۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

من کاملا آگاهانه مرتکب تو شدم/خوانش اشعاری از نزار قبانی


اشعاری از: نزار قبانی
خوانش اشعار: شهاب الدین شیخی


۱
به تو دل بستم و تصمیم خودم را گرفتم
از که باید عذر بخواهم؟!
هیچ سلطه‌ای در عشق
بالاتر از سلطه‌ی من نیست
حرف ، حرف من و انتخاب ، انتخاب من است!
این‌ها احساسات من اند
پس لطفا در امور دریا و دریانورد مداخله نکن!
از چه پروا کنم...از چه؟!
من اقیانوسم... و تو
یکی از رودخانه هایم...
من رنگ دریاهایم را خود برمی‌گزینم
و در عشق مستبد و سلطه جویم
در هر عشقی رایحه ای از استعمار به مشام می رسد!
پس در برابر خواست و مشیّت من تسلیم باش
و همان گونه که کودکان به پیشواز باران می روند
از باران‌هایم استقبال کن...
چشمانت به تنهایی مایه‌ی حقانیت من اند...
اگر مرا وطنی باشد، چهره‌ات وطنم
و اگر خانه ای ، عشق تو خانه‌ی من است...
بی هیچ پیش شرطی دوست دارمت
و در وجود تو زندگی و مرگم را نفس می کشم
من کاملا آگاهانه مرتکب تو شدم


اگر تو ننگی باشی
خوشا چنین ننگی!
از چه پروا کنم...و از که ؟!
من آنم که روزگار بر طنین تارهایم به خواب رفته است
و کلیدهای شعر
پیش از شاعرانی چون بشّار بن بُرد و مهیار دیلمی
در دستان من قرار دارد
من شعر را به صورت نانی گرم
و میوه درختان درآوردم
و از آن گاه که در دریای زنان سفر در پیش گرفتم
دیگر خبری از من باز نیامد !...
چون طوفان بر تاریخ گذشتم
و با کلماتم هزار خلیفه را سرنگون ساختم
و هزار حصار را شکافتم
عزیزکم!
کشتی ما راه سفر در پیش گرفته است
چونان کبوتری در کنارم بمان
دیگر گریه و اندوه سودی برایت ندارد
به تو دل بستم و تصمیم خودم را گرفتم!
-----------------

۲
من می نویسم
تا اشیا را منفجر کنم، نوشتن انفجار است

می نویسم تا روشنایی را بر تاریکی چیره کنم
و شعر را به پیروزی برسانم
می نویسم تا خوشه های گندم بخوانند
تا درختان بخوانند
می نویسم
تا گل سرخ مرا بفهمد
تا ستاره، پرنده ،گربه، ماهی، و صدف
می نویسم تا دنیا را از دندان های هلاکو
از حکومت نظامیان
از دیوانگی اوباشان رهایی بخشم
می نویسم تا زنان را از سلول های ستم
از شهرهای مرده
از ایالت های بردگی
از روزهای پرکسالت سرد و تکراری برهانم
می نویسم تا واژه را از تفتیش
از بو کشیدن سگ ها و از تیغ سانسور برهانم
می نویسم تا زنی را که دوست دارم
از شهر بی شعر
شهر بی عشق
شهر اندوه و افسردگی رها کنم
می نویسم تا از او ابری نمبار بسازم
تنها زن و عشق ما را از مرگ می رهاند

۳
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند.

۴
تو را زنانه می خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه ی گندم
شیشه ی عطر
حتی پاریس – زنانه است
و بیروت – با تمامی زخم هایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که می خواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند به آنان که می خواهند خدا را بشناسند
زن باش.

۵
از روییدن درون من دست بردار زن
كه زیر پوستم جنگلی انبوه می شویكمك كن! عادت‌های كوچكم را به‌ تو
از دست دهم
بوی تنت را
كه از پارچه های پرده‌ای
طبقه های كتابخانه
و بلور گلدان‌هاست
كمك كن! نامی را كه در مدرسه داشتم
به یاد آورم
كمك كن! شكل شعر هایم را به یاد آورم
پیش از آن كه شكل تو شوند..


از همه‌ی مترجمان و یا مترجم این اشعار عذر می‌خواهم که نام مترجم را ذکر نکرده‌ام... به دلیل این‌که کتاب‌هایم پیشم نیستند.. برخی از این اشعار را حفظ بوده‌ام و بقیه را از سایت‌هایی پیدا کرده‌ام که متاسفانه نام مترجمان را ذکر نکرده‌اند. اگر روزی یکی از مترجمان این اشعار گذارش به این ویدیو افتاد ممنون می‌شوم به بنده اطلاع دهد تا نام عزیزشان را ذکر کنم.

0 comments:

ارسال یک نظر