتار به تمام معنا از يك حوزه‌ي آكادميك يا حوزه‌هاي صرف سياسي يا خود مظلوم پنداري خارج شده و همواره يك هدف معين در حوزه‌ي عمل سياسي يا اجتماعي و يا حقوقي را نشانه رفته است و افزون برآن شاهد كنش اجتماعي آشكار از سوي جنبش زنان هستيم. جنبشي كه در هر دوره‌ي زماني خواسته‌هاي مشخص و اهداف تاكتيكي و استراتيژيكي معيني را دنبال مي‌كند وبراي خواسته‌هاي‌اش پا به عرصه‌ي كنش خود آگاه اجتماعي و حتا سياسي نيز مي‌نهد و هزينه‌هاي آن را نيز پرداخت مي‌نمايد.

نگاهي ساده به فعاليت‌هاي كنش‌مند اجتماعي زنان ايراني در اين سال‌هاي اخير از تجمعات خياباني(22خرداددانش‌گاه تهران، ميدان هفت تير،نقابل دادگاه انقلاب و...)گرفته تا تجمعات خانگي، برگزاري جلسات نقد و بررسي و كلاس‌ها و كارگاه‌هاي آموزشي و هزينه‌ي برخورد سياسي كه با آنان مي‌شود يعني آمار زنداني شدن‌ها و بازداشت‌هاي هر از چند گاه زنان در اين سال‌ها، همگي نشان از عزم جزم زنان براي آن‌چه «تغييير» اش مي نامند براي هدفي كه حداقل دستاورد آن«برابري» در حقوق اجتماعي(تغيير در قوانين مدني)،سياسي(مسئله‌ي رييس جمهور شدن زنان و ديگر مسئوليت‌هاي سياسي)،اقتصادي ،فرهنگي و..است.

تغيير و تحولاتي از اين دست به راستي جنبش زنان ايران را به يكي از فعال‌ترين چنبش‌هاي اجتماعي ايران تبديل نموده‌است براي استدلال در راستاي ادعاي فعال بودن كافي است به موارد زير تنها به صورت تيتروار نگاهي انداخت

1-فعال بودن بيش از چندين سايت و وبلاگ اينترنتي با نگاه و موضوع خاص زنان و برخودار از يك وضعيت فعال مدام و توليدگر(سايت‌هايي از جمله تغيير براي برابري،مدرسه فمينيستي،ميدان زنان و....)

2-برگزاري كلاس‌ها و كارگاه‌ها و ورك شاپ‌هاي بسيار فعال و قابل تامل در طول سراسر سال

3-توسعه ي فعاليت‌ها به شهرستان‌ها و استان‌هاي دور نزديك و توجه بر عدم تمركز بر تهران و گريز از سانتراليسم

4-برگزاري بزرگداشت‌ها، سمينارها، يادمان‌ها و تجمع‌ها با مجوز و حتا بي مجوز و جسارت در پرداخت هزينه‌هاي سياسي آن(حتا اگر به زندان و احكام قضايي آن‌چناني بيانجامد)

5-برقراري ديالوگ و گفتمان با ديگر گروه‌ها و سازمان‌ها و احزاب و دسته‌هاي سياسي و غير سياسي و فعال در عرصه ي اجتماعي و مدني و حتا با نمايندگان پارلمان يا آيات عظام و..

6-انتشار كتاب‌چه‌ها، فصل‌نامه‌ها و جزوات علمي، آموزشي و ترويجي تحت هر شرايطي



اما هدف‌مندي اين جنبش احتمالا تا همين‌جاي اين ياد‌داشت دلايل‌اش روشن و آشكار شده باشد اما براي يادآوري به بعضي از آن‌ها نيز به صورت تيتر وار اشاره مي‌كنم.

ازويژگي‌هاي بارز و قابل اشاره در جنبش زنان در حوزه‌ي هدف‌مندي مي‌توان به تقسيم‌بندي هدف‌هاي دور دست و هدف‌هاي مقطعي، يا به عبارتي ديگر «اهداف بلند مدت» و «اهداف كوتاه مدت» مي‌باشد.

اهداف بلند مدت جنبش زنان ايران حوزه‌هاي وسيعي از تغييرات اجتماعي را در بر مي‌گيرد كه به تبع پاي در ديگر حوزه‌ها هم‌چون سياست و اقتصاد و فرهنگ نيز مي‌گذارد. در واقع آشكارا زنان ايراني به دنبال تعبير روياي برابري در فرصت‌ها(فمينيسم ليبرال و يا موج اولي) در همه‌ي زمينه‌ها هستند تا در آن برابري فرصت‌ها براي تاكيد بر تفاوت‌ها و به تبع آن دريافت امتياز‌هاي در خور آن تفاوت‌ها(فمينسم راديكال و يا موج دومي و البته نه به معناي ضد مرد بودن اين نحله) و در پي فراهم شدن چنين فرصت‌هايي تلاش در حوزه‌هايي چون فرهنگ، فمينيسم‌هاي محلي، قومي و ...(فمينيسم موج سومي يا به عبارتي پست مدرن)را نيز مد نظر دارند.

اما به دليل جهان سومي بودن،عدم توسعه‌ي متوازن فرهنگي سياسي اقتصادي، وارداتي بودن ريشه‌هاي تئوريك اين انديشه‌ها در جامعه‌ي ما و دلايل ديگري( كه فعلا در اين مجال و مقال نمي‌گنجد و آن را به فرصتي ديگر موكول مي‌كنم)اين‌گونه نيست كه اين مراحل و اين انديشه‌ها همانند جوامع غربي_ كه خاستگاه اين انديشه‌ها و جريان‌ها بوده_ به صورت طي مراحل تاريخي و يا تسلط گفتمان‌ها در دوره‌هاي مختلف زماني، رخ دهد بلكه ناخواسته هم‌زمان به يك چند گفتماني در حوزه‌ي انديشه روي آورده‌اند اما با هوشياري تمام در حوزه‌ي عمل با آگاهي و هوشياري و براي پيش‌برد اهداف‌شان با تكيه بر اهداف كوتاه مدت و مقطعي به فراخور زمان وميزان آماده بودن فضا ي اجتماعي و سياسي هر چند مدت هدف‌هاي ويژه‌اي را انتخاب كرده و بر حداقلي از قدر متقين‌هاي قابل تفاهم، توافق مي‌نمايند و تا سرحد امكان _ در بيش‌تر اوقات تا نيل به مقصود‌شان _آن هدف را با گفتمان‌ها و ابزارها و روش‌هاي متفاوت دنبال مي كنند.

روزگاري دنبال برجسته‌كردن خشونت خانگي بودند و مدت زماني به دنبال حق حضانت، سال‌هايي در پي تغيير در قوانين ارث بري و روزگاري به دنبال دريافت خسارت بيمه ي برابر جاني(ديه)،ايامي را به تلاش و زمينه‌سازي براي مشاركت در سطوح بالاي سياسي وامروزه به دنبال تغيير قوانين چند همسري و حق طلاق و...و البته هرگز هم‌هيچ كدام از هدف‌هاي دست نيافته را به دست فراموشي نسپرده‌اند



اما استدلال من براي موفقيت جنبش زنان ايراني چيست؟

احتمالا در ذهن هر خواننده‌اي در اين لحظه، يكي از آخرين دستاوردهاي جنبش زنان در اين يكي دو هفته‌ي اخير تداعي مي‌شود و آن همانا يك بار از دستور خارج كردن لايحه‌ي به اصطلاح حمايت از خانواده و در نهايت با همه‌ي فشارهاي دولت و نيز ميل عجيب برخي از مجلسيان (كه ظاهرا آمار غير قابل باوري از آن‌ها چند همسر تشريف دارند) و مجالس پيدا و پنهان ديگرو تلاش‌هاي شجاعانه‌ي خانم آليا!حذف دو ماده ي بسيار بحث برانگيز از لايحه مي‌باشد كه به واقع بهانه ي اصلي اين يادداشت نيز مي‌باشد. اين امر اصلا قضيه‌ي ك.چكي نيست آن‌هم اگر توجه داشته باشيم كه اتفاقا آن دو ماده را دولت كريمه به لايحه افزوده بود و هنوز هم برآن اصرار مي ورزند.تلاش‌هاي كساني به اين نتيجه انجاميد كه فاطمه‌ي آليا _كه مي‌توان و را يكي از سخنگويان به تمام معناي دولت كريمه حداقل در چنين حوزه‌هايي دانست_آن‌ها را عده‌اي «لجن‌پراكن» ناميده بود.



اما اين تنها گوشه‌اي از موفقيت‌هاي زنان ايراني در اين سال‌ها بوده است.و براي يادآوري ديگر موفقيت‌هاي آنان مي‌توانم شواهد بسيار بيشتري ارائه كنيم كه البته هر كدام از ما با مروري ساده در خاطرات ذهني‌مان مي‌توانيم آن‌ها را به ياد آوريم.

تغيير قوانين حضانت، راه‌يابي زنان به هيئت رئيسه‌ي مجلس رياست بر كميسيون‌هاي مجلس، راه‌يابي به كابينه و رياست سازمان‌هاي تحت نظر رييس‌جمهوري، تاسيس رشته‌ي دانشگاهي مطالعات زنان، فتواي ارث بردن زنان از عرصه به جاي اعياني، تغيير و فرهنگ‌پذيري جامعه در ورزش زنان و حضور‌هاي موفق آنان با همه‌ي محدوديت‌ها، دريافت جايزه‌هاي جهاني در حوزه‌هاي حقوق بشري كه در فاصله‌ي كمتر از 5سال دو جايزه‌ي معتبر نوبل و اولاف پالمه به زنان ايراني تعلق گرفته است و بخش اعظم ديگري از مواردي كه در لابه‌لاي اين يادداشت به آن اشاره شد و فهرست طولاني تري را مي‌طلبد كه تنها موجب اطناب كلام خواهد شد. همه و همه دلايل روشن آشكاري براي موفقيت جنبش زنان در ايران مي‌باشد.

اين يادداشت هرگز منكر نقايص و خطاها و ايرادات و تئوريك و متدولوژيك جنبش زنان ايران نيست (كه آن هم حتما در مجالي ديگر به آن پرداخته خواهد شد)، بلكه اين‌جا تنها شادباشي و تبريكي به مناسبت اين همه تلاش بي‌پايان و بي‌وقفه از سوي جنبشي كه همان‌طور كه در آغاز اشاره كردم مورد كم‌ترين حمايت اقشار مختلف فعالان سياسي و مدني ايراني قرار مي‌گيرد. همه مي دانيم كه جامعه روشنفكري غير زنانه‌ي ايران تنها به امضاي چند بيانيه براي آزادي فلان فعال مدني يا سياسي زن و يا نهايتا انجام چند مصاحبه‌ي پر از ژست روشنفكري با همين مجلات و سايت‌هاي زنان بسنده كرده‌اند و مدت‌هاست كه چشم بر فعاليت‌هاي چنين جنبش عظيم اجتماعي بسته‌اند و خود از هرگونه ورود عملي يا حتا تئوريك به اين عرصه پرهيز دارند

 به راستي كدام يك از جنبش‌هاي اجتماعي و حتا سياسي حال حاضر ايران در چنين سطحي از فعاليت و حتا سازمان‌دهي برخوردار است؟ و كدام يك از اين جنبش‌ها به اندازه‌ي آن‌ها صادق و آماده براي پرداخت هزينه ي خواسته‌هاي‌شان هستند و از سوي ديگر توانسته‌اند چنين حجم عظيمي از جنبش اجتماعي مردمي را پوشش دهند؟
» ادامه مطلب

۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

پرسه در ميدان مين

تمام اين سال‌ها دوستان و مخاطبان زيادي هميشه‌اين گله  و لطف را از من وبه من داشتند كه چرا وبلاگ يا وبسايتي باز نمي‌كنم و در آن به نشر نوشته‌ها و افكار خويش نمي‌پردازم؟ يا استدلال مي‌كردند فايده‌ي ديگرش اين است كه مي توانيم به مطالبي كه پراكنده اين سو و آن سو چاپ مي كني دسترسي داشته باشيم. و..


راستش نمي‌دانم دقيقاً اين دوستان را چگونه قانع مي‌كردم. ولي حقيتا يكي از دلايل اش برخوردهايي بود كه در اين سال‌ها با وبلاگ نويسان كرده بودند. آن همه زندان و حكم و بازجويي و.... تنها به جرم داشتن يك دفتر خاطرات مجازي؟؟ براي من غير قابل هضم بود.


 


 خيلي ساده است شما وقتي در يك نشريه كار مي كني يا تنها  در آن نشريه مطلب چاپ مي كني،تحت پوشش مجموعه‌اي از چترهاي امنيتي مدير مسئول و سردبير و غيره هستي. اما در وبلاگ تنها و تنها زير چتر غير امنيتي و پاره و پوره ي خودت هستي. آن‌هم بدون هيچ قانون وي‍‍ژه‌، مستدل و روشني براي جرائم اينترنتي.


اكنون و در اين دوره هم كه لايحه اختلال در امنيت رواني به تصويب رسيده كه خوشبختانه يا متاسفانه اكثر مجازات‌هاي آن اعدام در نظر گرفته شده، و جرايم اينترنتي هم از اين دست جرايم شناخته مي‌شوند كه موجب اختلال امنيت رواني مردم مي‌گردند و البته مصداق و مورد ويژه‌اي هم براي آن مشخص نشده است. يعني مجازات يك عمل اينترنتي كه از نظر چنين قانوني اختلال در امنيت رواني تشخيص داده شود چيزي شبيه مجازات قتل است.


با اين اوضاع روزنامه نگاري اينترنتي يا وبلاگ نويسي نه تنها عبور از ميدان مين نيست بلكه پرسه ي بي محابا در اين كشتزار مين است كه از هر سو و هرجا و در يك آن، ممكن است كه يكي از مجريان هزارو چندگانه‌ي قانون در اين مملكت، مصلحت تشخيص برآن بدانند كه فلان مطلب شما امنيت رواني اين مردم عزيز را_ كه اتفاقا با هيچ امر ديگري مختل نمي‌شود؟؟؟_ مختل نموده‌است و ..الخ


مي دانم و مي دانيد كه پيش از من و بيش از من و نوشين  و پر نيش تر از من هم از اين مقوله هر كس به فراخور حال خود نوشته و ديگر بيش از اين ادامه‌ي اين بانگ مشترك تنها گوش خودمان را مي‌آزارد زيرا كه از آن‌سو گوشي بدهكار اين حرف‌ها نيست.اما با اين همه قصه اين است كه نمي توان كه ننوشت

» ادامه مطلب

نوشتن اوج ناامیدی

گشودن وبلاگ در اين عصر رسانه‌اي، امري آسان و طبيعي  و گاه شايد اجباري مي نمايد. آن هم در سر زميني كه انگار نوشتن از ديرباز گناهي نابخشودني و به اتفاق ناديده انگاشته شده تا در زمان معهود با نوشته و نويسنده آن كنند كه مي‌كنند. از آن‌جا كه ديگر رسانه‌هاي نوشتاري معمولا يا به  توقيف حاكمان در مي‌آيند و يا به محاق خود سانسوري و يا زير بار سنگيني هزينه كمر خم مي‌كنند. به همين دليل است كه همه‌ي آن‌هايي كه اهل نوشتن‌اند حداقل به اندازه‌ي تعداد سال‌هاي عمرشان نشريه‌هاي توقيف شده در خاطر دارند.نگارنده خود در دو نشريه كه مسئوليت حرفه‌اي داشته شاهد تجربه‌ي تلخ توقيف بوده و از 16سالگي تا 32سالگي از ۱۰ -۱۵نشريه‌اي كه در آن‌ها مطلب چاپ كرده در حال حاضر تنها ۳تاي آن‌ها  به حیات خود ادامه می دهد وتوقيف نشده است. به‌راستي چنين تجربه‌ي  تلخي هوا و حوصله‌ي نوشتن باز‌نگه مي‌دارد؟اكنون بسياري از ما ديگر اميدي هم به باز شدن نشريه‌اي كه در آن بنويسيم و اميدي هم به دوام آن داشته باشيم نداريم اين‌گونه نا اميدانه روي به اين فضاي مجازي مي‌آوريم و مي‌نويسيم زيرا كه به گفته‌ي ويرجينيا وولف «نوشتن اوج نااميدي است».


 


اكنون از پس چنين تجربه‌هاي تلخي و با تجربه يكي دو وبلاگ ناتمام مانده،در اين وبلاگ سعي بر آن دارم كه به صورت جدي تر و مداوم‌تر ضمن داشتن  فضايي براي نوشتن  روزانه‌ها و شبانه‌‌هاي خودم،از مسائل و پديده‌هاي روز هم تحليل‌هاي‌ام را ارائه دهم.


از آن‌جا كه در هر رسانه‌اي «بازخورد»به زبان علم ارتباطات و به زبان ديگر تاثير و تاثر متقابل گردانده‌ي رسانه با مخطبان‌اش يكي از اركان اصلي توفيق و ماندگاري رسانه‌است و  هم از اين رو كه وبلاگ يكي از صادقانه‌ترين رسانه به معناي در معرض قضاوت مدام مخاطبان قرارگرفتن است،بدون شك همراهي شما مخاطبان مو جب  سعي در كمتر به بيراهه رفتن خواهد بود.  


 

» ادامه مطلب