‏نمایش پست‌ها با برچسب زندانیان سیاسی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب زندانیان سیاسی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

دفاع از حقوق بشر یعنی دفاع از زندانی شدن سعید مرتضوی

بگذارید این  دست‌ها بسته بماند

موضع حقوق بشری در قبال « بازداشت سعید مرتضوی» دقیقا دفاع از بازداشت او می‌باشد.
فعالان حقوق بشر بدون شک کسانی هستند که فارغ از رنگ و نژاد و زبان و جنس و جنسیت و ملیت و قومیت و گرایش سیاسی و .. خواهان برخورداری انسان‌ها از تمامی حقوق حقه‌شان می‌باشند.
آن دسته از کسانی که برای گروه سیاسی‌شان در این چند ساله دفتر و دستکی به نام « گروه حقوق بشر» فلان و بسیان درست کرده‌اند. یا آن دسته که تنها زمانی که کسی از کسانی که مربوط به گرایش ویژه ی خودشان باشد یا مورد تایید فرماندهان فکری و ذهنی‌شان باشد. هرچند هم هر از گاهی از حقوق بشر و انسان‌های دیگر نیز اشاراتی داشته باشند، هرگز فعال حقوق بشر و باورمند به حقوق انسانی نیستند. زیرا بسیار دیده شده که گفته ها و نوشته‌ها و بیانیه‌هایشان در کمال بی‌شرمی و  و قاحت، لبریز از عبارات مصرح و مخفی ضد حقوق انسانی است و دم خروس که هیچ دم گودزیلای دروغ‌گویی و سو استفاده‌گری‌شان، در حلق خودشان نیز فرو می‌رود.
اما همانطور که که گفتم فعال حقوق بشر و یا باورمند واقعی به حقوق انسان دقیقا کسی است که خواهان برخورداری حقوق حقه‌ی کسانی هستند که مخالفان عقیدتی، فکری، قومی ، نژادی و سیاسی و ... آنان می‌باشند. باورمندی به حقوق بشر یعنی دفاع بی محابا و بدون ترس و شرمساری از حقوق کسانی که بسیاری کسان هیچ حقی برای اوا قائل نیستند. و از منظر منافعی منافع آن شخص ممکن است نه تنها هیچ سودی برای  شخص مدافع حقوق بشر نداشته باشد بلکه شاید گاه در تضاد منافعش نیز باشد.
اما در مورد شخصی مثل «سعید مرتضوی». بدون شک دفاع از حقوق بشر به معنای « دفاع از آزادی وی از زندان» نیست. بلکه دقیقا «دفاع از حقوق بشر به معنای دفاع از به زندان افتادن وی است».
زیرا وی شخصی است که به تناوب و به گواه شاهدان عینی و زنده  و بنا به اسناد و مدارک بسیار یکی از جانیان و ناقضان و پایمال کنندگان حقوق بشر است.  موضع حقوق بشری یعنی موضعی که مانع پایمال شدن حقوق انسان ها شود. بنابراین در این موضع‌گیری دفاع از به زندان افتادن کسی که در زندان  بودنش به معنای احتمال کمتر به خطر افتادن حقوق بشر است، نه تنها نافی ایده‌ی حقوق بشری نیست بلکه تایید کننده‌ی چنین ایده‌ای است. ایده‌ای که می‌خواهد هر عاملی که حقوق انسان‌ها را از بین می‌برد محدود شود.
(ظـــالمی را خفتــــه دیــدم نیمــه روز 
 گفتم این فتنه است، خوابش برده به
و آن كه خوابش بهتر از بیداری است
آن چنـــان بـــد زنــــدگــانی مـــرده بــه)*

از سوی دیگر. سعید مرتضوی به خاطر بیان عقاید سیاسی و یا فرهنگی  خود به زندان نیافتاده است. سعید مرتضوی به خاطر فعالیت سیاسی در یک نظام دموکراتیک و یا نیمه  دموکراتیک و یا حتا شبهه دموکراتیک به زندان نیافتاده است. سعید مرتضوی به خاطر انتشار کتاب یا مقاله یا عکس و فعالیت هنری و یا هیچ فعالیت انسانی دیگری به زندان نیافتاده است. بلکه سعید مرتضوی به بخاطر اختلاف سیاسی فساد قدرت و نیز از سی دیگر به بهانه‌ی جنایت‌هایش و رفتارهای غیر اخلاقیش که ظاهرا دامن روسا و فرماندهان خودش را نیز گرفته است به زندان افتاده است.
می‌دانم برخی از مخالفان جمهوری اسلامی که خشم‌شان قابل احترام است و بارها خشمگین شده‌اند که چرا یک فعال حقوق بشر از حقوق کسانی که زمانی خود دست‌اندرکار حکومت جمهوری اسلامی بوده‌اند، دفاع می‌شودو یا حتا خواستار آزادی آنان می‌شویم. دلیل آن روشن است این افراد در بخش زیادی از زندگی بعدی خود نشان داده‌اند که رفتار گذشته‌ی خود را دیگر در پیش نمی‌گیرند و بسیار هم تلاش کرده‌اند وضعیت سیاسی تا حد ممکن به وضعیتی دموکراتیک نزدیک شود. بدون شک از دید یک فعال حقوق بشر حتا آن‌ها نیز در آینده‌ای که امکان یک دادگاه صالحه وجود داشته باشد، باید در دادگاه مردمی به وضعیت فعالیت‌های پیشین خود پاسخگو باشند و هر حکمی هم که لازم باشد و عدالت محور باشد باید دریافت کنند. اما فرق آن‌ها در است که دقیقا یا به خاطر فعالیت سیاسی، یا به خاطر عقاید سیاسی و یا به خاطر دفاع از آزادی بیان و آزادی عقاید سیاسی به زندان افتاده‌اند که هیچ کدام از موارد مذکور و غیر مذکور در مورد سعید مرتضوی صادق نمی‌باشد.

ممکن است عده‌ای استدلال کنند که سیستمی که وی را به زندان انداخته‌ است خود سیستمی ضد حقوق بشری و فاسد است و چنین سیستمی نمی‌تواند معیار و ملاک به زندان افکندن فردی ضد حقوق بشر باشد و این به زندان افتادن  خود ادامه‌ی یک باز سیاسی و اتفاقا و احتمالا در راستای نقض حقوق بشر باشد. اما این هم استدلال ضعیفی است زیرا شخصی چون سعید مرتضوی که به عنوان یک قاتل واقعی و یک جنایت کار شناخته شده در ضدیت کامل با حقوق بشر شناخته می‌شود به هر بهانه‌ای که از حوزه‌ی اقتدار انجام فعالیت‌های ضد انسانی‌اش دور باشد موفقیتی و خرسندی حتا موقت برای حقوق انسان‌هایی است که بسیاری اوقات تنها بازیچه‌ی هوا و هوس قدرت بی سر و دُم  حاصل از نظامی فاسد سیاسی است که به وی بخشیده شده است. این گونه نبودنش و کوتاه بودن دست‌اش از چنین قدرتی برای پایمال کردن حقوق انسان‌ها بدون شک مایه‌ی خوشحالی و  خرسندی است. گرچه امیدی به محاکمه‌ی عادلانه‌ی وی در چنین نظامی نیست اما نه تنها صرفا دوری شخصی و شخصیتی‌اش از مناصب حقوقی غنیمتی است باشد که پندی باشد برای آنان که برای خوش خدمتی کردن به روسای هرم قدرت در همان مناصب حقوقی  مشابه سعید مرتضوی خون ها به دل مردم کرده‌اندو حق‌ها از انسان‌ها تباه کرده‌اند.
دفاع از زندانی بودن یک ناقض حقوق بشر نه تنها نافی مدافع حقوق بشری بودن نیست بلکه دقیقا به معنای پاسداری از حقوق انسان است.
بدون شک هم‌چنان از حقوق انسانی‌اش به عنوان یک زندانی باید دفاع کرد حتا اگر مورد تسمخر و تحقیر دیگران قرار بگیریم. زیرا آن‌چه یک مدافع حقوق بشر و یا یک حقوق دان واقعی به دنبال آن است برخورداری همه‌ی انسان ها دقیقا همه‌ی انسان‌ها از حقوق شان می‌باشد. بنابراین در دنیای مجازت‌های مدرن که تمایم تلاش اندیشمندان حقوقی بر آن است که به اشکال انسانی آن نزدیک تر شود. کسی که ناقض بی محابابی حقوق انسانی سات و رفتارش را به شکل ادامه دار و همیشگی انجام می‌دهد، باید و بایسته است که از جامعه‌ی انسانی دور نگه داشته شود و این دور نگه داشته شدن همانا یعنی به زندان افتادن وی است. چه اگر این «اتفاق خیر را  عدو سبب شده باشد. (عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد)
سعید مرتضوی قصاب مطبوعات، متهم به قتل زهرا کاظمی، متهم به عاملیت در جنایات کهریزک و هزاران جنایت پیدا و پنهان دیگر است.

بنابراین نه تنها لازم نیست به عنوان یک مدافع حقوق بشر خواهان آزادی وی بود بلکه باید خواهان زندانی بودن وی بود و این را هم بداینم کسانی که در این موقعیت منویات شخصی و گروهی‌شان را با عناوینی تمسخر آمیز و تحقیر آمیز نسبت به فعالان حقوق بشر به کار می‌برند و از این فرصت استفاده می‌کنند و به مسخره، خواهان آزادی سعید مرتضوی می‌شوند. دشمنان شناخته‌ شده‌ی حقوق بشر هستند که فرصتی را یافته‌اند برای تخطئه‌ی مفهوم حقوق بشر و فعالانی که دیدگاه‌های سیاسی آن ها را که معولا ضد انسانی و ضد حقوق بشری است، مورد نقد و انتقاد قرار داده اند. چه فرصتی بهتر از این که با درست کردن صفحاتی فیس بوکی به نام « آزادی سعید مرتضوی» به مسخره و جبران حقارت‌های درونی افکارشان برآیند.
---
* گلستان سعدی. و البته برداشت من از «مرده به» یعنی نبودنش و گرنه هم‌چنان خواهان اعدام وی تحت هیچ شرایطی نیستم.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

این عکس کوچک است در سایز مبارزه‌ی شما نیست.

این عکس کوچک است. در سایز مبارزه‌ی شما نیست.
نه لیبرال است که برایش کمپین مجازی تشکیل دهید.
نه چپ است که برایش خیابان را تسخیر کنید و یا در باره‌ی « تن و بدن» اش مقاله بنویسید.

نه « سبز» است که برایش مجلس ترحیم و آیه‌ها و حدیث‌های آن‌چنانی و ترانه‌های بند تنبانی در شال سبز بپچید و عکسش را با اهالی «اصلاح آباد»، منتشر کنید.

 این عکس کوچک است اما قرمز نیست که نشانی از خون « برادر ها و عمو ها» داشته باشد.  حتا اگرکارگر بوده است. اما خوب کارگر هم بالاخره باید عضو یکی از «نهادهای درون گفتمانی» همان نظام سرمایه داری باشد و عضو سندیکایی چیزی باشد که بتوان مدعی شد، داریم جهان را از آگاهی کاذب در می‌آوریم و فردا باید از اتحاد جهانی سندیکایی صحبت کرد و با سندیکاهای چپ در اروپا تماس حاصل نمود و با فعالین خیابانی ژنده پوش‌شان عکس گرفت.

این عکس گوچک است اما عکس « زن»  نیست که از سوی فعالان حقوق بشری و سیاسی مرد، همچون «ناموس»  از او استفاده‌ی ابزاری سیاسی شود و مذعی خون « خواهرانگی و مادرانگی»اش شد.

 هوموسکچوال و دگرباش هم نیست که از«در حاشیه‌ماندگی» و «به حاشیه‌راندگی‌اش» بنویسیم که او خود ِ خودِ «‌حاشیه» است و  کلا در «باشندگی» اش شک هست.
این «باشندگی»ذهن را مجبور می‌کند که بگوییم، بدون شک خون پاکش « آریایی» هم نیست. که چهارتا شیر و خورشید و شمشیری،  کهن‌مال تاریخ‌اش کنند.

این عکس کوچک است. کورد هم نیست، که نشان از اراده‌ی معطوف به  استقلال ملتی باشد و نتیجه‌ی  سیاست استعماری علیه «ملت‌های بدون دولت» باشد و ازآن به عنوان « نشانه‌ای به رهایی و شکاف در دولت-ملت» یاد کنیم. کلی  ملت عرب هست که دولت دارند و در چنین تعریف‌هایی نمی‌گنجد.

 صاحب این عکس وبلاگ نویس هم نیست. خواهر و مادر مصاحبه کننده هم ندارد که روزنامه نگاران گوی رقابت از هم بربایند برای اولین مصاحبه و اولین گزارش.
نام‌اش هم پسوند« بهشتی» و این‌‌ها ندارد که در شعرهای استاتوسی فیس بوکی بگنجد.

این عکس کوچک است به شما هیچ ربطی ندارد. این عکس متعلق به «یک کارگر عرب خوزستانی ۴۵ ساله است به نام  جمیل سویدی که زیر شکنجه کشته شده است»

این عکس کوچک است

 این عکس را لازم نیست با فوتوشاپ و با  دکمه‌های به اضافه و منهای کامپیوترتان بزرگ کنید.
این عکس کوچک است و در ابعاد «پروفایل پیکچر» و «کاور فوتو» نیست.  این عکس در اندازه‌ی نیست که بتوان از آن پوسترهای آن‌چنانی ساخت و در فیس‌بوک پخش کرد.
 این عکس کوچک است و به شما هیچ ربطی ندارد حتا شما نویسنده‌ی محترم.
این عکس کوچک است لطفا هیچ کس بزرگش نکند دقیقا باید با همین سایز منتشر و پخش شود؟؟!!
این عکس کوچک است در سایز و اندازه‌ی مبارزه‌های شما نیست.  لطفا به سایز مبارک‌ خودتان دست نزنید.

----

۲۰ ابان ۱۳۹۱ خورشیدی ساعت ۴:۲۳ دقیقه.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

زلزله و آزادی‌ زندانیان سیاسی و شادی‌ کودکانه‌ای که به روی خودم نمی‌آورم

عکس:ساقی لقایی..
این عکس تزیینی است و ربطی به اتفاقی که به آن اشاره شده است ندارد

به روی خودم نمی‌آورم اما هنوز دلم می‌لرزد. لرزیدن دل انگار بخش اعظمیش از دوری است. به خیابان می‌روم و میان فروشگاه ها وول می‌خورم. پاساژ همیشه سرزمین رویایی من بوده است و اگر کمر درد می‌گذاشت بدون شک ساعت‌های متمادی‌تری در آن قدم می زدم.
دلم می‌لزرد هنوز... و هنوز و هم‌چنان، خیلی چیزها را به روی خودم نمی‌آورم. میان فروشگاه‌ها وول می‌خورم، به مارک‌هایی که می‌شناسم و نمی‌شناسم، خیره می‌شوم، به هیچ 
کس خیره نمی‌شوم و گاهی از زیر عینک آفتابیم، در خیابان نگاه‌های خیره به خودم را دنبال می‌کنم و توی دلم لبخند می‌زنم.
لبخند می زنم که شنیده‌ام کودکی زلزله زده از دریافت یک اسباب‌بازی آن‌چنان خوشحال شده است که از یکی پرسیده است « کی بازم این جوری می‌شیم»؟ و جوابش داده‌اند با دلداری، که « عزیز دلم نگران نباش دیگه هیچ وقت این‌جوری نمی‌شویم و کودک با غمگینی پرسیده است که « یعنی دیگه از این‌‌ها بهمون نمی‌دن؟»...

دلم را هنوز عین کودکی با خریدن کفشی خوش می‌کنم... کفشی مارک‌دار و خوب و تکرنگ و تکِ تک... که به دلیل تک بودنش اتفاقا قیمتش بسیار ارزان شده، و شادی کودکانه‌ام را بغل می‌کنم و به خانه‌ی دوستم بر می‌گردیم و یوتوب را باز می‌کنم خودش میان آهنگ‌های پیشنهادی آهنگ بنان را پیشنهاد می‌کند و می‌خواند « تا بهار دلنشین آمده سوی چمن..... ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن....»

بعد فیس بوک را مرور می‌کنم و استاتوس نگار را می‌خوانم که هم با خوشحالی و هم با طعنه‌ای طنز نوشته« چه می کنه این جمهوری اسلامی.....» و من پیش خودم فکر می‌کنم چه می‌کنه این جمهوری اسلامی با آزاد کردن این زندانیان باز هم دقیقا حواسش هست که « نسرین ستوده» بی مرخصی است، بهمن احمدی امویی هنوز زندان رجایی شهر است و سعید جلالی فر با اینکه نصف دوران محکومیت‌ش را گذرانده، جزو آزاد شده ها و مرخضی گرفته ها هم نیست و محمد صدیق کبودوند که با این که نزدیک شش سال است در زندان است بدون یک ساعت مرخصی، با این‌که بیش از نیمی از دوران زندانش را گذرانده است، با اینکه دوماه اعتصاب غذا کرد تا بتواند به ملاقات فرزند بیمارش برودو قول مساعد هم بهش دادند، اما جزو این لیست‌ها نیست و دیگر زندانیان کورد که اساسا حتا زشته آدم فکر کند قرار است جزو چنین اتفاقاتی باشند..عدنان حسن‌پور....واقعا چه می‌کنه این جمهوری اسلامی که در این شرایط‌هم کاملا حواسش هست، حواسش هست اول المپیک تمام شود بعد به زلزله زدگان بپردازد، و رییس دولت کودتایش، برای دهن کجی و تحقیر مردم برای مرگ مادر رییس جمهور کشور دیگری پیام تبریک بفرستد اما برای مرگ آن همه مادر و فرزند در آذربایجان حتا لب سیاه هم نکند...چه می‌کند این جمهوری اسلامی......

و بعد کامنت یک دوست باعث می شود یاد..آرش..و...اسامی زیادی هست برای غم خوردن همان قدر که برای شاد شدن... راستی بهار دلنشین کی میاد سوی امین....

شین-شین
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ تیر ۱, پنجشنبه

نامش را تکرار کن..محمد صدیق کبودوند

می‌دانید آن زندانی سیاسی که در حال حاضر ۲۶ روز است در اعتصاب غذاست اسمش چیه؟ می‌دانید کسی که پنج سال در زندان به سر می‌برد و در این پنج سال حتا یک ساعت مرخصی نداشته چه کسی است؟ می‌دانید این شخصی که در حال حاضر پنج سال زندانی بدون مرخصی را می‌گذارند و ۲۶ روز اعتصاب غذا را می‌گذارند فرزندش به بیماری سختی و حتا ممکن است لاعلاج دچار شده است کیست؟ می‌دانید همین انسان یکی از اولیه‌ترین سازمان‌ها ونهاد‌های حقوق بشری را در کشوری که حقوق بشر به صورت سیستماتیک از سوی دولت و ملتش زیر پا نهاده می‌شود تاسیس کرد کیست؟ می‌دانید این سازمان در طی دوره‌ی اولیه‌ی فعالیتش به عضویت اتحادیه‌ی سازمان‌ها ونهاد‌های حقوق بشر آسیا و اقیانوسیه در آمد؟ می‌دانید این انسان زندانی سیاسی است و به جرم تاسیس نهاد حقوق بشری ۱۱ سال حکم زندان دارد و وکیلش هم زندانی شده است اسمش چیست؟..فقط گاهی می‌توان اسمش را استاتوس کرد.. حالا که تمام فعالیت ما شده‌ است استاتوس و کامنت فیس بوکی یعنی از این هم باید محروم باشد... عمدا عکس نوشت نمی‌نویسم و عکسش را نمی‌گذارم تا تنها کمی به خودتان زحمت بدهیم. می‌دانید کسی که در شرف نامزد شدن برای جایزه‌ی صلح نوبل بود و اسمش جزو اسم‌های پیشنهادی بود، اما هیچ‌کس و هیچ نهاد و سازمان حقوق بشری حتا پشتیبانی خبری خود را برای چنین امری اعلام نکرد کیست؟؟
آیا می‌دانید همین امروز و در حال اعتصاب غذا به رییس قوه‌ی قضاییه نامه نوشته و گفته است « از آنجا که امکان نوشتن و ارسال بیش از این چند جمله در زندان امکان پذیر نیست، لذا به همین بسنده نموده و توجه جنابعالی را به رفتارهای خلاف قانون، افزایش خشونت ها و شکنجه ها و افزایش بی دادگری ها و صدور بی رویه احکام غیر عادلانه در دوره چند ساله مدیریت شما بر دستگاه قضایی جلب می نمایم» و از او خواسته است که استعفا دهد.؟
خیلی ساده است. انسان نازنین ساده‌ای که دنبال حقوق ساده و اولیه‌ی انسان‌های ساده و معمولی و نازنین بود..
نامش را حداقل یک بار در فیس بوکت تویترت و وبلاگت یا اس ام اس موبایلت بنویس....
نام او محمد صدیق کبودوند است...


مقرر شده که 30 ژوئیه، 10 تیرماه، پنجمین سالگرد بازداشت کبودوند، روز حمایت از کبودوند و خانواده‌اش باشد. بیایید از حق کبودوند دفاع کنیم.
 
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آذر ۲, چهارشنبه

برایت مداد رنگی‌ می‌خرم روژین ..

برایت مداد رنگی می‌خرم روژین..

 از دور که شناختمت و در این دنیای مجازی.. شبی بود که شعری از احمد رضا احمدی  را که از محبوب ترین شاعران ادبیات فارسی برای من است ر،گذاشته بودی. و با اعتماد به نفسی نازنینانه، آن قسمت از شعر را که می گفت « برای احمد رضا مداد رنگی بخرید» را تغییر داده بودی به « برای روژین مداد رنگی بخرید». بهت قول دادم  که به خاطر این اعتماد به نفست هم که شده من برایت مداد رنگی می خرم ...
امیر رشیدی را شاهد کردی.. بعد که من فکر کردم تازه باهم آشنا شده‌ایم نشانی دادی که پیشتر ها هم دیگر را دیده‌ایم. تازه یادم آمد آن دخترک نازنین شیرین، همین روزین است.... همین که در همین عکس من هست..
وقتی ار فیلیپین برگشته بودی ایران. از طریق امیر شماره‌ام را گیر آورده بودی و با من تماس گرفتی...
سلام اقای شیخی شما سر قولتون که به یک دختر در فیلیپین داده‌این  هنوز هستین؟
 من که کلا اعصاب این جور تلفن ‌ها را ندارم و نداشتم گفتم ببخشید شما؟
 گفتی: نه اول بگین که سر قولتون هستین یا نه.. گفتم خانم محترم من به دختری قولی نداده‌ام که سرش باشم یا نه یا بگین کی هستین یا قطع می‌کنم...
گفتی  اصلا بهتون نمیاد اینقدر بداخلاق باشین و به امیر که  پیشت بود گفتی این آقای شیخی کجاش خوش اخلاقه..

..
گفتم شما؟
 گفتی روژینم بابا  منم روژین محمدی... مگر قرار نبود برایم مداد رنگی بخرید..؟
کلی شوق  کردم و گفتم خوب از اول بگو چشم با  کمال میل عزیزکم..
 چند روز گذشت و چندبار خواستیم هم را ببینیم نشد.. تا این که در آن بعد از ظهر بارانی هم من وقت داشتم و هم تو.. گفتی کافه‌ای جدید باز شده.. گفتم من خیلی پیرتر از این حرف‌هام و خیلی هم مثل این شاعرها   که مد است کافه می‌نشیند من اهل کافه و این ها نیستم. گفتی نه این کافه  مال دوست‌های  خودمونه.. گفتم کدام کافه.. گفتی  « کافه پراگ».. گفتم آها می دانم .. باشه چون اون رو دوست دارم بیام دلم برای خیلی از بچه‌هام تنگ شده..
قرار گذاشتیم در کافه پراگ..
 آمدم پشت میزی نشسته بودی.
تشستیم و کلی از شعر و کتاب و کودکان کار و این موضوعات حرف زدیم... بحث شعر شد و شعر خواندم و خواندیم و تا یکی از شعرهای « رسول یونان » را خواندم..
 گفتی وای  من واقعا شعر‌های رسول یونان را دوست دارم.. گفتم جدی.. گفتی خیلی.. و دوست دارم واقعا یه بار ببینمش گفتم  باشه کاری نداره..
 گفتی مگر می شناسیش..
 گفتم اره دوستمه...
گفتی کتاب‌هاش را پیدا نمی‌کنم
گفتم بیا برویم من یکی دو کتابفروشی بلدم که کتاب های رسول رو معمولا دارند.
از بلوار کشاورز رد شدیم.. توی میدان  ولی عصر چند کودک خیابان گرد دسفروش بودند.. گفتی میشه از این‌ها عکس بگیری.. گفتم ببین من شاعرم و حال احوالاتم همیشه  دست خودم نیست... الان حتا نمی تونم به این کودکان  نگاه کنم چه برسه به این که ازشان عکس بگیرم...
گفتی : ما فکر می‌کنیم ما دل‌مان نازک است.. آقا رو ببین..
از خیابان ولی عصر گذشتیم و توی کریم خان باران شدید و شدید‌تر می‌شد..
خیس خیس شده بودیم. از گوشه‌ی اولین کوچه  گذشتیم.. گفتم عجب شانسی داری..  اونهاش... گفتی کی..
قبل از این‌که جواب بدهم   رسیدیم ..
من باهاش دست دادم و روبوسی و احوال پرسی کردیم..
 گفتم شناختی.. گفتی نه..
گفتم پس معرفی می‌کنم« رسول یونان»  ایشون هم دوست من « روژین محمدی» است... ذوق کردی .. اما خوب ذوقت را هم کنترل کردی هم این‌که باورت نمی شد که این‌جوری و یکدفعه‌ای رسول را ببینیم..
به رسول گفتم که ماجرا چه بوده.. کلی عذر خواهی کرد و گفت به خدا من همه‌ی کتاب‌هم مال شهابه(البته از لطفش بود ها ).. ولی باور کن  الان هیچ کتابی ندارم حتا تو خونه و لی کتابم به کوردی ترجمه شده می‌تونم از اون بهتون بدم. به من دو تا دادو به تو هم یکی و زیر همون بارون و خیسی اگر درست یادم باشه برات امضا هم کرد.
از رسول خدا حافظی کردیم و ابتدا به نشر چشمه رفتیم. آن‌جا هیچ کتابی نداشتند از رسول....
بیرون آمدیم و بارن هم‌چنان می‌بارید. به نشر ثالث و چند انتشاراتی دیگر رفتیم.. آن‌جا فکر کنم دو کتاب از او را گیر آوردیم. همراه کتاب‌هایی از « گروس عبدالملکیان».. بعد به همراه تعدادی دیگر کتاب و .. بر گشتیم.. کاملا خیس شده بودیم. تاکسی گیر نمی‌آمد.. منتظر اتوبوس ماندیم..
با اتوبوس‌های دراز در بارانی خیس برگشتیم.   که کمی خودمان را خشک کنیم و  نیمرویی درست کردیم.. بعدش گفتی این همه از آشپزیت تعریف می‌کردی ها آخرش به ما رسید  بهمون نیمرو دادی ها..
لباس‌هایت که کمی خشک شد و گرم که شدیم.. باز کلی شعر خواندیم. کلی کتاب‌های فمینیستی از کتاب‌‌خانه‌ بهت معرفی کردم. به جان خودم الان یادم نیست که کتاب « فرهنگ نظریه‌های فمینستی» را هم بهت دادم یا فقط بهت معرفی کردم و لی اصرار داشتم که این کتاب را حتما داشته باش.

با مادرت تلفنی حرف زدی. از نگرانی‌های مادرت می گفتی. از این‌که چه قدر آرام و متین به حوزه ی خصوصیت احترام می گذراد و اگر بخواهد چیزی به تو بگوید برایت نامه‌ای می‌نویسد و  در نامه نگرانی هاش را برایت می‌نویسد.
گفتی برمی‌گردی پیشش امشب..
برگشتی و رفتی..
پشت یکی از کتاب‌هایی که بهت داده بودم را برایت نوشتم و این  ماجرای این‌که من بهت کتاب داده‌ام را خودم هم فراموش کرده بودم.. تا این‌که پارسال در فیس بوک عکس کتاب و نوشته‌ی خودم را منتشر کردی و من را هم رویش تگ کردی .. ذوق رده شدم و گفتم باور کن یادم نبود..
بعد‌ها من بی‌درکجا و تو بی‌درکجا تر.. تمامی مشکلاتی که ممکن است برای یک انسان پیش بیاید و من حتا این‌جا نمی توانم آن‌ها را بازگو کنم برای تو «پری‌واره در قامت آدمی» پیش آمد. اما به جز تعدادی از دوستان محدودت نمی‌دانستند.
ارتباط‌مان شد  همین ارتباط فیس بوکی و اینترنتی و اسکایپی و یاهو مسنجری. بستگی به این داشت. که نوع اینترنت و وسیله‌ی مورد استفاده‌ی هر کدام‌مان چه باشد.. من خودم بی استقرار و بی درکجا بودم و تو وضع بهتری از من نداشتی. برای همین خیلی هم ارتباطی نبود.. گاهی پیامی در فیس بوک برایت می فرستادم و می گفتم اگر چه جهان آلوده‌ی بغض و تنهایی و دوریم..اما به یادت هستم.. بهم قول می‌می دادی همین به یادت بودن ها کافی باشد.. عزیز شیرین  شهاب بودی و این را خیلی ‌ها می‌دانستند. بهت گفته بودم تو هرکاری دوست داری می‌تونی تو صفحه‌ی من بکنی.. حتا گاهی برخی از دوستان که تو را نمی‌شناختند بهم می‌گفتند این دخترک کیست که کاهی میاد تو صفحه‌ات خودش رو لوس می‌کند.. می‌گفتم او دخترک نیست.. او روزین است و حق دارد..
یک بار که دیوار فیس بوکم را بسته بودم آمدی گله کردی چرا والم را بسته‌ام.. گفته‌ام عزیزم بر تو که نبسته‌ام بر همه بسته‌ام.. گفت خوب که چی غیر از اینه که من هم نمی‌تونم بیام اونجا رو خط خطی کنیم..
گفتم والم برای تو باز می کنم....
من کم‌ترین کاری که از دستم بر بیاید  همین دلخوشی‌های ساده است که بی اهمیت و بی ارزش به دوستانم ببخشم.
به من همیشه غر می‌زدی که آخرش هم برایت مداد رنگی نخریده‌ام.. اما خودت می‌گفتی عوض آن روز و بارانی و آن کافه و آن کتاب‌های شعر... صدتا مداد رنگی می‌رازید.. اما خودم همیشه یک بغض کوچک ساده داشتم که کاش همراه تمام آن‌ها برایت مداد رنگی هم می‌خریدم. این جهان سخت بر من می‌گذرد روژین... سخت می‌گذرد وقتی که آدم فرصت نمی‌کند حتا کمی از زمان حالش را استمراری تر کند تا برای روژین در یک گوشه‌ی این دنیا  « بسته‌ای مداد رنگی بخرد....
دختر کوچولی عزیز من.............. حالا من با  کدام مداد رنگی رنگ بغضم را نقاشی کنم بر دیواری که نامش دیوار زندان است تا تو کمی ..تنها کمی بخندی.... لبخند بزن آرزوی محال..لبخند بزن پرنده‌ی بی بال.. لبخند بزن دل پر ملال.. لبخند بزن روزین.. قول می‌دهم برایت مداد رنگی بخرم.... قول می دهم .. روژین گیان

ديوارها راست‌اند/ درها دروغ مي‌گويند/ به درونت مي‌كشند و/ مي‌برند/ به سمت ديگر ديوار/ ديوارها ديوانه مي‌كنند/ درها در به در..
شعر از شهاب مقربین
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

پسر کو ندارد ز مادر نشان/ برای پروین مخترع و کوهیار گودرزی



کلیشه‌های جنسیتی روز به روز در جامعه‌های سنتی نیز که بیشترین مقاومت سیاسی و مدنی را در مقابل تغییر این کلیشه‌ها دارند، در حال رنگ باختن هستند.
مصرع معروف« پسر و کو ندارد نشان از پدر نشان» همانن اندیشه‌ای را در بر دارد که تلاش‌اش بر این است که خواص و ویژگی‌های انتسابی و اکتسابی فرزندان را به هرشیوه‌ای شده است به « پدر» نسبت دهد. 
این پدر است که صاحب و مالک نه تنها  وجود فیزیکی فرزند است بلکه در مورد فزند پسر تمام ویژگی‌های « جنسیتی شده به نفع جنس برتر»، یعنی  ویژگی‌هایی چون شجاعت، درایت، سیاست، استقامت و امثالهم را نیز به همان پدر نسبت می‌دهند.
اما می‌بینیم که چند سال  پیش این فاطمه‌گفتاری  مادر یاسر گلی بود که به اتهام فعالیت سیاسی(عضو مادران صلح کورد) به یک سال و نیم زندان محکوم شدند.
دیدیم که چند ماه پیش این «همسران مرد» بودند که دم در زندان بر خلاف کلیشه‌های همیشگی منتظر « همسران زندانی‌شان» یعنی « بهاره هدایت» و « مهدیه گلرو» بودند.
 اکنون خبر بازداشت کوهیار گودرزی هم زمان با خبر  خانم « پروین مخترع» منتشر می شود. خانم مخترع نه به عنوان « مادر کوهیار» بلکه به عنوان خانم مخترع و به اتهام ویژه‌ی فعالیت‌های خودش.
این‌گونه است که این بار باید گفت.
پسر کو ندارد ز مادر نشان...
به امید آزادی هر دوی این  عزیزان و  دیگر زندانیان سیاسی



عکس: کاوه کرمانشاهی
» ادامه مطلب