‏نمایش پست‌ها با برچسب شعرهای من. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب شعرهای من. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ آذر ۲۱, یکشنبه

زەوی بێ تاقەتیەکی گردە - زمین یک دلتنگی گرد است - شعر و صدای شهاب‌الدین شیخی

» ادامه مطلب

۱۳۹۴ مرداد ۲۲, پنجشنبه

من چه خائنێکی خۆشەویستم کاتێ کە شاعرم



 حەتمەن حەز ئەکەی
کەمێک لە جگرەکەم، 
فوو بکەم بە جادەیەک، 
تا
هەناسەی پیاسە کردنت  
گێژ بخوۆی 
هە تاااااااااااااا کووو بریتانیا  
لە باکووری ئەوروپا بێت یان لە رۆژ ئاوای ئەفریقا....

پەردەکان هێڵ هێڵن...
ئاسمان هێڵنجاویە لە دڵی پر لە هەڵالە و ‌هێڵی ئاسنم دا
کە من قەت بیری کوڵەنجەکەی دایکم ناکەم لە وێنەکەی دا

قەتاری سەری عەرز بێت
قەتاری بنی عەرز بێت    
قەتارەی زیندانی دەست پشت لە یەک بەستراو بێت
قەتارەی گۆرانی و ئاوازی 
'مامە"م بێت...............
من خائین ترینم   
کە لە  بۆنی هەڵتڵیشاوی  
کەزیەکانی تۆدا... 
بیر لە سەفەر بۆ هیچ وڵاتێک ناکەمەوە   
بۆ نیشتە جێ بوون...م..

من خائینم و بریتانیا  کە
مێژوو جۆگرافیاکەمی گۆڕی....
کە سۆڵتان و پاوشاکەمی گۆڕی...
کە وڵاتەکەم بوو بە گۆڕی براو خۆشکەکانم....
گۆڕ بە گۆڕ بیت بریتانیا.....

من چ خائێنێکی خۆشەویستم  
کاتێ کە شێعر دەنووسم.................

بریتانیا................
چوار تەبەقە  لە ژێر چاوەوروانیما…
چاوەروانی نامەکەما...  
  من چوار تەبەقە  لە سەر بریتانیا.... 
کە 
ئاڵمان  هەشت هەزار قەتارە  و 
سەقز حەوسەد کیلۆمەتر 
لە تاران و  چاوەکانت دوورە
ماڵ وێران...

9.02.2011
‌ئاڵمان-ماینز
----
ترجمه‌ی فارسی: منتشر شده در نشریه‌ی«باران» در سوئد 
بریتانیا چهار طبقه انتظار

حتما دوست داری
کمی از دود سیگارم را،
بفوتم در جاده‌ای،
تا
نفس پرسه زدنت
گیج بخوری
تاااااااااااااااااا بریتانیا..
در شمال اروپا باشد یا غرب آفریقا!..

پرده‌ها راه راه‌اند..
آسمان راه به راه بالا می‌آورد در قلب پر از آلاله و راه‌‌آهنی‌ام…
که من هیچ وقت دلم برای پیراهن مادرم تنگ نمی‌شود در عکس‌‌اش

قطار ِ روی زمین باشد
قطار ِ زیر زمین باشد
قطار ِ زندانی‌های دست بسته‌ی پشت سر هم باشد
«قطاره» ه‌ی آواز و ترانه‌های
گلوی عمویم باشد….
من خائن‌ترینم
که در عطر جر خورده‌ی
گیسوان تو…
به سفر به هیچ سرزمینی برای سکونت
نمی‌اندیشم..

من خائنم و بریتانیا
که جغرافیای‌ام را عوض کرد…
که سلطان و پادشاه‌ام را عوض کرد…
که سرزمین‌ام با گور برادران و خواهرانم عوض کرد…
عوضی‌ترین عوضی‌هاست بریتانیا…

من چه خائن دوست داشتنی‌ای هستم
وقتی که شعر می‌گویم…………

بریتانیا…..
چهار طبقه زیر چشم به راهی انتظار من است…
من چهار طبقه بالاتر از بریتانیا  ساکنم

آلمان هشت هزار قطار باشد

سقز هفتصد کیلومتر
از تهران و چشم‌های‌ات
دور است
خانه خراب....

» ادامه مطلب

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

بیا بغلم - شعر


به مناسبت روز جهانی «بغل کردن»

لم داده‌ای  
توی بغ«لم» 
بغلم مجموعه‌ی خلاصه‌ شده‌ای است   
از بغض و دلم   
لم بده میان بغض‌ها و دلی که   
همیشه برای تو تنگ است  

تنها به اندازه‌ی آغوشت  
فاصله‌ای تنگ می‌خواهم  
میان   
بغض و دلم  
بیا بغلم   

---

شین-شین
هفدهم دی ماه ۱۳۹۰
هفت ژانویه‌ ۲۰۱۲
ماینز -آلمان.
عکاس متاسفانه ناشناس است.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

طمع در پیراهنت کنم...


طمع در پيراهنت كنم  
به قصد دريدن  
چنان كه يوسف را  
با هزار شاهد عادل 
كسى باور نكند 

---
شين-شين
١٦ مهر١٣٩١
٢٢:٤ دقيقه 


عکس:نیکل کیدمن در فیلم ««Eyes Wide Shut»

» ادامه مطلب

۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

به کاج‌ها سفارش کرده‌ام



به كاج هاى كوچه   
سفارش كرده ام سبز بمانند   
تا كسي فكر نكند   
من و اين درخت ها  
از زمستان اين همه دلتنگى 
دق كرده ايم    


شاعرها و درخت ها  
آبروى اميدوارى جهانيم  
هزاران سال است    
بى نشانى و ايستاده مى ميريم    

اما شما جاى گريه  
تنها گاهى  
شكوفه ريزان و
گاهى برگ ريزان و
كاهى واژه ريزان مان را  
مى بينيد   


به كاج ها سفارش كرده ام
در زمستان برايت لبخند بزنند
يك وقت غصه نخوري
كسي از دلتنگيت مى ميرد 


فقط به برگهاى كاج و
واژه هاى من نگاه كنيد
كسي  به پوست زخم خورده و ريش ريش كاج و
دل بى پناه شاعر دست نكشد .


به كاج ها سفارش كرده ام
برايت سبز بمانند
تا كسي فكر نكند
من هنوز دوستت دارم

----
ساعت:١٥:٥٨ دقيقه ،
برلين به مقصد فرانكفورت

» ادامه مطلب

۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

همیشه اینجا بوده ‌ام - شعر


همیشه اینجا بوده‌ام..
همین‌جا کنار این‌ نرده‌های انتظار

ترمینال، ایستگاه قطار،
فرودگاه، گاراج‌های قدیمی شهرستان...

همیشه

در سقز، یا برلین،
پاریس یا تهران و
لندن یا برکرانه‌ی راین
قهوه نوش میخانه‌های بروکسل یا آمستردام...
خورشید نوش جاده‌های سقز تا مریوان..

همیشه همین‌جا
منتظر بوده ام
که بروم یا بمانم…
که بیایی یا رفته‌ای
عطر تو جهان را مسافر کرده است..
نامش را گذاشتم عشق و
به همه‌ی مخاطبان دروغ گفتم
از تویی که هرگز نبودی..
از منی که همیشه …
این‌جا کنار این نرده ها منتظر بوده‌ام
که بروم یا بمانم..
که رفته‌ام.....
منتظر رفته‌ام

شین-شین
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

ولگردم کن از خودت../ ترجمه‌ی فارسی بخشی از یک شعر کوردیم


از خودت ولگردم کن...
من دیگر تاب خیابان‌های تن‌ات را ندارم...
از خودت ولگردم کن...
من در تمامی ایستگاه‌های قامت‌ات
هنوز مشغول سیگار کشیدنم...

از خودت ولگردم کن..
زمان در تاری موهایت
سیاه می‌«مار»اند
در هر آن‌چه تمدن
که «قهوه‌»ای می‌مکم طعم پرتقال‌ات را
فرویدی و کارل مارکسی
بدون هیچ «غریزه» و «کاپیتال»
ای بانوی تمامی شعرهای پلنگ و پرتقال....
قیل و قال.....
نک و نال....
اسب و بال....
ترش و تلخ....
تلخ است این تار مویت که در شعرهای یک شاعر سختیار
می‌ریزد روی دفتر‌ها بی آلبوم آسانسور تمامی فرودگاه‌های بی پاسپورت .....

بشین بینیم خانم....
یا به قول فارس‌ها« پیاده شو باهم برویم»...
برویم رو به آن نهرها و رودخانه‌هایی که
ماه پایش را دراز کرده باشد در برکه‌هایش و
به سیگار کشیدن خورشید فکر کند
پیش از آن‌که به مرکز منظومه‌ی شمسی تبدیل شود...

برویم
به پرجمی فکر کنیم که پیش از آن که به دستمال رقص تبدیل شود
قهرمان‌ها در شعر و رمان برایش به شهادت می‌رسیدند....

پیاده شو باهم برویم
برویم
خاطرات رفقایی را به خاطر بیاوریم
که با چاقو خون بازوان‌شان را در هم می‌آمیختند
سرشار طعم وطن و عشق‌‌های بر باد رفته...

ولگردم کن از خودت ....
این نقشه‌ی بی سرزمین
تنها به درد عکس پروفایل فیس بوک می‌خورد و
شعرهای مرا هم ولگرد کن میان موی سینه‌ی مردانی
که عاشق موهای سینه‌شان هستی...

ولگردم کن از خودت
من شاعری دیپورتی و راپورتی هستم.....
ولگردم کن از خودت...
در تمامی ایستگاه‌های «مترو»های « تن» ات
ده‌ها بار پیاده شده‌ام......
تا نمازی بخوانم یا شعری بنویسم
برای عشقی ولگرد.... یا یک بی وطن هزار وطن...
ولگردم کن از خودت....

شین-شین
پی نوشت غیر ضروری: بدون شک لازم نیست که تکرار شود که ترجمه‌ی شعر حتا اگر به دست خود شاعر که به زبان دوم هم به قدر لازم تسلط دارد، چقدر سخت است. به ویژه شعرهایی که به قول فرمالیست‌ها بخش اعظمی از آن « اتفاقی است که در زبان رخ می‌دهد» و این‌گونه بسیاری جاها امکان ترجمه وجود ندارد زیرا بازی‌های زبانی با تنالیته واژگان در زبان مبدا و نیز با شکل نوشتاری و هم سانی حداکثری برخی واژگان رخ می‌‌دهد که در ترجمه معادل‌های حتا نزدیک به آن نه آن تن‌اوایی را دارند و نه آن شکل نوشتاری همسانی نزدیک... با این‌ همه لذت همخوان کردن آدم را ناگزیر می‌کند از ترجمه‌ای هرچند ناقص..
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ مرداد ۲۳, دوشنبه

ازدحام آه و لرزش گریه/ برای همدردی با مردم زلزله زده‌ی آذربایجان

از آن‌همه ازدحام آه که در لابه‌ی گریه می لرزید...../
می‌دانم درد نشانی‌گم شده‌ی بی التیامی است.../ این زمین بی قرار را... /بالام هی..بالام..هی.... /
کودکی که در شعرهای فاجعه عزیز می‌شود و ...سرزمینی که مثل زن تنها بعد از شکافتن مقدس ....

جغرافیای این حوالی بدجوری میان نای گریه و آه تقسیم خورده‌ی خط خطی بی عدالتی می لرزد..../دردت به جان جغرافیای دل بی قاعده‌ام/ نلرز این همه .... تن پوش سیاه کودکان «رودبار» وزنان «بم» و سالخورده‌های «وان» و مردان «آذربایجان» را به قامت دلمان دوخته‌ایم ..../
به خاک‌مان نسپار..../ ما هیچ اگر بلد نباشیم .../به خاک سپرده شده‌های بی دلیل اندوه عدالت و آزادی هستیم.../
بالام..هی..بالام..هی......


شهاب‌الدین شیخی
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

تو اعدام می‌شوی-شعری برای فرزاد کمانگر و احسان فتاحیان


تو اعدام می‌شوی و 
ما خبر اعدامت را به هزار رسانه‌ی دنیا می‌فرستیم
رسانه‌ها این روز‌ها هرزه‌های مرگ و زندان نوش‌اند
تو اعدام می‌شوی و 
ما افتادن ستاره‌های غرق در خون آسمان را شعر می کنیم
تو اعدام می‌شوی و 
ما از آزادی پرسش‌های فلسفی طرح خواهیم نمود
تو اعدام می‌شوی  و 
ما به تحلیل "بدن" در زندان می پردازیم
تو اعدام می‌شوی و 
ما زنده می‌مانیم
مگر نمی‌دانی ما شاعران زندگی هستیم!؟
ما انسان عصر مدرنیم و تو شوالیه‌‌ی به جا مانده از تاریخ...


با این همه تو اسطوره‌ی قلب‌های ما می‌شوی...
این همان حقیقتی است که به خودمان دروغ می‌گوییم


آبان ۱۳۸۹
این شعر درسته از نظر حسی برای این دو عزیز سروده شده است. اما تقدیم می‌شود به یاد تمامی شهیدان راه آزادی
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

لا اُبالی- ویدیو شعر شهاب‌الدین شیخی


» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

حرف‌های اضافه‌ی بی ربط ترسیده/ ویدیو شعری از شهاب‌الدین شیخی



تحقیر نمی شنوی    
 راستش  دروغ شاعرانه بود اگر   
گر اگر که « که» دنبال دیگری بود  
دیگری  
دیگر  
گر  
اگر   
« گر» شده روباهی‌  
در خواب‌های پریشان‌ نوجوانی بدون « تای» تا به تا شده‌ی ضمیرهای احترام به تو   
 در آن آن‌قدر شکنجه شدی  
که قسم خوردی هرگز به یک روز زندانی شدن تن نخواهی داد  

تن داده‌ای به قضای سرنوشت یا قضای حاجت
 در روزنامه‌هایی که با نام آزادی
بدن  زنانی را که دوست می‌داری تقسیم بندی‌می‌کنند و 
تمامی تقسیمات جهان را 
فحش می‌دهی
 و برایت میدان التحریر و خیابان وال استریت
صفحه‌ی مجازی تمام رویاهای سبزی می‌شود که  آزادی و برابری در آن سیاه و سرخ شد
از رد سیلی‌ای
 که در کودکی از  « پاسداران ولایت»
در نوجوانی  از « پاسداران جنگ»
در جوانی از « پاسداران انقلاب»
در میان‌سالی از « پاسداران اصلاحات»
در جنبش مردم‌ات « از پاسداران جنایت»
در  غربت از « پاسدران آزادی» 
خوردی صبحانه‌ات را برگرد سر شعری که تمام ثانیه‌های‌اش 

در این شعر از بیتی  از حافظ.. 
  دوباره  اشاره‌ای به ترانه‌های محسن نامجو شده است..
متن  کامل شعر را  فعلا به دلایلی منتشر نمی‌کنم.
 به قول محمد علی بهمنی: شاعر شنیدنی است....
برخی جاهای  شعر خوانی موزیک به عمد قطع شده است


» ادامه مطلب

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

جایی که تو ایستاده‌ای عشق حالش خوب نیست


در روزگاری که دوست داشتن رسم زمانه نبود
از حجم دوست داشتنم ترسیدی
 از عاشقی‌ام 
از تنهایی‌ام.. 
خودت را پرت کردی میان تنهایی‌های منتشر..
عشق‌های متعدد..
آغوش‌های متکثر..

می دانم  
حالا دلت برای من که نه...
دلت برای حجم یکپارچه‌ی خودت.  
برای عشق تنگ شده...
  خودت را جایی جا گذاشتی که یادت نمی‌آید..

حالا درست همان‌جایی ایستاده‌ام که خواسته بودی....
من می‌دانستم.تو نمی دانستی..
اهل آمدن نیستی..
می‌گفتم اصرار نکن که باد نباشم و نوزم..
اصرار نکن سر جای تو بایستم  
جایی که تو ایستاده‌ای عشق حالش خوب نیست....
 من ایستاده‌ام...
درست سر جایی که می‌خواستی  

حالا اگر خواستی بیا....
من هم‌چنان ایستاده‌ام



شین-شین
پاریس
جولای ۲۰۱۱
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

اتهام تبانی برای اجتماع با تو .


من اتهام تبانى براى
اجتماع با تو را 
زير اين غروب
كه حالا بي كلاسي است
اگر كسي دوستش بدارد
به قصد برهم زدن 

امنيت خاطر خودم هم كه باشد
بدون حتا يك سيگار شكنجه
از حلق هاي خودم
بيرون مى دهم

من اتهام تباني براي اجتماع با تو را
به قصد برهم زدن
خاطرت  .... عزيز است
و گرنه
گونه هايت را لو مى دادم
كه در ترانه ى دخترشيرازي *
حالا شب خانه نيست و 

من روز بايد
بايد براي اين نرانه يك ترن سفارش داد
ترن ها ترامواها
كامواها نانواها
نه صبر كن
فكر نكن فقط براي قافيه 

اين واژه‌ها پشت سرهم رديف مي شود

من تمام نانوايي هايي را كه در دوران جنگ هميشه نان كم داشتند و
هميشه حتا نانوايي هم به پاسدار آغشته بود
قسم مى خورم
كه دوست داشته ام
در يك شالگردن كاموايي
يك بلوز كاموايي
تمام زمستانت را با تو
با بدن تو
حالا هر جايش كه شد
اجتماع كنم

حالا درست است هم چنان كلاسش بالاتر است به جاى اين بلوز
آن يكي بلوز را مي موسيقيدم

اما به جان تمام بلوزندگان و نوازندگانش
من آن يكي بلوزت را فبل از اين‌که
به مهمانى «آن مرد كه با هواپيما آمد» بروي
دوست دارم

مي دانم اين جمله براى شعر طولاني شد و نفس تو كه نمي خواني‌شان هيچ
اما نفس خوانندگان بند آمده


خوب تو بند را به آب داده اي
من هم نفس‌ام بند آمده بود وقتي تو با آن مرد كه با هواپيما آمده وبعدا هم ..

خوب همنفسم
من هم نفس‌ام بند آمده بود عين روز ١٨ تير

 پشت طالقاني
وقتي اين ملت نماز مى خواندند من كودك بودم
اما نمي دانستند كه دارند
نماز ميت يك ملت را مى خوانند


اين ها استفاده سياسي از شعرم نيست
به جان همان بلوز
آن يكي را مى گويم


همه اش تقصير نفسي است که بي موقع بند مى آيد..


من تباني براى اجتماع با تورا
با قبول و اعتراف به اين كه
خود كلمه ى اجتماع با تو
مرا ياد"جماع" با كسر ج
در كتاب هاي شرعي مي اندازد
كه منظورشان همان سكس است
اما بيهوده است
زيرا هم زمان به ياد جماعت هم مى افتم
و«جماعت اسلامى» يك گروه اسلامگراى تندرو بودند..




همه ى اين ها با خاطر
عزيز تو كه در من ارتفاع مى گيرد
از پنجره اى كه حنجره ام را قافيه ي
گريه مى كند
اجتماع نمى كند
از بالكن هايي كه زنانه ترين سوداى نگريستن شهر هستند...


براى شب شراب وعده ى اجتماع داده بودى
به اين رمضان و يك افطار تا سحر نيز راضی...


من
اتهام تباني براي اجتماع با تو
را
در همين غروب در همين عكس و شعري كه با موبايل نوشته مى شوند
اعتراف مى كنم

من و تو در اين شعر گول خورديم

امروز رفيقم در دادگاه
به اتهام تباني براي اجتماع عليه امنيت كشورى كه
نه من را و نه رفيقم را دوست مى دارد
محاكمه شد

ما گول خورديم

اين شعر سياسي بود..


عکس و شعر:

شین- شین
۲۴ مرداد ماه ۱۳۹۰ خورشیدی



نمی خواهم ار نامت استفاده کنم
اما ابن مخاطب این تو نیستی سعید جلالی فر اما شعر تقدیم می شود به تو
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ خرداد ۷, شنبه

تو مرد باش و من عاشق



نه من مرد اين بازى نيستم
 به بودنت عاشق شدم/ به بودنم عادت كردي  

به نبودنت دارى عادتم مى دهى حالا  
  
 نه من از اين بازى فرار مى كنم     
درست مثل نامردها  
من عاشق مى مانم و   

تو مرد باقى بمان در اين بازي
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

شعر گرسنه


گرسنه هستم…
کمی شعر نوشتن می‌خواهم..
گرسنه هستم...
کمی کتاب ‌خواندن می‌خواهم.. 
گرسنه هستم.. 
کمی نامه نوشتن ...
 انتشار مقاله .....
گرسنه هستم......کمی پیاده روی خیس می‌خواهم
 گرسنه هستم….
ترا می‌خواهم….
نفهم…………

 تو هم که نبودن را انتخاب کردی میان وسوسه‌های شکسپیر..

از وقتی که تو نیستی گرسنه هستم…
مادر هم که ندارم تا به قمیت خوردن  یک سیلی‌حتا   
آن‌قدر دامن‌اش را  
 بکشم و گریه کنم...
بکشم و گریه  کنم…

بُکشم و گریه‌ام ننداز….


خسته از این بازی عین همان کودکی
 که کسی گریه‌های‌اش را دوست ندارد…
می روم پشت مُبل   
پشت تلویزیون   
زیر پتو…
یک جایی از این دنیا قایم می‌شوم و
مثل مرد!!!!
 ایستاده...
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

کمی بیشتر از این حالم خوب شود می‌میرم

این آفتابی
که از گوشه‌ی این تابلو
بر صورت من پرتاب شده

غروب را دلتنگ نامه‌های نوشته و نخوانده‌ی شده‌ی من کرده است.
برای هر کس دل‌ات تنگ می‌شود،
حق با ستاره‌ای است
که ماه آسمان‌اش
پستچی‌های شهر خورشید را نمی‌شناسد....


تمام خیابان‌های تابستان‌ات را
درخت می‌شوم
با نامه‌هایی که برایت سایه‌ می‌کنم  تا سیاه

من کوه نبودم عزیزم
با «باد» که خدا حافظی می‌کنی
منتظر انعکاس صدایت هم نمان

دیگر مهم نیست دل تو برای چه کسی تنگ می‌شود
مهم این است که دلتنگی من برای تو ابدی شده است در این نامه‌های ادبی
دل تنگی اولین و آخرین نشانه‌ی دلدادگی است


نامه با نقطه تمام می‌شود
دلتنگی اما بعد از نقطه‌ی پایان نامه آغاز می‌شود.......

در پایان عرضی نیست جز این‌که
حال من خوب است
کمی بیشتر از این حالم خوب شود می‌میرم


دوشنبه ۲۵ آوریل ۲۰۱۱ کلن، آلمان
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ فروردین ۲۵, پنجشنبه

و- تن..


هيچ شعرى شبيه دلتنگيم نمى شود



 وقتي خيابان ازخاطره آپ ديت مى شود  


اين ها شعر نيست  


 "تن"هايى نوشته در "تن" با «كو» با «ها»  با «كجا» ى يك بى دركجاى بى تن است

تن است تن‌هاست 


 تنم  وطن‌ام  شده است 

» ادامه مطلب

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

از مرگ برگشته..


چرا شبيه رفتن ابدى شده ام  
چرا ديگر قرار ندارم   
از وقتى كه ديگر با تو  
قرار نمى گذارم   
نمازگزار ستاره ى قطبى و   
فانوس هاى دريايى شده ام 

ما از مرگ برگشتگانيم خاتون من    
ما دست هاى بى جسد هزاران ستاره را  
در حافظه ي تصويرى شبكه هاى تلويزيونى    
به خاك سپرده ايم   

ما سپاسگزار
نمازگزاران كم تر خونريز شده ايم 
ما سجده نشين سجاده نشين هاى 
كمتر شلاق "زن" شده ايم 
ما بيشمار بوديم و كم شده ايم 
ما كمتر شده ايم 
كهتر شده ايم 
ما از مرگ برگشتگانيم خاتون
بي قرارم 
با من قرار بگذار 
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

لخت بر خیابان‌های زمستان


مدت‌هاست لباس‌های تازه‌ام را نمی‌پوشم    



تا در مهمانی ورود تو بپوشم..


مدت‌هات که سیگار‌های تازه کشف کرده را نمی‌کشم  


تا بر لبان تو بکشم...


مدت‌هاست که خیابان‌ها شهر را قدم نمی زنم  


تا با پاهای کوچک تو قدم بزنم وقتی می‌آیی..  


حالا که دیگر آمدنی نیستی..  






لخت بر تمام خیابان‌های این زمستان   

 دراز می‌کشم و سیگار خواهم کشید..  
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

شاعر و فاحشه

برلین شب زنده دار...
فاحشگی غمگین‌اش را...
در متروهای‌اش هم چون چادرهای سیاه مشکی می‌پوشاند...

نگران نباش برلین
شاعران نیز هم‌چون فاحشه‌ها...معشوقه‌های یک شبه هستند....
 
برلین ۲۵ فوریه۲۰۱۱
 
» ادامه مطلب