احتمالا مردم جامعهی ایران این واژه را بسیار به کار بردهاند. احتمالا خودش ما یکی از آنها هستید احتمالا خود شما یکی از منتقدین به کار بردن این واژه هستید. احتمالا گاهی میگویید اولا که جمع بندی کردن همه در یک کاسه درست نیست. اصلا علمی نیست. احتمالا به کسی که میگوید « ما ایرانیها» فورا بهش میگویید ببخشید حضرت عالی خودت کجایی هستید؟ اما چرا همهاش میگویند و میگویید و میگوییم ما ایرانی ها.
یک دلیل آشنا و کمتر مورد اشاره قرار گرفته اش این است که ایرانی ها غیر از خودشان کسان دیگر و جوامع دیگری را نمیشناسند. ایرانی ها سطح اطلاعشان و دانششان از هیچ جامعهای به اندازهی جامعه و کشورخودشان نیست. که البته آن هم باز منحصر می شود به دانششان از شهر خودشان و حتا گاه محلهی خودشان. ایرانی ها در طول تاریخ و نه مردمان عادیش و نه حتا نخبگانش نیز هرگز نتوانستهاند تسلطی علمی و آگاهانه بر جامعهای غیر از کشور و شهر خود داشته باشند. ایرانیها به دو دلیل اصلی اولی خودشیفتگی ویران کننده و خودمرکزجهان پنداری که از ویژگیهای انسانشناسانهی جامعههای سنتی است گاه خود را بینیاز از شناختن هر مردم دیگری میدانند. خودشیفتیگ همیشه یک همزاد همیشگی و غریبه دارد و آن عدم اعتماد به نفس است. خودشیفته درعین غرور و تکبرشان موجوداتی خجالتی و شرمگین هستند. بخشی از این شرمو خجالت قرار گرفتن در موقعیتهایی است که پاسخگوی خودشیفتگیشان نباشد و آنگاه چیزی ببینند که شرمگین شوند از خودشیفتگی خود.
از سوی دیگر به دلیل هراس از تغییر و تجدد و از دست دادن آداب و سنت و باور اعتقادی که مثل پوست سخت پوستان بر بدنش چسپیده است و پسوت انداختن برایش دردی جانکاه دارد ترجیح میدهد به حیاتی دیگر نرسد و در همان پوست کهنه خشک شود و بمیرد ما پوست نیاندازد.
ایرانیها آشنایی شان با غرب و تمدن جدید از راه اسلحه بود. زمانی که در جنگ ها به ضرب توپ و ادوات جنگی مدرن شکست خورند، دست به دامان مستشاران نظامی شدند. آنها با خشونت مدرن اشنا شدهاند و شاید ناخودآگاه ترسی دیرینه و درونینه از مدرنیته دارند. از جنبشهای دانشجویی و مبارزات رهایی بخش، تنها بخش خشونتآمیزش را توانستند جلب و حذب کنند. ازجنبش دانشجویی ۶۸ آنقدر که از انقلابات و راهپیماییها و شیشه شکستنها و کوکتول مولوتوف هایش صحبت شده هنوزیک دهم آن از آرمانهای انقلاب جنسیاش صحبت به میان نیامده است. زیرا که سکس و مسائل جنسی مربوط به غریزهی عشق است و خشونت زادهی غریزه ی مرگ. شناختن از میل به دوست داشتن میآید و نشناختن از غریزهی مرگ و خشونت و چیزی را که نشناسیم آمادهی از بین بردن و بلعیدنش خواهیم بود. خشونت دنیای قدریم زادهی عدم شناخت آدمیان از یکدیگر بود و زندگی مدرن و اندیشههای نظیر دموکراسی و مدارا و تساهل حاصل شناخت است . و شناخت از عشق میاید و از عشق زندگی زاید و نه مرگ.
ایرانیها حتا زمانی که سیر مهاجرت میلونیشان به جوامع دیگر اتفاق افتاد سرنوشتی همچنان ناشناسا داشتند. ناشناس در مقابل سوژهی شناسای مدرن. یا در گتوهای ذهنی و حتا واقعی خودشان ماندند و بعد از سی سال خروج از ایران به گمانشان همان فرهنگی که همان زمان خروج با خود آوردهاند فرهنگ آریایی ایرانیشان است و باید پاسدار آن باشند و حفظش کنند و تمام این سی سال و بیست سال در انجمنها و نهادها و حتا احزابی که در این اروپا آن را تاسیس کردهاند، مشغول پاسداری از همان فرهنگی هستند که شب روز به آن میگویند« ما ایرانی ها ..هستیم» و کاملا هم منتقدانه و مخالف و معترض این جملهی « ما ایرانی ها» را به زبان میرانند یا اگر از آن بریده اند.. به این فرهنگ هم نپیوستهاندو چیزی از آن نشناختهاند. جز تعریف کردن خاطراتی ازاتفاقات و رویدادهای زندگی و جوامع و مردمان این کشورها.
گروه نخبهاش هم که در بهترین حالت سعی کرده است یک منابع تئوریکی از دانش دیگر جوامع را ترجمه و تالیف کند. در واقع سهم اعظمی از تالیفات این گروه نخبه در تمامی این سالها نیز تماما ترجمه بوده و یا نهاتا ترجمهی ذهنی بوده است. به بومی سازی دانش پرداختهاند و سعی کردهاند بیشتر نقش «بیشتر بفهم» را برای مردم خود بازی کنند. نقش معلم و نه نقش مصلح اجتماعی. نه نقش کنشگر اجتماعی. تنها نوشتهاند و سخنرانی کردهاند و ترجمهکردهاند و میزگرد و چند وجهی تشکیل دادهاند و بخشی از تاریخ نوشتاری و سیاسی شدهاند.
از این رو همچنان ایرانیها خواهند گفت « ما ایرانی ها» و این ما هرگز شامل من گوینده نمی شود زیرا که خودش را تافتهای جدابافته از دیگران میداند و این « خودبیشترفهمی» به همان خودشیفتگی دامن زده است.
هرجا کسی از خودش، شهرش، مردمش و با کلماتی نظیر ما و من حرف زدم بیشتر شک کنیم که آیا چیزی غیر از ما و من فردی و قبیلهایش به شناختش در آمده است یا نه.؟ آیا اصلا کسان و گروه افراد دیگری هست که شناخته باشد تا بگوید....یا بنویسد
0 comments:
ارسال یک نظر