۱۳۹۱ مهر ۴, سه‌شنبه

عادت‌های فراموش نشدنی زندگی در نظام‌های فاشیستی

دو زن رو به رويم در مترو نشسته اند. چون بيرون بودند يكى شان احتمالا به دليل سرما، شال اش را روى موهايش كشيده بود. رفتارش كمى هم سرخوش نشان مى داد. ناگهان ميان «كژ شدن و مژ شدن »هايش، شال اش را از روى موهايش برداشت. من براى يك لحظه اين ور و اون ور را پاييدم، كه مأمورى بسيجى اى، چيزى نباشد كه برايشان مشكلى درست كند. همان يك لحظه بود و يادم آمد كه اينجا نيرويى وجود ندارد كه مواظب بدن و پوشش انسان و به ويژه بدن و پوشش زنان باشد. اما اين يادآورى ها خيلى سخت است كه هنوز بعد دوسال با من است.
وقتى سوئد رفته بودم يك شب مهمان مهشيد بودم. وقتى به بالكن رفتم كه سيگار بكشم، فورى متوجه شدم اى ول خونه اش حسابى راه« دررو »دارد. خواستم به مهشيد بگم يادم اومد او به چنين چيزى نياز ندارد. اين من بودم كه به هر خانه اى مى رفتم، اولين چيزى كه به آن فكر مى كردم، راه هاى فرار و دررويش بود. هنوز كه هنوز است اين عادت با من است. عادتي كه با اين كه خانه ام در تهران طبقه ى سوم بود، اما قسم خورده بودم اگر بيايند دم در، حتما بپرم و فرار كنم. فرار كردن با پاى شكسته را حتا ترجيح مى دادم.

به گمانم وودى آلن بود كه گفت:« من باور دارم كه يك نيرويى آن بيرون مراقب و ناظر رفتار ماست، اما متاسفانه آن نيرو حكومت است». تجربه زيست در حكومت هايي آن هم ديكتاتورى و فاشيستى، تنها وقتى كه از آن بيرون مى آيى زهرهاى ريخته شده درجانت شروع مى كند به نشان دادن تاثيراتش. زيرا زمانى كه بوديم به قول معروف جان مان گرم بود و نمى فهميديم و يا اين كه تمام نيروى مان خرج مبارزه و تطبيق با چنين سيستمى مى شد.

0 comments:

ارسال یک نظر