۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

خواب دیدن در آستانه ی چوبه دار

بخش دیگری از شعر فصل یخبندان


سروده ی:رفیق صابر


ترجمه:شهاب الدین شیخی


خواب دیدن در آستانه ی چوبه دار


از كجا[ی این قصه] دوباره شروع كنيم؟


بايد چند جنگل و قله و مرز را بگذرانيم


تا اين آسمان را از پوست‌مان بكنيم؟


 


  


بايد چندبار ديگر از ميان كشتارها بر خيزيم


تا آثار آوارگي و


نيزه و


تبعيدگاه!


آثار تازيانه و خنجر را از خود پاك كنيم؟


 


 


در بياباني تنگ


سرابي بر زمين من را ‌كشاند    و


رودخانه‌اي از شن درون اتاق دلم ريخت


تشنگي راه از من گم كرد


بگذار تا كنار خرابه ی تنهايیم


تكه ابري را به آن‌سو قل بدهم


 


بگذار سر‌آغازي براي زخم،


 معنايي براي عدالت بيابم


 


به اولين اشعه‌ي آفتاب تكيه داديم


موج غبار گم‌مان كرد!


به دود تكيه داديم


آشفته‌باد تسخيرمان كرد


 


مگر عمر ما بايد فقط به پايمال كردن حقوق‌مان بگذرد؟


به خواب ديدن در آستانه‌ي چوبه‌ي دار؟


به لحظه‌ي انتظار رگبار(اسلحه) و سلاخی شدن؟


بگذار اين عمر چلانده شده را در خونابه بكاريم...!..


روزهاي‌مان را ميان گم شدن‌هايمان آتش بزنيم و


روح را با خاكستر نيم سوخته تربيت كنيم.


بگذار اين عمر دوشيده شده را


                         لحظه‌اي چون گرداب بنگريم!

4 comments:

مصطفی زاهدی گفت...

دستت خوش و ماندو نه بیت بو کاره کانت
وه رگیرانه که ت جوان بوو
به هیوای سه رکه وتن و به ردوه وامیت
هه ر شاد بیت
مالئاوا

شبگرد گفت...

سلام
فایل صوتی دفاعیه وزیر سابق کردان و سخنان نوباوه رو واسه دانلود گذاشتم یه سر
بزنید

سايه گفت...

شايد چون سال‌هاست همان حوالي كه گفتي تنها قدم مي‌زنم...

رضا گفت...

شهاب عزادارمان کردند و اقا معلم را از ما گرفتند

ارسال یک نظر