۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

ازدواج، مجردی و سیاست

سال ها پیش که نوجوان بودم در یکی از سایت ها مقاله  ای ترجمه شده از عبدالله اوجالان رهبر کوردهای ترکیه را می خواندم، به نام«خانواده و مبارزه». در ان مقاله اوجالان به مشکلاتی که نهاد خانواده به صورت خود به خودی بر روحیه ی مبارزاتی انسان می گذارد اشاره کرده بود. این که انسان همیشه در فکر امنیت خانواده اش است و همین در فکر  بودن برای امنیت و آسایش خانواده  معمولا سعی دارد از یک سری رفتارهای متهورانه دوری بجوید. هم چنین دولت ها و حاکمان نیز از این نهاد بیشترین سود را برای کنترل افراد مبارز به کار می برند. از جمله این که حکومت می تواند با فشارهای معمول و غیر معمول بر خانواده فرد مبارز را تحت فشار قرار دهد. با آزار و اذیت اعضای خانواده انسان مبارز را به تقید بکشاند و راهی بجوید برای گریز از این فشار. اکنون خیلی محتوای آن مقاله را به یاد ندارم. 
سال های جوانی که من هیچ وقت نفهمیدم کجای اش جوانی بود. در دوران دانشجویی رفت و آمد هایی به وزارت کشور داشتیم. آن وقت ها صادقانه یا غیر صادقانه ما را برای تشکر و سپاس برای نقش مان در مدیریت راه پیمایی های کوردها در تهران دعوت کرده بودند. ما حقیقتا هیچ کاره بودیم تنها کاری که کردیم وقتی راه پیمایی ها را دیدیم ابتکاری به خرج دادیم  مبنی بر این که گروهی از همان راه پیمایان معترض دور جمعیت حلقه ای با دست های درهم گره شده ببندند و با این کار هم از خود محافظت نمایند و هم از ورد افرادی که می خواهند از این نمد کلاهی برای خود بدوزند جلو گیری کنند. در هر صورت ان زمان مسئولان وقت وزارت کشور از جمله همین آقای محی الدین حق شناس که معاونت سیاسی وزارت کشور را بر عهده داشت، گمان می بردند که حالا ما کسی هستیم. در مجموعه جلساتی ما را دعوت می کردند و در آن جلسات بحث های زیادی از جنبش دانشجویی و جنبش قومیت ها ومسئله ی کورد در ایران و..سر می گرفت. راستش یک سری هدایا هم به ما می خواستند بدهند زیرا وزرات کشور و شخص آقای حق شناس معتقد بودن که آن مجموعه از ابتکارات ما باعث شد ک راه پیمایی ها در  تهران به صورتی بسیار مدنی و بدون هر گونه خشونت برگزار شود، امری که در شهرهای کورد نشین متاسفانه میسر نشد.ما هم هرچی می گفتیم بابا جان ما ما نمی توینم از وزارت کشور هدیه بگیریم آن وقت کوردها به ما می گویند جاش به خرجشان نمی رفت و می گفتند اصلا این بحث ها نیست. این هدیه ی ما معنوی است. ما هم باز استدلال می کردیم که معنویش هم بدتره چون اون موقع جاش معنوی لقب خواهیم گرفت.
باری به هر جهت در میان این بحث ها که گاه افرادی از نهادهای امنیتی نیز در آن شرکت داشتند، گاه گداری لای بحث ها مطرح می کردن که خوب آقای شیخی کی به فکر ازدواج هستید و من هم با شور شر جوانی بی خود و بی جهت بدجوری مخالفت می کردم. انگار حالا همان دم در عروس حاضر بود من نمی خواستم تن بدهم به این ازدواج یکی نبود بگوید آخر کسی حاضر نیست با وی ازدواج کند بابا. به هرحال وقتی این بحث ها چند بار تکرار شد من از یکی از آن آقایان پرسیدم حالا من یک سوال دارم شما چرا این همه روی ازدواج ماها تاکید می کنید؟ جواب داد:«شماها وقتی جوانید خیلی سر پر شوری دارید اما اگر ازدواج کنید هم عاقل تر می شوید هم دیگر از این کارها نمی کنید».
ازدواج از دید من به خودی خود امری نکوهیده نیست. اما این شکل از نهاد روابط انسانی و این نهاد که از دید من یک نهاد« سکسی- اقتصادی» است. شکل گرفته از مناسبات و رویه ها و عرف و قوانین  و خیر و شرهایی است که مربوط به بیش از چندین هزار سال پیش است. من همیشه از همان نوجوانی به این فکر می کردم چگونه زمانی که همه ی مناسبات و همه ی  روابط و اشکال زندگی ما تغییر کرده است، این نهاد هم چنان و با همان شکل می خواهد باقی بماند. ضمن آن که بنا به نظریه های کارکرگرایی مشخص است این کارکرد نهاد خانواده  است که باعث محبوبیت بیش از حد آن می شود. باید در نظر داشت که نهاد خانواده اصلی ترین نهاد در تربیت پذیری و جامعه پذیر کردن فرزند انسانی برای یاد گیری نقش های اکتسابی در  آینده می باشد. نهاد خانواده از سوی دیگر تامین کننده خواست های نهاد سلطه و ساختار قدرت در جامعه نیز می باشد. از همان شکل واقعی آن که اگر شکل هرمی آن را در نظر بگیریم که یک پدر(حاکم) در بالا و فرزندانی در طول هرم و مادر به عنوان قاعده ی هرم می باشد، نمایه ای از ساختار قدرت و سلطه در خود جامعه نیز می باشد.
در هر صورت در دوران کاری نیز بارها این تاکید و اصرار بر متاهل شدن را شنیده ام و دیده ام. هر چقدر هم می گویم عزیزان من فعلا کار دارم و می خواهم درس بخوانم و دکترا بگیرم و زندگی در سرزمین های دیگر را تجربه کنم، برای آن ها جواب قانع کننده ای نیست. آخرش از وضع مالی و اقتصادی افتضاحم که می گویم کمی بی خیال می شوند. خلاصه از این بابت خوشحالم که وضع اقتصادی ام همیشه خراب است چون تنها نکته ای است که می تواند عده ای را قانع نماید. هم چنین این نوع نگاه مبنی بر این که «اگر ازدواج کنی آدم می شوی » در جامعه و بطن آن نیز وجود دارد. در جامعه ی ما هنوز معنای بزرگ شدن، آدم شدن، مرد شدن و.. به معنای ازدواج کردن است.معمولا به انسان مجرد به عنوان یک انسان آنتی سوشال و بیمار و در کل آدمی که حتما یک مشکلی دارد که ازدواج نمی کند، نگاه می کنند. سیر و سیل این اتهامات گاه به سمت مسایل جنسی و جسمی نیز می رود و همه می دانیم به مردی که ازدواج نمی کند تهمت هایی هم چون انحراف جنسی و یا ناتوانی جنسی و.. می زند و به دختران مجرد هم بماند که چه ها گفته می شود.
در هر صورت این فشار اجتماعی برای ازادواج کردن و از سوی دیگر فشار نهادهای سیاسی بر خانواده های مبارزان سیاسی تنها روایت از یک چیز می کند تقویت روحیه ی محافظه کاری و مقاومت در مقابل تغییر و تلا ش برای حفظ نظم موجود.
» ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

در یک سالگی وبلاگم به این جا آمدم

درست یک سال پیش در چنین روزی یعنی 21 شهریور ماه 1387 در ساعت 6:52 دقیقه ی بعد از ظهر اولین پست این وبلاگ را با نام «نوشتن اوج نا امیدی»  در وبلاگ قبلی ام نوشتم. بعد از روزها و ماه ها دغدغه برای باز کردن یک وبلاگ با نام واقعی خودم، هم چنین همانطور که در همان یادداشت نوشتم به اصرار بسیاری از دوستان مبنی بر این که نوشتن در فضای اینترنتی  حداقل فایده اش این است که مطالبت را برای همیشه قابل دسترس می نماید و بسیاری دلایل دیگر تصمیم گرفتم وبلاگم را راه اندازی کنم.
اکنون 1 سال از آن تاریخ می گذرد و من خود خرسندم. اگرچه کارنامه ای آن چنان قابل دفاع ندارم. اما برای خودم خرسندم که به روزهای مداوم نوشتن که در سال های 76تا78 داشتم برگشتم. تجربه های گرانقدری آموختم و تمام تلاشم این بود که دغدغه های نوشتنم را صادقانه با خوانندگانم در میان بگذارم.انسان شرقی و به تبع آن انسان خاورمیانه ای و هم چنین انسان کورد، هرگز نمی تواند یک دغدغه ای باشد. حال در نظر بیگرید که کسی چون من شاعر باشد، رزونامه نگار و فعال حنبش زنان و فعال حقوق بشر و  دانش آموخته ی جامعه شناسی نیز باشد. با این اوصاف نوشتن را از کدام سو و  بر کدام موضوع متمرکز کنم پرسشی است بی پاسخ. به عنوان دانش آموخته ی جامعه شناسی دست دارم مقالات جامعه شناسانه بنویسم و به عنوان شاعر دوست دارم از مسایل ادبی برکنار نباشم و به عنوان روزنامه نگار دوست دارم مقالاتی در حوزه کاریم نیز بنویسم. به عنوان فعال جنبش زنان و دانش آموخته ی چنین رشته ای نیز نوشتن از زن و برای زنان حاصل باورهایی کهن سال در من است. دوست داشتم از معلمی و از دانش آموزانم بنویسم. نمی توانم از مسایل سیاسی روز و از مسایل فرهنگی و سیاسی کورد و  کوردستان بی بهره و بی نوشتن باشم. هر کدام از این ها خود به تنهایی وبسایتی می طلبد و از سوی دیگر درد کوردی ننوشتن  درد دور و هم نشینی همیشگی است.
با این همه در طول این یک سال سعی کردم در حد توان و بضاعتم از همه ی ای موارد تا حد ممکن بنویسم. قاعدتا اصلی ترین آن ها مسایل زنان و مسایل کوردستان و نیز در این چند وقت اخیر مسایل مربوط به انتخابات بود. گاه رویه خبری را نیز در وبلاگم فراموش نکردم و خبرهای خیلی مهم را نیز در وبلاگم قرار دادم. ترس بی هوده از انتشار شعرهایم و به اشتراک گذاشتن آن ها را نیز در این وبلاگ تجربه کردم هر چند محدود. تا آن جا که فرصت اش بوده از ترجمه ی برخی متون ادبی(شعر) کوردی غافل نبوده ام سعی کرده ام ترجمه هایی روان و قابل فهم و قابل انتقال و استفاده  ارائه دهم. گاه نوشت ها و خود نوشته هایی به نام نامه ها و مطالب شخصی هم داشتم به ویژه که خودم بخش کوچک «نامه هایی به هوای جان »  را بسیار دوست داشتم و سعی می کنم در مسیر آینده بیشتر از آن استفاده نمایم.
صادقانه بگویم انتظار چنین استقبالی از بلاگی تازه کار را نداشتم. وبلاگی بدون هیچ هیاهوی تبلیغاتی  و لینک دادن و لینک گرفتن و کامنت و کامنت گذاری و همه ی ادا و اطوارهایی که شاید هم ادا و اطوار نباشد و حق دیگران باشد. اما من اهلش نبودم. با این وصف در پایان 1 سالگی عدد بازدید کنندگان این وبلاگ به 36740 نفر رسید یعنی ماهی بیش از ۳۰۰۰بازدید کننده. من خود از این مقدار بازدید کننده خرسندم و همانطور که بارها گفته بازهم می گویم که سپاسگزار حضورتان بوده و هستم. در این مدت از 146 کشور دنیا بازدید کننده اشته ام و 41 کشور آن بالای 8 نفر  خواننده داشته ام.16 کشور آن بالای 100 مراجعه کننده ی دایمی داشته ام که به تبع سهم کشور ایران از همه بیشتر و بعد از ایران آمریکا آمار قابل توجهی دارد. در بیش از 50 سایت نقل مطلب به صورت مستقیم و غیر مستقیم از مطالب وبلاگم  صورت پذیرفته است. در این یک سال  که روز به روز از آفتاب عمر رسانه های مستقل می کاهید من به صورت عمده تنها با روزنامه ی اعتماد و روزنامه الکترونیکی روز آنلاین همکاری داشته ام که همین جا تشکر خود را نثار هم کاران و دوستانم در این رسانه ها می نمایم. عمده ترین سایتی نیز که با آن هم کاری داشته ام سایت«تغییر برای برابری» بوده است.  
کامنت های وبلاگ:
در مورد کامنت ها شاید به اعتقاد برخی آن چنان دمکرات برخورد نکرده ام. اما دلیل آن را بارها گفته ام و یک بار دیگر می گویم من کامنتی را منتشر می کنم که اولا ربطی به موضوع و محتوای وبلاگ من داشته باشد. دوما در مورد اشخاص حقیقی و حقوقی  حاوی مطالب توهین آمیزی نباشد. چه این شخص حقیقی خودم باشم چه دوستانم چه  حتا کسانی که خود در نوشته های شان و وبلاگ های شان به فحاشی به من  مشغول بوده اند اما من در مورد آن ها نیز چیزی را نگذاشته ام منتشر نمایم. به عنوان مثال خواننده ای که می آید در وبلاگ من فحش های بی ادبانه به خودم و مادر فوت کرده ام می نویسد  واقعا انتظار دارد من آن ها را منتشر نمایم؟ هرچند خود فحاشی را نیز حاضرم منتشر کنم به شرط آن که طرف شجاعت این را داشته باشد که نام واقعی خود را بنویسد. به عنوان مثال در وبلاگ من به اشخاصی چون اقای توکلی، اقای لطیف پور، اقای امین پور، آقای شریفی ، سایت تغییر سایت، شارنیوز، اقای ولد بیگی،  اقایان خاتمی، کروبی، احمدی نژاد و... فحاشی  و بی ادبی صورت گرفته است. بارها گفته ام که دوست گرامی این اشخاص حقوقی و حقیقی خودشان سایت، وبلاگ، ایمیل، تلفن و هزاران رسانه ی ارتباطی دیگر دارند که شما می توانید از طریق آن ها  هر خواسته ای دارید به اطلاع شان برسانید. چرا فکر می کنید وبلاگ من جای بی ادبی و جسارت به دیگران است. اگر می گویم حاضرم بی ادبی ها را منتشر کنم تنها جسارت های بی ادبانه ی شمارا نسبت به خودم حاضرم منتشر کنم نه نسبت به دیگران. از سوی دیگر من با همه ی هویت واقعی و همه ی نشان های قابل پی گیری در دنیای مجازی و غیر مجازی می نویسم. چگونه می توانم نظر کسی را که با نام مستعار می نویسد و بدون هیچ نشانه ای در وبلاگم منتشر کنم که معمولا حاوی توهین و جسارت است.
یک نکته ی قابل تامل در مورد کامنت ها برای خواننندگان فارس زبانم را نیز قابلا به یاد آوری می دانم. دوستان عزیزی گاه گله کرده اند که چرا هم زبانان من به زبان کوردی کامنت می گذارند؟ قبلا هم پاسخ داده ام که اگر مثلا گاه برخی دوستان در یک وبلاگ فارسی که متعلق به نویسنده ای فارس زبان و خواننده ای فارس زبان است کامنت به زبان های انگلیسی یا آلمانی و فرانسوی می گذارد، اشکالی ندارد و نشان از کلاس بالای خواننده است اما اگر به یکی از زبان های ایرانی کامنت بگذارد آن موقع خلاف رویه ی دموکراتیک است و حق خواندن و فهم کامنت را از دیگران گرفته است؟ این تقصیر من نیست که ما به عنوان اعضای یک کشور از زبان هم دیگر بی خبریم و در عوض هزار و یک زبان دیگر را می دانیم. هم چنین کسی که به وبلاگ من مراجعه می کند مهمان خانه ی مجازی من است. آیا می توانم  به مهمان هم زبانم بگویم لطفا با یک زبان دیگر در خانه ی خودم با من سخن بگو؟ اما از دوستان هم زبان می خواهم اگر دوست دارند دیگران نیز از فحوای کلام شان آگاه شوند و اگر مورد خصوصی نیست می شود که کامنت تان را فارسی بنویسید تا دیگران نیز در نظر شما مشارکت کنند. همین.
تبادل لینک و نقل مطلب از وبلاگ من:
در مورد تبادل لینک که مطمئنا می دانید یک امر اختیاری است.  هرگز پنهان نمی کنم از این که کسی در وبلاگش به وبلاگ من لینک بدهد خوشحال می شوم، مگر این که محتوای وبلاگ مورد تایید من نباشد، اما برای این که کسی به من لینک بدهد هرگز تلاشی نکرده ام. هم چنین در مورد این که من به چه وبلاگی لینک می دهم باید بگویم که شرط اول این است که نویسنده با نام واقعی و کامل بنویسد.به وبلاگ هایی که با نام مستعار می نویسند حتا اگر  متعلق به دوستانی باشد که می شناسم شان، باز  هم لینک نخواهم داد. شرط دوم این است که محتوای وبلاگ هم خوانی با مطالب وبلاگ من داشته باشد. مثلا وبلاگ های تفریحی و سرگرمی قاعدتا با تمام احترامی که برای شان قایلم نمی توانند جزو لینک های من باشند.
در مورد نقل مطالب وبلاگم باید به عرض برسانم که هیچ کس حق انتشار مستقیم مطالب من را ندارد مگر این که خودم آن مطلب را برای  سایت یا نشریه ی مذکور ارسال کرده باشم و اگر کسی می خواهد مطلبی از من را نقل نماید لطف نماید که با لینک به وبلاگ خودم این کار را انجام بدهد. از کپی پست مطالبم هیچ خرسند نیستم و ان را امری غیر اخلاقی می دانم نهایتا با نقل خلاصه ای از ملب و نقل مستقیم به لینک مطلب اصلی در وبلاگ من.
اکنون و بعد از یک سال صادقانه بگویم که برخلاف رویه ی معمول که می نویشند مرا به سخت جانی خود این گمان نبود، باید بگویم مرا به سخت جانی خود این گمان بود و اتفاقا گاه فکر می کنم که آن چنان که باید سخت جان نبوده ام.
از همان ایام انتخابات که وبلاگم مورد یکی دو حمله قرار گرفت، سعی کردم که وبلاگی دیگر را با همین نام و همین آدرس در بلاگ اسپات بگشایم که هم آدرس توسط کس دیگری ثبت نشود و هم اگر روزی این وبلاگ به باد فنا رفت بتوانم از آن جا استفاده نمایم. و راه انتقال کلیه ی مطالب را با همان تاریخ و همان کامنت ها و همان ویژگی به وبلاگی دیگر آموختم و این کار را کردم. اما منتظر ماندم تا سر اسل این وبلاگ برسد. اکنون خرسندم که به اطلاع برسانم وبلاگ من به آدرس: http://shahabaddin.blogspot.com و با همین عنوان« نه از جنس خودم نه از جنس شما» منتقل شده است. در واقع دیگر خوانندگان نیازی به این وبلاگ ندارند و از همه ی  دوستانی که لینک وبلاگ مرا دارند در خواست می شود که لینک وبلاگ مرا به این آدرس تغییر دهند.
در پایان چیزی ندارم برای گفتن جز دعا و آروزی همیشگی ام برای همه ی شما که سربلند و آزاد و برابر و شاد و اندیشه ورز بدون تعصب باشید و باشم.
» ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

جاذبه


ترجمه از کوردی
من مراعات احوال  شما را می کنم خانم ! 
وگرنه!
 زمین هیچ جاذبه ای ندارد 

وگرنه!
روزی این کره ی زمین را 
که حالا سال هاست بر گردن من می چرخد 
منفجر خواهم کرد !
مطالب مرتبط:
» ادامه مطلب

پاسخی به نقدی درونی بر فعالان جنبش زنان

مهدی عرب شاهی:  نقدی درونی بر فعالان جنبش زنان

شاید این روزها زمان چندان مناسبی برای نوشتن این مطلب نباشد. با این حال بنا به دلایلی تصمیم گرفتم در فضای خودمانی فیس بوک این چند جمله را بنویسم تا دغدغه گروهی از فعالان سایر جنبش های اجتماعی را که خود از نزدیک با آنها گفتگو کرده ام را بیان کنم.
ابتدا این نکته را بگویم که شخصا از نخستین امضا کنندگان کمپین یک میلیون امضا بوده ام ، جمعی از بهترین دوستانم از فعالان کمپین هستند ، در حد توان دوستان و آشنایان را دعوت به امضای کمپین کرده ام ، فعالان کمپین را بابت نوآوری هایشان تحسین کرده ام و تلاش کرده ام از نتایج این نوآوری ها در جایی دیگر (جنبش دانشجویی) بهره ببرم.پس لطفا این نکته را نه یک بهانه جویی دشمنانه که یک تذکر دوستانه بدانید.

" در میان جنبش های اجتماعی ایران اکنون بدون هیچ شکی جنبش زنان ایران فعال ترین و پویا ترین آن هاست."
" اکثریت جنبش های فعال اجتماعی و سیاسی ایران در دوران حکومت احمدی نژادی به محاق رفته بودند وتنها جنبش باز مانده جنبش زنان ایران است. "
" جنبش زنان ایران به ویژه از زمان تشکیل «کمپین یک میلیون امضا» به ساختار جدید و نوینی در میان جنبش های اجتماعی ایران دست یافته که تاکنون در میان تمامی جنبش های اجتماعی و سیاسی ایران و حتا دنیا بی سابقه بوده است."

اینها چند جمله از مقاله آقای شهاب الدین شیخی است که در سایت اخبار روز منتشر شده است:
http://www.akhbar-rooz.comarticle.jsp?essayId=23666



مطالعه اجمالی بیشتر مطالبی که به بهانه سومین سالگرد کمپین یک میلیون امضا منتشر شده است نشان می دهد که بیشتر این مقالات بدون آنکه حاوی گزارشی از فعالیت این جنبش باشند (مثلا اینکه تعداد امضاها چقدر شده؟ چرا جمع آوری امضا با اینکه گوهر اصلی کمپین بوده است تقریبا متوقف شده ؟ اینکه چه میزان نیروهای کیفی در دل این حرکت شکل گرفته و برای حفظ و پرورش آنها چه برنامه ای باید داشت؟ و..) به ذکر گزاره هایی کلی می پردازند که در این گزاره ها سایر جنبش های اجتماعی همچون جنبش دانشجویی، کارگران و معلمان، و فعالان برابری خواه قومی یکسره نادیده گرفته می شوند و بدون ارائه دلیلی درخور تامل جنبش زنان تنها جنبش زتده و حتی بی نظیر در دنیا و بی سابقه در تاریخ بشریت معرفی می شود!!

لا اقل در مورد جنبش دانشجویی در دوران احمدی نژاد می توانم با قاطعیت بگویم این جریان با تمام دشواری ها و هزینه هایی که داده (و از این نظر شاید تنها با حرکت آذربایجان و کردستان قابل قیاس باشد) ایستادگی فراوانی بر مطالبات خود داشته است و می توان لیست بلندی از امیرکبیر و تهران و همدان و زنجان و مازندران و مشهد و تربیت معلم و ... را فارغ از ایدئولوژی و تشکیلات شکل دهنده به این تحرکات به عنوان شاهد ادعا آورد و یا فضای مثال زدنی دانشگاههای کشور قبل و بعد از انتخابات را به عنوان نمونه دید یا عمق کینه اقتدارگرایان را ضمیمه این ادعا کرد.
در هر حال فراموش نکنیم جنبش دانشجویی به نوعی مولد نیرو برای سایر جنبش های اجتماعی بوده و بسیاری از فعالان همین جنبش زنان زمانی در دوره دانشجویی از فعالان دانشجویی بوده اند و آموزش های اولیه را آنجا دیده اند و تجربیات اولیه را در آنجا کسب کرده اند



دوست گرامی جناب اقای مهدی عرب شاهی دبیر دفتر تحکیم وحدت ، در نقدی دوستانه و متذکرانه جملات بالا را در فیس بوک در مورد مقاله ی این جانب با عنوان «فمینیسم و وضعیت استثنایی» نوشته بودند.
در این جا می خواهم برای رفع شبهه ی ایشان و خوانندگان چند نکته را توضیح بدهم.


1- قاعده ا ی در علم منطق وجود دارد مبنی بر این که:« اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند». یعنی این که ما اگر یک امر را به اثبات رساندیم به معنای رد و نفی موارد دیگر مشابه نیست. بنا براین اگر مثلا جمله ای یا استدلالی در اثبات یک ویژگی در مورد یکی از جنبش های اجتماعی گفته شد به معنای رد و یا نفی دیگر جنبش های اجتماعی نیست. این نکته برای یادآوری این موضوع بود که من درصدد نفی ارزش ها تلاش ها و موفقیت های دیگر جنبش های اجتماعی ایران نبوده ام.


2- نکته ای که مهدی عزیز مد نظر قرار نداده اند، این است که من به یک دوره ی زمانی اشاره کرده ام که در آن اصلاحات که خود ،جنبشی سیاسی بر آمده از جنبش های اجتماعی و مدنی هم چون جنبش قومیت ها، دانشجویی، زنان، کارگری و دیگر جنبش های صنفی و مدنی و سیاسی بود، در واقع با شکست در پیش برد و حضور سیاسی خود مواجه شد و به دنبال آن نحله هایی از نیروهای سیاسی ایران بر مسند قدرت نشستند که تحت هر شرایطی دشمنی دیرینه ای با چنین جنبش هایی داشتند. تا جایی که یک بار وزیر اطلاعات و یک بار وزیر کشور این دولت تمامی این جنبش ها را با ذکر اسم ، برانداز برآورد کردند..استدلال من برای فعال بودن کم نظیر و بی نظیر جنبش زنان مربوط به همان دوره ی زمانی است که اکنون متاسفانه وضعیت وخیم تری هم با برگزاری چنین انتخاباتی و حوادث بعد از آن پیدا کرده است . در واقع ما نمی توانیم انکار کنیم که دولت احمدی نژاد شدیدترین برخوردهای ممکن را با جنبش های قومی، مدنی، دانشجویی، کارگری، سندیکایی و صنفی داشته است و تا جایی که امکان آن برای یک دولت متصور بود فتیله ی فعالیت های آنان را پایین کشید. اما جنبش زنان ایران (و به ویژه کمپین یک میلیون امضا که تاکید روشن مقاله ی من بر کمپین بوده است) دقیقا اوج فعالیت های اش را در این دوران تجربه کرد. این جانب در مقاله ام به طور کلی به جنبش زنان و به طور اخص به کمپین یک میلیون امضا اشاره کرده ام. بدون شک مثلا نمی توان از فعالیت های بچه های میدان زنان و کمپین های مختلف شان علیه سنگسار، علیه طرح امنیت اجتماعی، ورود به ورزشگاه ها و..به راحتی گذشت و نادیده انگاشت. همان طور که نمی توان از جان تازه ای که در همین دوران به جنبش دانشجویی، بعد از سرکوب ویران گر آن در 18 تیر 78 دمیده شد بدون بحث وبررسی گذشت. اما همان طور که گفتم سوژه ی مقاله ی من کمپین یک میلیون امضا بوده است نه همه ی جنبش های اجتماعی و سیاسی و مدنی و صنفی ایران. 


3- وضعیت ویژه جنبش زنان در این مدت نه تنها از ویژگی های عینی و قابل لمس فعالیت آن در دوران مذکور، بلکه از ویژگی ها و تفاوت های ماهوی این جنبش سرچشمه می گیرد. شما بهتر از من می دانید که یکی از آسیب های جنبش دانشجویی که گاه منتقدینی که به افراط در تاکید بر این ویژگی می پردازند،حتا به نفی «جنبش بودن» آن نیز حکم می کنند، این است که جنبش دانشجویی معمولا وابسته به یک دوره ی زمانی و نیز حضور عده ای از دانشجویان است؛ یعنی یک دوره ی 4 تا 6 ساله عده ای از دانشجویان که در آن دوره در هر حال تحصیل هستند و البته شرایط ویژه ای که باید وجود داشته باشد تا جنبش فعالیت ویژه ای از خود نشان دهد. بعد این گروه ویژه از دانشجویان می روند و یا در مقاطع بالا ادامه ی تحصیل می دهند و یا به جریان زندگی روزمره می پیوندند و عده ی کمی از آن ها ممکن است در مقاطع دیگر مثلا در سازمان ادوار به فعالیت ادامه دهند و یا به دیگر جنبش های اجتماعی و سیاسی می پیوندند و تا زمانی که گروهی دیگر از دانشجویان با ویژگی های شخصیتی و سیاسی فعال پدید آید دوره ای رکود را شاهد هستیم.
از سوی دیگر اگر دقت کرده باشید در این چند ساله سهمی از بار حرکت های دانشجویی بر گروه های خُرد تر همانند دانشجویان چپ و یا دانشجویان فعال قومیتی بوده است. همه ی این ها البته از بار و قدرت جنبش دانشجویی و جریان ساز بودن آن به قول شما نمی کاهد و این نکته را هم قبول دارم که تا حد زیادی فعال شدن روحیه ی مباره در جنبش های اجتماعی در آن سال های جوانی مربوط می شود به زمانی که دانشجو هستیم.
اما جنبش زنان یک تفاوت ماهوی با دیگر جنبش های اجتماعی دارد. برای این که من و شما فعال جنبش دانشجویی باشیم، حداقل شرط لازم این است که دانشجو باشیم. یعنی جنبشی است وابسته به یک ویژگی اکتسابی ، به همین روال فعال جنبش کارگری، و یا یا هر جنبش صنفی دیگری، اما جنبش زنان یکی از فراگیر ترین جنبش ها است که در هر حالتی « گروه هدف » آن نصف جمعیت یک جامعه است و همین ویژگی زن بودن که یک ویژگی انتسابی است کافی است. هم چنین نیازی به دره ای از زمان و شرایط ویژه ای ندارد( نکته ای که در مقاله هم استدلال کرده ام که به دلیل همین ویژگی همواره می تواند تولید کننده ی وضعیت استثنایی واقعی باشد). به همین خاطر به صورت بالقوه این پتانسیل را دارد که در هر شرایطی به فعالیت خود مشغول باشد.
از سوی دیگر نوع فعالیت جنبش های زنان و به ویژه کمپین یک میلیون امضا باز به آن ویژگی منحصر به فردی می بخشد که دیگر جنبش ها از آن برخوردار نیستند که همانا «حوزه ی جغرافیایی فعالیت است. بر اثر فشارهایی که حاکمیت بر جنبش های دیگر می آورد ممکن است فضا و حوزه ی فعالیت را از جنبش هایی همانند جنبش دانشجویی بگیرد، اما نوع فعالیت کمپین یک میلیون امضا به گونه ای بوده که امکان سلب فعالیت از آن وجود ندارد، زیرا صحن دانشگاه را اگر از آن بگیرند ما می توانیم در خیابان، در قهوه خانه، در کافی شاپ، در محل کار، در کوه ، در پارک و هر جایی که انسان حضور داشته باشد، به فعالیت مان ادامه بدهیم. این که استدلال کرده ام در نوع خود کم نظیر و بی نظیر است دقیقا به خاطر همین ویژگی است . این نه گفته ی من در مورد بی نظیر بودن ان بلکه نظر بنیاد سیمون دوبوار در هنگام اهدای جایزه به کمپین بود که در آن ذکر شده بود، به دلیل روش بی نظیر و بدیع شان در نوع فعالیت و نیز آگاهی بخشی چهره به چهره این جایزه به آن ها اهدا می شود.
شاید عده ای بگویند که خوب این که امر عجیبی نیست و هر جنبش دیگر نیز شاید می توانست از این روش بهره بگیرد که برای کسانی که چنین استدلالی دارند این داستان را از مقدمه ی کتاب« قانون در طب » ابوعلی سینا به ترجمه ی عبدالرحمن شرفکندی متخلص به «هه ژار»، شاعر فقید کورد یادآوری می کنم.
«هه ژار می نویسد هنگامی که قرن ها از نگارش کتاب قانون به زبان عربی می گذشت و هیچ کس حاضر به ترجمه ی آن نشده بود و من ترجمه ی کتاب را تمام کرده بود بسیاری به من گفتند: هه ژار گمان مبر که کار آن چنان شاقی کرده ای. بسیار بوده اند از تو عربی دان تر و بسیار بوده اند از تو عالم تر و فارسی دان تر. که بسیار بهتر از تو می توانسته اند به این امر سترگ همت بگمارند. هه ژار می گوید در جواب آن ها نوشتم: زمانی که کریستف کلمب قاره ی آمریکا را کشف کرد ملکه ی اسپانیا به افتخار وی مهمانی ترتیب داد و بسیاری از دریانوردان و ناخداها و ملوانان را دعوت کرده بود. عده ای از دریانوردان مدعی شدند که ای ملکه !حالا این کریستف کلمب خیلی هم کار عجیبی نکرده است. هرکدام از ما هم یک بار از آن سوی دریا حرکت می کردیم خود به خود به قاره ی آمریکا برخورد می کردیم. ملکه از کلمب می خواهد که خود وی جواب دهد. کلمب، تخم مرغی را از روی میز بر می دارد و به ملکه می گوید هرکس توانست این تخم مرغ را روی قاعده بر میز بنشاند من جواب وی را می دهم. تخم مرغ دور میز بین مهمانان می گردد و قاعدتا امکان توقف تخم مرغ بر روی قاعده وجود ندارد. تا این که تخم مرغ به دست کلمب می رسد و وی قاعده ی تخم مرغ را بر میز می کوبد و بر اثر شکستگی اندکی که در قاعده به وجود می آید تخم مرغ روی میز می ایستد. که همگی می گویند خوب ما هم این را می دانستیم. کلمب رد پاسخ می گوید مهم انجام دادن آن است».
هر چند به نظر من این روش ابداعی است و به ویژه این که کمپین بیش از آن که بر تعداد امضاها تاکید بنماید بر «آگاهی بخشی چهره به چهره» تاکید داشته که نمی توان تاثیر شگرف این نوع فعالیت را در همین 3 سال اخیر منکر شد.

4-در پایان این نکته را یادآور می شوم که نگارنده از فعالان جنبش برابری خواهی قومیتی و روزنامه نگار نیز هست؛ هم چنین معلم و دانشجو. بنابراین ارتباط نزدکی با دیگر جنبش ها دارم و هرگز در فکر انکار آن ها نبوده ام و در این سال ها حداقل بیشترین تاکید فعالیت ام بر مسئله ی زنان و مسئله ی قومیت ها در ایران بوده است.هرگز هم حاضر به انکار یا کاستن از ارزش و تاثیر فعالیت های این جنبش ها نبوده و نیستم. اما این که یک جنبش به دلایل ویژگی های ذاتی و نیز ابداعی در عمل توانسته روشی نوین را در مبارزه به دست آورد را نیز نمی توانم انکار کنم. نیز باید باید آوری کنم که از منظر من تاثیر اجتماعی و حوزه ی تاثیر آن بر «جامعه» برایم بسیار مهم است از لحاظ حوزه ای که جنبش های می توانند تحت پوشش خود قرار دهند.
ضمنا از نقد شما بر جنبش زنان ومقاله ی خودم خوشحالم و البته در مقاله ی من هم کاملا مشهود است که نقد ویژه ای به عدم رویکرد سسیاسی جنبشی داشته ام که طبق استدلال درون گفتمانی خود این جنبش ،سیاسی است.
http://www.shahabaddin.com/2009/09/blog-post_03.html
» ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

فمینیسم و وضعیت استثنایی


تقدیم به 3سال کمپین یک میلیون امضا
منتشر شده در :تغییر برای برابری
در میان جنبش های اجتماعی ایران اکنون بدون هیچ شکی جنبش زنان ایران فعال ترین و پویا ترین آن هاست. قبلا در مقاله ای دیگر به دلایل این پویایی اشاره کرده ام. اما این جا به چند دلیل دیگر به طور خلاصه اشاره می کنم.
اول اینکه اکثریت جنبش های فعال اجتماعی و سیاسی ایران در دوران حکومت احمدی نژادی به محاق رفته بودند وتنها جنبش باز مانده جنبش زنان ایران است. دوم آن که بخش اعظمی از فعالان واقعی جنبش های اجتماعی که اکثرا رویکرد حقوق بشری دارند،از آن جا که منافذ فعالیت در دیگر جنبش ها به حداقل و گاه به حد ناچیز رسیده بخشی از توان و فعالیت خود را به جنبش فعال زنان ایرانی معطوف کرده اند.
و سوم اینکه جنبش زنان ایران به ویژه از زمان تشکیل «کمپین یک میلیون امضا» به ساختار جدید و نوینی در میان جنبش های اجتماعی ایران دست یافته که تاکنون در میان تمامی جنبش های اجتماعی و سیاسی ایران و حتا دنیا بی سابقه بوده است. دلیل همین امر توجه بنیاد سیمون دوبوار به ساختار و روش نوین این جنبش بود که اذعان داشتند ایجاد یک روش نوین از دلایل برنده شدن کمپین و دریافت جایزه بوده است.
احتمالا تا به حال از فعالان جنبش کمپین یک میلیون امضا شنیده اید که ما یک جنبش بی ساختاریم و یا دارای ساختار افقی هستیم. بی ساختاری  مطلق در اساس به باور من نمی تواند درست باشد، زیرا همان بی ساختاری نیز خود گونه ای از ساختار است اما اذعان به ساختار افقی شاید برگرفته از دغدغه ی درست آن ها باشد. جنبش زنان به درستی پی برده بود که یکی از آسیب هایی که همیشه دیگر جنبش های اجتماعی و سیاسی می بینند به خاطر ساختار عمودی و سازماندهی شده ی آنها می باشد. این آسیب ها می تواند هم از درون جنبش به آن وارد شود و هم از سوی نیروهای بیرونی و ضد آن مثل حکومت ها و دیگر سازمان ها و جنبش های علیه جنبش زنان. نمونه ی روشن  آن این که معمولا در ساختار های عمودی برای دشمنان یک جنبش، دست یافتن به  مسولان و افراد رده بالای آن جنبش نهایت آرزوست و اتفاقاً با دست یافتن  به این افراد هم معمولاً می توانند ضربه های جبران ناپذیری به آن وارد نمایند. آنها همچنین با تهدید افراد فوق، ترور و یا زندانی کردن آنها و گرفتن اعترافات و همه ی روش هایی که به نوعی شاهد آن بوده ایم به افراد دیگر در رده های پایین تر این ساختار عمودی دست یافته و یا با قطع ارتباط بین اجزای عمودی این ساختار ضربه های کاری را به جنبش وارد می نمایند اما جنبش زنان ایران و به ویژه کمپین یک میلیون امضا خود را از بند چنین ساختاری رهانیده است.
به همین خاطر هم هست که هم حکومت و هم دیگر جنبش ها  و نحله های فکری مخالف و منتقد جنبش زنان، با تمام تلاش های فکری و عملی شان تا به امروز نتوانسته اند خللی در پیش بردن اهداف این جنبش ایجاد نمایند. کمپین یک میلیون امضا نه رهبری دارد و نه سری بر پیکره ی این جنبش در حال جنبیدن و اندیشیدن است. نه ورودی مشخصی دارد و نه خروجی تعریف شده ای. نه عضویت در آن از معنای مشخصی برخوردار است و نه عدم عضویت. تنها یک حوزه ی معنایی مشخص در آن می توان یافت و آن این که هر کسی بیانیه ی کمپین را باور دارد، آن را امضا می کند و برای پیشبرد اهداف و افزودن تعداد امضاها و معرفی آن و نیز آگاهی بخشی در این زمینه فعالیت می کند، می تواند یکی از اعضای این جنبش باشد. هنوز هم گاه میان افراد فعال این جنبش بحث های فراوانی در رابطه با این که واقعاً چه کسی عضو کمپین است در می گیرد. حقیقتاً کسی هم از آن بالا بخش نامه و آیین نامه ای برای شرایط عضویت و فعالیت در کمپین مشخص نکرده و نهایتاً این آخرین تعریفی است که توسط تک تک اعضا و از میان نظریات همه به آن رسیده اند، موضوعی که به دلیل همان عدم برخورداری از یک ساختار عمودی باز هم می تواند تغییر یابد. از این رو راه مقابله ی با چنین جنبشی در اختیار هیچ کدام از مخالفان این جنبش وجود ندارد زیرا برای مقابله با یک جنبش باید یکی از راه های نفوذ به نقاط ساختاری یا مرکزی جنبش را پیدا کرد اما جنبشی که نه از مرکزیتی برخوردار است و نه از ساختاری عمودی یا طولی، از کدام مسیر می توان به سوی آن رفت؟
الف: چرا جنبش زنان فاقد ساختار مرکزی و عمودی است؟
از دید من یکی از دلایلی که این جنبش، جنبشی است با ساختار غیر عمودی غیر از درک درست آنان از آسیب های جنبش هایی با ساختار عمودی، ویژگی زنانه بودن کامل این جنبش است. به باور من اگر این جنبش ساختاری غیر از این ساختار داشت باید به ماهیت زنانه بودن آن شک می کردیم. ساختار عمودی همانند دیگر ساختارهای مرد سالارانه هم چون ساختارهای تک خطی و ساختارهای تک مرکزی نشات گرفته از مراحل سه گانه سیر تحول روانی -جنسی «ذات»(یا بهتر است بگوییم ساختار روانی) مردانه در نظریه های فرویدی- لکانی انسان است، که در آن  بعد از رسیدن به مرحله ی فالیک،با حیثیت یافتن «نام پدر» ساختار «مدور  و محیط و محاط وار» رابطه ی مادر-فرزند را به هم می ریزد و خود چون نامی آن بالا تعیین کننده ی رابطه ی خود با فرزند و با مادر و نیز رابطه ی فرزند – مادر است، به گونه ای که رابطه از آن شکل مدور و محیط و محاطی که بین مادر و فرزند بود به رابطه ای طولی و عمودی تبدیل می شود که ابتدای بالایی  آن توسط پدر شکل می گیرد. بنابر اعتقاد لکان که نشات گرفته از آرای فروید است، فرزند آدمی پس از طی دو مرحله ی دهانی و مقعدی پا به مرحله ی تناسلی و یا به معنای درست تر مرحله ی فالیک می گذارد. «تاکید بر نام گذاری این مرحله با نام مرحله فالیک و نه تناسلی برای این است که تفاوتی بین فالوس(ذکر) با آلت تناسلی قایل شویم». در این مرحله اتفاقی که برای نوزاد آدمی روی می دهد پی بردن فرزند به رابطه ی پدر و مادر است و این که فرزند می فهمد دیگر نهایت میل و مطلوب مادر نیست بلکه بخشی از میل مادر معطوف به پدر است. پدر بر طبق همین رابطه از چنین قدرتی برخوردار است که تعیین کننده ی رابطه ی مادر و فرزند نیز باشد. «مدخلیت پدر حکم ممنوعیت تمتع از وجود مادر را برای کودک پیدا می کند و ساحت قانون و موازین مترتب بر ناموس را برای او پایه ریزی می کند»( موللی،1383)[1]. از این رو  اگر از دید روان کاوی «مرد بنیاد» ساخت های اولیه شکل گرفته بر اساس تاکید بر ساختار مرحله ی تناسلی است که  محوریت آن با فالوس بوده، در دوره های بعدی سیر تحول «نگرش روانکاونه» در میان گروه های دیگری از روان کاوان تفسیرهای دیگری از این ساخت یابی ها بر اساس نظام روانی زنان ارائه شده است که از میان پیروان فروید می توان به چودورف که در اساس به تئوری های تا این حد ذات گرایانه(Essentialism) انتقاد دارد، اشاره کرد. «وی بر این باور است که بنیاد ساختارها، مربوط به رابطه های فرد با دیگری است و نه به ذات آن ها و اگر «افتراق»ی نیز هست از نوع نگرش برخاسته از این رابطه هاست و به عنوان مثال نوزاد دختر در تعریف رابطه اش با مادر به اندازه ی نوزاد پسر نیاز به تعریف تفاوت و تفریق میان خود و مادر به عنوان اولین تیمار دارش نیست. از همین رو زنان با ساختارهای هم بسته و فاقد افتراق طولی یا عینی سازگارترند»[2]. از سوی دیگر در میان پیروان لکان و یا کسانی که اندیشه هایشان را بر اساس تئوری های لکان سامان داده اند می توان به «کریستوا» و «اریگارای» اشاره کرد. کریستوا در آن جا که به مرحله ی پیشا تناسلی یا پیشا فالوسی اشاره می کند، معتقد است که؛ انسان پیش از رسیدن به مرحله ی تناسلی و به تبع آن دست یابی به مرحله ی ساختارمند «نمادین» که همانا تشکیل دهنده ی زبان انسان امروزی است، از یک مرحله ی ساختاری دیگری نیز برخوردار است که در آن انسان  به جای استفاده از «نماد» (symbol)، از نشانه(semiotic) استفاده می کند. کریستوا نیز ساختار این مرحله را ساختاری مدور و غیر خطی معرفی می کند و آن را برگرفته از ساختار رحم یا همان «کورای» افلاطونی می داند. وی این مرحله را نظام یافته از رابطه ی مادر-فرزند می داند.[3]
هم چنین لوس اریگارای دقیقاً همان منظر فرویدی-لکانی را برای نقطه ی شروع استدلال اش انتخاب می نماید. وی در مقاله ای با نام«آن اندام جنسی که اندام نیست» به تبع فروید و لکان سعی در تشریح مدلی از ساخت یابی را دارد که این بار مبنا برسازنده ی ساخت زبان، نه تنها آلت تناسلی مردانه نیست، بلکه وی آلت تناسلی زنانه را مناسب تحول یابی روانی نوزاد زن می داند. وی بر این باور است که اساساً در نظام تفکری مردسالار هر آنچه تحلیل می شود بر اساس  و با تاکید بر «احلیل» است و آلت تناسلی زن اساساً دیده نمی شود. از این رو اگر تحول روانی انسان در نظرگاه های مردسالارانه ای چون فروید و لکان بر اساس ساختار جنسی - روانی مردانه مبتنی بر آلت جنسی مرد شکل می گیرد، بنابراین ساخت روانی- جنسی زن بر اساس آلت تناسلی  و نیز ساختار جنسی متفاوت اش بدون شک  باید از وضعیتی متفاوت برخوردار باشد. اصلی ترین نکته در ساختار جنسی -روانی زن چند مرکزی بودن  این ساختار و نیز بارز ترین ویژگی در ساخت آلت جنسی دوگانه بودن آن نسبت به ساخت تک مرکزی جنسی مرد و نیز ساخت واحد و غیر قابل تفکیک به دوگانگی آلت جنسی مردان است. از دید وی همین امر باعث می شود که ساخت های شکل یافته بر اساس ساخت روانی -جنسی زن هرگز نتوانند همانند ساخت روانی مرد، ساختاری تک مرکز و  واحد و طولی و عمودی باشد[4]. در این جا بیش از این نمی خواهم به تشریح کلی چنین مباحثی بپردازم و به همین اندک بسنده می کنم تا در نظر داشته باشیم که ساختار های زنانه اگر چه هیچ گرایشی هم به ذات گرایی نداشته باشند اما می توانند و قاعدتاً می بایست ساختاری متفاوت از ساختار های حاکم شده و مسلط بر روان و نهاد  جامعه ی مردسالار ما، همانند ساختار های عمودی و طولی و یک مرکزی داشته باشند.
موارد ذکر شده حداقل هایی است برای این که راهی بیابیم جهت اندیشیدن به این باور که جنبش زنان از همه ی جنبش های دیگر اجتماعی-سیاسی ایران متمایز می نماید. همین تمایز باعث قرار گرفتن جنبش در «وضعیت استثنایی» ای می شود که هیچ یک از جنبش های دیگر اجتماعی ایران از چنین ویژگی ای برخوردار نیستند.
ب: جنبش زنان یک جنبش سیاسی است
در این جا  می خواهم به یک آسیب شناسی  جنبش زنان اشاره کنم. این جنبش شاید به خاطر عدم تقابل مستقیم با حکومت و نظام قهریه ی آن معمولا اذعان می دارد که سیاسی نیست. از همین رو هم معمولا مورد انتقاد بسیاری از نیروهای سیاسی و اجتماعی دیگر در ایران قرار می گیرد. اما به باور من این جنبش یکی از سیاسی ترین جنبش های حال حاضر ایران است. حال جدای از عوامل اجتماعی و سیاسی تعیین کننده چنین فاکتوری من  از استدلال های درون گفتمانی خود فمنیسم، برای اثبات سیاسی بودن آن استفاده می کنم.
از آن جا که به گفته ی ادرین ریچ:« پدر سالاری ؛ یک نظام خانوادگی-اجتماعی،ایدئولوژیک و سیاسی است که در آن، مردان با استفاده از زور و فشار  مستقیم یا با به کار گیری مناسک و مراسم،قانون، زبان، آداب و سنن، آداب معاشرت، آموزش و تقسیم کار، تعیین می کنند که زنان چه نقشی را می توانند یا نمی توانند ایفا کنند و درون این نظام، زنان در همه جا تحت انقیاد مردان قرار می گیرند»(ریچ ،1977،ص57) ، مشخصاً بدان معنا است که روابط قدرت از جنس مردسالارانه ی آن در همه ی ارکان زندگی انسان و به ویژه زنان جاری است. از همین رو بود که فمینیست های رادیکال،«سیاست» را معنایی دیگر بخشیدند. از نظر آنان « زنان در همه ی حوزه های زندگی اعم از خصوصی و عمومی با سلطه و اعمال قدرت مردان روبرو هستند. اگر روابط قدرت همه جا هست سیاست نیز امری صرفاً عمومی نیست»(مشیرزاده،1383،ص278) [5]. جمله ی معروف «امر شخصی سیاسی است» که از جنبش حقوق مدنی سیاه پوستان آمریکا وارد گفتمان فمینیستی شد و به شعار مهمی در این گفتمان تبدیل شد، به این معنا بود که«خانواده ، روابط خصوصی و زندگی عاطفی؛مانند مالکیت و سیاست بر اساس روابط نظام یافته ی قدرت و نابرابری شکل می گیرند. سیاست به قلمرو عمومی محدود نمی شود بلکه در شخصی ترین حوزه های حیات انسانی نیز به دلیل وجود روابط قدرت حضور دارد»(مشیرزاده،همان).این نگرش دقیقاً بر خلاف نگرش لیبرال هایی است که بر این گمان بودند که ابتدا با تغییر وضعیت زنان در حوزه ی خصوصی و نیز باز کردن راه و بر داشتن موانع حضور زنان در حوزه ی عمومی می توان به تغییر وضع موجود کمک کرد. حال این تازه وضع زنان در کشورهایی با حکومت های دارای سوابق دموکراتیک بود،در نظر بگیرید در کشوری همانند ایران با حکومتی نیم بند از وضعیت دمکراسی صوری به قول دکتر بشیریه؛ حدود دخالت های دولت در خصوصی ترین حوزه های حیات انسانی و به ویژه زنان تا چه اندازه چشم گیر و آزار دهنده است. از سوی دیگر اگر به اعتقاد مارکس دولت ها حامی حقوق و خواسته های طبقه ی مسلط هستند[که قطعاهستند]، و این اعتقاد فمینیست های سوسیالیست که یگانه طبقه ی همیشه مسلط در طول تاریخ، مردان بوده اند بدون شک اعتراض علیه نابرابری جنسیتی در هر شکلی متوجه دولت می باشد که اصلی ترین حافظ این نابرابری است. از این رو تحت هیچ شرایطی نمی توان هیچ جنبش فمینیستی را از سیاسی بودن آن مبرا دانست.
هم چنین «توریل موی» در مقاله ای با عنوان «فمینیستی، زنانه، مؤنث» میان این واژه ها تفاوت قایل می شود. به این معنا که فمینیستی را انتسابی سیاسی، زنانه را صفتی زیست شناختی و مؤنث را تعریفی فرهنگی می داند[6].بنابر این اگرچه برخی از منتقدین کمپین یک ملیون امضا، این جنبش را به دلیل تاکیدش بر تغییر قوانین و عدم طرح شعارهای سیاسی جبهه های شور انگیز، جنبشی غیر سیاسی می دانند، باید گفت حتا اگر این جنبش به عنوان یک تاکتیک خود را از هر گونه سیاسی بودنی مبرا بداند، سیاسی بودن دامن این جنبش را در هر صورتی می گیرد. شاید طرح شعار و ادعای غیر سیاسی بودن از این لحاظ باشد که این جنبش قصد مقابله ی مستقیم با قدرت را در شکل فعالیت یک حزب سیاسی ندارد تا از راه فعالیت های اش در این تقابل، قدرت صرف سیاسی را در دست بگیرد اما از آن جا که بنیاد جنبش، تغییر در ساخت های قدرتی است که منجر به سلطه می شود و همانطور که گفته شد هیچ حوزه ای خالی از حضور روابط قدرت نیست و نیز حامی این روابط سلطه و قدرت دولت است، جنبش فمینیستی در هر حال سیاسی است.
پ: وضعیت استثنایی
وضعیت استثنایی اصطلاحی بود که کارل اشمیت واضع آن بود. وی در کتاب «الاهیات سیاسی»(1922) قرابتی بنیادین میان وضعیت استثنایی و حاکمیت بر قرار می سازد. کارل اشمیت در مقاله ی « مفهوم امر سیاسی» برای استدلال ایجاد وضعیت استثنایی بهر می گیرد. وی در این مقاله برای تعریف امر سیاسی و تمایز میان این مفهوم با سیاست، می کوشد تا امر سیاسی را دارای حدود و صغوری معنا دار کند. در این تلاش به این نتیجه می خواهد دست یابد که  اولین مرحله تعیین امر سیاسی را به عنوان موضوعی که می تواند مفهوم «دوست- دشمن» را مشخص کند، تعریف نماید. یعنی اگر امر اخلاقی ناظر بر دوگانه ی«خوب-بد» و امر زیبایی شناسی، تعیّن یافته بر دوگانه ی «زشت-زیبا» است، بنابراین امر سیاسی تنها می تواند بر دو گانه ی «دوست – دشمن» تعیّن یابد. در ادامه ی همین بحث به این نتیجه می رسد که تنها «موجودیت سیاسی» که می تواند واضع و اعلام کننده ی دشمن باشد،«حاکمیت» یا شخص «حاکم» است( اشمیت،1996)[7] . حاکم است که می تواند اعلام وضعیت استثنایی بکند و تعیین کند که اکنون چه گروهی در مقام دشمنِ گروه هم بسته ی ما به عنوان ملت است. در واقع ایجاد چنین تصویری برای حاکم است که می تواند وی را در موقعیتی قرار دهد که اعلام و ضعیت استثنایی نماید. وضعیت استثنایی یعنی و ضعیتی که حاکم، قوانین موجود فعلی را به حالت تعلیق در می آورد و به حاکم قدرتی فرا قانونی می دهد. جورجو آگامبن این مفهوم را تحت عنوان «پارادوکس حاکمیت» چنین بیان می کند که:« حاکم، در آن واحد، درون و بیرونِ نظام قانونی است. ...حاکم واجد قدرت قانونیِ تعلیق اعتبار قانون است، قانوناً خود را بیرون از قانون جای می دهد»[8] .
کارل اشمیت خود در تعریف یا تشریح «ساختار امر استثنایی» می گوید:« استثنا آن چیزی است که نمی تواند ذیل[قاعده و قانون]قرارداده شود؛ استثنا دربرابر رمزگذاری و تدوین عام می ایستد، لیکن هم زمان یک عنصر صوریِ مشخصاً حقوقی را عیان می کند: تصمیم در هیأت مطلقاً ناب و برهنه اش..... هیچ قاعده ای نیست که بر آشوب[chaos] اِعمال پذیر باشد.برای آن که نظام قانونی معنایی داشته باشد،[نخست] باید نظم برقرار شود.باید وضعیتی به قاعده  ایجاد گردد، و حاکم قطعاً همان کسی است که تصمیم می گیرد آیا این وضعیت عملاً برقرار است یا نه.»[9]
بنا به گفته ی دکتر اباذری «تمام توجه اشمیت به ماده ی 48 قانون اساسی وایمار بود که به رییس جمهور این اجازه را می داد در صورت بروز بحران حاد، قوانین عادی را لغو و وضعیت فوق العاده(استثنایی) اعلام کند»(اباذری،1387)[10].در هر صورت اگرچه اشمیت هرگز به روشنی حدود و صغور وضعیت استثنایی را روشن نکرد و به قول آگامبن به رغم آن که شرح های بسیاری بر تعریف مشهور او از حاکم در مقام «کسی که قادر است اعلام وضعیت استثنایی کند» وجود دارد،ما هم چنان فاقد  نظریه ی مبتکرانه ای در باب وضعیت استثنایی در محدوده ی قانون عمومی هستیم.[11] اما نهایتاً می توان وضعیت استثنایی را وضعیتی دانست که «بر حاشیه یا لبه ی غیر قطعی فصل مشترک امر قانونی و امر سیاسی است»[12] . این وضعیت همان طور که از آرای اشمیت پیداست اعلام آن، بسته به نظر حاکم است. یعنی اعلام وضعیتی که قانون و نظم عمومی  از سوی حاکم ملغی و نظم و قوانین جدیدی که مورد نظر حاکم و وضعیت استثنایی است، ایجاد می شود.اگرچه این جا جای این بحث نیست اما نمی توان اشاره نکرد، همان طور که از فحوای کلام اشمیت پیداست نظریات وی به تمامی در اختیار و راستای حاکمیت دولت است تا جایی که برخی متفکران اشمیت را «خادم فاشیست» نامیدند.
ت:ما و وضعیت استثنایی
در این جا به این نکته هم اذعان می کنم اگر چه اشمیت به شدت سعی دارد که اعلام وضعیت استثنایی  و حق اعلام آن را برای حاکم، به مسایل و اختلافات درون حاکمیت مربوط نداند اما از دید من این حق انحصاری که وی در اختیار حاکم می نهد، برای حاکم و حاکمانی که از این قدرت استفاده می کنند هرگز مانعی ایجاد نمی کند که برای وضعیت های داخلی هم از آن سود نجویند. کارل اشمیت تمام هم و غم خود را در تعریف «امر سیاسی» برای مشخص ساختن مرز دوست – دشمن می داند و تعیین کننده ی نهایی و یا مصداق تعیین دشمن را هم تنها در ید با کفایت حاکم می بیند. در واقع زمانی که حاکم تصمیم گرفت فلان کشور را به عنوان دشمن اعلام کند هم زمان حق اعلام «وضعیت استثنایی» را نیز دارد. نظریه ی اشمیت اگر چه ظاهری منطقی دارد و حقیقتاً در ظاهر نمی توان که برای هر تعیین دشمنی و برای مخاصمه یا دوستی ورزیدن با هر گروه همبسته ای در مقابل گره هم بسته ی ما به عنوان شهروندان یک کشور، هر روز رفراندم برگزار کرد و از مردم پرسید آیا شما با اعلام فلان کشور به عنوان دشمن موافقید یا نه؟ بنابراین ظاهراً راه چاره ای نداریم مگر اینکه به حاکم اعتماد و این حق را تنها به او واگذار کنیم اما هیچ مکانیسم میانجی ای و یا کنترل کننده ای در تئوری اشمیت برای عدم استفاده ی حاکم از این حق در مورد امور داخلی پیش بینی نشده است. بنابراین این حق به راحتی درون خود دور خواهد زد و حاکم می تواند و این حق را هم دارد که امور داخلی را نیز با همین تدبیر مدیریت کند. یعنی تعیین مرزهای دوست و دشمن درون مرزهای داخلی حاکمیت برای ایجاد و اعلام وضعیت استثنایی و بستن راه بر همه ی جنبش هایی که می توانند  به عنوان زنگ خطری برای حاکمیت عمل نمایند. از همین روست که فرهاد پور به درستی تئوری اشمیت را «اساساً مسیری حلقوی... که نقطه شروع و پایان آن یکی است»،[13]می داند.
 بنابراین مگر کم شاهد بوده ایم که حاکمان به ویژه از جنس جهان سومی و توتالیترهای آن هرگاه در مقابل هر کدام از جنبش های اجتماعی و سیاسی، دچار  ضعف می شوند، آن ها را روزی خواران دشمن می نامند؟ در همین چند ساله ی اخیر تمامی جنبش های اجتماعی سیاسی و مدنی ایران از جنبش های هویت خواه و هویت مدار، از فمنیسم گرفته تا جنبش ناسیونالیست قومی و یا جنبش های صنفی مثل جنبش معلمان و  دانشجویان، جنبش های طبقاتی هم چون جنبش کارگری، همه ی آن ها، از سوی مقامات امنیتی و قضایی و کشوری، به عنوان جنبش های برانداز و دشمن خو اعلام شده اند. دقیقاً ماهیت فاشیستی حکومت ها از همین نقطه آغاز می شود، یعنی تعریف هر روزه ی دشمن و نیز دشمن سازی های نوین، برای اعلام وضعیت استثنایی. در واقع حاکم می خواهد وضعیت فوق العاده را به قاعده ای همیشگی و  دستاویزی  تبدیل کند که هر زمان به آن نیازمند است، آن را اعلام نماید تا قانون و نظمی را که خود واضع آن است از اعتبار بیاندازد و خود را ملزم به رعایت قانون موضعه ی موجود هم نبیند. از همین رو مدت هاست که در کشورهایی این چنین داد مدافعان حقوق بشر بیداد مانده است و نه تنها مبانی حقوق بشری در خیلی از وضعیت ها رعایت نمی شود بلکه شرایط پیش بینی شده در قانون ملی این کشورها نیز ظاهراً از حیطه ی اعتبار ساقط است.
با این اوصاف حاکم، وضعیت اضطراری یا استثنایی را از شکل تعریف بیرونی آن که ناظر به یک دشمن بیرونی است خارج کرده و راه کارهایی برای درونی کردن آن درون مرزهای داخلی می جوید. همین نکته هوشمندی بنیامین را می رساند که اعلام کرد امروزه وضعیت استثنایی خود به یک قاعده تبدیل شده است.[14]
اما آن چه در این مقاله با همه ی این توصیفات مورد نظر من است. اشاره به این نکته است که اگرچه حتا با پذیرش این فرض که تنها حاکم است که می تواند وضعیت استثنایی را اعلام کند اما ایجاد وضعیت استثنایی به تنهایی در توان حاکم نیست و اگر این وضعیت را ایجاد می نماید یا اعلام می کند وضعیت استثنایی کاذبی است تنها برای پیش بردن آمال فاشیستی خود. بنابر این به وجود آورنده ی وضعیت استثنایی ای که حاکم قصد اعلام یا عدم اعلام آن را دارد، گروه هم بسته ای غیر از گروه حاکم و اطرافیان اش است. چه این گروه یک گروه بیرونی باشد به عنوان ملت و دولتی با موضعی خصمانه در مقابل گروه متحد حاکم و مردمان اش ، چه گروه هم بسته ی مردم باشد که در موقعیت هایی که منافع و خواست های حاکم و مردم در تضاد است، شکل می گیرد.
آن چه مد نظر من است این گروه دوم است. گروه دوم، جنبش های اجتماعی و مدنی است که اگرچه خواستار دست یابی به کانون و قله ی هرم قدرت نیست [این ساختار هرمی قدرت نیز ساختاری مردسالارانه است] اما در تغییر و تحولاتی که خواهان آن است در فکر از هم پاشاندن آن قله ی هرم و آن کانون حفظ ارزش های موجود است. از همین منظر بوده که والتر بنیامین که -اتفاقا وی را در برابر اشمیت که خادم فاشیست لقب گرفته بود، «قربانی فاشیست» نامیدند-، از موضع دیگری به «وضعیت استثنایی» می نگرد.
بنیامین در تز هشتم  از تزهایی در باره ی مفهوم تاریخ ،  به «وضعیت استثنایی اشاره می کند و می گوید:« سنت ستم دیدگان به ما می آموزد که وضعیت استثنایی یا اضطراری که در آن به سر می بریم، خودِ قاعده است»[15]. در واقع حاکم، وضعیت زیستِ سیاسی شهروندان را به شکلی در می آورد که به جای قاعده، استثنا بر آن حاکم می شود اما استثنایی همیشگی که به قول بنیامین به قاعده تبدیل شده است. وضعیتی که ما تجربه کرده ایم. هر روز بازداشت غیر قانونی و هر روز اتهامی بوده که قبلا در قانون وجود نداشته و در لحظه ساخته ی ذهن قاضی (نماینده ی حاکم) است که بر شهروندان تحمیل می شود. در این وضعیت که به قاعده ی عام تبدیل شده است، شهروند دیگر نمی تواند به قوانین موضوعه برای دفاع از خویش استناد کند چون « آن جا قانون خود اوست»، جمله ای که بارها شنیده ایم. قانون اگر توافقی است بین شهروند و حاکم که مفاد آن بر هردو روشن است تا هم شهروند بداند که حقوق و وظایف اش چیست و هم حاکم از طریق همین قانون بتواند دریابد که وظایف اش چیست و اختیارات اش تا کجاست؟ اما در حالتی که حاکم استثنا را به قاعده تبدیل کرده است دیگر قانون مفهومی دو طرفه نیست، بلکه امری است نزد حاکم و چیزی شبیه به «لوح محفوظ» که خود وی  هر وقت بخواهد قسمتی از آن را بر شهروندان آشکار می کند. این گونه، قانون و راه های قانونی از کف اختیار شهروند خارج می شود و تنها حاکم است که بر قانون نانوشته ی خود به خاطر اعلام وضعیت استثنایی آگاه است و بهره می برد و دیگر قانون فرایندی نیست برای بهره ی شهروند. این جاست که دیگر به قول بنیامین: « باید به تصوری از تاریخ دست یابیم که با این بصیرت خواناست.  آن گاه به روشنی در خواهیم یافت که وظیفه ی ما ایجاد یک وضعیت اضطراری(استثنایی) واقعی است»[16].
ث: فمینیسم و وضعیت استثنایی
از این رو در شرایط جدید کمپین یک میلیون امضا در آستانه ی 3 سالگی خود با همه ی فراز و فرودهایش و با همه ی موفقیت ها و رکود هایش توانست خود را به عنوان یکی از فعال ترین و بی نظیر ترین جنبش های اجتماعی در ایران و حتا در جهان معرفی کند. این جنبش با ویژگی هایی که داشت، جنبشی نوین با ساختاری نوین، روش مبارزه ای نوین و اندیشه ورزانه و در عین حال در ارتباط نزدیک وچهره به چهره با مردم بود که توانست تاثیر بسزایی در  آگاه سازی زنان و مردان ایرانی نسبت به تبعیض ها و ستم های قانونی و غیر قانونی بر زنان ایرانی داشته باشد. از سوی دیگر توانست نقش عمده ای در ترویج گفتمان برابری نه تنها در حوزه ی زنان که در دیگر حوزه های نابرابر اجتماعی داشته باشد.
سومین سال فعالیت کمپین یک میلیون امضا مصادف بود با انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران که از این منظر نیز باید به آن پرداخت.
ابتدا در هنگامه ی انتخابات و زمان تبلیغات کاندیداها باید به نقش پررنگ زنان در طرح مطالبات، حضور در میتینگ های انتخاباتی و حتا ستادهای تبلیغاتی کاندیداها، حضور در جشن ها و کارناوال های خیابانی و غیر خیابانی انتخاباتی اشاره کرد که معرف و نشان دهنده ی تلاش آن ها برای«تغییر» وضع موجود و ناظر به این واقعیت بود که جامعه ی سیاسی و  کاندیداها دریابند؛ اکنون زنان به یکی از تاثیر گذارترین نیروهای تغییر اجتماعی تبدیل شده اند. باید اذعان داشت که کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری نیز این مسئله را به نیکی دریافتند و هر کدام سعی داشت از آن یکی پیشی بگیرد. هم چنین شعار «برابری» و «تغییر» که شعار کمپین یک میلیون امضا بود به شعار اصلی کاندیداها تبدیل شد و حجم بالایی از برنامه های اعلام شده توسط آن ها به مواردی اختصاص پیداکرد که افق های برابری و تغییر را در می نوردید.
اما با پایان یافتن انتخابات و نتایج اعلام شده، اتفاقات دیگری در ایران روی داد که دقیقاً یکی از اشکال تحقق یافته ی «وضعیت استثنایی» بود. زیرا که گروه هم بسته ای از مردم بدون هیچ پیشنیه ی مبارزاتی مشترک و بدون هیچ برنامه ی مشترکی به یک باره تعریفی متفاوت از خود با آن چه هم راستایی با حاکمیت وقت بود، آفرید. وضعیتی ایجاد شد که حاکمیت تنها کار و اولین و آخرین راه کارش این بود که این گروه عظیم را«دشمن» بنامد. نه تنها آن ها را درون مرزهای گروه هم بسته ی ملت ایران دشمن بنامد بلکه آن ها را به گروه های هم بسته ی بیرونی نیز که از قبل به عنوان دشمن از سوی حاکم تعریف شده بودند نیز وابسته و در ارتباط بداند. حاکم بنا به خصلت و ویژگی اش که توان این را دارد اعلام «دشمن» و «دوست» بنماید و به تبع آن  اعلام وضعیت استثنایی نیز، این کار را انجام داد و کشور را در وضعیتی قرار داد که نه قوانین موضوعه ی قبلی معتبر بود و نه هنوز قانون جدید در وضعیت فعلی تعریف کرده بود. این جا همان موقعیتی است که به آن وضعیت استثنایی می گویند. جایی که حاکم در مرز قوانین قبلی نوشته شده توسط خود و ظاهراً توافق شده میان مردم و حاکمیت و نیز موقعیتی نوین که نه قانون است و نه بی قانونی چون حاکم طبق همان قانون قبلی حاکم شده است، می تواند اعلام وضعیت استثنایی بنماید.
اما در ایجاد این وضعیت استثنایی که یکی از استثنایی ترین موقعیت های تجربه شده در تاریخ جنبش های سیاسی-اجتماعی بود به جرات می توان گفت زنان نه تنها دوشادوش دیگران بلکه در خط مقدم بودند و در هرکدام از وضعیت های مذکور از لحاظ کمی و کیفی نیز حضور زنان افزون تر و مشهود تر بود. این زنان همان زنانی بودند که جنبش زنان با همه ی اشکال فعلی اش و با همه ی شاخه هایش، در این چند ساله، توانسته بود با همان روش چهره به چهره و ترویج آگاهی، آن ها را نسبت به وضعیت نامطلوب فعلی شان آگاه کند. آن ها دیگر آگاه و دانا از وضع خویش و حاکمان و نظام سلطه ای بودند که بر آنان مسلط بود. اگر چه بدون شک همه ی زنانی که در خیابان بودند بینش ویژه ی سیاسی ای را دنبال نمی کردند اما حضورشان نشان از نخواستن وضع موجود بود. باید یاد آور شد که رفتار حاکم در همین چند ساله که سمت وسوی اقتدارگرایانه اش همانند طرح های امنیت اخلاقی و حتا دخالت و نشان دادن حوزه ی اقتدار خود را نسبت به زنان تا پوشیدن پای افزار آن ها جلو برده بود و از جنبه های تبعیض آمیز طرح هایی چون سهمیه بندی جنسیتی، و سویه های تحقیر آمیز آن با طرح هایی هم چون لایحه ی خانواده، زنان را در تنگنایی بسیار بیشتر فرو برده و یکی دیگر از دلایلی بود که چنین زنان را به عرصه ای کشاند که جامعه و حاکمیت را دچار وضعیت استثنایی کرد. همین بس که نماد شهدای این جنبش در دنیا این بار دختری جوان بود که شاید حداقل آموزه اش از جنبش آگاه سازانه ی زنان این بود که «خیابان» به عنوان یکی از اصلی ترین عرصه های عمومی، متعلق به اوست و او حق حضور آزاد را در آن دارد.
حقیقتاً باید گفت جامعه ی ایرانی توانست به ایجاد وضعیت واقعی استثنایی دست بزند. وضعیتی استثنایی که این بار خالق اش ستم دیده گان و ستم بران بودند نه ستم گران. این جنبش شباهت های آشکاری به جنبش زنان  و به ویژه ساختار بی ساختار و غیر متمرکز و غیر خطی و طولی کمپین یک میلیون امضا داشت. از دید من خلق چنین جنبشی و چنین شکلی از مبارزه که توان به وجودآوردن وضعیت استثنایی واقعی را داشته باشد تنها از ساختار و محتوایی که باور به برابری داشته و «علیه تبعیض» باشد، بر می آید و در میان همه ی جنبش های علیه تبعیض این تنها تئوری فمنیسم بود که در شکل سوسیالیستی آن بر این باور بود که تلاش نه تنها برای رفع تبعیض طبقاتی بلکه مبارزه علیه همه ی اشکال تبعیض قومیتی، نژادی، طبقاتی، جنسیتی ، سنی و نهایتاً جایگاه یک ملت در سلسله مراتب جهانی، راه برون رفت انسان از شکل تبعیض بار زندگی کنونی اش است. به همین دلیل نیز از عنوان گسترده تری برای نظام مورد توصیف شان تحت عنوان نظام «سلطه» استفاده می نمایند.[17]
از این رو با توجه به توضیحاتی که در بند«ب» آمد و گریز ناپذیر بودن ماهیت سیاسی جنبش های فمینیستی  و نیز شرایط استثنایی پیش آمده، بر این باورم که فمینیسم به عنوان جنبشی که  هم با نظام سلطه ی مردسالاری در عناد و مبارزه است و هم با یکی از اشکال مدل قدرت این نظام که همان حاکمیت های درون مرزها -که حامیان و پاسداران این نظام سلطه ی جهان شمول اند- در ستیز است، یگانه جنبشی است که در هر زمان و هر موقعیتی توان تولید «وضعیت استثنایی» واقعی مورد نظر بنیامین را دارد. جنبش فمینستی ناظر بر وضعیت نابرابری جنسیتی و از منظر فمینیسم سوسیالیستی، جنبشی است علیه همه ی اشکال نابرابری. از این رو و با توجه به این که نظام نابرابری جنسیتی دیرینه ترین و پایدار ترین نظام نابرابری در کنار دیگر اشکال نابربری است، همیشه آمادگی تولید وضعیت استثنایی را دارد. از دید من اتفاق آن چنان جدی در وضعیت جنبش زنان از لحاظ  آرمان ها و اهداف به وجود نیامده است. آن چه که تغییر کرده به نظرم تاکتیک ها و نیز تغییر در برخی روش های کنش ورزانه ی مدنی واز این پس به ضوح سیاسی است. نه قوانین نابرابر تغییری یافته و نه فرهنگ ستمگر جنسی رفع شده است. از این رو اگر چه به ظاهر جنبش کمپین یک میلیون امضا و دیگر اشکال جنبش زنان از جنس جنبش های اجتماعی رفرمیستی درون نظام سیاسی اجتماعی موجود بودند، اما با تغییر شرایط سیاسی اجتماعی به  مختصاتی فراتر از وضع پیشین و فراهم آمدن وضعیتی استثنایی، جنبش زنان تنها می تواند به تغییر تاکتیک های اش بیاندیشد، چه استتراتژی های اش که مبارزه علیه نابرابری است تغییر بنیادینی نکرده است. از این رو نمی تواند و ممکن نیست که در فکر پیوند خوردن و جاری شدن در این وضعیت استثنایی که توسط همه ی «ستم دیدگان» ایجاد شده و نه تنها ستم دیدگان جنسیتی، جاری نشود. زمانی که جنبش زنان از بانیان و عاملان «وضعیت استثنایی» است جاری شدن و پیوند خوردن با آن  وظیفه ای است که به گفته ی بنیامین « این کار موضع مارا در مبارزه با فاشیسم تقویت خواهد کرد»[18]. این پیوند خوردن نه به معنای مشارکت هویت طلبانه در عینیت وضعیت، بلکه حضور در سوبژکتیوسم(هم به معنای فاعلیت و هم ذهنیت)  همچون فاعلی شناسا که بنیاد مشارکت جویانه اش بر حداقل های گفتمان متمایز خود از دیگر جنبش و ها و حداکثرهای اش فصل مشترک های جبهه ی «ستمبران» در مقابل جبهه ی «ستمگران» است. ظاهر وضعیت پیش آمده به گونه ای است که انگار جنبش های اصلاحی درون سیستمی دیگر مشروعیتی برای فعالیت از جنس گذشته ندارند،اما فمینیسم و جنبش های برابری خواه و آزادی خواه مشروعیت فعالیت و مبارزه شان را از نظام و سیستم ویژه ی اجتماعی دریافت نمی کنند، بلکه حضور چنین جنبش هایی مشروعیت اش در حضور نابرابری است. از سوی دیگر به دلیل سخت تر شدن شرایط نیز نمی توان باز گشتی در مسیر یا توقفی  و یا عدم همراهی احساس شود زیرا هر نوع مدارا و با هر بنیاد فکریی، باعث پیشروی فاشیسم و  از استثنای واقعی درآمدن وضعیت و تن سپردن به استثنای قاعده مند پیشین توسط حاکم است.  زیرا« یکی از دلایل وجود بخت پیرزوی برای فاشیسم آن است که مخالفان فاشیسم، تحت عنوان پیشرفت، با آن به مثابه ی نوع قاعده یا هنجار تاریخی برخورد می کنند[19]».
از سوی دیگر از آن جا که مرزهای برابری خواهی مرزهای محدودی نیستند و  و حداقل جنبشی همانند جنبش زنان به ویژه کمپین یک میلیون امضا، مبنای شروع فعالیت خود را بر حداقل های مورد توافق گذاشته اند، نمی توان مرزی برای فردای فعالیت آن ها در نظر گرفت. به اعتقاد ژاک رانسیر جنبش های اجتماعی که همانند احزاب در پی کسب قدرت نیستند، نمی توانند حتا به فرض پیروز شدن دست از مبارزه بردارند. پایان مابرزه و تلاش مربوط به احزاب است که تلاش می کنند با برنامه هایی نوین به قدرت برسند و زمانی نیز که به قدرت رسیدند سعی در نهادینه کردن همان برنامه ها دارند و زمانی حاکمیت را در دست می گیرند، خود پاس دار نهادهای موضوعه می شوند. اما جنبش های اجتماعی و برابری خواه و  آزدی خواه فردای روزی که در یکی از خواسته ها و یا برنامه های شان به پیرزوی رسیدن به مبارزه ای نوین در جبهه ای نوین را آغاز می کنند .[20]

[1]- برای تشریح بیشتر این موضوع مراجعه کنید به: موللی کرامت، مبانی روان کاوی فروید-لکان، چاپ اول، 1383، تهران، نشر نی، ص56-60
هم چنین می توان یاد آور شد که در واقع ؛ لکان تئوری ساختار گرایانه اش را از زبان شناسی سوسوری و نیز ساختگرایی اشترواس در مردم شناسی وام گرفته است.
[2]- فمینیسم و دیدگاه ها (مجموعه مقالات با تنظیم شهلا اعزازی)، چاپ اول 1385 ، ص  73 تا 100
[3]- ژولیا کریستوا، نوئل مک آفی، ترجمه مهرداد پارسا،چاپ اول1385،تهران، نشر مرکز، ص 29-35
[4]- لارنس کهون، از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، ویراستار فارسی عبدالکریم رشیدیان، چاپ دوم،1381، تهران نشر نی، ص481 به بعد.
[5]- نقل از : "از جنبش تا نظریه اجتماعی"، مشیرزاده حمیرا، چاپ دوم،1383، تهران، شیرازه.
[6]- زن و ادبیات، منیژه نجم عراقی و...، چاپ دوم، 1385، تهران، نشر چشمه، ص383
[7]- قانون و خشونت، مراد فرهاد پور و دیگران، چاپ اول،1387، تهران، فرهنگ صبا.
[8]- همان،ص45
[9]- همان،ص46
[10]- یوسف اباذری، « یوتوپیا، سیاست»، ماهنامه ی آیین، شماره 17و18، ص22
[11]- وضعیت استثنایی، جورجو آگامبن، ترجمه ی امید مهرگان، سایت رخداد،26 آبان 1385
[12]- همان.
[13]- قانون و خشونت، فرهاد پور و دیگران، چاپ اول،1387، تهران، فرهنگ صبا، ص12.
[14]- والتر بنیامین، عروسک و کوتوله، مراد فرهادپور و امید مهرگان، چاپ اول 1385، تهران، گام نو، ص156
[15]- همان.
-[16] همان.
[17]- ریتزر، جرج، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، ترجمه ی محسن ثلاثی، چاپ اول1374، تهران، انتشارات علمی، ص492
[18] بنیامین، همان
[19] بنیامین، همان
[20] -نقل از ابازری(یوتوپیا و سیاسیت)،آیین،همان
» ادامه مطلب

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

«ئا» آشتی * یادی از پرتیراژترین روزنامه ی کوردی




داستان من و آشتي
«به نام «ئآشتي» نوشتن راه و برنامه‌ي نسلي از نويسندگان جوان گوشه‌اي از مردمان ساكن اين جغرافياست، كه تاريخ‌شان را اگركه با خون ننوشته باشند، در هاله‌اي هم زمان مقدس-منفورازخون پيچيده‌اند، نسلي كه نزديك‌ترين [و شايد دورترين نيز] خاطره‌هاي ذهني‌اش در جغرافياي اين منطقه از جهان سرشار از مفاهيم و واژه‌گاني چون جنگ، انقلاب،سركوب، اختناق، آوارگي،مبارزه،بي‌اعتمادي، سرخوردگي و ...ده‌ها كلمه‌ي ديگر از اين دست كه حوصله‌ي به اجبار صبورش را انباشته و عجيب كه نسلي با اين خاطره‌هاي ذهني «ناهمگون» اكنون مي‌خواهد نام روزنامه‌ي خود را با اين كهنه واژه‌ي در آرزو و رؤيا مانده‌ي آدمي (آشتي) بيارايد.
از طوفان ناهمگون آن همه خاطره و از ميان اين همه راه پيش رو، توان انتخاب و پيمودن يكي از آن راه ها شايد مي‌توانست راه ديگري باشد. اما از آن روکه «تنها طوفان كودكان ناهمگون مي زايد» ما زادگان اين همه طوفان مي‌خواهيم با همان واژه‌ي «آشتي» ابتدا درون خود به آشتي با خرد انتقادي در انديشه و حرفه‌اي گري در عمل برآييم و نوشتن را يگانه راه و اگر چه دشوارترين، براي مشاركت شهروندي در جهان امروز برگزيده‌ايم. زيرا كه بر اين باوريم كه نوشتار خانه‌اي است كه مي‌توان با سكونت گزيدن درآن سهمي حتي اندك از حضور انسان را در تاريخ به ثبت برسانيم و آن را راهي براي قرائت و تبيين حضور خود در عرصه‌ي شهروندي بدانيم. نه‌ راهي براي تحويل و تقليل آن در جهان ذهني خويش زيرا«آن جا كه نوشتار حضور ندارد نه انسان حضور دارد نه تاريخ».**
آن چه خوانديد بخش‌هاي ابتدايي اولين مطلب روزنامه‌ي آشتي در شماره صفرآن بود. كه با هم‌دلي و هم‌فكري دوستان در شب دهم اسفند ماه هزار و سيصد و هشتاد و دو خورشيدي به عنوان اولين تيتر آشتي تحت عنوان «چشم به راه آشتي» به قلم نگارنده مرقوم و در ۱۳ اسفند منتشر شد. اما داستان آشتي به همان شب دهم اسفند برنمي‌گردد و به همان جا هم ختم نشد.
داستان از کجا آغاز شد؟
داستان به طور مشخص براي نگارنده از زماني آغاز شد كه بهرام ولدبيگي بعد از همه‌ي فراز و فرود‌هايش! تا سال 1379 در تهران اقدام به تأسيس «انستيتو فرهنگي كردستان» نمود. و براي اولين شماره‌ي ماهنامه «كردستان»  از سوي ايشان به كار دعوت شدم به دلايلي همكاري خود را معطوف به بعدازانتشاراولين شماره نمودم شماره‌ي اول منتشر شد و بعد از ‌آن به توافق رسيديم كه از شماره‌ي دوم به بعد شروع به كار كنم. اما كردستان توقيف شد! بعد از آن نشريه‌هاي زيادي پيش نهاد شد. و مذاكرات زيادي صورت گرفت  اما هر كدام به دلايلي سرنگرفت. حتا با نشريه «آواي کردستان» به توافق هايي رسيديم و تا مرز انتشار اولین شماره ی دوره جدید پیش رفتیم، اما در آخرين لحظات مدير مسوول از ادامه ي همکاري سر باز زد و ما باز بي نشريه مانديم و یا گاه و گدار به صورت حق التحریری با برخی روزنامه های تهران کار می کردم و یا باز به کنج خانه ام بر گشتم. تا اين كه آقاي ولد بيگي به ما اطلاع داد كه يكي از دوستان شان امتياز يك «روزنامه» را دريافت نموده اين داستان به تابستان 1382 برمي‌گردد .
صحبت‌ها و گفت وگوها آغاز شد. صاحب امتياز شخصي به نام« برهان زره‌تن لهوني» مدير كل اداره امور اقتصادي و دارايي استان كردستان بود. آن وقت ها فقط همين را در مورد ايشان مي دانستم. سال‌ها بود كه روياي كار در يك روزنامه و يا هفته‌نامه‌ي كردي را داشتم تا در آن ايده‌ها و آرمان‌ها روزنامه نگاري‌ام را به منصه‌ي ظهور برسانم.به هر صورت اين گفت وگوها تابستان بودو توافق‌هاي نهايي و شرط و شروط ها تا پاييز طول كشيد، از اواخر پاييز تصميم به انتشار آشتي و نيز تعيين افراد و امكانات و...گرفتیم.
القصه!
 اما انتشار آشتي به يك «شب سرد زمستاني» در 13 اسفند 1382 باز مي‌گردد. شبي كه هم من «دبير بخش فارسي» هم منصور «دبير بخش كردي» هم پيمان «صفحه‌آرا» و در نهايت خود كاك بهرام، بله همان بهرام ولدبيگي سردبير نشريه را مي‌گويم. تا دير وقت در چاپخانه مانديم و منتظر چاپ روزنامه‌مان شديم. مي‌دانيد چرا چون كلاً اين همه كبكبه و دبدبه نداشت، كه فكر كني مثلاً بنده كه دبير بخش فارسي بودم مثل همه‌ي نشريات سراسري و حتي غيرسراسري چندين و چندنفر در بخش من كار كنند. بلكه بخش فارسي خودم بودم و خودم راستي محمد موفقي يادم رفت او هم از دوستاني بود كه از همان اوايل شروع كار با ما بود، و مدتي را در بخش فارسي و مدتي ديگر در بخش كردي تا پايان روزنامه‌ي آشتي با هم بوديم.
ما هفت نفر بوديم.
اعضاي تحريريه و كادر فني اولين روزنامه‌ي كردي ـ فارسي ايران، خيلي زياد نبودند.  حقيقت‌اش را بخواهيد اين موضوع را اوايل زياد جرأت نمي‌كرديم بازگوکنيم. زيرا فكر مي‌كرديم ممكن است مورد قضاوت ازپيش اتفاق افتاده قراربگيريم و مثلاً مخاطب بگويد روزنامه‌اي كه همه‌ي دست‌اندركاران آن، شش نفر ‌باشند چه روزنامه‌اي مي‌تواند باشد!؟ اما بعدها كه كار روزنامه گرفت و تيراژ آن روز به روز بالاتر مي‌رفت و موجب واكنش (چه مثبت و چه منفي) همگان شد، اين بار ديگر با افتخار مي‌گفتيم كه:آري همه‌ي كساني كه شروع به انتشار روزنامه كردند تعدادشان هفت نفر بودند:
1- برهان زره‌تن لهوني: مدير مسئول و صاحب امتياز: شخصي كه گفتم حداقل در آغاز كار تنها نام او را مي‌دانستم و هيچ شناختي از وي نداشتم.اما امروز بايد صميمانه از شرافت‌اش و بزرگواري‌اش براي همراهي همه‌جانبه با ما تشكر كنم. شخصي كه خود يك مدير كل در استان كردستان بود و به خاطر آن چه كه ما در آشتي مي‌نوشتيم سخت تحت فشار بود. اما همه‌ي فشارها را به جان  خرید تا ما راحت تر به کارمان ادامه دهیم. بعدها كه با ايشان آشنا شدم وي را فردي تيزهوش و مدير و كارآزموده يافتم.اين همه تشكر به خاطر آن است كه روزنامه مال ايشان بود و اگر نبود همراهي ايشان اكنون ما نمي‌توانستيم اين همه از موفقيت آشتي بنويسيم.
2- بهرام ولدبيگي: مشاور فرهنگي سابق استاندار كردستان،سردبير هفته‌نامه‌ي آبيدر، مدير انستيتو فرهنگي كردستان، عضو انجمن صنفي روزنامه‌نگاران ايران و نيز عضو فدراسيون جهاني روزنامه‌نگاران. ؛سردبير. شخص نگارنده از ابتدا يكي از شرايط‌ام آزادي عمل بود و ايشان نيز صادقانه بگويم، كم‌ترين دخالت ممكن را در كار من و ديگران مي‌كرد. تنها حوزه‌اي كه ايشان بيشترين دخالت را در آن مي‌كرد كه حق قانوني و حرفه‌اي سردبير مي‌‌باشد. روي تيتر و سرمقاله بود. آن هم نه در محتواي آن بلكه در انتخاب تيتر و موضوع سرمقاله كه هميشه هم حرف حرف ايشان نبود. و بارها اعضاي تحريريه حرف‌شان به كرسي مي‌نشست و در مورد محتواي نوشتن هم اين آزادي را داشتيم كه اگر قرار است نظر كسي بر موضوع مشخصي براي تيتر باشد و در شوراي تيتر هم تصويب شود خود او تيتر ومتن آن‌را را بنويسد تا مسئوليت نوشته برگردن وي مي‌باشد. اما راستش براي بدست آوردن اين آزادي عمل رنج جان‌كاهي در بحث كردن باسردبير مي‌كشيديم به هر حال من اين‌جا اعتراف مي‌‌‌كنم مگر در موارد خاص وگرنه از بيش‌ترين آزادي عمل برخوردار بوديم و اين صفت نيكويي است براي سردبير. اگر حتا هيچ صفت نيكوي ديگري نداشته باشد.
3- منصور تيفوري: نويسنده، مترجم، از اعضاي قديمي انجمن‌هاي ادبي سقز و نيز از بنيان‌گذاران انجمن فرهنگي -ادبي پيشرو (په یف) در سقز و نيز روزنامه‌نگار؛ دبير بخش كردي. در 15 شماره‌ي اول با ما بود. فردي بسيار توانا و با استعداد كه به تنهايي تا چندين و چند شماره بخش كردي را اداره مي‌كرد. با قلمي توانا و فرهيخته البته هر چند نگارنده گاه گداري به زبان نوشتاري ايشان انتقاداتي داشتم اما ايشان هم دلايل خودش را داشت.
4- شهاب‌الدين شيخي: شاعر، مترجم، روزنامه‌نگار و از اعضاي انجمن‌هاي ادبي سقز و سنندج و نيز اعضاي اصلي انجمن ادبي (په یف) به عنوان دبير بخش فارسي.
5- محمد موفقي: شاعر، منتقد ادبي و داراي سابقه‌ي روزنامه‌نگاري در نشريات محلي و سراسري و همكار اصلي در هر دو بخش فارسي و كردي و بعد از رفتن منصور به بخش كردي رفت البته آن‌موقع‌ها اعضاي بخش كردي تعدادشان بيشتر شد و هر كدام مسئوليت صفحاتي را به عهده گرفتند. كه ايشان مسؤليت صفحات انديشه و فرهنگي را به عهده داشت در ضمن بسياري از سرمقاله‌هاي آشتي را ايشان مي‌نوشتند.
اعضاي بخش فني هم در آغاز دو نفر بيش نبودند:
6- پيمان كاكابرايي: طراح و صفحه‌آراي روزنامه كه فردي بسيار صبور و كاري بوده و سرعت عمل بسيار بالايي داشت و واقعاً از اخلاق نيكي برخوردار بود و با همه‌ي ناهماهنگي‌ها و ديركردهاي كارهاي ما مي‌ساخت و در هر صورت كار را آماده مي‌كرد
7-خانم آذين ولدبيگي(كه هيچ نسبت سببي و نسبي و ... با آقاي ولدبيگي ندارد) تايپيست روزنامه. ‌ كه يك تايپيست بسيار حرفه‌اي بود و سرعت غيرقابل باوري داشت در ضمن اگر سرحال بود و برخوردي با اعضاي نشريه نداشت متن‌هايي كه تايپ مي‌كرد. به ندرت با غلط تايپي مواجه مي‌شديم. البته در اوايل كار، شخصي را كه طراحي و صفحه‌آرايي يكي از روزنامه‌هاي سراسري را به عهده داشت دعوت به كار نموديم.
آري به همين سادگي ما هفت نفر بوديم و شانه‌هايمان را زير اين بار سنگين فرو برديم، اين هفت نفر 5 نسخه از روزنامه را به تنهايي منتشر كرديم بعدها از شماره‌ي 6 به بعد يك تايپيست ديگر به نام خانم آنيتا جعفري به جمع ما اضافه شد. و دوستان ديگري نيز به نام‌هاي حسام دست‌پيش در بخش بين الملل و ايوب كريمي در بخش سياست به جمع تحريريه اضافه شدند. كه اين دو عزيز تا شماره14 با ما بودند.
اما اين افراد از زمان ملحق شدن به ما  تا توقيف آشتي با ما بودند
8- خانم آني‌تا جعفري- يك تايپيست بسيار توانابود و در عين حال و در حين تايپ متن را هم مي‌خواند؛ درحين كار بسيار كاري و جدی و زمان تایپ متن اگر به ايراد املايي و يا انشايي برخورد مي‌كرد فوراً آن را تذكر مي‌دادکه  اين توانی ویژه براي يك تايپيست بود
9- اميد اميني‌پور- فردي بسيار با استعداد و توانا در حوزه‌ي روزنامه‌نگاري. گرچه هيچ دوره‌اي و يا آموزشي نديده بود اما استعدادي غيرقابل انكار داشت.اودر زبان کردی به  اهميت متن ژورناليستي واقف بود و مدل نوشته‌هايش تا حد ممكن ژورناليستي بود.از زمان ملحق شدن‌اش به ما اكثر مطالب صفحات يك و دو و سه را ايشان تهيه مي كردند.
10- خانم قدسي سرمست- دانش آموخته ی حقوق كه به همراه آني‌تا جعفري تنها اعضاي غير كرد نشريه‌ي ما بودند. خانم سرمست از همكاران تحرير‌يه فارسي بود كه از شماره 23 به بعد همكاري با ما را آغاز كردند و تا تعطيلي آشتي با ما بودند. او صرف نظر از عضویت در تحریریه؛ ويراستاري مطالب را نيز از آن شماره به بعد بر عهده گرفت.
11- آزاد حاجي آقايي- كارشناس ارشد علوم سياسي،نويسنده، و تحليلگر مسايل سياسي. كه از شماره هاي 25 به بعد به جمع ما پيوست و مسئوليت صفحه هاي 4 و 5 بخش كردي را بر عهده داشت. همچنين غير از مقالات تئوريك در هر دو بخش فارسي و كردي در كار نوشتن تيتر و سرمقاله به ديگر بچه‌هاي بخش كردي ياري مي‌رساند.
راستي از حميد آزموده اسم نبردم فردي كه امور طراحي آگهي‌هاي تبليغاتي آشتي برعهده‌ي ايشان بود در بخش‌ صفحه‌آرايي هم به پيمان كمك مي‌كرد. فردي بسيار خوش سليقه وتوانا در كارهاي گرافيكي.
روياهاي من (ما) براي روزنامه‌نگاري كردي
اين من را به هر حسابي كه دوست داريد بخوانيد حتي به حساب «من»ي‌ات همه‌ي جهان سومي‌ها ايراني ها كردها و ... اما دليل دارم كه مي‌نويسم «من» بعد از من هم حتماً به روياهاي «ما» خواهم پرداخت.
ابتدا لازم است از اين من تعاريفي به دست بدهم، اين «من» مثل بيشتر كردها فعاليت كردبودن‌اش را با شاعر بودن شروع كرده اما برخلاف بيشتر آن شاعرها هميشه شاعر مانده است. اما در همان ايام شاعري هم شوق عجيبي به نوشتن در ديگر حوزه‌ها داشته است.
اين «من» يك زاده شده در سرزميني به نام كردستان است. و سال‌هاي ابتدايي زندگي‌اش بااوج فعاليت‌هاي سياسي كردها براي اثبات كردبودن‌شان و نيز تلاش براي انقلاب و ايراني‌هانيز  براي به پيروزي رساندن انقلاب‌،سال‌هاي ابتدايي زندگي «من» (يعني همان كودك زاده شده در كردستان) در محاصره مفاهيم و واژگاني چون مبارزه، طبقه، كارگران جهان (البته نمي‌دانم آن موقع كردستان اصلا كارگر به معناي ماركسي آن داشت يا نه)انقلاب، خودمختاري، استقلال و ... گذشت.
زندگي و بزرگ شدن در سال‌هاي جنگ‌هاي داخلي، و نيز جنگ باعراق،آوارگي، كشتارها، اعدام‌ها، جان‌بازها،اسيرها و ...
 تحصيل علم و دانش‌آموزي زير سايه‌هاي ترسي تعريف نشده كتاب خواندن و نوشتن شايد گريزگاهي بود و شايد پناه‌گاهي براي يافتن خود؟ به راستي كدام خود؟بعدها در 15 سالگي براي كار به تهران آمده‌ام. زندگي در پايتختي را كه سرنوشت من را و تو را رقم مي‌زد تجربه كرده‌ام بعد از بيست سالگي هم براي كار و تحصيل تمام عمر خويش را در شهري گذرانده‌ام كه مجسمه‌ي رفتگرش(اشاره به پارک رفتگر زیر پل گیشا) را لباس كردي مي‌پوشاند.
اين شرح كوتاه از آن رو آمد كه اين من تفاوت بسياري با من‌هاي ديگر جوانان اين سرزمين ندارد. و از آن رو كه در جامعه‌ي كردستان و نيز جامعه‌ي ايران هنوز فرد به معنا و مفهوم مدرن آن شكل نگرفته بنابراين «من» هنوز در اين جامعه با خود مفهومي جمعي را حمل مي‌نمايد.
القصه! داستان من به آن جا رسيد كه دوران دانشجويي من در دانشكده‌اي گذشت كه معتبرترين دانشكده‌ي روزنامه‌نگاري و علوم ارتباطات ايران نيز در ساختمان همان دانشكده قرار داشت. از اين رو لابه‌لاي كلاس‌هاي درسی رشته دانشگاهي‌ خودم هميشه سر كلاس‌هاي دروس اصلي روزنامه‌نگاري حاضر بودم و حتي عده‌اي گمان مي‌بردند كه من دانشجوي روزنامه‌نگاري‌ام نه دانشجوي جامعه‌شناسي. آن كلاس‌ها و آن حضورها چشم من را بر افق‌هاي روشن‌تري از حرفه‌ي روزنامه‌نگاري گشود. ازسويي همزماني دوران دانشجويي من با سال‌هاي اوليه پيروزي دوم خرداديان و انتشار سريع و حجيم روزنامه‌هاي حرفه‌اي‌تر در عرصه‌ي مطبوعات از ديگر سو همسايگي دانشكده‌ي ما با دفتر روزنامه‌ي «جامعه» و رفت آمد به آن‌جا تجارب گران‌قدر و گران‌بهايي به نگارنده و جواناني چون من و هم‌نسلان من ‌داده بود.
همه‌ي اين داستان‌ها براي آن بود كه بگويم روياي من اين بود كه روزي روزنامه و يا نشريه‌اي كردي را تا حد توان‌ام به متدها و فرم‌هاي حرفه‌اي ضوابط و قوانين علمي روزنامه‌نگاري منتشر نماييم.از اين رو با نگاهي انتقادي و سالم به ديگر نشريات كردي حداقل سراغ كاستي‌هاي نشريات كردي رفتيم و تمام سعي و تلاش خود را بر آن گذاشتيم كه روزنامه‌ي آشتي از حجم آن نقايص بكاهد. نگارنده در اين مجال كوتاه اين نقايص و ایرادات را در دو دسته تقسيم‌بندي مي‌نمايم.
1-ايردات فرمي وشكلي نشريات كردي
1-1 ظاهروشكل کلي، صفحه بندي (صفحه‌آرايي) اگر با ديدي منصفانه و نه مغرضانه و نه دلسوزانه‌ي از روي ترحم به ظاهر نشريات كردي نگاه بيافکنيم اكثر آن‌ها را در شكل و شمايل به فرم‌هاي نشريات داخلي ارگان‌ها،ادارات و يا به نشريات درون حزبي خواهیم دید. در اين گونه نشريات اهميت اصلي با محتويات و نوشته‌هاي نشريه داده مي‌شود و فرم و ظاهر و نيز گرافيك نشريه كمترين درجه‌ي اهميت را دارد  كه سهم اعظم گرافيك نشريه نيز به چاپ عكس مسئول اداره يا ارگان و يا در نهايت گذاشتن چند سوتيتر محدود مي‌شود. يك مخاطب وقتي روزنامه‌اي را روي دكه مي‌بيند شكل آن توجه وي را جلب خواهد كرد و در برخي مواقع هم تيتر و خبر آن، اما همان تيتر و خبر جالب هم اگر در شكل و ظاهري نامناسب ارائه گردد جذابيت بصري براي مخاطب نخواهد داشت. و چگونگي استفاده از لوگو، تيتر سرمقاله، عكس و خبر و همه‌ي اين‌ها مربوط به هنر صفحه‌آرايي  در نشريه مربوط مي‌شود.
نشريات محلي كردي نيز وضع چندان متفاوتي با اين نشريه‌هاي ارگاني ندارند. و در صورت استفاده‌ي متفاوت از چنين امكانات گرافيكي نيز كمتر به تناسب‌هاي زيبايي شناختي و نيز هارموني و قدرت گرافيك در كارشان مي‌پردازند.
آشتي برای حل این معضل با بسياري از صفحه‌آراهاي معتبر ايران مشورت‌هاي بسياري نمود. و باب مذاكره را نيز با بسياري از آن‌ها گشود اما در نهايت به توافق همكاري نرسيديم.
از اين رو در آخرين روزهاي نزديك به انتشار روزنامه با سردبير به گفت وگو نشستيم و نگارند، استدلال‌اش بر اين بود كه در چنين شرايطي كه طرح جديدي نداريم لاجرم تقليد نزديك‌ترين راه نيل به مقصود است و اگر بنا به تقليد‌است چه بهتر كه از يك روزنامه‌ي شكيل و حرفه‌اي تقليد كنيم
در مورد لوگوي آشتي هم اگر چه به بسياري از دوستان هنرمند خوشنويس پيش‌نهاد طراحي لوگو را داديم. و عزيزان نيز لوگوهاي زيبايي را نوشته بودند. اما در عين زيبايي خط متأسفانه كم‌تر به بار گرافيكي «لوگو» توجه مي‌نمودند. از اين رو لوگوي نشريه هم در آخرين لحظات توسط بنده و با دست طراحي شد. و آن گاه در كامپيوتر شكل شكيل‌تري به آن داديم و همان لوگويي شد كه بر آشتي ماند.
2-1 عكس: عكس در نشريات به عنوان يك شاخه‌ي اصلي و حتي مجزا در دانش روزنامه نگاري تحت عنوان «فتوژورناليسم» از اهميت بسيار بالايي برخوردار است. امروز ديگر عكس بخش اعظمي از حجم مطبوعات جهان را به خود اختصاص مي‌دهد . البته در آغاز شروع به كار عكاسان مطبوعاتي از سوي مديران و سردبيران نشريات اروپايي هم مقاومت در برابر چگونگي و نيز حجم استفاده از عكس مشاهده مي‌شد. اما روز به روز با قدرت يافتن فتوژورناليسم، از مقاومت آنان و نيز ستون‌هاي نوشتاري نشريات كاسته شد و بر حجم و وسعت استفاده از عكس افزوده شد. اما گويا در نشريات كردي هنوز اين مقاومت باقي مانده است. و هنوز درك درست و روشني برای استفاده از عكس در نشريات كردي مشاهده نمي‌شود. به همين خاطر است كه بيشتر نشريات كردي خالي از كيفيت عكاسي مي‌باشند و نيز اگر يك نشريه حتي 10 نفر اعضاي تحريريه داشته باشد در ميان‌ آنها يك عكاس يافت نمي‌شود كه بتواند ذهنيت گرافيكي را براي استفاده از عكس به مديران و اعضاي تحريريه نشريه انتقال دهد.
از اين رو روزنامه آشتي براي اولين بار اقدام به استفاده از عكس در سايزهاي بزرگ و حتي غيرقابل تحمل براي ذهنيت عادت يافته‌ي مخاطبان‌اش نمود.
و نه تنها در زمينه‌ي عكس‌هاي مفهومي (كانسپچوال فوتو) بلكه در زمينه‌ي استفاده از  پرتره نيز دست به نوآوري‌ها و زاويه‌بندي‌هاي متفاوت و معني دار نسبت به ديگر نشريات کوردي زد.اگر چه هيچ ادعايي مطرح نيست نسبت به نقايص و ايرادات ما نيز در اين كار اما آن چه مورد ادعا است اين تابوشكني و اين جسارت در استفاده‌ي افزون‌تر از عكس در نشريه بود. كه به باور بسياري از اهل فن و حتا مخاطبان عادي آشتي،سهم‌عظيمي از موفقيت‌هاي آشتي به خاطر شگرد و طرز استفاده از عكس بود.
 2- ايرادات نوشتار روزنامه نگاري کردي:
  منظور من از اين بخش همه‌ي آن چه مي باشد که در يک نشريه نوشته مي شود که اگر چه تقسيم بندي هاي متفاوت و گاه ريز و درشت تري دارد اما من در مطبوعات کردي آن را به بخش هاي زير اشاره مي کنم.
2-1 تيتر و سرمقاله
تيتر یک روزنامه،خوداز دو بخش مجزا تشکيل مي شود 1- عنوان تيتر 2- متن خبري تيتر، که در هر دو صورت در مطبوعات کردي داراي مشکلات فراوان و ايرادات غير قابل انکار فني مي باشد. براي جلو گيري از اطاله‌ي کلام خوانندگان را به کتاب هاي روزنامه نگاري ارجاع مي دهم و نوع تيترهاي به کار رفته در مطبوعات کردي را با کوچک‌ترين قواعد تيترنويسي مقايسه کنند. به عنوان نمونه بر خلاف تصور عام در تيترهاي خبری تنها (بدون زير تيتر يا روتيتر) استفاده از فعل معمولا تاکيد مي شود.اما بيشتر تيترهاي مطبوعات کردي عاري از فعل است دلیل اهتمامي که آشتي به تيتر مي‌داد این بود که مردم براي انتخاب نشريه‌ي دلخواه‌شان همه‌ي صفحات يک نشريه را ورق نزنند بلکه با خواندن تيتر احساس کنند مطلب مورد نظرشان را يافته اند و بتوانند نشريه‌ي مطلوبشان را انتخاب کنند.امري که در تيتر نويسي از آن به عنوان يک قاعده نام می برند.
اما در مورد قسمت متن خبري تيتر نيز بايد يادآور شد که باز هم برخلاف  تصور ناصوابي که برخي نشريات کردي به وجود آورده اند، تيتر جاي فلسفه بافي‌ها و ذکر نقل قول از فلان نويسنده يا فيلسوف شهير نيست؛ بلکه متن خبري تيتر مي‌بايست حاوي مجموعه‌ي اخبار،اطلاعات، آمار و تحليل و تفسير عنوان تيتر باشد. شايد براي همين بود که بعضي از نخبگان خود خوانده‌ي عرصه مطبوعات ادعا مي کردند که آشتي عامه پسند بر خورد مي کند و براي نخبگان؟! جذابیت درخورتوجهي ندارد. آخر نخبگان ما عادت کرده‌اند در تيتر مطبوعات کردي همه معارف بشري را يک بار ديگر مرور کنند. و آشتي در متن تيترهاي انتخابي‌اش به مشي خبري و گزارشي و در نهايت تحليل و تفسير آن در حد توانش مي‌پرداخت نه چيز ديگر.
سرمقاله: مشکلاتي که در نگارش متن خبري تيتر به آن اشاره شد در سر مقاله هاي مطبوعات کردي بسيار بیشتر مشاهده مي شد،افزون براين ها بسياري از دوستان در مطبوعات کردي هرگز به ساختار نگارشي سرمقاله توجه نداشتند بلکه در سرمقاله بسيار بيشتر از متن تيتر خبري نشريه به فلسفه پردازي و حتي فلسفه بافي مي‌پرداختند. از سوي ديگر گاه مطلبي كه ساختار يک خبر مفصل و طولاني و يا يک گزارش را داشت در سر مقاله مي گنجاندند.به قولي داستان افتادن از اين سوي بام يا آن سوي بام بود. برخي از دوستان گمان مي بردند که اگر ساختار سر مقاله ي آن ها « به زباني ساده و همه فهم و نيز بيان گر موضع گيري روشن آن نشريه در قبال موضوع مورد نظر سر مقاله‌ي آن‌ها باشد» خداي ناکرده از ديوار برج عاج روشنفکري شان سقوط کرده وديگر کسي آن ها را روشنفکر نخواهد دانست. غافل از اين که بزرگ ترين فيلسوفان و انديشمندان هم زماني که مطلبي را به  عنوان يک ياداشت روزنامه نگاري بنويسند به زبان روزنامه که زبان مردم است تن خواهند داد. به عنوان نمونه در همين روزنامه‌هاي فارسي زبان ايران بنگريد آيا سبک نوشتار کساني مثل مرتضي مردیها، ناصر فکوهي، مراد فرهاد پور، محمد رضا تاجيک و بسياري دگر از اين نام‌ها زماني که يادداشتي را براي مثلا روزنامه شرق مي نويسند به همان سبك نوشتاري است که مثلا مقالات فلسفي و فکري شان را مي نويسند؟ هرگز نه.
 2-2 خبر: خبر اصلي ترين بخش روزنامه‌هاست.زيرا اصولا روزنامه در آغاز با روياي خبر رساني به ميان مردم آمد و روشن است که واژه‌ي انگليسيnewspaper  به معناي کاغذ اخبار مي باشد همان نامي که ميرزاصالح شيرازي برلوگوي اولين روزنامه‌ي فارسي بر گزيدوهنوزهم نام بسياري از معتبرترين نشريات جهان بخشي از کلمه‌ي خبر را در خود دارد نشرياتي مثل نيوزويک ديلي نيوز و... که این امر نشان از اهميت هنوز و هر روزه‌ي خبر در جهان امروز دارد. اگر چه در جهان امروز با پيشرفت سريع تکنولوژي هاي ارتباطي مثل ماهواره و اينترنت برخي را بر اين گمان وا مي دارد، که امروزه کار روزنامه نگار نه نگارش خبر و بلکه تفسير و تحليل خبر است.نگارنده هم با بخشي از اين نظر موافق است.اما استدلال نگارنده براي پوشش خبري وسيع تاحد ممکن در آشتي بر اين مبنا بود که به راستي چند درصد از مردم کردستان به اينترنت و سايت‌هاي خبري و خبرگزاري‌ها دسترسي دارند؟
و به روزنامه‌هاي کردي نگاه کنيد که از خبر براي پر کردن صفحات اوليه شان نگاه مي کنند و هيچ سياست خبري را نيز در انتخاب خبرهايشان نمي بينيد.اما مشکل اصلي آن جا بود که کسب و توليد خبر نياز به خبر نگار داشت. و يک اعتراف ناخوشايند براي همه‌ي ما:«کردها خبرنگار ندارند»!!چه بايد مي کرديم؟ توليد خبر وخبرگيري‌هاي تلفني درحد امکان.از سوی دیگر اصلي ترين گزينه جمع آوري خبر از سايت‌هاي خبري و به اصطلاح روزنامه نگاري آن تلکس نويسي بود. و از اين رو بود که توجه ويژه‌ي را به خبر درآشتي داديم.
در زمينه‌ي خبر در مطبوعات کوردي هم ايرادات فني بسياري از جمله سبک‌هاي ويژه‌ي خبر نويسي به عنوان مثال سبک هرمي،هرم وارونه، سبک تاريخي و... سبک‌هاي ديگر و يا عناصر اصلي خبر(که؟چه؟کجا؟و..)و يا توجه به ارزش‌هاي خبري(مجاورت،شهرت،کثرت و..) از سوي ديگر استفاده از «ليد» در خبر نويسي که آشتي در حد امکان از آن‌ها بهره مي برد. اما مطبوعات محلي متاسفانه عمدا يا سهوا کمتر به آن مي پرداختند.
  در اينجا به بحث هاي ديگر نمي پردازم تنها به اين مسئله اکتفا مي نمايم که اشاره ای به تفکیک صفحات موضوعی و نیز ستون های ثابت در صفحات اشاره کنم.از این رو و با این رویکرد ما صرف نظر از موضوعات مورد اشاره به روياي توليد نثر ژورناليستي در روزنامه نگاري کردي بوديم نثر و متني که ساختار آن متفاوت از نثر يک مقاله آکادميک يا يک متن ادبي و يا يک متن فلسفي باشد. عباس عبدي که سواي از خاست گاه‌هاي سياسي و..و يکي از روزنامه نگاران برجسته ايراني در زمينه‌ي ياداشت نويسي مطبوعاتي است در کتاب نوشتن که در باره‌ي روزنامه نگاري است جمله قابل تاملي دارد و مي گويد که روزنامه نگار فيلسوف نيست بلکه پلي است ميان انديشه و وقايع روزمره و مردم.
ما چه کرديم؟
روزنامه آشتي با تيراژ 000/10 شماره شروع كرد و زماني كه تيراژ واقعي‌اش 35000 شماره بود توقيف شد . اين تعداد تيراژ واقعي ما بود كه صادقانه آن را مي‌نويسم. اگر چه براي مسائل تبليغاتي مثل بسياري از روزنامه‌ها و هفته‌ نامه‌ها گاه تيراژمان را بسياربالا‌تر از اين اعلام مي‌كرديم.
اما اين كه تيراژ يك روزنامه در ايران به 000/30 برسد اتفاق كمي نيست؛ آن هم زماني كه به تيراژ ديگر روزنامه‌ها در ايران نگاهي گذرا بيافكنيم. اين موضوع معنادارتر مي‌شود  زمانی که بدانیم پرتيراژترين روزنامه‌ها در ايران روزنامه‌هاي دولتي مانند همشهري،جام جم، ايران (توقيف شده) مي‌باشند كه شمارگان تيراژ اين روزنامه‌ها بين 000/200 تا 000/300 ،شاید اندکی بیشتر در برخی موارد، مي‌باشد.
 و از ميان روزنامه‌هاي خصوصي در زمان انتشار آشتي روزنامه شرق بالاترين شماره‌گان انتشار را داشت كه از 70 تا80 هزار شماره شروع مي‌شد و به 100 تا 110 هزار شماره مي‌رسيد. و بعد از شرق روزنامه‌ي اعتماد كه تيراژ‌اش حدود 60 هزار شماره بود. و بعد از اين دو روزنامه سومين روزنامه و يا هفته نامه‌ي پر تيراژ ايران روزنامه آشتي بود. حال به اين موضوع توجه نمائيد كه حوزه‌ي پخش آشتي تنها 4 استان بود و از اين 4 استان ما در ايلام  و برخی  شهرستان های دیگرمشكلات امنيتي پخش داشتيم و بعضي از شماره‌هاي آشتي را به دلايلي باز نكرده براي ما بر مي‌گرداندند. ولي روزنامه‌هاي مذكور ازحوزه‌ي پخش 28 استان برخوردار بودند  يعني 7 برابر ما امكان فروش داشتند.
حال اگر طبق يك قاعده كه مي‌گويند هر روزنامه‌اي كه خريداري مي‌شود حداقل توسط 3 نفر ديگر خوانده مي‌شود. مخاطبان آشتي به حدود 000/100 مي‌رسد.
القصه:
اكنون بخش ديگري از رؤياهاي من و ما را مي‌نويسم. نگارنده بر اين باور بود كه ما اكنون در كوردستان ايران يك نيروي تأثير گذار اجتماعي سراغ نداريم. يعني يك نهاد يا سازمان كه بتواند حوزه‌ي نفوزش را به درون خانه‌هاي مردم گسترش دهد. همين جا بگويم كه اين به آن معنا نيست كه اين حق نفوذ و گسترش حوزه‌، تنها متعلق به آشتي نبوده و نيست وحق هر گروه و هر نحله‌ي فكري و هر سازمانی  كه توان اين كار را دارد مي‌باشد. صحبت بر آن است كه ما به دنبال آن بوديم و اين كار را نيز كرديم.
به باور نگارنده تا قبل از انتشار آشتي مطبوعات كردي تنها متعلق به قشر خاصي از نخبگان تحصيل كردگان، ادبا، شعرا، و فعالان ادبي فرهنگي و بستگان و علاقه‌ مندان آن‌ها بود كه تعدادشان در مناطق كردنشين به همان حدود 3000 نفر مي‌رسد. و همان‌ها خودشان مي‌نوشتند و خودشان نيز نشريه‌ها را خريداري مي‌كردند.
از اين رو بر اين اعتقاد بوديم كه بايد حوزه‌هاي مخاطبان آشتي را گسترش ‌دهيم. و مردماني غير از همين تعداد مشخص و محدود، به مطالعه‌ي مطبوعات كردي بپردازند. در مصاحبه با  باشگاه خبرنگاران جوان و نيز در مصاحبه با روزنامه‌ي «آسو» سليمانيه گفتم كه روياي بنده اين بود كه روزنامه را به سبد فرهنگي خانوار کورد اضافه كنيم.   
بسياري از دوستان و معاندان آشتي که شايد سهم اعظمي از عنادشان به خاطر موفقيت‌هاي روزافزون آشتي بود، موفقيت‌هاي آشتي را تحت هر عنواني زير سوال مي‌بردند. اما قصه آن جاست كه موفقيت آن هم در طول تمام دوران انتشار و حتي با بالاترين قيمت فروش در ميان هفته‌نامه‌هاي كردي نمي‌تواند تنها به دلايل ذكر شده از سوي آنان باشد. زيرا كه موفقيت اتفاقي نيست.
اكنون جاي آن است كه بگويم ما چه كرديم كه موفق شديم.
1.   پوشش خبري وسيع، ما در هفته‌نامه‌ي آشتي به طور ميانگين با احتساب هر دو بخش كردي و فارسي هر شماره بيشتر از 40 عنوان خبري داشتيم. و اين جداي از گزارش‌هاي مفصل خبري بود كه در صحفات 3 و 4 و 8 نوشته مي‌شد.


  1. در طول انتشار 39 شماره‌ي آشتي بيشتر از 40  مصاحبه اختصاصي با معروف‌ترين و مشهورترين شخصيت‌هاي سياسي، فرهنگي، هنري، روشنفكري، كرد و فارس انجام داده‌ايم. شخصيت‌هايي نظير: جلال طالباني رئيس‌جمهور عراق ـ مسعود بارزاني رئيس حكومت كردستان دكتر محمود عثمان، صلاح‌الدين بهاءالدين، كوسره‌ت رسول علي، برهم صالح، كر‌يس كوچرا، ريبوار سويلي و شخصيت‌هاي هنري نظير بهمن قبادي، شوان پرور، قطب‌الدين صادقي، مظهر خالقي، دياري قرداغي، شهين طالباني، فيلمسازان جوان كرد و ...
و از ميان شخصيت‌هاي فارس گفتگوها با كساني چون فريبرز رييس دانا، دكتر شهلا اعزازي دكتر ابراهيم يزدي، دكتر فاطمه حسين‌زاده‌، دكتر احمد بياني، محمد عطريان‌فر، ...
به اين جمع بيافزاييد گفتگو با فرمانداران، رؤساي ادرات كل استان، نمايندگان مجلس شوراي اسلامي، فراكسيون كرد و ... كه همگي آن‌ها از جذابيت خبري  بالا براي مخاطبان برخوردار است.
3.      با اين كه خبرنگار و گزارشگر نداشتيم بيش از 18 گزارش خبري اختصاصي داشته‌ايم.


  1. پوشش اخبار و وقايع كردستان عراق كه به دليل تأثيرگزاري اين اخبار و تحولات در آينده‌ي منطقه و خاورميانه و به دليل نقش كردها در اين تحولات تأثير به سزايي در پاسخ‌گويي به نيازهاي خبري و تحليلي مخاطبان داشت. البته همين جا بگويم اين يك همزماني اتفاقي با شرايط حساس آن زمان بود شايد اكنون اخبار آن‌جا از حساسيت آن زمان بر خوردار نباشد.


  2. در عين پوشش (تاحد ممكن) كامل اخبار انتخابات رياست جمهوري در ايران، موضع‌گيري شفاف و روشن در مورد انتخابات و بيان سياست‌هاي خويش كه اين گونه موضع‌گيري را در كم‌تر نشريه‌اي مي‌توان يافت كه رسماً اعلام كند كه اعلام حمايت از هيچ كانديدايي نمي‌كند. حقي قانوني و دموكراتيك كه همگان از آن برخوردار بودند و از آن استفاده نكردند. حتي اگر به آن معتقد بودند.


  3. نگارش روياها و و آرزوهاي مردم كورد و نیز ارئه تحلیل مسائل روز کردستان و منطقه با يك زبان ژورناليستي مؤثر و نه غامض گويي و بي‌طرفي و از بالا نگريستن‌هاي  آن چناني به مردم و خواسته‌هاي آنان، همين جا از يك خاطره‌ ياد كنم: با منصور كه تا 15 شماره‌ي اول و تعطيلي تحت فشار مالي و سياسي آشتي با ما همراه بود، قرار گذاشته بوديم كه در هر شماره يك جمله را كه از كودكي تا اكنون زندگي‌مان آرزو كرده‌ايم روزي خودمان در يك روزنامه آن را بخوانيم بگنجانيم. آري برخي از موفقيت‌هاي آشتي شايد به خاطر همان تك جمله‌ها بود كه ما لابه‌لاي آن 16 صفحه‌ي آشتي گنجانده‌ايم.


  4. نوآوري در صفحه‌آرايي، تيتر، لوگو و صفحه‌ي اول در ميان روزنامه‌هاي كردي ـ فارسي و شايد اصلي‌ترين و قابل اشاره‌ترين مورد آن جدا كردن بخش فارسي و كردي از هم بود، زيرا با اين كار خواننده ضمن اين كه همزمان از دو روزنامه در يك روزنامه برخوردار مي‌شد، براي اولين بار در ايران يك روزنامه‌ي تمام كردي را تجربه كرد!
    8- نو آوري در شيوه‌ي استفاده از تبليغات و آگهي‌هاي تبليغاتی،استفاده از كادر هاي بزرگ براي تبليغات و نيز توجه به طراحي‌هاي مدرن آگهي هاي بازرگاني.
بر ما چه گذشت!
برگرديم به 13 اسفند 1382 كه اولين شماره آشتي را منتشر كرديم. همان‌طور كه گفتم ما فقط 7 نفر بوديم و از آن 7 نفر من و منصور تا صبح كه روزنامه را در چاپخانه‌ي بنياد رسالت چاپ كرديم، بيدار مانديم. و صبح روزنامه را در گوني ريختيم و به ترمينال برديم و فرستاديم براي شهرهاي مختلف كردستان.آري ما اعضاي تحريريه آشتي هم دبير بخش بوديم هم دبير سرويس، هم صفحه‌آرا هم ليتوگرافي مي‌رفتيم هم چاپ‌خانه فكر كنم با منصور نصف چاپخانه‌هاي جاده قديم كرج و خيابان‌هاي شير پاستوريزه را گشته‌ايم.
القصه!
انگار از همان اول اراده‌ي براي مخالفت با آشتي بنا نهاده شده بود. با اولين شماره‌ي آشتي فشارهاي سياسي، واكنش‌هاي منفي، تحليل‌هاي مغرضانه و امثال اين برخوردها بسيار مشاهده شد. براي من جاي دلگيري بسيار است كه به جاي آن كه مطبوعات كوردي بيشترين سهم از صفحات‌شان را و يا سطرهاي‌شان را به معرفي آشتي اختصاص دهند. اين روزنامه‌ي فارس زبان شرق بود، كه بهترين معرفي را نسبت  به آشتي انجام داد.
وقتي اولين شماره چاپ  شد نگارنده تعدادي از نسخه‌هاي آشتي را به روزنامه‌ي شرق بردم، هم محمد قوچاني هم عمادالدين باقي از انتشار اين روزنامه ابراز خوشحالي كردند و به ياد مي‌آورم كه عمادالدين باقي بعد از تورق كوتاهي گفت: «اين روزنامه بيش‌تر به روزنامه‌ي كردستان عراق شبيه است تا روزنامه‌ي كردستان ايران» و البته خودش نيز فوراً در جواب خود گفت: «البته طبيعي است چون شما كه نمي‌توانيد از كوردستان ايران بنويسيد». چه اعتراف صادقانه و اندوه‌باري البته كه ما در آينده كارمان از همه‌ي كردستان‌ها و از كردستان ايران هم نوشتيم. و به قول خود روزنامه‌ي شرق: «روزنامه‌اي براي تمام كوردها» بوديم يا شايد مي‌خواستيم باشيم.
از همان شماره‌ي اول به تيتر «فدرالسيم براي كردستان عراق» گير دادند.بعدها با تيتر كشتار شيعيان و كردها شايد خواستيم بگوييم كه شايد دردهاي مشتركي هم داريم. و در شماره‌ي بعد نوشتيم كه «زمستان مي‌رود» به اميد آن كه اين رويا به واقعيت بپيوندد وزمستان بارسرد و سنگین اش را از زندگي مردم كورد بر چيند!
همان قدر كه از انتخاب جلال طالباني به عنوان رئيس‌جمهور عراق مسرور شديم. همان قدر هم از كشتار وحشيانه كردها در سوريه اندوهگين. همان تعداد كه خبرهاي كردستان ايران را پوشش داديم از پوشش خبري كردهاي تركيه و سوريه هم باز نمانديم.
دو بار در نمايشگاه مطبوعات شركت كرديم بار اول زماني بود كه هنوز 5 شماره را منتشر كرده بوديم. و اولين روزنامه‌ي كوردي در ايران بوديم كه با غرفه‌ي مستقل در نمايشگاه شركت كرديم و اتفاقا به عنوان يكي از پر مخاطب ترين غرفه‌هاي نمايشگاه شناخته شديم. مراجعه کنندگان غیر کورد به غرفه ی ما، « ئآشتی» را («ئا» آشتی) تلفظ می کردند. همان دور اول خاطره‌اي از دكتر صحفي معاونت مطبوعاتي وقت وزرات ارشاد را به ياد مي‌آورم ايشان هنگام بازديد از غرفه‌ي آشتي گفتند: « شما دير آمديد و زود سرو صدا كرديد.» و نيز گفت: «ما مي‌دانيم كه بيرون از مرزها  شما را روزنامه‌ي ماميخوانند و ما هم شما را وابسته به بیرون مرزها.» و ادامه داد: «ما مي‌دانيم كه مال ما نيستيد اما مطمئن نيستيم كه مال آن‌ها نباشيد!»آري يكي از اصلي‌ترين اتهام‌هايي ما، همين اتهام بود.
! در آن چند شماره‌ي آخر فشارها روزبه روز بر ما بيش‌تر مي‌شد. و بيشتر فشارها بر دوش سردبير و مدير مسئول بود.فشار مالي از سويي و فشارهاي امنيتي از سوي ديگر تاب و توان ما را برای ادامه‌‌ي كار از ما بريده بود. تا اين كه كار به جايي رسيد كه سردبير را بازداشت كردند. ديگر حلقه‌ي محاصره‌ي فشارها كاملاً بيخ گلوي‌مان احساس مي‌شد و مجبور شديم تن به كاري بدهيم كه حداقل مي‌توانم ادعا كنم شخص نگارند به تمامي با آن مخالف بودم، اما اتفاق افتاد و بالاخره آشتي در تاريخ 6 تير ماه 1383 و در شماره‌ي 14  تعطيل شد.
القصه!.  پس از فراز و فرودهايي در پاييز همان سال آقاي ولدبيگي دوباره به اطلاع مي‌رساندند. و مي‌خواهيم آشتي را دوباره منتشر نمائيم. با همه ی مشکلاتی که بود، در تاريخ 25 آبان 1383 آشتي دوباره منتشر شد.
منصور تيفوري هم كه ديگر تهران را ترك كرده بود به خاطر شرایط جدیداش حاضر به بازگشت و شروع دوباره‌ي كار نشد. به خاطر مشكلات مالي و كمبود نيرو روزنامه را در 12 صفحه و تنها با 4 صفحه‌ي رنگي منتشر كرديم. و براي بخش كردي ظاهرا"همان دوستان آقاي اميد اميني پور صفحات را در دست گرفتند. كه البته تا عيد آن سال آشتي نامنظم منتشر مي‌شد و من بسيار كم مي‌آمدم تا اين كه دوباره با آقاي ولدبيگي به توافق رسيديم.و بعد از تعطيلات دوباره روزنامه را با همان 16 صفحه‌ي رنگي منتشر كرديم. البته با افزايش قيمت روزنامه. اولين شماره بعد از عيد مواجه شد با رئيس جمهور جلال طالباني در عراق. از آن به بعد مسائل انتخابات در ايران بسيار جدي‌تر شد. و شايد حجم انبوهي از مطالب ما را مسائل انتخابات در برگرفت.تا اين كه ماجراي مهاباد پيش آمد و روزنامه‌ي‌ آشتي تنها نشريه‌ي كوردي بود. كه با اولين شماره‌ي انتشارش بعد از ماجرا به پوشش خبري آن ماجرا پرداخت وحتا اولين رسانه‌اي بود كه در ميان همه‌ي رسانه‌ها توانست با فرمانداري مهاباد مصاحبه كند. تا اين كه دو شماره بعد از آن روزنامه‌ي آشتي توقيف شد.
القصه:
اكنون سال گرد توقيف آشتي است. قصه‌ي توقيف براي نگارنده اين گونه اتفاق افتاد كه در حالي كه تمام شب را به جستجو در سايت‌هاي خبري و نيز تماس‌هاي تلفني براي پيگيري حادثه‌ي سقز بيدار مانده بودم . همه‌ي تلفن‌هايمان به فرماندار سقز، بيمارستانهاي سقز، نيروي انتظامي و ...بي‌نتيجه مانده بود هنگامي كه داشتم به نشريه مي‌رفتم به من تلفن زدند كه آشتي توقيف شد!؟ باورم نمي‌شد. نه آن كه باور اين كار سخت باشد. زيرا كه ما از همان شماره‌ي اول هر شماره  گمان مي‌كرديم كه شماره‌ي آينده توقيف خواهيم شد. اما فكر نمي‌كردم كه در آن شرايط بحراني مناطق كوردنشين روزنامه توقيف شود.به دفتر روزنامه رسيدم همه بهت زده بودند. كسي كار نمي‌كرد. همه نشسته بودند. همه‌ اندوهگين بودند. عده‌اي حرف نمي‌زدند و در سكوتي غريب فرورفته بودند. نمي‌دانستيم چه بگوييم واقعيت داشت آشتي توقيف شده بود.
 آخرين خاطره‌ي آشتي هم مربوط به سيد محمد خاتمي است. آن روز بعد از ظهر همگي با هم به كاخ نياوران رفته بوديم آن جا مراسمي براي زنده ياد مجتبي ميرزاده، برپا بود. در كنار همان تالار نمايشگاه عكس «هشت سال با خاتمي» در حال برگزاري بود.آن روز 13 مرداد بود و روزي بود كه محمود احمدي نژاد كاخ رياست جمهوري را از سيد محمدخاتمي تحويل گرفته بود یعنی اولين روز رئيس جمهور شدن احمدي نژاد و پايان حضور خاتمي در دولت.به نمايشگاه رفتيم همه داشتند با خاتمي‌اي كه ديگر رئيس جمهور نبود ولي همچنان محبوب بود عكس مي‌گرفتند. به پيش‌نهاد دوستان پيش خاتمي رفتم. و روزنامه را دست‌اش دادم و گفتم: آقاي خاتمي هم زمان با پايان رياست جمهوري شما روزنامه‌ي ما هم توقيف شد. براي‌ام جالب بود كه خاتمي روزنامه را كاملا" مي‌شناخت و حتي به زمان انتشارش هم اشاره كرد. و با شوخی  گفت: توقیف تان را تبريك مي‌گويم تبريكي كه معناي آن تأسف بود و بس.
تيتر روزنامه «پايان جمهوري اصلاحات» را كه ديد برايش جالب‌تر شد.سرش آورد کنار گوشم و گفت:" آخر پسر جان این چه تیتری است که زده ای، این یعنی این که آن ها می خواهند به جمهوریت پایان بدهند، هر چند که این طور است و چنین قصدی دارند اما تو که نباید بنویسی و روزنامه را به توقیف بدهی"او گمان مي‌كرد که آشتی به خاطر آن تيتر توقيف شد. او نمي‌دانست چرا ما توقيف شديم!؟
 آيا واقعا" اين همه نويسنده و روزنامه نگار از خود سوال كردند. از ديگري‌هاي ما سوال كردند و سوالات شان را در نشریات شان نوشتند؟ آيا مي‌توانيم از قوه‌ي قضايه سوال كنيم؟،از ديگر مسئولان چه طور؟ كه آيا بستن روزنامه‌اي با حدود 000/100 مخاطب در منطقه‌اي كه از عدم توسعه‌ي شاخص هاي فرهنگي رنج جانكاه مي‌برد. كار درستي است؟آيا كساني كه خود را دلسوزترين مردم كورد مي‌دا نند، هرگز حاضر شدند اين پرسش را مطرح كنند؟ با شرحي كه رفت مي‌خواهم بگويم من كاري با دعواهاي جناحي و درون جناحي و بيرون جناحي ندارم. كاري هم با خصومت‌هاي دو طرفه برخي روشنفكران و نويسندگان كرد با بهرام ولدبيگي ندارم. چرا به خاطر خصومت‌هاي تان با بهرام ولد بيگي آشتي را كه روزنامه‌ي مردم بود فدا كرديد؟ من مي‌خواهم بگويم من و دوستانم از ابتداي آشتي لحظه به لحظه براي انتشار صفحه به صفحه‌ي آن رنج كشيده‌ایم و شب‌ها تا صبح بيدار مانده‌ایم . ليتوگرافي چاپخانه و توزيع و هر آن چه كه به انتشار يك نشريه مربوط مي‌شود. با آشتي تجربه كرده‌ام و شب‌هاي زيادي را در تنهاي و غربت تهران به صبح مي رسانديم براي انتشار آشتي.
 براي من آشتي همانند بچه‌ام بود.بچه‌اي كه آن را با رنج‌هاي بسياري شماره به شماره با رنج روح متولد مي‌كرديم. من می گویم آشتي متعلق به  همه‌ي ما و متعلق به همه‌ي كساني است كه آن رامي‌خواندند. و در دكهِ‌هاي مطبوعاتي مناطق كردنشين به صف مي‌ايستادند. كدام روزنامه را سراغ داريد كه در سنندج بيش از 2000 شماره بفروشد. و در شهرستاني‌ مثل بوكان و يا ايلام بيش از 1000 نسخه؟آشتي حق همه‌ي مابود. در پایان شاید این دو بیت از حافظ گویای احوال  ما باشد:
از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيافزود            زينهار زين بيابان وين راه بي نهايت
هر خدمتي كه كردم بي مزد بود و منت             يارب مباد كس را مخدوم بي عنايت




پی نوشت:۱- این یادداشت یا این شرح حال در اولین سالگرد توقیف آشتی برای نشریه ی"هاوار" که به ابتکار سردبیر خوش ذوق هاوار ، یعنی آقای محمد علی توفیقی، شماره ای را به این مسئله اختصاص داده بودند نوشته شد. اگر برخی مطالب و اشاره ها قدیمی است به همین خاطر است.
۲-آشتی در روز ۱۳ اسفند۸۲ منتشر شد و در ۱۳مرداد ۸۴ توقیف. اما پارسال از توقیف در آمد و  به طرز عجیبی مدیر مسئول محترم این نشریه حتا خبر رفع توقیف و انتشار دوباره ی آن را به ما نیز نمی داد. پارسال شهریور که اولین شماره ی آن منتشر شد بسیاری با من تماس گرفتند و تبریک گفتند در حالی که من روحم از انتشار دوباره ی آن خبر نداشت. من نه بنای گله دارم و نه آشتی را ملک شخصی می دانستم و از همه ی محدودیت های  مدیر مسئول نیز آگاهم  و تا به امروز هم چیزی نگفته ام و ننوشته ام. اما حداقل انتظار و حقی که برای خود کادر قدیمی آشتی قایل بودم این بود که مدیران آشتی کی تلفن ساده و یک تشکر به خاطر همه ی ناتوانی هایمان در انتشار دور قبلی آشتی  را داشتیم. می شد بگویند که زحمت کشیدید اما دیگر نمی خواهیم از حضور شما استفاده کنیم همین.
۳-می خواستم این یادداشت را در ۱۳ مرداد و به مناسبت سالگرد توقیف آشتی دوباره منتشر کنم. اما امسال وقایعی در تابستان روی داد و هنوز در حال روی دادن است که راستش یادم رفته بود. تا این که دیشب مازیار  در اینجا مطلبی را نوشت که من را یاد این یادداشت انداخت واز آن جا که نشریه هاوار نیز توقیف شد و ممکن است این خاطره ی من نیز دیگر در آرشیو همان روزنامه از یادها برود از این رو تصمیم گرفتم  این یادداشت رادر وبلاگم بگذارم تا قابل دسترسی باشد.
» ادامه مطلب