۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

سياه هم‌چون بلنداي آمريكاي همه(آن‌چه در آمريكا اتفاق مي‌افتد و در ايران نه؟)

 


منتشر شده در:  روزانلاین  


 



 


سياه هم‌چون بلنداي آمريكاي همه


آن‌چه در آمريكا اتفاق مي‌افتد و در ايران نه؟


shahabeddinsheikhi.jpg


شهاب‌الدين شيخي


shahabaddins@gmail.com


 ‏1- بعد از پيروز شدن باراك اوباما در انتخابات رياست جمهوري ايالات متحده‌ي آمريكا، اگر صد بار هم اين ‏تحليل در صد نوشته خوانده شده باشد كه مسئله‌ي قابل توجه در پيروزي وي اين است كه يك سياه پوست بر ‏بلنداي سفيدترين كاخ رياست جمهوري جهان تكيه خواهد زد، باز هم بايد به اين نكته اشاره كرد. چون شعار ‏باراك اوباما "تغيير" بود و اين خود يكي از نقطه‌نهايي‌هاي تغييري است كه روزي نه چندان دور كسي باور ‏آن را نداشت كه در جهان و يا حداقل در آمريكا اتفاق بيافتد اما امروز باورانده شده‌است. زيرا كه وي اگر ‏‏150سال پيش به دنيا مي‌آمد يك برده‌ي مادرزاد بود و اگر تنها50 سال پيش در سن فعاليت سياسي به سر ‏مي‌برد مي‌بايست پشت سر مارتين لوتركينگ از عيسي مسيح مي‌خواست كه وضع سياهان را بهبود ببخشد. اما ‏امروز جهان در انتظار اين‌است كه وي وضع اين "سياره‌ي در خطر" را بهبود ببخشد.‏


‏2- جامعه و كشور بدون تاريخ و اصالت (كه خود اصالت نيز اساسا مفهومي است وابسته به تاريخ) براي ‏اروپاييان ناسيوناليست و شرقيان باستاني‌گرا و باستاني‌انديش، معمولا نكته‌اي بوده كه هميشه به عنوان يك ‏نقطه ضعف يا موضعي كه از آن بتوان در كل كل‌هاي مليت‌گرايانه به آن اشاره نمود. حتا سيد محمد خاتمي ‏رييس جمهور تحول‌خواه و تنش زداي ايراني، زماني كه با مردم آمريكا به گفتگو نشست تمام سعي‌اش را بر ‏اين‌نهاد كه آن‌ها را صاحب تاريخ و اصالت معرفي كند تا دل مردم آمريكا را به دست آورد. اما اگر آمريكا ‏امروز آمريكاست يكي از دلايل‌اش همين بي تاريخي و بي اصالتي است. زيرا كه اصولا تاريخ پاي انسان را ‏در گذشته‌اي هرچند خوشايند يا ناخوشايند بسته نگه مي‌دارد؛ يعني تو هميشه وابسته به وضعيتي هستي پيش از ‏خودت و نه بعد از خودت و پيش يعني گذشته و بعد يعني آينده و فردا. از سوي ديگر يكي از اركان منزلت ‏اجتماعي شجره‌نامه و تاريخ و اصالت خانواده و... مسائلي از اين دست است كه از نظر جامعه شناسي بيشتر ‏ناشي از سيستم فئوداليته و ساختار جامعه‌ي كشاورزي است. زيرا در جامعه ي كشاورزي اصلي‌ترين نكته ‏براي "پدر" جامعه يا پدر قبيله اين است كه تو زاده شده كدام پدر هستي و چه نقشي را مي‌تواني در ساختار ‏خانواده (كه معمولا گسترده بود اما اگرچه امروز به هسته‌اي گراييده باز سنت‌‌اش به قوت خود باقي است) يا ‏ساختار ايل يا جامعه مي‌تواني داشته باشي؟ نيز اين طول خانوادگي سابقه‌ي مشروعيت و محق بودن از ‏برخورداري از قدرت، ثروت و منزلت را براي عضو جامعه تعيين مي‌كند. به تعريفي ديگر از منظر ‏جامعه‌شناسي تاكيد بر ويژگي‌هاي "انتسابي" و نه "اكتسابي"‏‎.‎


اما آنچه هويداست كه جامعه‌ي آمريكا و كشوري به اين نام، خود بعد از رو به صنعتي نهادن جوامع اروپايي و ‏در دوره‌ي استعمار صنعتي كشور‌هاي اروپايي شروع به شكل گيري نهاد. بنابراين ساكنان و بنيان گذاران ‏نوين آن و نه بوميان و مردمان گذشته ي آن، با يكي از ابزارهاي جامعه ي صنعتي يعني اسلحه وارد آن شدند ‏و بنياد آن را يك محصول صنعتي نهاده است.‏


شايد همين نكته باعث شد كه آمريكا پيش از هر جامعه ي صنعتي ديگري پا به مرحله‌ي جامعه‌ي فراصنعتي ‏بنهد. اگرچه اين محصول صنعتي رنج‌ها آفريده و زخم‌ها بر تاريخ بشر نهاده است اما يك ويژگي داشته و آن ‏اين بوده كه اين كشور انگار از يك برش تاريخي از تاريخ بشر شروع شده است. يعني جايي به تاريخ بشر ‏وارد شد.‏


ويژگي بدون تاريخ بودن و بدون اصالت‌هاي مذكور در كشورهاي شرقي و غربي، در جامعه‌اي هم‌چون ‏آمريكا، واجد اين نتيجه‌است كه "فرد" به عنوان يك واحد انساني شكل دهنده‌ي اجتماع، بدون نياز به پيشينه‌ي ‏تاريخي و "اصالت" مي‌تواند در ساختار جامعه هم از نظر فرهنگي، هم اقتصادي و هم سياسي با تكيه بر ‏ويژگي‌هاي فردي‌اش و با تبعيت از قوانين پيشرفت در آن جامعه و نيز با فربه‌سازي ويژگي‌هاي اكتسابي به ‏هر نقطه‌اي از پيشرفت اميدوار باشد و رشد كند. اين‌گونه است كه به قول مراد فرهادپور و يوسف اباذري در ‏كتاب "نيويورك- كابل"؛ يك فروشنده‌ي ايراني در خيابان سلسبيل ايران مي‌تواند وارد آمريكا شود و با ‏تلاش‌اش به يكي از بزرگترين طراحان لباس و مواد آرايشي و مد تبديل شود و نام‌اش تنها معرف وي باشد ‏‏"بيژن" و نه هيچ ويژگي اصالت‌بار ديگري، كه اگر در تهران و كشوري هم‌چون ايران باقي مي‌ماند هم‌چنان ‏و تا آخر عمر به نام روستا يا شهرستاني كه روزي از آن‌جا آمده بود شناخته مي‌شد. از سوي ديگر يك كنيايي ‏زاده مي‌تواند فعاليت سياسي‌اش را شروع كند و روزي وارد كنگره شود و سناتور لقب بگيرد و امروز در ‏مبارزه‌اي طولاني ونفس‌گير و جذاب، هم يكي از محبوب‌ترين زنان اين‌جامعه را شكست دهد و هم رقيب ‏قدرتمندي چون مك كين جمهوري‌خواه را و با پيروزي‌اش نه تنها ايالات متحده را بلكه بخش اعظمي از جهان ‏را در شادي‌اي نادانسته‌اي فرو ببرد.‏


اگرچه ممكن است، در مقابل ادعاي مطرح شده، به پيروزي ساركوزي نيز در فرانسه اشاره شود اما نبايد از ‏ياد برد كه چه مقاومت سنگيني نسبت به وي به خاطر مهاجر بودن و مجاربودن‌اش وجود داشت و به ياد ‏بياوريم كه تمام تلاش ساركوزي براين استوار بود، كه با اينكه خود مهاجر بود، يك مهاجر ستيز جلوه كند اما ‏اوباما هرگز لازم نبود سياه ستيزي خود را جلوه دهد.‏


اين ويژگي جامعه‌اي همانند آمريكا است كه اگرچه ننگ ستم بر سرخ‌پوستان بومي آمريكا را، ننگ استفاده از ‏بمب اتمي را و ننگ اينكه روزي ورود "سگ و سياه" به محافلي كه متعلق به سفيدپوستان بود، را نمي‌توانست ‏بپذيرد، به خود و در تاريخ بي ناريخ‌اش داشته است اما امروز افتخار اين را دارد كه مي‌تواند به دليل عدم تكيه ‏بر سنت و تاريخ و اصالت، همان سياه پوست را به بلندترين قله‌ي سفيد كاخ رياست قدرت و حتا محبوبيت ‏برساند. و زن‌اش كه روزي به دو جرم زن بودن و سياه بودن احتمالا از يك دهم حقوق يك انسان نيز ‏برخوردار نبود، امروز بانوي اول آمريكاست.‏


‏3-براي هر ايراني‌اي اين وضعيت مقايسه‌اي قطعا اتفاق مي‌افتد كه همين وضع اتفاق افتاده در ينگه‌ي دنيا را با ‏كشور خودش مقايسه كند. من هم از اين قاعده مستثنا نيستم و به ياد مي‌‌آورم كه گرچه ما ايراني‌ها استاد ادعا و ‏اثبات اين هستيم كه ما بنيان گذار تقريبا تمام معارف و اختراعات و مفاهيم بشري هستيم از جمله در اين چند ‏ساله مدعي هستيم كه اولين منشور حقوق بشر را كوروش نوشته است. اما همين سرزمين مدعي نه در زمان ‏شاهان ستمگر و سفاك و خون ريز‌اش كه از چشم و كله سر مناره مي‌ساختند كه در همين روزگار معاصر و ‏در همين به ظاهر دولت ـ ملت هاي مدرن اين 150 سال اخير، چه از نوع شاهي‌اش و چه از نوع جمهوري ‏رأفت اسلامي‌اش توان پذيرش يك غير شيعه يا غير فارس يا غير فارسيزه‌شده را در راس قله‌هاي قدرت ‏سياسي نداشته است. نمي‌توان فراموش كرد كه در تحول‌خواه ترين پارلمان ايران يعني مجلس ششم اجازه ‏ندادند كه جلال جلالي زاده به عضويت هيات رييسه در آيد؟ نمي‌توان فراموش كرد كه پيروان اديان و مذاهب ‏غير اسلامي كه هيچ حتا اهل سنت نيز حق رييس جمهور شدن را رسما و قانونا ندارند. و نمي‌توان فراموش ‏كرد كه بعد سي سال از عمر اين جمهوري، هنوز يك سني به عنوان وزير انتخاب نمي‌شود و بعد سي سال ‏مي‌بايست وعده‌ي انتخاباتي يك كانديدا(مصطفي معين) انتخاب يك وزير سني باشد؟؟؟! شايد برخي خوانندگان ‏بر اين باور باشند كه يكي از مشكلاتي كه باعث مي‌شود اين مشكل ادامه پيدا كند نوع تفكر قوميت‌ها و ‏معتقدان به مذاهب و اديان ديگر نسبت به شيوه‌ي مشاركت و نگاه به فعاليت سياسي است از ديد منتقدان فعالان ‏سياسي قومي يا مذهبي تاكيد آن‌ها بر ويژگي‌هاي اتفاقا قومي و ساختاري و تاريخي و اصيل و حل نشدن در ‏نوع ساختار فعاليت سياسي همگاني "عام"، خود يكي از عواملي است كه اين افراد و نخبگان سياسي آن‌ها را، ‏بيرون از ساختار قدرت نگه مي‌دارد. اما بايد به اطلاع برسانم كه حداقل من به عنوان يك كرد مي‌توانم از ‏گروهي از فعالان قومي ميان كردها خبر بدهم كه به باور تام و تمام به فعاليت در همين ساختار سياسي و در ‏چارچوب جمهوري اسلامي و حتا در كانال‌هاي پيش بيني شده در جمهوري اسلامي، اقدام به فعاليت سياسي ‏كرده‌اند و بابت داشتن چنين تفكري و سابقه ي چنين فعاليتي چه جفاها كه از مردمان جامعه ي خودشان ‏نكشيده‌اند و به هزار و يك لقب از جمله خود فروش و جاش و مزدور و... متهم نشده‌اند، كه خود آقاي ‏جلالي‌زاده يكي از آن نمونه‌هاست. اما نتيجه را همه با هم شاهد بوده‌ايم. شخصيت‌هاي سياسي هم‌چون ‏جلالي‌زاده، دكتر توفيقي، سيد هاشم هدايتي و... كساني از اين دست بوده‌اند كه نهايت پيشرفت سياسي‌اي كه به ‏آن دست يافته‌اند عضويت در هيات رييسه‌ي احزابي چون سازمان مجاهدين و مشاركت بوده‌است. حتا ‏شخصيت سياسي و اقتصادي مستقلي هم‌چون مرحوم مهندس ادب نيز از اين بند نتوانست برهد و با اينكه يكي ‏از كارشناسان و خبره‌هاي حوزه‌ي مسكن در 15سال اخير عمرش بود و يك ساعت از تجربه و توان علمي‌اش ‏هزاران مثل وزرايي كه در اين چند ساله وزارت مسكن را به عهده داشته‌اند مي‌ارزيد، اما هرگز نتوانست به ‏سطوح بالاي مديريتي دست پيدا كند و پشت در "سني بودن"اش ماند تا مرد.‏


بايد به اين‌نكته هم توجه نمود كه همين‌جامعه‌ي آمريكا نيز راحت و آسان به اين‌مرحله نرسيده‌است و همه ‏مي‌دانيم كه جنگ‌هاي داخلي اين كشور له و عليه برده‌داري بخشي از تاريخ اين‌كشور است. بنابراين آنچه ‏مسلم است براي هر تغييري ابتدا بايد موانع قانوني آن تغيير را از ميان بر داشت؛ چون بعد از سال‌هاي سال ‏از برداشتن آن موانع تاريخي، فرهنگ جامعه‌ي نژادپرست آمريكا به جايي رسيد كه بتواند يك سياه‌پوست را به ‏كاخ سفيد بفرستد و بر موانع عرفي آن نيز فايق آيد. اكنون من هم بر اين باورم كه براي اينكه روزي اكثريت ‏جامعه‌ي شيعه ي ايران بتواند يك سني را يا هر غير شيعه‌اي را به رياست جمهوري انتخاب كند، سال‌ها ‏تغييرات عرفي و فرهنگي لازم است اما نكته‌ آن‌جاست كه تا زماني كه ما در تلاش نباشيم كه موانع قانوني را ‏برداريم نبايد به تغييرات عرفي و فرهنگي دل‌خوش باشيم. همين چند روز اخير در مجلس شوراي اسلامي ‏قوانيني در تغيير شرايط كانديداتوري افراد براي رياست جمهوري در حال تصويب بود كه جالب است بدانيد ‏بحث سني يا شيعه بودن كانديداها كاملا مسكوت گذاشته شد. آيا مدرك كارشناسي ارشد داشتن مهم‌تر بود يا ‏محروم‌ كردن جمع زيادي از شهروندان اين مملكت تنها به خاطر برخورداري از يك عقيده‌ي ويژه‌ي مذهبي؟ ‏حتا اگر اين عقيده نه عقيده‌اي خارج از اسلام كه يكي از اصلي‌ترين مذاهب اسلامي باشد كه بيش از 30درصد ‏از مسلمانان ايران و 90درصد مسلمانان جهان را شامل شود.‏


‏4-نكته‌ي ديگري كه به نظرم قابل اشاره است اين موضوع است همان‌طور كه 100سال پيش به هيچ ذهني ‏خطور نمي‌كرد كه يك سياه پوست هم‌منزلت يك سفيد پوست قرار گيرد و در يك اتوبوس و يك رستوران باهم ‏بنشينند و حتا پس از جنگ‌هاي داخلي، خود برده‌هاي سياه‌پوست چنان به وضعيت بردگي عادت نموده بودند ‏كه حاضر نبودند موقعيت جديد را بپذيرند و مي‌گفتند كه ما نمي‌توانيم جور ديگري زندگي كنيم اما امروز مي ‏بينيم كه يك سياه پوست اعتماد به نفس اين را دارد كه رياست سياست آمريكا و حتا جهان را به عهده بگيرد و ‏اين تنها به يك معناست كه "تغيير" ممكن است. اگر چه بسيار دور بنمايد.‏


اين‌گونه است كه در آمريكايي كه روزي لنگستون هيوز براي دلتنگي از تبعيض‌هاي كه بر مردمانش مي‌رفت ‏مجبور بود از اثبات "زيبايي سياه" بنويسد و به ياد زيبايي سياهي در "اعماق آفريقاي خودش" ترانه‌هاي ‏غمگين بنويسد. اما امروز هم‌نژاد هيوز نشان داد كه مي توان بر بلنداي سفيد "آمريكاي همه" با رنگ سياه ‏تكيه زد.‏


امروز اگر واقع بينانه به سرنوشت رييس جمهور اوباما در آينده‌ي كاري‌اش بنگريم حتا اگر آن تغييرات رويا ‏گونه و منجي‌واري كه براي آينده‌ي آمريكا و جهان در نظر گرفته مي‌شود و از او انتظار مي‌رود دست نيابد ‏مهم نيست چون حضور اوباما به عنوان رييس جمهور آمريكا خود بنياد تغييري است كه اين‌همه شادي جهاني ‏انگار يك معني دارد و آن اين است كه جهان از جبران شرم‌ساري خود شادمان است.


1-لینک مطلب در سایت روز:http://www.roozonline.com/archives/2008/11/post_10060.php


2-زیر مطلب بنده در سایت "روز "متاسفانه دوستان به اشتباه قید کرده اند «سردبیر آشتی» که درست نیست. و من هم هنگام ارسال مطلب حتا کوچیکترین اشاره ای به چنین عنوانی و هیچ عنوان دیگری نکرده ام.بلکه این اشتباه ظاهرا به دلیل سابقه ی کار من در آشتی روی داده و از سوی خود دوستان این عنوان درج شده است.

3 comments:

ل. ا گفت...

مثل اکثر مقالات تحلیلی تان جالب بود.نویسنده ی واقعی کسی است که از موضوعات دور اما متجانس تحلیل روز ارائه دهد کاری که شما آنرا به نیکویی انجام می دهید. تا به حال از این زاویه به پیروزی اوباما نگاه نکرده بودم...

سلیمان محمدی گفت...

سلاو کاک شه هابی به ریز!
کاکه به داخه وه جاره ئه و لاپه ره راگیراوه و ئه گه ر بلاو بووه ئاگادارت ده که م.
جیگاشت خالی له و خوشیانه دا :)
سه که وتو بی

آزاده س. گفت...

در تکمیل تحلیل ات:
1) فردگرایی (ایندیویدوالیسم) و جهان-وطنی درتقابل با نژادپرستی: درست است که ناسیونالیسم پدیده ای اروپایی است که در قرن اخیر به سرعت به سایر نقاط جهان صادر شد ولی فرزندان شوم آن یعنی دو جنگ ویرانگر جهانی و داغ ننگ نسل کشی یهودیان بر پیشانی اروپاییان عزم آنان را به عبور از پدیده ی مخرب ناسیونالیسم محکم کرد; پیدایش اتحادیه ی اروپا محصول مبارک این درس تاریخی بود. اینکه کشورهای جهان سوم هنوز از این مرحله بسیار فاصله دارند جدای از توسعه نیافتگی سیاسی ریشه در بافت سنتی و قبیله گرای آن جوامع دارد. بریدن از بند تعلقات مذهبی, قبیله ای, قومی و ملی و تکامل تا مرحله ی صلح آمیز جهان وطنی فقط وقتی ممکن است که اصالت از این تعلقات برداشته و به "فرد" به عنوان واحد انسانی خردمحور محول شود.
2) مذهب رسمی و تمامیت خواهی: ریشه ی منازعات مذهبی به نظر من "خودبرحق پنداری" مذاهب رسمی توحیدی در قبال سایر مذاهب است; چیزی که در بی ضررترین حالت به تلاشهای میسیونری و در حالت حاد آن به حذف رقیب (از صحنه ی تصمیم گیری یا به طور کلی از صحنه ی حیات ) منجر می شود. در همه ی موارد منازعه, وجود یک مرحله ی آماده سازی فکری و روانی در مردم مقدمه ی کار است; کلیسای کاتولیک قرنها به خورد اروپاییان مسیحی داده بود که یهودیان –همه ی یهودیان- در به صلیب کشیدن عیسی مقصرند و سرانجام با سکوتی "رئوفانه" نظاره گر فرستادن قاتلان عیسی به اردوگاههای کار اجباری و اتاقهای گاز شد. از آنطرف حزب نازی آلمان سالها قبل از شروع نسل کشی یهودیان به خورد ملت داده بود که یهودیان در رکود اقتصادی آن سالهای اروپا سهیم اند. شیعیان ایران دستکم از زمان صفویه تا کنون از ملایان و روضه خوانان با آب و تاب می شنوند چه جور و جفاها که سنی ها بر فاطمه و علی و سایر اولیای شیعه روا داشته اند.
حال بگذریم که عطش قدرت – تمامیت قدرت- سلسله جنبان اصلی این منازعات بین تشکیلات مذاهب است و نه اینکه علی برحق بود یا عمر. و چه ابزاری موثرتر از مقدسات و احساسات آتشین مذهبی برای اعمال نفوذ برعوام و هدایت آنان در مسیر دلخواه؟

ارسال یک نظر