‏نمایش پست‌ها با برچسب خوانش شعر. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب خوانش شعر. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۵ آذر ۲۱, یکشنبه

زەوی بێ تاقەتیەکی گردە - زمین یک دلتنگی گرد است - شعر و صدای شهاب‌الدین شیخی

» ادامه مطلب

۱۳۹۱ بهمن ۲, دوشنبه

بیا بغلم - شعر


به مناسبت روز جهانی «بغل کردن»

لم داده‌ای  
توی بغ«لم» 
بغلم مجموعه‌ی خلاصه‌ شده‌ای است   
از بغض و دلم   
لم بده میان بغض‌ها و دلی که   
همیشه برای تو تنگ است  

تنها به اندازه‌ی آغوشت  
فاصله‌ای تنگ می‌خواهم  
میان   
بغض و دلم  
بیا بغلم   

---

شین-شین
هفدهم دی ماه ۱۳۹۰
هفت ژانویه‌ ۲۰۱۲
ماینز -آلمان.
عکاس متاسفانه ناشناس است.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ مهر ۱۶, یکشنبه

طمع در پیراهنت کنم...


طمع در پيراهنت كنم  
به قصد دريدن  
چنان كه يوسف را  
با هزار شاهد عادل 
كسى باور نكند 

---
شين-شين
١٦ مهر١٣٩١
٢٢:٤ دقيقه 


عکس:نیکل کیدمن در فیلم ««Eyes Wide Shut»

» ادامه مطلب

۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه

به کاج‌ها سفارش کرده‌ام



به كاج هاى كوچه   
سفارش كرده ام سبز بمانند   
تا كسي فكر نكند   
من و اين درخت ها  
از زمستان اين همه دلتنگى 
دق كرده ايم    


شاعرها و درخت ها  
آبروى اميدوارى جهانيم  
هزاران سال است    
بى نشانى و ايستاده مى ميريم    

اما شما جاى گريه  
تنها گاهى  
شكوفه ريزان و
گاهى برگ ريزان و
كاهى واژه ريزان مان را  
مى بينيد   


به كاج ها سفارش كرده ام
در زمستان برايت لبخند بزنند
يك وقت غصه نخوري
كسي از دلتنگيت مى ميرد 


فقط به برگهاى كاج و
واژه هاى من نگاه كنيد
كسي  به پوست زخم خورده و ريش ريش كاج و
دل بى پناه شاعر دست نكشد .


به كاج ها سفارش كرده ام
برايت سبز بمانند
تا كسي فكر نكند
من هنوز دوستت دارم

----
ساعت:١٥:٥٨ دقيقه ،
برلين به مقصد فرانكفورت

» ادامه مطلب

۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

همیشه اینجا بوده ‌ام - شعر


همیشه اینجا بوده‌ام..
همین‌جا کنار این‌ نرده‌های انتظار

ترمینال، ایستگاه قطار،
فرودگاه، گاراج‌های قدیمی شهرستان...

همیشه

در سقز، یا برلین،
پاریس یا تهران و
لندن یا برکرانه‌ی راین
قهوه نوش میخانه‌های بروکسل یا آمستردام...
خورشید نوش جاده‌های سقز تا مریوان..

همیشه همین‌جا
منتظر بوده ام
که بروم یا بمانم…
که بیایی یا رفته‌ای
عطر تو جهان را مسافر کرده است..
نامش را گذاشتم عشق و
به همه‌ی مخاطبان دروغ گفتم
از تویی که هرگز نبودی..
از منی که همیشه …
این‌جا کنار این نرده ها منتظر بوده‌ام
که بروم یا بمانم..
که رفته‌ام.....
منتظر رفته‌ام

شین-شین
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ شهریور ۱, چهارشنبه

ولگردم کن از خودت../ ترجمه‌ی فارسی بخشی از یک شعر کوردیم


از خودت ولگردم کن...
من دیگر تاب خیابان‌های تن‌ات را ندارم...
از خودت ولگردم کن...
من در تمامی ایستگاه‌های قامت‌ات
هنوز مشغول سیگار کشیدنم...

از خودت ولگردم کن..
زمان در تاری موهایت
سیاه می‌«مار»اند
در هر آن‌چه تمدن
که «قهوه‌»ای می‌مکم طعم پرتقال‌ات را
فرویدی و کارل مارکسی
بدون هیچ «غریزه» و «کاپیتال»
ای بانوی تمامی شعرهای پلنگ و پرتقال....
قیل و قال.....
نک و نال....
اسب و بال....
ترش و تلخ....
تلخ است این تار مویت که در شعرهای یک شاعر سختیار
می‌ریزد روی دفتر‌ها بی آلبوم آسانسور تمامی فرودگاه‌های بی پاسپورت .....

بشین بینیم خانم....
یا به قول فارس‌ها« پیاده شو باهم برویم»...
برویم رو به آن نهرها و رودخانه‌هایی که
ماه پایش را دراز کرده باشد در برکه‌هایش و
به سیگار کشیدن خورشید فکر کند
پیش از آن‌که به مرکز منظومه‌ی شمسی تبدیل شود...

برویم
به پرجمی فکر کنیم که پیش از آن که به دستمال رقص تبدیل شود
قهرمان‌ها در شعر و رمان برایش به شهادت می‌رسیدند....

پیاده شو باهم برویم
برویم
خاطرات رفقایی را به خاطر بیاوریم
که با چاقو خون بازوان‌شان را در هم می‌آمیختند
سرشار طعم وطن و عشق‌‌های بر باد رفته...

ولگردم کن از خودت ....
این نقشه‌ی بی سرزمین
تنها به درد عکس پروفایل فیس بوک می‌خورد و
شعرهای مرا هم ولگرد کن میان موی سینه‌ی مردانی
که عاشق موهای سینه‌شان هستی...

ولگردم کن از خودت
من شاعری دیپورتی و راپورتی هستم.....
ولگردم کن از خودت...
در تمامی ایستگاه‌های «مترو»های « تن» ات
ده‌ها بار پیاده شده‌ام......
تا نمازی بخوانم یا شعری بنویسم
برای عشقی ولگرد.... یا یک بی وطن هزار وطن...
ولگردم کن از خودت....

شین-شین
پی نوشت غیر ضروری: بدون شک لازم نیست که تکرار شود که ترجمه‌ی شعر حتا اگر به دست خود شاعر که به زبان دوم هم به قدر لازم تسلط دارد، چقدر سخت است. به ویژه شعرهایی که به قول فرمالیست‌ها بخش اعظمی از آن « اتفاقی است که در زبان رخ می‌دهد» و این‌گونه بسیاری جاها امکان ترجمه وجود ندارد زیرا بازی‌های زبانی با تنالیته واژگان در زبان مبدا و نیز با شکل نوشتاری و هم سانی حداکثری برخی واژگان رخ می‌‌دهد که در ترجمه معادل‌های حتا نزدیک به آن نه آن تن‌اوایی را دارند و نه آن شکل نوشتاری همسانی نزدیک... با این‌ همه لذت همخوان کردن آدم را ناگزیر می‌کند از ترجمه‌ای هرچند ناقص..
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

لا اُبالی- ویدیو شعر شهاب‌الدین شیخی


» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

من کاملا آگاهانه مرتکب تو شدم/خوانش اشعاری از نزار قبانی


اشعاری از: نزار قبانی
خوانش اشعار: شهاب الدین شیخی


۱
به تو دل بستم و تصمیم خودم را گرفتم
از که باید عذر بخواهم؟!
هیچ سلطه‌ای در عشق
بالاتر از سلطه‌ی من نیست
حرف ، حرف من و انتخاب ، انتخاب من است!
این‌ها احساسات من اند
پس لطفا در امور دریا و دریانورد مداخله نکن!
از چه پروا کنم...از چه؟!
من اقیانوسم... و تو
یکی از رودخانه هایم...
من رنگ دریاهایم را خود برمی‌گزینم
و در عشق مستبد و سلطه جویم
در هر عشقی رایحه ای از استعمار به مشام می رسد!
پس در برابر خواست و مشیّت من تسلیم باش
و همان گونه که کودکان به پیشواز باران می روند
از باران‌هایم استقبال کن...
چشمانت به تنهایی مایه‌ی حقانیت من اند...
اگر مرا وطنی باشد، چهره‌ات وطنم
و اگر خانه ای ، عشق تو خانه‌ی من است...
بی هیچ پیش شرطی دوست دارمت
و در وجود تو زندگی و مرگم را نفس می کشم
من کاملا آگاهانه مرتکب تو شدم


اگر تو ننگی باشی
خوشا چنین ننگی!
از چه پروا کنم...و از که ؟!
من آنم که روزگار بر طنین تارهایم به خواب رفته است
و کلیدهای شعر
پیش از شاعرانی چون بشّار بن بُرد و مهیار دیلمی
در دستان من قرار دارد
من شعر را به صورت نانی گرم
و میوه درختان درآوردم
و از آن گاه که در دریای زنان سفر در پیش گرفتم
دیگر خبری از من باز نیامد !...
چون طوفان بر تاریخ گذشتم
و با کلماتم هزار خلیفه را سرنگون ساختم
و هزار حصار را شکافتم
عزیزکم!
کشتی ما راه سفر در پیش گرفته است
چونان کبوتری در کنارم بمان
دیگر گریه و اندوه سودی برایت ندارد
به تو دل بستم و تصمیم خودم را گرفتم!
-----------------

۲
من می نویسم
تا اشیا را منفجر کنم، نوشتن انفجار است

می نویسم تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم
می نویسم تا خوشه های گندم بخوانند
تا درختان بخوانند
می نویسم
تا گل سرخ مرا بفهمد
تا ستاره، پرنده ،گربه، ماهی، و صدف
می نویسم تا دنیا را از دندان های هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباشان رهایی بخشم
می نویسم تا زنان را از سلول های ستم
از شهرهای مرده
از ایالت های بردگی
از روزهای پرکسالت سرد و تکراری برهانم
می نویسم تا واژه را از تفتیش
از بو کشیدن سگ ها و از تیغ سانسور برهانم
می نویسم تا زنی را که دوست دارم
از شهر بی شعر
شهر بی عشق
شهر اندوه و افسردگی رها کنم
می نویسم تا از او ابری نمبار بسازم
تنها زن و عشق ما را از مرگ می رهاند

۳
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند.

۴
تو را زنانه می خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر
حتی پاریس – زنانه است
و بیروت – با تمامی زخم هایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند
زن باش.

۵
از روییدن درون من دست بردار زن
كه زیر پوستم جنگلی انبوه می شویكمك كن! عادت‌های كوچكم را به‌ تو
از دست دهم
بوی تنت را
كه از پارچه های پرده‌ای
طبقه های كتابخانه
و بلور گلدان‌هاست
كمك كن! نامی را كه در مدرسه داشتم
به یاد آورم
كمك كن! شكل شعر هایم را به یاد آورم
پیش از آن كه شكل تو شوند..


از همه‌ی مترجمان و یا مترجم این اشعار عذر می‌خواهم که نام مترجم را ذکر نکرده‌ام... به دلیل این‌که کتاب‌هایم پیشم نیستند.. برخی از این اشعار را حفظ بوده‌ام و بقیه را از سایت‌هایی پیدا کرده‌ام که متاسفانه نام مترجمان را ذکر نکرده‌اند. اگر روزی یکی از مترجمان این اشعار گذارش به این ویدیو افتاد ممنون می‌شوم به بنده اطلاع دهد تا نام عزیزشان را ذکر کنم.
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۱۳, جمعه

حرف‌های اضافه‌ی بی ربط ترسیده/ ویدیو شعری از شهاب‌الدین شیخی



تحقیر نمی شنوی    
 راستش  دروغ شاعرانه بود اگر   
گر اگر که « که» دنبال دیگری بود  
دیگری  
دیگر  
گر  
اگر   
« گر» شده روباهی‌  
در خواب‌های پریشان‌ نوجوانی بدون « تای» تا به تا شده‌ی ضمیرهای احترام به تو   
 در آن آن‌قدر شکنجه شدی  
که قسم خوردی هرگز به یک روز زندانی شدن تن نخواهی داد  

تن داده‌ای به قضای سرنوشت یا قضای حاجت
 در روزنامه‌هایی که با نام آزادی
بدن  زنانی را که دوست می‌داری تقسیم بندی‌می‌کنند و 
تمامی تقسیمات جهان را 
فحش می‌دهی
 و برایت میدان التحریر و خیابان وال استریت
صفحه‌ی مجازی تمام رویاهای سبزی می‌شود که  آزادی و برابری در آن سیاه و سرخ شد
از رد سیلی‌ای
 که در کودکی از  « پاسداران ولایت»
در نوجوانی  از « پاسداران جنگ»
در جوانی از « پاسداران انقلاب»
در میان‌سالی از « پاسداران اصلاحات»
در جنبش مردم‌ات « از پاسداران جنایت»
در  غربت از « پاسدران آزادی» 
خوردی صبحانه‌ات را برگرد سر شعری که تمام ثانیه‌های‌اش 

در این شعر از بیتی  از حافظ.. 
  دوباره  اشاره‌ای به ترانه‌های محسن نامجو شده است..
متن  کامل شعر را  فعلا به دلایلی منتشر نمی‌کنم.
 به قول محمد علی بهمنی: شاعر شنیدنی است....
برخی جاهای  شعر خوانی موزیک به عمد قطع شده است


» ادامه مطلب

۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

جایی که تو ایستاده‌ای عشق حالش خوب نیست


در روزگاری که دوست داشتن رسم زمانه نبود
از حجم دوست داشتنم ترسیدی
 از عاشقی‌ام 
از تنهایی‌ام.. 
خودت را پرت کردی میان تنهایی‌های منتشر..
عشق‌های متعدد..
آغوش‌های متکثر..

می دانم  
حالا دلت برای من که نه...
دلت برای حجم یکپارچه‌ی خودت.  
برای عشق تنگ شده...
  خودت را جایی جا گذاشتی که یادت نمی‌آید..

حالا درست همان‌جایی ایستاده‌ام که خواسته بودی....
من می‌دانستم.تو نمی دانستی..
اهل آمدن نیستی..
می‌گفتم اصرار نکن که باد نباشم و نوزم..
اصرار نکن سر جای تو بایستم  
جایی که تو ایستاده‌ای عشق حالش خوب نیست....
 من ایستاده‌ام...
درست سر جایی که می‌خواستی  

حالا اگر خواستی بیا....
من هم‌چنان ایستاده‌ام



شین-شین
پاریس
جولای ۲۰۱۱
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

اتهام تبانی برای اجتماع با تو .


من اتهام تبانى براى
اجتماع با تو را 
زير اين غروب
كه حالا بي كلاسي است
اگر كسي دوستش بدارد
به قصد برهم زدن 

امنيت خاطر خودم هم كه باشد
بدون حتا يك سيگار شكنجه
از حلق هاي خودم
بيرون مى دهم

من اتهام تباني براي اجتماع با تو را
به قصد برهم زدن
خاطرت  .... عزيز است
و گرنه
گونه هايت را لو مى دادم
كه در ترانه ى دخترشيرازي *
حالا شب خانه نيست و 

من روز بايد
بايد براي اين نرانه يك ترن سفارش داد
ترن ها ترامواها
كامواها نانواها
نه صبر كن
فكر نكن فقط براي قافيه 

اين واژه‌ها پشت سرهم رديف مي شود

من تمام نانوايي هايي را كه در دوران جنگ هميشه نان كم داشتند و
هميشه حتا نانوايي هم به پاسدار آغشته بود
قسم مى خورم
كه دوست داشته ام
در يك شالگردن كاموايي
يك بلوز كاموايي
تمام زمستانت را با تو
با بدن تو
حالا هر جايش كه شد
اجتماع كنم

حالا درست است هم چنان كلاسش بالاتر است به جاى اين بلوز
آن يكي بلوز را مي موسيقيدم

اما به جان تمام بلوزندگان و نوازندگانش
من آن يكي بلوزت را فبل از اين‌که
به مهمانى «آن مرد كه با هواپيما آمد» بروي
دوست دارم

مي دانم اين جمله براى شعر طولاني شد و نفس تو كه نمي خواني‌شان هيچ
اما نفس خوانندگان بند آمده


خوب تو بند را به آب داده اي
من هم نفس‌ام بند آمده بود وقتي تو با آن مرد كه با هواپيما آمده وبعدا هم ..

خوب همنفسم
من هم نفس‌ام بند آمده بود عين روز ١٨ تير

 پشت طالقاني
وقتي اين ملت نماز مى خواندند من كودك بودم
اما نمي دانستند كه دارند
نماز ميت يك ملت را مى خوانند


اين ها استفاده سياسي از شعرم نيست
به جان همان بلوز
آن يكي را مى گويم


همه اش تقصير نفسي است که بي موقع بند مى آيد..


من تباني براى اجتماع با تورا
با قبول و اعتراف به اين كه
خود كلمه ى اجتماع با تو
مرا ياد"جماع" با كسر ج
در كتاب هاي شرعي مي اندازد
كه منظورشان همان سكس است
اما بيهوده است
زيرا هم زمان به ياد جماعت هم مى افتم
و«جماعت اسلامى» يك گروه اسلامگراى تندرو بودند..




همه ى اين ها با خاطر
عزيز تو كه در من ارتفاع مى گيرد
از پنجره اى كه حنجره ام را قافيه ي
گريه مى كند
اجتماع نمى كند
از بالكن هايي كه زنانه ترين سوداى نگريستن شهر هستند...


براى شب شراب وعده ى اجتماع داده بودى
به اين رمضان و يك افطار تا سحر نيز راضی...


من
اتهام تباني براي اجتماع با تو
را
در همين غروب در همين عكس و شعري كه با موبايل نوشته مى شوند
اعتراف مى كنم

من و تو در اين شعر گول خورديم

امروز رفيقم در دادگاه
به اتهام تباني براي اجتماع عليه امنيت كشورى كه
نه من را و نه رفيقم را دوست مى دارد
محاكمه شد

ما گول خورديم

اين شعر سياسي بود..


عکس و شعر:

شین- شین
۲۴ مرداد ماه ۱۳۹۰ خورشیدی



نمی خواهم ار نامت استفاده کنم
اما ابن مخاطب این تو نیستی سعید جلالی فر اما شعر تقدیم می شود به تو
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۹, پنجشنبه

نگاه برهنه‌ات ..خوانش شعر دیگری از عباس معروفی



نگاه برهنه‌ات

شعری از: عباس معروفی
با صدای: شهاب‌الدین شیخی

ذریا دریا مهربانی‌ات را می‌خواهم
نه برای دست‌هام
نه برای موهام
نه برای تنم
برای درخت‌ها
تا بهار بیاید.

و تو فکر می‌کنی
زندگی چند بار اتفاق می‌افتد؟
و تو فکر می‌کنی
یک سیب چند بار می‌افتد
تا نیوتن به سیب گاز بزند
و بفهمد
چه شیرین می‌بود
اگر می‌توانستیم
به آسمان سقوط کنیم؟
چند بار؟

راستی
دریای دست‌هات
آبی زمینی است؟
می‌دانی
سیاه هم که باشد
روشنی زندگی من است.
و تو فکر می‌کنی
من چند بار
به دامن تو می‌افتم؟

من فکر می‌کنم
جاذبه‌ی تو از خاک نبوده
از آسمان بوده
از سیب نبوده
از دست‌‌هات بوده
از خنده‌هات
موهات
و نگاه برهنه‌ات
که بر تنم می‌ریخت.


عباس معروفی

این شعر برای سالگرد تولد آقای معروفی در  اردیبهشت سال ۱۳۹۰ ضبط شده است
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۸, چهارشنبه

شعر گرسنه


گرسنه هستم…
کمی شعر نوشتن می‌خواهم..
گرسنه هستم...
کمی کتاب ‌خواندن می‌خواهم.. 
گرسنه هستم.. 
کمی نامه نوشتن ...
 انتشار مقاله .....
گرسنه هستم......کمی پیاده روی خیس می‌خواهم
 گرسنه هستم….
ترا می‌خواهم….
نفهم…………

 تو هم که نبودن را انتخاب کردی میان وسوسه‌های شکسپیر..

از وقتی که تو نیستی گرسنه هستم…
مادر هم که ندارم تا به قمیت خوردن  یک سیلی‌حتا   
آن‌قدر دامن‌اش را  
 بکشم و گریه کنم...
بکشم و گریه  کنم…

بُکشم و گریه‌ام ننداز….


خسته از این بازی عین همان کودکی
 که کسی گریه‌های‌اش را دوست ندارد…
می روم پشت مُبل   
پشت تلویزیون   
زیر پتو…
یک جایی از این دنیا قایم می‌شوم و
مثل مرد!!!!
 ایستاده...
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

کمی بیشتر از این حالم خوب شود می‌میرم

این آفتابی
که از گوشه‌ی این تابلو
بر صورت من پرتاب شده

غروب را دلتنگ نامه‌های نوشته و نخوانده‌ی شده‌ی من کرده است.
برای هر کس دل‌ات تنگ می‌شود،
حق با ستاره‌ای است
که ماه آسمان‌اش
پستچی‌های شهر خورشید را نمی‌شناسد....


تمام خیابان‌های تابستان‌ات را
درخت می‌شوم
با نامه‌هایی که برایت سایه‌ می‌کنم  تا سیاه

من کوه نبودم عزیزم
با «باد» که خدا حافظی می‌کنی
منتظر انعکاس صدایت هم نمان

دیگر مهم نیست دل تو برای چه کسی تنگ می‌شود
مهم این است که دلتنگی من برای تو ابدی شده است در این نامه‌های ادبی
دل تنگی اولین و آخرین نشانه‌ی دلدادگی است


نامه با نقطه تمام می‌شود
دلتنگی اما بعد از نقطه‌ی پایان نامه آغاز می‌شود.......

در پایان عرضی نیست جز این‌که
حال من خوب است
کمی بیشتر از این حالم خوب شود می‌میرم


دوشنبه ۲۵ آوریل ۲۰۱۱ کلن، آلمان
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

از مرگ برگشته..


چرا شبيه رفتن ابدى شده ام  
چرا ديگر قرار ندارم   
از وقتى كه ديگر با تو  
قرار نمى گذارم   
نمازگزار ستاره ى قطبى و   
فانوس هاى دريايى شده ام 

ما از مرگ برگشتگانيم خاتون من    
ما دست هاى بى جسد هزاران ستاره را  
در حافظه ي تصويرى شبكه هاى تلويزيونى    
به خاك سپرده ايم   

ما سپاسگزار
نمازگزاران كم تر خونريز شده ايم 
ما سجده نشين سجاده نشين هاى 
كمتر شلاق "زن" شده ايم 
ما بيشمار بوديم و كم شده ايم 
ما كمتر شده ايم 
كهتر شده ايم 
ما از مرگ برگشتگانيم خاتون
بي قرارم 
با من قرار بگذار 
» ادامه مطلب

۱۳۸۹ بهمن ۴, دوشنبه

جرخوردن روح بر اتوبان..ترجمه‌ی شعر کوردی‌ام..

شعر و صدای شهاب الدین شیخی
این شعر از کوردی ترجمه شده ..
این نیز لینک خوانش شعر به زبان کوردی:

http://shahabaddinkurdi.blogspot.com/2011/01/blog-post_6761.html


» ادامه مطلب

جان دلم..شعری از عباس معروفی. با صدای شهاب‌الدین شیخی






عاشقت باشم می‌میرم
یا عاشقت نباشم؟

نمی‌دانم کجا می‌بری مرا
همراهت می‌آیم
تا آخر راه
و هیچ نمی‌پرسم از تو
هرگز.

عاشقم باشی می‌میرم
یا عاشقم نباشی؟

این که عاشقی نیست
این ‌که شاعری نیست
واژه‌ها تهی شده‌اند
بانوی من!
به حساب من نگذار
و نگذار بی تو تباه شوم!

با تو عاشقی کنم
یا زندگی؟

در بوی نارنجی پیرهنت
تاب می‌خورم
بی‌تاب می‌شوم
و دنبال دست‌هات می‌گردم
در جیب‌هام
می‌ترسم گمت کرده باشم در خیابان
به پشت سر وا می‌گردم
و از تنهایی خودم وحشت می‌کنم.

بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟

نمی‌دانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را می‌گذارم
آخر خط من.
باشد؟

بی تو زندگی کنم
یا بگردم؟

همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
مست می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی تو.

با تو بمیرم
یا بخندم؟

امشب اسبت را می‌دزدم
رام می‌شوم آرام
مبهوت عاشقی کردنت .

با تو
اول کجاست؟
با تو
آخر کجاست؟

از نداشتنت می‌ترسم
از دلتنگیت
از تباهی خودم
همه‌اش می‌ترسم
وقتی نیستی تباه شوم.

بی تو
اول و آخر کجاست؟

واژه ها را نفرین می­کنم
و آه می کشم
در آیینه­ ی مه­آلود
پر از تو می­شوم
بی چتر.

من
بی تو
یعنی چی؟

غمگین که باشی
فرو می‌ریزم
مثل اشک.
نه مثل دیوار شهر
که هر کس چیزی بر آن
به یادگار نوشته است.

تو بیش‌تر منی
یا من تو؟

در آغوشت
ورد می‌خوانم زیر لب
و خدا را صدا می‌زنم.
آنقدر صدا می‌زنم که بگویی:
جان دلم!

عباس معروفی

اجازه‌ی خوانش و انتشار این شعر از آقای معروفی کسب شده است. با بزرگواری گفتند «ادبیات مال همه است»

یک نوضیح غیر ضروری:
اگر یادتان باشد این شعر را مدتی پیش منتشر کردم از صفحه‌ی «شعری که زندگی است». بعد این را تلفنی برای عزیزی خواندم و برای امتحان ضبطش هم کردم. راستش شعر خواندن نیز برای من هم‌چون شعر گفتن حال و هوا دارد. آن موقع‌ها بلد نبودم زیاد با فایل‌های صوتی کار کنم. اکنون یاد گرفتم و برخی صداهای محیطی که هنگام ضیط ایجاد مزاحمت می‌کرد حذف کردم و برای همین دوباره منتشرش کردم.
امید که مد نظر آید.
» ادامه مطلب