۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

لمپنیسم کافه نشین و روشنفکر قهوه‌خانه‌ای


- در باب اتفاقات ژنو و واکنش‌های متعاقب آن

مقدمه:
تایید رفتار‌های کسانی که رفتارها و گفت‌های‌شان نشان داده که این همه پرخاشگری نسبت به فعالان جنبش زنان و توهین‌های اشکار لفظی و حتا گاه الدرم بلدرم‌کردن‌ها زور بازو نشان دادن  و داد و هوار کردن سر بقیه که ناشی از ناملایمات روانی از تخریب باقی مانده از تخریب ادیپی است تولید لمپنیسم و فحاشی نوشتاری و رفتاری می‌کند. این ناملایمات وقتی پیش می‌آید که کسی در رابطه‌ی سه‌گانه‌ی « مادر- پدر-فرزند» وقتی در دوره‌ی فالوس « استعاره‌ی نام پدر» حاکمیت قانون ممنوعیت و مطلوبیت یگانه بین مادر و فرزند را پیش می‌آورد. اگر این رابطه توام با تحکم و زور تخریبی از سوی پدر باشد، میل به مادر به شکل معکوس آن رشد می‌یابد و نسبت به کلمه« مادر » نیز حساسیت پیدا می‌کند. تا جایی که حتا نسبت به  شنیدن واژه مادر حساسیت دارد. اما این بغض سرکوب مادر را، به مادر دیگران انتقال می‌‌دهد. برای همین است که این افراد معمولا اولین فحش‌های‌شان، فحش به مادر اطرافیان است. زیرا از تکرار الفاظ سکچوال در تقارن و توازی با کلمه‌ی مادر لذت روانی می برند. مطمئنا سوپر ایگو به این اشخاص اجازه نمی‌دهد که از مادر خودشان با چنین الفاظی یاد کنند اما انتقال و پرخاشگری جنسی و جنسیتی علیه مادر دیگر ان به نوعی به ارضای آنان منتهی می شود.  حمایت و تایید این افراد تولید نمونه‌های با قدرت آن، مانند شریعت‌مداری و حداد و امثالهم است و بی قدرت‌ها پرخاشگرانش نیز شبیه آن آدمی است که ساکن انگلیس است نهایت رشد این افراد همان نقطه است و ما باید یادمان باشد که در رشد و بال و پر دادن به این افراد چقدر سهیم هستیم.

در چند روز گذشته ظاهرا در کنفرانس‌های جانبی شواری عالی حقوق بشر سازمان ملل، در ژنو ،اتفاقاتی رخ داد. ماجرا از آن‌جا آغاز می شود که یکی از ایرانی های عرب خوزستان که در مورد نقض حقوق بشر در این مناطق سخنرانی می‌کرده است. به روایت محمد صادقی عضو « سازمان ادوار تحکیم وحدت» این شخص به هنگام سخنرانی از کلمه‌ی « الاحواز» به جای« اهواز»و از « محمره» به جای « خرمشهر» و نهایتا از از خلیج عربی به جای « خلیج فارس» استفاده کرده است. آقای صادقی ظاهرا قبل از این جلسه و در شب اول ورود به آن‌جا درگیری‌هایی با برخی از فعالان جنبش زنان و فعالان حقوق هم‌جنسگرایان پیدا کرده است و در میان این جملات و کلماتی و الفاظی چون « بی‌غیرت»، «شما به درد سبزی پاک کردن می خورید» و دیگر الفاظ و عناوینی از این دست استفاده کرده است  و چون آن‌ها در شب‌های قبل به این مسئله اعتراض کرده‌اند زمان آن جلسه را بهترین فرصت می‌داند برای جبران و خود در هیات «قهرمان مظلوم» فرو بردن. در جلسه و بعد از خواندن گزارش  فردی که در باره‌ی نقض حقوق بشر در خوزستان ، سخنرانی می‌کرده است بلند می‌شود و به نقشه‌ای که حین قرائت گزارش، در پشت سر سخنران به نمایش در آمده است اعتراض می‌کند و البته پیش از هر چیز می‌ گوید من باید «اذعان بدارم که ما در ایران چیزی به نام  تبعیض قومیتی نداریم، تبعیضی اگر هست تنها و تنها تبعیض ایدئولوژیک و مذهبی هست. برای این گفته خودشان نیز استدلال می‌کنند که در ایران  رهبر ترک است و معاون رییس جمهوری کورد است و بنابراین ما تبعیض قومیتی نداریم »و السلام. اما شما چرا از نقشه‌‌ای که  روی آن عنوان  خلیج عربی درج شده است استفاده می‌کنید  شما اگر خود را ایرانی می‌دانید».. که یکی از افرادی که آن‌جاست در جواب این لحن تحکم آمیز ایشان که در ویدیویی که بعدا منتشر شد کاملا هویداست به محمد صادقی می‌گوید اگر ندانیم؟ محمد صادقی نیز  در جواب دقیقا با استفاده از جمله‌ای که قبل از وی دو نفر دیگر به نام‌های « محمد رضا شاه پهلوی و محمود احمدی‌نژاد، از آن استفاده کرده‌اند می‌گوید« اگر این طور هستید مهمان هستید تا زمانی که همچون یک مهمان می‌توانید اینجا باشید و گرنه از کشور ما بروید بیرون» این حرف محمد صادقی با واکنش جمعیت روبه رو می‌شود و ایشان را « هو» می‌کنند. بعد از آن از سوی دیگر افرادی که  در آن جلسه حرف می‌زنند مورد انتقاد‌های نرم و شدید واقع می‌شود که البته درصد انتقادات شدید خیلی بیشتر است. محمد که از همان شب اول در بدو ورود به فعالان جنبش زنان و هم‌جنس گرایان تاخته و همه‌ی آن‌ها را مورد تمسخر و توهین قرار داده است  از این فرصت بهترین بهره را می برد و با توجه به این‌که آگاهی داشته است که در آن‌جا دسترسی به اینترنت بسیار محدود است به سرعت خودش را به جایی می‌رساند که اینترنت داشته باشد و مطلبی تحت عنوان« وقتی فعالان زنان و هم‌جنسگرایان برای خلیج عربی هورا می‌کشند»  می‌نویسد و آن را در فیس بوکش نیز منتشر می‌کند.که البته بعد از کلی جنگ و دعوای فیس بوکی و انتقاد‌های شدید از کلی گویی لطف می‌کند  و یک « برخی»  به تیتر مطلبش اضافه می‌کند. محمد صادقی کلا آدم زرنگی است و زرنگی‌اش را کرده است زیرا در این روزها می‌داند چه جوری از احساسات عوامانه‌ی کسانی که تا دیروز فارسی حرف زدن برای‌شان سخت بود  و همه‌اش موقع حرف زدن می‌گفتند « اهههه فارسیش چی میشه »، استفاده کند و در چند ساعت خود را به « قهرمان وطن پرست ملی گرای» آن‌ها تبدیل کند.  مردم وطن‌پرست ملی گرای عاشق متر به متر و وجب به وجب و انگشت به انگشت «تمامیت ارضی»، که البته بسیاری از آن‌ها حتا همین « تمامیت ارضی» را املایش را هم بلد نیستند، شروع می‌کنند به تقدیر و تشکر  از این قهرمان بزرگ وطن پرست گویا که « آریو برزن» زنده شده است. بازار « شرف» و « غیرت» و «مردانگی» در چند روز اولیه چنان داغ می شود که نگو نپرس. اما بعدا که ویدیو منتشر می شود  داستان کمی فرق می‌کند.
اولین فرق ماجرا این است که هیچ کس برای کسی «هورا» نکشیده است بلکه یک نفر « هووو» شده است. دوما همه‌ی افرادی که در آن جلسات شرکت کرده‌اند« فعالان جنبش زنان  و هم‌جنس‌گرا نبوده‌اند بلکه افراد بسیاری از طیف‌های مشخص حضور داشته‌اند. سوما کسی برای « خلیج عربی» و یا هر عنوان دیگری کف  نزده و هورا نکشیده است بلکه به رسم و عادت مالوف بعد از سخنرانی هرکسی که تمام می شود حضار کف زده‌اند. سخنرانی آن شخص هم اکثر مطالبش در مورد موارد نقض حقوق بشر و کشتار و اعدام و قتل و عام عرب‌ها  و دیگر اهالی خوزستان بوده است. چهارما آن فعال حقوق زنانی که آقای صادقی همان شب اول به ایشان گفته است « اخبارسبزی پاک کردن نفرستید» نه تنها علیه محمد حرف نزده است بلکه وقتی با حمله‌ی همه‌جانبه‌ی حضار به محمد مواجه شده است  با لحن و سخنانی که کاملا مشهود است از سر حمایت بوده می‌گوید« که این عزیزان من جوان هستند، زیر ساختار و نظام جمهوری اسلامی بزرگ شده‌اند فرصت آموختن  و یادگیری آن‌چه را که بعد از سال‌ها به آن رسیده‌ایم نداشته اند  و باید فرصت بدهیم به آن‌ها و به همین دلیل تعریف‌هایمان فرق می‌کند» ( نقل به مضمون). من منکر نمی‌شوم که اگر کسی به من هم بگوید که جوانی و هنوز دقیقا نمی‌دانی این مفاهیم یعنی چه ممکن است عصبانی شوم یا بهم بر نخورد چون دقیقا همان غرور جوانی باعث می شود به من برخورد احتمالا. اما هرکسی منکر این شود که خانم مقدم به قصد و نیتی غیر از این که از فضای متشنج جلسه و سیل  انتقاداتی که به  محمد صادقی می شده است، کم کند، واقعا دومین دروغ‌گوی این داستان است.

اما واکنش غیرتی شده‌ها که « اتفاقا» دو نفر از مردان فعال جنبش زنان را نیز در میان داشت، بعد از انتشار ویدیو چه بود؟  هیچ! آبرویی که مثل تیر از کمان رها شده بود توان برگشتن به سر جایش وجود نداشت. اگر قبول می‌کردند که به خاطر غیرتی شدن و هیجانی شدن چنین جملاتی را گفته‌اند اصل مسئله‌ای که از آن دفاع می‌کردند می‌رفت زیر سوال. بنابراین بهترین راه هم‌چنان فرار به جلو بود و تایید گفته‌های محمد صادقی و نادیده‌گرفتن تمام گفته‌ها و اندیشه‌های ضد حقوق بشری و ضد فمینیستی و ضد هم‌جنس‌گرایی ایشان، با تاکید هزار و هزار باره بر تمامیت ارضی و احواز و خلیج عربی و الی اخر.. و تقلیل دادن کل ماجرا که ما به این‌چیزها کاری نداریم ما منطورمان همان«تمامیت ارضی» بود و دیگر بقیه‌اش مهم نیست  البته انتقادهایی داریم. تمام دفاع آن‌ها از این  مقاومت در برابر این‌همه هم‌جنس‌گرا هراسی، ضد فمینیستی، و ضد ایرانی (اگر ایرانی را همه‌ی ایرانیان حساب کنیم و نه فقط فارس  و فارسی را ایرانی بدانیم)، به همین یک جمله‌ی  مقید به « البته» خلاصه شد و رفت.

اگر فارس نباشی اسم عوض کردن گناه کبیره‌است؟؟
سوال این‌است  اگر ما ایران را متعلق به تمام ایرانی‌ها می‌دانیم، یعنی تمامی کسانی که  تابعیت و شهروندی این جغرافیا را دارند از عرب ترک و کورد و ترکمن و بلوچ و... بنابراین باید زبان  عربی هم برای‌مان همان قدر عزیز باشد که زبان کوردی و زبان ترکی همان‌قدر عزیز باشد که زبان فارسی. فرهنگ  و تاریخ و جغرافیای ترک و کورد و عرب و بلوچ همان‌قدر برای‌مان عزیز باشد که زبان و تاریخ و شعر و ادبیات فارسی. این چه ایرانی بودنی است که تنها ما در مقابل  کلمه‌ی « فارس» حساسیم؟؟؟ اگر ما تنها و تنها به یک زبان و به یک قوم و به یک فرهنگ اهمیت می‌دهیم و بقیه را نادیده می‌گیریم اسم این چه می‌تواند باشد؟ بگوییم راسیسم؟ استغفرالله!! بگوییم فاشیسم قومیتی لااله اله الله.. بگویم تبعیض قومیتی؟؟؟ ما که در ایران تبعیض قومیتی نداریم.. پس اسمش را نمی‌آوریم. همین‌جوری می‌گوییم  بده خوب نکن بابا زشته این حرف‌ها رو نزن من بهش انتقاد دارم.
حال سوال این است اگر ما اسم شهرها، روستا‌ها، مکان‌ها، در واقع اسامی خاص که طبق هیچ قاعده‌ی زبان‌شناختی قابل ترجمه نیستند  ترجمه کردیم به فارسی و اسم فارسی روی شهر‌ها و مناطق کوردی، عربی، ترکمنی، بلوچی و.. گذاشتیم ما جنایت نکرده‌ایم. ما به تاریخ و فرهنگ بخشی از این آب و خاک خیانت نکرده‌ایم. ما زبان و یا زبان‌های این سرزمین این همه مقدس را که ارزش‌اش از جان انسان و گرایش جنسی انسان و جنسیت انسان مهم‌تر است، از بین نبرده‌ایم. و از بین بردن زبان‌های مملکت‌مان وطن فروشی نیست، خیانت نیست بلکه عین وطن‌پرستی است.
اسم «احواز» و یا عربی درست‌تر آن با « ال» معرفه، « الاحواز» اسم یک شهر است در استان خوزستان کنونی که به دلیل این‌که مردم‌اش عرب هستند اسم شهر هم عربی است . این اسم از دیرباز عربی بوده است و تنها و تنها به دلیل این‌که مردم فارس زبان تلفظ « ح» جیمی را ندارند آن را اهواز خوانده‌اند و در فرهنگستان دوم این اسم از « الاحواز» به «اهواز» تغییر یافته است در متون.  به خداوندی خدا اصلا زشت نیست یک زبان توان تلفظ یک حرف یا یک صدا را نداشته باشد. خود همین عرب‌ها نیز توان تلفظ « پ» را مثلا ندارند. آلمانی‌ها اصلا حرفی به نام «ژ» ندارند در زبان‌شان، اما آن‌ها هیچ زبان دیگری را تخریب نکرده‌اند و کلماتی که «ژ» دارد و از زبان دیگری وارد شده است آن را همان «ژ» می‌خوانند. اما ما چون باید همه‌چیز شبیه خود ما باشد و همه چیز باید فارسی می‌شد  به جای این‌که عرب و ترک و کورد را ایرانی بدانیم سعی در فارس کردن‌ آن‌ها داشته‌ایم. اسم بیش از ۶۰ روستا و شهر ترکی عوض شده است و اسم ده‌ها  روستا و منطقه ی کوردی عربی و .. به همین منوال.. چرا ما نسبت به آن‌ها واکنشی نداشتیم، نداریم و نخواهیم داشت. زیرا این ها که فارس نیستند. آیا  شرط ایرانی بودن را فارس یا فارسی بودن گذاشته‌ایم. حال اگر خود همان مردم اسامی  خودشان را حال متعلق به مکان باشد یا به هر چیز دیگر ،با همان زبان خودشان بخوانند و تن به این « ژینوساید فرهنگی» ندهند آن موقع آن‌ها می‌شوند وطن فروش. می‌شوند « تجزیه طلب» زیرا دارد زبان خودش را از من جدا می‌کند. اصلا همین که می خواهد به زبانی غیر از فارسی حرف بزند نشانه ی تجزیه طلب بودنش است.
همین‌جا خواهش می‌کنم بحث تکراری و رد گم‌کنی « زبان مشترک» و «زبان رسمی» و این‌ها را دوباره پیش نکشند دوستان زیرا بر فرض پذیرش این اصل نیز چرا نباید زبان‌های دیگر حضور داشته باشند و مخالفت با اسامی به زبان‌های خود مردم  چرا باید تا این حد « رگ گردن» و « دندان خشم» بعضی‌ها را  تحت فشار قرار دهد؟

اسمش را نیاور خودش را بیاور
می‌گویند در زمان قدیم اربابی با نوکرش شب در سفر بودند. دیرهنگام کاروان‌سرایی خرابه یافتند و ارباب و نوکر به آن کاروان‌سرا پناه بردند و قتی ارباب می خواست بخوابد به نوکرش گفت: برو یک چیزی پیدا کن من روی خودم بکشم هوا خیلی سرد است. نوکر رفت و بسیار جست‌و‌جوو کرد و برگشت و گفت ارباب! به جز آن «پالان خر» هیچی نیست برایتان بیاورم. ارباب عصبانی شد و نوکر را زیر باد مشت و لگد گرفت که فلان فلان شده پالان خر را برای پدرت بیاور حالا دیگر به من پالان خر پیشنهاد می‌دهی. برای بار دوم نوکر را فرستاد که چیزی پیدا کند در شان ارباب. اما نوکر بار دوم هم برگشت و قسم خورد که به جز « پالان خر» هیچ چیزی دیگری نیست که بیاورد برایش. ارباب نیز  دوباره وی را کتک زد و این  داستان چندین بار تکرار شد و ارباب نوکر را فرستاد و نوکر چیزی جز پالان خر پیدا نکرد. ارباب از کتک زدن نوکر خسته شدو ناامید از یافتن چیزی در خور شان خود بی خیال شد. اما نیمه‌های شب بسیار سردش شد و  گفت نوکر برو یک چیزی بیاور نوکر تا خواست بگوید ارباب به خدا غیر از آن پالان خر چیزی نیست بیاورم ارباب وی را به باد کتک گرفت و گفت« احمق برو بیاورش اما اسمش را نیاور». داستان ما ایرانی‌ها هم دقیقا همین است. طرف دزدی می‌کند اما اگر بهش بگویی تو دزدی چشمت را در می‌آورد. طرف مواد مخدر مصرف می‌کند اما اگر بهش بگویی معتاد باهات دعوا می‌کند. طرف قتل می‌کند اما اگر بهش بگویی قاتل ممکن است تو را هم بکشد. در مسایل روشنفکری و حیطه‌ها و حوزه‌های فکری هم به همین شکل است. طرف عقاید راسیستی دارد و رسما یک نژاد، یک زبان، یک قوم و .. را به دیگران در حرف‌های‌اش  ترجیح می‌دهد  اما اگر بهش بگویی فاشیست، یا بگویی راسیست آن موقع تو انسان بی ادبی  هستی. طرف هوموفوب است. اما اگر بهش بگویی هوموفوب گوش عالم و آدم را کر می‌کند که به من توهین شده است و من حق ندارم عقیده‌ی خودم را بیان کنم. عزیز دلم جان من برادر من خواهر من. به عنوان نمونه همین هوموفوب خیلی کلمه‌ی عجیبی نیست. کسی که  خون ببیند و حالش به هم بخورد یا غش کند بهش می‌گویند « به خون فوبیا دارد». کسی هم که از دیدن هم‌جنس‌گرا و از دیدن بوسه و عشق و هر ارتباط دیگری بین دو هم‌جنس حالش بد می شود و یا رسما علیه‌ آن‌هاست و به آن‌ها حمله می‌کند مورد توهین و تحقیر و .. قرارشان می‌دهد  خوب نسبت به هم‌جنس‌گرایی هراس دارد و اسم خارجی اش می‌شود« هوموفوب». کسی که تنها و تنها یک قومیت و یا یک ملت  و یا یک زبان را شایسته‌ی حضور می‌داند و آن را بر دیگر زبان‌ها و ملت‌ها و قوم‌ها و... ترجیح می‌دهد خوب راسیست است اسم دیگری ندارد. اما راه گفت و گو این است که  نباید بگویی راسیست.
البته اگر خودمان هم‌جنس‌گرا باشیم و کسی رفتار هموفوبیایی ازش سر بزند بگوییم این حرف « هوموفوبیا» را در خود پنهان دارد اشکالی ندارد اما اگر به همان فرد بگوییم افکارت ریشه در تفکری فاشیستی و راسیستی دارد که ۲۰۰یا۳۰۰سال پیش آدم‌های راسیست  آن را بنیاد نهاده‌اند آن موقع ما تولید خشونت کرده‌ایم نه کسی که راسیستی رفتار کرده است و یا فکر کرده است و یا حرف زده است.؟؟؟ نکته ی قابل توجه آن است که معمولا راسیست‌ها هم افراد کم هوشی هستند و هم این‌که به طور معمول خودشان به قومیت و نژادی که از آن دفاع می‌کنند تعلق ندارند. بلکه عقده‌ی فروخورده از سرکوب هویت قومی خود را با «اسمیلاسیون» در قوم غالب جبران می‌کنند و در نژا‌پرستی از  خود افراد متعلق به آن قوم و یا نژاد و یا رنگ و زبان پیشی می‌گیرند . زیرا با این رفتار می‌توانند میان قوم غالب برای خود محبوبیت دست و پا کنند و عدم محبوبیتش را به خاطر تبعیضی که از قومیت و هویت خود می‌کشیده است به فراموشی بسپارد. نمونه‌ی بارزش« آدلف هیتلر» آلمانی بود. هیتلر نه موهایش بور بود، نه قدش بلند بود و نه هیچ شباهت و ویژگی  به نژاد ژرمن داشت، اما معتقد بود که نژاد برتر انسان انسان آریایی آلمانی با قد بلند و موهای بلوند و .. است.

ایرانی هستی یا نه؟؟؟
آن چه که در جلسه اتفاق افتاد این بود که ظاهرا «قهرمان وطن پرست فدایی تمامیت ارضی» از شنیدن واژه‌هایی چون « الاحواز»، «محمره» و نهایتا « خلیج عربی» خشم‌گین شده اند و برخاسته‌اند سوالی کرده‌اند. بدون توجه به آن چه که در شب‌های گذشته از سوی این شخص اتفاق افتاده است و این اتفاق‌ها  و آن گفتارها شیرین  به زنان و هم‌جنس‌گرایان و  فعالان قومی زمانی اتفاق افتاده است که اصلا هنوز جلسه‌ای که کسی سخنرانی کند و پشت سرش نقشه‌ای باشد که بر روی آن « خلیج عربی» درج شده باشد، من تا زمانی که  اعتراض خودشان را به استفاده از نقشه‌ای که در آن از این واژه استفاده شده است، اعلام می‌دارند با محمد صادقی همراه هستم. اما نه برای وی و نه برای هیچ ایرانی دیگری این حق را قایل نیستم که به خودش این حق را بدهد که کسی را مورد سوال قرار بدهد آن هم با این لحنی که ما شنیدیم ، که شما اصلا خودت را ایرانی می‌دانی یا نه؟ چون کسی برای ایرانی بودن و یا نبودن ملزم به پاسخ‌‌گویی به کسی نیست. برای همین است که وقتی از کسی چنین سوالی را می‌پرسی در جوابت می‌گوید خوب اگر ندانم چی؟ می‌گویند شخصی یه کسی گفت که « خسته نباشی» شخص در جوابش گفت« خسته باشم چه غلطی می کنی» وقتی لحن یک سوال چنان آمرانه باشد که معلوم است جمله‌ی بعدی‌اش چیست بنابراین نباید منتظر واکنش زیبایی از طرف مقابل باشیم. هرچند به اعتقاد من آن دوست عرب در جواب محمد صادقی باید می‌گفت« که شما ما را مگر ایرانی نمی دانی  که چنین سوالی از ما می‌پرسی؟» آن موقع این محمد بود که باید از خودش و سوال بی‌موردش دفاع می‌کرد. اما این‌که جواب این شخص به خاطر این‌که در طول این تاریخ خونین هر موقع حقی را که از وی ضایع شده است درخواست‌کرده است، به او گفته‌اند تجزیه طلب، به او گفته‌اند تو اگر خودت را ایرانی می‌دانی باید پاسدار منافع ایران باشی و البته این منافع ایران ظاهرا منافع کورد و بلوچ و ترک و عرب را به همراه ندارد بلکه یکرنگ شدن و یک زبان شدن و « یک خدا و یک شاه و  یک کشور» معنای ایرانی بودن شده است، معلوم است که شخص چنین جوابی می‌دهد. اما ادامه‌ی حرف‌های ایشان دیگر هیچ‌جای دفاعی باقی نمی‌گذارد. دفاع‌های بی محتوایی که فلانی این حرف را فقط نسبت به « عرب‌» ها زده است و نه فقط به آن گروه زده است و نه منظورش اصلا همان شخص است. گفتن چنین حرفی به یک نفر هم فاجعه است. اگر اشتباه نکنم آدورنو است که می‌گوید شمردن تعداد انسان‌ها برای  بزرگ نشان دادن ابعاد فاجعه ،خود فاجعه است.این‌که این جمله را به یک نفر گفته باشد یا به ده نفر و یا به یک گروه هیچ فرقی در فاجعه آمیز بودن تفکر و نیز دفاع از آن تفکر نخواهد کرد. اصولا وقتی حرفی احتیاج به این همه ماست مالی داشته باشد  که جمع غیور مردان این‌گونه تمام اصل و فرع ماجرا را هی هرروز به نوعی به دفاع و توجیه  آن نوع حرف  و تفکر بپردازند معلوم است که کار بدجوری می‌لنگد.

تمامیت ارضی ایران و عرب همیشه مرا دشمن است و دریای خزر

شما به حرف‌های محمد صادقی دقت کردید؟ اولین جمله‌ای که گفت چی بود؟ آیا اولین جمله‌اش در مورد تمامیت ارضی بود یا در مورد خلیج فارس؟ نه اولین جمله‌اش این بود که گفت اولا من باید بگویم که « ما در ایران چیزی به نام تبعیض قومیتی نداریم و آن‌چه هست تبعیض مذهبی و ایدئولوژیک است» و بعد بقیه‌ی حرف‌هایش را ادامه داد. بعد از جلسه چه کار کرد « تیتر زد وقتی فعالان جنبش زنان برای خلیج عربی هورا می‌کشند» آیا هیچ عقل سلیمی، (عقل سلیم به عقلی می‌گویند که از حب و بغض فاصله داشته باشد و از کج اندیشی و از دروریی و ریا)، این جمله و آن تیتر را ندید؟ اگر دید نباید از لحظه‌ی اول شک می‌کرد که چرا و به چه علت اولین چیزی که یک نفر در جلسه‌ای که  مبنای آن حقوق بشر و نیز گزارش تضییع حقوق بشر است، اولین چیزی که رد می شود تبعیض حقوق انسان‌هاست و دومین اقدامی که صورت می‌گیرد تخریب فعالان جنبش‌هایی است که از حقوق بخشی از انسان‌های بی حقوق  و حق ضایع شده در طول تاریخ، یعنی زنان و دگرباشان، دفاع می‌کنند. آن هم به بهانه‌‌ی مزخرف و ساختگی تمامیت ارضی؟؟؟؟
به راستی این‌ آقایان رگ گردن از زاویه‌ی عقل در رفته، همگی  مدافع تمامیت ارضی هستند  یا کینه‌ی نژادپرستانه علیه عرب‌هاست که آن‌ها را به واکنش وا می‌دارد. من براین باورم این  کینه‌ی بر طبل کوبیده شده‌ی ضدیت با عرب و  عرب هرچه باشد مرا دشمن است، که رگ گردن فراخ و به فراز می برد و مردان و زنان مردانه اندیش چنین جو گیر می‌شوند. با این‌همه نظر خود من اگرچه در مورد آن نام و آن خلیج همان نامی است که بر آن هست یعنی خلیج‌فارس و تا زمانی که دلیل عقلی تاریخی و اندیشیده شده و توافق شده‌ای بین انسان‌های ذینفع در مورد خلیج فارس نیابم که نام دیگری بر آن باشد از دید من این خلیج همیشه فارس است. اما صادقانه بگویم چنین خشک مغز و خام نیستم از جنبه‌ی تعصب به قول مولانا، که برای یک نام حقوق انسان‌ها را انکار کنم و به خاطر این‌که این حقوق را انکار کرده‌ام اما بر نام خلیج فارس تاکید ورزیده‌ام تشویق شوم و قهرمان نامیده شوم. اما تعصب و خشک مغزی و خامی به قول مولانا آن‌جاست که  عقل مرا کور کند. باور کنم این افراد وطن پرست‌اند و مدافع تمامیت ارضی.  در میان همین افرادی که به محمد صادقی به به  چه‌چه  گفتند و هنوز رگ گردن‌شان فرو ننشسته است هستند و بودند کسانی که در نامه‌ای و با درج عنوان « عضو ادوار تحکیم وحدت» از اوباما خواستند که « از هر اقدامی» یعنی هر اقدامی که بدون شک در خواست از آمریکا برای هر اقدامی معنای‌اش جنگ و حمله به ایران است، در سرنوشت ایران دخالت کند. آن نامه برای من آمد و این جانب حاضر به امضای‌اش نشدم و پیشنهاد دادم که این قسمت‌اش عوض شود اما بعدا دیدم با تعداد امضایی محدود منتشر شد.این وطن پرستی چه وطن پرستی‌است که من از دید شما بی غیرت وطن فروش  تجزیه طلب، حاضر به امضای نامه‌ای نیستم که در آن درخواست شده « هراقدامی» علیه ایران انجام شود، امضا کنم اما  چند نفر از امضا کنندگان همین نامه هنوز تا این لحظه‌هم در پشت رینگی که محمد صادقی با تمامی توهین‌های‌اش در طول سه روز به هم‌وطنان فعال حقوق بشرش در غربت  اظهار داشته است، هنوز دارند کت و کولش را می‌مالند و می‌گویند خسته نباشی پهلوان.
از سوی دیگر این همه مدافع تمامیت ارضی ایران که از دید من تنها و تنها بهانه‌ای است برای پایمال کردن حقوق مردمان متفاوت با قومیت حاکم، چرا در تمام طول زندگی‌شان نسبت به از دست رفتن « تمامیت ارضی ایران» در دریای خزر حتا یک استاتوس فیس بوکی ننوشته‌اند. لازم به یادآوری است  که دریاچه‌ها « قابلیت مالکیت ارضی» دارند. یعنی دریاچه‌ی خزر که ۵۰ درصد آن جزو مالکیت و تمامیت ارضی ایران بود در طول این ۱۰ ساله تقریبا ۳۸ درصد آن از تمامیت ارضی ایران کاسته شده است. هیچ کس برای‌اش مهم نبود و هیچ کس حتا به تمامیت ارضی کشورش فکر نمی‌کند. این چه وطن پرستی است که اگر ۳۸ درصد از سهم ۵۰ درصدی تمامیت ارضی ایران به باد فنا برود همه در فکر گل و بلبل هستند اما اگر نام خلیجی که  خود کلمه‌ی « خلیج» یک کلمه ی عربی است، به فرض در نقشه‌ای که پشت سر یک سخنران بوده است، ما را به تفکر وطن پرستی و تمامیت ارضی طلبی وادرا می‌نماید. این همان دم خروس  و قسم حضرت عباس تمامیت  ارضی طلبان است. این‌جاست که به راحتی روشن می شود که قصد آن‌هایی که به نام تمامیت ارضی حقوق انسان ها را انکار می‌کنند چیزی نیست جز پوشاندن روحیه‌‌های پنهان‌شان علیه انسان و حقوق‌اش.


امیررشیدی و علی عبدی عزیزم من از خانم فاطمه‌ی صادقی عذر می‌خواهم.

اما همه‌ی این اتفاقات به کنار.  واکنش امیر رشیدی و علی عبدی دو عضو «مرد» کمپین یک میلیون امضا نسبت به این ماجرا جالب بود. علی عبدی که  قبلا نشانه‌های بسیاری از نکته بینی‌های پنهان در تضییع حقوق انسان‌ها از خود نشان داده‌است و مثلا میان حرف‌های کامبیز حسینی مو را از ماست هوموفوبیایی بیرون می‌کشد و یا در کامنت‌هایی که گاه دوستان‌اش در صفحه‌اش می‌گذراند چنان نقطه‌های تاریک تضییع حقوق انسان را بیرون می‌کشد که انسان خوشحال‌است که می‌تواند از او چه نکته‌هایی را یاد بگیرد، اما کسی نمی‌داند که چه شد و چه اتفاقی افتاد که ناگهان این‌بار با توجه به  تیتر مشخص و معینی که در مطلب محمد صادقی بود و خود این نشان می‌داد حتما ماجرا یک جای کارش اشکال دارد.  چطور شد که خود را یک مرتبه، یگانه سوپر من میدان احساس کرد که محمد را از زیر بار این همه  انتقاد نسبت به گفتار و حرکاتی که نقض حقوق بشر  و فیموفوبیا و هوموفوبیا و نیشن فوبیا در آن آشکار بود، در بیاورد و یک تنه و تا به امروز در تمام صفحات از وی دفاع کند. زمانی هم که ویدیو منتشر شد نوشتی« محمد رعایت امانت را کرده است». کدام رعایت امانت علی جان. اولین خیانت در امانت در تیتر مطلب بود که نوشته بود« فعالین جنبش زنان و هم‌جنس‌گرایان برای خلیج عربی هورا کشیدند» ما در ویدیو « هورایی » ندیدیم و نشنیدیم که کسی برای کلمه‌ی « خلیج عربی» کشیده باشد. تنها یک « هووو» وجود داشت که آن هم نه برای خلیج عربی بود و نه علیه آن بلکه علیه گفته‌ی محمد بود در زمانی که گفته بود« بروید و این سرزمین را ترک کنید». دومین قضیه این است که مگر در آن جلسه تنها فعالین حقوق زنان و هم‌جنس‌گرایان حضور داشتند و اگر کفی هم که به روال احترام به هر سخنرانی و گزارشی در آن جلسات زده شده است آیا تنها توسط فعالین حقوق زنان و هم‌جنس‌گرایان زده شده است؟ این کجای‌اش رعایت امانت بوده است؟؟ که اگر امانت این است من خائن‌ترین روزگار می‌خواهم باشم. از سوی دیگر علی جانم. این فرد  حتا نمایندگی گروهی را بکند بدون شک نماینده‌ی مردم عرب ایران به تنهایی نیست. حتا اگر هم نماینده باشد بازهم تحت هیچ شرایطی هیچ کسی چنین حقی ندارد به کسی که تابعیت یک کشور را دارد اولا او را مورد سوال قرار دهد و دوما وی را به ترک سرزمین خودش دعوت کند. چطور ما از سخنرانی احمدی‌نژاد در دانشگاه کلمبیا تنها آن  تک جمله‌ی « در ایران هم‌جنس‌گرا نداریم» را در آوردیم و تا به امروز بر سرش می‌کوبیم و کار درستی هم می‌کنیم. چطور ما در میان خطبه‌های نماز جمعه‌ی ۲۹ خرداد۱۳۸۸ آقای خامنه‌ای همان تک جمله‌ی « همه را از خیابان‌ها جمع می‌کنیم» را بر می‌داریم و اسم آن را به درستی گذاشتیم« فرمان کشتار و سرکوب» که البته نتیجه‌اش را دیدم همان بود. اما در مقابل « رفیق» و « هم‌جنس‌»‌مان تمام افکار و گفتار و حرکاتش را نادیده می‌گیریم و می‌چسپیم به یک جمله‌ی اتفاقی که کاملا مشهود است آن را بهانه‌ای برای ابراز مخالفت خود با حقوق اقوام و ملیت‌های ایرانی و نیز زنان و هم‌جنسگرایان قرار داده است.  علی عزیزم تو معتقدی « اگر کسی اظهار بدارد که  از دیدن بوسیدن دو هم جنس خوشش نمی‌آید» این گفته « اعلام انزجار» « تتفر پراکنی» علیه هم‌جنس‌گرایان است. و این گفته اگر هیچ حب و بغضی هم در آن نباشد باز به بازتولید هم‌جنس‌گرا هراسی و گفتمان علیه هم‌جنس گرایان منتج می شود و حتا لایک زدن  نیز برای چنین کامنتی باز در راستای تولید گفتمان هم‌جنس‌گرا هراسی است. اما تیتر زدن به نام این که هم‌جنس‌گرایان و فعالان جنبش زنان برای خلیج عربی هورا کشیدند، خشونت علیه هم‌جنس‌گرایان و فمینیست‌ها نیست و در واقع گفتمان طرد و مقابله با این گروه‌ها نیست؟ علی جان من نه از محمد صادقی و نه از دیگر افرادی چون وی انتظار ندارم که حقوق بشر و اصلا انسان را رعایت کنند. اما از کسی مثل تو که در حوزه‌هایی که به « علایق شخصی‌اش» مربوط می شود تا این حد موشکاف است انتظار دارم که حقوق بشرت شامل همه شود نه فقط حوزه‌ی مورد علاقه و تجربه‌های شخصی خودت. علی جان تو که گفتن چنین کلمه‌ای را و چنان اشتباهات لُپی یک مجری را نشانه‌ی تضییع حقوق می‌دانی آن موقع می‌نویسی « اگر کسی فکر می‌کند اسم فلان جا یک چیز دیگر است خودش را از صفحه‌ی من حذف کند»؟؟؟؟ حذف کند علی جان؟ یعنی تنها به جرم این‌که فکر کند اسم یک مکان یک چیز دیگر می‌تواند باشد. بازم تکرار می‌کنم اسم آن مکان از دید من« خلیج فارس» است اما گیرم کسی این‌جوری فکر نکرد مثل تو حذفش کنیم یا مثل ۵ نفر از دوستان خودم طرفدار تایب و سردار رادان  باشیم؟

امیر رشیدی عزیزم. تو عضو کمپین یک میلیون امضا هستی و به نام فعال جنبش زنان شناخته می شوی و چون بسیاری از ما در سمینارو کنفرانس و سخنرانی و میز‌گرد با همین نام شرکت می‌کنی. امیر جانم شما فعال حقوق بشر هستی و همین الان هم در یک نهاد حقوق بشری کار می‌کنی. چگونه ؟ بگو چگونه توانستی بنویسی« محمد عزیز کسانی که در آن جلسه بودند در شان تو نبودند»؟؟ امیر جان می شود این « شان اهورایی و آسمانی» دوست و « هم‌جنس» ات محمد صادقی را برای ما  و مردم روشن کنی تا  ما « بی شان»ها لااقل حرمت شان ایشان را نگه داریم. تا من بدانم حمیده نظامی، خدیجه مقدم، و آن همه انسان دیگری که تو حتا صبر نکردی بپرسی ببینی چه کسانی در آن‌جا بوده‌اند و بعد چنین حکمی صادر کنی، چرا و چگونه و از کی چنین بی شان شدند. که شان آن‌ها از کسی که « فعالان جنبش زنان» را  عدهای « سبزی پاک کن» می‌نامد و البته همان‌طور که همه‌می دانیم این جملات فخمیه را اصلا زمانی گفته است که نه بحثی از خلیج عربی  بوده است و نه نامی از «الاحواز»؟ بی هوده توجیه هم نکن که منظورت فقط آن شخص بوده است زیرا فکر کنم آنقدر سواد داری که بین « کسی» و « کسانی» فرق دستوری قایل باشی و بدانی وقتی می‌نویسی « کسانی که در آن جلسه بودند» یعنی همه‌ی‌ آن‌ها و کسان جمعی است غیر از « محمد صادقی».
شما به عنوان فمینیست نباید نقد ساختاری و فکری به « گفتمان مردانه‌ی تمامیت  ارضی »ای داشته باشید که « سرزمین و مزرعه » را هم‌چون « زن» ناموس می‌پندارد و ورود و خروج به آن را به مثابه‌ی ورود خروج به عضو جنسی مادر « مام میهن» برآورد می‌کند. شما  و علی جان نباید به جای خاک به انسان فکر کنید؟ خاک بدون انسان چه معنایی برای شما دارد جز معنایی که برای ژنرال‌ها و پادشاه‌ها و کشورگشاها دارد؟ وسعت سرزمینی، همانند وسعت تعداد زنان است که یکی از نشانه‌های قدرت مردانه به شمار می رود.
آن سالی که به یاد مجید توکلی و به خاطر این‌که از حجاب زن به عنوان ابزاری  تحقیر آمیز استفاده می شود جمع زیادی از مردان با روسری عکس گرفتند و یادم می‌آید خانم  فاطمه صادقی، مقاله‌ای نوشتند مبنی بر این که این کنش اصلا هم فمینستی نبوده بلکه بر اساس ایده‌ی « دفاع از هم جنس» انجام گرفته که خود من مقاله‌ای تئوریک و مبتین بر استدلالات فمینیستی در رد نظر ایشان نوشتم. در این مدت و در تمام طول این چند روز گذشته به این فکر می‌کنم باید از ایشان عذرخواهی کنم راستش ظاهرا ایده ی دفاع از هم جنس که یک ایده‌ی غریزی و احساسی است، بر ایده‌ی دفاع از هویت و تفکر و باور که یک ایده‌ی عقلانی و اکتسابی است هنوز در میان ما برتری دارد.این‌جاست که آن ضرب‌المثل کوردی معنا پیدا می‌کند که « ران سیاه و سفید موقع رد شدن از رودخانه معلوم می شود».
امیر و علی عزیزم اگر حرف‌هایم بی پرده بی رحم و رک بود و دردتان گرفت (نمی‌دانم شاید دردتان هم نگیرد) ازم بپذیرید و بخوانیدش زیرا که در تمام این مدت ما دردمان گرفته است که فعالان حقوق بشر و فعالان جنبش زنان به دفاع از فحاشی عیله فعالان جنبش زنان و هم جنس گرایان پرداخته‌اند آن هم یک دفاع« مردانه» الحق که مردانه و جانانه دفاع کردید.

محمد صادقی با شما چه کرد؟؟

محمد صادقی که درآن جلسه رسما خودش را « عضو شورای مرکزی ادوار تحکیم وحدت» معرفی کرده است. وقتی دو ساعت گزارش قتل و کشتارو اعدام از مردم خوزستان که احتمالا و حتا اگر به اجبار هم باشد باید بپذیرد که آن‌ها نیز هم‌وطن‌اش هستند می‌شنود، بر می‌خیزد و  کل ماجرا را عوض می‌کند. در تمام طول این مدت نیز سر همه گول مالید و همه از وی بازی خوردند. همه در فکر این بودند ویدیو منتشر شود ببند کسی کف زد است یا نه. کسی هورا کشیده است یا نه. کسی حتا یک نفر نخواست که راستی نتیجه‌ی آن جلسات چی بود. کسی نخواست گزارش‌های نقض حقوق بشر منتشر شود. کسی نپرسید راستی از این هم‌وطنان عرب ما چه حق حقوقی ضایع شده است. استدلال  محمد صادقی زیباترین استدلالی‌است که مدتی است البته از سوی وی و عده‌ای دیگر از دوستان‌اش تکرار می‌شودو آن را رسما در مقالات شان نیز می‌نویسند.
ما در ایران تبعیض قومی نداریم. اگر هم بهشان بگویی بی سوادین، اگر بگویید دانایی ندارید در این زمینه می شود همان داستان پالان خر. خوب کسانی که دقیقا عین « لاریجانی » نماینده‌ی ایران در جلسه ی حقوق بشر سازمان ملل متحد وجود هر گونه تبعیض را انکار می‌کنند و عین رییس جمهور سابق و رییس دولت کنونی ایران حتا وجود هم‌جنس‌گرا را انکار می‌کند، چه باید گفت؟ آن هم با این استدلال که معاون رییس جمهور کورد است یا رهبر تورک است. این که مثلا معاون رییس جمهور در ایرن کورد باشد دلیلی باشد بر عدم تبعیض قومیتی در ایران در آن صورت ما هیچ گونه تبعیض جنسیتی نیز در ایران نداریم. زیرا وزیر همین رییس جمهور، زن است. حتا خواهر و همسر این رییس جمهور هم زن هستند واقعا این کافی نیست برای این‌که ما پی‌ببریم در ایران تبعیض جنسیتی نداریم؟

نباید پرسید که یعنی شما تمام این سازمان‌های بین‌الملی و حقوق بشری را تا به حال احمق می‌دانید. یعنی همه‌ی آن‌ها در اشتباه هستند که اتفاقا اولین تبعیضی که در گزارش‌های‌شان به آن  اشاره می‌کنند تبعیض قومیتی و جنسیتی  و مذهبی است. متاسفانه گاه فعالان حقوق بشر در زمینه‌ی اقوام و ملیت‌های ایرانی نیز تنها جوابی که به چنین حرف‌هایی می‌دهند حرف زدن از حقوق فرهنگی و نهایتا زبان مادری است. کسی نیست بگوید وقتی به کارگر‌های کوره پزخانه در کوردستا نحمله می‌کنند و هر کسی که گریخت از آن کشتار گریخت و هرکس ماند در جا۱۸نفر از آنان کشته می شوند ایا از آن‌ها سوال شده که مذهب‌تان چیست؟ یا از کارگر کوره پزخانه ایدئولوژی‌اش را پرسیدند. ایا غیر از این بود که کورد بودند.

فربه شدن بیرونی و فربه شدن درونی

متاسفانه همه‌ی آن‌چه که روی‌داد نشان از یک واقعیت تلخ بود. آن این است که فعالان مدنی و سیاسی جامعه‌ی ما بیش از آن‌که به فکر رشد درونی خود باشند به مدد رسانه‌ها و افکار عمومی فیس بوکی و میزگرد‌های هر چند روز یک‌بار، بیشتر رشد بیرونی می‌کنند. فربهی این افراد نه از درون و بلکه عین همان حجم بازوی‌شان ار بیرون اتفاق می‌افتد. فعالان این جامعه فوری می شوند تریبون به دست و رسانه به دست و مصاحبه به دست تا حجم بیرونی‌شان روز  و شب افزون شود برای همین است که تا به امروز هم فرهنگ رفتاری مان  همان فرهنگ پهلوانیت کلاه شاپویی و قهوه‌خانه ای است. تنها فرقی که کرده‌ایم این است که به جای قهوه خانه به کافه می رویم و به جای پهلوان به همدیگر می‌گوییم روشنفکر و فعال مدنی و …. ما ظاهر رفتارمان گاه کمی تغییر کرده است نه افکار‌مان و نوع نگاه مان به انسان. درد این است.

به عنوان یک کورد و به عنوان کسی که حوزه‌ی فعالیتش و آگاهی‌اش در این زمینه بوده است نسبت به آنانی که خود را مدعی تمامیت ایران می‌ دانند و مدعی نیز هستند تبعیض قومیتی در ایران وجود ندارد عرض می‌کنم. که« بنا به گزارش سال 1991 عفو بین الملل از سال 1979 تا 1991. 50000کرد کشته شده اند.نیز از سال 1987 تا 1991، 105 نفر از کوردها در ایران اعدام شده اند. »
اگر کشته شدن ۵۰۰۰۰ نفر از کوردهای هم‌وطن شما در عرض ۱۲ سال برای شما فاجعه نبوده و آن را تنها نشان از « تعبعیض ایدئولوژیک» می‌دانید می‌توانید به من بگویید آیا هنکام این قتل و عام مذهب و ایدئولوژی افراد کشته شده پرسیده شده است؟ آیا ۵۰۰۰۰محاکمه انجام گرفته است؟. آیا اصلا تا به امروز شما حتا یک بار در برابر این کشتار که رسما نسل کشی  است، واکنشی جز سکوت داشته‌اید؟ نه نداشته‌اید پس حق اظهار نظر هم ندارید زیرا به قول آدورنو: « آن‌ها که در مقابل فاشیسم سکوت کردند بهتر است در مقابل سرمایه‌داری خفه شوند»

من، وطن فروش/ و شما جملگي وطن پرست و وطن پرور/ من اما خائن وطنم، آري!/ اگر وطن سرنيزه است و باتوم پلیس/اگر وطن، تامین اعتبار و دریافتی شماست/ اگر وطن هرگز رهانشدن باشد از این سیاهی متعفن/ من خائن وطنم، آری!- ناظم حکمت

 لینک ویدیوی جلسه:


» ادامه مطلب

۱۳۹۰ خرداد ۲۲, یکشنبه

با کدام «هم‌» باشیم؟

با کدام « هم» باشیم؟
از۲۲خرداد روز « همبستگی زنان ایران» تا ۲۲خرداد۱۳۸۸ یادبود جنبش سبز

منتشر شده در : رادیو زمانه
از همان جنبش مشروطه که زنان برقع‌پوش، نفوذی‌های سیاسیون و جبهه‌های سیاسی بودند تا آن زمان ‌که خود مردان نیز برقع‌پوش می‌شدند تا در هیئتی زنانه پوششی برای کار سیاسی و عمل سیاسی بجویند، نام، شکل و فرم زنان  به جنبش‌های نوین و رو به مدرن شونده‌  جامعه ایران، جاری شد و سیمای سیاسی جامعه‌ ایران از بیش از یک قرن پیش توسط «زنان» این جامعه نمایانده می‌شود.

زمانی حکومت پهلوی برای نمایش بیرونی جامعه‌ تحت حاکمیتش از زنان تابلویی می‌ساخت که سیمای جامعه‌اش را مدرن و امروزی نمایش بدهد و زمانی حکومت اسلامی دوباره و دقیقا از همان زنان تنها تابلوی اسلامی‌ بودن‌اش را ساخت.

اما آیا این پرسش مطرح نیست که چطور یک مسئله‌ اجتماعی و سیاسی که حضور مدرن آن بیش از یک قرن سابقه پیدا کرده است تا به امروزبه عنوان یک جنبش، توسعه‌ای همه جانبه نیافته است؟ آن هم مسئله‌ای که با نیمی از جمعیت این جامعه سر  و کار دارد. اکنون در ششمین سالگرد ۲۲ خرداد ۱۳۸۴ و دومین سالگرد ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ پرداختن به این مسئله هر چند کوتاه خالی از فایده نخواهد بود باشد که بنای این بحث بیشتر باز شود و راهی برای آسیب‌شناسی جدی‌تر این مسئله گشوده شود.

 واگذاری بدون تشریفات
واقعیت این است که ۲۲ خرداد در واقع با تجمع فعالان جنبش زنان در سال ۱۳۸۴ در مقابل دانشگاه تهران برای جنبش‌های اجتماعی و سیاسی خاطره انگیز شد و با برگزاری سالگرد آن در ۲۲خرداد۱۳۸۵ آن‌هم زمانی که دولتی تا بن استخوان محافظه‌کار و اصول‌گرا و سرکوب‌گر بر سر کار آمده بود ادامه پیدا کرد. ۲۲خرداد۸۵ با آن سرکوب خشن و بازداشت‌های گسترده، سالگردی تلخ برای اتفاق خاطره‌انگیز سال قبلش بود، اما در سال‌های بعد ظاهرا امکان برگزاری این سالگرد نبود و این کمپین یک میلیون امضا بود که از دل آن روز سر برآورد و مشغول فعالیت شد.

پس از آن نیز در سال ۸۸ و با برگزاری انتخابات در این روز اولا امکان یادبود این روز به صورت عملی اصلا وجود نداشت و بعد هم که با کودتای انتخاباتی جناح اصول‌گرا تمام نقشه‌ها وخواب‌ها و رویا‌ها، برای روزهای بعد انتخابات نیز به یغما رفت. اما آن‌چه که اتفاق افتاد این بود که جنبش زنان نه تنها آن‌گونه که باید و شایسته‌اش بود نتوانست در این جنبش از لحاظ ماهیتی حضوری معنا دار داشته باشد، بلکه این روز را که به عنوان «روز همبستگی زنان ایران» نام گرفته بود بدون هیچ تشریفاتی به جنبشی سیاسی واگذار کرد. این نوشتار سعی دارد به دلایل این عدم حضور ماهیتی بپردازد. تاکید بر ماهیتی بودن حضور برای این است که از لحاظ شکلی هیچ کس نمی‌تواند منکر این شود که حضور زنان در این جنبش سیاسی بی‌سابقه و یا لااقل کم سابقه بوده است.

تفاوت جنبش‌های اجتماعی و مدنی با جنبش‌های ناب سیاسی
اصلی‌ترین تفاوتی که میان جنبش‌های سیاسی ناب و جنبش‌های اجتماعی دیده می‍‍‌شود، این است که جنبش‌های سیاسی معمولا دارای دشمن مشخصی به نام حاکمیت هستند و در برابر خود «مقاومت سخت» همان حاکمیت را در انحای مختلف می‌بییند .هم‌چنین به دلیل این ستیزه با حاکمیت، معمولا در حد امکان و با توجه به شرایط همراهی ‌بخش زیادی از جامعه را نیز به همراه دارند. اما جنبش‌های اجتماعی معمولا نه تنها با «‌مقاومت سخت» حاکمیت بلکه معمولا با «‌مقاومت نرم» و پنهان بخش‌هایی از بستر و بطن جامعه نیز رو به رو هستند که گاه توسط حکومت‌ها ترویج داده شده و گاه چه توسط عرف اجتماعی. اگر چه باید یادآور شد که حکومت‌ها در بدو امر تاسیس، خود بر‌آمده از میانگین رشد فرهنگی و سیاسی همان مردمی هستند که حکومت بدو تاسیس را پذیرفته‌اند.

از این رو جنبش اجتماعی اگر در جوامعی سنتی و محافظه‌کار از لحاظ عرفی و مستبد از منظر حکومتی باشد یک سویه‌ تیز و آشکارش با همان حکومت است و اتفاقا از دید مردم جامعه نیز بیشتر همان سویه‌اش به چشم می‌آید و از سوی دیگر کارگزاران دنیای جنبش‌های سیاسی و رسانه‌ها نیز بر همان جنبه‌اش تاکید می‌ورزند و تمام نسبت و تناسب‌اش را با نوع روی‌کرد و سویه‌ای که نسبت به حاکمیت دارد می‌سنجند. اما سویه‌دیگر این مبارزه و از آن سو مقاومت نیروهای درون خود جامعه است.

در واقع اصلی‌ترین بخش این تفاوت همان مقاومت خود جامعه‌ای است که یک جنبش اجتماعی به قصد اصلاح‌اش برخاسته است. اگر جنبش‌های سیاسی نیروی مخالف خود را در حاکمیت می‌بییند جنبش‌های اجتماعی نیروی مقاوم و مخالف خود را همان مردمی می‌بییند که از اعضای همان جامعه هستند. به عنوان مثال نیروی مخالف جنبش‌های کارگری تنها حاکمیت قانون‌گزار نیست بلکه طبقه‌ سرمایه‌دار و صاحبان منافع اقتصادی  نیز بخش عظیمی از مقاومت در برابر این جنبش را تشکیل می‌دهند. در برابر جنبش‌های قومی نیز تنها حاکمیت ناایستاده است، بلکه اعضا و متعلقان و وابستگان و سودبرندگان از چنین تبعیضی نیز از مخالفان و مقاومان این جنبش‌ هستند و الی آخر جنبش‌های رفع تبعیض نژادی و جنبش‌های رفع تبعیض‌های گرایش جنسی.

حال در نظر بگیرید جنبش زنان در واقع از سویی با یک حاکمیت قانون‌گزار مستبد رو به رو هستند و از طرفی با نیمی از جامعه که مردان را تشکیل می‌دهند. با همه اینها بخش دیگر جامعه نیز   زنانی است که در همین جامعه و توسط ارزش‌های همین جامعه، «جامعه‌پذیر» شده‌اند و خود پاس‌داری سرسخت‌تر از مردان هستند برای ارزش‌هایی که از آبا و اجداد به ارث برده‌اند و به عنوان«زن فرمانبر پارسا» باید چون «مادری نمونه» این ارزش‌ها را به فرزندان و دختران‌شان منتقل کنند.
تقابل جنبش‌های سیاسی و جنبش‌های اجتماعی
اما سویه‌ دیگر ماجرا برمی‌گردد به تقابل همین جنبش‌های سیاسی با جنبش‌های اجتماعی. معمولا جنبش‌های سیاسی با «شعار» و «ادعای» برابری، آزادی، عدالت و یا هرنام و عنوان دهن پرکن دیگری آغاز می‌شوند. از جنبش‌های سیاسی « چپ» گرفته تا جنبش‌های سیاسی اسلامی و ایدئولوژیکی. از ظاهر و ابتدای امر آن گونه پیداست که شعار‌های‌ این جنبش‌ها در برگیرنده همه‌ خواسته ها است. از سوی دیگر جنبش‌های سیاسی چه «درون ساختاری» باشند، یعنی بخواهند اصلاحات درون سیستمی به وجود بیاورند و چه «برون ساختاری» یعنی خواهان تغییر ماهیت و ساختار قدرت و نظام حاکم موجود باشند، همیشه از سرعت بالایی برای انجام کنش سیاسی‌شان برخوردارند و البته همیشه هم خودشان بر طبل این سرعت می‌کوبند.

یکی از کارکردهای اصلی این سرعت برای به نتیجه رساندن جنبش سیاسی این است که جمله‌ معروف «‌الان وقت این‌کارها را نداریم» زیاد بشنویم. در این راستا جنبش‌های اجتماعی از آن‌جا که رویکرد و خواسته‌های‌شان به اصلاحات درون اجتماع و حقوق انسانی و مدنی انسان‌ها ارتباط دارد، در همه‌ شرایط ممکن و موجود بر وجود و حضور تغییراتی تاکید می‌ورزند که حاوی و در برگیرنده‌ حقوق انسانی اعضا و شهروندان جامعه باشد. اما جنبش سیاسی راهی به ساختار و هرم قدرت می‌جوید، برای چنین کاری وقت ندارد و نمی‌تواند تمام نیروی‌اش را که صرف تغییر ساختار و یا ماهیت قدرت می‌کند بر سر این بگذارد که آیا به عنوان مثال زنان حقوق برابر دارند یا نه؟ آیا قومیت‌ها از حقوق انسانی‌شان برخوردارند یا نه؟ آیا کارگران ساعات کارو شرایط رفاهی‌شان در وضعیت انسانی به سر می برد یا نه؟ جنبش سیاسی می‌خواهد قدرت را عوض کند و  وعده اش که در شعار‌هایش نهفته است این امید را می‌بخشد که «اگر ما به قدرت برسیم همه چیز درست می‌شود» و همه با هم برابر و آزاد خواهند بود.

جنبش سیاسی به دلیل ساختار تاریخی مردسالارانه‌ جامعه، ساختار و روش‌‌اش نیز مردانه است. ساختارهای مرد سالار ساختار‌هایی«اجراگر»، «سلطه‌گر»، «خطی و صعودی» و در نهایت «یکسان‌نگر» است. این یکسان‌نگری البته نه به معنای برابرنگری بلکه به معنای « یک کاسه‌کردن» و همه‌ را یک شکل خواستن و یک رنگ نامیدن است. همان گفتمان یک جانبه‌نگر و همان یک نژاد و یک جنس و یک زبان و الی آخر. این نوع گفتمان از «یکتا انگاری» ساختار روانی مردانه نشات می‌گیرد. مجموعه‌ ساختاری برساخته شده توسط دنیای مردسالار ساختارهایی یکتا‌نگر و یکسان‌بین و یک شکل‌خواه هستند. از ایدئولوژی‌های جهان «کلان روایت» دوران مدرن گرفته تا برگردیم به شروع «ادیان توحیدی» که هم‌زمان با مردسالاری سر بر می‌آورد.(برای تدقیق بیشتردر مبحث ساختار‌های روانی مردانه، به آرا فمینیست- روان‌کاوان فرانسوی و به ویژه اریگارای توجه شود).

این گونه نگرش اگر هم‌زمان شود با یک جنبش سیاسی همه‌گیر، همگانی و همه‌پسند. خود به خود تعداد این هم‌ها، تفکر و یا بهتر است بگویم شعار«باهم باشیم» را بیشتر تقویت می‌کند. مسئله را به عمومی و خصوصی، کلی و جزیی و دیگر ترکیبات دو‌گانه‌ی از این دست تقسیم کردن، یکی از شیوه‌هایی است که جنبش‌های سیاسی به آن متوسل می‌شوند. توجیه‌های آنان و رغبت جامعه و دهان‌پر‌کنی «شعارهای همگانی» معمولا باعث می‌شود که خود این جنبش‌ها هم دچار استیصال شوند و خود را به « سیل نمایشی» راه افتاده توسط این جنبش‌ها بسپارند و در دریای بی‌کران «‌موج خلق» یا «‌مردم» غرق شوند و یا همراه شوند. زیرا تاکید بیش از حد بر همان امور و خواسته‌هایی که جنبش برای آن پا گرفته است از دید فعالان جنبش‌های سیاسی، به نوعی یعنی مقاومت در برابر مردم؟! شگفتا که در چنین برهه‌هایی همان گروه‌های ستم‌دیده‌ تبعیض‌دیده، انگار دیگر جزو مردم نیستند. بلکه مردم یک امر کلی است که جزییات و اجزای خودش را نابود می‌کند. یعنی نادیده می‌گیرد.

شاید جای تعجب نباشد که در زمان انقلاب و و در واقع حتی پس از به پیروزی رسیدن انقلاب زمانی که «سازمان اتحاد ملی زنان» تشکیل می‌شود، از میان تمام سازمان‌ها، تنها سازمان مجاهدین به قول ظاهری برای حمایت اکتفا می‌کند و سازمان فداییان که خود به عنوان یکی از آوانگارد‌ترین سازمان‌های سیاسی روشنفکری حزبی شناخته می شد تنها به تعیین یک رابط اکتفا می‌کند که در نهایت هم به گواه اصلی‌ترین اعضای سازمان اتحاد زنان معمولا نقش بازدارنده داشته است و بهانه‌ این سازمان برای مخالفت و یا بازدارندگی این بوده است که «‌مسایلی چون مسایل زنان و مسایل دموکراتیک و حقوق فردی مسایل ثانویه هستند که در چنین شرایطی وقت پرداختن به آن‌ها را نداریم» [۱]  اکنون و بعد از گذشت ۳۰ سال از آن زمان هم‌چنان استدلال همان بود و تن دادن و تن سپردن به جنبش عظیم‌تر همان راه رفته بود. در جنبش سبز نیز استدلال این بود که ما در این شرایط وقت این را نداریم که به مسائل فرعی!؟ زنان بپردازیم. ما اکنون باید دنبال این باشیم که نتیجه‌ انتخابات را برگردانیم و اگر بتوانیم میرحسین موسوی را به ریاست جمهوری برسانیم یعنی جنبش مردم را به پیروزی را برسانیم.
در تمام طول جنبش از سوی هیچ‌‌کدام  از فعالان سیاسی و روشنفکران و روزنامه‌نگاران کم‌ترین اشاره‌ به خواست‌های جنبش زنان نمی‌شد و اگر گاهی هم از سوی خود فعالان جنبش زنان به این مسئله‌ اشاره می‌شد از آن‌ها به عنوان اره‌ اعصاب و  موانع پیشبرد خواسته‌های مهم‌تر یاد می‌شد 

اما عامل دیگر در جنبش این بود که دقیقا از روز بعد از اعلام نتایج انتخابات که مردم به خیابان ریختند تا روز ۱۷ اسفند سال ۱۳۸۹ هیچ اظهار نظر مشخص و آشکار و مستقلی در مورد خواسته‌های زنان و حتی مسئله‌ زنان در بیانیه‌ها و برنامه‌های جنبش حضور نداشت. آن‌هم دو کاندیدا و همراهان آن‌ها که بیشترین تاکید را بر احقاق حقوق زنان داشتند. همان دو کاندیدایی که میرحسین موسوی به همراه همسرش به هر سفر انتخاباتی و میتینگ انتخاباتی می‌رفت و مهدی‌کروبی که در اعلام اعضای کابینه‌اش وزیر زن معرفی کرده بود.

از سوی دیگر در تمام طول جنبش نیز از سوی هیچ‌‌کدام از فعالان سیاسی و روشنفکران و روزنامه‌نگاران کم‌ترین اشاره‌ به خواست‌های جنبش زنان نمی‌شد. اگر گاهی هم از سوی خود فعالان جنبش زنان به این مسئله‌ اشاره می‌شد از آن‌ها به عنوان اره‌ اعصاب و موانع پیشبرد خواسته‌های مهم‌تر یاد می‌شد. در همان تنها مورد هم که مربوط به « سه شنبه‌های اعتراضی» بود، ابتدا این روز را از تقویم روزهای اعتراضی به دلیل مصادف‌شدنش با «هشت مارس» حذف کردند و بعد بیانیه دادند و بعد بیانیه را حذف کردند و در نهایت در دو روز مانده به هشت مارس دوباره اعلام کردند. این از همان مقاومت‌های زیر پوستی جامعه‌ مردسالار و کارگزاران مردسالاری است که به آن اشاره کردم. در واقع این موارد دلایل بیرونی است که بر جنبش زنان تحمیل می‌شود و مانع شده است که به هدف پویای خود دست پیدا کند.

اما دلایل درون جنبشی نیز قابل اشاره و قابل تامل است. باید قبول کرد و پیذرفت که با در نظر گرفتن تمام شرایط مضیق و شکننده و ساختار‌های تنگ و کم‌دامنه برای فعالان زنان و با تمام آن چه که تا این‌جای این نوشتار در مقابله و مقاومت جامعه‌ی مردسالار و حتی خود جنبش‌های سیاسی در مقابل جنبش زنان برشمرده شد، می‌توان به جنبش زنان این یادآوری را کرد که جنبش زنان اگر چه در طول دوره‌ فعالیت‌شان بیشترین تاثیر را در « آگاهی جنسیتی» مردم و به ویژه زنان جامعه داشته‌اند. اگر چه جنبش زنان در بالابردن سطح توقع و رفتار مدرن زنان و دختران جوان ایرانی چنان تاثیری داشته‌ است که صف مقدم جنبش سبز را و یکی از اصلی‌ترین نمادهای و شهدای جنبش سبز را زنان تشکیل دادند. اما با این همه واقعیت این است که مسئله‌ زنان هنوز به عنوان «مسئله‌ی جامعه» در نیامده است. آن‌چه واقعیت است می بایست در این سال‌ها طوری عمل می‌شد و فرایند آگاهی بخشی به نوعی بود که مسئله‌ زنان مسئله‌ای باشد که به عنوان یک مسئله‌ اجتماعی در بیاید و این خود زنان باشند که در همان خیابان‌ها حد‌اقل به همراه تمام شعار‌های سیاسی چند خواسته و چند شعار جنسیتی سر می‌داند. این همان مسئله‌ای است که گاه انتقاد را به دیدگاه‌هایی وارد می کند که معتقدند «‌مسئله‌ زنان» تنها باید توسط خود زنان دنبال شود. واقعیت آن است که «‌مسئله زنان» مسئله‌ یک جامعه است و ایزوله کردن آن توسط « برخی فعالان جنبش زنان» و یا سپردن آن به خود زنان از سوی روشنفکران و مدعیان جامعه‌ی دموکرات و مدنی، در واقع ایزوله کردن و هم‌چنان «خصوصی» نگه‌داشتن مسئله‌ زنان است و ممانعت از تبدیل شدن آن به یک « امر عمومی و کلی».

انتقاد دوم همان تن سپردن به امواج خلق‌ها و سکوت آنان در مقابل وضعیت پیش آمده بود. واقعیت قضیه آن است که فعالان جنبش زنان البته که همانند اکثریت فعالان جنبش‌های دیگر در روزها و ماه‌های اولیه در حالتی از شوک فرو رفته بودند و تازه بعد از چند ماه بود که به فکر این افتادند که شعارها و برنامه‌های جنبش زنان را در راه‌پیمایی جنبش بگنجانیم. زمانی که دیگر دیر شده بود. هم مردم دیگر به شعارهای معمولی و ورزشگاهی عادت کرده بودند و هم زمان سرکوب جنبش از سوی حاکمیت به طرز وحشتناکی فرا رسیده بود. در حالی که در روزهای اولیه تا قبل از سخنرانی رهبری در خطبه‌های نماز جمعه و فرمان سرکوب مردم، فضای بازتری وجود داشت. البته این «غرق شدن» در فضای عمومی را شاید بتوان گفت از قبل از انتخابات در میان برخی گروه‌های جنبش زنان آغاز شده بود. همان زمان که به جای تاکید بر مطالبات به این توجه شد که « کدام» کاندیدا بیشتر به مطالبات زنان نزدیک است و خود این امر باعث شد که « جنبش زنان در حاشیه قرار بگیرد» [۲]

تجربه نشان داده است تعریف« باهم» بودن تا به امروز از سوی جنبش‌های سیاسی تقریبا شامل همان خصوصیاتی است که بر شمردیم. اصلی‌ترین ویژگی این تعریف باهم بودن همان است که می‌‌خواهد همگان به «یک شکل» ،«یک رنگ» و «یک خواسته‌ی مشترک» تن بدهند. واقعیت آن است که این تجربه باید به ما بیاموزد که شرط باهم بودن نیز مطرح است و پیش از باهم بودن و باهم شدن معلوم و روشن شود که با کدام «هم» باشیم؟. اگر «هم»ی که ویژگی‌ها و تمایزات و خواسته‌ها و ستم‌ها و تبعیض‌های ویژه‌  زنان یک جامعه را نادیده می‌گیرد تا بدان امید در آینده‌ که معلوم نیست و تجربه هم سابقه‌ خوبی از این امید به آینده برای ما نگذاشته است، موکول کند، همان تعریف از هم است که تمایز‌ها را نادیده می‌گیرد. اما «باهم» بودنی معنادار و مدرن است که با در نظر گرفتن همه‌ تمایزها و تفاوت‌ها و نیز داشتن راه‌کار برای رفع تبعیض‌های ویژه «باهم» بودن را قابل وصول بداند.

اکنون این وظیفه‌ جنبش زنان راهی برای برون رفت بجوید. زیرا قاعدتا نمی‌تواند از فضایی که خود اولین مقابله درونی و ناخود‌اگاه را در مقابل خواست‌های زنان دارد توقع داشته باشد که بدون تحمیل و گسترش و عمومی ساختن این خواست‌ها و آگاهی‌ها، راه را برای خواست‌های برابری خواهانه باز نماید. می‌بایست در کنار تمام زحمات و فعالیت‌ها یادآور شد لازم است که تلاش بیشتری و راه‌کار موثرتری جست‌وجو شود تا این جنبش « مسئله‌ زنان را به مسئله‌ جامعه تبدیل کند».

پی‌نوشت‌ها:
 ۱- بازبینی تجربه‌ی اتحادملی زنان، گردآورنده و ویراستار مهناز متین،نشر قطره،ایالات متحده‌ی آمریکا، ۱۳۷۸
۲-زنانایران؛ شورشیانبرابریخواه پرویناردلانبیبیسی
  
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

هاله‌ی سحابی قربانی خشونت ورزان مقدس


او هاله سحابی بود. دختر عزت‌الله سحابی که نزدیک ۵ دهه از عمرش را به مبارزه با حکومت‌های زمان زندگی‌اش گذرانده بود. او هاله سحابی بود.  عضو مادران صلح، طرفدار دوری از خشونت. در اعتراضات مردمی اما همراه مردم بود. به خیابان می‌رفت مثل همه و درست عین همه و بدون هیچ تشریفات خاصی بازداشت می‌شد. بدون هیچ محبوبیت درگاهی و سابقه‌ی ویژه‌ای از خودش در آن دربار و درگاه حکم زندان از این « بیدادگاه‌»‌ها نیز گرفت. او هاله سحابی بود. زندانی سیاسی‌ای که پدر در بالین مرگ داشت. اجازه‌ی بر بالین بودن به او نداند. تا زمانی که پدر و دختر توان گفت‌و گو برای‌شان نباشد. این گونه در این اواخر عمر پدر تنها گفت و گوهای‌شان رد و بدل شدن شعر‌های مورد علاقه‌ی پدر بود.. شاید به امید واکنشی اندک که هاله‌ی طرفدار زندگی خوشحال باشد که بابا حرف‌های‌اش را می فهمد. پدر جان از دست داد و اما فردا دژخیمان و دشمنان پدر و دختر راه بر گریه و اندوه آدمی نیز بسته بودند.. آن‌ها از عزاداری کشته‌شدگان و جان از کف داده‌ها نیز به دست خودشان نیز واهمه دارند.
حمله می‌کنند..خشونت می‌ورزند و این هاله‌ی علیه خشونت است که می‌خواهد مانع خشونت شود.... ضربه می‌بیند...ضربه از جسم و از قلب اندوهگین بیمارش عبور می‌کند... نه عبور نمی‌کند.. متوقف می‌شود...قلب عاری از خشونت‌اش متوقف می شود....
زنی که به دنبال برابری در متون مقدس بود..به خشونتی نامقدس جان از کف داد..به دست آنان که در متون مقدس به  دنبال خشونت مقدس هستند...
او هاله‌ی سحابی است.. همین خانمی که در کار زیبای مانا با قلبی خونین تابوت پدر را احتمالا تا جهان آخرت نیز بر دوش می‌کشد.. تابوت پدر که نماد مبارزه‌ی بدون خشونت بود....
او  هاله سحابی بود..زن و مادری طرفدار صلح، عدم خشونت و برابری انسان...

کاریکاتور: مانا نیستانی عزیز
» ادامه مطلب