۱۳۹۰ آبان ۲۶, پنجشنبه

روز هم بستگی با وبلاگ نویسان در بند برای من یعنی روز حسین رونقی ملکی

وبلاگ نویسی امری کاملا مدرن  است. پدیده‌ای مربوط به « عصر وب». خود دنیای وب، چندان قدمتی ندارد تا پدیده‌ی وبلاگ نویسی قدمت آن‌چنانی داشته باشد. از سوی دیگر دقیقا به همین دلیل مدرن بودن و معاصر بودنش، ویژگی سرعت رشد را با تمامی ویژگی‌های متوالی‌اش با خود به همراه داشته است. در این عصر مدرن ولاگ نویسی چنان شتابی گرفت که حتا در کشوری مثل ایران از سالیان بسیار دوری ویژگی « علیه سلطه» بودن‌اش حتا به حاکمیت و دستگاه قضایی ایران نیز رسوخ کرد و  « پرونده‌ی  معروف وبلاگ نویسان» که دو نفر از آنان از دوستان خوبم هستند، یعنی شهرام رفیع زاده و روزبه میرابراهیمی، چنان داغی به دل ‌مان گذاشت که هنوز داغی زندان‌شان بر دلمان است. اگر چه این روزها « حسین درخشان» که زمانی « ابوبلاگر» ایران نامیده می‌شد نیز با تمام نیش و طعنه و زخم زبان و تندروی‌های گاه به گاهش علیه مخالفان حکومت ایران خود در بند همان حکومت است، و نمی‌شود از وبلاگ نویس زندانی یاد کرد و از وی یاد نکرد.
 با این همه و با احترام به تمامی زندانیان سیاسی و وبلاگ نویسان برجسته‌ای که در اقصا نقاط دنیا به نوشتن  علیه سلطه، حتا اگر  سلطه، سلطه‌ی رسانه‌ای باشد، اما با این همه می‌خواهم تنها و تنها از حسین رونقی  ملکی یاد کنم.
از این عادت‌ها ندارم که هرکس زندانی بشود فوری  رفیق گرمابه‌ و گلستان خودم بناممش و شروع کنم به تعریف کردن از خاطره‌های مشترک. اتفاق من حسین را نمی‌شناختم و هرگز هم ندیده‌امش، او را با نام بابک خرمدین می‌شناختم و در فیس بوک از همان آغاز عضو شدنم مرا ادکرد. دوستان مشترک کمی نداشتیم. آن وقت‌ها چون ایران بودم و شرایط امنیتی و کاری من ایجاد می‌کرد اصلا در پذیرفتن دوست ناشناس در فیس بوک هیچ بی احتیاطی نمی‌کردم. از چندین  و چند دوست مشترک که بهشان مطمئن بودم درباره‌اش پرسیدم، اصلا این‌که این آی دی مربوط به یک شخص واقعی است ، اصلا کسی می‌شناسدش که آن چند دوست اطمینان دادند که فرد مطمئنی است. پذیرفتم و دوستی‌مان اینترنتی بود و فیس بوکی. تا یک بار خودش گفت که شهاب جان هر وقت مشکل اینترنتی داشتی، بهم بگو فوری برایت رفع می‌کنم،  کمی مشکوک شدم  و لی به روی خودش نیاوردم. از یک دوست بسیار مطمئنم دوباره درباره‌اش پرسیدم که نشانی هایی داد مبنی بر این‌که به شدت مطمئن است و مشکل بسیاری از ما را حل می‌کند و حتا اشاره کرد به یک مسئله‌ای که آن بار هم او برایم حل کرده بود. فهمیدم که کی هست اما هم‌چنان نمی‌شناختمش به صورت شخصی.
بعدها او خیلی به من لطف داشت. و فهمیدم او مرا بیشتر از مقداری که من ایشان را می‌شناسم، می‌شناسد. اما به دلیل این‌که در آن فضا هر آن احتمال بازداشت هرکدام از ما فعالان حقوق بشری یا روزنامه‌نگاران می‌رفت بهترین کار را این می‌دانستم که کم‌ترین اطلاعات را در مورد بسیاری از افراد که مشغول چنین خدماتی هستند داشته باشم، زیرا انسان از قدرت خودش خبر ندارد و هرچه در ار امنیتی کم‌تر بداند به نفع خودش و دیگرانی‌است که کم‌تر در مورد آن‌ها اطلاعات دارد.
حقیقت ماجرا این است، دنیای مبارزه ی اینترنتی و نوشتن اینترنتی و دست‌رسی به اطلاعات آزاد در ایران و ورود به سایت‌هایی چون فیس‌بوک و بالاترین و ...سهم اعظمی از دین‌اش را به این مرد نازنین وامدار و بدهکار است. بسیاری بدون آن‌که بدانند مدیون او هستند و هرچند او خودش این را دینی بر مردم احساس نمی‌کرد و بلکه صادقانه آن را وظیفه‌ی خودش می دانست نسبت به توانایی که دارد و دینی که به مردمش و دنیای اطلاعات مجازی به ویژه برای روزنامه‌نگاران و فعالین حقوق بشر، در نظر داشت.
اگر چه همه‌ی ما مدیون او هستیم. مدیون تلاش‌های‌اش، مدیون نگاه بی کینه و بی قضاوتش، نگاهی که برایش فرقی نداشت که کی چگونه می‌اندیشد بلکه به همگان کمک می‌کرد که امکان دسترسی به اطلاعات  در دنیای جازی داشته باشند. اما من به شخصه و به تنهایی مدوین و مرهونش هستم. زمانی که من در اوج جنبش سبز چون در ایران بودم و خودم  و دوستانم منبع خبری بسیاری از وقایع بودیم و آن قدر در شبانه روز لینک به اشتراک می‌گذاشتم که گاه بارهای بار فیس بوک مرا بیرون می‌انداخت به این گمان که من « اسپم» می‌فرستم و این همه لینک‌شر کردن از دید فیس بوک غیر طبیعی بودو این مشکلات را «بابک خرمدین» برایم حل می‌کرد. یک بار که تمامی فیلتر شکن‌ها از کار افتاد خودش پی ام داد که اوضاعت چطور است  گفتم با هیچی نمی‌تونم وارد شوم. گفت که یک فیلرت شکن مخصوص هست که تازه ساخته‌ایم و به تعداد بسیار محدودی در ایران  به بچه‌های فعال می‌دهیم. نصف زن و نصف مرد. به خودت می‌دهم اما برای پخش نشدن‌اش و پایین نیامدن امکان ساپورتش لطفا به هیچ‌کس دیگری نده و بگذار فقط خودمان داشته باشیم و ما بدانیم چه کسانی دارند. این ‌که چنین اعتمادی و چنین لطفی برای من قایل بود احترامش را به این نگاه برابرش و  کمک برای اطلاع راسنی تا همیشه در دلم زنده می‌گرداند. و زنده نگه‌خواهد داشت. حتا مشکل فیلترینگ وبلاگم و تغییر آدرس و دایورت شدن وبلاگ قبلی وی آدرس بعدی که بدون  فیلتر قابل رویت باشد و بسیاری کارهای دیگر تنها و تنها نمونه‌ی کوچکی از  کمک‌های حسین رونقی ملکی است که من نیز خود به تنهایی نمونه‌ی بسیار کوچکی از آن همه زحمت حسین هستم.
اکنون حسین به جرم این رفتارهای انسانی و نبوغش در زندان به سر می‌برد و از بیماری رنج می‌برد که حتا امکان مداوای‌اش را نیز به او نمی‌دهند.

حسین رونقی ملکی-- حسین رونقی ملکی، وبلاگ نویس و فعال حقوق بشر، متولد تیرماه 1364 در شهر ملکان در آذربایجان شرقی در شمال غربی ایران است. بسیاری از ایرانیان وی را با نام مستعار بابک خرمدین می شناسند. وی دانشجوی رشته مهندسی نرم افزار دانشگاه آزاد اراک در مرکز ایران بود و در زمینه برنامه نویسی کامپیوتر تخصص داشت. حسین علاقه ی حقوق بشری اش را با تخصص اش درهم آمیخته بود. یکی از دوستانش می گوید: «حسین یکی از معدود کسانی بود که در ایران واقعن کارِ حقوق بشری می کرد. بدون جهت گیری سیاسی از انسان به عنوان انسان دفاع می کرد.» با توجه به فیلترینگ بسیاری از سایت های ضد حکومت در ایران، حسین با فراهم کردن نرم افزارهای عبور از فیلترینگ تلاش خستگی ناپذیری برای مبارزه با سانسور در فضای سایبری ایران انجام داد. بسیاری از ایرانیان از نرم افزارهای حسین برای دسترسی به اخبار و اطلاعاتی که توسط رسانه های رسمی از آن ها پنهان می شد استفاده کرده اند. شش ماه پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 حسین به همراه برادرش حسن بازداشت شد. پس از ماه ها فشار و انفرادی وی به پانزده سال زندان محکوم شد. حسین در طول دوران بازداشت علی رغم وضعیت نامناسبِ جسمی و وضعیتِ کلیه هایش بارها در اعتراض به رفتار مأموران امنیتی و ناعادلانه بودنِ حکمش دست به اعتصاب غذا زده و به بیمارستان منتقل شده است. وی به خاطر نوشتن نامه به دادستان تهران و شرحِ آن چه که بر وی رفته است در زندان مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفت. وکیل وی با «نابغه» خواندنِ حسین از این که سرنوشتِ این انسان باهوش در زندان است اظهار تأسف کرده است. مادر وی گفته است که مأموران امنیتی وی را تهدید کرده اند که اگر درباره فرزندش مصاحبه کند همه اعضای خانواده را بازداشت می کنند. با وجود همه ی این فشارها حسین برای آزادی زندگی می کند. یکی از دوستانش می گوید: «حسین آن قدر به کامپیوتر و اینترنت علاقه دارد که در زندان هم صفحات روزنامه که در مورد کامپیوتر و اینترنت بود را به دقت مطالعه می کند. برایش جالب است که معترضان جنبش های اجتماعی چه طور از امکانات جدید ارتباطی استفاده می کنند.» وی این روزها را بند 350 در زندان اوین می گذراند



0 comments:

ارسال یک نظر