‏نمایش پست‌ها با برچسب حقوق بشر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب حقوق بشر. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ آبان ۲۷, چهارشنبه

بانوی اردیبهشت

این مطلب ابتدا در سایت تحلیلی خبری ان اس اس روژ در این لینک منتشر شده است
در اردیبهشت سال ۲٠۰۴ ، خبر نامزد شدن”ليلا زانا“ پارلمانتار كُرد پارلمان تركيه برای دریافت جایزه صلح نوبل منتشر شد؛ لیلایی كه آن زمان نزديك به 10 سال از عمرش را آن هم به خاطر تأكيد بر كُرد بودن خويش و دفاع از حقوق ملت‌اش در پارلمان ترکیه در زندان به سر برده بود، پارلمانی که اعتراف به "ملت بزرگ ترك" بخشى از سوگندنامه بود و هست.
تصویر لیلا زنا در پارلمان ترکیه در سال ۱۹۹۱ و ۲۰۱۵
نوشته شدن نام لیلا زانا بر تارک لیست ۳۰ نفره‌ی کاندیداهای جایزه‌ی صلح نوبل، باعث شد که نام و آوازه‌ی وی جهانی‌تر شود .پس از آن بود که بسیاری از فعالان صلح و حقوق بشر در جهان بیشتر پی‌گیر وضعیت لیلا زانا شدند و به عنوان نمونه همزمان با کاندید شدن نام وی به عنوان نامزد جایزه‌ی صلح نوبل، شیرین عبادی برنده‌ی ایرانی جایزه‌ی صلح نوبل در سال ۲۰۰۳،  و دانیل میتران همسر رییس جمهور فقید فرانسه در نامه‌ای مشترک به «لیلا» نوشتند:

«دوست عزيز براي نوشتن نامه براي تو، نيازي به تأمل و خستگي زيادي نداشتيم جسارت تو در دفاع از آرمان‌هاي روايي كه تو در راه آن‌ها مبارزه مي‌نمايي راهنماي ما براي نوشتن اين سطور بود، براي آن كه برايت بنويسيم و بگوييم كه جاي تو ميان ما خالي است ...» آن‌ها در بخش ديگري از نامه‌شان مي‌افزايند: «مردمي نيز كه تو را انتخاب كردند و دفاع از حقوق و فرهنگ هزاران ساله‌ي خويش را به تو سپردند، آري آن‌ها نيز دلشان براي ديدارت تنگ شده و جاي تو نزد آن‌ها نيز خالي است، همان گونه كه آزادي نيز خلاء تو را كنار خويش احساس مي‌نمايد.» جلسه‌ي محاكمه‌ي ليلازانا در تمام آن سال‌ها براي يازدهمين بار به تعويق افتاده و همين امر بسياري از فعالان حقوق بشر و آزادي و صلح را نگران نموده كه بالاخره سرنوشت اين بانوي صلح طلب زنداني به كجا مي‌انجامد، و هربار از اين 11 باري ليلا زانا را در ميان تدابير شديد امنيتي و با دستان بسته و ميان كماندوهاي ترك به دادگاه مي‌آورند.
به همين خاطر است كه دانيل ميتران و شيرين عبادي نارضايتي خويش را از اين امر ابراز داشته‌اند و نيززندانی بودن  وی را كاملاً بي‌اساس و برخلاف قوانين داخلي كشور تركيه و نيز خلاف بندهاي كونوانسيون اتحاديه‌ي اروپا دانسته‌اند.
اما پیش از جایزه‌ی نوبل  هم لیلا زانا در سال ۱۹۹۵ از سوی پارلمان اروپا  برنده‌ی جایزه‌ی «ساخاروف» شد که تا ۲۰۰۴ که از زندان آزاد شد امکان دریافت این جایزه را هم نداشت .
اما ليلا زانا كيست؟
ليلا زانا در تاريخ 03.05.1951 (۱۳ اردیبهشت ۱۳۴۰) در روستاي بخچه در 20 كيلومتري شهر سلوان به دنيا آمد، پس از ازدواج با مهدي زانا پسرعمويش زندگي سياسي خويش را آغاز نموده و در سال 1977 مهدي به عنوان نماينده‌ي شهر آمد (دياربكر) انتخاب شد. اما با روي كارآمدن دوباره‌ي نظاميان ترك و حاكم ساختن فضاي اختناق و سركوب و مبارزه با هرگونه آزادي‌هاي حتي مشروط، مهدي كه از نمايندگان كُرد پارلمان تركيه بود به 36 سال زندان محكوم مي‌شود. پس از زنداني شدن مهدي ليلا مبارزه‌ي سياسي خويش را شدت مي‌بخشد و به يادگيري زبان تركي مي‌پردازد و تحصيلات عاليه‌ي خويش را نيز به پايان مي‌رساند، اما در خلال همين فعاليت‌ها در سال 1988 به مدت 59 روز زنداني مي‌شود و زير شديدترين شكنجه‌ها قرار گرفت، و همين شكنجه‌ها او را به بيماري مزمني و هميشگي كه اكنون هم از آن رنج مي‌برد مبتلا ساخت، ليلا پس از آزادي در سال 1991 در ليست «احزاب سوسياليست مردم» (SHP) براي نمايندگي مجلس تركيه انتخاب شد و هنگام سوگند یاد کردن به عنوان نماینده‌ی پارلمان به جای سوگند خوردن بر « ملت بزرگ تورک»  گفت : «من باید در راستای اینکه دو ملت کرد و ترک در یک نظام دموکراتیک با هم زندگی کنند تلاش بنمایم»
در هنگام سوگند یاد کردن لیلا مجلسیان ترک با داد زدن وی را تروریست و تجزیه‌طلب نامیدند و خواهان دستگیری او شدند. البته به دلیل مصونیتش به خاطر نمایندگی مجلس، حکومت تا سه سال نتوانست وی را زندانی کند.
اما لیلا در محاکمه‌های سیاسی اش در دادگاه‌های ترکیه هم باز از مواضع خودش پا پس نکشید بلکه سیاست‌های دولت‌مردان ترکیه را به چالش کید و در دادگاه عالی ترکیه گفت:
«محاكمه‌ي سياسي، و دادگاه‌هاي سياسي، از ويژگي‌هاي شاخص و ديرينه‌ي كشور تركيه مي‌باشد. به دنبال هر بحراني فرماندهان ارتش و سياستمداران و اميران و اعضاي پارلمان دستگير و روانه‌ي زندان مي‌شوند. اين پروژه هم اكنون عليه من و آيين و رسم و برنامه‌ی سياسي دیرینه مي‌باشد. عجيب است و هيچ جا ديده نشده و به وقوع نپيوسته كه نمايندگان ملت از طرف دولت بازداشت و زنداني شوند، اين به هيچ وجه با قانون و مفاد آن همخواني ندارد و تنها پروسه‌اي سياسي مي‌باشد.
اين تنها من نيستم كه از حضور و وجود ملت كُرد در تركيه خبر مي‌دهم و برآن پا مي‌فشارم. رئيس جمهور پيشين نيز به شيوه‌اي آشكار 12ميليون جمعيت كُرد اعتراف نموده و به صراحت در مصاحبه‌هايش از چاره‌انديشي اين مسئله از راه فدراليسم سخن به ميان آورده.
در طول سال‌هاي 1806 تا 1937 ملت من در 28 قيام و مبارزه تلاش نموده كه آزادي خويش را به دست بياورد.
مصطفي كمال پس از استقرار جمهوريش و نوشتن قانون اساسي آن جمهوري كه براساس و بنيان ناسيوناليسم ترك و بنابر انكار هويت ملي كُردها بنا نهاده شده بود، در قبال خويش به فكر بنا نهادن يك دولت ملي ترك بود. وي در قوانين سال 1924 رسماً استفاده از هرگونه زبان ديگري به جز زبان تركي را در اين كشور ممنوع اعلام نمود.
من اولين زن كُرد هستم كه به پارلمان راه مي‌يابم، آيا رواست واهمه‌اي از اين داشته باشم كه ممكن است به خاطر عقايد خودم و به خاطر اين كه خواستار آزادي و دموكراسي و اثبات هويت ملي خود و ملتم، با مجازات اعدام روبرو شوم، حكومت‌هاي غربي به خاطر منافع اقتصادي اين بار هم در مقابل اين رفتار تركيه سكوت خواهند كرد، اما من صدايم را به گوش اعضاي پارلمان و آزادي خواهان جهان مي‌رسانم و از آنان طلب ياري مي‌نمايم ...
لیلا  زنی  ۳۰ ساله بود که  پارلمان راه یافت و اکنون پس از ۲۴ سال از آن روز پارلمان ترکیه همان است و لیلا زانا همان لیلا زانایی که شیفته‌ی صلح و برابری حقوقی انسان‌ها و باز هم زبان کوردی  را به صحن پارلمان ترکیه کشاند. بانوی اردیبهشت یک بار دیگر در پاییز  سیاست‌های کمالیسم ترکیه سر بر کشید.. آن‌چه روشن و هویدا است سر برکشیدن اردیبهشتی این بانوی سیاست مدار صلح طلب است و به قهقهرا رفتن نظام سیاسی ترکیه به سوی فاشیسم بیشتر و بیشتر..فاشیسمی که سرانجام ترکیه را  به سوی نابودی خواهد برد...فرصتی که مردم ترکیه در انتخابات دوم نوامبر برای رهایی از فاشیسم اسلامی اردوغان و مدافعان‌اش، از دست دادند…
----



» ادامه مطلب

۱۳۹۲ آبان ۱۷, جمعه

اعتراض علیه معترض به تبعیض!!!.

کسانی که در مقابل آشویتس سکوت کردند، بهتر است در مقابل سرمایه‌داری خفه شوند.



اعتراض علیه اعتراض کنندبه تبعیض، یکی از مکانیسم‌های این همان‌سازی پوزیشن «صلح طلبی و ضد خشونت گرایی مدرن» است با مکانیسم «گیس سفیدی و ریش سفیدی سنتی». 
در این مکانیسم معمولا وقتی فاجعه‌ای یا اتفاق ناخوشایندی و در جامعه‌ی معاصر امروز رخدادی علیه هر کدام از گروه‌های مورد تبعیض جامعه رخ می‌دهد، فرایند اتخاذ شده از سوی اکثریت جامعه، چه جامعه‌ی روشنفکری و فعالان سیاسی مدنیو مطبوعاتی، و چه جامعه‌ی عمومی و مدنی، این است که قبل از این‌که  به سراغ عامل و فاعل  و مجری و ترویج‌دهنده‌ی تبعیض‌گری بروند به سراغ کسانی می‌روند که یا مورد تبعیض قرار گرفته‌اند و یا علیه تبعیض قرار گرفته‌اند، می‌روند.
این مکانیسم سنتی در شکل پدر مهربان و کمی هم مقتدر و یا مادر مهربان و کمی هم دلسوز، دقیقا در شکل این که وقتی برادر بزرگه یا خواهر مبزرگه با توجه به قدرت بدنی، رشد سنی، و نیز پشتوانه‌ی برخورداری از حمایت فرزند ارشد بودن، برادر یا خواهر کوچیک‌تر را مورد ظلمی قرار داده است، ابتدا فرزند مورد ظلم قرار گرفته با یادآوری شیطنت‌ها و بد اخلاقی‌ها و یا مثلا درس نخوانیش و یا اینکه شب قبل دیر به خانه آمده مورد مواخذه قرار گرفته و در واقع با این کار راه را برای بزرگ‌تر شدن غائله می‌بندد. اگر سکوت برقرار شد و اعتراض کننده رفت پی‌کارش که خوب بعدا در خفا به فرزند ارشد هم تذکراتی داده می‌شود. این سیستم در دعواهای فامیلی، قبیله‌ای و همسایگی و شراکتی هم سیستم کارگشای سنتی بوده است. به همین منوال و همین سنت وقتی تبعیضی جنسیتی، جنسی، قومیتی، زبانی، ملیتی و یا نژادی و مذهبی نیز رخ می‌دهد، مردمی که ریش سفیدی و گیس سفیدی پیشه‌ی دیرینه‌شان بوده است  و فکر می‌کنند مصلح اجتماعی مادر زاد هستند، سعی می‌کنند با گرفتن یک ور دیگر ماجرا اصلا فاجعه‌ی تبعیض و جنایت را از دیده‌ها پنهان کنند. مثلا وقتی زنی شجاعانه و با قوبل تمامی عوارض بعدی اجتماعیش علیه مورد تجاوز قرار گرفتن شورش اجتماعی می‌کندو چهره‌ی کریه تجاوزگر و جامعه‌ی حامی آن‌ را به رخ همگان می‌کشد. یک ریش سفیدی گیس سفیدی پیدا می‌شود و می‌گوید ولی یکی از زن‌های فامیل همسایه‌ی پسرعمه‌ام اینا، یک بار زده بود توی گوش پسر همسایه‌ی دختر خاله‌ی بابام اینا.... این گونه بحث اضلی که اعتراض علیه تجاوز جنسیتی به عنوان یک مکانیسم  دارای ساختار و گفتمان هژمونیک حمایتی قانونی و شرعی و عرفی و فرهنگی به فنا  و باد فراموشی سپرده می‌شود و بحث به وادی‌های ابلهانه‌ی جدالطرفینی به نام این‌‌که خشونت  آیا پدیده‌ای ذاتی است، یا عرضی، آیا از سوی مردان بوده است یا از سوی زنان، « آیا کرم از درخت بوده است» یا از تبر!؟ آیا تجاوز مکانیسمی همچون رانندگی است که  راننده هم خودش باید موراقب راننده‌های بی احتیاط وحشی مست باشد یا .. الی آخر آن وقت آن‌چه پنهان می‌ماند و  به فراموشی سپرده می‌شود اصل تبعیض است.

نکته‌ی جالب‌تر در این موارد حس جلب محبوبیت اجتماعی بیشتر است. در واقع جامعه‌ای که در آن اتفاقات نژادپرستانه و  تبعیض جنسیتی و تبعیض مذهبی و غیره  به وفور رخ می‌دهد، نشان از آن دارد که بستر جامعه و فرهنگ عمومی این فرهنگ تجاوز و تبعیض را بسیار بیشتر می‌پسندد. به همین رو این افراد ضمن حفظ شان « فعال حقوق بشر» بودن،«فمینیست بودن»، «روشنفکر»بودن، و الی آخر، با حفظ سمت در منصب مصلح اجتماعی و آدم ‌خوبه‌ی قصه قرار می‌گیرند  و با مکانیسم‌های سنتی و  جامعه‌ی‌سنتی پسند «دو  دروغ برای دزده هم گفتن»   و  یا نقش زیبای همنشینی تاریخی « سوزن زنندگان در مقابل جوالدوز» ظاهر می‌شوند تا  حمایت همان گروه‌های سیاسی فکری   شوونویست و فاشسیت و راسیست و سکسیت و هموفوب و .. را برای روز مبادای ادامه‌حیات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی‌شان را داشته باشند و در میان خیل فاشیست‌ها و راسیست ها و سکسیت‌ها دچار حذف به قرینه‌ی فیزیکی و معنوی نیز نشوند. 

اما نقطه‌ی تاریک فعالیت این گونه افراد  آن جایی است که آن‌ها به عنوان همین فعال حقوق بشر و سیاسی و مدنی و فمینیسم و ... در مقابل اصل تبعیض و فاجعه‌ی ضد انسانی اصلی که موجب به وجود آمدن بحث‌های ثانوی شده است، سکوتی بزرگوارانه اتخاذ کرده‌اند . سکوتی که هیچ معنا و نتیجه‌ی اجتماعی جز قدرت گرفتن افکار ضد انسانی ندارد. اما سکوت‌شان آن‌جا معلوم می‌شود که مصلحتی نبوده و از روی این نبوده که مثلا حوصله‌ی درگیری نداشته‌اند، که در مقابل تبعیض‌گر سکوت کرده بودند اما در مقابل اعتراض‌کننده به تبعیض، سکوت می‌شکنند و اعتراض کننده علیه تبعیض را به مفاهیم دهان پر کن و شیرین عقل و ملوسی هم‌چون « بازتولید خشونت»، «باز تولید تبعیض» ، «باز تولید نفرت» و کلا باز تولید  متهم می‌کنند. یکی هم نیست بگوید شما که در مقابل «‌تولید نفرت»، « تولید خشونت»، « تولید تبعیض» « تولید هوموفوبیا» و « تولید تبعیض مذهبی و جنسی و جنسیتی و ..» سکوت فرموده بودی. بهتر است که در مقابل بازتولید‌اش همه  خفه خون  اتخاذ بفرمایید.

 در مثالی آشنا‌تر و ملموس‌تر، اگر چه بدون شک می‌توان خط ربط‌هایی بین میل به سرمایه‌داری و آشویتس پیدا کرد. اگرچه سرمایه‌داری  خود یکی از «شَر»های اعظم است. اگر چه سکوت در مقابل سرمایه‌داری و جنایت آشکار و پنهانش اصلا جایز نیست اما کسانی که آشویتس و نژادپرستی و شوونیسم و فاشیسم را به سکوت مصلحتی گذراندند نمی‌توانند در مقابل سرمایه‌داری نقش قهرمان  انسان‌گرایی بازی کنند برای همین بود  که  آدورنو به درستی و زیبایی گفت 

 : « کسانی که در مقابل آشویتس سکوت کردند بهتر است در مقابل سرمایه داری خفه شوند.
» ادامه مطلب

۱۳۹۲ آبان ۸, چهارشنبه

وطن‌پرستی آخرین پناهگاه یک آدم خبیث است *



دیشب دوستی لینکی برام فرستاد که در آن «‌دانشجوی سابق» و «عضو سابق ادوار تکحیم وحدت» عکسی از « شهید حبیب‌الله گل‌پری پور» را منتشر کرده بود. در آن عکس حبیب به همراه دوستان قدیمی‌اش که مثلا نشان می‌دهد زمانی  ««‌چریک» بوده است و اسلحه‌ای نیز بر روی پاهایش بود. دانشجوی سابق  روی آن نوشته بود « پدر و وکیل حبیب‌الله گلپری‌پور: حبیب کتاب داشت نه اسلحه!». در واقع با منتشر کردن این عکس می‌خواسته بگوید که پدر و وکیل حبیب دروغ گفته‌اند و حبیب  نه تنها کتاب نداشته  بلکه واقعا اسلحه داشته و حق با قوه‌ی قضاییه بوده است که وی را اعدام کرده است.
این اولین بار نیست که چنین اتفاقی می‌افتد. اولین بار زمانی بود که « احسان فتاحیان» اعدام شد و آن زمان من در ایران بودم و گزارش اعدامش را هم خودم می‌نوشتم، پس از آن‌که حکم اعدامش اجرا شد، «آرش سیگاریچی» مطلبی نوشت و در آن ادعا کرد که حمایت از جمهوری اسلامی بهتر است یا حمایت از یک سازمان  تروریستی؟؟؟؟!!!» این که یک جوان که حتا معنای ترور و تروریست را هم نمی‌داند یک  سازمان سیاسی شناخته شده با قدمتی ۴۰ ساله را متهم به تروریستی بکند. این که یک روزنامه نگار که با ادعای سیاسی بودن و غیرانسانی بودن حکومت جمهوری اسلامی ایران ، از ایران فرار کرده ولی بین کورد و حکومت جمهوری اسلامی ایران در هر شرایطی به هر غیر فارسی  ترجیح می‌دهد جای سوال است. ( لازم به ذکر است در پی اعتراض‌ها و نقد‌های بسیار آرش سیگارچی  از کارش عذرخواهی کرد)
 یک سال پیش توسط همین دانشجوی سابق و عضو ادوار در اجلاس جانبی حقوق بشر سازمان ملل، رویداد‌هایی پیش آمد و ایشان رسما با تکیه بر قلدری و قدرت بدنی اش قصد داشت چند نفر کورد و تورک را آن‌جا کتک بزند و با چند نفر از فعالان زنان درگیر شده بود و توهین‌هایی مبتنی بر این که فعالیت جنبش زنان چیزی در حد سبزی پاک کردن است و با همجنس باز و کونی خواندن «همجنس‌گرایان» جلسه را به هم ریخت و بعد از این ماجراها ماجرای وطن پرستانه‌ای به پا کرد مبنی بر این که در یکی از اسلاید‌های نمایش داده شده توسط فعالان عرب در گوشه‌ای از نقشه عبارت « خلیج عربی» درج شده است خود را تا حد قهرمانی ملی و یک پاتریوت، بالا برد و تمامی...تقریبا تمامی برایش صف و سوت و کف کشیدند و یکی از دوستان روزنامه نگار مان نیز در دفاع از وی نوشت « معلوم است بین کوردها و تورک و ها ... از خامنه‌ای و سردار رادان و طائب و .. ، گروه دومی را انتخاب می‌‌کند.» ( این دوست هم البته بعدا پست‌اش را حذف کرد و مواضعش را کاملا انسانی اصلاح کرد)

 همین دو سه روز پیش بعد از اعدام  ۱۶ نفر بلوچ و ۲ کورد، یک خواننده در صفحه‌ی روزنامه نگار و طنز نویس شناخته شده !!!! ابراهیم نبوی  فقط سوال کرده بود شما نظری در مورد اعدام ۱۸ انسان نداری. جواب داده بود که «‌انتظار نداشته باش از یک سری دزد و قاچاقچی و قاتل و.... دفاع کنم. و بعد خود شخض کامنت نویس را به دلیل کورد بودن متهم کرده بود به نژادپرست و آدم کش و آدم سر بُر»‌البته ظاهرا ایشان نیز بعد از چند روز و نه به دلیل غلط بودن باور و حرفش بلکه به دلیل این که ظاهرا چند دوست کوردش ناراحت شده بودند از کارش عذرخواهی کوچکی کرده بود.
این‌ها اصلا بسیار کوچک‌تر از رفتار نویسنده‌ی بزرگ و دوست داشتنی همچون عباس معروفی است که « تورک‌» ها را لایق « لقد تو دهن زدن» می‌دانست و شاید هنوز می‌داند و سوای مصاحبه‌ی اندیشمند و تئوری پرداز سیاسی همچون « سید جواد طباطبایی» است که رسما تورک را « احمق و کودن»  خوانده... اصلا جدا از خواننده و موزیسین محبوب و مدرنی چون محسن نامجو است که زبان غیر فارسی را « دور افتاده» می‌خواند و افتخار می‌کند فیلمی با زبان فارسی نماینده‌ی اسکار است.  و البته همین مجوزش می‌شود که بخواند « دور ایران رو خط بکش» و فقط تصور کن این ترانه رو یک خواننده‌ی تورک یا عرب یا بلوچ یا کورد خوانده بود. !!! در همین اروپا پان فارسیست‌ها اعدامش می‌کردند.
اما این نژاد پرستی آشکار و پنهان سال‌هاست برای همه آشکار  شده است و ما هم فعلا سال‌هاست عادت کرده‌ایم به « همزیستی مسالمت آمیز با راسیسم و فاشیسم». سوال من و نوشته‌ی من اصلا سر  ریشه شناسی  راسیست شما و استدلال برای آن نیست که افتاب آمد دلیل آفتاب است. 
سوال من این است که  نه مگرشما معتقدید تمامی کوردها و عرب‌ها و تورک‌ها و .. نوکر و  جیره خوار  انگلیس و آمریکا  و اسراییل و کشورهای عربی و .. هستند؟  نه مگر می‌گویید همه‌ی این احزاب سیاسی  خائن و جاسوس و وطن فروش و تجزیه طلب و ضد ایرانی و ... هستند؟. نه مگر می‌گویید همه‌ی این‌ها تروریست و آدم کش و قاتل و دزد و قاچاقچی و گوش تا گوش آدم سر می‌برند.؟

 اصلا ما خائن، ما دزد، ما بی‌شرف، ما جاسوس، ما  مسلح مادر زاد، ما نژادپرست، ما آدم‌کُش، ما وطن فروش و تجزیه طلب و خشونت طلب، ما کودن و نادان و دور افتاده و ما تروریست .... 
اما چطور است که شما .. همین شما «پاتریوت‌های»(وطن پرست) فیس‌بوکی و وبلاگی و بالاترینی، تقی به تروقی می‌خورد، راهی همین سرزمین‌های ما می‌شوید و شب و روزتان را میان این «‌اسلحه به دست‌های تروریست» می‌گذرانید. آن موقع که شما و امثال شما را در خانه‌های امن توسط همین اسلحه به دست‌های کورد پنهان می‌کردند. آن موقع که شما را با اسلحه از سلیمانیه به هولیر(اربیل) می بردند و بر می‌گرداندند، آن موقع که با کارت عضویت  همین احزاب مسلح تروریست، حق رفت و آمد و سکونت در خانه‌هایی که  همه‌ی هزینه‌اش با همین احزاب تروریست و مسلح کورد بود. آن موقع که با همان اسلحه شما را تا بیمارستان و کافی شاپ و اداره‌ی امنیت کوردستان می‌بردند. آن موقع که شما را تا دم هواپیما با همان اسلحه‌های اسکورت کردند، آن موقع که همین اسلحه به دست‌های تروریست خرج و غذای پیشمرگه‌ها و چریک‌های خودشان را کم می‌کردند، و خرج و غذا و مسکن شما می‌کردند اسلحه بد نبود، جرم نبود، اخ نبود، تف نبود و دلیلی برای اعدام نبود و توجیه کشتار حکومت محبوب ولایی‌- آریایی‌تان نبود، اما پایتان به فرانسه و آلمان و انگلیس که رسید در ژنو می‌خواهی یکی از همان اسلحه به دست‌های سابق را با تکیه بر گردن نیمچه کلفت‌تان و البته تاکید اصلی بر پیرمرد بودن فرد مذکور کتک بزنید. آن هم در اجلاس حقوق بشر.
 کتک زدن یک پیر مرد و فحاشی به زنان و همجنس‌گرایان در ژنو و اجلاس حقوق بشر سازمان ملل، « مبارزه‌ی مدنی» است اما دفاع از جان و حقوق اصلی و سرزمین زیر حملات بزرگترین سازمان تروریستی جهان، یعنی سپاه پاسداران، تروریست است؟ 
‎ما دزد ما قاتل مادرزاد، ما بمب گزار فطری، ما  خائن و وطن فروش  اما تف به شرافت بی شرافت شمای وطن پرست پرچمدار خلیج فارس و ایران آباد و آزاد و .. که رفتی و نان و نمک و پول و خانه‌ی این وطن فروش‌های تروریست  آدمکش قاتل را خوردید. تُف به شرافت نداشته تان که وطن عزیز آریایی را و زخمی را که این وطن فروشان تروریست تجزیه طلب نوکر اسراییل و آمریکا و انگلیس و کشورهای عربی و این کودن‌های نادان دورافتاده‌ی لقد تو دهن‌خور، به این خاک عزیز آریایی و اهورایی و ولایی زده‌اند، فراموش کردید و رفتید و از پول و مال و غذای آن‌ها بهره‌مند شدید. چطور دلتان آمد آخر؟.  پس وطن چی شد...؟ پس خاک عزیز...  پس  مرزهای مقدس... چطوری روی آن مرزها شاشیدید؟ چطور دست در دست یک سری  قاتل و آدم کش و تروریست و خون‌ریز و دزد مرز و وطن فروش گذاشتید؟  چطور  آخر دلتان آمد .... ای وای  من... ای وای  وطن آریایی ولایی  اهوراییم.. ای وای بر شما وطن فروشان.. شما از وطن فروشان هم بدترید...
‎نه فقط شما نیستید و این اتفاق  تازه نیست. به قول خودتان ما در طول تاریخ همیشه مرزدار بوده ایم و در واقع منظورتان از مرزداری  نه نگهبانی از مرز بلکه آماده کردن مرز برای هر زمانی بوده است که شما دلتان بخواهد وطن‌تان را ترک کنید. همان زمان که امام عصرتان .. همان خورشید جماران که شب‌ها تصویرش را پدرهای پاسداراتان در ماه می‌دید، همان زمان که ایشان فرمان حمله به سرزمین ما را دادند یکی از دلایل‌شان را این اعلام نمودند که «‌مشکل ما در کوردستان مارکسیسم است» منظورشان هم این بود که وقتی تمامی حزب‌های مارکسیستی که با خمینی حاضر به همکاری نشدند و در تهران قلع و قمع شدند، به همین سرزمین‌های آدمکش و قاتلخیز و تروریست خیز آمدند. 
‎نه شما تنها نبودی از سه میلیون ایرانی که قاچاقی در طول این سالیان از ایران فرار کرده‌اند نزدیک به دو میلیونش  مدتی را در کوردستان به سر برده‌اند.
‎ همان وقت‌ها که پدران، عموها و دایی‌های پاسدار شما، در کوردستان مشغول قتل و عام خیابانی ما بودند،  آن یکی دایی ها و عموها و پدرهای کومونیست و سیاسی اوپوزیسیون‌تان، درحالی که پول چکمه‌هایشان خون بهای چندین نفر از ماها بود،بر دوش جوانان و نوجونان ۱۵ -۱۶ ساله‌ی کورد از مرزها می‌گذشتند. بعد هم پایشان به اروپا می‌رسید با الفاظ دهان پرکنی مثل انترناسیونالیسم و .. کوردها و تورک و عرب‌هار ا متحجر و عقب‌مانده و دهاتی می‌نامیندند.

 یکی  از همین نوجوانان  تعریف می‌کرد برای دو شبانه روز مقداری خرما و کشمش را با خود برده بودم. وظیفه داشتم که این خوراکی را طوری بخوریم که به کل دو روز برسد و آقا زاده‌ی سیاسی مرکز نشین با چکمه هایش مرا می‌زد که من دارم می‌میرم از گرسنگی و باید همه‌اش را بدهی الان بخورم و من این کار را نمی‌کردم چون می‌دانستم اگر اندکی پس انداز نکنم در روزهای بعد ممکن است از گرسنگی طلف شود.
‎راست می‌گید رفقا، راست می‌گید برادرهای اسلامی .. راست می‌گید جوانان اصلاح طلب قلم به دست کیبورد در بغل  ..راست می‌گید ما تروریست و طن فروش هستیم که ابزار وطن فروشی شماها وطن پرستان ابدی ازلی شدیم.....
‎تقصیر شما نیست تقصیر همان بلوچ‌هاست که توسط حکومت در روزهای عدی و در وضعیت عادی بازداشت می‌شوند بعد هم به گروه‌های سیاسی شان حمله می‌کنند، و بعد از هر ناکامی عده‌ای از آن اسیران را فله‌ای اعدام می‌کنند و شما ناراحتید که خبر اعدام ۱۸ نفر ممکن است جسارت به شورت دختر یکی از  شخصیت‌های سیاسی  محبوب را تحت تاثیر قرار دهد.
‎حق با شماست رفقای کومونیست، حق با شماست، عمو سم های لیبرال، حق با شماست، نویسنده‌های جهان وطن، حق با شماست، برداران اصلاح‌طلب، شاعران بی مرز، ... حق با شماست... وقتی ما اینقدر پفیوز هستیم که خوراک همان اسلحه به دست‌ها را در اختیار شما قرار می‌دهیم، وقتی من روزنامه نگار  کنسرت نامجو را در شب اعدام حبیب به خیلی چیزها ترجیح می‌دهم. وقتی فلان فعال حقوق بشر کورد منافع گروه دوستی‌اش را به هر آرمان حقوق بشری و ملی و ملیتی خودش ترجیح می‌دد. وقتی فلان روزنامه با حضور چندین روزنامه نگار کورد  تیتر مطلبش را « آن چند اسلحه به دست به چه درد می‌خورند» انتخاب می‌کند. وقتی هنوز آن‌قدر ابلهانه در انتظاری گودویی به سر می‌بریم که روزی شما همم « بلوچ » را هم‌وطن خودت بدانی و وقتی اعدام شد احساس کنی ۱۸ هم وطن‌ات اعدام شده است نه اینکه از قوه‌ی قضاییه و وزارت اطلاعات بیشتر دنبال دلیل حقانیت اعدامش باشید. وقتی دبیر کل‌های احزاب ما بعد از این‌که بیانیه توسط بیش از ۵۰۰ دکتر!!!! و مهندس خارج نشین، علیه توافق حزبی‌شان به امضا می‌رسد یک ماه دیگر در اجلاس همان ۵۰۰ دکتر مهندس در پراگ و بروکسل و .. شرکت می‌کنند، چرا که نه.... چرا که نه ما وطن فروش و قاتل و تروریست و آدم کش و اسلحه به دست نباشیم.
‎آن چند نفر اسلحه به دست به درد هیچی نخورند به درد این می‌خورند که شما هروقت در گودرز بادی وزید شقایق‌تان ورم کند  و به میان همان اسلحه به دست ها بروید. آن چند نفر اسلحه به دست به درد هیچی نخورند به درد این می‌خورند که هر چک برگشت خورده‌ای و هر با زن شوهردار خوابیده‌ای از ترس طلبکار و شوهرغیرتی زن،  فراری شود و مدتی در میان همان اسلحه به دست‌ها به سر ببرد و بعد هم با عنوان فعال سیاسی  ساکن اروپا شود و بعد هم از آدمی مثل من که وقتی او دبیرستانی بوده من سردبیر نشریه بوده‌ام، مدرک روزنامه نگاری و فعالیت سیاسی و مدنی بخواهد؟ آن چند نفر اسلحه به دست به درد هیچی نخورند به درد این می‌خورند که هر ازگاهی معتادی برود  در همان اردوگاه اسلحه به دست‌ها اعتیادش را ترک کند و بعدا در شکل فعال مدنی سیاسی  مطبوعاتی، ساکن اروپا شود و علیه همان اردوگاه و همان چند نفر اسلحه به دست بنویسد و مطلب شیر کند و لایک و کامنت حقوق بشری و حقیقت طلبی بگیرد.....
آن چند نفر اسلحه به دست به درد هیچی نخورند به درد این می‌خورند که فلان روزنامه‌نگار مرکز نشین بعد چندین ماه زندگی در یک آپارتمان مجلل در سلیمانیه، پایش که به فرانسه رسید، به سازمان‌های مطبوعاتی و حقوق بشری بگوید « چرا پرونده‌ی این کوردها رو قبول می‌کنید، کیس‌هاشون رو بگذارید برای بچه‌های خودمون، این‌ها که خودشون کشور دارند در همون کوردستان عراق بمونند دیگه» ( دقت به دو نکته ضروری است اولا « بچه‌های خودمون» دوما « کشور » عنوان کردن « کوردستان عراق» که اگر یک کورد حتا به سهو حکومت فدرال کوردستان عراق رو «کشور» بخواند به جرم تجزیه طلبی از سوی همین آقایان مجازاتش مرگ است).
‎حقیقت را شما خوب کشف کرده‌اید.. اما ....
‎حبیب اگر بالای دار رفت..وقتی می‌رفت سرود مقاومت می‌خواند همچون احسان  .. همچون فرزاد و همچون شیرین...
‎آخر حبیب  که  مثل بعضی‌ها بلد نبود یا اصلا دنبالش نبود که ۲ ماه قبل از بازداشت‌اش، پرونده درخواست پناهندگی‌اش را رد کرده باشد، بعد هم ۲۰ روز بادزاشت شود و بعد هم با اعتراف علیه دبیرکل سازمان مربوطه‌اش پس از تنها ۲۷ روز سکونت در کشور دوم پاس پناهندگی بگیرد... بعد هم ادعای مبارزه‌ی بدون خشونت بکند... 
-----
‎یک توضیح حقوقی: حتا کسی که عضو یک سازمان مسلح باشد و نه یک سازمان سیاسی که شاخه‌ی نظامی دارد، زمان بازداشت و موقعیت بازداشت وی در نوع اتهام  و کیفر خواست وی تاثیر گزار است. این که هنگام جنگ مسلحانه دستگیر شده باشد. این که با اسلحه بازداشت شده باشد این‌که هنگام بازداشت از اسلحه‌اش استفاده‌ کرده باشد. این‌که اصلا هنگام بازداشت اسلحه‌ای در دست داشته باشد یا نه و این که اسلحه داشته باشد و آن را تسلیم کند همگی در موارد اتهامی و نیز نوع مجازات متفاوت است. حبیب به هنگام بازداشت واقعا کتاب به همراه داشته است. این‌که در گذشته چریک بوده است بحث دیگری است. گرچه این توضیح‌هافرقی به حال عقاید کسانی که زلزله زدگان ورزقان را در هنگام زلزله زدگی،  به « زلزله زده‌ی تجزیه طلب یا غیر تجزیه طلب» تقسیم می‌کردند، نمی‌کند.

---
* عنوان مطلب دیالوگی است از فیلم « راه‌های افتخار» ساخته‌ی استنلی کوبریک 

» ادامه مطلب

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

فیروز کریمی ، دلقکی نژاد پرست و ضد زن ، یا مربی طنز پرداز و شوخ طبع

فیرز کریمی مربی تیم فوتبال پیکان، در این ویدیو خطاب به بازیکن رنگین پوست تیم فجر سپاسی


«به این آدم خوار بگو ....»
نه این‌‌که حالا که این ویدیو رو دیده‌ام بخواهم بگویم. بلکه راستش دیدن این ویدیو تنها بهانه‌ای شد برای این‌که اعلام کنم هرگز از این آدم خوشم نیامده است. چه زمانی که تیم پاس را قهرمان جام باشگاه‌های آسیا کرد. چه زمانی که خیلی ها بی ادبی‌ها و بی نزاکتی‌ها و توهین‌ها و شوخی‌هایش را در محافل مطبوعاتی و رسانه‌ای، به عنوان مربی طنز پرداز برجسته می‌کردند. حاضرم قسم بخورم حتا یک بار هم به شوخی‌های بی‌مزه‌اش نه تنها نخندیده‌ام.بلکه همیشه یک لایه‌ی نااشناو ناشناخته‌ای مرا از شوخی‌هایش دور و دور می‌کرد و بیشتر برایم دلقک بازی بود تا ظنز پردازی.
فیروز کریمی در این ویدیوه وقتی تیمش به تیم فجر سپاسی شیراز می‌بازد بعد بازی وارد زمین می‌شود و بازیکن رنگین پوست  تیم فوتبال فجرشیراز، برای ادای احترام به سرمربی تیم مقابل می‌خواهد با او دست بدهد. اما فیروز کریمی نه تنها دست‌اش را محکم پس می‌زند بلکه صربه‌ی محکمی هم به دست‌اش می‌زند و بعد به مترجم می‌گوید « به این آدم‌خوار بگو در کشور و فرهنگ ما اول بزرگ‌تر دست می‌دهد»...
این اتفاق در هرکشور و هرجامعه‌ی دیگری روی می‌داد این آدم نه تنها از فوتبال بلکه از خیلی از موقعیت‌ها و حیثیت‌های زندگی برای همیشه محروم می‌شد. اما در همان کشور و فرهنگی که همچین کسی را « فیروز خان» صدا می‌زنند و فیروز خان مدعی است در فرهنگ و کشور ما ال است و بل است..، وی هم‌چنان مربی فوتبال و از بزرگان و پیش کسوتان ورزش است و قابل احترام برای اهالی مطبوعات است.
این‌جا دم خروس مطبوعاتی‌ها و اصحاب رسانه هویدا می‌شود که چگونه همگی کارگزاران مبتذل دعوای اربابان و مدیران دو باشگاه قرمز و آبی و بیشتر هم قرمز هستند. که وا ویلا اگر چنین حرفی و یا اتفاقی در یک هزارم این از سوی مربی استقلال رخ می‌داد. بیا و ببین که تیتر تمام مطبوعات می‌شد « اجنبی» و ایراد گرفتن به فلانی. آن‌ها که در رسای لمپنی مثل پروین مقاله‌ی توجیهی می‌نویسند و در عناد لمپنی چون قلعه نویی صفحه‌ها سیاه می‌کنند.
هرکجای دیگر دنیا بود حداقلش این بود مطبوعات چنین آدمی را رسوا می‌کردند وشرمساری آن‌که این اتفاق در برنامه‌ی ۹۰ فردوسی پور هم آن‌چنان که باید انعاس نمی‌یابد  و تنها صرفا به نژاپرستانه بودن آن اکتفا می‌شود و آن هم در حد شوخی که نه به خاطر این که خودم پوستم سیاه است. در حالی که همین برنامه سه قسمت از برنامه‌اش را به بازی کردن فرزند یک مربی در یک باز یتمرینی اختصاص داده بود. یا مثلا برنامه‌های طولانی را به رد شدن گوسفند از یک زمین ورزشی و امثالهم اختصاص می‌دهد.
رفتار مردسالارنه و تفکر ضد زن و سکسیتی فیروز کریمی:

"فیروز کریمی 2 روز پیش (۱۴ اردیبهشت) با تاخیر به نشست خبری آمد و علت آن را مشکلاتی عنوان کرد که خانم‌ها در رانندگی ایجاد کرده بودند، به همین دلیل فیروز کریمی در ابتدا و انتهای نشست خبری خود با طعنه گفت: اگر در حال حاضر پلیس بودم به خانم‌ها گواهینامه نمی‌دادم که این موضوع با اعتراض تنها خبرنگار زن حاضر در نشست همراه شد."
این‌که هنوز این آدم در چنین تفکرات غیر انسانی به سر می‌برد، که فکر می‌کند انسانی که پوست‌اش سیاه باشد بدون شک آدم خوار است و او که از فرهنگ و کشوری ظاهرا متمدن برخاسته است حق دارد به آن انسان توهین کند حتا دست او را بزند. 
این که این آدم فکر می‌کند زنان احتمالا به طور ذهنی و توانایی بدنی و فکری از مردان پایین تر هستند زیرا که زن هستند، و این را عامل ترافیک و رانندگی می‌داند که اتفاقا عرصه‌ای عموما مردانه است و اتفاقا آمار اکثر تخلفات رانندگی و تصادفات نشان از مشکلات بسیار مردان  در رانندگی است.
این فاجعه بار است. اما فاجعه سکوت اهالی مطبوعات و رسانه‌ها است .آن‌ها که هنوز که هنوز است در غم از دست دادن جام قهرمانی برای قرمزها هستند و یا خوشحالی سپاهان و استقلال...  . فاجعه بار تر این که این آدم عنوان «مربی» یعنی تربیت کننده را نیز یدک می‌کشد.
اینجا ایران است سرزمینی که راسیست عادی ترین رفتار ممکن است و بخشی از همان فرهنگی است که هر وقت هم مورد انتقاد قرار بگیرد به منتقد حمله می‌شود.
هنوز هستند خوانندگانی که اتفاقی راهشان به وبلاگ من می‌افتد و یادداشتم را در مورد برخورد ایرانی ها با مردم افغانستان ، می ]وانند و کلی فحش و بد و بیراه نثار آدم می کنند.
لینک ویدوی : https://www.youtube.com/watch?v=8Vu3_L-6NEg
» ادامه مطلب

۱۳۹۲ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

نگرانی نژادپرستانه‌ی فعال حقووق بشر



زن و شوهری عرب هستند. در شمال اروپا زندگی می‌کنند. فرزند خردسالی دارند. بنا به طبیعی‌ترین قاعده‌ی طبیعی و انسانی با فرزندان‌شان به زبان مادری خودشان یعنی عربی حرف می‌زنند. آن یکی فعال حقوق بشر است. اتفاقا در جلسه‌ای و یا برنامه‌ای حقوق بشری هم شرکت کرده‌است. احتمالا لحظه‌های آخر و خداحافظی کردن است. او(با ضمیر مونث) که فعال حقوق بشر است از پدر بچه، خیلی طبیعی خیلی آرام خیلی دوستانه و حقوق بشرانه می‌پرسد چرا به بچه‌تان فارسی یاد نمی‌دهید. می‌گوید من و همسرم عرب هستیم. در کشوری در شمال اروپا زندگی‌ می‌کنیم. چرا باید با فرزندم در محدوده‌ی زندگی خودمان فارسی حرف بزنیم. فرزند ما قاعدتا یا زبان مادریش را حرف می‌زند یا زبان کشور میزبان را.
می‌گوید. آخر من فکر می‌کنم این کار شما باعث قطع ارتباط فرزند شما با فرزندان مثلا یک کورد می‌شود. به ادامه‌ی گفت و گو نمی‌خواهم گوش بدهم . از یکی از دوستانم می‌پرسم واقعا او(با ضمیر مونث) چه پرسید توضیح داد که همین را پرسیدکه من هم گفتم. یعنی من باورم نمی‌شد.باورم نمی شد توهم عظمت طلبی حتا گریبان کسی را که بدون شک خود را فعال حقوق بشر می‌داند. بدون شک در اروپا زندگی می‌کند و بدون تردید فکر می‌کند حق دارد به یک عرب بگوید که تو با فرزندت با زبان من صحبت کن زیرا من نگران قطع ارتباط فرزند تو با فرزند مثلا کوردها هستم. و جالب است که تعیین می‌کند مثلا اگر احتمال ارتباطی بین فرزند یک عرب با فرزند یک کورد باشد بدون شک باید با زبان فارسی باشد.!باورم نمی‌شود که این فعال حقوق بشر به قول دوست فارس زبانم هیچ وقت نگران قطع شدن رابطه‌ی ملی و فرهنگی و زبانی تو و کوردهای ترکیه، تو و کوردهای عراق من و کوردهای سوریه نبوده است، اصلا مهم نیست هرگونه قطع شدنی اگر تنها و تنها به این منوط باشد که آن تنها زبانی که فکر می‌کند در دنیا یگانه شکر است، را هرکسی که او تشخیص می‌دهد باید بیاموزد. هانا آرنت می‌گوید : جایگزینی برای زبان مادری وجود ندارد.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

آن‌ها هیچ کس را دوست ندارند.


آنها فاشیست نیستند. راسیست نیستند. هوموفوب نیستند. اسلام فوب نیستند.مرتجع نیستند. قومگرا نیستند. توتالیتر نیستند.
بلکه
جمع زیادی از آنها یا حداقل طرفداران آنهاو یا هم جبههایهای آنها از نوشتهها و یاداشتها و استاتوسها و کامنتهایی که ناظر به «حقوق مردم» باشد میرنجند. آنها همانهایی هستد که علیه حقوق انسانها بیانیهی جمعی می دهند. علیه هم وطنانشان بیانیه جمعی می دهندو مردمان کشور رو گروه و گروه به جاسوسی و اجنبی پرستی و خیانت و ارتباط با بیگانگان و پول گرفتن از آمریکا و اسراییل و حتا صدام حسینی که در زمانهای مورد اشارهی آنها وجود نداشته، بی اخلاقی، بی فضیلتی، بیبندو باری و..  متهم میکنند و گروههایی را که از نظر فکری ممکن است چپ باشند رسما با آدرس و اشاره و ایما به حاکمیت نشان می دهند. در واقع بیشتر نقششان اخبار 20 و 30 و ستون خوانندگان کیهان و کفن پوشان طرفدار ولایت است. و نرم افزار سرکوب و خفقان را برای سخت افزار سرکوب و خفقان یعنی جمهوری اسلامی آماده میکنند منتها فرق شان این است که «خارج» هستند و مدعی مخالفت با جمهوری اسلامی هستند...
 آنها همانهایی هستند که فمینیستها را عامل بی اخلاقی و رواج فساد قلمداد میکنند.همجنسگرایان را یک مشت کونی یا بچه کونی خطاب میکنند( آنقدر تفکرشان مردمحور است که حتا در فحشهایشان زنان را در نظر نمیگیرند و البته نمیدانم از دید آنها همجنسگرایان زن هم یک مشت کونی هستند یا نه). آنها همانهایی هستند که  فعالیتهای محیط زیستی(آتش سوزیجنگلهای مریوان و دریاچهی ارومیه) به دنبال کشف تجزیه طلب هستند. آنها که در ورزشگاهها،  و مدیرت علی فتحالله زاده بر باشگاه استقلال و به علت تحصیل دکترا در باکو، در جستوجوی تجزیه طلبی ورزشی هستند در فیلم ساختن بهمن قبادی و... دنبال کشف تجزیه طلبی سینمایی هستند.

اما آنها وقتی که هم حزبی و هم گروهیشان به زندان بیافتد پاشنهی  جد و آباد تمامی نهادهای حقوق بشری را در میآورند. آنها اگر  اگر تنها یک بار خطاب یک کامنت تند از سوی کسی غیر خودشان قرار بگیرند فریاد وا آزادی سر میدهند. آنها از عدم امکان سخنرانی اساتیدشان در دانشگاهها  کلاسهای درس مینالند. آنها برای حجاب و در واقع بی حجابی کمپینها تشکیل میدهند. آنها تمامی دادگاههای جمهوری اسلامی  و احکام صادره در آنرا غیر قانونی غیر اخلاقی و نامشروع میدانند به جز احکامی که ربطی به گره و دستهی آنها ندارد.
آنها اگر زن باشند از حقوق برابر و حتا پیشرو برتر زن و مرد حرف خواهند زد ولی اگر همین خانم زن یک همجنسگرا را ببیند رسما در وبلاگ و فیسبوکش آنها را بیمار میداند. آنها از حق آموزش زبان مادری و آموزش به زبان مادری بسیار سخنها میرانند و فرزندان دلبر شیرین سخنشان را به  مهمانیها میبرند  و ویدئوها از او منتشر میکنند که «پارسا جان یا کتایون جان» چه شیرین پارسی حرف میزند درحالی که در کشور دیگری بوده است. اما همین حق را برای مردمان دیگر در سرزمین خودشان قائل نیستند.
آنها اگر مسلمان هستند از اسلامو فوبیا حرف میزنند و رویهی حکومتی مذهبی را تا حدی و به لطایف الحیل، تببین و توجیه میکنند اما امکان حضور و وجود یک همجنسگرای مسلمان یا یک زن محجبه را که قصد آواز خواندن داشته باشد، را تقریبا چیزی در حد تجاوز به «مام میهن» یا « خانهی پدری» میدانند. آنها تمامی تلاشهایی را که در راستای  نساهل و رواداری مذهبی و در واقع غیر مذهبیها با مذهبیها باشد میستایند، اما به لطف برخوردار از پشتوانهی یک حکومت سی سالهی مذهبی که خود وامدار اولین امپراطوری شیعی صفوی است، هرگز موظف به رواداری در مقابل غیر مسلمان نمیبییند و نخواهند دید. از سوی دیگر آنها اگر سکولار باشند به آزادی تمام ادیان به جز اسلام! معتقدند و البته در پاریس  بر سر میزی که یک بهایی بر آن غذا میخورد نمینشییند. آنها یک سیلی اتفاقی را اگر نوش جان کرده باشند یه شرح شکنجههای آزادی تبدیل میکنند،  و  راه رفتن در حیاط دانشکده و یا دوست دختر داشتن خودشان در دانشگاه را مبارزه برای آزادی زنان و فعالیت جنبش دانشجویی قلمداد میکنند اما در ژنو  در مقر سازمان ملل فعالیتهای جنبش زنان  را « سبزی پاک کردن» جلو خواهند داد.
 آنها اگر گزارشگر حقوق بشر باشند اگر یک نقطه از فرمایشات و لاطائلاتشان در گزارش احمد شهید نیامده باشد، جد و آباد احمد شهید را با فحشهای جنسیتی و سکسی و حواله شده به اعضای موثت طائفهی احتمالیاش را جلوی چشماش میآورند. اما اگر احمد شهید از تبعیض قومیتی یا کشتار کولبران یا تبعیض علیه همجنسگرایان، چیزی در گزارشاش نوشته باشد، وی را متهم به طرفداری از تجزیه طلبان و بی اخلاقان  میکنند.
آنها اگر عبدالکریم سروش و گنجی از سهم انسانی در نگارش قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، بنویسد و در واقع اصل الهی بودن قوانین دین را تا حدبسیاری زیر سوال برده باشد، وی را متفکر واندیشمند و روشنفکر دینی خطاب میکنند. اما اگر آرش نراقی از سهم و حقوق همجنسگرایان در قرآن و یا «حق طلاق سیاسی ملتها» چیزی بنویسد به یک باره به صفحه و اینباکس فیسبوکی ایشان حمله میبرند و ایشان را به آتش بیار و ابزار دست!!! تجزیه طلبان و همجنسبازها متهم میکنند.
آنها اگر فمینیست باشند و سکولار و یا لائیک باشند. از حق هر نوع توهینی برای هر خوانندهای به هر نوع احساساتی چه عقیدتی، چه مذهبی و چه قومی و ملیتی و نژادی و .. دفاع میکنند اما اگر چیزی در مورد زنان و یکی از ویژگیهای جسمی زنان گفته باشد، »مرد» را «جانور» مینامند و تمامی آرا و اندیشههای قبلیشان را در مورد آنکه به هنرمند باید آزادی کامل و مطلق داد فراموش میکنند.
آنها اگر جپ باشند درست مثل ملیگراها از به کار بردن واژهی ملت در مورد مردمانی که ارادهی همزیستی با یکدیگر و حس هم ملت پنداری به اثابت رسیده دارند، ابا میکنند و در بهترین حالت این ملت را از درجهی قوم به «خلق» ارتقا میدهند. در جنبشهای کارگری و مبارزههای ملتهایی همچون فلسظین با افتخار چفیهی فلسطینی به گردن میاندازند و از آمریکای جنوبی تا اسپانیا بخشی ار جغرافیای بدون مرز و انترناسونال مبارزه شانن است و خود را بخشی از آن میدانند. اما در مورد ملتهای درون جغرافیا و اتفاقا بر اساس تئوری های استعماری و اشغالگری تاریخی و دولت ملت مدرن در یک جغرافیا قرار گرفته را، درست  به مثابه و مشابه تئوریهای«شرق شناسانه»، چنین فضاها و جغرافیا هایی را همچون سرزمینهایی بکر و آماده برای تولید و در دسترس قرار دادن مواد خام مبارزه میبییند تا آنها به لطف برخورداری از  هویت برتر و البته قاعدتا دانش بیشتر! آن جغرافیا را به عنوان سرزمین محل شروع مبارزه در نظر بگیرند و آنها این عقب افتادههای آماده برای شورش طبقاتی را آماده و سازماندهی نمایند.

این افراد خیلی وقت ها خودشان را مخاطب چنین یادداشت هایی می بییند آن ها که در بیانیهها و سخنرانیهای پیران موسفید و ریش سه تیغه و کراواتی شان میگویند " هم جنس بازها. فمینیست ها و تجزیه طلبان و چپ ها"
آن ها آموخته شدگان نظام یکسانساز و یکساننگر دیکتاتورهای شرقی کمپرادوری هستند که در عرصه داخلی توتالیتر و در عرصه ی خارجی سرباز فداکار  و مفتخر به هم پیمانی سرمایه داری و استعمار کن و نوین هستند.
از نظر آن ها هر کس که شبیه آن ها نیست. چه از نظر نژادی، چه از نظر زبانی، چه از نظر پوششی، چه از نظر جنسی، چه از نظر گرایش جنسی، چه از نظر ملیت  چه از نظر ایدئولوژی فکری و هر چیز دیگری  به نوعی در همیشه ی تاریخ فکری شان تخطئه می کنند. از نظر آن ها همه یا باید با حجاب یا بی حجاب. همه یا باید مسلمان یا آنتی آخوند و آنتیاسلام و ضد دین(البته جدای از ادیان یهودیت و مسیحیت) باشند. یا همه باید آزادی خواه به سبک فکری و مقداری که آن ها برایشان تعیین میکنند، باشند. یا همگی زبان استعمار(انگلیسی) و یا زبان استبداد( زبان شخصی خودشان) حرف بزنند. یا باید گرایش جنسیشان شبیه گرایش جنسی آن ها باشد. یا باید پوشش شان شبیه آنها باشد یا..  اینکه اگر چنین نیستند بنابراین مریض هستند. بیمار هستند . اقلیت هستند،عقبمانده،دشمنان آزادی،خائن و در بهترین حالت دورافتاده و مرتجع هستند..یا به هر حال همچون دنیای مورد نقد فوکو، در جهان فکری آنها،«دیگریهایشان» مجانینی  هستند که از جامعه ی انسانی باید دور داشته شوند . یا مواظب شان بود.
اآنها این حق را برای خود قائل هستند که بر حقوق خود تصیمگیرنده باشند اما در مورد دیگران سعی دارند که یا مدیتریتشان کنند که کدام حقوق را داشته باشند و یا لااقل دلسوزانه به آنها مدام یادآوری کنند که چه چیزی حقشان است. غافل از اینکه حقوق انسان همان حقوق سلب ناشدنی است که حق اوست نه حقوقی که «شما» برایشان در نظر میگیرید.
 در سابقه ی اکثر این افراد مبارزه یا ادعای مبارزه علیه دیکتاتوری و فاشیسم  راسیسم  سکسیم و ....مشاهده شده است.

آنها تنها دنبال برابر شدن حقوق خودشان هستند نه برابرشدن انسان با انسان. آنها  هیچ کس را دوست ندارند.

 حتا خودشان را.
» ادامه مطلب