دقیقا یادم نیست مراسم ۸ مارس سال ۱۳۸۶ یا ۱۳۸۷ بود. یکی از همان مراسمهایی که از ترس نیروهای امنیتی، و طبق روال معمول دزدکی و پنهانی قرار برگزاریاش را میگذاشتیم و پس از برگزاری مراسمها، خبر و گزارش آن را منتشر میکردیم.
در همان مراسم خانمی از یکی از استانهای حاشیهای و جنوبی کشور نیز شرکت کرده بود. موقع صحبت کردناش میگفت که به بهانهی رفتن به خونهی یکی از فامیلها از خانه بیرون زده است و تا آخر شب هم باید حتما برگردد خانه زیرا اگر خانواده بفهمند دمار و روزگارش را سیاه خواهند کرد. برای من تصویر تابو شکنی و تلاش برای پیشرو بودن در عرصهی مسائل زنان تصویر چنین زنی است. که در چنین خانوادهای و چنانا فرهنگ مردسالاری و زیر چنان فشار ویران کنندهای این همه خطر را به جان بخرد تا در یک مراسم ۸ مارس در تهران شرکت کند و صدای خود و زنان شهرش را به لااقل به گوش فعالان جنبش زنان مرکز نشین هم که شده برساند.
هرکدام از ما بخواهیم از این تک روایتهای کوتاه و ساده بنویسیم، بدون شک انبان خاطراتمان لبریز است. تابو و تابو شکنی در فرهنگی که ما از آن میآییم، آن قدر زیاد است که از دست و زبان که بر آید شایستهی وصف آن است و البته این نه خوشحالی دارد بلکه رنجوَری و رنجبری دارد. فرهنگی و جامعهای که تعداد تابوهایش از تعداد آزادیهای مصرح آدمی فزون تر است نه نازیدن دارد و نه بالیدن که نیاز به درمان بالینی دارد.
تغییر حق هر آدمی است. حتا حق خونخوارترین آدمها و دیکتاتورترین آدمها، تغییر نه تنها حق آدمی است که ویژگی اصلی آدمی است. حتا در بهترین و شایسته ترین آدمها. چه آنکه تغییر نمیکند به احتمال زیاد گندیده مردابی بیش از یک شخصیت پوشالی ابدی ازلی خود ساخته از خودش نیست. اما نوع نگرش و نه نوع پردازش به این تغییر است که اتفاقا نه میزان تغییر کننده بلکه میزان فهم و درک و نوع پایگاه و سنت فکری پردازندگان به تغییر را نشان میدهد.
این روزها مصاحبهی یکی از نوههای « آیتالله خمینی» رهبر فقید نظام جمهوری اسلامی ایران، نقل محافل شده است و ظاهرا عدهای به وجد آمدهاند و عدهای به غضب.
من شخصا نه خانم اشراقی به خاطر اینکه در طول زندگیاش «هایده مهستی» گوش میداده است شماتت میکنم و نه حتا گمان میبرم که اکنون جو عوض شده و دروغ میگوید که مثلا همیشه حجاب متفاوت داشته است، او را به شیادی و شارلاتانی متهم میکنم. از سوی دیگر مثل برخی هم این اتفاق و این مصاحبه و این یک جفت چکمه را در عکس و مصاحبه های ایشان را نشانه و امیدی برای تغییر و پیشرو بودن و تابو شکن بودن و اصلا هیچ نشانهای که نشانی از تغییری در تاریخی پیشینی یا پسینی باشد، نمیبینم.
اگر این قدر سرش بحث صورت نمیگرفت برای من حتا در حد تیتر و عکس یک مصاحبه هم جذاب نبود. اما داستان تلخ از آنجا آغاز میشود که برخی از افرادی که نام و عنوان روشنفکر و فعال اجتماعی و سیاسی و مدنی و مطبوعاتی و بعضا فعال جنش زنان را هم به دوش میکشند چنان این ماجرا را در بوق و کرنا کردهاند که انگار جامعهی زنان ایرانی در خواب خرگوشی بوده است و اکنون زنی از تبار امام ، رهبر، آیتالله(نشانهی خدا) پیدا شده و با این مصاحبه و این جفت چکمه و این دو آواز زن گوش دادن وقت بیدار باش کاملش است.. انگار نه انگار که لابلای همین مصاحبه و در اثنای همین حوالی سادهی زمانی و مکانی، قانون رسمی « سکس خانوادگی»( تصویب قانون ازدواج پدرخوانده یا سرپرست با دختر خوانده) در جمهوری اسلامی محصول پدربزرگ جانشان برای دخترکان این سرزمین تصویب میشود.
چند سال پیش دز رویدادهای جنبش سبز صاحب همین قلم متوهمانه مقالهای نوشته ام با عنوان « جنبش سبز پایان حاکم خدایی در ایران» . متوهمانه از آن رو که گمان میبردم واقعا این جامعه به دورانی رسیده است که از مفهوم حاکم خدایی و حاکمان را خدا پنداشتن دست برداشته و گرنه مابقی استدلالات و تبیینهای تاریخی و جامعهشناسی آن هنوز به قوت خود باقی است. از جمله نقد من به این جامعه این بود که از نظر تاریخی همیشه «حاکمان» را از نظر ساختار ناخودآگاه جمعی تاریخی، در نسبتی الهی و خدایی دیده است از تاریخ باستان گرفته که شاه به باور مردم «فره ایزدی» داشت تا تاریخ پادشاهی بعد از اسلام که « شاه» در واقع همان « ظلالله» (سایه خدا) و تاریخ پهلوی که « خدا، شاه ،ملت» بود. جمهوری اسلامی هم که حاکماناش « آیتالله»( نشانهی خدا) و نیز جانشین امام غایب هستند.
این گونه این تفکر و باور همیشه سمت و سوی سرنوشت بشری خود را همچنان در چکمهی حاکمان میجوید. اگر مجموعه اتفاقاتی مثل دوران « هاشمی رفنسجانی، هم موجب به وجود آمدن جنبش اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بشود که حاصل آن «دوم خرداد ۷۶» شود، تمام آن انرژی اجتماعی سیاسی را در خاتمی نامی خلاصه میکنند و جنبش سبز را در « میر و شیخ» و نهایتا انتخابات ۹۲ را در «روحانی» ای دیگر...
فرق مردمان این سرزمینهای اروپایی و به قول قدما ممالک راقیه در این است که حاکمان دیگر از آسمان به زمین آمدهاند، مردم حاکمان را تنها افرادی حرفهای در حوزهی سیاست میدانند که به واسطهی تخصص و شغلشان توان یا ناتوانیشان را در عرصهی سیاست با همهی بازیهای پنهان و پیدایش، به عرصهی انتخاب مردم میگذارند. برای مردم همان تخصص و سیاستشان مهم است. سیاستمداران بسیار بزرگی در عرصهی تاریخ این کشورهای پا به عرصهی مدرن گذاشتهاند که قامت و شهرتشان نه تنها در کشور خودشان، بلکه در اندازه و وسعت جهانی بوده است.
کسانی چون چرچیل، و ریگان، و تاچر و مرکل و شیراک و میتران و .. اما هرگز و هیچ جا مردم این جوامع سمت و سو و نیز امید و ناامیدی شان را برای تغییرات اجتماعی و فرهنگی در اتفاقات رخ داده برون و اندرون خانوادهی حاکمان نمیجویند. عکس لخت مادرزاد آنگلا مرکل منتشر می شود کسی حتا سراغش را هم نمیگیرد. فرق ماجرا در این است که این گونه اتفاقات در کشورهای پیشرفته مربوط به حاشیه و نشریات زرد است و در کشوری چون ایران مربوط به نشریات اصلی و مهم و مباحث روشنفکران و فعالان سیاسی فرهنگی.
جدای از آن عده که در دری به تخته خوردن و فاصله گرفتن خانوادههایشان از ارکان قدرت اقتصادی و سیاسی جمهوری اسلامی یک و هو ناگهان تبدیل شدند به فعال سیاسی و فرهنگی و مخالف و اپوزیسیون و البته هر وقت هم از این ور دری دوباره به تخته بخورد یاد «پیر» و «مُراد» شان « امام» میافتند و به هر بهانهای تقربی به درگاهش میجویند. درد من آن عدهی دیگر است که به جای این که دنبال سمت و سوی تغییرات اجتماعی و فرهنگی در بطن جامعه باشد دنبال تابو شکنی و چکمه پوشیدن نوهی خمینی است و میخواهد از هایده گوش گردن نوهی خمینی بحران تغییر اجتماعی و تاریخی بیرون بکشد.
تابو شکنی در مورد حجاب و پوشش و آزادیهای فردی مربوط به دخترانی است که سالهای سال است در مملکتی که بدن زن تابلوی تمام نمای حاکمیتی به نام جمهوری اسلامی است « سانت به سانت» روسریهایشان را عقب تر کشیدند، مانتوها یشان را بالاتر بردند و شلوارشان را تنگتر کردند به خاطرش کمیته رفتند و اماکن رفتند و در خیابان ها و میادین شهر باتوم خوردند و صورت خونی شانن تزیینگر صفحات تلویزیونی و رسانهها و شبکههای اجتماعی شد.
برایشان پروندهی اخلاقی تشکیل شد و سند و وثیقه گذاشتند. شبها در بازداشتگاهها در معرض آزار جنسی و توهین و متلک خود ماموران و زندانیان خطرناک قرار گرفتند.
این فرهنگ شاه و امام و امامزاده پرستی است که دنبال تببین تئوریک تغییرات اجتماعی وضعیت هر پدیدهای از جمله مسئلهی زنان در چکمه پوشیدن نوهی خمینی میگردد. نوهی کسی که خود یکی از آهنین ترین دیکتاتورهای تاریخ بوده است. به فرض محال که ایشان اصلا از همان کودکی و نوجوانی هم نه تنها پوتین، بوت، چکمه میپوشیده است بلکه اصلا بی حجاب بوده است . اما او حمایت و پوشش آهنین پدربزرگ دیکتاتورش برخودار بوده است. نه مثل دخترکان غمگین همان سرزمین که سرشان به آهن ماشینهای کمیتهها و بازداشتگاههای اماکن کوبیده میشده است. مگر یادتان رفته و یادمان رفته که فرو بردن چکمه در شلوار و یا شلوار در چکمه برای زنان زمانی مصداق برهم خوردن امنیت روانی و داخلی جامعهی ایران از سوی همین حکومت قرار میگرفت؟ مگر نمیگفتند مصداق تبرج است. راستی خانم اشراقی تبرج از داخل فرمودهاند یا از بیرون چکمه؟ گیرم که ایشان هایده یا مهستی گوش میدادهاند، اما ما که یادمان نرفته است که چه دستگاههای پخش موسیقی به خاطر موسیقی «هایده و مهستی» که هیچ به خاطر داشتن نوار معین و فرامرز اصلانی و داریوش هم با قنداق تفنگها « سربازان مدرسهی عشق» پدر بزرگشان خورد و خاکشیر شده است.
تغییر و تحول اجتماعی در پوشش و ناپوششی فرزندان دیکتاتورهای یک جامعه اتفاق نمیافتد.... تغییر به دست همان دخترانی اتفاق میافتد که زیر بار حرفها و افکار شما مردان روشنفکر تحلیل گر و احلیلگر، در نقش دوست پسر و شوهر و برادر و .. هم نرفتند که در جمع و تنهایی برایشان تصمیم بگیرید که دوست دخترتان یا همسرتان یا خواهرتان به خاطر حفظ منافع خانوادگی، اجتاعی فرهنگی و یا اصلا به بهانهی حوصلهی دردسرنداشتن، چه بپوشند ... تغییر زمانی است که سمت تحلیلهای ما به جامعه و به مردم برگردد نه به حاکمان... و شاهزاده و امام زاده ها... ا