‏نمایش پست‌ها با برچسب تاملات. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب تاملات. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ آبان ۲۴, دوشنبه

احساس تنها بودگی و بیماری توتالیتاریسم اجتماعی

تا زمانی که فکر می‌کنیم،« تنها» رنج دیده‌ی جهان ما هستیم. تا زمانی که فکر می‌کنیم، « تنها» مورد ظلم قرار گرفته‌ی جهان ما هستیم. تازمانی که فکر می‌کنیم « تنها» راه مبارزه دانایی همان است که نزد ماست. تا زمانی که فکر می‌کنیم
«تنها» معشوق، جهان و یا تنها عاشق جهان ما هستیم و تا زمانی که فکر می‌کنیم « تنها» کسی که در عشق و رفاقت و دوستی مورد بی وفایی و خیانت و نارفیقی قرار گرفته است، ما و در واقع «‌من» هستم.
 تا زمانی که فکر می‌کنیم« تنها» آدم خوب جهان من هستم. « تنها» من هستم که حتا براثر «‌خریت» و «اشتباه» هم کار اشتباه و « بد» نمی‌کنم. تا زمانی که فکر می‌کنیم « تنها» ما شایسته‌ی تشخیص راه‌های رفع تبعیض، کمک به زندانی سیاسی، و « تنها» روزنامه نگار و تنها فعال حقوق بشر و تنها مارکسیست و تنها لیبرال و تنها اصلاح‌طلب و تنها انقلابی و تنها سبز و تنها قرمز و در کل تا زمانی که فکر می‌کنیم« تنها» هستیم.
همین باعث احساس شدید « تنهایی» می‌شود. احساس تنهایی میل به دربرگرفتن دیگری و دیگران را در انسان بیشتر رشد می‌دهد. میل به در برگرفتن جهان حتا برای « اصلاح» آن. در نهایت « توتالیتاریسم» میلی است که زاده‌ی «احساس عمیق تنهایی» است. یا بهتر است بگوییم خود را « تنها» و « یگانه» پنداشتن.
به همین خاطر جهان مبارزه‌ی اجتماعی و سیاسی ما تبدیل می‌شود به « مجمع‌الجزایر تنهایان» اگر چه شاید گاه گروه و دسته و جماعت هم تشکیل دهیم. اما انگار آن گروه‌‌ها و دسته‌ها و جماعات، گروه‌هایی است از «‌تنهایانی» که تنهایی یکدیگر را پذیرفته و می ستایند. آن‌که به رهبری و سروری گروه می‌رسد کسی است که روان‌شناسی فردی خوبی بلد است و می‌داند چگونه به انحای مختلف حس تنها بودگی و یگانه پنداشتگی یکی یک افراد گروه را بپالاید و در عین حال حال تنهایی خویش را میان آن‌ها نیالاید. اما در اولین برخورد کوچک با برج عاج تنهایی هرکدام از اعضای گروه در واقع در اولین ورود به حریم حرم تنها ندانستن یکی از افراد گروه، شالوده‌ی و شیرازه‌ی آن گروه و دسته از هم می‌پاشد و داستان بی پایان «‌انشعاب» شروع می‌شود. این «‌تنهایان» « تنهاهای بزرگ‌تری» هم دارند که گاه رهبری و دبیر کلی و دبیری و سروری یکی از این گروه‌های تنهایی را به عهده می‌گیرند. و به تعداد انشعاب‌های سیاسی می‌توان سراغ از یک« تنهای بزرگ» گرفت که میل‌اش به آن حس تنها بودگی آن‌قدر بسیار است که گروهی را که تنهایی وی را می‌ستایند دور خود جمع می‌کند. این افراد هرجا به قدرت رسیده‌اند بنیان گزار توتالیتاریسم، استبداد حتا استبداد دمکراتیک و یا سوسیالیستی را پی ریزی کرده‌اند.
آن‌چه در جامعه‌ی ظاهرا دوقرن در حال رشد و توسعه‌ی ما، هنوز اتفاق نیافتاده است باور به «خرد قابل اشتباه آدمی» و نیز جایگزینی « اندویدوالیسم»(فردگرایی) به جای «‌اگویسم»(خودخواهی)است. از به قدرت رسیدن این تنها شدگان است که دیکتاتوری به وجود می‌آید و از چنین جامعه‌ی این همه «‌خود تنها پندار» است که دیکتاتور به قدرت می‌رسد و التزام به فاشیست را به یک امر ناخودآگاه جمعی تبدیل می‌کند.
» ادامه مطلب

۱۳۹۵ مهر ۱۹, دوشنبه

شهاب نام به رویا رفتگان بی آواز


شهاب نام خوبی است. این را به رویا رفتگان دور بی آواز می‌دانند. راستش گاهی چنان تعصبی روی این « نام» دارم که گاه با بی رحمی شاید، گمان می‌کنم که برخی، شایسته نبود که نامشان « شهاب» باشد. یا می‌گویم کاش نام دیگری داشت آسوده‌تر بود این آدم. از دید من آدمی مسئول تمامی هویت خویش است. حتا هویتی که به اجبار به وی داده شده است. اجبار اتفاق که پدران و مادران ما گاه نامی را برای ما انتخاب کرده‌اند. برای همین معتقد به عوض کردن اسم توسط آدمی هستم. گاهی برخی اتفاق‌های اجباری قرار نیست تا ابد ادامه یابد. شهاب نام خوبی است و برخی آدمیان را انگار شهاب آفریده‌اند. تو را نمی‌شناسم. مدت‌هاست که اعلام کرده‌ام نترسم از خرج کردن کلماتم در مهربانی به آدمیان، حتا اگر قدرش را ندانند. زیرا که مهم نوشتن مهربانی است و ترویج و نسیم‌آلود کردن هوای آدمی است از مهربانی.. بگذار کسی نفهمد چه نسیمی از کنارش گذشته است. اما حتا اگر هم نفهمد نسیم بر صورت و پیشانی و موهایش وزیده است. مثل کسی که در هوای بارانی حتا قدر باران را هم نداند اما باز خیس از رویای خیس و مهربان باران به خانه رسیده است. می‌گویند از جعفر صادق پرسیدند که دعا را در کسی که معنای آن فهم نکند، کارگر اوفتد؟ جواب داد آری همچون کسی که دارویی بخورد و از محتوای دارو بی خبر باشد. مهربانی نیز از دید من همان است. باران و ترانه و کلمه و رنگ نیز از همین دست. گرچه فهم علاقه‌، لذتش را بیشتر و افزون‌تر کند اما بی فهم علاقه هم ایام آدمی شاد می‌شود مثل نشستن بر میز کافه‌ای دور که هیچ کدام از آن‌ها که غربت خویش به کافه آورده‌اند، از دل هم فهمی نزدیک به کلمات و رویای یکدیگر ندارند.

تو را نمی‌شناسم. شناختنم دور است و دیر. آن‌چه از تو دیده‌ام مهربانی بی دریغ بوده است بر منی که شاید نمی‌شناسیم. اما هرچه هست اولین باری که اسمت را در حال کامنت نوشتن زیر عکس یک دوست دیدم حس نکردم که نباید اسمت شهاب می‌بود. شهاب آشنایی هستی و آشنا به ایام علاقه‌ی آدمی بمانی و غریب هر آن‌چه که درد است همیشه باشی. این‌ها را می‌خواستم در جواب کامنتی که زیر عکس نوشت مادرم نوشته بودی بنویسم. گفتم بگذار مجزا شود و به تنهایی مال خودت شود.
فهم و درک این‌‌که ما را به زور به سمت حساب و دیفرانسیل و جبر و هندسه برده‌اند، برای من آسان است. من دوسال اول دبیرستانم را به زور همان خانواده‌ی عزیزم رشته‌ی ریاضی خواندم. سال دوم رد شدم و رفتم تجربی، سال سوم رفتم دانشسرای تربیت معلم و کنکور هم که علوم انسانی شرکت کردم و باز برخلاف باور و پیش بینی همگان تنها رشته‌ی تحصیلی که برای کنکور انتخاب نکردم، « ادبیات» بود. زیرا که ادبیات در من بود و لازم نبود بخوانمش. و جامعه شناسی رشته ی مورد علاقه‌ی خودم را خواندم. برای فوق چندین سال صبر کردم تا رشته‌ی مطالعات زنان تاسیس و جایگیر شود. و شد و خواندمش و هرچند توفان بی مزه‌ی سیاست فرصت دفاع از پایان‌نامه‌ام نداد. اما من به علاقه‌ی خود که آدمی است مشغول ماندم. به علاقه‌ات مشغول بمان و نگذار هیچ آواز ناهنجاری تو را از نامت که « شهاب» است دور بدارد.
ممنوم از همه‌ی مهربانی‌هایت شهاب گیان
هر چند نام من « شهاب‌الدین» است و این یکی را بسی بیشتر دوست می‌دارم. اما بدون شک در تلفظ آشنای همگان همان « شهاب» نامیده می شوم. Shahab Koolivand..
-----
۹ اکتبر ۲۰۱۲ برلین
» ادامه مطلب

لذت‌های کوچک حواشی پنهان و دلچسپ زندگی


لذت بعضى مسائل، به حواشى پنهان و دلچسپ آن است. اگر چه به گفته ى مولانا مقصود از كاشت گندم كاه نيست، اما گندم كه كاشتى، كاه نيز به دست مى آيد. اما با اين همه باز برخى مسائل حواشى دلچسپ آن است كه شيرينش مى كند. براى همگان لذت دانشگاه در آن دوستى ها، بحث هاى حياط و كريدورها و بعد كلاس ها و فعاليت هاى سياسى و صنفى و اعتراض ها و سوتى هاي خودمان و اساتيد و همكلاسى هايمان و.. از خود اصل فعاليت درس خواندن كه كلى هم پُز رشته و مدركمان را مى داديم، بيشتر بوده است. 
لذت كتابخانه رفتن همان فضولى كردن در رفت و آمد ديگران و همان بيرون آمدن ها و كافه و چاي نوشيدن ها و سيگار كشيدن‌ها( در همين لحظه يك دختر خانم آمد و نوشتنم را قطع كرد و از لذت سيگار كشيدن فقط دو انگشتش را داشت و سيگار و فندك را از من گرفت:)، و دوباره تو رفتن هاست. لذت زمستان در آن شال و كلاه كردن ها و دست يخ زدن ها و گشتن دنبال اولين جاى گرم و... است.
لذت خود سيگار آن دنبال سيگار گشتن و گم كردن فندك و جست و جوى آن در تمامى سوراخ سنبه ها و آن گاهى گداري افتادن آتش و خاكسترش و هول شدن هايش است. حتا لذت هم آغوشى گاه حواشي ‌اش بسيار بيشتر از اصل موضوع است و لذت دوستى آن دعوا كردن ها و بد متوجه شدن هاى همديگر و آن از دلِ هم در آوردن‌ها و آن به خاطر سپردن دلخوشى‌ها و دلگيرى‌هاى كوچك و بزرگ همديگر است.
لذت روزنامه نگارى آن تيتر و سوتير گذاشتن و به اتاق عكاسان رفتن و عكس براى مطلب خواستن و آن جنگ و جدل ها سر يك جمله و پاراگراف با دبير سرويس و سردبير و مدير مسئول، آن به فنا رفتن مطلبت در گوشه ى صفحه بر اثر اشتباه ليتوگرافى يا صفحه بند ها و آن فردا پشيمان شدن از نوشتن يا ننوشتن فلان مبحث در مطلب ديروزت است.
لذت يك سخنرانى يا يك ميز گرد در حواشى آن و پرسش و پاسخ ها و زرنگ بازى هايي كه براى بقيه‌ی اعضاى ميزگرد يا مخاطبين در مى آورى و آن تواضع هاى الكى به خرج دادن هاى بعد برنامه در گفت و گوهاى پايان برنامه است. 
لذت يك خريد كردن آن گشتن ها و پرو كردن لباس و يا امتحان كردن وسائل خريدارى شده و آن چك و چانه و آن اعصاب طرف همراهت را خورد كردن است. 
از اين دست بسيار است و من گمان مى كنم كه زندگى ما را لذت هاى كوچك شيرين،  قابل ادامه دادن كرده است و گرنه لذت‌هاى بزرگ معمولا رويا و آرزو هستند و اگر هم دست يافتنى باشند تنها براى يك لحظه مى درخشند و آن گاه باز لذت هاى كوچك و حاشيه اى همان لذت بزرگ است كه زندگى را به مفهومى بزرگ و عظيم تبديل مى كند. چندان عظيم كه توهم عظمت براى هر چيزى، ما را به عظمت خواهى دچار مى كند كه گاه از ياد مى بريم از چه بايد لذت ببريم.
۹.۰۹.۲۰۱۲
برلین 
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

آن‌ها هیچ کس را دوست ندارند.


آنها فاشیست نیستند. راسیست نیستند. هوموفوب نیستند. اسلام فوب نیستند.مرتجع نیستند. قومگرا نیستند. توتالیتر نیستند.
بلکه
جمع زیادی از آنها یا حداقل طرفداران آنهاو یا هم جبههایهای آنها از نوشتهها و یاداشتها و استاتوسها و کامنتهایی که ناظر به «حقوق مردم» باشد میرنجند. آنها همانهایی هستد که علیه حقوق انسانها بیانیهی جمعی می دهند. علیه هم وطنانشان بیانیه جمعی می دهندو مردمان کشور رو گروه و گروه به جاسوسی و اجنبی پرستی و خیانت و ارتباط با بیگانگان و پول گرفتن از آمریکا و اسراییل و حتا صدام حسینی که در زمانهای مورد اشارهی آنها وجود نداشته، بی اخلاقی، بی فضیلتی، بیبندو باری و..  متهم میکنند و گروههایی را که از نظر فکری ممکن است چپ باشند رسما با آدرس و اشاره و ایما به حاکمیت نشان می دهند. در واقع بیشتر نقششان اخبار 20 و 30 و ستون خوانندگان کیهان و کفن پوشان طرفدار ولایت است. و نرم افزار سرکوب و خفقان را برای سخت افزار سرکوب و خفقان یعنی جمهوری اسلامی آماده میکنند منتها فرق شان این است که «خارج» هستند و مدعی مخالفت با جمهوری اسلامی هستند...
 آنها همانهایی هستند که فمینیستها را عامل بی اخلاقی و رواج فساد قلمداد میکنند.همجنسگرایان را یک مشت کونی یا بچه کونی خطاب میکنند( آنقدر تفکرشان مردمحور است که حتا در فحشهایشان زنان را در نظر نمیگیرند و البته نمیدانم از دید آنها همجنسگرایان زن هم یک مشت کونی هستند یا نه). آنها همانهایی هستند که  فعالیتهای محیط زیستی(آتش سوزیجنگلهای مریوان و دریاچهی ارومیه) به دنبال کشف تجزیه طلب هستند. آنها که در ورزشگاهها،  و مدیرت علی فتحالله زاده بر باشگاه استقلال و به علت تحصیل دکترا در باکو، در جستوجوی تجزیه طلبی ورزشی هستند در فیلم ساختن بهمن قبادی و... دنبال کشف تجزیه طلبی سینمایی هستند.

اما آنها وقتی که هم حزبی و هم گروهیشان به زندان بیافتد پاشنهی  جد و آباد تمامی نهادهای حقوق بشری را در میآورند. آنها اگر  اگر تنها یک بار خطاب یک کامنت تند از سوی کسی غیر خودشان قرار بگیرند فریاد وا آزادی سر میدهند. آنها از عدم امکان سخنرانی اساتیدشان در دانشگاهها  کلاسهای درس مینالند. آنها برای حجاب و در واقع بی حجابی کمپینها تشکیل میدهند. آنها تمامی دادگاههای جمهوری اسلامی  و احکام صادره در آنرا غیر قانونی غیر اخلاقی و نامشروع میدانند به جز احکامی که ربطی به گره و دستهی آنها ندارد.
آنها اگر زن باشند از حقوق برابر و حتا پیشرو برتر زن و مرد حرف خواهند زد ولی اگر همین خانم زن یک همجنسگرا را ببیند رسما در وبلاگ و فیسبوکش آنها را بیمار میداند. آنها از حق آموزش زبان مادری و آموزش به زبان مادری بسیار سخنها میرانند و فرزندان دلبر شیرین سخنشان را به  مهمانیها میبرند  و ویدئوها از او منتشر میکنند که «پارسا جان یا کتایون جان» چه شیرین پارسی حرف میزند درحالی که در کشور دیگری بوده است. اما همین حق را برای مردمان دیگر در سرزمین خودشان قائل نیستند.
آنها اگر مسلمان هستند از اسلامو فوبیا حرف میزنند و رویهی حکومتی مذهبی را تا حدی و به لطایف الحیل، تببین و توجیه میکنند اما امکان حضور و وجود یک همجنسگرای مسلمان یا یک زن محجبه را که قصد آواز خواندن داشته باشد، را تقریبا چیزی در حد تجاوز به «مام میهن» یا « خانهی پدری» میدانند. آنها تمامی تلاشهایی را که در راستای  نساهل و رواداری مذهبی و در واقع غیر مذهبیها با مذهبیها باشد میستایند، اما به لطف برخوردار از پشتوانهی یک حکومت سی سالهی مذهبی که خود وامدار اولین امپراطوری شیعی صفوی است، هرگز موظف به رواداری در مقابل غیر مسلمان نمیبییند و نخواهند دید. از سوی دیگر آنها اگر سکولار باشند به آزادی تمام ادیان به جز اسلام! معتقدند و البته در پاریس  بر سر میزی که یک بهایی بر آن غذا میخورد نمینشییند. آنها یک سیلی اتفاقی را اگر نوش جان کرده باشند یه شرح شکنجههای آزادی تبدیل میکنند،  و  راه رفتن در حیاط دانشکده و یا دوست دختر داشتن خودشان در دانشگاه را مبارزه برای آزادی زنان و فعالیت جنبش دانشجویی قلمداد میکنند اما در ژنو  در مقر سازمان ملل فعالیتهای جنبش زنان  را « سبزی پاک کردن» جلو خواهند داد.
 آنها اگر گزارشگر حقوق بشر باشند اگر یک نقطه از فرمایشات و لاطائلاتشان در گزارش احمد شهید نیامده باشد، جد و آباد احمد شهید را با فحشهای جنسیتی و سکسی و حواله شده به اعضای موثت طائفهی احتمالیاش را جلوی چشماش میآورند. اما اگر احمد شهید از تبعیض قومیتی یا کشتار کولبران یا تبعیض علیه همجنسگرایان، چیزی در گزارشاش نوشته باشد، وی را متهم به طرفداری از تجزیه طلبان و بی اخلاقان  میکنند.
آنها اگر عبدالکریم سروش و گنجی از سهم انسانی در نگارش قرآن، کتاب مقدس مسلمانان، بنویسد و در واقع اصل الهی بودن قوانین دین را تا حدبسیاری زیر سوال برده باشد، وی را متفکر واندیشمند و روشنفکر دینی خطاب میکنند. اما اگر آرش نراقی از سهم و حقوق همجنسگرایان در قرآن و یا «حق طلاق سیاسی ملتها» چیزی بنویسد به یک باره به صفحه و اینباکس فیسبوکی ایشان حمله میبرند و ایشان را به آتش بیار و ابزار دست!!! تجزیه طلبان و همجنسبازها متهم میکنند.
آنها اگر فمینیست باشند و سکولار و یا لائیک باشند. از حق هر نوع توهینی برای هر خوانندهای به هر نوع احساساتی چه عقیدتی، چه مذهبی و چه قومی و ملیتی و نژادی و .. دفاع میکنند اما اگر چیزی در مورد زنان و یکی از ویژگیهای جسمی زنان گفته باشد، »مرد» را «جانور» مینامند و تمامی آرا و اندیشههای قبلیشان را در مورد آنکه به هنرمند باید آزادی کامل و مطلق داد فراموش میکنند.
آنها اگر جپ باشند درست مثل ملیگراها از به کار بردن واژهی ملت در مورد مردمانی که ارادهی همزیستی با یکدیگر و حس هم ملت پنداری به اثابت رسیده دارند، ابا میکنند و در بهترین حالت این ملت را از درجهی قوم به «خلق» ارتقا میدهند. در جنبشهای کارگری و مبارزههای ملتهایی همچون فلسظین با افتخار چفیهی فلسطینی به گردن میاندازند و از آمریکای جنوبی تا اسپانیا بخشی ار جغرافیای بدون مرز و انترناسونال مبارزه شانن است و خود را بخشی از آن میدانند. اما در مورد ملتهای درون جغرافیا و اتفاقا بر اساس تئوری های استعماری و اشغالگری تاریخی و دولت ملت مدرن در یک جغرافیا قرار گرفته را، درست  به مثابه و مشابه تئوریهای«شرق شناسانه»، چنین فضاها و جغرافیا هایی را همچون سرزمینهایی بکر و آماده برای تولید و در دسترس قرار دادن مواد خام مبارزه میبییند تا آنها به لطف برخورداری از  هویت برتر و البته قاعدتا دانش بیشتر! آن جغرافیا را به عنوان سرزمین محل شروع مبارزه در نظر بگیرند و آنها این عقب افتادههای آماده برای شورش طبقاتی را آماده و سازماندهی نمایند.

این افراد خیلی وقت ها خودشان را مخاطب چنین یادداشت هایی می بییند آن ها که در بیانیهها و سخنرانیهای پیران موسفید و ریش سه تیغه و کراواتی شان میگویند " هم جنس بازها. فمینیست ها و تجزیه طلبان و چپ ها"
آن ها آموخته شدگان نظام یکسانساز و یکساننگر دیکتاتورهای شرقی کمپرادوری هستند که در عرصه داخلی توتالیتر و در عرصه ی خارجی سرباز فداکار  و مفتخر به هم پیمانی سرمایه داری و استعمار کن و نوین هستند.
از نظر آن ها هر کس که شبیه آن ها نیست. چه از نظر نژادی، چه از نظر زبانی، چه از نظر پوششی، چه از نظر جنسی، چه از نظر گرایش جنسی، چه از نظر ملیت  چه از نظر ایدئولوژی فکری و هر چیز دیگری  به نوعی در همیشه ی تاریخ فکری شان تخطئه می کنند. از نظر آن ها همه یا باید با حجاب یا بی حجاب. همه یا باید مسلمان یا آنتی آخوند و آنتیاسلام و ضد دین(البته جدای از ادیان یهودیت و مسیحیت) باشند. یا همه باید آزادی خواه به سبک فکری و مقداری که آن ها برایشان تعیین میکنند، باشند. یا همگی زبان استعمار(انگلیسی) و یا زبان استبداد( زبان شخصی خودشان) حرف بزنند. یا باید گرایش جنسیشان شبیه گرایش جنسی آن ها باشد. یا باید پوشش شان شبیه آنها باشد یا..  اینکه اگر چنین نیستند بنابراین مریض هستند. بیمار هستند . اقلیت هستند،عقبمانده،دشمنان آزادی،خائن و در بهترین حالت دورافتاده و مرتجع هستند..یا به هر حال همچون دنیای مورد نقد فوکو، در جهان فکری آنها،«دیگریهایشان» مجانینی  هستند که از جامعه ی انسانی باید دور داشته شوند . یا مواظب شان بود.
اآنها این حق را برای خود قائل هستند که بر حقوق خود تصیمگیرنده باشند اما در مورد دیگران سعی دارند که یا مدیتریتشان کنند که کدام حقوق را داشته باشند و یا لااقل دلسوزانه به آنها مدام یادآوری کنند که چه چیزی حقشان است. غافل از اینکه حقوق انسان همان حقوق سلب ناشدنی است که حق اوست نه حقوقی که «شما» برایشان در نظر میگیرید.
 در سابقه ی اکثر این افراد مبارزه یا ادعای مبارزه علیه دیکتاتوری و فاشیسم  راسیسم  سکسیم و ....مشاهده شده است.

آنها تنها دنبال برابر شدن حقوق خودشان هستند نه برابرشدن انسان با انسان. آنها  هیچ کس را دوست ندارند.

 حتا خودشان را.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اسفند ۱۳, یکشنبه

تور کردن دختران زیبا و پول‌دار و مبارزه‌ی طبقاتی سیاسی اصلاح طلبانه و انتخاباتی



نخست: یکی از کارهایت و برنامه‌هایت به عنوان مبارزه در گروه ما این است که دختران زیبا و پولدار رو باهاشون دوست می‌شوی.
یعنی دوست دخترهات باید زیبا و پولدار باشند و این گونه به واسطه‌ی خودت وارد گروه ما می‌شوند. این را همان کسی بهش گفته بود که تقریبا نقش فرماندهی و مدیریت گروه رو به عهده داشت.پرسیده بود. خوب مگر ما چپ نیستیم. مگر ما برای طبقات زیر دست جامعه مبارزه نمی‌کنیم. مگر ما نباید علیه بورژوازی و طبقه‌ی مسلط و حتا نگاه زیبایی شناسه‌ی اروتیسم مدار باشیم.گفته بود: ما باید این «دختران پولدار را تور کنیم و پول‌شان را یک جوری بالا بکشیم برای خرج کردن در راه مبارزه برای طبقه‌ی کارگر.»پرسیده بود خب به فرض پولدار بودن‌شان به این دلیل باید ملاک انتخاب باشد. اما دیگر زیبا بودن‌شان چه ربطی دارد. نوشته‌ بود با زیبا بودن ‌شون پسرها و مردهای بیشتری و حتا دخترهای زیبای دیگری با توجه به این‌که دختران زیبا جزو گروه ما هستند، جذب‌مان خواهند شد.. من خودم یکی از کارها و فعالیت‌هایم همین است و خواهد بود.دانشجوی دانشگاه تهران بود. به شدت چپ بود. یعنی خودش می‌گفت تامغز استخوان چپ است. دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی بود. اما معمولا پاتقش دانشکده‌ی علوم سیاسی و حقوق دانگاه تهران بود و دانشکده‌ی علوم اجتماعی علامه گاهی، بیش از این آدرس نمی‌دهم.چپ بود و یکی از دلایلش برای حضور در یان دانشکده‌ها به قول خودش یا شرط بندی سر تور کردن یا در هر صورت « تور کردن» دختران «زیبا» و «پولدار» بود.سال سال ۱۳۸۰ بود.دوم: گفت یکی از کارهای ما این است که دختران پولدار و پسران پولدار را با ماشین‌های مدل بالای‌شان در تهران بسیج کنیم و در ستادهای هاشمی رفسنجانی، عضو می‌کنیم و تنها ازشان می‌خواهیم که همان «جردن گردی» و «شهرک‌گردی» خودشان را انجام بدهند روی ماشین‌هایشان برچسپ « هاشمی ۲۰۰۵» (Hashemi 2005)، را نصب کنند . همچنین بزرگان سعی می‌کنند که اگر احیانا از سوی برخی نیروها برایشان مشکل پیش آمد پا در میانی کنند. این یکی یک بورژوای تمام معنا بود. به نوعی جزو فرزندان ارشد تکنوکرات‌های ته ریش دار مدیر کارخانجات حلقه‌های اقتصادی سیاسی نزدیک به هاشمی بود.سال سال ۱۳۸۴ بود.سوم: گفت جنبش در داخل کشور دارد صدایش می‌خوابد و بهترین فرصت است که ما صدای فضای خارج را بلند کنیم. چون دیگر صدایی در داخل نیست. که بخواهیم در تفسیر یا شنیدن اش اختلاف داشته باشیم. برای این‌کار بهترین راه این است که این دختر پسرهای خوشتیپ و خوش لباس، این‌هایی که در تمام این سال‌ها در خارج از کشور، اصلا سیاسی نبوده‌اند و اتفاقا اطلاعات سیاسی‌شان بسیار اندک است . آره همین دخترهایی که بی حجاب هستند، دیسکو می‌روند و مشروب می‌خورند. اما پولدارها و زیبا رو‌هاشون. زیرا اگر پولدار باشند دیگه نیازی ندارند کار کنند. هر وقت بخواهیم هستند. نیازی به رفع مشکلات بی پایان غربت نشینی ندارند. بعد هم منافع خانواده‌هایشان نیز در ایران ایجاب می‌کنند که در هر صورت فضا به نفع جمهوری اسلامی باشد. ما از ایران که بی خودی خارج نشده‌ایم باید فضای خارج از کشور را به دست بگیریم. اما برای این کار بیش از هر چیز نیاز داریم به حضور چند دختر زیبای پولدار.جنبش سبزی بود. مذهبی بود. اصللاح طلب بود. و خودش نه به دختر زیبا نگاه می‌کرد و نه عرق می‌خورد و نه اهل دیسکو بار و کافه بود. سال اواخر سال ۱۳۸۹ بود.چهارم : رژیم پهلوی وقتی می‌خواست پروزه‌ی مدرنیزاسیون‌ دولت ملت برساخته ی خودش را عملی کند. بدن زنان اولین و شاید بهترین نمایشگاه و تابلوی‌اش بود. و با سیاست کشف حجاب اجباری می خواست با نمایش زنان تصویری مدرن از جامعه‌ی ایرانی به جهان نشان دهد.پنجم: جمهوری اسلامی وقتی به قدرت رسید اولین برنامه و آخرین برنامه‌ای که تا به امروز به طور مستمر و همیشگی آن را دنبال کرده است و تغییری در آن حاصل نشده است. « حجاب اجباری» بر «بدن» زنان پوشاندن بود. زنان تابلوی نمایشی وتریبون فعالیت های سیاسی فرهنگی برای مردان هستند. برای مردان غیرتی و سنتی گرفته گرفته تا مردان روشنفکر....
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ دی ۴, دوشنبه

«مردیت»،«مردانگی»، «زنانگی»، «زنیّت»


دیروزدوازدهم دی‌ماه، در برنامه‌ی ۲۰:۳۰ سیمای میلی جمهوری اسلامی ایران، آقای
دکتر طریقت منفرد، سرپرست وزارت بهداشت از وزیر عزل شده قدردانی کرد. ایشون فرمودند: "خانم دکتر واقعا یه خانمِ مردی بودند"

چند روز پیش یکی از دوستان نوشته بود« فائزه هاشمی از برادارش خیلی مرد‌تر است


امروزسیزدهم دیماه۱۳۹۱، در یکی از این صفحه‌های ورزشی که خبر سلامتی مربی بارسلونا درج شده بود یکی از کامنت گذاران نوشته بود « خدایا خیلی مردی که تیتو رو به ما برگردوندی».

وقتی در اویل جنبش سبز عده‌ای از لمپن‌های جناح راست به موسوی تیکه انداختند که موسوی اجاقش کور است (یعنی پسر ندارد) در یک اقدام سوپر روشنفکری و ماشالا خیلی سبز عده‌ی زیادی از جوانان وطن و سبز و روشنفکر و دموکراسی خواه آی‌دی‌های فیس‌بوکی‌شان را به « میر فلان کس موسوی» تغییر دادند و همچون سربازانی فداکار اعلام کردند که موسوی اجاقش کور!!!نیست و ما «پسران» موسوی هستیم. یعنی دختران موسوی آدم به حساب نمی‌آمدند و از دید این همه جوان روشنفکر و دموکراسی خواه و مدافع حقوق بشر و حقوق زنان، صرف آی‌دی عوض کردن این«پسران دلیر» و یا همان «شیران‌نر» اجاق موسوی روشن خواهد ماند و ولی دو دختر میرحسین موسوی اندازه‌ی آی دی فیس‌بوکی این «شیران نر» ارزش اجاقی!!! ندارد!!!!! و در هنگام به روز کردن این یادداشت در همین امروز سیزدهم دی ماه یک نفر در فیس‌بوک، زیر عکس «شادی صدر» وکیل مدافع و فعال حقوق بشر و فعال حقوق زنان، نوشت« خانم صدر خیلی مردی»
---
ما در جامعه‌های مردسالار بزرگ می‌شویم. رشد می‌کنیم. و تربیت می‌شویم. ارزش‌های عمومی و آموخته شده در خانواده، مدرسه،گروه‌همسالان، رسانه‌های گروهی گفتمان وهژمونیک  مستولی بر ما چه در حوزه‌های اقتصاد و فرهنگ و اجتماع بی قید و لاشک مردسالارنه است. بنابراین همگی ما به نوعی در جامعه‌ای مردسالار« جامعه پذیر»(بعنی درونی شدن ارزش‌های اجتماعی که به صورت رفتار اتوماتیک در فرد مشاهده شود»، می‌شویم.

زنان از سویی بسی بیشتر. زیرا زنان از دید جامعه‌ی مردسالار معمار جامعه هستند و حامل و ناقل ارزش‌های اجتماعی از طریق نهاد خانواده و تربیت فرزندان به نسل آینده می‌باشند. از سوی دیگر هر انسانی برای پذیرفته شدن در جامعه نیاز دارد تا حد بسیار زیادی خود را با ارزش‌های جامعه وفق دهد. وقتی که فردی ویژگی بارزی دارد برای متفاوت بودن تلاش بیشتری از خود نشان می‌دهد برای هم رنگ شدن و نمایش این برخورداری از کنه ارزش‌ها. زن هم به خودی خود از این قاعده استثنا نیست. از این رو صرف زن بودن بدون شک به معنای این نیست حتما حامل و داراری ارزش‌های ضد مردسالاری است. اگرچه همین زن بودن امکان بالقوه‌ی این را به فرد انسانی از جنس زن می‌دهد که مخالف این ارزش‌ها باشد. زیرا این ارزش‌ها اکثرا در مخالفت با ویژگی جسمانی، حسی، عاطفی، فرهنگی و حتا رشد و تعالی وی هستند.

زبان اصلی‌ترین پایگاه آموزش و یادگیری و هستی شناختی انسان است نسبت به حهان پیرامونش.
از این رو زبان خود علاوه بر این که ساختار و فرم مردسالارانه‌ای دارد محتوای آن آموزش دهنده‌ی ناخودآگاه ذهنی اکثر ماست. وقتی در زبان ارزش‌های مثبت و بزرگ و متعالی به « مرد» و ویژگی‌ها و صفات مردانه نسبت داده می‌شود. خود به خود ، واژه‌ی«مرد» ارزش و ویژگی مثبتی پیدا می‌کند. از این رو بعد از مدتی لازم نیست حتا صفات ویژه‌ای را به واژه‌ی مرد به عنوان ترکیب اضافی و یا ترکیب وصفی افزود بلکه خود واژه‌ی «مرد» تبدیل می‌شود به یک چیز خوب. به عنوان مثال وقتی ما ۱۰ بار می‌گوییم ماه قشنگ است، ماه زیباست. ماه شب افروز است. ماه روشن است. ماه....است. بار یازدهم کافی است بگوییم « ماه است» خود ِ ماه است تبدیل می شود به صفت و ویژگی برتر. به همین خاطر است که وقتی گفته می‌شود فلانی مرد است. یا اصلا« مرد است» کاملا مثبت است.
برعکس این قضیه هم صادق است. در همین «دوگانه‌های زبانی» به قول دریدا، نسبت دوگانه‌های واجد ارزش فروتر در جامعه به زن نسبت داده می‌شود. زن عاطفی است. زن زودرنج است. زن غیر مستقیم است. زن مکار است. زن فتنه است. زن چپ است. زن ضعیف است. و الی آخر و ترتیب تاثیر گزاری هم به تبع پارگراف پیشین خواهد بود که نهایتا وقتی گفتیم «زن است» یعنی مرد نیست. وقتی مرد نیست یعنی واجد آن ویژگی های برتر نیست.

حال فرض بر این است که ما جامعه‌ای روشنفکر داریم. یا جامعه‌ای که قشر نخبه و نوین اش قصد دارد با ارز‌ش‌های جهان سنتی بجنگد و یا با آن‌ها مبارزه کند. از روشنفکر چپ گرفته تا نواندیش دینی و سکولار و لیبرال. از زن گرفته تا مرد.
اما زبان محل رجوع کانونی ذهنیت ماست. زبان است که مارا به خودمان و دیگران نشان می‌دهد. وقتی ما هم‌چنان در کلمات‌مان. در عبارت‌مان. در بیانیه‌های‌مان. در استاتوس‌های فیس بوی و در مقالات و وبلاگ نویس‌های‌مان می‌نویسم. « مرد است». مثل مرد ایستاده است. مردانه، مردانگی، از مردی به دوراست و الی آخر از این دست جملات و عبارات.

حتا خانمی ظاهرا زیر عکسی که در مورد تذکر به علی دایی بود که عباراتی ضد زن به کار برده بود، نوشته بود « همون که خدا گذاشته تو کاسه ات که زنت یا زنهات هرچی میزاد دختر در میاد واست کافیه مرتیکه الدنگ » دقت کنید این از زبان زنی نوشته شده است که به ادبیات علی دایی که ادبیاتی زن سیتز بوده است معترض بوده است و در صفحه‌ی زن برابراست با مرد چنین کامنتی را گذاشته است. که فرزند دختر داشتن را نشانه‌ی ضعف علی دایی می‌داند.!!!!

زبان کانون یادگیری ذهنی و درک ما از هستی و جهان پیرامون‌مان است. بنابراین در زبان نه تنها ویژگی ها وصفات فروتر و به زنان نسبت داده می‌شود و فراتری های زبان نصیب مردان می‌شود. بلکه ساختار ذهنی ما هم دچار همین فراتری و فروتری می‌شود. از این رو من به شخصه معتقد نیستم و خواهان این هم نیستم یک شبه تمامی ارزش‌های زبانی در ذهن همه‌ی ما تغییر کند. بلکه می‌گویم قدم به قدم.

همین که مردان و زنان ما یاد بگیرند که لااقل وقتی می‌خواهند از نسرین ستوده، تعریف کنند ننویسند و نگویند« مثل مرد ایستاده است». همین که وقتی دوستان جنبش سبزی می‌خواهند از مقاومت سران جنبش سبز حرف بنویسند. در حالی که یکی از این افراد در حصر خانم رهنورد است و یک زن می‌باشد ننویسند این سه تن «پایمردی» می‌کنند. در واقع هرجا اگر دیدم که زنی جزو جمعی هست که ما درباره‌ی آن صحبت می‌کنیم صفت‌های مردانه را به کار نبریم برای من کافی است.

باید یادآور شوم این مسئله مختص زبان ماها نیست و در زبان‌هایی که ریشه‌ی لایتن دارند به ویژه زبان ایتالیایی وقتی یک جمعی ۹۹درصدش زن باشد و در آن جمع حتا یک سگ مذکر وجود داشته باشد، ضمیر جمع به کار رفته« ضمیر مذکر» خواهد بود.
این نکته‌ی آخری مرا مجبور می‌گرداند که یک تذکر جدی بدهم. برای عده‌ای از دوستان یا حتا روشنفکران ما انگار اروپا و آمریکا و انگلیس خودش به تنهایی نقطه‌ی آمال و یوتوپیا می‌باشد . برای همین در چنین مواردی که صحبت از وضعیت ادبیات خودمان می‌کنیم برای من چه کوردی‌اش چه فارسی‌اش طرف جواب می‌دهد. در همین زبان ایتالیای‌اش در همین زبان انگلیسی و کلا در اروپا و آمریکا هم اصلا همین است. انگار چون در اروپا این‌طوری است حتما خوب چیزی است و بنابراین درست است. نه عزیز جانم در زیباترین و شیرین‌ترین زیبان دنیا هم وقتی واژگان و ترکیبات و اصطلاحاتی وجود دارد که ناظر به تبعیض نسبت به آدمی است به آن زبان و فرهنگ و قانون و اجتماع نقد وارد است و باید بر طرف شود.
مخلص کلام این‌که گرچه به خاطر ناخودآگاه ذهنی نهفته شده و گفتمان هژمونیک تولید شده در پس سالیان دراز خود استفاده از واژه‌ی «مرد»،«مردانگی» و «مردیت» و امثالهم به یک نوعی بازتولید همان ارزش‌هاست اما شما بیا و لااقل اگر خواستی از این صفات استفاده کنی تنها در مورد مردان استفاده کن. جایی که زنی جزو جمع هست و از آن فاجعه‌تر جایی که در مورد یک زن صحبت می‌کنی نگو « فلان خانم مثل مرد ایستاده است»...همین هم کافی است. بعدها به ندرت عادت خواهیم کرد که زن بودن، زنانه بودن، زنیت هم به همان نسبت می‌تواند واجد ارزش‌های زیبا و والای انسانی باشد.

» ادامه مطلب