۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سه‌شنبه

تفاوت ادبیات سلطه‌گر و ادبیات زیر سلطه

ادبیات سلطه‌گر و ادبیات زیر سلطه...

سلطه رابطه‌ی مستقیمی با قدرت دارد. قدرت سهم ویژه‌ای از اقتدار را ایجاد می‌کند و هرسه‌ی این‌ها در زبان  وادبیات تولید شده توسط آن  تاثیر گذار است.
سلطه گر به سبب برخورداری از قدرت مقتدرانه و بی پروا و بی محابا سخن می‌گوید. نگران پذیرش و یاعدم پذیرش حرف‌هایش نیست. نگران منطبق بودن حرف‌هایش با اصول منطقی، عقلی، نقلی و یا نسبت حرف‌هایش با انسان و حقوق‌اش نیست. سلطه‌گر با ادبیاتی  اجرایی، تهدیدی، تحکمی و خبر دهنده و حکم دهنده حرف می‌زند.  نگران اقناع مخاطبش و یا گروه هدف سخنان‌اش و یا دغدغه‌های مورد سلطه‌هایش نیست.  بنابراین هیچ‌جای کلامش نقاط سفیدی نیز باقی نمی‌گذارد که امکان تاویل و تفسیر و سفید‌خوانی برای مخاطب حتا باقی بگذارد. نیازی به انتقاد از خود و یا هم زمان یکی به نعل و یکی به میخ زدن نمی‌بیند. بی طرفی اصولا وظیفه‌ای است که باید تحت سلطه‌اش نسبت به خودش رعایت کند و کسی که در موضع قدرت است نیازی به بی طرفی نمی‌بیند و نیازی نیز به اثبات بی‌طرفی خود نمی‌بیند اصولا بی طرفی اصلی است که از سوی سلطه‌گر تولیدو تبلیغ و تکثیر می‌شود تا تحت سلطه با به کار بردن این اصل اخلاقی خود را کم کم از طرف خود دور کند و به طرف همان سلطه‌گر گرایش پیدا کند. بی طرفی یعنی این‌که نسبت به خودت بی طرف باش چه اگر نسبت به من  صاحب قدرت بی رفانه قضاوت کنی باید ستم مرا به من یادآوری کنی  و این یعنی فرمان قتل و حذف خود را صادر کردن. زیرا تعیین کننده‌ی قاعده‌ی بازی سلطه‌گر است. اگر قاعده به هم بخورد پس کل بازی به هم می‌خورد. اگر تحت سلطه از چنان نیروی گریز از مرکز سلطه‌‌ای برخوردار باشد که اصلا از کل بازی بیرون رود و یا بازی نوینی ایجاد کند، پس رابطه‌ی سلطه و سلطه گر عوض شده و اصلا بازی دیگر شده است.

اما سلطه جو یا مورد سلطه همیشه باید مواظب ادبیاتش باشد. همیشه باید جوری حرف بزند که که نشان دهد قاعده‌ی بازی را هم‌چنان دارد رعایت می‌کند. ادبیاتش بیشتر پیشنهادی، آینده‌نگرانه، اقناعی، تا حدی مرثیه سرایانه و گزاره‌های انشایی، متواضعانه، عقلانی، مبتنی بر اصول منطقی، عقلی، نقلی، با رعایت تمامی موازین حقوق بشری، قانونی و ... می‌باشد. در واقع ادبیات تحت سلطه بیش از آن‌که در فکر برساختن دیالوگی باشد،  و تولید گفتمان کند بیشتر مواطب است «گزگ» دست صاحب سلطه ندهد.  در فکر اثبات این باشد که دقیقا در همان راستای بازی مورد نظر سلطه‌گر حرف می زند. به دیگران نیز می‌خواهد ثابت کند که ببینید من با همه‌ی این‌ها موافقم، فقط می‌خواهم برخی نابرابری‌های غیر قابل تحمل این وضیعت را یادآوری کنم که وضعیت شیرین‌تر برای هردومان ادامه پیدا کند. بنابراین با برشمردن هر وضعیتی که ناظر به نقض حقوق انسانی خودشان در مقام تحت سلطه باشند، فوری برای دلجوی از گفتمان صاحب سلطه، ابتدا یا انتهای هر اظهار نظری مقادیری انتقاد،  و بدو بیراه و گاه لیچار ویا تهمت‌ها و اتهام‌هایی که  گفتمان مسلط بر او مستولی کرده است هم بار گفتمانی می‌کند که به ظاهر مدافع آن است و یا از آن برخاسته است. ادبیات تحت سلطه متاسفانه تا زمانی که تنها و تنها وامدار« برخاستن از گفتمان تحت سلطه است هرگز نمی‌ت‌واند متضمن پیروزی و رهایی باشد، بلکه آن‌چه نیاز است «برساختن» است که معمولا در این گفتمان‌ها یافت نمی‌شود.

از این دست هستند زنانی که ضمن انتقاد از وضعیت مردسالاری فوری جمله‌ی معروف « البته من فمینیست نیستم» را تکرار می‌کنند. یا می‌گویند التبه اشکال از خود ما زنان هم هست.
از این دست هستند  اقلیت‌های مذهبی که همیشه ابتدا در فکر نقد مذهب خود و جوالدوزی به خود زدن و سوزنی به گفتمان سلطه‌گر مذهبی هستند.
از این دست هستند روشنفکران یا نو اندیشان دینی که وقتی می‌بییند تحت سلطه‌ی جهان مدرن قرار گرفته‌اند، شروع می‌کنند به انتقاد و بالا و پایین کردن دین خود و راه‌های « تطبیق خود» با گفتمان مسلط شده.

از این دست هستند قومیت‌ها و ملیت‌های تحت سلطه‌ای که با هر انتقادی از گفتمان سلطه‌گرشان، وضعیت‌های قابل انتقاد خود را به شدید‌ترین شیوه ی ممکن نیز بازگو می‌کنند.
از این دست است سهم اعظمی از گفتمان اصلاح‌طلبان سیاسی که درون یک یک نظام دیکتاتوری به امید اصلاح هستند.
با یادآوری این نکته که این بحث کاملا با مبحث« نقد درون گفتمانی»  متفاوت است. زیرا که نقد درون گفتمانی زمانی معنا دارد که قائم باذات نقد خود گفتمان باشد، نه در حالت مقایسه دو گفتمان. نه در حالت گفتمانی تحت سلطه که می‌خواهد قواعد بازی سلطه را به هم بریزد. و یادآوری دوباره‌ی نکته‌ی اولی که گفته شد دقت کنید گفتمان مسلط خود را ملزوم به هیچ کدام از این اصول گفتمانی نمی‌بیند.

0 comments:

ارسال یک نظر