‏نمایش پست‌ها با برچسب رادیو زمانه. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب رادیو زمانه. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۴ مهر ۷, سه‌شنبه

تجاوز: حمله به قبیله‌ تنهایی آدمی

این مطلب ابتدا در رادیو زمانه در این لینک منتشر شده است

مورد تجاوز قرار گرفتن، موضوعی فراموش شدنی نیست. واقعیت دردناکی است که حتی بازگو کردن آن و در موردش حرف زدن به قصد درمان، تا مدت‌ها آدم را دچار روان‌پریشی دوباره و ویرانگری‌های شخصی می‌کند. تجاوز دقیقا به قصد ویرانکاری و ویرانه افکنی در هویت دیگری مقابل است. تجاوز یعنی از بین بردن مالکیت، و توان احساس تملک به خویشتن، تجاوز یعنی  قصد به تسخیر در آوردن دیگری…تجاوز، ویران کردن هویت یکسان‌ساز آدم با «خودبودگی» اش است.
تابلوی تجاوز-اثر پیکاسو

 کسی که تجاوز می‌کند، در رابطه‌ «من با خود» و «توان مالکیت بر بدنم»، فاصله می‌اندازد. او همیشه در زخم و شکاف فاصله‌ای که بین ابژه‌ تجاوز و هویت شخصی وی انداخته، زیست خواهد کرد. تجاوز به قصد تملک دیگری، به قصد فرو کردن ویرانی و خشونت در دیگری، به قصد امحای غریزه‌ مرگ در خود و انتقال آن به دیگری و پیدا کردن مکانی در دیگری، مکانی در هویت دیگری صورت می‌گیرد.
فرقی ندارد که یک مرد به یک مرد تجاوز کند، یا یک زن به یک زن یا یک زن به یک مرد یا یک مرد به یک زن یا حتی دیگر هویت‌های جنسی به یکدیگر.
میشل فوفکو  و برخی دیگر از پساساختارگرایان(۱) فرانسوی بحثی داشتند در مورد «تناسب مجازات با جرم». آن‌جا این بحث مطرح می‌شود که به راستی چرا تجاوز خود چنین ویرانگر می‌نماید و مجازات تجاوز چنین بالاست. اگر به صورت فیزیکی نگاه کنیم، مثلا فرو کردن یک انگشت در چشم یا در گوش، یا زدن یک سیلی یا مشت محکم توی صورت یا یک عضو دیگر، می‌تواند آسیب جسمی بیشتری به آدم برساند از فرو کردن یک انگشت در ماتحت کسی یا حتی خود سکس. در سکس آسیب جسمی ویرانگری، شبیه آسیبی که مثلا از فرو کردن انگشت در گوش یا چشم که ممکن است به کوری یا کری  فرد منتهی شود، به عضو مربوطه وارد نمی‌شود، (اگر بحث درگیری جسمی و فیزکی برای مقابله با تجاوز به میان نیاید و ..) اما  بازهم بازخورد اجتماعی و فرهنگی این مسئله بی‌نهایت بیشتر از حد آسیب‌پذیری فیزیکی آن است.
از نظر روانی، گمان می‌کنم که تجاوز به دو غریزه‌ اصلی شناسایی شده توسط فروید، یعنی غریزه‌ سکس (عشق) و مرگ (تخریب) بر می‌گردد. در هر سکسی به احتمال فراوان رابطه‌ غیر تقسیم بندی شده‌ای میان خشونت و عشق هست، اما تجاوز به قصد تخریب و برگرفته از نیرو و هیجان نفرت به قصد ویران‌گری است و تنانگی این ویرانگری و فرو بردن آن نفرت (منظور فالوس نیست چون ممکن است تجاوز از سوی زن به مرد هم صورت بگیرد)، و بر جای گذاشتن آن. شکاف نفرتی ابدی است که ساختار روانی فرد را دچار شقه‌شدگی هویتی نسبت به خود و ساختار روانی- جنسی‌اش می‌کند.
از فرهنگی... می توان با نگاهی مردم شناسانه شکل گیری تجاوز به عنوان یک عمل اجتماعی را به دوران شکل گیری قانون تبادل ربط داد.؛ آن گاه که قانون زنا با محارم و ازدواج درون گروهی و… شکل گرفت. در سکس «دیگری آدمی» به افراد «قبیله‌» دیگر تبدیل می‌شوند و هویت، هویت قبیله‌ای است که در آن، انسان به توتم و تابویش وابسته است. در این دوره سکس و اجازه‌ سکس به رابطه‌ای تبادلی تبدیل می‌شود و آن‌چه تجاوز را امری ویران‌گر می‌کند، رابطه‌ای خارج از قانون «تبادل» است. سکس بدون «تبادل»، اساسا سکسی متجاوزانه است. در دوران امروز که زندگی شکل فریت یافته‌ بیشتری بافته است، تجاوز، حمله و تخریب قبیله‌ی تنهایی آدم است. تنهایی خود آدم با بدنش  و روانش.
از نظر اجتماعی اما بسته به این‌که رابطه‌ جنسی از بعد از دوران زندگی کشاورزی اولین شکل سیستماتیک خود را یافت و نهاد خانواده و ازدواج از میان نظام «سرمایه» و «ارزش افزوده» و «ارث» سر بر آورد، رابطه‌ جنسی در اختیار رضایت «پدر» و در قدرت« نام پدر» (لکان) قرار گرفت. پدران برای فرزندان تصمیم می‌گرفتند که برای فرزندان مذکرشان «زن» بستاننند و فرزندان «مونث» شان را به «شوهر» بدهند. بنابراین هرگونه رابطه‌ای جنسی خارج از محدوده، تابویی بود که امکان اجبارش  یعنی ویران کردن امکانات سرمایه‌ خانه‌ پدر. بنابراین تجاوز به قصد ویران کردن سرمایه‌ خانه‌ پدر  صورت می‌گیرد. برای همین هرگونه «ورود» به «مزرعه»، «زمین»، «سرزمین» هم بدون توافق قبلی شکلی از «تجاوز» نامیده و شناخته شده است. جنگ هم که بالاترین و سازمان‌دهی‌شده‌ترین شکل خشونت آدمی است، به قصد ورود و تخریب و تملک مایملک دیگری صورت گرفته و می‌گیرد. بر جای گذاشتن ویرانی، چه به معنای ویران کردن سازه‌های معماری و دارایی بشر و چه ویران کردن روحیه‌ مردمان با برجای گذاشتن خاطره‌ی تجاوز، پایاترین و ماناترین خاطره‌ جنگ است که نسل‌ها در یاد می‌ماند. هر بنایی را می‌توان دوباره ساخت ولی ویران شدگی شقه شده‌ بنای روانی هم‌بسته درونی شخص با فانتسم‌ها و خود و فراخودش، چیزی نیست که دوباره توسط سازمان میراث فرهنگی یا یونسکو بازسازی شود.
اما باز در جنگ هم یکی از اصلی‌ترین رفتارها همان «تجاوز جنسی» است که معنای تجاوز و اشغال و ویرانی را برای همیشه در ذهن‌ها باقی می‌گذارد.
برای درک این تصویر لازم نیست که به دنیای باستان رجوع کرد در همین سال ۱۹۹۲ در قلب اروپای به اصطلاح متمدن، در جنگ بالکان، حدود ۲۰ هزار زن مسلمان مورد تجاوز صرب‌ها قرار گرفتند. به نقل از ایندیپندنت (Independent) زنان بوسنایی همه داستان‌هایی شبیه به هم دارند؛ داستان‌هایی درباره مردان مسلسل به دست با چراغ قوه که در آغاز جنگ نیمه شب به زور وارد خانه‌های آنها شدند، مردان را کشته و یا به اسارت گرفتند و زنان و دختران را هفته‌ها و گاه ماه‌ها مورد تجاوز قرار دادند.(۲)
در موردی دیگر و در سال ۲۰۰۹ در شرق کنگو در جنگ‌های قبیله‌ای آن منطقه «زنان به عنوان سلاح در جنگ مورد تجاوز قرار می گیرند»، زیرا این کار به عنوان روشی که در جنگ بوسنی نیز جواب داده است به عنوان آخرین مرحله جنگ و تضعیف و تحقیر کامل دشمن به کار می رود. سازمان ملل گزارش داده که در سال ۲۰۰۹- حدود ۱۵ هزار زن در شرق کنگو مورد تجاوز قرار گرفته‌اند (۳) که حتی خود سازمان ملل نیز این آمار را محتاطانه می داند.
وضعیت زنان ایرانی که مورد تجاوز بعثیان عراقی قرار گرفتند و زنانی که توسط داعش به اسارت گرفته می‌شوند و مورد تجاوز قرار می‌گیرند نیز، گویای این مسئله است.
در این میان اما وجه فردی تجاوز بیشتر مورد نظر است. آن‌چه در تجاوز اتفاق می‌افتد به جا ماندن خاطره‌ یک اشغال ابدی در هویت زیستی جنسی آدمی‌ است. خاطره‌ای که خود را در صمیمی‌ترین لحظات روحی روانی فرد مورد تجاوز قرار گرفته شریک می‌کند. کسی که مورد تجاوز قرار گرفته، حتی «ژویسانس»-لذت در درد- آدمی را تحت اشغال دوباره‌ «امر واقعی» قرار می‌دهد و این‌بار نه به قانون پدر و امر نمادین تسلط یافته، بلکه حضور فاعل دیگر در وضعیت روانی انسان به نام متجاوز. ژوئیسانس، به صورت معمول، تحت تسلط امر نمادین است و امر واقعی هرگز اجازه‌ بروز آن را نمی‌دهد زیرا که « ژویسانس در واقع آنگاه جلوه می‌کند که امر واقعی به امر نماین تعدی می‌کند و روال معمول آن را به هم می‌ریزد. در این موقع است که ژوئیسانس خود را می‌تواند نشان دهد.»  (۴)
انسان برای لذت بردن و درک واقعیت تنهایی لذت‌برانه‌ خویش نهایتا باید تا سرحدممکن که ظاهرا هم غیرممکن است از امر نمادین فاصله بگیرد زیرا «امر نمادین مبتنی بر رابطه دیالکتیکی است که میان حضور و غیاب حاصل می‌شود، انسان همواره باید به عنوان فاعل از خود غایب شود تا بتواند حضور دیگری را برای خودش امکان‌پذیر سازد.»
اما در وضعیتی که انسان دچار تجربه‌ تجاوز شده است، اگر به فرض محال امکان فاصله گیری از امر نمادین هم متصور باشد، امر واقعی خارج از واقعیت اصلی سوژه در انسان حضور پیدا خواهد کرد که همیشه خاطره‌ یک ویرانی و رنج را در امکان لذت فراهم می‌سازد؛ رنجی که پایان پذیر نیست.
آدم‌هایی که تجربه‌ زیستن در سرزمین‌های اشغال شده را دارند و آدم‌هایی که تجربه‌ تجاوز دارند، معمولا در وضعیت جنسی دچار شقه‌شدگی هویتی شیزوفرنیکی می‌شوند که ایگو -سوپر ایگوی کس دیگری در سوژه حضور دارد.
فرهاد پیربال، نویسنده‌ کورد کوردستان عراق داستانی دارد به اسم لوزان. لوزان دختری است که بختیار، شخصیت داستان با او همخوابه می‌شود. اما به دلیل تداعی اسمی «لوزان» با شهر « لوزان» سوییس، هربار همخوابگی بختیار با لوزان مصادف بود با تجربه‌ شیزوفرنیک شقه شدگی بختیار به قسمت‌های متفاوت بدن و هویتش. بیست و چهارم جولای سال ۱۹۲۳، طرف‌های پیروز در جنگ جهانی اول و نمایندگان چندین کشور دیگر در شهر لوزان سویس طی نشستی، پیمانی را امضا کردند که ‌بعدها به ‌پیمان لوزان معروف شد. طبق این پیمان، کردستان به چهار بخش، در میان کشورهای ایران، ترکیه‌، عراق و سوریه‌ تقسیم شد.
همین است که جنگ با تجاوز همخوانی ویژه‌ای دارد. فارغ از جنگ‌های دفاع مشروع یا قیام مسلحانه، جنگ‌های اشغال‌گرانه و تجاوز شکل همسانی دارند. جنگ شکل سازمان یافته‌ خشونت و اشغال جمعی دیگری است و تجاوز حمله به قبیله‌ تنهایی آدمی است.
-----
۱- رجوع شود به ؛ دریفــوس، هیوبرت؛ رابینو، پل، میشــل فوکو- فراســوی ســاختارگرایی و هرمونیتیک، برگردان: حسین بشیریه، تهران: نی، چاپ دوم، 1379.
۲- خشونت جنسی به مثابه سلاح، زهرا ابطحی  ،تارنمای «انسان شناسی و فرهگ » http://anthropology.ir/article/7712
۳- همان
۴-رجوع شود به مبانی روان کاوی فروید - لکان ، کرامت موللی، نشر نی، ۱۳۸۳ تهران
» ادامه مطلب

۱۳۹۴ مرداد ۱۶, جمعه

قدرت، سرمایه، بکارت

این مطلب ابتدا در «رادیو زمانه» منتشر شده است .

پرده بکارت، غشاء البکاره یا ‌هایمن (hymen)، به زبان لاتین برگرفته از نام الهه عروسی در فرهنگ یونان باستان است. در زبان فارسی بکارت به مفهوم دوشیزه بودن، دختری و تازگی استفاده می‌شود.
hymen
پرده در اصطلاح پزشکی گونه‌های مختلفی دارد؛ از جمله پرده یا غشایی که قلب را احاطه می‌کند ولی به دلیل کاربرد بیشتر آن در مورد دختران پرده منظور همان غشای واژن است که از جنس مخاطی است و ورودی مهبل زن را به صورت ناقص می‌پوشاند و به اصطلاح، «پرده‌ بکارت» یعنی پرده‌ای که ناظر به دست نخوردگی و تازه بودن «زن» از نظر جنسی است. در واقع اندام جنسی جنین در مراحل اولیه رشد کاملاً بسته است و به مرور لایه‌های پوستی به صورت ناقص از هم جدا می‌شوند وپرده بکارت را تشکیل می‌دهند. پرده بکارت شکل ثابتی ندارد و در بسیاری از زنان نیز از ابتدا وجود ندارد و به مرور تشکیل می‌شود. در صورتی که در مرحله قبل از تولد تقسیم لایه‌های پوستی به طور کامل انجام شود، باعث می‌شود تا این دسته از خانم‌ها که درصد کمی‌ از جامعه هستند، به طور مادرزادی پرده بکارت نداشته باشند.
از نظر پزشکی این پرده موجب حفظ عضو جنسی نوزاد دختر از بیماری‌های عفونی می‌شود یا تا حدی نقش محافظتی را در برابر وارد شدن اشیا به داخل واژن بازی کند.
پرده بکارت
انواع پرده بکارت
اما بکارت به همین امر بیولوژیک در روزگار ما قناعت نکرده و در تغییرات تاریخی فرهنگی سیاسی و اجتماعی اشکال مختلفی سوای یک امر فیزیولوژیک به خود گرفته است. شکل اجتماعی و سیاسی شده‌ نگاه به بکارت زنان قبل از ازدواج (دختر) بسیار حائز اهمیت است؛ دقیقا مسئله همان دختر ماندن زنان، قبل از شرف‌یابی به حضور  مرد در حجله ممهور به مهر پدران و زنان پیر سالخورده‌ قابل اعتماد قبیله است؛ و دختر ماندن دقیقا به معنای زیر سلطه معنوی و مادی(فیزیکی) خانواده بودن است و خانواده به عنوان یک نهاد سکس‌سالار و سرمایه‌سالار و در ژرف‌ترین شکل خود نهادی پدر سالار و «نرسالار» تلقی می‌شود.
این گونه است که دختر در فرهنگ گذشته و حتی تا به امروز به انسان -زنی گفته می‌شود که افتخار ازدواج با یک مرد را پیدا نکرده است، زنی که تا از زیر سلطه این یکی مرد (پدر یا برادر) خارج نشود و به سلطه مرد دیگری (شوهر) در نیاید، به درجه‌ کمال انسان بودن و نام زن که بر انسان بالغ مونث نهاده می‌شود نمی‌رسد.
نکته‌ جالبی که قابل ذکر است این است که وقتی فمینیست‌ها می‌گویند، سکسیست و تبعیض جنسیتی جهانی‌ترین و گلوبال‌ترین و دیرین‌ترین نظام تبعیض است، برخی گمان می‌کنند این نظام تبعیض احتمالا تنها مختص کشورهای توسعه نیافته است؛ در حالی که به عنوان مثال، در زبان آلمانی که همگی اسم‌ها  آرتیکل و یا (ضمیر) مذکر، مونث و مخنث ( خنثی) دارند. جالبی قضیه آن‌جاست که واژه‌ «پسر»  (Der Junge) از همان زمان نوزادی ضمیر مذکر دارد ولی واژه‌ دختر (Das Mädchen)  ابتدا ضمیر خنثی دارد و بعدها که به «زن» تبدیل می‌شود، ضمیر مونث می‌گیرد. در واقع ناخودآگاه جمعی این زبان نیز آغشته به تفکرات جنسیتی است که هویت دختر را از ابتدا همانند پسر به عنوان ضمیر واقعی متقارن و هم معنی با فرزند مذکر ندارد مگر اینکه به درجه‌ زن بودن برسد.

 بکارت امر فیزیولوژیک اجتماعی شده

مردم شناسنان و جامعه‌شناسان سیر تاریخی جوامع را به چند مرحله‌ متعین متشکل تقسیم می‌کنند. «جامعه شکار و گردآوری خوراک»، «جامعه شبانی»، «جامعه باغچه‌کاری» «جامعه‌ کشاورزی»  و «جامعه‌ صنعتی» و «فراصنعتی». (گیدنز ۱۳۷۶، ۵۴)

جوامع شبانی و گردآوری خوراک را برخی جامعه شناسان همزمان یا لااقل هم شکل در شیوه‌های تولید، تقسیم دارایی‌ها و اشکال زندگی جنسی می‌دانند. این جوامع اولین اجتماعات شکل گرفته‌ توسط انسان به نیت امنیت بیشتر و دستیابی آسان‌تر به مواد مورد نیاز بوده است. شکل زندگی در این جوامع هم از نظر محل سکونت به دلیل جست‌وجوی شکار یا غذا و یا حیوانات جدید‌تر یا مهاجرت همراه حیوانات ثابت نبوده است، از همین رو «اعضا»ی این ‌جوامع به همین دلیل  ثابت نبوده‌اند و امکان ادغام و تکثیر و تبدیل در آن بسیار زیاد بوده، از همین رو شکل روابط جنسی هم الگوی ثابتی نداشته و مثل دیگر موارد دیگر بسته به موقعیت و نیاز زمانی بوده است.
جامعه کهن


اولین تغییر در شکل زندگی انسان بعد از جامعه‌ «باغچه‌کاری» اتفاق می‌افتد. زنان برای اولین بار «بیلچه» یا «کج بیل» را کشف می‌کنند و پی به زایایی زمین و پرورش دانه در دل زمین می‌برند. در پی این کشف، زنان هم صاحب اولین «ابزار تولید» می‌شوند و هم به دلیل حضور «باغچه» زندگی شکل ثابتی پیدا می‌کند. این ثبات باعث می‌شود که دیگران (به ویژه مردان) که از شکار و یا گردآوری خوراک بی بهره و یا خسته شده‌اند، وابستگی به حضور در باغچه‌ زن پیدا کنند. این وابستگی قطعا به برآورد کردن نیازهای جنسی زن از سوی مردان مختلف منجر می‌شود که همین آغاز اولین نهاد جنسی بشر با نام «چندهمبستری» است. باید به قطع تاکید کرد که ترجمه‌هایی شبیه «چند شوهری» کاملا غلط است، زیرا که تاسیس نهادها یا نام‌هایی همچون «شوهر»، «پدر» و «خانواده» دقیقا بعد از این مرحله‌ تاریخی شکل می‌گیرد.
در این شکل از زندگی، روابط جنسی که شاید تا قبل از آن نظم ویژه‌ای نداشت، حداقل نظمی ‌پیدا می‌کند و مشخص می‌شود که چه مردانی با چه زنی ارتباط دارند. به همین دلیل و به دلیل تعدد همبسترهای زن، مشخص نبوده بچه‌ به دنیا آمده متعلق به کدام مرد است، اما مشخص بود که متعلق به کدام زن است. در واقع، «تبار» انسان از راه «مادر» مشخص می‌شد از همین رو هم اسم صحیح این دوران «مادرتباری» است و نه «مادر سالاری»؛ زیرا سالاریت ویژه‌ای نسبت به وضیعت‌های مشابه در دیگر دوران‌های تاریخی وجود نداشته و هنوز چیزی به نام «انباشت ثروت» و به تبع آن قدرت به وجود نیامده‌ که سالاریت سیستماتیک هژمونیکی که در دوران‌های بعد از آن صحبت می‌شود، به وجود آمده باشد. در این دوران، نهاد پدری هنوز به وجود نیامده بود و وظایف مشابهی اگر موجود بود، بیشتر بر عهده‌ی برادرِ زن (دایی فرزند) بوده است. در این الگو، تولید به اندازه‌ همان میزان مصرفی بود که آن واحد همبسته به آن نیاز داشت. اما وقتی به گفته‌ یکی از فمینیست‌ها  زن اولین اشتباه تاریخی خودش را مرتکب شد و به دست مرد  خسته از شکار که به خانه برگشته بود، بیلچه داد و مرد بیلچه را به بیل تبدیل کرد و نیز با کمک گرفتن از حیوانات باغچه به مزرعه تبدیل شد، میزان تولید از حد مصرف واحد اجتماعی موجود بیشتر شد و برای اولین بار «مازادمصرف» و به تبع آن «انباشت ثروت» و نهایتا « سرمایه» به وجود آمد و الگوی زندگی اجتماعی از شکل «باغچه کاری» به « جامعه‌ کشاورزی» تغییر کرد.
از آن زمان، تعداد مصرف‌کنندگان و مشروعیت آن‌ها برای استفاده از نتایج تولید برای صاحب سرمایه اهمیت یافت. در واقع به وجود آمدن مفهوم ثروت و متعاقب آن «ارث» و نیز تقسیم این ثروت و قدرت این دغدغه را برای صاحب این ثروت و مازاد مصرف به وجود آورد که حاصل زحمات من به فرزندان کدام مرد می‌رسد؟ از این رو پرسش قدیمی «‌نسبت تو با این مرد چیست»، از همان دوران به وجود آمد و تا امروز در اغلب جوامع همچنان به صورت رسمی ‌و غیر رسمی‌ باقی است. این نسبت نیز همچنان ناظر به نسبت جنسی است و تنها راه موجود برای این که فرزندان متعلق به یک مرد واحد باشند، این بود که رابطه‌ جنسی زن تنها با یک مرد مشخص محدود شود. کم کم شکل زندگی جنسی بشر (polygamy) -به معنای «چند پارتنری» و نه «چند شوهری»- به  شکل (monogamy) یعنی تک پارتنری البته برای زن تغییر کرد و برای اولین بار نهادی به اسم «خانواده» به وجود آمد. واحدی اجتماعی با محوریت «مرد»ی که به عنوان «یگانه» شریک جنسی زن و نیز صاحب قدرت بر سکسوالیته‌ بقیه‌ اعضای خانواده می‌شود و حاکمیت «نام پدر» را بنا می‌نهد؛ در واقع آغاز «یک شوهری»، «یک پدری» و نهایتا به طرز جالب و همزمانی تغییر آیین‌های مذهبی از «چندخدایی» به «تک خدایی».  در این نظام خانوادگی نخستین چیزی که باید معلوم و آشکار باشد، نوع رابطه‌ منتهی به فرزندآوری است.
agriculture society


اساسا رابطه‌ جنسی از آن زمان تبدیل به رابطه‌ای تنها و تنها به هدف «تولید مثل» می‌شود، به همین خاطر است که در جامعه‌ مردسالار تا به امروز هم هتوز هر نوع رابطه‌ جنسی که منجر به تولید مثل نمی‌شود، زشت و ناپسند شمرده شده است؛ از جمله روابط همجنسگرایان و دیگر روابط و اشکالی از رابطه‌ جنسی که منتهی به تولید مثل به شکل سنتی نمی‌شود. چون فرزند یک نان‌خور و یک مصرف‌کننده است و دلیلی ندارد بدون هیچ توجیه اقتصادی، یک نفر به مصرف‌کنندگان اضافه شود که در نهایت هم معلوم نیست بعد از آن‌که به نیروی کار تبدیل شد، مربوط و متعلق به چه کسی است.
بنابراین همان طور که همسر از هرگونه رابطه با مرد دیگر محروم می‌شود، مسلما، دختر هم نباید به هیچ‌گونه‌ رابطه جنسی‌ خارج از حوزه‌ نظارت پدر، تن دهد. زیرا اولا ممکن است موجب فرزند‌آوری، خارج از چارچوب متعین شود و ثانیا در چنین نظامی فرزندآوری باید توسط مادر خانواده صورت گیرد تا فرزند، در آینده به عنوان یکی از اعضای خانواده‌ «پدری»، بتواند تحت قیادت  پدر به نیروی کار تبدیل شود. مشخص است در این ساختار، به فرزند نر ارزش بیشتری داده می‌شود؛ چون می‌تواند بر نیروی کار خانواده بیفزاید.   با توسعه یافتن جامعه‌ کشاورزی و تبدیل شدن نیروی کار از نیروی زنانه در جامعه‌ باغچه‌کاری به نیروی مردانه در جامعه‌ کشاورزی، داشتن «فرزند مذکر» که در آینده‌ای نزدیک به «مرد کاری» تبدیل می‌شود، خود به عنوان یکی از منابع ثروت شناخته می‌شود.  ولی در همین الگو، دختر که به عنوان یک نیروی کار در نظر گرفته نمی‌شود، به کالایی برای تبادل، تبدیل می‌شود که در هنگام نیاز، به منظور تبدیل به احسن، مثلا اضافه شدن یک داماد، یا برای جلوگیری از وقوع نزاع یا برای تشکیل یک پایگاه خانوادگی گسترده‌تر با ایجاد روابط سببی و در خیلی از موارد هم به عنوان مابه ازای یک توافق اقتصادی یا اختلافی خونی(خون‌بس) می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد.
در این حالت جنس دست‌نخورده(بکر)، مثل زمین بکر، مثل کالای استفاده نشده، ارزش و قیمت افزون‌تری دارد. بنابراین «پرده بکارت» از امری فیزیولوژیک، که خلاف سایر اعضای جسمی‌مان با افزایش سن و تغییر کارکرد با گذشت زمان و نوع استفاده‌  از آن می‌تواند دچار تغییر شود، به مفهومی ‌اجتماعی به نام «بکارت»  تغییر ماهیت می‌دهد که مرجع تعیین کننده تغییرات آن، نه ویژگی‌های جسمی، بلکه ساختارهای خانوادگی و قوانین  فرهنگی- اجتماعی است.
به همین خاطر است که تعریف حقیقی و هویتی یک زن به حدی تنازل پیدا می‌کند که هنگام عروسی هنوز که هنوز است  در برخی دهات مادر یا یکی دیگر از زنان مسن خانواده داماد پشت حجله می‌ایستد تا دستمال خونی را دست به دست کند و کل می‌کشد در شکل مدرن‌اش و در شهرهای بزرگ  با گرفتن  زمانی گواهی بکارت هویت او را می‌سنجند. به همین دلیل است که معنا و هویت مردانگی را چنان تنزل می‌دهند که یک مرد تمام هویت مردانه و حس مرد بودن خود را در خونی شدن اولین رابطه‌ سکسی بعد از ازدواجش می‌بیند؛ چیزی که در روزگار امروز خیلی از آن‌ها می‌دانند که این خون ممکن است حاصل یک عمل ترمیم باشد اما این بلاهت را به اعتبار و آبروی اجتماعی  ظاهری ترجیح می‌دهند.
 منابع مورد استفاده:
نظریه‌های جامعه شناسی در دوران معاصر،جورج ریتزر، محسن ثلاثی، تهران ۱۳۷۴، نشر علمی.
جامعه شناسی، آنتونی گیدنز، منوچهر کاشانی،تهران ،۱۳۷۶ نشر نی
زن در گستره‌ تاریخ تکامل، ایولین رید، افشنگ مقصودی، تهران۱۳۸۷،نشر گل آذین
فمینیسم و مردمشناسی، ایولین رید، افشنگ مقصودی،تهران ۱۳۸۴، نشر گل آذین
از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، لانرس کهون، عبدالکریم رشیدیان، تهران۱۳۸۱،نشر نی
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

بیست روز اعتصاب غذای شیرکو معارفی در اعتراض به نامشخص بودن وضعیت پرونده‌اش

منتشر شده در  رادیو زمانه
شهاب الدین شیخی - شیرکو معارفی، زندانی سیاسی کرد به اتهام اقدام علیه امنیت ملی و محاربه از سوی دادگاه انقلاب اسلامی شهر سقز به اعدام محکوم شده است. 

این زندانی سیاسی در نهم مهرماه سال ۱۳۸۷ در روستایی در نزدیکی مرز ایران و عراق، در حالی که قصد داشت از کردستان عراق به ایران بازگردد، بازداشت شد. حکم وی در دادگاه تجدید نظر و دیوان عالی کشور تائید و سال گذشته خبرهایی مبنی بر اجرایی شدن آن منتشر شد، اما با تلاش وکلای وی و با دخالت رئیس قوه قضاییه نسبت به رای دادگاه بدوی، پرونده برای مدتی به حالت معلق درآمد و این بلاتکلیفی همچنان ادامه دارد.
در ماه آغازین سال ۱۳۹۱ دوباره ‌خبرهایی مبنی بر احتمال اجرای حکم اعدام شیرکو معارفی منتشر شد و به همین دلیل او از ۱۶ فروردین ۱۳۹۱ در اعتراض به نامشخص بودن وضعیت پرونده‌اش در اعتصاب غذا به سر می‌برد.
 
تائید حکم اعدام
شیرکو معارفی، در دادگاه انقلاب اسلامی شهرستان سقز به اعدام محکوم شد و حکم او با تمام پی‌گیری‌ها و اعتراض‌های قانونی وکلا نسبت به روند صدور آن در دادگاه تجدید نظر و دیوان عالی کشور تایید شد و حتی کمیته‌ عفو و بخشندگی نیز جواب مثبتی به درخواست عفو وی و وکلایش نداد.
احمد سعید شیخی، وکیل مدافع این زندانی سیاسی طی لایحه‌ای اعتراضی به رئیس قوه‌ قضائیه از عدم همخوانی حکم مذکور با موازین شرعی و قانونی در جمهوری اسلامی خبر داده است. در پاسخ به این پی‌گیری، دفتر رئیس قوه قضائیه اعلام کرد که "این حکم خلاف بین شرع است" و آن را جزو موارد "اعاده‌ محاکمه مجدد در دادگاه بدوی" دانست. در پی این اعلام نظر اما پرونده به جای اینکه براساس رویه قضایی یادشده دوباره در دادگاه بدوی بررسی شود، بار دیگر به دیوان عالی کشور ارسال و رای صادرشده پیشین، از سوی دیوان عالی کشور تایید شد.
اشتباه از سوی دیوان عالی
اکنون نزدیک به بیست روز است که شیرکو معارفی، در اعتراض به ورود اشتباه دیوان عالی کشور به پرونده‌اش و ناروشنی وضعیت خود اقدام به اعتصاب غذا در زندان سقز کرده است. وکیل پرونده امیدوار است که رئیس قوه‌ قضائیه این اشتباه را قبول کند و امکان محاکمه‌ مجدد این زندانی سیاسی در دادگاه بدوی فراهم شود تا روند پرونده به روال طبیعی خود برگردد و امکان لغو حکم اعدام فراهم شود.
به باور وکیل پرونده، احمد سعید شیخی، این اتفاق یک اشتباه از سوی دیوان عالی کشور به شمار می‌رود. زیرا رایی که از سوی دفتر رئیس قوه‌ قضائیه، مصداق "اعاده‌ محاکمه‌ مجدد" تشخیص داده شود می‌بایست در دادگاه بدوی اجرا شود، نه این‌که پرونده دوباره به دیوان عالی کشور ارسال شود.
این در حالی است که احمد سعیدشیخی، اشتباه ورود دوباره دیوان عالی کشور به پرونده را به دادگاه بدوی صادرکننده‌ حکم، یعنی دادگاه انقلاب سقز و دادستان کل کشور و همچنین به دفتر رئیس قوه‌ قضاییه اعلام کرده، اما تا به این لحظه جوابی به زندانی و وکلا به صورت رسمی ابلاغ نشده است.
در واقع دیوان عالی کشور تنها در موارد مشخص می‌تواند وارد یک پرونده شود: یا در مقام تجدید نظرخواهی یا در مقام اعاده‌ دادرسی. این پرونده با توجه به اینکه از سوی دفتر رئیس قوه‌ قضائیه مصداق محاکمه مجدد دانسته شده است، جزو مواردی نیست که دیوان عالی کشور بتواند وارد آن شود.
در مورد خبرهایی که مبتنی بر اجرایی شدن حکم اعدام شیرکو معارفی منتشر می‌شود، وکیل پرونده بر این باور است: "چون این حکم از سوی دیوان تایید شده است، احتمال اجرایی شدن حکم دور از انتظار نیست، اما مسئله این است که اولاً هنوز جواب اعتراض من به صورت رسمی داده نشده است و همچنین اگر قرار بر اجرایی شدن حکم به طور قانونی باشد باید به وکیل پرونده ابلاغ شود که تا این لحظه خوشبختانه ابلاغی دال بر اجرایی شدن حکم به من نشده است."
اعتصاب غذا
اکنون نزدیک به بیست روز است که شیرکو معارفی، در اعتراض به ورود اشتباه دیوان عالی کشور به پرونده‌اش و ناروشنی وضعیت خود اقدام به اعتصاب غذا در زندان سقز کرده است. وکیل پرونده امیدوار است که رئیس قوه‌ قضائیه این اشتباه را قبول کند و امکان محاکمه‌ مجدد این زندانی سیاسی در دادگاه بدوی فراهم شود تا روند پرونده به روال طبیعی خود برگردد و امکان لغو حکم اعدام فراهم شود. آنچه اکنون نگران کننده است وضعیت جسمانی شیرکو معارفی است که نزدیک به سه هفته است در اعتصاب به غذا به سر می‌برد.
خبرهای تائید نشده‌ای نیز مبنی بر دیدار رئیس زندان سقز با او برای پی‌گیری وضعیت اعتصاب غذای وی منتشر شده است. از سوی دیگر در چند روز گذشته نامه‌ای نیز به نام این زندانی سیاسی منتشر شده که تا این لحظه خبری مبتنی بر تایید یا رد این نامه از سوی او منتشر نشده است.
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

کمیته امداد و محرومیت زنان از حمایت‌های اجتماعی/گفت‌و گو‌ی‌ام با رادیو زمانه


منتشر شده در رادیو زمانه

نون.الف- سرنوشتی که جامعه سنتی به زن عرضه می‌کند، ازدواج است. همیشه چنین پنداشته می‌شود که زنان اغلب یا شوهر کرده‌اند، یا آماده ازدواج می‌شوند یا از اینکه ازدواج نکرده‌اند رنج می‌برند و پیش‌بینی‌های دیگری از این دست.

زن مجرد، خواه محروم مانده از پیوند، خواه طغیان کرده بر آن، و یا حتی بی‌اعتنا به این نهاد، بر اساس ازدواج تعریف می‌شود. از سویی به نظر می‌رسد همیشه نوعی تفکر اسطوره‌ای حول مسئله خانواده و زن وجود داشته است و دارد. هنگام بحث از خانواده در تبلیغات، خانه‌سازی و خدمات اجتماعی غالبا واحدی که مفروض گرفته می‌شود خانواده هسته‌ای یا‌‌ همان خانواده معیاری است که ساختارهای جامعه آن را بهذهن فرد تحمیل می‌کنند. شوهری در راس، همراه با فرزندان و همسری خوشرو که اصلی‌ترین کارکردش ‌درخانواده‌ لابد ‌تامین نیازهای جنسی‌ مرد ‌است.
این مطلب در پی آن نوشته می‌شود که خبرگزاری بین‌المللی زنان و خانواده روز ۳۰مهرماه ۹۰گزارشی منتشر کرد حاکی از اینکه دیگر زنان مطلقه زیر پوشش کمیته امداد قرار نمی‌گیرند. در این گزارش به نقل از رئیس کمیته امداد امام خمینی جیرفت آمده بود که از این پس زنان مطلقه به عنوان مددجو زیر پوشش این نهاد قرار نمی‌گیرند.
مسعود عادلی، رئیس کمیته امداد این منطقه، همچنین افزود که با توجه به مقدس بودن ازدواج و تاکید بر آن در دین مبین اسلام، کمیته امداد زنان مطلقه را به انجام ازدواج مناسب تشویق می‌کند. او گفت: "زنان مطلقه می‌توانند با ازدواج مناسب از بسته تشویقی که در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرد استفاده کنند و با اعطای وام‌های کارگشایی مشکلات خود را برطرف کنند." آقای عادلی در زمینه این بسته تشویقی چنین بیان کرد: "این بسته شامل کمک‌هزینه ازدواج، حمایت از فرزندان زنان مطلقه پس از ازدواج و اعطای وام خوداشتغالی به همسران آن‌ها می‌شود. به هر صورت تبعات منفی طلاق فقط خانواده را درگیر نمی‌کند بلکه در جامعه نیز تاثیرگذار است."
زن، جزو دارایی‌های مرد نیست
به راستی چرا همیشه زنان مقصر شناخته می‌شوند؟ چرا هستی منحصر به فرد آن‌ها قربانی اسطوره  خانواده می‌شود؟ چرا تصور بر آن است که هر زن مطلقه‌ای،خود مقصر طلاق پیش آمده بوده است؟ از این حیث گویی زن همیشه دیگری مرد تلقی می‌شود. دیگری‌ای که با هر مکانیسمی سعی بر آن است تا مرزهای بودن و حضورش محدود شود. چه می‌شود که کمیته امداد -فارغ از اعتقاد یا عدم اعتقاد به وجود چنین نهادی-که از بدو تاسیس اصلی‌ترین هدفش کمک به افرادی بوده است که در گروه‌ها یا اقشار آسیب‌پذیر قرار دارند، به یک‌باره خبر از قطع کمک به زنان مطلقه می‌دهد؟ آیا در جامعه  تا بُن استخوان مردسالار ایران که امکان اشتغال و توانمندی را برای زنان تا سر حد ممکن کاهش می‌دهد، زنانی که از همسران خود جدا شده‌اند، آسیب‌پذیر محسوب نمی‌شوند؟ خبری که به آن اشاره شد، چه نکاتی را از ذهنیت جامعه‌ای مردسالار عیان می‌کند؟
وقتی یک زن می‌بیند که  در صورت طلاق هیچ امکان اقتصادی‌ای برای او مهیا نیست و او را حتی تحت اجبار برای ازدواج با مردیدیگر می‌گذارند، بنابراین در مرحله اول سعی می‌کند قدرت خود را در درخواست مهریه و بالابردن سطح آن و گرفتن شیربها و چیزهایی از این دست بالا ببرد 
شهاب‌الدین شیخی، دانش‌آموخته  مطالعات ‌زنان ‌و فعالِ حقوق ‌زنان، در گفت‌وگو با زمانه می‌گوید: "در این خبر به تنهایی چندین نحله از تفکرات مردسالاری را می‌توانیم ببینیم. یکی از آن‌ها این است که زن را تحت هر شرایطی یک وسیله جنسی برای مرد قرار بدهیم. یعنی زن را تحت هر شرایطی به ازدواج واداریم.در قوانین کشورهای اسلامی شرط اصلی ازدواج زن و مرد،تمکین زن از مرد هست که منظور‌‌ همان تمکین جنسی است. نکته دوم این است که در چنین خبری زن جزو تعلقات و دارایی‌های مرد در نظر گرفته می‌شود. مثلا می‌بینیم که گفته می‌شود اگر زن ازدواج کند وام خود اشتغالی به همسر زن داده می‌شود. نکته بعد این است که همچنان آن تفکر دیرینه اسطوره‌ای که زن عامل فتنه و گناه و هوس است در این خبرهم باز دیده می‌شود ومی‌بینیم جناب عادلی اشاره می‌‌کنند ‌به ‌این موضوع که زن مطلقه باعث تاثیرات منفی در جامعه‌ می‌شود."
قوانینی که زن را وابسته می‌خواهد
این روزنامه نگار و فعال حقوق زنان معتقد است با وضع چنین قوانینی، به نظر می‌رسد ازدواج‌های اجباری مجدداًمی‌خواهد ترویج شود. به این معنا که زنی با استفاده از مکانیسم‌هایی به اصطلاح مدرن‌تر تحت شرایطی قرار داده می‌شود که امکان زندگی برایش نباشد و در نتیجه مجبور به ازدواج مجدد شود و خود بحث ازدواج اجباری،یکی از آسیب‌های اجتماعی جامعه ماست.
آقای شیخی ادامه می‌دهد: "ما در جامعه می‌بینیم که سعی می‌کنند هیچ راهی را برای استقلال زنان تبیین و تدوین نکنند و این مسئله، زنان را همچنان موجوداتی وابسته به مردان نگه می‌دارد. آسیب بعدی‌ای که چنین رفتاری می‌تواند داشته باشد تولید چرخه خشونت خانوادگی است. زیرا ما می‌بینیم که بیشتر طلاق‌ها به دلیل عدم تفاهم دو فرد هست که این احتمال وجود دارد موضوع به خشونت خانوادگی کشیده شود و در ‌‌نهایت زن مجبور است طلاق بگیرد. حاالا این زن وقتی می‌بیند که اگر طلاق بگیرد هیچ امکانات حمایتی‌ای ندارد، یا در همین ازدواج اولی باقی می‌ماند و از طلاق گرفتن می‌ترسد، و یا مجبور است دوباره ازدواج کند و وارد چرخه  خشونت خانوادگی دیگری شود. اگر  هم وارد ازدواج دوم با این شرایط اجباری بشودکه با یک مکانیسم اجتماعی تنظیم شده، مجبور است ازدواج دوم را خیلی بیشتر تحمل کند. چرا که زن تحت سیطره  گفتمانی قرار دارد که چنین القا می‌کند که امکانی خارج از ازدواج گویا برای تو وجود ندارد."
شهاب‌الدین شیخی، همچنین معتقد است که چنین قوانینی،"بی‌اعتمادی اجتماعی"را افزایش می‌دهد چرا که نهادی چون کمیته امداد، فارغ از بحث درست یا غلط بودن چنین نهادهایی و اهداف سیاسی پشت آن، بنا بود به "افراد محروم"و احتمالاً"آسیب‌پذیر و نیازمند"کمک کند و چنین کارکردی داشته باشد: "اما به یک‌باره چنین نهادی تنها حامی مردان از آب در می‌آید و حمایت خود را که مثل هر نهاد تامین اجتماعی دیگری در جهان باید به همه  افراد آسیب‌پذیر یک جامعه برسد، از زنان دریغ می‌کند که نیمی از جامعه‌اند و به هر صورت ممکن است در زمان ازدواج به مشکلاتی بر بخورند و نیاز به حمایت دارند تا بتوانند دوباره روی پای خود بایستند."
زندگی در چرخه خشونت، آسیب‌زاست
این فعال حقوق زنانهمچنین معتقد است که "این کار اعتماد عمومی را نسبت به این نهاد‌ها از بین برده و کارکردشان را به سمتی منفی می‌برد و نوعی اقتدار نیز در آن‌ها برای اعمال نظر در سطح جامعه ایجاد می‌کند."
به اعتقاد آقای شیخی، چنین قوانینی می‌تواند اتفاقا نتیجه معکوسی در امر ازدواج و مثلا در تعیین مهریه داشته باشد: "وقتی یک زن می‌بیند که  در صورت طلاق هیچ امکان اقتصادی‌ای برای او مهیا نیست و او را حتی تحت اجبار برای ازدواج با مردیدیگر می‌گذارند، بنابراین در مرحله اول سعی می‌کند قدرت خود را در درخواست مهریه و بالابردن سطح آن و گرفتن شیربها و چیزهایی از این دست بالا ببرد. ما از سویی می‌بینیم که پیرامون غلط بودنتعیین مهریه‌های بالا تبلیغ می‌شود و از سویی دیگر کارهایی صورت می‌گیرد که زنان عادی جامعه ما هیچ امکانی برای تامین خود بعد از طلاق نداشته باشند.
اگرچه قبلاًقوانینی مثل عندالاستطاعه کردن مهریه، این امکان را کمتر کرده بود ولی به هر صورت همچنان این بحث می‌تواند مطرح باشد. دوستان کمیته امداد شاید باید بدانند که ادامه زندگی در چرخه خشونت خانوادگی و نگهداشتن فرزندان در این چرخه و مسائلی از این دست است که برای جامعه می‌تواند آسیب‌زا باشد، نه زن مطلقه‌ای که همانند هر زن دیگری حق دارد زندگی راحتی داشته باشد."

به نظر می‌رسد قرار است آزادی انتخاب برای زنان معمولی جامعه ما که مجبور به طلاق شده‌اند همچنان محدود باقی بماند. تو گویی بی‌همسری جز در مواردی استثنایی که ویژگی تقدس‌آلود به خود می‌گیرد، زن را بیشتر به حاشیه می‌راند و این الگو را زنده باقی می‌دارد که ازدواج به هر صورتی یگانه وسیله تامین معاش و یگانه توجیه اجتماعی وجود زن است.
لینک اصلی مطلب در رادیو زمانه: کمیته امداد و محرومیت زنان از حمایت‌های اجتماعی
لینک در بالاترین: کمیته امداد و محرومیت زنان از حمایت‌های اجتماعی -گفت‌وگوی رادیو زمانه با شهاب‌الدین شیخی
» ادامه مطلب

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

فعالیت‌های اجتماعی در کردستان- مصاحبه‌ام با رادیو زمانه


گفت‌وگوی رادیو زمانه با شهاب‌الدین شیخی
سارا روشن


سارا روشن ـ جامعه مدنی کردستان ایران زیر فشار شدید حکومت قرار دارد. به‌نظر شهاب‌الدین شیخی، فعال اجتماعی، کنترل پلیسی تا حدی است که حتی نمی‌توان ارزیابی‌ای از چند و چون نهادهای مدنی در کردستان داشت، چون داشتن یک ارزیابی قابل اتکا خود مبتنی بر امکان آزادی فعالیت نهاد مدنی‌ای است که قادر باشد در این زمینه مطالعه کند.
این البته به معنای آن نیست که نمی‌توان در مورد فعالیت‌های مدنی در کردستان هیچ بررسی‌‌ای داشت. در این مورد سال‌ها در میان فعالان اجتماعی بحث‌های سازنده‌ای در جریان بوده است.


در گفت‌وگوی زیر شهاب شیخی از دیدگاه خود مدخلی به سوی این بحث‌ها می‌گشاید:

شما بهعنوان فعال اجتماعی کرد، فعالیت‏های اجتماعی در کردستان را چگونه ارزیابی می‏کنید؟
شهاب‌الدین شیخی- ارزیابی خیلی دقیقی نمی‏توان از آن داد. چون یکی از امکانات این ارزیابی همان نهاد‌ها و  نهادهای غیر دولتی اجتماعی هستند که در این حوزه‌ها به پژوهش آزاد بپردازند.مشکل این‏جاست که امکان تاسیس نهادهای غیر دولتی در کل در ایران بسیار کم است و در کردستان این امکان در حد بسیار پایین‏تری قرار دارد.
واقعیتی وجود دارد که هم مردم و هم  دولت به آن آگاهی دارند و آن دخالت دولت است. ما نهادهایی نداریم که امکان این سنجش را داشته باشند. فقط می‏توانیم به تحلیل‏ها و مشاهدات خودمان یا تحقیقاتی که گاهی انجام می‏شوند، استناد کنیم. سطح این فعالیت‏ها هم به دلیل دخالت دولت در آن‏ها متفاوت است. یعنی در دوره‏هایی که فضای رابطه مردم و جامعه با دولت متشنج است، امکان این فعالیت‏ها بسیار پایین می‏آید، اما در مواقعی که فضا کمی مناسب‏تر است، این فعالیت‏ها بیشتر می‏شوند. مثلاً در ابتدای انقلاب، در کردستان ایران یکی از اولین نهادهایی که ایجاد شد، نهادی بود که نامش را می‏توان "دفتر انجمن زنان" ترجمه کرد. این انجمن به آموزش کارهایی مانند سواد‏آموزی، گلدوزی، گلبافی، کمک‏های اولیه و ... می‏پرداخت و فعالیت‏هایی را که در فضای ۳۰ سال پیش قابل اجرا بودند، سازمان می‏داد.وقتی فضای کردستان کاملاً رادیکالیزه شد، دولت حمله و جنگ را در کردستان آغاز کرد، بسیاری از زنانی که در این نهاد فعال بودند، وارد فعالیت‏های سیاسی و تبدیل به شخصیت‏های سیاسی شدند.
در آن دوره، استقلال فعالیت‏های اجتماعی وجود نداشت و گرفتن مجوز از دولت نیز به دلیل رابطه خونین بین دولت و مردم کردستان ممکن نبود. زمانی بود که در کردستان، هرگونه تماس با دولت، به عنوان یک تابوی بزرگ برای مردم کرد شناخته می‏شد. مثلاً وقتی می‏خواستند با کسی شوخی ‏کنند، گاهی به او می‏گفتند: "تو را دیده‏ایم که سوار ماشین فرمان‌دار شده‏ای." طرف هم با شنیدن این جمله، قرآن را قسم می‏خورد که نه، من چنین کاری نکرده‏ام. درحالی که این فقط یک شوخی بود به این معنا که: تو را دیدیم که سوار ماشینی شده بودی که "فرمان" داشت. یعنی در جامعه‏ چنین نگاهی وجود دارد که اگر به فردی بگویی با یک فرماندار (به عنوان نماینده دولت) نسبت یا رابطه داری، درواقع نوعی اعمال فشار به او به‌شمار می‌رود. طبعاً در چنین فضایی این امکان وجود نداشت که مردم کرد به سمت دولت بروند و مجوز فعالیت نهادهای اجتماعی را بگیرند. در هر چهار کردستان، ما این سابقه را داشته‏ایم. همه نیروهای وابسته به دولت که از درون دولت کاری را حتی به نام مردم انجام می‏دادند، از سوی مردم کرد پذیرفته نمی‌شدند و القاب بسیار زشتی از سوی مردم می‏گرفتند.
اگر از تأثیر دولت بگذریم، انگیزه خود کردها برای فعالیت‏های اجتماعی- مدنی چقدر است؟
با پایان یافتن جنگ ایران و عراق، زمانی که به قول آقای هاشمی رفسنجانی، سیاست‏های اعتدال اقتصادی بالا آمدند و گسترش نهادهای شهری که جزو سیاست‏های رفسنجانی بود، مانند فرهنگسراها، کانون‏ها و ... مطرح و اجرا شد، کم‏کم فضا کمی‏ بازتر شد. در کردستان کانون‏های دانش‏آموزی و اندکی هم فرهنگسراها تشکیل شدند و به‏تدریج تابویی که قبلاً وجود داشت، شکست. چون زندگی جریان واقعی خود را طی می‏کند.
در چنین فضایی عده‏ای شروع کردند به درخواست مجوز برای تشکیل یک‌سری نهادهای اجتماعی. می‏توانیم بگوییم در دوران خاتمی میل به فعالیت‏های اجتماعی بسیار بالا بود و در اغلب دانشگاه‏ها و شهرهای کردنشین درخواست‏های بسیاری برای تأسیس نهادهای مدنی، تأسیس روزنامه‏ها و کانون‏های فرهنگی متفاوت داشتیم.

ما در کردستان همیشه می‏گفتیم که دولت اصلاحات اگر در تهران توفانی به‏پا کرد، در مناطق حاشیه و به‏ویژه مناطقی که هنوز نگاه امنیتی به آن وجود داشت، باعث شد که تنها نسیمی بوزد. در سایه آن نسیم می‏شد تا سال ۷۶ درخواست مجوز کنی. تازه سال ۸۰ مجوز می‏دادند.
می‏خواستی شروع به کار کنی، می‏شد ۸۲ یا ۸۳ و در سال ۸۴ هم که همه آن‏ها یا توقیف شدند یا لغو مجوز شدند و یا از امکان فعالیت بازداشته شدند. به این ترتیب، در کردستان بسیاری از نهادهای زنان و فرهنگی، روزنامه‏ها، نشریات و کلیه فعالیت‏های مدنی که تازه داشتند پا می‌گرفتند، خوردند به دورانی که نئواصولگرایان ایرانی به قدرت رسیدند. از این دوران  به‏هرحال در ایران، به عنوان ورود فاشیسم هم نام برده می‏شود. در این دوره همه این فعالیت‏ها توقیف شدند.
در دوره خاتمی، نگاه امنیتی‏ای که به کردستان وجود داشت، برداشته نشده بود، اما فضا باز شده بود. بعد از دوره خاتمی، دوباره فضا بسته و نگاه امنیتی با شدت بیشتری وارد جامعه شد. الان حتی نهادهای محیط‏ زیستی هم تحمل نمی‏شوند. امروز بچه‏های انجمن‏های زروار و چیا و ... که بازمانده‏های نهادهای آن دوره‏اند، هنوز به عنوان فعالان محیط زیست‏ دارند کار می‏کنند، اما می‏بینیم که با مشکلات امنیتی و حتی حکم‏های سیاسی در دادگاه انقلاب روبه‌رو می‏شوند.
چقدر مردم کرد از ابتکارهای فردی استقبال می‏کنند؟ چندوقت پیش، در دورانی که در مرز بین ایران و کردستان عراق و ترکیه ناآرامی بود، عده‏ای جمع شده بودند و با ابتکار خودشان زنجیر انسانی تشکیل داده بودند و به سمت مرزها حرکت کردند. در خبرها اما شنیدیم که بیش از دوهزار نفر جمع نشده بودند و وقتی با بچه‏های کرد در کردستان ایران یا کردستان عراق که آزادتر هم هست، صحبت می‏کردیم، یا اکثراً خبر نداشتند و یا با بی‏تفاوتی نسبت به آن واکنش نشان می‏دادند.

این نکته را باید در نظر داشته باشیم که در هر جامعه‏ای یک عده کنش‏گر واقعی وجود دارند و عده‏ای هم هستند که در شرایطی به آن کنش‏ها می‌رسند که جنبه عمومی پیدا کرده باشد و در بقیه اوقات سال و زمان‏های دیگر، مشغول زندگی هستند. به فرض نگاه کنید به تهران و ببینید چندنفر فعال حقوق بشر یا حقوق زنان داریم. برای نمونه، تعداد فعالان حقوق زنان را می‏توانیم بشماریم. بنابراین همیشه عده‏ای کنش‏گر داریم که البته آن عده بدون شک برآمده از همان جامعه‏اند. بین کردستان عراق، کردستان ایران و کردستان ترکیه اما یک‌سری تفاوت‏های فرهنگی وجود دارد که بخشی از آن هم ناشی از تفاوت‏های سیاسی است. مثلاً در کردستان ترکیه، یک زن از سوی مردم به عنوان نماینده پارلمان انتخاب یا شهردار یک شهر می‏شود. این چیزی است که در کردستان ایران اتفاق نمی‏افتد.
فضای مبارزاتی‌ای که در کردستان عراق وجود داشت از سال ۱۹۹۱ که جنگ اول خلیج فارس شروع شد و آن منطقه با مدار ۳۶ درجه در اختیار کردها بود و از سال ۲۰۰۴ دولتی تقریباً مستقل با قوانین خودش در آن‏جا شکل گرفت، از بین رفت. از بین رفتن این فضا خوبی‏ها و در عین حال نکات منفی‏ای هم دارد. من به عنوان یک فعال اجتماعی، خوشحالم که این آغشتگی به سیاست در کردستان عراق دارد پاک می‏شود و فکر می‏کنم باعث می‏شود که فضا به سمت فضای مدنی و اجتماعی برود. زمانی که من در کردستان عراق بودم، شاهد فعالیت‏ها و گردهمایی‌های صنفی از طرف دانش‏آموزان، دانشجویان و ... بودم. یعنی فعالیت‏ها دارند صنفی می‏شوند. چون دولت متخاصمی وجود ندارد که کسی بخواهد با آن مبارزه سیاسی کند.
نکته منفی آن هم این است که سطح هیجان عاطفی‏ای را که لازمه کنش‏های بیرونی و گردهمایی‌های خیابانی است، پایین می‏آورد. مثلاً در کردستان ترکیه اگر اتفاقی بیافتد، مردم می‏ریزند توی خیابان. حتی برای یک کنش مدنی و هرچند مردم رفتاری کاملاً مدنی دارند، ولی می‏دانند که بالا بودن میزان جمعیت برای دولت معنادار خواهد بود. وقتی در چنین فضایی برنده سیاسی بین دولت و مردم در کردستان عراق وجود ندارد، دیگر تو نمی‏خواهی معنایی به کنش‏ات بدهی. در نتیجه همان ۱۰۰ نفر معترض به خیابان می‏روند و اعتراض خود را اعلام می‏کنند.
از سوی دیگر، در کردستان ایران امکان این فعالیت بسیار بسیار محدود است. الان می‏بینیم که تمامی کسانی که در این منطقه، مثلاً در زمینه حقوق زنان، به عنوان یک شخصیت شناخته می‏شوند (و کاری به خوب بودن یا بد بودن نوع فعالیت‏شان نداریم)، زندانی سیاسی شده‏اند.
به‏جز این، سئوال دیگری نیز درباره مردمی که در مناطق کردنشین زندگی می‏کنند، وجود دارد: آیا آن‏ها می‏توانند با توجه به همه مشکلاتی که دولت ایران برای آن‏ها ایجاد می‏کند و تمام محرومیت‏هایی که با آن دست و پنجه نرم می‏کنند، فعالیت‏های اجتماعی بیشتری انجام بدهند و انجام نداده‏اند؟ آیا می‏توانستند روش‏های دیگری را پیش ببرند که به دلایلی انجام نداده‌اند؟
من فکر می‏کنم هر جامعه‏ای یک تربیت ضمنی یا یک عادت ضمنی از جامعه‏ بزرگ‏تری می‌گیرد که در آن قرار دارد. من به صورت کلی می‏گویم. مردم جامعه ایران معمولاً یک‏راه را امتحان می‌کنند. مثلاً در ارتباط با جنبش سبز این حالت ایجاد شد که مردم بعدازظهرها می‏رفتند تظاهرات. یعنی کنشی که این‏بار به عنوان اعتراض مطرح شد، اعتراض خیابانی بود. وقتی حکومت خیابان را در اختیار می‏گیرد، دیگر شما کنشی نمی‏بینید. چون برای جنبش فقط یک نوع کنش مطرح است.
در کردستان ایران هم وقتی در دهه اول بعد از انقلاب، سرکوب و خفقان شدید حاکم و هزینه‏ فعالیت‏های سیاسی بالا بود، چنان‏چه هنوز هم بالاترین آمار اعدام را در کردستان داریم، مردم روش‏‏شان را عوض کردند و از مبارزه مسلحانه و منفی، به مبارزه مدنی روی آوردند و به بازخوانی تئوریک مسائل سیاسی پرداختند.
وقتی در دانشگاه‏ها به روی کردها باز شد، تا هفت‌سال، نفرات اول تا سوم رشته‏های علوم اجتماعی، مانند جامعه‏‏شناسی و ... از دانشجویان کرد بودند. بسیاری نیز مثلاً به روزنامه‏نگاری روی آوردند، انجمن‏ محیط زیست ایجاد کردند، نهادهای حقوق بشری و یا انجمن‏های زنان و ... را پایه‏گذاری کردند، اما باز هم حکومت با همان حربه قبلی با این فعالیت‏ها برخورد کرد و آن‏ها را محکوم کرد.
انتقاد من نسبت به کل جامعه ایران و جامعه کردها مشترک است. به اعتقاد من، وقتی ما توانستیم از آن فضا وارد یک فضای دیگر بشویم، هم‏چنان این ما هستیم که باید فضای دیگری بسازیم، اما این فضای جدید را هنوز نساخته‏ایم. وقتی ما برای فعالیت‏های اجتماعی‏ای مانند آن‏چه نام بردم، این‏قدر هزینه می‏دهیم، پس این هزینه در هر صورت به ما تحمیل می‏شود. بنابراین باید راهی را پیدا کنیم که کنش جدید‏تری باشد تا زمانی که حکومت راه سرکوب آن را پیدا می‏کند، ما حداقل گامی رو به پیش برداشته باشیم. مثلاً یکی از کارهایی که در ده، پانزده سال اخیر در کردستان انجام گرفته، تشکیل نهادهای ترک اعتیاد بوده است. اتفاقاً هم خیلی جواب داده است، اما باز حکومت در جاهایی می‏آید و وارد این نهادها می‏شود. در هر صورت این یک نمونه از نهادهای خودیار یا مردم‏یار است که به نظر من رشد آن‏ها کم است. یا مثلاً ترویج آگاهی، حتی اگر به‏صورت قاچاق و پنهانی عرضه بشود مهم است. مثلاً خوب است به جای شعارنویسی سیاسی و دیواری، شعارنویسی فرهنگی کنیم. مثلاً به پخش جزوه‏های آگاهی‌دهنده روی مسائلی مانند کودکان، زنان و ... بپردازیم.
مسائلی در جامعه ما هست که واقعاً قابل انتقادند. وضعیت بد حقوق زنان در جامعه کردستان غیر قابل انکار است و همه آن هم به دولت ربط پیدا نمی‏کند. درست است که دولت در این زمینه فرهنگ‏ساز است، ولی بخشی از آن هم به ما مربوط می‌شود. ما چنین نهادهایی نداریم. من می‏گویم تو که حاضری گروه سیاسی تشکیل بدهی، زیرزمینی فعالیت کنی و اگر بفهمند، به اتهام سیاسی حتی به زندان بروی، خب بیا این فعالیت را در زمینه مسائل اجتماعی انجام بده، برای کودکان کار و فعالیت کن. مثلاً می‏توان مدارسی برای تدریس به کودکان بی‏سرپرست ایجاد کرد یا انجمن‏هایی برای بیماران تشکیل داد و ... این فعالیت‏ها متأسفانه کم است. در حالی‏که چنین فعالیت‏ها و نهادهایی می‏توانند فضای ارتباط یا کنش متقابل نمادین بین اعضای جامعه ایجاد کنند. این کارها هیجان عاطفی و همبستگی را بسیار بالاتر می‏برد. تکرار می‌کنم که در این صورت بازهم نمی‌توان از دخالت سیاسی و مستقیم دولت غافل بود زیرا مثلا در زمینه مسائل فرهنگی چون آموزش زبان کردی که به همت خود مردم انجام می‌پذیرد دولت بازهم برخورد سیاسی می‌کند.

فایل صوتی را در این لینک بشنوید
http://www.radiozamaneh.com/society/humanrights/2011/09/20/7082

» ادامه مطلب