۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه

شادی آن خیابان‌ها سهم شماست- نامه‌ای به یک دوست


ساعت یک و نیم بعد از ظهر به وقت اروپای مرکزی و چهار به وقت تهران دوست عزیزی بهم مسیج داد که:

- خیلی جات خالی امروز و امشب و روزهای بعد از این :*

نوشتم:
ای جانم.. دیشب دیر وقت داشتم بهت فکر می‌کردم... و به این که چقدر جایم خالی است... راستش این یک مورد دوست داشتم من اونجا بودم نه تو این جا به تو  فکر می‌کردم و به دوست‌های خوب دیگه‌مون... به همه‌مون.. :*


نوشت: :)آخی عزیزم...امیدوارم روزهای خوبی بیان...امیدوار و نگران...امشب حرف از اینه که ملت می‌خوان بریزن بیرون و شادی کنن و اینا می خوان نذارن و تو آماده باش هستند.

نوشتم:
ولی در هر صورت به نظرم هماهنگ کنید و بریزید بیرون یک شادی جمعی حق این مردم است.. فکر می‌کنم اگر جمعیت زیاد باشه کاری نتونند بکنند... جام رو خالی کنید ها... زیاد...

باشه حتما حتما ؛*
بعدش انگار بغض‌ام در نوشتن جاری شد و نوشتم:

می‌بوسمتون که رای دادین..... می بوسم‌تون که تسلیم نشدین.. می بوسمتون که امید رو بر ناامیدی ترجیح دادین. بگذارید بغلتان کنم.... بگذارید آغوشی بگشایم از این ۵۰۰۰ کیلومتر فاصله تا جای همه باشد..مارال قطعا روحانی برای من نه جانشین موسوی است و نه گزینه‌ی اصلاح طلبانه... حتا میر حسین درون پرانتز برخی هم نیست. انتظار هم ندارم حتا با نتخاب شدن روحانی میر و شیخ از حصر در بیایند. چیزی که من رو خوشحال می‌کند. امید است.... و البته چیزی هم که اندوهگین‌ام می‌کرد برخی بداخلاقی‌ها و دروغ‌گویی‌ها و شهوت طلبی‌های قدرت محض و کاسه لیسی بود....برای من مردم و امید و شدت و حدت شادی و اندوه از هرچیزی مهم تر است. بدون شک یادگرفته‌ایم که با یک انتخاب و یک شخص و حتا یک دوره‌ی چهار ساله چیز زیادی تغییر نمی‌کند بلکه آن‌چه موجب تغییر می‌شود باور داشتن به همه‌ی حق است حتا اگر همه‌ی حق در دست ما نباشد و حتا اگر احتمال ستاندن‌اش زیر صفر باشد اما زیر صفر است خود صفر نیست عدد است حتا اگر زیر صفر است...آن وقت است که حرکت به سمت بالای صفر معنا دارد... آن وقت است که اکنون از ۵۰۰۰کیلومتر دلمان برای بودن و شادی و بوسه و بغل در کنار هم تنگ می‌شود آن‌هم بعد از یک کنش سیاسی و اقدام برای استیفای حق ، نه بعد از عروسی یا تولد یا هر اتفاق شخصی و شاید بسیار با ارزش‌تر...سلام و بوسه مرا به آن خیابان‌ها به آن هوای دود آلود. به آن مردمی که شاید هنوز میان‌شان پر از عقاید راسیستی و سکسیتی و جنسی و جنسیتی و فاشیستی باشد.. به همه‌ی آن‌ها که حتا برای ما حقی قائل نیستند. مردم همه‌ی ما هستیم حتا وقتی از هم شکست می‌خوریم و حتا وقتی باهم یا برهم پیروز می‌شویم. این نوع پیروزیها اما «پیروزی -برای» است نه « پیروزی-بر» ...پیروزی برای امید برای مردم را تبریک می‌گویم .. حتا اگر نیم ساعت دیگر کودتا کنند و آرای قالیباف را بیش از حسن روحانی اعلام کنند...مهم پیروزی است.... پیروزی امید و ایده‌ی استیفای حق و وارد نشدن در بازی‌ی که حاکم می‌خواهد ما در بازی نباشیممی بوسمت ای زن زیبا.. ای دوست رفیق ..عزیز... ای زنان زیبا.. ای مردان زیبا .. ای خیابان ها... ای شور امید و شور به خیابان رفتن و بلند بلند خندیدن .. چندان که خیابان‌خواب‌ها حتا از صدای خنده ی شادی شما، خواب شان پاره شود....
عکس شادهای بعد انتخابت۹۲ امروز مردم تهران؛ عکاس: آرش عاشوری‌نیا

نوشت
چه جواب خوب و شاعرانه و دلگرم کننده‌ای عزیزم. حتی چند ساعت خنده و دلی لبریز از شادی این پیروزی کوچک بعد از این چند سال غنیمت بزرگیه. اما نمی تونم شور و شعف زیادی داشته باشم و خیلی نگرانم.

نوشتم:

آره می‌فهمم نگرانی‌ات را . اما باید و باید یاد بگیریم این امیدها و شورهای فردی رو به سمت جمعی شدن برد. باید یاد گرفت عین عشق بازی آن را به فضایی برای گرفتن و پس دادن.. دم و بازدم و تولید «فضا» نه تولید خط یا پاره خط ، تبدیل کرد...
باید یاد بگیرم که زندگی را در اجتماع جریان بدهیم... در همان کافه‌ها، کتابخانه‌ها، کوه‌ها و اتوبوس‌ها و خیابان‌ها .. دقیقا در جایی که سیاست نیست سیاست کرد...
یکی از اصول کارهای امنیتی و جاسوسی:)، می گوید. شک در جایی است که شک وجود ندارد. یا برعکس... سیاست را هم باید به جاهایی برد که «مردم» هستند و سیاست به معنای رسمی‌اش نیست... نباید این نسیم امید به لب ساحل که رسید به دریا سپرده بشه و بره .. بدون شک خودت بهتر می‌دانی که کار از امروز آغاز می شود..

» ادامه مطلب

۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

هفت قانون طلایی زندگی و کلاس زبان آلمانی



معلم كلاس زبان گفته بود براى يك تمرين كه توى كتاب هست، هركس بر اساس ايده و افكار خودش،«هفت قانون طلايى» براى زندگى بنويسيم. اين كه اين تمرين چقدر سخت بود و چقدر پيدا كردن كلمات و اصطلاحات دشوار و بعد نوع جمله بندى هاى پايه و پيرو، چقدر سخت بود مهم نبود. مهم آنچيزى بود كه امروز وقتى جملات بقيه را شنيديم. اولين جمله را "لوكا" اهل ايتاليا، با ريش نيمه و نا تمام و آن عرض شانه پهن، اما استخوانى، داوطلب شد كه بخواند :" انسان نبايد سكس كردن را هيچ وقت متوقف كند". كلاس خنديد همه كف زدند آندرئا دخترى اهل اسپانيا با آن موهاى نيمه بلُند و نيمه خرمايى و استخوان هاى ظريف شكننده گفت" انسان لازم است هر روز يك ليوان شراب بنوشد" فلاويا از ايتاليا هم همين را نوشته بود. فرانك اهل كامرون، با آن قد بلند و آن چشمان سياه عميق بى انتها و آن سفيده ى چشمانش كه خطوط قرمز غمگينى انگار خطوط مرزى را كه از آنها گذشته تا به آلمان برسد، به ياد مى آورد، گفت:« انسان بايسته است كه غذاى سالم بخورد و وزش كند».رودريگو هم اهل اسپانيا است. كله ى كم موى اش را با تيغ مى زند بدنى تنومند و عضلانى اما قدى تقريبا متوسط يا كوتاه دارد و عينك دودى هم مى زند، گفت :« انسان هميشه بايد بكُند و مثبت فكر كند (رسما از فعل ficken,به معناى كردن و گائيدن استفاده كرده بود ). "اين هان" دخترى با تار موهايى نازك و لَخت و سياه، اهل ژاپن، مى گويد: انسان بايستى موزيك گوش كند و به ورزش بپردازد، معلم مان كه خودش از اهالى"بايرن" است در جواب مى گويد، در بايرن مردم به شوهى مى گويند من ورزش مى كنم، وقتى مى پرسند چه ورزشى جواب مى دهند: آبجو مى نوشم. ( در بايرن ليوان هاى بزرگى هست كه يك ليتر حجم دارد و وقتى پُر مى شود و شما همه اش در حال بلند و زمين گذاشتن اين ليوان سنگين باشيد، يك نوع ورزش است:)، به جملات خودم نگاه مى كنم " انسان هميشه بايد اميد داشته باشد" انسان بايد از هرچيزى لذت ببرد، بدون اينكه مانع لذت ديگران شود" انسان نبايست حقوق انسان هاى ديگر را ناديده بگيرد"،" انسان بايستى هميشه مثبت فكر كند وقت براى منفى فكر مردن زياد است" و… همگى جمله هاى مرا دوست دارند با آن هم موافق اند و نگاهى تو ام با يك اهم تاييد آميز هم مى كنند. اما من به اين فكر مى كردم درسته من هم تز لذت بردن حرف مى زنم، درسته از مثبت فكر كردن و حتا سلامتى حرف زده ام. اما آن ها بدون هيچ پيج و پناه و توضيح و كليتى به مصداق ها اشاره مى كنند، آن هاانگار برايشان روشن است نبايد حقوق ديگران را ناديده گرفت، برايشان روشن است وقتى لذت مى برند قرار نيست مانع لذت ديگران شوند، بنابراين مثل من لازم نيست در جمله هاى پيرو توضيح و تذكر بدهند. انگار من مى دانم از سرزمين هايى مى آيم كه هنوز لذت و آزادى من ممكن است ناقض آزادى هاى ديگران باشد.... به اين فكر مى كنم آن ها اين مسائل برايشان طبيعى است و قوانين طلايى شان روى امور جزئى و مصداقى براى زندگى طلايى مى شود. تنها ماگدلينا از لهستان و آن پسر روسى جملاتى داشتند كه مختصر اشاره اى به آزادى و برابرى داشتند. در حالى كه در زندگى اين ها آزادى و برابرى يك جمله ى طلايى نيست، بلكه يكى از اصول طبيعى زندگى است قطعا اگر مخدوش شود چيزى مثل مخدوش شدن تنفس هوا و اكسيژن است.....آن ها نياز به چنين جملاتى ندارند، چه بى نيازى خوبى -----يادداشت هاى يك كورد زبان نفهم، در آلمان
» ادامه مطلب