۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

هه‌ ڵپه‌ ركێ (رقص کوردی)




من تبعیدی گل های پیراهن تو بودم.!    
برقص   
تا راه  سرزمینم را  از یاد نبرم     


من مرزها را گذشته ام و
در چین دامن تو جا گذاشته ام..   
به ترنم اوراد انگشتان پای تو در رقص.... 
از گیسوانت کمی...   
بر شانه های خسته ی تاریخی  ام جا بگذار... 



پی نوشت:
1- دیشب دوستان این عکس را در فیس بوک منتشر کرده بودند.چندین بار خواستم شعری ترانه ی معروفی کردی برای آن بنویسم اما نشد. تا این که امروز صبح که از خواب بیدار شدم با دیدن دوباره ی این عکس این شعر نوشته شد.

2- این متن را یک خواننده عزیز نوشته است که به دلیل زیبایی اش آن را در پی نوشت دوم می نویسم.
مگر جنازه های برافراشته در باد فرصت می دهند تا کمی از گیسوانمان را بر شانه های خسته ی تاریخی تو شاعر کرد جا بگذاریم. هر تکه از آن را در بستر گِلی خواباندیم که بنا بود تن برادری را در آغوش کشد. راه سرزمین تو از گیسوان ما می گذرد. شهاب شاعر باش تا گیسوانمان پیامبر شعرت باشند. شاعر بمان تا ردپای گیسوانمان در لابه لای شعرت نشانی از برادران بردار رفته باشند. خواهیم رقصید با طناب دار برادرانمان. با تبعیدی گلهای پیراهنمان. با به جامانده های شعر تو در چین دامنمان. با گامهایِ مهربانیِ قد کشیده در واژه واژه ی شعرت. با کلمه کلمه ی حرف حرفت همراه باد سرزمینمان. با گیسوان پریشانمان که یادآور طناب دار برادران و خواهران رفته اند. خواهیم رقصید تا تو سفیر دردمان باشی. خواهیم رقصید. توفقط شاعر بمان تا شعرت شعر ببافد از گیسوانمان.

2 comments:

ناشناس گفت...

مگر جنازه های برافراشته در باد فرصت می دهند تا کمی از گیسوانمان را بر شانه های خسته ی تاریخی تو شاعر کرد جا بگذاریم. هر تکه از آن را در بستر گِلی خواباندیم که بنا بود تن برادری را در آغوش کشد. راه سرزمین تو از گیسوان ما می گذرد. شهاب شاعر باش تا گیسوانمان پیامبر شعرت باشند. شاعر بمان تا ردپای گیسوانمان در لابه لای شعرت نشانی از برادران بردار رفته باشند. خواهیم رقصید با طناب دار برادرانمان. با تبعیدی گلهای پیراهنمان. با به جامانده های شعر تو در چین دامنمان. با گامهایِ مهربانیِ قد کشیده در واژه واژه ی شعرت. با کلمه کلمه ی حرف حرفت همراه باد سرزمینمان. با گیسوان پریشانمان که یادآور طناب دار برادران رفته اند. خواهیم رقصید تا تو سفیر دردمان باشی. خواهیم رقصید. توفقط شاعر بمان تا شعر شعرت ببافد از گیسوانمان.
پی نوشت: لطفاً این کامنت رو منتشر نکن. آن را فقط جهت خوانش شما گذاشته ام. نمی دانستم چطوری می شود کامنت خصوصی گذاشت لذا اینگونه ارسال کردم. ضمناً در قسمت پی نوشت، در خط دوم، شما کلمه ی بیدار را نوشته ای بدیار. راستی شما که شاعر شب زنده داری. روزها هم تا لنگ ظهر خوابی. از بیداری در کدامین صبح سخن می رانی؟!!!!!

ناشناس گفت...

مگر جنازه های برافراشته در باد فرصت می دهند تا کمی از گیسوانمان را بر شانه های خسته ی تاریخی تو شاعر کرد جا بگذاریم. هر تکه از آن را در بستر گِلی خواباندیم که بنا بود تن برادری را در آغوش کشد. راه سرزمین تو از گیسوان ما می گذرد. شهاب شاعر باش تا گیسوانمان پیامبر شعرت باشند. شاعر بمان تا ردپای گیسوانمان در لابه لای شعرت نشانی از برادران بردار رفته باشند. خواهیم رقصید با طناب دار برادرانمان. با تبعیدی گلهای پیراهنمان. با به جامانده های شعر تو در چین دامنمان. با گامهایِ مهربانیِ قد کشیده در واژه واژه ی شعرت. با کلمه کلمه ی حرف حرفت همراه باد سرزمینمان. با گیسوان پریشانمان که یادآور طناب دار برادران و خواهران رفته اند. خواهیم رقصید تا تو سفیر دردمان باشی. خواهیم رقصید. توفقط شاعر بمان تا شعرت شعر ببافد از گیسوانمان.

ارسال یک نظر