۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه

خشم ترسیده ی دولت و موج جدید بازداشت ها





درست در هنگامه ای که اقتدارطلبان حاکم بر قدرت سیاسی جامعه ی ایران احساس می کردند کم کم توانسته اند  با بازداشت های گسترده و شکنجه و اعتراف گیری و خشونت بی پایان در سرکوب راه پیمایی های مردمی، بر اوضاع مسلط شوند؛دقیقا جایی که دیگر در گزارش ها  و تحلیل های شان جمعیت میلیونی معترضان را حتا در روز 25 خرداد، به صد هزار و بعد 25 هزار و آخر ها به دو یا سه هزار نفر رسانده بودند-اگر چه زمانی به تجمع میلیونی روز های آغاز اعتراضات مردمی، اعتراف کرده بودند و البته آن زمان ها می گفتند این ها طرفداران امام اند و به خاطر این که موسوی نخست وزیر امام بوده است، مردم از وی حمایت می کنند، با سرکوب خشن و بی سابقه ی تجمعات اعتراضی 13 آبان و 16 آذر می خواستند سناریوی عمر و عاصی آتش زدن تصویر آیت الله خمینی را بهانه ای برای برخورد شدیدتر با یاران دیروز امام و منتقدان  و معترضان حکومت  بنمایند- ناگهان دو اتفاق افتاد که نه در پیش بینی آن ها بود ونه در پیش بینی خود مردم.
آیت آلله منتظری روحانی متاله شیعه و یکی از بنیان گذاران راستین و واقعی نظام جمهوری اسلامی که بر تئوری ولایت فقیه ایشان بنا شده است، و  سال ها پیش در اعتراض به روند خشونت بار اقدامات همین حکومت که خود از بانیان اش بود، عطای قدرت را به لقای خلوت و تنهایی بخشیده بود و در راه دفاع از نظریات اش که سود نهایی آن برای مردم بود، دست از همه چیز شسته بود، در سوم ماه محرم چشم از جهان فرو بست. دیگر نه نیازی به مجوز بود نه نیازی به تقویم و روز مناسبتی حکومتی. مردم از گوشه و کنار ایران و به ویژه از شهرهای تهران، اصفهان و نجف آباد شبانه خود را به قم رساندند و  تشیع جنازه و راه پیمایی کردند که به گواه خود قمی ها بی سابقه ترین تشیع جنازه ی تاریخ قم بود. با این همه مردم اگر چه اکثرا به احترام آیت الله منتظری به قم رفته بودند، اما فرصت اعتراض به حاکمیت را از کف ننهادند و تمام آن چه را که حاکمیت فکر نمی کرد روزی مردم ایران بر زبان برانند، در شعارهای شان گفتند و فریاد زدند.
این حادثه چنان بر حاکمان سخت و تنگ آمد که تا چند روز بعد، فریاد وا مصیبتا یشان بلند بود و از بی ادبی به ساحت ولایت فقیه و جسارت به حضرت ولی عصر سخن به میان آمد که ناگهان حادثه ی دوم با قدرتی مثال زدنی روی داد. درواقع هنوز حاکمان ، از اقدام پیروزمندانه ی مردم  در راه پیمایی  تشییع آیت الله منتظری دردمند بودند که هفتم مرگ آیت الله فقید،  هم زمان شد با عاشورای ماه محرم و سالروز شهادت امام حسین درسال 63 هجری . مردمی که خشونت روز قبل نیروهای امنیتی را در تاسوعا تجربه کرده بودند شاید بی محابا تر و البته اندکی خشمگین تر و نیز به این امید که حکومتی که مدعی اسلامی ترین نوع حکومت در دنیا و پاسدار ارزش های اسلامی و به ویژه شیعه است، دست به خشونت آشکاری نمی زند، به خیابان انقلاب آمدند .آن هم در ماهی که در تمامی سنن اسلامی ریختن هر گونه خون و ایجاد هرگونه ضرب و جرحی ممنوع و حرام است. مردم آمدند اما در اولین لحظه های حضورشان با بی سابقه ترین خشونت های 6 ماهه ی اخیر مواجه شدند؛ ضربه ها زده شد ، خون ها ریخته شد و انسان ها کشته شدند.
نوع برخوردهای خشن و شیوه های نوین خشونت ورزی ماموران امنیتی و انتظامی و لباس شخصی با مردم چنان کرد که برای اولین بار کمی عنان از کف داده و دست به واکنش های طبیعی زدند. این اقدام هم ناظران درونی و فعالان جنبش سبز را نگران کرد و هم حاکمیت احساس کرد که جنبش وارد مرحله ی جدیدی شده است. از این رو  هواخواهان و مردمان ساده و صبوری که باور به دینی بودن و نیز تبلیغات رسانه های حاکمیت دارند،  بدون شک چشمان شان به واکنش دولت فخیمه ی کنونی خیره شد . از این رو حاکمیت اقدام به یک سری بازداشت ها ی جدید نمود . موجی از بازداشت ها که با توجه به تنوع و گستردگی آن کاملا یادآور همان بازداشت هایی است که روز بعد از انتخابات شروع شد و طیف متنوعی از فعالان سیاسی و حقوق بشری را در بر گرفت.
به نظر من این بازداشت ها به دو دلیل می تواند صورت گرفته باشد و متاسفانه احتمالا ادامه نیز داشته باشد. نخست آن که این دولت بنا به ادعاهایش طیف ویژه ای از مخاطبان سنتی و نیز سیاسی را مد نظر دارد، که با توجه به شدت تبلیغاتی که برای آن ها به عنوان گروه هدف رسانه ای انجام می دهد ، متعاقبا باید واکنش معناداری را نیز در مقابل آن چه که "فتنه " می خواند ، از خود نشان دهد. تقریبا از زمان راه پیمایی تشییع جنازه ی  آیت الله منتظری به این سو اکثر سران سیاسی، انتظامی، نظامی، قضایی، مقننه و.. حاکمیت کنونی از خواست مردم برای برخورد و به ویژه «درآوردن چشم فتنه» سخن به میان رانده اند. آیا این همه تلاش رسانه ای و این همه ایجاد توقع در میان طیف طرفداران سنتی شان نباید با اقدامی عملی همراه شود؟  اما چه کار می توانستند بکنند، اکثر نیروهای تاثیر گذار و شخصیت های سیاسی و فعال اجتماعی و مطبوعاتی در زندان بودند. قاعدتا باید سراغ سران شناخته شده ی جنبش سبز می رفتند، اما سران جنبش سبز را بازداشت کردن در واقع به معنای بر افروختن خشم مردم و تصرف خیابان ها توسط آنان بود. از سوی دیگر شخصیتی همانند خاتمی از چنان اعتبار بین المللی برخوردار است که بازداشت وی به این آسانی ها نیست. این بود که سراغ مابقی فعالان اجتماعی و مدنی و حقوق بشری و مطبوعاتی رفتند. افرادی که در لیست بازداشتی های جدید قرار گرفته اند، در واقع از نظر سطح و حساسیت فعالیت های سیاسی، فعالانی در رده های چندم ارزیابی می شوند زیرا عمده ی فعالیت شان نه بر فعالیت سیاسی که فعالیت در حوزه های جامعه ی مدنی و حقوق بشری است. به این ترتیب این بازداشت ها تنها به دلیل نوعی اعمال قدرت و نشان دادن ژست حاکمیت در برخورد با مخالفان و یا به قول خودشان سران فتنه صورت می پذیرد. اما کیست که نداند فعالان جنبش زنان  همانند منصوره شجاعی، و فعالان حقوق بشریی هم چون عماد الدین باقی و شخصیت های سیاسی ای مثل ابراهیم یزدی یا مرتضی حاجی سران هیچ فتنه ای در این رویدادها نیستند.
اما دلیل دوم که به نظر من جدی ترین دلیل این بازداشت ها است، بزنگاهی است که در آن حاکمیت احساس فشار عجیبی از سوی جنبش مردمی می کند و می خواهد به نوعی ترمزی جلوی این فشار فزاینده ،که ظاهرا تا گلوی حاکمیت پیش رفته است، بگذارد. شکل ظاهری تحقق این ترمز ابتدا این خیل بازداشت ها و ایجاد ارعاب و ترس در میان مردم است. اما هویداست که حاکمیت می خواهد در دور بعدی این بازداشت ها دوباره داستان همان محاکمه ها و اعتراف گیری ها و برگزاری دادگاه های آن چنانی و روند طولانی این مراسم تجربه شده را یک بار دیگر به نمایش بگذارد. روندی که پروسه ی آن می تواند افکار عمومی و فعالان حقوق بشری، و مطبوعاتی و نیز خانواده ها و بستگان آن ها را برای مدت ها دوباره به آن ها مشغول بدارد. این مشغولیت ذهنی و نیز عملیاتی  برای افکار عمومی و جامعه ی فعالان سیاسی و مدنی باعث می شود که حکومت در این فاصله نفسی تازه نماید. آن گاه که چندین ماه مردم را به این داستان تکراری مشغول کرد، می تواند برای بازسازی نیروها و ترمیم برنامه های اش در مقابله با جنبش مردمی فرصتی بیابد. تا بتواند نقشه های اش را برای اعمال اقتدار بیشتر در وضعیت پیش آمده ی بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم، عملی سازد. در واقع می تواند گفت این بازداشت ها نوعی واکنش احساسی به شکستی است که حاکمیت در این دو حادثه ی مذکور تجربه کرد. حال که دعوا در صحنه ی خیابان خاموش شد عرصه برای هیاهوی حکومتی باز شده است و فرصتی است برای نشان دادن خشمی که از انی دو شکست متحمل شده اند. درست همانند رو زعاشورا که بعد از آن که مردم به خانه های شان رفتند، لشکر موتور سوارهای شان در خیابان ها جولان می دادند و بر سر عابران خسته فریاد حیدر حیدر می کشیدند.این نوع نمایش قدرت بیش از آ« که نشان از اقتدار باشد نشان از یک خشم ترسیده است.

» ادامه مطلب

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

خیابان،عاشورا،تهران

ما حادثه را
از لب های خیابان نوشیدیم

ما حادثه را  بر لب های خیابان
بوسیدیم

ما حادثه را
از قامت بلند خیابان
دزدیدیم.
6 دی ماه 1338
» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

از قائم مقامی رهبری، تا قایم مقامی دل های مردم/ برای آیت الله منتظری

من یک کوردم و به تبع در سال های اولیه ی انقلاب آن چه از جمهوری اسلامی دیدیم کشتار، و اعدام  و جنگ و..این ها بود. البته مقداری جاده و برق و این ها هم به برخی روستا ها و مناطقی که گمان می رفت محل تجمع مبارزان کورد است که از طرف حکومت کفار و گروهک نامیده می شدند هم کشیده شد. اما اکنون پس از سی سال جاده ها همان جاده ها است و برق و آب هم همان است که همان  موقع برای این روستاها و شهرها احداث شده است.
باری منظور من این است آن چه نام اش ربطی به جمهوری اسلامی داشت، هم چین دل ِخوشی از نام و اعتبار و مقام  اش نداشتیم. آیت الله منتظری هم برای من و برای بسیاری دیگر همین وضعیت را داشت.تا آن که وقتی دانش آموز دوره ی راهنمایی بودیم و از جلوی اداره ی مخابرات شهرمان رد می شدم دیدم که از آن دو تصویر بزرگ بر دیوار که یکی متعلق به آت الله خمینی بود و دیگری متعلق به آیت الله منتظری ، تصویر منتظری را داشتند رنگ می کردنو در واقع پاک می کردند. به خانه بر گشتم و از پدرم پرسیدم چرا دارند این کار را می کنند گفت حتما اختلافی پیش آمده یا شاید هم می خواهند  تصویر دیگری نقاشی کنند. اما جالب است بدانید دو رو ز بعد خبر برکناری آیت الله منتظری از همه ی مقامات و منصب های اش منتشر شد.
اصلا از آن موقع به بعد  یک جوری به دلمان می نشست. نمی دانم چرا؟. به هر حال  برای من منتظری همان کسی است که در اوج قدرت و در بالاترین مقام ممکن سیاسی در حکومت جمهوی اسلامی، برای دفاع از حق زندگی عده ای از انسان ها  دست از همه چیز شست. ممکن است عده ای مثل همیشه بگویند که نه منتظری هم مثل همه  یمقامات جمهوری اسلامی از ابتدای انقلاب تا سال 67 در همه ی اتفاقات روی داده شریک است. من قصد جدال بر سر این ندارم و اصلا فرض را بر این می گذارم که از اولین روز قدرت تا آن لحظه که تصمیم گرفت از مردم و زندانیان دفاع کند، هر جنایتی که ممکن است انجام داده است. به فرض فرمان همه ی قتل و عام ها و.. را او داده است. ما همین که در یک جای زندگی اش متوجه شده است که نباید این روند را ادامه بدهد، ان هم در بالاترین مقام کشور بعد از رهبری که اختیارات اش از رییس جمهور و حتا ریاست قوه ی قضاییه و ... بیشتر بود، اقدام به اعتراض و ایستادگی بکند، در حالی که می دانیم اعتراض کردن و مقاومت در چنین مقام هایی بسیار هزینه اش بالاتر از اعتراض عادی به عنوان یک شهروند و یا یک حزب سیاسی اپوزیسیون است. او که به قول عبدالله نوری می توانست چند ماه صبر پیشه کند و یک سال بعد می توانست بخت یارش باشد و رهبر این نظام شود حتا به چنین وعده و امید هم دلخوش نشد و راه واقعی انسان بودن را در پیش گرفت. منتظری بدون شک در فقه شیعه عالمی فرزانه و توانا بود. کسی که از نظر علمی به چنین جایگاهی برسد  از نظر سیاسی در اوج باشد، تنها انسان بودن اش می تواند وی را به خود برگرداند و  به انسان برگشت.
از همان رو تا آخرین لحظه ی زندگی اش دادخواه و دادپناه مردم عادی و سیاسیون و فعالان مذهبی و غیر مذهبی بود. در این مدت چند ماه هم که از جنبش سبز مردم ایران می گذرد، آن چه در توان داشت برای مردم ایران و در دفاع از حق این مردم دریغ نکرد و حتا از تئوری ولایت فقیه خودش از خدا و مردم عذر خواهی کرد. نکته ی جالب توجه برای من این است که و ی از «مردم» هم عذر خواهی کرد ومثل بسیاری خودش را به راه نمی دانم و حالا اون موقع این جوری بوده  نزد،  بلکه شجاعانه و اخلاقمند عذر خواهی کرد.
بدون هیچ تعارفی، بدون این که از پز روشنفکری و ادعاهای آن چنانی خودم و برخی خجالت بکشم، بدون آن که احساس کنم یا بیاندیشم که نه شهاب، احساستی نشو تو نباید وارد بازی مرگ منتظری و امثالهم نشوی، بدون این که فکر کنم اصلا این قضایا به من چه و بی خیال رد شوم از کنار قضیه، صادقانه می گویم که با شنیدن خبر مرگش متاثر شدم وقتی هم متاثر می شوم برایم فرقی نمی کند که آن انسان فوت کرده، چپ بوده یا راست، لیبرال بوده یا مارکسیست، مسلمان بوده یا کافر. برایم این مهم است انسان بوده و توانسته انسانیت اش را و آبروی انسان بودن اش را حفظ کند. برایش روحی شاد و آمرزش الهی آرزو می کنم و  امیدوارم هم مردم و هم خداوند از وی خشنود باشند.
زندگی منتظری داستان زیبایی است که می توان سرلوحه ی هر انسانی قرار بگیرد. در اوج قدرت و مقام و ...کناره گیری کردن  به خاطر اعتقادات پاک انسانی از قائم مقامی رهبری یک نظام به قائم مقامی مردم رسیدن، راه دراز، سخت و بزرگی است. که منتظری آن را پیمود.به یکی از آخرین گفته های اش در دیدار با کانون مدافعان حقوق بشر دقت کنید؛ وی در این دیدار به اعضای کانون مدافعان حقوق بشرگفت، همین که شماها از انسان دفاع می کنید و کاری به دین و آیین و اعتقاد سیاسی شان ندارید بزرگ ترین کار ممکن را می کنید و از خدا برای آن ها آرزوی موفقیت خواست. این که یک روحانی و یک فرد در توصیه و نصیحت نیز یادآوری کند که مهم نیست اعتقاد و مسلک و آیین مردم، و مثل خیلی ها نمی گوید اول ببین شیعه است، بعد آیا مسلمان است، بعد ایا کافر است، اگر کافر است کافر حربی است یا غیر حربی؟ و این گونه سوالات در ذهنش جا خوش نمی کند نشان از منش انسانی وی است.
برخی  قهرمانانه می میرند و برخی رذ یلانه، برخی در اوج قدرت سیاسی می میرند و برخی در اوج قدرت اجتماعی و مردمی، برخی کوچک و حقیر می میرند و بر خی بزرگ و بزرگوارانه، منتظری نه قصد قهرمانی داشت و نه قصد و نیت قدرت، تنها بزرگی خودش و انسانی که می شناخت را حفظ کرد و در دامان ودستان و قلب های همین انسان ها،  بزرگوارانه راه زندگی ابدی در پیش گرفت.
مرگ ایشان را به پیروان ومقلدان مذهبی اش، به شاگردان اش، به همه ی کسانی که از اقدامات انسانی وی خشنود شدند، وبه همه ی انسان های آزاده تسلیت می گویم. اینک ماییم  و جبران بزرگی های او!
» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

چرا روسری به سر کردیم/ پاسخی به مطلب دکتر فاطمه ی صادقی









شهاب الدین شیخی
shahabaddins@gmail.com




آغاز ماجرا؛
مجید توکلی یکی از هزاران دانشجوی مبارز ایرانی است، که به خاطر فعالیت ها شجاعانه اش، حتا به اعتراف رسانه هایی که به خیال خود در فکر تحقیر وی بودند، به عنوان یکی از نمادهای مقاومت جنبش دانشجویی شناخته می شود. مجید در روز 16 آذر1388 پس از سخنرانی شجاعانه وغرا و بدون سانسوری در تجمع دانشجویان دانشگاه امیر کبیر ، بازداشت می شود. رسانه های مشهور(حالا دلیل شهرتشان بماند)، فارس نیوز و رجا نیوز خبر از بازداشت وی با لباس زنانه می دهند، اما به فاصله ای طولانی از انتشار خبر، عکس های وی را با لباس زنانه منتشر می کنند.
این اتفاق باعث می شود، که ابتدا به دلیل مشکوک بودن ذاتی خبرهای این دو رسانه، همه به اصل خبر شک کنند و دلایلی منطقی هم برای این شک وجود دارد. اول این که تقریبا بیش از چند ماه است که نیروهای امنیتی در محل های تجمع و راه پیمایی های مردمی، با دوربین های فیلم برداری و عکاسی حاضر می شوند و از مردمی هم که بازداشت نمی شوند عکس می گیرند چه برسد به بازداشت شدگان، اگر مجید با لباس زنانه بازداشت شده بود قاعدتا همان لحظه ی اول عکس وی در دسترس بود. دلیل دوم تفاوت های شکلی و فرمی عکس مجید با لباس زنانه، و تصویر وی به هنگام سخنرانی است. از این گرفته که کاپشن مجید رنگی دیگر است و کاپشن عکس منتشر شده با لباس زنانه رنگی دیگر؛ این که پیراهن بر تن مجیدهنگام سخنرانی دکمه دار است و پیراهنی که در عکس ملبس به لباس زنانه پیراهنی بدون دکمه، و دیگر تفاوت هایی از این دست. دلیل سوم مبتنی بر این است که کسی که قصد گریزبا پوشش زنانه داشته باشد، حتا به فرض این که همین تصمیم را در دانشگاه و بعد از ایراد سخنرانی اش گرفته باشد لااقل وضع ظاهری اش را به شکل و شمایلی که شبیه یک زن باشد در می آورد و حداقل صورت اش را اصلاح می کند امری که انجام آن بسیار ساده و در دسترس است.


تحقیر حجاب از سوی خود حاکمیت
اما آن چه به نظر من مهم تر از هر امر دیگری است، این است که حکومت که قاعدتا پاسدار ارزش های طبقه و جنس مسلط است، شکی نیست که حکومتی مرد سالار است . اصولا دقت کرده ایم وقتی می خواهند در مورد مقامات حکومتی صحبت شود می گویند« به آقایان بگویید...آقایان..گفتند... » و عناوینی از این دست، و هیچ گاه نمی شنویم که کسی در مورد مقامات حکومتی از لفظ خانم ها استفاده نماید. حال حکومت مردسالار مذهبی ایران که خود 30 سال است، حجاب را برای زنان تجویز اجباری می کند و برای رعایت و عدم رعایت اش بند  و ماده  و تضمین قانونی قایل می شود، اتفاقا پوششی را که خود سال ها به عنوان «حجاب برتر» معرفی می کند(چادر)، بر تن مجید می کند و با این کار می خواهد به گمان باطل خود وی را تحقیر کرده باشد. سوال اول از این«آقایان» این است که اگر این لباس تحقیر آمیز است چگونه این همه اصرار دارید آن را بر تن نیمی از مردمان این جامعه ببینید؟ سوال دوم این که تحقیر و کوچک شمردن امری قانونی در نظامی چنین مذهبی و ایدئولوژیک اگر از سوی مخالفان و منتقدان حکومت صورت می گرفت با چه واکنشی روبرو می شد؟
واضح و روشن است که آن چه در این میان مطرح است، پوشانیدن لباس زنانه به عنوان امری است که باعث تحقیر یک «مرد» بشود. زیرا از دید جامعه ی  مردسالار،مردی را؛ محاسنی است و صفاتی است و لباسی است ، که صد البته از لباس زنانه برتر و زیبا تر و فاخرتر و زخیم تر و محکم تر و همه ی «تر»های دیگر است نسبت به صفات و خصایل و لباس زنان، حال اگر قرار است یک مرد تحقیر شود بنابه همین منطق، یکی از راه هایش این است که این صفات ظاهری مردانه از وی ستانده شود و وی را به شکل زنان در آورد و لباس زنان بر وی بپوشاند.
نخست باید در نظر داشت که به فرض پوشیدن این لباس به صورت اختیاری از سوی مجید توکلی،  در تاریخ مبارزات سیاسی در اکثر نقاط جهان، تغییر لباس و حتا گریم و آرایش از شکل یکی از جنس های جامعه به جنس دیگر، امری متداول است. همان طور که بارها دیده ایم و شنیده ایم و خوانده ایم، برای ورود و گریز از یک محل که باید به صورت ناشناس صورت بگیرد بارها مردان لباس زنان را بر تن و یا زنان لباس مردان را پوشیده اند. مثال بارزش مردانی بوده که در دوره ی مشروطه، برای حضور در برخی جلسات برای ناشناخته ماندن «پوشیه» و چادر می پوشیدند و بر عکس بسیاری زنان که خود را با ظاهری مردانه آراستند و در صف مبارزان قرار گرفتند. برای یادآوری می توان به چادر و پوشیه پوشیدن جمشید مشایخی در سریال هزار دستان اشاره کرد. از نمونه های واقعی اش نیز می توان به داستان افتخارات شهیداندرزگو در تغییر پوشش و حتا استفاده از کلاه گیس اشاره کرد. از این سو نیز در دوران همین انقلاب خودمان شاهد بودیم که زنان لباس مردان می پوشیدند و به قول معروف با تیپ چریکی ، موهای شان را نیز کوتاه می کردند و یا در زیر کلاهی پنهان می کردند. اصلا چرا دور برویم در همین دوران جمهوری اسلامی مگر بارها شاهد نبوده ایم که زنان و به ویژه دختران جوان برای ورود آزادانه تر در محافلی که از سوی حاکمیت«مردانه» تعریف شده است، از پوشش مردانه بهره گرفته اند  و  البته نه از آن جهت که برای این پوشش ارزش بالاتری قایل هستند بلکه تنها به عنوان یک ابزار از آن سود جسته اند. نمونه ی بارز این امر تلاش دختران جوان ایرانی برای ورود به ورزشگاه ها و تماشای مسابقات فوتبال است که نمونه ی تصویری آن را در فیلم «آفساید» جعفر پناهی دیده ایم. این امر نه تنها از سوی دختران جوان و عادی جامعه بلکه حتا یک بار توسط گروهی از فعالان جنبش زنان، در فیلم مستندی به نام «90دقیقه برابری» و توسط یکی از خانم های فعال همین جنبش  اتفاق افتاد . مطمئنا آن خانم که خود یک فمینیست است، هرگز برتری ای برای لباس مردانه قایل نبوده است. بلکه همان طور که گفته شد از این لباس تنها به عنوان یک ابزار برای رسیدن به هدفی  اتفاقا برابری طلبانه ، سود جسته است.


واکنش به انتشار عکس های مجید در لباس زنانه
اما حاکمیت که سال هاست تغییرات ساختاری و فکری جامعه را در نیافته است هنوز و درسال 1388درنیافته است که جامعه ی جوان ایرانی  به ویژه در اثر مبارزات و جنبش های زنان در این سی سال،چنان تغییری کرده است که  لباس زنانه بر تن یک مرد ، نه تنها نشانه ی  تحقیر نیست، بلکه نشان افتخار است و برای شریک شدن در افتخار مجید، و نشان دادن این امر که «لباس زنان» تحقیر آمیز نیست، با مجید و همراه زنانی که سال هاست مجبورند لباس اجباری بر تن کنند، روسری و یا پوششی را که نمادی باشد از آن بر سر می کند و در مقابل دوربین عکس می گیرد.  در واقع واکنش مردم به انتشار چنین عکس هایی ، واکنشی متفاوت تر از همیشه بود. این بار مهم نبود که مجید لباس زنانه را خودش پوشیده، عکس توسط نرم افزارهایی چون فتو شاپ طراحی شده است، یا این که بازجویان و نیروهای امنیتی، به زور و بعد از بازداشت این لباس را بر تن مجید کرده اند. مردمی که 30 سال حجاب اجباری را بر تن زنان تحمل کرده اند انگار پی جوی بهانه ای بودند تا این تحمل خود را و مخالفت خود را نیز برون ریزی نمایند. مردانی که سال هاست دیگر ویژگی های زنانه را نه تنها تحقیر آمیز نمی داند بلکه آن را به عنوان یک امر طبیعی و هم ارز  گاه حتا زیبا تر و برازنده تر از ویژگی ها ی تعریف شده برای مردان می دانند. تنی چند از روزنامه نگاران و عکاسان در شبکه های اجتماعی اینترنتی، پیشنهادی را میان خود رد وبدل می نمایند مبنی بر این که در حمایت از مجید توکلی و اعلام مخالفت با «حجاب اجباری»( و نه خود حجاب)، مردان نیز روسری بر سر کنند و عکس آن را منتشر نمایند. با پیشنهاد موافقت می شود و در عرض کمتر از 3 روز بیش از صدها عکس از مردانی با روسری یا هر شکل دیگری از پوشش را که به معنای حجاب باشد منتشر می شود.


واکنش ها به انتشار عکس مردان روسری پوش


این اقدام از سوی محافل قدرت و به ویژه همان رسانه ها از جمله روزنامه کیهان و روزنامه وطن امروز مورد تمسخر و تحقیر و مخالفت قرار می گیرد. تا این جای کار قابل پیش بینی بود. اما در حالی که  این حرکت مردان بازتابی جهانی  پیدا کرده بود و به خبر مهم بسیاری از رسانه های دنیا تبدیل شد و در خبرهای آن ها هم ذکر شد که مردان ایرانی برای اعلام این که پوشش زنانه تحقیر آمیز نیست و این اجبار در پوشش است که انسان را تحقیر می نماید و نیز برای حمایت از دانشجویی که به او لباس زنانه پوشانده شده است، در اقدامی جالب توجه از مردان فمینست و دانشجویان گرفته تا اساتید دانشگاه،تا مجموعه ی گسترده ای از فعالان حقوق بشر و روزنامه نگاران، از این اقدام حمایت کرده و به این کمپین پیوستند. هم چنین در حالی که این اقدام از سوی دوفیمینست ایرانی ، خانم شهلا شفیق و  خانم شیرین عبادی به عنوان امری پسندیده قلمداد شد وآن را فرصتی برای طرح مسئله ی حجاب دانستند، اما ناگهان  و به یک باره، این اقدام توسط یکی دیگر از فمینیست های ایران یعنی خانم دکتر فاطمه ی صادقی مورد انتقاد شدید قرار گرفت. ایشان در یادداشت کوتاهی این اقدام مردان را مورد نکوهش قرار داده است و بر این باور است که این اقدام مردان  روسری پوش، کنشی در راستای «نفی فاعلیت زنان» و  اقدام  به روسری پوشیدن مردان را «دفاعی ناشیانه و به لحاظ زیبایی شناختی ضعیف» از زنان می نامد و در پایان خواستار «دفاع هر جنس از جنس خودشان» می شود. البته ایشان معیارهای قدرتمند زیبایی شناسانه را نیز معرفی نکرده اند که بدانیم این ضعف زیبایی شناسی از کجا آب می خورد.
مطلب خانم صادقی اگرچه کوتاه و موجز است  و ظاهرا مو ضعی بر حق می نماید. این رویکرد که ما به عنوان « زن» می بایست با داشتن روحیه ای اعتراضی نسبت به  مردان باید به همه ی اقدامات «مردان» در هر حالتی و فارغ از نتایج و تاثیرات مثبت یا منفی آن ، معترض باشیم ، موضعی است که  برای کسانی که با تاریخ اندیشه و جنبش فمینیستی آشنایی دارند، رویکرد نا آشنایی نیست. اگرچه این رویکرد، رویکردی ضعیف اما با سابقه و  قابل بازیافت در انواع جنبش های فمینسیتی می باشد از این رو لازم می دانم نقد خود را بر چنین رویکری و نیز مطلب خانم صادقی اعلام کنم .


فمینیسم علیه اومانیسم یا تکامل اومانیسم ناقص؟


اشتباه فاحش و غیر قابل بخشش چنین رویکرد فمینیستی ای،  از سوی خانم صادقی و دیگر کسانی که چون ایشان چه در ایران و چه در سطح جهان می اندیشند، در این امر نهفته است که این گروه از فمینیست ها  به یک جدایی تخیلی «زنان» از مردان در جزیره ای خیالی معتقدند. آن ها نمی خواهند بپذیرند که جامعه ی «انسانی» جامعه ای است متشکل از هر دو جنس و اساسا اگر تفاوت جنسی وجود نداشته باشد دیگر بحث  از تبعیض و ستم جنسی، سالبه به انتفاء موضوع است. آن گروه از فمینیست های رادیکال که زمانی به فکر ساختن جهانی زنانه بودند که در آن بویی از حضور مرد، وجود نداشته باشد، به این مسئله ی ساده فکر نکرده بودند که ما جامعه ی انسانی تک جنسیتی و یا «فارغ از جنسیت» و یا با جنسیت خنثی نداریم. چه اگر چنین جامعه ای وجود داشته باشد همان گونه که گفته شد معلوم نیست ما علیه کدام نابرابری و نابرابری چه گروهی با چه گروه و یا طبقه و جنس دیگر، مبارزه می کنیم.
آن چه در این نگاه غایب است، غیاب نگاه انسانی و اومانیستی است. من  بنیاد تفکر و زیربنای ژرف  و شگرف تحولات و تغییرات اجتماعی،فرهنگی،اقتصادی و فکری را در تاریخ بشر، همانا اومانیسم می دانم ؛ اومانیسم به معنای« سنجه و محور سنجش قرار گرفتن انسان، نسبت به همه ی امور جهان. در واقع اگر بخواهیم تفکر اومانیستی را در معنای درست اش تعریف کنیم باید بگوییم تا قبل از دوره ی مدرنیته ، معیار سنجش تاریخ اندیشه ی بشر در دوره های باستان «طبیعت» و در دوره ی قرون وسطی، «متافیزیک» بوده است.معیار خیر و شر و سعادت و شقاوت معیاری بوده که از سوی نیرو و اندیشه ای جدا و به دور از خود انسان تعریف می شده و در واقع انسان قبل از مدرنیته اسیر دست نیروها و ارزش هایی بوده خارج از خودش. اما اومانیسم می گوید آن چه ملاک خیر و سعادت و شر و شقاوت است، تنها اموری است که توسط «عقل سنجشی و انتقادی» انسان تعیین می شود. آن چه برای انسان موجبات سعادت را پدید می آورد خیر است و پسندیده  و آن چه موجبات شقاوت و سختی انسان را فراهم می آورد شر است و ناپسند.داشتن رویکردهایی این چنینی به این معناست که ما «دیگری بودن» و اساسا «بیگانه بودن» زن را از «انسان بودن» پذیرفته ایم. انگار ما پذیرفته ایم که آن چه به عنوان انسان وجود دارد مردان هستند و زنان چیز دیگر و موجودی دیگرند وگرنه مسئله ی انسان مسئله ی انسان است و مسئله ی جامعه، مسئله ی همه ی افراد این جامعه است.اگر ما می پذیریم که مرد وزن هردو انسان اند نباید برای جبران حقوق از دست رفته نباید به تفریق و جداسازی گروه تحت ستم پرداخت.


واکنشی مردانه  با محتوا و ساختاری زنانه


من نیز به عنوان یک فمینیست بر این باور هستم که آن چه در تفکر غربی و در طول دوره ی مدرنیته در غرب از «اومانیسم» تجربه شد، به دلیل ساختارها و به تعبیر بوردیو«ساختمان های ذهنی»، مردسالارنه و البته مبتنی بر تعریف انسان به مثابه ی« مرد مذکر سفید طبقه متوسط  و مرفه غربی» بوده است و در این تعریف و این تجربه انسان غیر سفید، غیر مذکر وغیر طبقه ی مذکور به عنوان «دیگری» شناخته شده است. در واقع از دید من همان طور که هابرماس «مدرنیته را پروژه ای ناقص» قلمداد کرد، من نیز اومانیسمی چنین را بدون شک ناقص می دانم. اما این که اومانیسم غربی و تجربه شده در قرون 17 به بعد تا اواخر قرن 20 تجربه ای ناقص بوده است نباید واکنش انسانی  ما  واکنشی دقیقا در همان راستا و به معنای جدایی و حذف یکی از جنس ها در تعریف جامعه باشد. اگر چه من به سیاست های تبعیض مثبت و حتا «جداسازی های مقطعی» جنسیتی البته به شرط آن که در راستای جبران تبعیضات مثبت به نفع جنس تحت ستم باشد، تا حدی موافقم، اما آن را راه حلی کلی نمی دانم. زیرا باز هم تکرار می کنم جامعه ای انسانی جامعه ای است متشکل از انسانی که دارای دو جنس است و حذف هر کدام از این جنس ها چه خواسته و چه به معنای تحقیر و ستم می تواند همان نتیجه را در بر داشته باشد که نظام مردسالار می خواهد.  جهان را تا این حد به  جهان«زنانه» و «مردانه» تقسیم کردن نتیجه ای جز همین که جامعه ی مردسالار به بار آورده نخواهد داشت. برخی بر این باورند که برای توانمند سازی زنان، باید آن ها در گروه هایی کاملا زنانه مشغول فعالیت شوند زیرا به دلیل ساختارهای ذهنی و جامعه پذیر شده در جامعه ی مردسالار، زنان از چنان اعتماد به نفسی برخوردار نیستند که خود رهبری و مدیریت امور خود را در دست بگیرند و هم چنان با حضور تعدادی هر چند اندک از مردان، رهبری و مدیریت و قیادت در دست مردان قرار می گیرد. اما من استدلالم این است که ما قرار است که در یک جامعه و در کنار هم به برابری آزادی  و اعتماد به نفس و ..برسیم. اگر گروهی را درون خود حبس کنیم هر زمان که دوباره وارد گروه بزرگتر یعنی همان جامعه ی متشکل از دو جنس بشود دچار همان وضعیتی می شود که معتقدان به جداسازی از آن هراس دارند. بنابراین بهتر است از همان اول در کنار هم و باهم برای این برابری بکوشیم.اگر اومانیسم تجربه شده «انسان» را «مرد» تعریف کرده است ما باید با این اندیشه مبارزه کنیم، نه این که براین باور باشیم که چون نگاه مبتنی بر «انسان» خروجی نهایی اش «مرد» بوده بنابراین ما کلا «نگرش انسان مدار» را قبول نداریم و می رویم سراغ مسئله ی زن. زیرا این دقیقا افتادن در همان بازی و الگوی مردسالارنه است. الگویی مردسالارنه است که جهان را  و تفکر انسانی را به  قول ژاک دریدا به «تقابل های دوگانه» ی مثبت و منفی تقسیم می کند. اریگاری نیز بت تایید و تشریح زنانه تر همین ایده ی دریدا بر این باور است که بنیاد تفکر زنانه بنیادی نیست که مبنتی بر تقابل های دوگانه باشد. زبان زنان و ایده های زنانه، ساختاری دارد که دوگانه ها را چون «دوگانه هایی غیر قابل تقسیم به واحد مستقل» می بنید و بیان می کند.
فوکو به تبع از نیچه درباره ی «گفتمان کنشی» و «گفتمان واکنشی» بحث می کند . فوکو گفتمان واکنشی را گفتمانی می داند که به ظاهر قصد مقابله با گفتمان مسلط  و ستم گر را دارد. غافل از این که این خود گفتمان کنشی است که محل های نفوذی برای گفتمان  درون کنشی یا واکنشی باقی گذاشته است تا هم مخالفان اش به خود مشغول باشند و هم منفذ های تنفس برای خود باقی گذاشته باشد.در واقع گفتمان واکنشی در درون خود «گفتمان کنشی » مسلط ، به فعالیت و تعیین ایده مشغول است. این که امور را تا آن حد زنانه  و مردانه کنیم و حقوق انسانی و دفاع از آن و تئوریزه کردن و حتا کنش و واکنش در مورد آن را تنها مختص به زنان بدانیم در واقع در خدمت همان گفتمان اصلی و محوری حرکت کرده ایم که زنان را جدا از جامعه می خواهد ؛ حوزه ی عمومی مختص به مردان و حوزه ی  خصوصی مختص به زنان. نباید فراموش کنیم که منظور از «عمومیت حوزه» تعداد و کثرت و کنش افراد آن نیست؛ که اگر به خیال مان میلیون ها زن در آن حوزه مشغول به فعالیت باشند، توانسته ایم زنان را وارد حوزه ی عمومی کرده ایم. حوزه ی عمومی یعنی محل حضور عموم، مرد و زن و سرخ و سیاه و سفید و ...


از سوی دیگر خانم صادقی مدعی شده اند که این اقدام به دفاع از مجید توکلی باید صورت بگیرد و مردان حق ندارند در امری که در اساس زنانه است دخالت نمایند و این امر را به خود زنان واگذارند. اولا باید از خانم صادقی پرسید درکجای این جریان ، مردان مانع واکنش ویا کنش زنان شده است  که حالا و بعد از یادداشت ایشان، بگذارند که زنان خود به مسئله ی خودشان واکنش نشان دهند. دوما این دیگر شدیدا استدلالی غیر منطقی است، که مسئله زنان به زنان مربوط است. با این حساب، هیچ سفید پوستی حق اعتراض به تبعیض نژادی را ندارد، و هیچ غیر یهودیی نباید به هولوکاست  و هر گونه نسل کشی دیگری معترض شود و در مورد خود  جامعه ی ایران نیز اقوام و ملت ها باید خودشان به درد خودشان برسند و اقلیت های دینی هم همین طور و ما حق نداریم وارد چنین حوزه هایی بشویم. این که در اولین انتقادم به مسئله ی اومانیسم اشاره کردم به همین دلیل بود ، زیرا در چنین نگاهی آن چه غایب است خود انسان است و انسان تعریف شده از سوی هر دو گروه چه گروه «ستمگر» و چه گروه «ستم بر» که ظاهرا خود را در مظان دفاع از حق خویش می بیند، انسان را از انسانیت اش خارج کرده و وی را منتسب به یک سری ویژگی ها کرده است که خود آن ویژگی ها از انسانیت اش ارجح تر در نظر گرفته شده است.
یک نقض غرض هم در مطلب خانم دکتر صادقی به چشم می خورد ؛ از سویی همانند بسیاری دیگر که در این مدت به مردان روسری پوش  معترض شده اند، گفته اند چرا در گذشته و در مقاطع تاریخی دیگر مردان معترض به اجحاف حق زنان نشده اند. اولا هر نسل از انسان ها تنها جواب گوی خودشان هستند و دوما به فرض که من 30 سال  طرفدار تبعیض نژادی و تبعیض جنسیتی بوده ام، چون 30 سال گذشته این گونه بودم دیگر باید در ادامه ی عمرم همین گونه بمانم و حق ندارم از لحظه ی آگاه شدن به خطا بودن روش پیشینه ام از آن  دست بردارم؟ نکته ی مهم تر این که ایشان از سویی دیگر گله می کنند که چرا تا قبل از بازداشت مجید چنین حرکاتی از سوی مردان رخ نداده است و این به طور ضمنی به این معنی است که ایشان توقع چنین کنشی را داشته اند ، اما در انتهای مطلب شان معترض می شوند و تعیین تکلیف می کند برای افراد این گروه که مسایل زنان را به خودشان واگذارید.
یک نکته را خانم صادقی فراموش کرده اند و آن این است اصل اعتراض مردان با روسری، نشان دادن این بوده است، که پوشش زنانه و لباس زنانه فی ذاته نمی تواند نشانه ی تحقیر باشد، زیرا بیایید فرض کنیم که این اتفاق در زمان حکومت پهلوی روی می داد، آن موقع حاکمان به جای چادر ممکن بود که بلوز و دامن بر تن مجید بپوشانند و وی را آرایش نیز بکنند و به خیال خودشان وی را تحقیر نمایند. باز هم چنین واکنشی از سوی مردان شایسته بود. زیرا اصل بنیادین مبارزه با تحقیر وسخیف شمردن انسان ها است به ویژه اگر بنابر ویژگی های انتسابی باشد و مخصوصا تبعیض و تحقیر مبتنی بر جنسیت.
موضوع بعدی که ایشان  و گروهی دیگر به آن اشاره کرده اند و اتفاقا آن را به عنوان یک کشف درون کاوانه ی این اقدام قلمداد می کنند، این است که معمولا مدعی می شوند که چون مجید یک مرد بوده این واکنش رخ داده است، و البته همگی نیز هم چون خود جمهوری اسلامی از ضمیر پنهان همه ی این 600نفر خبر داده اند که ما به خاطر دفاع از مردانگی مجید این کار را کرده ایم. سوال من این است اولا ؛ اگر شخصی که بر وی لباس زنانه پوشانده شده است، مرد نبود، دیگر اصلا موضوعی برای اعتراض وجود داشت؟ یعنی مثلا اگر بر تن خانمی لباس زنانه می پوشاندند ما باید اعتراض می کردیم؟؟ سوال دوم این است یک نفر از این عزیزان نگفته که واقعا واکنش «زنانه» به این امر چه می توانست باشد؟ نهایتا نوشتن دو مقاله در مورد این که خیر لباس زنانه تحقیر آمیز نیست، که خوب این مسئله بارها نوشته شده است که صد البته مفید است و تاثیر خودش را نیز دارد،اما منظور من راه و روشی برای یک کنش جمعی که بتواند چنین موضع گیری از جانب حکومت و همان رسانه ها ایجاد نماید و چنین پوشش خبری ایجاد نماید پیش نمی آمد.
در پایان باید بگویم که این واکنش پوشیدن روسری از سوی مردان هر چند شتاب زده، هر چند با تعریف ها و برداشت های متفاوت آغاز و رو به رو شد اما اتفاقا هرگز از سر خشم و عدم عقلانیت نبود.به دلیلی هم می توان ادعا کنم که خود واکنش واکنشی زنانه بود و روح زنانه ی این عمل را می توان از اندیشه های لوس اریگاری، فمینیست فرانسوی، دریافت کرد که بر این باور بود که یکی از ویژگی های «نوشتار زنانه»  به تبع عمل زنانه، «بازنمایی اغراق گونه ی تصویر زنان در نگاه مردسالارانه، به منظور بی اثر ساختن آن» می باشد. آیا اقدام روسری پوشیدن مردان چیزی غیر از این بود؟ از سوی دیگر اقدام به این عمل از سوی مردان  و تصویرهای مردان با روسری، از منظر بصری چنان قوی و ساختارشکن عمل کرد  که به مراتب بیش از تصویر زنان بی حجاب،  توانست مسئله ی تفکیک جنسیتی با حجاب اجباری را، به شیوه ای بدیع و دمکراتیک به چالش بکشد .
هم چنین به نظرم مهم نیست که آیا این 600 و اندی مرد که پوشش زنانه را برگزیدند برای یک واکنش، همه ی آن ها دقیقا از منظری فمینیستی، و با نگاهی رادیکال در حوزه ی زنان به این عمل پرداخته اند یا نه؟ و آیا تمامی این مردان به همه ی حقوق برابری ها و نگاه زنانه باور دارند و به آن مسلح هستند یا نه، بلکه آن چه مبارک و فرخنده است که در اثر همین فعالیت های برابری خواهانه ی جنبش های زنان ایرانی چنان نگاهی به جامعه تسلط یافته که دیگر همین تعداد از مردان که ممکن است تا به امروز هیچ فعالیتی هم در حوزه ی زنان نداشته باشند ویا حتا بیانیه ی کمپین را نیز امضا نکرده باشند، اما لباس زنانه و زنانگی را محقر و خوار نمی شمارند و این نکته ای است که فعالان جنبش زنان باید از آن خوشحال باشند نه بر علیه آن بشورند .
 ضمن این که دوباره تکرار می کنم در این مدت اگرچه هیچ مردی و هیچ گروهی مانع هیچ واکنشی از سوی زنان  نشده است،  ما هیچ واکنشی را در ظرف این 10 روز از هیچ کس ندیدیم و به قول خودتان اگر نبود این اقدام  مردان روسری پوش ،« بعید نبود» شما همین یادداشت کوتاه را نیز نمی نوشتید؟


منعکس شده در: رادیو زمانه
تغییر برای برابری
خبرنامه ی امیر کبیر


» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

هه‌ ڵپه‌ ركێ (رقص کوردی)




من تبعیدی گل های پیراهن تو بودم.!    
برقص   
تا راه  سرزمینم را  از یاد نبرم     


من مرزها را گذشته ام و
در چین دامن تو جا گذاشته ام..   
به ترنم اوراد انگشتان پای تو در رقص.... 
از گیسوانت کمی...   
بر شانه های خسته ی تاریخی  ام جا بگذار... 



پی نوشت:
1- دیشب دوستان این عکس را در فیس بوک منتشر کرده بودند.چندین بار خواستم شعری ترانه ی معروفی کردی برای آن بنویسم اما نشد. تا این که امروز صبح که از خواب بیدار شدم با دیدن دوباره ی این عکس این شعر نوشته شد.

2- این متن را یک خواننده عزیز نوشته است که به دلیل زیبایی اش آن را در پی نوشت دوم می نویسم.
مگر جنازه های برافراشته در باد فرصت می دهند تا کمی از گیسوانمان را بر شانه های خسته ی تاریخی تو شاعر کرد جا بگذاریم. هر تکه از آن را در بستر گِلی خواباندیم که بنا بود تن برادری را در آغوش کشد. راه سرزمین تو از گیسوان ما می گذرد. شهاب شاعر باش تا گیسوانمان پیامبر شعرت باشند. شاعر بمان تا ردپای گیسوانمان در لابه لای شعرت نشانی از برادران بردار رفته باشند. خواهیم رقصید با طناب دار برادرانمان. با تبعیدی گلهای پیراهنمان. با به جامانده های شعر تو در چین دامنمان. با گامهایِ مهربانیِ قد کشیده در واژه واژه ی شعرت. با کلمه کلمه ی حرف حرفت همراه باد سرزمینمان. با گیسوان پریشانمان که یادآور طناب دار برادران و خواهران رفته اند. خواهیم رقصید تا تو سفیر دردمان باشی. خواهیم رقصید. توفقط شاعر بمان تا شعرت شعر ببافد از گیسوانمان.

» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

30 سال اعدام سیاسی در کردستان

30 سال اعدام سیاسی در کوردستان


منتشر شده در: روز آنلاین  


    هنوز از اجرای حکم اعدام احسان فتاحیان، چند هفته ای نگذشته بود که خبر تایید حکم اعدام زینب جلالیان در دیوان عالی کشور منتشر شد. دختری 27 ساله با اتهاماتی مشابه: محاربه و همکاری با گروه های مخالف جمهوری اسلامی.این در شرایطی است که 13 زندانی کرد دیگر در شرایطی همانند به سر می برند.به همین علت، پرونده اعدام ها در کردستان را بازخوانی کرده ایم. 

آغاز درگیری ها

کشتار و اعدام  در کردستان در اولین سال های استقرار جمهوری اسلامی آغاز شد.در این دوره پس از آنکه مذاکرات مربوط به کردستان با شکست رو به رو شد، خشونت این منطقه را فراگرفت؛خشونتی که به تدریج دامن غیر نظامیان را نیز گرفت و سپس به اعدام ها پیوند خورد.


قتل و عام قارنا



یکی از فجایع انسانی جنگ های کردستان، قتل عام مردم بی گناه روستای «قارنا» است. پیشینه این فاجعه ظاهرا به درگیری چند ماه قبل و به طور دقیق تر درگیری میان پیشمرگان کرد و نیروهای تحت فرمان ملا حسنی که با عنوان "جوانمردان" به تاخت و تاز نظامی در این منطقه، مشغول بودند، باز می گردد. در این درگیری عده ای از نیروهای تحت فرمان ملا حسنی کشته شدند وبه دنبال آن در 11 شهریور ماه سال 58 در ساعت 1 بعد از ظهر، لشکری مجهز به تانک و توپ به روستای قارنا حمله و به تلافی کشته شدگان حادثه مذکور، مردم این روستا را قتل عام کرد. براساس آمار منابع کردی که با نام منتشر شده است، 68 نفر و بنا به آمار های دولتی 46 نفر در این حمله به قتل رسیدند.
روزنامه  کیهان در تاریخ 15 شهریور ماه 1358 روایت این قتل عام را از زبان پیشوای مذهبی کردهای نقده  و استاندار آذربایجان غربی چنین نقل می کند: " ملا صالح رحيمي با اشاره به حادثه تأسف بار روستاي "قارنا" كه طي آن گروهي از افراد مسلح غير مسئول به قصاص خون شهيدان گردنه دوآب عده اي از اهالي اين روستا را به قتل رسانده اند، گفت :افراد بي گناهي كه در روستاي قارنا به شهادت رسيده اند، همه مؤمن به انقلاب اسلامي بوده اند. آقاي حقگو استاندار آذربايجان غربي نيز، ضمن ابراز تأسف عميق از اين واقعه گفت:اين گونه كارها را نه به حساب دولت مي توان گذاشت و نه به حساب اسلام؛ كساني كه اين جنايت را مرتكب شده اند نه انقلابي هستند و نه پيرو واقعي امام خميني.. بشما قول ميدهم عاملان اين حادثه را به فوريت تحت تعقيب قرار داده و به مجازات برسانيم. تيمسار سرتيپ ظهيرنژاد فرمانده لشكر 64 اروميه نيز كه در اين ملاقات حضور داشت، گفت: "ما حامي قاتلين نيستيم بلكه از قانون حمايت ميكنيم. وي به نمايندگان كرد نقده قول داد كه با استقرار يك نيروي ويژه در نقده امنيت همه برادارن و خواهران كرد در اين شهرستان را تأمين كند."(كيهان15/6/1358)
گزارش نماینده بنیان گذار جمهوری اسلامی  هم در این زمینه قابل توجه است. متن گزارش مهدی بهادران که برای بررسی حوادث منطقه، به آن جا اعزام شده بود، به این شرح است: "بسمه تعالي حضرت امام خميني دام ظله از مجموع مشاهدات و بررسي‏هاي 25 روزه در نقده و حومه و بقية جاهاي كردستان كه مدارك آن همراه گزارشات تقديم مي‏گردد: 1- بعضي ادله و شواهد در دست است كه در كردستان و آذربايجان غربي يك توطئه مرموز در جريان است، زيرا فئودال ها و مالكين كه در رژيم گذشته عامل اجرائي شاه در منطقه بوده‏اند توسط افرادي نظير دكتر چمران، تيمسار  ظهير نژاد، فرمانده لشكر 64 اروميه سرهنگ شهبازيان و ساير فرماندهان ارتشي و ژاندارمري تا بن دندان مسلح شده‏اند و در برابر مردم مستضعف كه ساليان زياد از دست فئودال ها زجر كشيده‏اند تحت فشار قرار مي‏گيرند. 2- بعضي عناصر ارتشي مانند فرماندهان فعلي كردستان و آذربايجان غربي و پاره‏اي از پرسنل زير فرمان در اثر نداشتن بينش مذهبي و انقلابي در كناره كارهاي مثبت خود روح خصومت و عقده را بين ترك و كرد منطقه چنان تحريك كرده‏اند كه براي هميشه اختلاف باقي خواهد ماند و به احتمال قوي با يك جنگ چريكي از سوي دمكرات‏ها مواجه خواهيم شد همين عامل باعث بيزاري مردم بي گناه از جمهوري اسلامي و بدبيني به ما گشته است كه در نتيجه مردم به سوي دمكرات ها سوق داده مي‏شوند. 3- با تحقيقات مفصل كه گزارشات و نوارهاي موجود جوانمردان استخدامي ژاندارمري و مجاهد نماهاي نقده تحت سرپرستي آقاي معبودي و سرگرد نجفي در قارنا از توابع نقده حداقل 45 نفر را بدون گناه قتل عام كرده در محل سكونت آنها و بعداً كشته‏ها را در بيابان‏ها انتقال داده‏اند كه وانمود نمايند در جنگ كشته شده‏اند و دهات را غارت كرده و به آتش كشيده‏اند و استوار بيگلري در كوپلكو 5 نفر را كشته و اين در اثر بي لياقتي يا خيانت و توطئه فرماندهان ژاندارمري از يكسو و تحريك احساسات ضد كردي و بيدار شدن روح انتقامجوئي بر ضد كردهاي معصوم از سوي ديگر است متاسفانه با اينكه عاملين اين كشتار شناخته شده‏اند به علت حمايت ظهير نژاد از مفسدين محلي امكان دستگيري و مجازاتشان نيست. 4- در نقده و حومه و بلكه سراسر كردستان و آذربايجان غربي يكي از عوامل جنگ و خونريزي وجود ملانماهاي ساواكي با تعصب ضد كردي و فئودال هاي مسلح است كه توسط ارتش و ژاندارمري مسلح شده‏اند و دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران انقلاب قدرت كافي براي جلوگيري را ندارد  مانند جريان قارنا كه حكم حاكم شرع آقاي خلخالي و آقاي اميد نجف آبادي اجرا نشد. 5- در كنار راه حل نظامي، راه حل فرهنگي و ايدئولوژي و عمراني جهت كردستان و آذربايجان غربي لازم است." 
پيشنهاد:
- تصفية روحانيون قلابي كه باعث جنگ دو سه ماه قبل نقده شده‏اند و ساير نقاط.
- دستگيري و مجازات عاملين كشتار و غارت قارنا، بيگم قلعه و آتش سوزي خرمن و خانه‏هاي دوآب و غيره.
- نظارت روي دادگاه انقلاب و تقويت آن جهت دستگيري مفسدين.
- تعويض يا توبيخ فرماندهاني كه رسماً اطلاعات در اختيار ضد انقلابيون گذارده و درصدد تضعيف سپاه پاسداران هستند.
فرستادن دو نفر بازرس از طرف امام، دو نفر بازرس از طرف دولت و شوراي انقلاب و يك نفر از طرف دادستان كل.  با تقديم احترامات فائقه ـ مهدي بهادران 24/6/58(كيهان26/6/1358)"
همزمان روزنامه اطلاعات در تاریخ 16آذر ماه سال 58 گزارش مفصلی در مورد قتل عام قارنا تهیه کرد و در آن ضمن پرداختن به عوامل شکل گیری این فاجعه، گفت و گوهایی با مردم این روستا انجام داد که بخشی از آن به شرح زیر است:
" حمزه مي گويد: روز 11 شهريور، تمام اطراف ده را با تانك و توپ محاصره كرده بودند،  و ساعت يك بعدازظهر عده اي حدود صد نفر بهمراه شخصي باسم قادري، بشكل مجاهدين پاسدار، بخانه‏ها ريختند و هر كسي را دم دستشان ديدند،  كشتند و سر بريدند. روحاني ده،  با يك جلد قران،  نزد آنها رفت و قسم خورد كه مردم اين ده هيچ تقصير و گناهي ندارند.  مهاجمين روحاني ده را فوراً كشتند و سرش را بريدند و با خود بردند و هنوز سر روحاني ده پيدا نشده است.
 زني كه دو فرزند 15و 18 ساله اش را در اين كشتار از دست داده است مي گويد:آن ها به هيچكس رحم نكردند.  اين همه بيرحمي را ما هيچ جا نشنيده بوديم آن ها كه حالا زنده اند در آن ساعت يا در ده در خانه شان نبودند يا توانستند به طريقي خود را مخفي كنند.
 درباره نوع اسلحه اي كه بكار برده شده بود، پيرمردي بنام سيداحمد،  مي گويد:بعضيها را با تفنگ كشتند بعضيهارا با چاقو و كارد سر بريدند،  بعضيها را هم مخصوصاً كودكان را زير لگد و پوتين خفه كردند.
سيد احمد كه 9 نفر از اعضاي خانواده اش را از دست داده است درباره چگونگي زنده ماندن خود مي گويد:من انروز در نقده بودم و غروب،  وقتي وارد قارنا شدم، جهنم را جلوي چشم خود ديدم. 
مردم چه مي خواهند؟
از فاجعه قارنا بيش از سه ماه مي گذرد.  مردم زجر كشيده اين روستا علاوه بر از دست دادن عزيزان خود از درد بزرگ ديگري هم دارند،  آنها مي گويند:درد ما اينست كه در طول اين مدت،  هيچكس به فرياد ما نرسيده است.  هيچكس نيامده تا وضع ما را ببيند؛ ما قاتلين عزيزان خود را مي بينيم كه خونسردانه و فاتحانه از مقابل ما مي گذرند.  بعضي‏هايشان بخاطر اين جنايت پاداش هم گرفته اند! ما مي دانيم طراح اين جنايت، يك امير ارتش بوده است.
ما پول نمي خواهيم
گروهي از اهالي ده "قارنا" با اطلاع از سفر هيات حسن نيت به كردستان با دو ميني بوس از "قارنا" به مهاباد امدند.  انها با حرف‏هايشان،  داريوش فروهر را سخت متأثر كرده بودند.  وقتي فروهر به زني كه شوهر و دو دخترش را از دست داده بود گفت بكار شما رسيدگي مي شود،  با فرياد و بغض گفت:در ده ما جنايت شده،  ما پول نمي خواهيم،  ما فقط مي خواهيم قاتلين عزيزان ما را بگيريد و محاكمه كنيد و مزدشان را كف دستشان بگذاريد.  ما مي خواهيم آن گروهي كه وارد خانه‏هاي ما شدند و عده اي طفل معصوم و بي گناه را كشتند و حالا با خيال راحت و خيلي خونسرد،  از مقابل ما مي گذرند دستگير و محاكمه شوند.  ما چيزي نمي خواهيم،  جز عدالت.  ما مي خواهيم كسي به فرياد ما برسد. كسي بيايد اينجا و به كار ما رسيدگي كند.  ديروز عده اي آمدند و گفتند: خوب جنگ بود و جنگ هم از اين حرفها دارد، اما بخدا، به دين، به پيغمبر، اينجا جنگ نبود، اينجا يك مشت مردم بي گناه را سلاخي كردند. بچه چهار ساله چطور مي توانست در قيام شركت داشته باشد.
فروهر به آنها قول داد: حرف‏هايشان را به امام منتقل كند. بازماندگان قتلها هم سوار ميني بوس ها شدند و در حالي كه لحظه اي از گريستن و ناليدن آرام نداشتند، خود كه هنوز نشانه‏هاي عزاداري و تعزيت رابر تن دارد بازگشتند.(اطلاعات16/9/1358)"

این روزنامه همچنین در تاریخ 21 آذرماه نامه‌ سرگشاده‌ جمعیت حقوقدانان ایران درباره‌ وقایع کردستان به ویژه فاجعه  قارنا را به نخست‌وزیر، مهندس بازرگان، منتشر کرد. در بخشی از این نامه آمده است:"... مطلعید که در مناطق مختلف کوردستان از استانهای آذربایجان غربی و کردستان و کرمانشاه گزارشاتی دلخراش در رابطه با تجاوز به آزادی و حقوق اساسی شهروندان ارسال می‌شود. به‌ویژه فاجعه روستای قارنا که نماد خشونت و انتقامگیری ضدبشری می‌باشد و لازم است در مورد آن تحقیقاتی جدی صورت پذیرد... وظیفه‌ی انسانی و ملی همه ماست که در برابر این فاجعه بایستیم و از گسترش دامنه‌ی این اختلافات جلوگیری به عمل آوریم..." (روزنامه‌ی اطلاعات، 21 آذرماه 1358، ص 2). 

کشتارهای بعدی

این بحث ها در شرایطی مطرح می شد که همزمان ملا حسنی و گروه تحت فرماندهی او، چنین جنایاتی را در ابعاد مختلف در روستاهای دیگر کرد نشین نیز انجام داده بودند که از آن میان می توان به روستاهای: ده نالوس در اشنویه، ده سراوکانی، کلیج در منطقۀ پیرانشهر، ده صوفیان، شادله در نقده و قره قشلاق، ایندرقاش، داشخانه و... اشاره کرد که همگی تحت عنوان پاکسازی و با حمایت و مشارکت حسنی صورت گرفت.
روز سیزده آبان سال 1359 افرادی تحت عنوان کمیته ارومیه و بسیج، که تحت رهبری حجت الاسلام ملا حسنی و عظیم معبودی اداره می شدند، برای پاکسازی روستاهای مهاباد ـ منطقه شاروپران ـ وارد ده ایندرقاش شدند. ده ایندرقاش و ده دیگری به نام یوسف کند، در ده کیلومتری شمال خاوری مهاباد قرار دارند. هنگامی که حسنی و اعضای کمیته بسیج به سرپرستی معبودی به ده می رسند، به نام پاکسازی و خلع سلاح از مردم طلب اسلحه می کنند؛ و مردم می گویند که ده روز قبل سپاه  به منطقه آمده و سلاح ها را تحویل گرفته است. افراد حسنی بدون توجه به حرف های مردم و سندی که بیانگر تحویل اسلحه به سپاه بود، به ضرب و جرح مردم پرداخته و تا روز بعد به آن ها فرصت می دهند که سلاح خود را تحویل دهند. هنگام خروج از ده، حزب دموکرات به آن ها حمله ور شد و آن ها مجبور به عقب نشینی به طرف ده شدند؛ اما در بازگشت به قتل مردم پرداختند. انها در کمتر از دو ساعت 35 نفر از روستائیان را به قتل رساندند و از مدخل ده هر کسی را که دیدند به رگبار بستند.

در هفدهم آبان و چهار روز پس از کشتار در ایندرقاش افراد بسیج ارومیه و نقده باز هم با رهبری حجت الاسلام ملا حسنی و عظیم معبودی، به قصد پاکسازی روستاهای منطقه عازم صوفیان اشنویه شدند و بدون مقدمه شروع به تیراندازی کردند.در این حمله روحانی ده و معلم آن و جمعاً 13 نفر کشته و 20 نفر زخمی شدند.


کشتارهای بعدی به اختصار و به نقل از مرکز فرهنگی مقابله با ژینوساید کرد چنین است :

کشتار دسته جمعی مردم روستای قلاتان(نقده)در تاریخ 6/1/59، در حمله به این روستا 13 نفر کشته شدند.
کشتار دسته جمعی روستای صوفیان از توابع پیرانشهر در تاریخ 27/8/59 که طی آن 12 نفر از اهالی غیر نظامی این روستا به قتل رسیدند و 7 نفر از آن ها بالای 50سال سن داشتند.
قتل عام روستای باییزآباد( نقده) در تاریخ 18/8/60  که طی آن 12 نفر به قتل رسیدند اما اسامی 9 نفر شناسایی شده است.
 کشتار دسته جمعی کارگران کوره خانه ی آجر پزی  ساروقامیش در تاریخ 23/6/60 که در این فاجعه 18نفر کشته شدند و اسامی 13 نفر شناسایی شده است.
کشتار دسته جمعی مردم روستای قره گول مهاباد در تاریخ 6/11/61 که در این کشتار نیز 18 نفر جان خود را از دست دادند که اکثر آن ها بالای 50 سال سن داشتند و حتا افرادی با سنین 70 و 95 سال در میان آنها دیده می شود.
کشتار 9 نفر از اهالی  روستای سوزی از توابع مهاباد
 کشتار دسته جمعی مردم روستاهای دیلانچرخ، حلبی، كویكان، كه‌ریزه‌ی شكاكان و یونسلیان در منطقه نقده‌؛ در این کشتار ها مجموعا بیش از 40 نفر کشته شدند که تنها اسامی 23 نفر تا کنون شناسایی شده است.
 کشتار دسته جمعی در روستاهای دیمه سور، جعفر آباد، مرجان آباد از توابع مهاباد. در این حملات که در تاریخ 25/12/61 انجام گرفت عده ای از مردم غیر نظامی کشته شدند که تنها اسامی 9 نفر شناسایی و ثبت شده است.
 کشتار دسته جمعی مردم روستاهای هه لقوش و گیجه، در منطقه  سومای ارومیه در تاریخ 3/1 /62، که اسامی 13 نفر شناسایی و به ثبت رسیده است.
کشتار دسته جمعی روستاهای چقل مصطفی، خلیفه لیان و گورخانه (نقده) در تاریخ 5/1/62، که منجر به کشته شدن 21 نفر شد.
کشتار دسته جمعی روستاهای جبرییل آباد و گونده ویله و دو آب(اشنویه)، 23/6/62، 6نفر در این حملات جان خود را از دست دادند.
 به جز اسامی کشته شدگان روستای قارنا در سال 1358 که از 68 نفر آن ها تنها اسامی 49 نفر قابل شناسایی بوده و 12 نفر از اهالی روستای قلاتان، 35 نفر از اهالی روستاهای ایندرقاش و وسوکند و 12 نفر از اهالی صوفیان، در سال 1358، حدود 27 نفر دیگر از شهروندان غیر نظامی در دیگر مناطق کردستان جان خود را از دست دادند. از این 27 نفر، اسامی 25 نفر از کشته شدگان ثبت شده است.
در واقع می توان گفت که بین سال های 1358تا 1362 حدود 14 حمله در کردستان انجام گرفته که در آنها صدها نفر کشته شده اند که تاکنون تنها نام 242 نفر به ثبت رسیده است. از این 242 نفر 105 نفر از آن ها یعنی حدود44%، از کردهای منطقه  نقده هستند  و شهر مهاباد با 72 کشته در مقام دوم قرار می گیرد. این مسئله نشان می دهد که استان آذربایجان غربی با توجه به حوزه نفوذ کسانی چون ملا حسنی و لشکر جوانمردان اش بیش از هر منطقه دیگر، درگیر آشوب  و کشتار دسته جمعی مردم بی گناه روستا ها شده است.

اعدام های دسته جمعی و فردی

آنچه تا این جا آمد آمار کشته شدگان در حمله به روستاها و شهرهای کوچک بود، اما در این برخوردهاکسانی نیز به اسارت در می آمدند. بیشتر اسیر شدگان به عنوان اعضای احزاب و یا هواداران این احزاب با حکم اعدام رو به رو شدند. به این ترتیب به آمار اعدامی های اعضای احزاب کرد یا فعالان سیاسی که در این سال ها در این منطقه اعدام شده اند، می رسیم.
در فاصله سال های 1358 تا 1370(1979-1991)، 832 نفر در کردستان تیرباران شدند (مرکز فرهنگی چاک).از این تعداد 399 نفر عضو یا هوادار حزب دموکرات کردستان ایران معرفی شده اند  و209 نفر از اعضای حزب کومله؛ در مورد182 نفر باقی مانده هویت سیاسی مشخصی ذکر نشده و معلوم نیست عضو کدام حزب و گروه سیاسی بوده اند. برخی منابع بر این باورند که 802 نفر از این آمار ها، تعداد اعدامی ها توسط نیروهای نظامی بوده  و 28 نفر، یعنی حدود 3 درصد، در جنگ های داخلی میان حزب دموکرات کردستان و کومله کشته شده اند.
79 نفر از این افراد یعنی حدود 10 درصد کلیه اعدام شده ها از میان شهروندان عادی بوده اند و هیچ گرایش حزبی و فعالیت سیاسی نداشته اند. لازم به ذکر است که تعداد دیگری( احتمالا23 نفر) از این اعدامی ها کسانی بوده اند که در جنگ میان احزاب مخالف حکومت و نیروهای نظامی اسیر و همان جا تحت عنوان اعدام صحرایی تیرباران شده اند.
پدیده اعدام های دسته جمعی یکی از ویژگی های اعدام های سیاسی در کردستان بوده است که در مشهور ترین مورد آن 59 نفر از جوانان مهابادی در تاریخ 12/3/1363  بازداشت و همگی به طور هم زمان اعدام شدند. بیشترین تعداد اعدام ها در سال های 1360، 61، 62، 63 و 1367 روی داده است. در این میان سال 1360 با اعدام 163 نفر، و سال 1362 با اعدام 160 یکی از سیاه ترین سالهای  تاریخ سیاسی ایران و کردستان است.

آمار جزیی اعدام ها

در 28 مرداد1358، یازده نفر هم زمان در زندان دیزل آباد کرمانشاه، از جمله هرمز گرجی بیانی یکی از فعالان سیاسی طیف چپ، اعدام شدند. احتمالا تعدادی از این اعدامی ها کرد نبوده اند.(مرکز فرهنگی چاک)
فردای آن روز یعنی 29مرداد ماه نیز 7نفر اعدام شدند.(روزنامه ی کیهان، 30مرداد 1358)
3شهریور ماه7نفر، از جمله یکی از اعضای شورای شهر، یک فیلم بردار و برادران مصطفی سلطانی اعدام شدند(خبرنامه کومله پاییزی 1359)
4شهریورماه 1358 یازده نفر در شهر سنندج تیرباران شدند.(روزنامه ی اطلاعات 7/6/1358)
5شهریور1358، یعنی فردای آن روز 20 نفر در پادگان شهر سقز اعدام شدند.(روزنامه کیهان.6/5/1358)
از تاریخ 2/2/1358 که اسماعیل مولود نژاد جوان 21 ساله در زندان اشنویه اعدام شد تا 9/11/1358 که به اعدام محمد پروری انجامید مجموعا 16 نفر از اعضای حزب دموکرات و 10 نفر از اعضای حزب کومله اعدام شدند.(مجله جنگ در کردستان، ویژه نامه سال1358)
در سال 1359 مجموعا 39 نفر از اعضا و هواداران حزب دموکرات  و13 نفر از اعضای حزب کومله اعدام شدند.( جنگ در کردستان ویژه نامه 1359).
در سال 1360، صد و شصت و سه نفر در زندان های مهاباد، سنندج، کامیاران، بانه، دیواندره، قروه، و دیگر شهرهای کردستان اعدام شدند. 35 نفر از این افراد از اعضا و هواداران  حزب دموکرات و37 نفر از اعضا و هوادران حزب کومله بودند.(جنگ در کردستان ویژه نامه 1360، مرکز فرهنگی چاک، سایت کومله و حزب کمونیست ایران)
سال 1361 اسامی 88 نفر که حکم اعدام با تیرباران در مورد آن ها اجرا شده به ثبت رسیده است. از میان این افراد 18 نفر عضو حزب کومله، 38نفر عضو حزب دموکرات و مابقی فعالان سیاسی مستقل و یا وابسته به دیگر احزاب کردستان، به عنوان مثال حزب خبات بوده اند.(مرکز فرهنگی چاک، مجله جنگ در کردستان، سایت حزب کومله و حزب کمونیست ایران)
 درسال 1362،  از 160 نفر اعدامی که اشاره شد، بارزترین اعدام های دسته جمعی همان اعدام معروف 59 نفر در مهاباد است. مابقی اعدامی ها 36 نفر عضو حزب دموکرات و 30 نفر عضو حزب کومله بوده اند.دیگر افراد در اعدام های زندان های سقز، سنندج، سردشت جان شان را از دست داده اند..(مرکز فرهنگی چاک، مجله جنگ در کردستان، سایت حزب کومله و حزب کمونیست ایران)
سال 1363 آمار به ثبت رسیده حاکی از این است که 34 نفر از اعضای حزب دموکرات و 11 نفر از اعضای حزب کومله  اعدام شده اند. در مورد دیگر اعدامی ها و اسامی آن ها آماری در دسترس نیست.(مرکز فرهنگی چاک، مجله جنگ در کردستان، سایت حزب کومله و حزب کمونیست ایران)
 سال1364 اسامی 19 نفر از اعدامی های حزب دموکرات و 18 نفر از اعضای حزب کومله اعدام شدند. لازم به ذکر است برخی منابع معتقدند تعدادی از این اسامی ممکن است مربوط به کشته شده های جنگ داخلی کومله و دموکرات مربوط باشد.(مرکز فرهنگی چاک، مجله جنگ در کردستان، سایت حزب کومله و حزب کمونیست ایران)
سال 1365 و 1366، هفت نفر از اعضای حزب کومله و 13 نفر از اعضای حزب دمکرات اعدام شدند.(مرکز فرهنگی چاک، مجله جنگ در کردستان، سایت حزب کومله و حزب کمونیست ایران)
در اعدام های دسته جمعی که در سال های 1367 و 1368 در کل زندان های ایران انجام گرفت 23 نفر از اعضا و هواداران حزب دموکرات و برخی فعالان سیاسی مستقل و یا کسانی که خود را قبلا تسلیم کرده بودند و با نام تسلیمی شناخته می شدند و نیز  36 نفر از اعضای حزب کومله اعدام شدند.
در سال 1369، هشت مورد اعدام به ثبت رسیده که سه نفر از آن ها به عنوان  اعضای حزب دموکرات شناخته شده اند و پنج نفر دیگر هویت سیاسی مشخصی برایشان ذکر نشده است.(مرکز فرهنگی چاک، مجله جنگ در کردستان، سایت حزب کومله و حزب کمونیست ایران)
سال 1370، آمار ها حکایت از اعدام 25 نفر دارد که سه نفر از آن ها عضو حزب کومله بوده اند و از هویت سیاسی 22 نفر دیگر اطلاعاتی در دست نیست.(مرکز فرهنگی چاک، مجله جنگ در کردستان، سایت حزب کومله و حزب کمونیست ایران)
آن سوتر اما از سال 1370 به بعد آرشیوی از اعدام ها و یا کشته شدگان در دسترس نیست. سایت حزب کومله آمارش را تا سال 1373 و 1374 به روز کرده است که در این میان می توان به ترور 13 نفر از اعضای این حزب و نیز اعدام چهار تن دیگر اشاره کرد.
از سال 1374 تا سال 1382 مطلقا هیچ آماری در دسترس نیست. البته در این دوران حقیقتا آمار اعدام ها بسیار پایین آمده بود و اگر هم حکمی صادر می شد یا اجرا نمی شد یا بسیار با تاخیر به اجرا درمی آمد.

 از سال 1382 به بعد موارد اعدام هایی که تا به حال ثبت شده به شرح زیر است:

سال 1383، شش نفر از اعضای حزب دموکرات در شهر سقز اعدام شدند.احکام اعدام این افراد چند سال پیش صادر شده بود.( روزنامه آشتی 29/1/1383، سایت حزب دموکرات کردستان ایران)
 اسماعیل محمدی اهل بوکان، به اتهام همکاری با حزب کومله در سال 1382 دستگیر و در 13 شهریور 1384 در زندان ارومیه به اتهام محاربه به دار آویخته شد.
محمد پنجوینی به اتهام عضویت در گروه" اگری سور "در سال 1381 دستگیر و زندانی و در 13 شهریور 1384 به دار آویخته شد.
حسن حکمت دمیر در سال 1386 به اتهام عضویت در پژاک  در زندان خوی اعدام شد.( سازمان دفاع از حقوق بشرکردستان).
از سال 1386 تا 20 آبان 1388، که احسان فتاحیان اعدام شد، اعدام دیگری گزارش نشده است، اما آنچه مشخص است  اکنون 14 نفر از فعالان سیاسی کرد به اعدام محکوم شده اند و هم چنان در انتظار لغو حکمشان هستند. اسامی این افراد به شرح زیر است:
زینب جلالیان -2- شیرکو معارفی-3- حبیب الله‌ لطیفی  4- سید سامی حسینی، سلماس  5- سید جمال محمدی، سلماس  6- رستم ارکیا  7- فسیح یاسمنی  8- رشید آخکندی 9- حسین خضری 10- فرزاد کمانگر11- علی حیدریان 12- فرهاد وکیلی 13- مصطفی سلیمی، روستای ایلوی سقز 14- انور رستمی.

لازم به ذکر است بنا به گزارش سال 1991 عفو بین الملل از سال 1979 تا 1991، 50000کرد کشته و از سال 1987 تا 1991، 105 نفر از کردها در ایران اعدام شده اند. در گزارش ماه مارس سال 1994 همین سازمان در ژوئن سال 1993، 5نفر در کرمانشاه بعد از دو سال زندان اعدام شده اند.

بر اساس گزارش کمیسیون مبارزه با تبعیض نژادی و حمایت از اقلیت های وابسته به سازمان ملل در تاریخ10/8/1994 بر اساس گزارش نماینده فرانس لیبرتی  در 8سپتامبر 1993، 70 نفر به اتهامی پوشیدن لباس  کردی بازداشت و 10 نفر آنها بی نام و نشان مانده اند.



منابع:
1-آرشیو روزنامه اطلاعات
2-آرشیو روزنامه کیهان
3-آرشیو روزنامه انقلاب اسلامی
4- آرشیو مرکز فرهنگی چاک(کوردوساید)
5--مجله ی جنگ در کردستان
6-وبلاگ کتاب شناسی بهزاد خوشحالی و کتاب های 20 گانه اش.
7-خبرنامه  گویا
8-سایت سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان
9-سایت مجموعه فعالان حقوق بشر
10-سایت حزب دمکرات کردستان ایران
11-سایت حزب کومله
12-سند UN, CD /872-12/9/88,  کنگره خلع سلاح
13- سند e/cn.4/sub.201988,UN
14-سندUN، e/cn.4-31/4/1992 شورای اجتماعی اقتصادی سازمان ملل
15-سند UN شورای امنیت s/23685/add9/31992
16- سند  un، e/cn/.4/1993/45 شورای اقتصادی اجتماعی
17-گزارش عفو بین اللمل MDE 14/1/1988/
18- گزارش عفو بین اللمل MDE 14/3/1989/
19- گزارش عفو بین اللمل MDE 13/10/1992/
20- ایران :نقض حقوق بشر 1987 تا 1990سازمان عفو بیل املل MDE 31/12/1992
21- مجموعه اسناد کمیسوین حقوق بشر کردستان. ماستریخت 27/11992

» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

گل و خار. ترجمه ی یکی از ترانه های شهرام ناظری


   گوڵ وه‌ خار 

ئاواز: شه‌ هرام نازری 

شاعر:؟  

مترجم: شهاب الدین شیخی 




یاره‌ ب گریانم...دیده‌ م... وینه‌ ی ئه‌ ور...  
دیده‌ م وینه‌ ی ئه‌ ور ئازیز.. وه‌هار گریانه‌...  

 جه‌ رگم که‌ واوه‌..دیده‌ م.. سه‌وداو بریانه‌...  


له‌ سه‌ر تا وه‌ پا سیا به‌رگمه‌...  

بێ دوس قرچه‌ قرچ ..ئازیز.. ریشه‌ ی جه‌رگمه‌...  

بی دوس قرچه‌ قرچ دیده‌م  ریشه‌ ی جه ر‌گمه‌.  

نه‌ مانده‌ن تاقه‌ت دیده‌ که‌م...  

تاب و ته‌وانم... ئازیزم...  

عشق تۆ سوزان...چاوه‌ که‌م...  

 مه‌غز ئوسخانم... دیده‌ که‌م..    

 یاهاااها هاهاررر  دیده‌ که‌م....نویر چاوی..ئازیزم... دل و دینمی‌...گۆل وه‌ خاک   


له‌ قه‌له‌نده‌ران دیده‌م.. له‌ قه‌له‌نده‌ران  ئازیز...   

 بیاوان گه‌ردم ئازیزم.... که‌س خه‌وه‌ر نه‌یری  چاوم...   

. که‌س خه‌وه‌ر نه‌یری دیده‌ م وه‌ سه‌ودا گه‌ردم....نازه‌ نین   

یا هاا هاااهاااررر.. دیده‌ که‌م...نویر چاومی. ئازیزم... دل و دینمی...گوڵ وه‌ خاک   

یاره‌ب گریانم دیده‌ م وینه‌ی ئه‌ور..  

.یاره‌ب گریانم دیده‌م وینه‌ی ئه‌ور  

.دیده‌م وینه‌ی ئه‌ور وه‌هار گریانه‌  

 جه‌رگم که‌واوه‌ و دیده‌ م... سه‌وداو بریانه‌...  

 له‌ سه‌ر تا وه‌ پا سیا به‌رگمه‌...له‌ سه‌ر تا وه‌ پا سیا به‌رگمه‌  

بی دوس قرچه‌ قرچ..ئازیز..ریشه‌ی جه‌رگمه‌..فی دوس قرچه‌ قرچ   

نه‌مانده‌ن تاقه‌ت دیده‌ که‌م..تابو ته‌وانم  ئازیزم.   

عشق تۆ سوزان...ئازیزم... مه‌ غزئۆسخانم  

یاهاهاهارررر دیده‌ که‌م...نویر چاومی ئازیزم.. دڵ و دینمی ..گوڵ وه‌ خاک  


ترجمه[1]‌:

یارب گریانم.... چشمهایم چون ابر..

چشم هایم چون ابر بهار گریان است

چگرم کباب    دیده ام[2].... سودا  و بریان نازنین


سرتا به پایم سیاه لباسم

بی دوست قرچه قرچ[3]  ریشه ی جگرم

نمانده طاقت.. دیده ام...

تاب و توانم...نازنین

عشق تو سوزاند  مغز استخوانم

یاهاهاهار یا هاهاهاهایار...دیده ام.. نور چشممی... عزیزم... دل و دینمی گُل و خار


از قلندران..دیده ام... از قلندران...دیده ام بیابان گردم..نازنین

کس نمی داند... نازنین... سودایی تم...  دیده ام

یاهاهاهاهایار... یاهاهاهایار...دیده ام. نور چشممی...عزیزم...دل و دینمی...گُل و خار.



[1] - من معمولا ترجمه ی آزاد رو دوست دارم اما از اونجا که این متن یه ترانه با صدای شهرام ناظری است و احساس می کنم شنونده دوست دارد همان ریتم و  قرئت دقیق آن چه  را که خواننده بر زبان می آورد، بشنود سعی کردم تا حد ممکن همان الفاظ را ترجمه کنم. بنابراین این ترجمه را صرفا یک ترجمه ی لفظ به لفظ بدانید.

[2] -دیده ام. به معنای چشم های من. یا نور دیده ام. یا توان بینایی من می باشد در زبان کوردی و لازم است که با ماضی نقلی دیدن اشتباه نشود.یعنی همانند همان الفاظ تحبیبی نازنین و عزیزم و..
[3] - قرچه قرچ. از جنس واژه های دوتایی است برای دلالت به بیان یک صوت یا صدا. و شاید معنای دقیقی که بتواند به ذهن خواننده فارس متبادر شود اصطلاح" جلز و ولز" باشد اما  از آ« جا که از نظر خودم جلز و ولز بار عاشقانه و بیانگر این که جگر و قلبی که از عشق در حال سوختن است را نمی توانست انتقال دهد دقیقا از همان واژه ی کوردی استفاده کردم. در واقع «قرچه قرچ" صدایی است که مثلا زمانی که گوشت را در روغن داغ سرخ می کنیم. اگر دقت کرده باشید آن صداها که بر می آید صداهایی نیست که متبادر کننده حروفی چون"ج" یا"ز" باشد بلکه صداهایی چون "ق" و "چ" بیشتر به ذهن می آید.


کلیپ گل و خار با صدای شهرام ناظری




» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۶, جمعه

لبخند بزن پیاده پیمای پیادروهای سکوت/ برای عاطفه نبوی

عاطفه ی عزیز نام ات را در خبرها شنیده ام.از همین خبرها حکمی را که برای تو صادر کرده اند شنیده ام. شنیده ام که محکومی به این که در راهپیمیایی 25 خرداد  شرکت کرده ای. تو من را نمی شناسی. من نیز تو را نمی شناسم. نه به نظرم اشتباه می کنم من و تو همدیگر را خوب می شناسیم. مگر من نبودم که از چهار راه کالج که دیدم جمعیت در پیاده رو ها دارد زیاد می شود لبخند زدم. هنوز راه پیمایی شکل نگرفته بود. اما راه می پیمودیم. سر بر می گرداندیم. سر می چرخاندیم. به یکدیگر لبخند می زدیم. احتمالا تو یکی از همان دخترها بوده ای که به هم لبخند زده ایم. لبخندی نه برای عاطفه از جنس آغاز یک رابطه، یا یک علاقه، لبخندهای آن روز متفاوت بود. لبخند لبخند حمایت بود. یعنی من هم هستم. من با تو هستم. لبخند بزن پیاده پیمای پیادروهای سکوت. لبخند زدیم. راه رفتیم. به انقلاب نرسیده بودیم خیابان پر شد. دقیقا از 4راه ولی عصر پیاده رو جا نداشت. به خیابان آمدیم.
ما همدیگر می شناسیم. تو یکی از همین مردمان ساده و صبوری بودی که در کنار هم،  شعاع دست های مان را رو به آفتاب و روشنی بلند کرده بودیم. آره حتما تو بودی که با دست های ات برای هلی کوپتر های نیروی انتظامی دست تکان می دادی. دست مهربانی. دست اینکه با این که تو آن بالایی و من این پایین اما ما پیاده روهای راه پیما تو راهم دوست داریم. چادر سرت بود یا مانتو؟ روسری ات سبز بود یا قرمز یا سفید؟انگشتان ات را بالا برده بودی  یا دهان ات را به نشانه ی سکوت بسته بودی؟ نه حتما تو هم مرا دیده ای. من تو خوب یکدیگر را می شناسیم.
آن روز همه ی ما مردم شناساترین روزهای عمرمان را با امید آزادی وبرابری  تجربه کردیم. ما یادگرفتیم که می شود ساعت ها راه پیمایی کرد و حتا یک شعار هم سر نداد. ما یکدیگر را با سکوت هایمان می شناختیم. تو همان دختری نبودی که رفتی بالای پل عابر که از طول وعرض و حجم جمعیت دهان ات باز مانده بود؟ من همان پسری نبودم که دست پیر مردی را که نمی توانست از اتوبوس بالا بیاید تا جمعیت را ببیند گرفته بودم؟ راه طولانی بود جمعیت زیاد. من که حاضرم قسم بخورم آن روز 3میلیلون نفر بودیم. سه میلوین نفر که سکوت مان نه از سر رضا بلکه از سر فریاد بود. 
اشتباه  می کنم حتما من را می شناسی. زیرا آن روز من  و تو در یک جشن تولد بزرگ حاضر بودیم. آن روز جشن تولد  انسان بود بر سنگفرش آسفالت خیابانی که مدت ها بود تنها روزمرگی و دعوا و کلافگی پشت ترافیک را به خود دیده بود. یادت هست خیابان هم لبخند می زد. بعد از مدتها به جای لاتسیک ماشین کف پاهای خسته ی من و تو را  که  خودمان را و حقوق مان را و ازادی مان را دوست می داشتیم  و می خواستیم، نوازش می کرد. آن روز جشن تولد عاطفه  و مهربانی و لبخندهای محبت مردم بود که نثار هم می شد. مگر می شود که عاطفه در جشن عاطفه نبوده باشد. من نیز چون تو آن روز پیادرو و پیاده پیمای خیابانی بودم که انتهای اش آزادی بود. به همین خاطر نه تنها مثل عده ای فکر نمی کنم که من نیز مانند تو باید در زندان باشم. بلکه این که ازادم را حق خود می دانم و حق تو نیز می دانم که همین لحظه باید آزاد شوی. زندان جای پاهایی که« کالج» تا «آزادی» را نوردیده است نیست. بیا بیرون پیش ما.




» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

خبر تکمیلی ؛ زید آبادی به 6سال زندان و محرومیت مادام العمر از فعالیت سیاسی محکوم شده است


بنا به پیگری ها صورت گرفته در مورد خبر آقای زید آبادی معلوم شده است که حکم هنوز به وکلای زید آبادی اعلام نشده و آن ها حکم را رویت نکرده اند. اما بنا به پی گیری های بعدی ظاهرا حکم احمد زید آبادی روزنامه نگار  دبیر کل ادوار تحکیم حدت، 6سال زندان و 5 سال در تبعید و ممنوعیت مادام العمر از فعالیت سیاسی است. اما همان طور که گفته شد چون حکم به طور رسمی به وکلا ی وی اعلام نشده است. معلوم نیست که آیا 6 سال زندان به علاوه ی 5سال تبعید است یا این که 5 سال از مدت زندان ایشان باید در تبعید باشد.
به هر حال در این که حکم ایشان صادر شده است هیچ شکی نیست وباید تا فردا صبر کرد که حکم به رویت رسمی وکلا درآید و خانواده ی ایشان نیز هر گونه اطلاع رسانی را به فردا موکول کرده اند.

» ادامه مطلب

احمد زید آبادی به 5 سال زندان در تبعید محکوم شد


احمد زیدآبادی روزنامه نگار و نویسنده، به 5 سال زندان در تبعید محکوم شد.« درحالی که 12مهرماه گذشته برای آقای زید آبادی قرار وثیقه ی250 میلیون تومانی صادر شده بود ، اما در حالی که خانواده اش  وثیقه را  تامین و به دادگاه تودیع کرده بودند، به دستور دادستان از آزادی ایشان ممانعت به عمل آمد و در واقع در تمام این مدت بازداشت زیدآبادی غیر قانونی بوده است.»
صبح امروز ابا انتقال  زید آبادی به دادگا، در حالی که حکم 5 سال حبس با تبعید در گناباد را به وی اعلام کرده اند.مبلغ قرار وثیقه را نیز تشدید کرده و از 250 میلیون تومان به 350 میلیون تغییر داده اند. با این اقدام دادگاه  خانواده ی  زیدآبادی ناگزیرند به تلاش برای تامین وثیقه ی جدید تعیین شده بپردازند.


» ادامه مطلب

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

ما خیلی فقیر بودیم!؟؟

چند روز پیش یک جوکی به دستم رسید. جوک ظاهرا خاطرات یک انسانی بود که در مورد وضعیت مالی  وفقر خانوادگی شان خاطره تعریف می کند. از آن مدل تعریف کردن ها که طرف جو گیر می شود و دیگر یادش نیست که گاهی حرف هایی می زند که اصولا امکان اش نیست. مثلا یک بار در دانشکده ی علوم اجتماعی یکی از همکلاسی های ما در یک میزگرد دانشجویی گفت: من خودم 9سال جبه بودم!! و خوب دقت نکرد که جنگ کلا 8 سال بوده است. به هر حال متن جوکی که برای من آمده بود این است.

"ما خیلی فقیر بودیم. ما امکانات نداشتیم. مادرم قادر به زاییدن من نبود. خاله ام من رو زایید".

با خواندن این جوک یاد یکی از دانش  آموزان ام افتادم .سال 79 بود در مدرسه ی راهنمایی درس می دادم. دانش آموزی داشتم به نام"تبریزی"( نام کوچک اش یادم نیست). تبریزی از این بچه هایی بود که هنوز به دوره ی بلوغ نرسیده بود و هنوز آن قیافه ی زیبای کودکی اش را حفظ کرده بود. سفید و بود کمی توپول با گردنی کوتاه چشمانی کوچولو و مشکی. تبریزی خیلی خیلی شیطان بود و پر حرف و زبون دراز و خلاصه یه بچه تخص به تمام  معنا اما به شدت دوست داشتنی. چون خیلی شیطون و وروجک بود گاه گداری تنبیهش می کردم. گاهی گوشش را می کشیدم گاهی از کلاس اخراج اش می کردم. گاهی  ته کلاس سر پا نگه اش می داشتم اما اصولا  به حال تبریزی فرقی نمی کرد و او ساز خودش را می زد. البته این رو بگم که من شاگردهای شیطون و شلوغ ام رو بیشتر دوست دارم.اما خوب به خاطر حفظ نظم کلاس و اگر این کارها رو هم نکنیم که دیگر تبریزی رو کله ی من می نشست.

باری به هر جهت موقع موقع امتحانات ترم اول رسیده بود و در امتحان انشاء .سوالی بود مبنی بر این که متن زیر را تا دو پاراگراف ادامه دهید:" دوران کودکی من ...." تبریزی ورقه اش را که به من داد به ورقه اش نگاه کردم ببینم امتحان اش چطور بوده. وقتی جواب این قسمت را خواندم. تبریزی نوشته بود:" دوران کودکی من به سختی گذشت. در 3سالگی پدرم را از دست دادم و پس از آن مادرم با کار در منزل مردم و کارهای دیگر خانگی خرج زندگی مان را تامین می کرد.بعد از این که برادر کوچکم به دنیا آمد مادرم دیگر به کار در خانه ها نمی پرداخت و من مجبور شدم از شش سالگی هم به مدرسه بروم وهم در یک میوه فروشی کار می کردم.حتا بسیاری از شب ها همان میوه فروشی می خوابیدم و فردا صبح از آن جا به مدرسه می رفتم......"
من همین جوری اشک در چشمان ام حلقه زده بود و به خودم فحش می دادم. که آخر تو چرا این بچه را درک نکردی. آخر این همه روان شناسی خوندن و  جامعه شناسی خواندن به چه درد می خورد.آخر چه طوری دلت می آمد این بچه ی نازنین رو تنبیه کنی یا از کلاس اخراج کنی و... همین جور اشک می ریختم اعصابم از دست این دنیای نامراد و بی رحم خورد بود.
امتحان که تمام شد به حیات رفتم و تبریزی را پیدا کردم. صدای اش زدم و دست روی دوش اش گذاشتم و رفتیم گوشه ای از حیات نشستیم. آرام شروع کردم  به حرف زدن با تبریزی و مثلا می خواستم از در دوستی و گفت و گوی خودمانی در بیام ودر باره ی مشکلات اش باهم حرف بزنیم.
 پرسیدم تبریزی جان ببخشید من نمی دانستم که پدرت فوت کرده.
 گفت آقا شیخی من پدرم فوت نکرده ..
با تعجب پرسیدم: اما تو که تو برگه ی انشا نوشته بودی...
با خنده و همان شیطنت همیشگی اش گفت: هاهاها آقا شیخی خوب اونجا از تخیلم استفاده کردم بلند شدم دنبا اش کردم در رفت ودستم بهش نرسید گفتم  اگر دستم بهت برسه تخیل ات رو می ذارم کف دست ات ...من واقعا حالم گرفته شده  بود از این که این یه الف بچه این جوری احساسات من رو سر کار گذاشته بود اما خوب خوشحال شدم که زندگی این چنین تلخی نداشته است. هرچند قطع و یقین این چنین زندگی هایی اطراف ما بسیار است. اما یک سوا برای ام پیش آمد چرا در جامعه ی ما کودکان ما تخیل شان باید به سمت بدبختی سوق پیدا کند؟

» ادامه مطلب