اولين بار كه تفاوت اسم خيابان ها را احساس كردم، زمانى بود كه براى اولين بار در سال٢٠٠٤، وارد كوردستان عراق شدم. تنها بودم
و اولين تجربه ام بود. وقتى به سليمانى رسيدم، ديگر دير بود و ماشين ها از مسير اصلى به هولير، نمى رفتند و فقط ماشين هاى گذرى بودند، كه از جاده ى كركوك مى رفتند و افسر لب مرز كه راهنماييم كرده بود، گفته بود از جاده ى كركوك نرو، چون كركوك در اختيار حكومت كوردستان نيست، بنابراين امنيتش را نمى توانيم تضمين كنييم و ممكن است اتفاقى پيش بيايد. شب را در هتلى به نام زانكو(دانشگاه)، ماندم. صبح حدود ساعت٩ بيدار شدم و ابتدا رفتم سراغ بازار دينار كه پول هايم را تبديل كنم. همين طورى كه قدم مى زدم اشك ناخودآگاه از گوشه ى چشم هام بر صورتم ردي به شكل رد شخمى نرم و خيس باقى مى گذاشت و اين مسير اشك از مسير تمامى خيابان هايى كه در عمرم از آن گذشته بودم، مى گذشت. اشكم از خواندن نام خيابان ها جارى بود. نام خيابان ها كه كوردى بود. هم نام كوردى بود و هم املا و زبانش. باور كردنش لذتبخش بود مثلا، خيابان. مه حوى، هيمن، سه ر سه را ، داره سوتاوه كه ... اين مه ديگر اسم هيابان ها همه اش اسم كشته هاى جنگ و ترور نبود. اين مه اسامى آسان مسان آشتاى آب و آيينه ات بود.. اشك داشت. اشكى كه هم شادى بود و هم حسرت. آن اشك ها هنوز هم روى گلويم ردى از شخم بغض جا مى گذارد. اصلا اسم مدرسه... اصلا كسي نمي دانست من كورد سقزى چرا بايد اسم مدرسه ام به زبان فارسي و اسم كسي باشد به اسم شهيد تركمان، شهيد رضا حسينى، هفت تير كجاست، اصلا تا مدت ها فكر مى كرديم اسلحه ى هفت تير است....
دومين بار وقتى به آلمان آمدم. وقتي اسم خيابان ها ، اسم شاعران و تويسندگانى بود كه اسمشان را شنيده بودم. مثلا گوته، مثلا توناس مان، مثلا در يك شهر كوچك خيابانى بود اسمش لوركا بود . لوركاى ماه ترسيده ى رؤيا چشيده ى داغ ايگناسيو نوشيده. مثلا ماياكوفسكى... شاعر شاعران ... مابقى جاها نيز اسم محلى مناطق و محله ها بود. نه اسم كسانى كه روزى خودشان از قاتلين و كشتارچيان مردم بوده اند و آن همه كشتار و جنايت خشونتى در نوع خود توليد كرده است و كسي ديگر ترور يا كشتارى مرتكب شده و حالا اسم آن خيابان به نام اوست.
وقتى در خيابان يا ميدانى قدم مى زنى كه اسم آن برگرفته از اسم يك منطقه از آن مردم است كه خود نامش نهاده اند انگار دارى در بخشى از خاطرات مشترك مردم قدم مى زنى.
وقتى در خيابانى قدم مى زنى كه اسم يك شاعر يا نويسنده يا فيلسوف يا هنرمندى است. انگار بركلمات و خيالات و تنهايى ها وتصورات و عاشقى ها و رنج هايش قدم مى زنى. حتا اگر اسم شخصى غير هنرى و فلسفى باشد، حتا اگر اسم يك مشته شده باشد، اسم كسانى است كه از مردم بوده اند و براى مردم مرده اند. نه اسم كسانى كه حاكم بر مردم بوده اند و بر مردم مرده اند.
خيابان هايى كه با تغيير هر حكومت و شاه و شيخى ، نام شان عوض نشود.
خيابان هاينريش هاينه تا آخر دنيا مرا ياد خواهرم مى اندازد، كه وقتى من دبيرستانى بودم و او دانشجوى جلمعه شناسى بود، گزينه اشعار ترجمه شده ى هاينريش هاينه را برايم خريده بود.
و چه خوشايندم بود كه در تهران در ميدانى مى زيستم كه نامش ونك بود و خيابانى كه نامش گاندى. اکنون هم اولین خانهای که در شهر برلین اجارهکردهام در خیابانی است به نام گاندی.
و چه تلخ بود كه جعفر شهرى گفته بود در اين شهر تهران يك كوچه را به نام« فريدون مشيرى» نام ننهاده اند، كه عاشقانه ترين شعر «كوچه» را سروده است.
حالا منم و اين خيابان ها كه بر سنگفرش هايش اسم كسانى است كه قربانى فاشيسم بوده اند و اين سنگفرش ها براى فراموش نشدن آن ها و عليه فراموشى فاشيسم است.
روزى جهان با شاعران همدست خواهد شد
0 comments:
ارسال یک نظر