او هاله سحابی بود. دختر عزتالله سحابی که نزدیک ۵ دهه از عمرش را به مبارزه با حکومتهای زمان زندگیاش گذرانده بود. او هاله سحابی بود. عضو مادران صلح، طرفدار دوری از خشونت. در اعتراضات مردمی اما همراه مردم بود. به خیابان میرفت مثل همه و درست عین همه و بدون هیچ تشریفات خاصی بازداشت میشد. بدون هیچ محبوبیت درگاهی و سابقهی ویژهای از خودش در آن دربار و درگاه حکم زندان از این « بیدادگاه»ها نیز گرفت. او هاله سحابی بود. زندانی سیاسیای که پدر در بالین مرگ داشت. اجازهی بر بالین بودن به او نداند. تا زمانی که پدر و دختر توان گفتو گو برایشان نباشد. این گونه در این اواخر عمر پدر تنها گفت و گوهایشان رد و بدل شدن شعرهای مورد علاقهی پدر بود.. شاید به امید واکنشی اندک که هالهی طرفدار زندگی خوشحال باشد که بابا حرفهایاش را می فهمد. پدر جان از دست داد و اما فردا دژخیمان و دشمنان پدر و دختر راه بر گریه و اندوه آدمی نیز بسته بودند.. آنها از عزاداری کشتهشدگان و جان از کف دادهها نیز به دست خودشان نیز واهمه دارند.
حمله میکنند..خشونت میورزند و این هالهی علیه خشونت است که میخواهد مانع خشونت شود.... ضربه میبیند...ضربه از جسم و از قلب اندوهگین بیمارش عبور میکند... نه عبور نمیکند.. متوقف میشود...قلب عاری از خشونتاش متوقف می شود....
زنی که به دنبال برابری در متون مقدس بود..به خشونتی نامقدس جان از کف داد..به دست آنان که در متون مقدس به دنبال خشونت مقدس هستند...
او هالهی سحابی است.. همین خانمی که در کار زیبای مانا با قلبی خونین تابوت پدر را احتمالا تا جهان آخرت نیز بر دوش میکشد.. تابوت پدر که نماد مبارزهی بدون خشونت بود....
او هاله سحابی بود..زن و مادری طرفدار صلح، عدم خشونت و برابری انسان...
کاریکاتور: مانا نیستانی عزیز
0 comments:
ارسال یک نظر