۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

از مرگ برگشته..


چرا شبيه رفتن ابدى شده ام  
چرا ديگر قرار ندارم   
از وقتى كه ديگر با تو  
قرار نمى گذارم   
نمازگزار ستاره ى قطبى و   
فانوس هاى دريايى شده ام 

ما از مرگ برگشتگانيم خاتون من    
ما دست هاى بى جسد هزاران ستاره را  
در حافظه ي تصويرى شبكه هاى تلويزيونى    
به خاك سپرده ايم   

ما سپاسگزار
نمازگزاران كم تر خونريز شده ايم 
ما سجده نشين سجاده نشين هاى 
كمتر شلاق "زن" شده ايم 
ما بيشمار بوديم و كم شده ايم 
ما كمتر شده ايم 
كهتر شده ايم 
ما از مرگ برگشتگانيم خاتون
بي قرارم 
با من قرار بگذار 

2 comments:

ناشناس گفت...

تمام محتوای عشق را با عاشقان یکدست
و معشوقان وصله خورده‍ی خیالی
به جنگ خوانده ام
دو به دو
تن به تن
من با تو
گریه کن !
این سطر نوبت توست
گلایه کن !
این آه سهم توست
بند زده ام
تو را
بارها و سالها
و حالا می سپارمت به دست ِ دریای دم ِ دست
طوفان که قیام کند
من موج خواهم شد
تو خیال
خواهمت برد
به دور
به محو
خواهمت رقصاند
به سبک آواز مرغان گرسنه
خواهمت چرخاند
مثل برهمایی دور آتش.
برقص برهمای برهنه، برقص!
مثل سرگیجه های من دور شهر
این شهراز هر طرف به دریای آزاد راه دارد
و ماهیان روسپی اش حافظه دارند
من از ماهی زاده شده ام
نه از مادر
و خاندان نامعلوم من
نه مروارید شدند نه فسیل
از این قبیله‍ی تلخ دریایی
فقط من ماندم
و حوضی به وحشت دریا.
شب
زیر سرزنش ماه
روز
زیر مشت آفتاب.
شبیه زنده های ملموس جنبیدم
گاه آرام، گاه بی تاب
و تصمیم قلابهای آغشته به کرم
مرا نه اسیر کرد نه سیر
راه همان راه همیشگی
و سرنوشت نقطه ای سر سطر بود
که نه تمام شد
نه آغاز.نقطه ام اغاز دلتنگی ام،بی هیچ چرا. روحم را بمک
نا شناخته

ناشناس گفت...

مثل برهمایی دور آتش.
برقص برهمای برهنه، برقص!

ارسال یک نظر