داشتم صفحه های اینترنتی را که جلویم باز بود می بستم و کم کم بروم بگیرم بخوابم تا فردا سر کار بروم و به بچه های این مرز و بوم بیاموزم که باید زندگی را دوست بدارند و آزادی و شان و کرامت انسانی خودشان را ارج بنهند. اما وقتی خواستم صفحه ی وبسایت زمانه را ببندم یک خبر چشمان خواب گرفته ام را به درد مبتلای این روزهای خبر خوانی ما، بدجوری از هم گشود. خبر احتمال «اعدام قریب الوقوع فرزاد کمانگر».
داشتم آماده می شدم که فردا به مدرسه بروم و به دانش آموزانم بگویم که سرزمین شان آینده اش دست آن هاست و ۱۵سال دیگر آن ها یا وکیلند و یا وزیرند و یا مدیرند و یا مهندس...بنابراین آن موقع شمایید و توان اداره ی این سرزمین.باید امروز درس انسان بودن و درست بودن و صادق بودن و مسئول بودن بیاموزید تا فردا که در هر کدام از این جایگاه ها قرار گرفتید همان باشید که امروز آموخته اید،اما خبر آخر رادیو زمانه،که در اولین دقایق بامداد ۶ آذر ماه مخابره شد،بدجوری خوا از چشمانم به اندوه ربود(همین الان متوجه شدم که سیگاری را که به دست گرفته بودم تا روشن کنم از دستم افتاده و زیر ران هایم و صندلی له شده).
سه خبر آخر مخابره شده توسط سایت زمانه در این ساعت به این شرح است:
احتمال اعدام قریب الوقوع فرزاد کمانگر
• تقاضای اعدام برای سه «جاسوس موساد»
• آیتالله خامنهای: فرماندهان آماده باشند
داشتم به تحلیل خبر اعدام سه«جاسوس موصاد»و ارتباط آن با دستور رهبری برای آماده بودن و ارتباط این خبر ها با وقایع روی داده در این یکی دوهفته فکر می کردم. داشتم به این فکر می کردم که این هفته برای هوای جان در وبلاگم نامه ننوشته ام. داشتم. اگر داشتم داشتم حساب نیست پس دارم گریه می کنم. برای خبر آخر رادیو زمانه که در انتهای این شامگاه گریه از چشمانم دزدید. خبر احتمال قریب الوقوع اعدام فرزاد کمانگر...
من فرزاد را ندیده ام.نمی شناسمش. نمی دانم کیست. و واقعا جرمش چیست. همانطور که دیگر زندانی های این روزگار را مثل هاناو یاسر و روناک و هیوا و...نمی شناسم یا ندیده ام. اما مهم این است که در این شامگاه درد به جان آدم می پیچد وقتی می شنود که قرار است قریب الوقوع جوانی از جوانان این سرزمین اعدام شود و من هر وقت هر واژه ای ریشه کلمات «قرب» می شنوم یاد ان گفته ی خدا می افتم که «نحن اقرب من حبل الورید» اگر از رگ گردن به من نزدیک تری رگ گردنم را گرو می گذارم که نگذار این اتفاق بیافتد.
درام گریه می کنم و سیگار لهیده ام هم تمام شد و دومی هم دارد از نصفه می گذرد. و یادم می آید که می خواستم با فرزاد حرف بزنم و این یادداشت را برای او بنویسم و بگویم:
کاکه فرزاد! من می دانم معلم های واقعی بیش یا به اندازه ی خانواده و عزیزترین کسان شان، دلشان برای دانش آموزان شان تنگ می شود برای همین تو از آن رنج گاه برای دانش آموزان ات نامه نوشتی نه برای خانواده ات و یا دوستان ات.می دانم به اولین چیزی که در این تنگنای شب فکر می کنی و ممکن است اندوهگین ات کند این است که زمانی که شاگردانت خبر اعدام تورا بشنوند تو نیستی که دلداریشان بدهی و اشک از چشمان درشت و بغض آلودشان پاک کنی.
کاکه فرزاد! برخیز و نمیر و اعدام نشو!؟برخیز و مثل زمانی که حکم اعدامت را قرائت کردند و می گویند سرود «ای رقیب۱» را خوانده ای یک بار دیگر سرود ای رقیب که نه سرود «خوایه وه ته ن ئاوا که ی۲» یا اصلا سرود یار دبستانی، سرود هم نه برخیز و ترانه ی ساده ای از هر آن چه نام اش خواندن است بخوان.
کاکه فرزاد!صادقانه بگویم توان ادامه دادن این یادداشت را ندارم.تنها در این لحظه ترانه ی جدید محسن نامجو را گوش می دهم که می گوید:
پیدا کنیدش دوباره
بگو دوباره بمیرد
شاید دستم را بگیرد
پیدا کنیدش دوباره
هی هی
سیییه را ما سسرا.................. سیه را ماسرای تنها...
زخمی
پیدا کن مردی را
که بخوانم
چه گوارا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا .....
یک مشت پر از گلوله
دو چک چکه چک چکاچاک
می افتند سنگین روی خاک
سیه را ما سسسرا.................. سیه را ماسرای تنها...
زخمی
پیدا کن مردی را
که بخوانم
چه گوارا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا .....
*عکس ها به ترتیب از سمت راست: اعتراض و تحصن روزنامه نگاران در دفتر گاردین-راهپیمایی مردم مریوان در اعتراض به حکم اعدام کمانگر-کاریکاتور اثر: شهاب علوی www.7sang.com
۱-عنوان یکی از محبوب ترین سرودهای حماسی به زبان کردی
۲- یکی از ترانه های مهین پرستانه ی کردی
0 comments:
ارسال یک نظر