این مطلب ابتدا در «رادیو زمانه» منتشر شده است .
پرده بکارت، غشاء البکاره یا هایمن (hymen)، به زبان لاتین برگرفته از نام الهه عروسی در فرهنگ یونان باستان است. در زبان فارسی بکارت به مفهوم دوشیزه بودن، دختری و تازگی استفاده میشود.
پرده در اصطلاح پزشکی گونههای مختلفی دارد؛ از جمله پرده یا غشایی که قلب را احاطه میکند ولی به دلیل کاربرد بیشتر آن در مورد دختران پرده منظور همان غشای واژن است که از جنس مخاطی است و ورودی مهبل زن را به صورت ناقص میپوشاند و به اصطلاح، «پرده بکارت» یعنی پردهای که ناظر به دست نخوردگی و تازه بودن «زن» از نظر جنسی است. در واقع اندام جنسی جنین در مراحل اولیه رشد کاملاً بسته است و به مرور لایههای پوستی به صورت ناقص از هم جدا میشوند وپرده بکارت را تشکیل میدهند. پرده بکارت شکل ثابتی ندارد و در بسیاری از زنان نیز از ابتدا وجود ندارد و به مرور تشکیل میشود. در صورتی که در مرحله قبل از تولد تقسیم لایههای پوستی به طور کامل انجام شود، باعث میشود تا این دسته از خانمها که درصد کمی از جامعه هستند، به طور مادرزادی پرده بکارت نداشته باشند.
از نظر پزشکی این پرده موجب حفظ عضو جنسی نوزاد دختر از بیماریهای عفونی میشود یا تا حدی نقش محافظتی را در برابر وارد شدن اشیا به داخل واژن بازی کند.
اما بکارت به همین امر بیولوژیک در روزگار ما قناعت نکرده و در تغییرات تاریخی فرهنگی سیاسی و اجتماعی اشکال مختلفی سوای یک امر فیزیولوژیک به خود گرفته است. شکل اجتماعی و سیاسی شده نگاه به بکارت زنان قبل از ازدواج (دختر) بسیار حائز اهمیت است؛ دقیقا مسئله همان دختر ماندن زنان، قبل از شرفیابی به حضور مرد در حجله ممهور به مهر پدران و زنان پیر سالخورده قابل اعتماد قبیله است؛ و دختر ماندن دقیقا به معنای زیر سلطه معنوی و مادی(فیزیکی) خانواده بودن است و خانواده به عنوان یک نهاد سکسسالار و سرمایهسالار و در ژرفترین شکل خود نهادی پدر سالار و «نرسالار» تلقی میشود.
این گونه است که دختر در فرهنگ گذشته و حتی تا به امروز به انسان -زنی گفته میشود که افتخار ازدواج با یک مرد را پیدا نکرده است، زنی که تا از زیر سلطه این یکی مرد (پدر یا برادر) خارج نشود و به سلطه مرد دیگری (شوهر) در نیاید، به درجه کمال انسان بودن و نام زن که بر انسان بالغ مونث نهاده میشود نمیرسد.
نکته جالبی که قابل ذکر است این است که وقتی فمینیستها میگویند، سکسیست و تبعیض جنسیتی جهانیترین و گلوبالترین و دیرینترین نظام تبعیض است، برخی گمان میکنند این نظام تبعیض احتمالا تنها مختص کشورهای توسعه نیافته است؛ در حالی که به عنوان مثال، در زبان آلمانی که همگی اسمها آرتیکل و یا (ضمیر) مذکر، مونث و مخنث ( خنثی) دارند. جالبی قضیه آنجاست که واژه «پسر» (Der Junge) از همان زمان نوزادی ضمیر مذکر دارد ولی واژه دختر (Das Mädchen) ابتدا ضمیر خنثی دارد و بعدها که به «زن» تبدیل میشود، ضمیر مونث میگیرد. در واقع ناخودآگاه جمعی این زبان نیز آغشته به تفکرات جنسیتی است که هویت دختر را از ابتدا همانند پسر به عنوان ضمیر واقعی متقارن و هم معنی با فرزند مذکر ندارد مگر اینکه به درجه زن بودن برسد.
بکارت امر فیزیولوژیک اجتماعی شده
مردم شناسنان و جامعهشناسان سیر تاریخی جوامع را به چند مرحله متعین متشکل تقسیم میکنند. «جامعه شکار و گردآوری خوراک»، «جامعه شبانی»، «جامعه باغچهکاری» «جامعه کشاورزی» و «جامعه صنعتی» و «فراصنعتی». (گیدنز ۱۳۷۶، ۵۴)
جوامع شبانی و گردآوری خوراک را برخی جامعه شناسان همزمان یا لااقل هم شکل در شیوههای تولید، تقسیم داراییها و اشکال زندگی جنسی میدانند. این جوامع اولین اجتماعات شکل گرفته توسط انسان به نیت امنیت بیشتر و دستیابی آسانتر به مواد مورد نیاز بوده است. شکل زندگی در این جوامع هم از نظر محل سکونت به دلیل جستوجوی شکار یا غذا و یا حیوانات جدیدتر یا مهاجرت همراه حیوانات ثابت نبوده است، از همین رو «اعضا»ی این جوامع به همین دلیل ثابت نبودهاند و امکان ادغام و تکثیر و تبدیل در آن بسیار زیاد بوده، از همین رو شکل روابط جنسی هم الگوی ثابتی نداشته و مثل دیگر موارد دیگر بسته به موقعیت و نیاز زمانی بوده است.
اولین تغییر در شکل زندگی انسان بعد از جامعه «باغچهکاری» اتفاق میافتد. زنان برای اولین بار «بیلچه» یا «کج بیل» را کشف میکنند و پی به زایایی زمین و پرورش دانه در دل زمین میبرند. در پی این کشف، زنان هم صاحب اولین «ابزار تولید» میشوند و هم به دلیل حضور «باغچه» زندگی شکل ثابتی پیدا میکند. این ثبات باعث میشود که دیگران (به ویژه مردان) که از شکار و یا گردآوری خوراک بی بهره و یا خسته شدهاند، وابستگی به حضور در باغچه زن پیدا کنند. این وابستگی قطعا به برآورد کردن نیازهای جنسی زن از سوی مردان مختلف منجر میشود که همین آغاز اولین نهاد جنسی بشر با نام «چندهمبستری» است. باید به قطع تاکید کرد که ترجمههایی شبیه «چند شوهری» کاملا غلط است، زیرا که تاسیس نهادها یا نامهایی همچون «شوهر»، «پدر» و «خانواده» دقیقا بعد از این مرحله تاریخی شکل میگیرد.
در این شکل از زندگی، روابط جنسی که شاید تا قبل از آن نظم ویژهای نداشت، حداقل نظمی پیدا میکند و مشخص میشود که چه مردانی با چه زنی ارتباط دارند. به همین دلیل و به دلیل تعدد همبسترهای زن، مشخص نبوده بچه به دنیا آمده متعلق به کدام مرد است، اما مشخص بود که متعلق به کدام زن است. در واقع، «تبار» انسان از راه «مادر» مشخص میشد از همین رو هم اسم صحیح این دوران «مادرتباری» است و نه «مادر سالاری»؛ زیرا سالاریت ویژهای نسبت به وضیعتهای مشابه در دیگر دورانهای تاریخی وجود نداشته و هنوز چیزی به نام «انباشت ثروت» و به تبع آن قدرت به وجود نیامده که سالاریت سیستماتیک هژمونیکی که در دورانهای بعد از آن صحبت میشود، به وجود آمده باشد. در این دوران، نهاد پدری هنوز به وجود نیامده بود و وظایف مشابهی اگر موجود بود، بیشتر بر عهدهی برادرِ زن (دایی فرزند) بوده است. در این الگو، تولید به اندازه همان میزان مصرفی بود که آن واحد همبسته به آن نیاز داشت. اما وقتی به گفته یکی از فمینیستها زن اولین اشتباه تاریخی خودش را مرتکب شد و به دست مرد خسته از شکار که به خانه برگشته بود، بیلچه داد و مرد بیلچه را به بیل تبدیل کرد و نیز با کمک گرفتن از حیوانات باغچه به مزرعه تبدیل شد، میزان تولید از حد مصرف واحد اجتماعی موجود بیشتر شد و برای اولین بار «مازادمصرف» و به تبع آن «انباشت ثروت» و نهایتا « سرمایه» به وجود آمد و الگوی زندگی اجتماعی از شکل «باغچه کاری» به « جامعه کشاورزی» تغییر کرد.
از آن زمان، تعداد مصرفکنندگان و مشروعیت آنها برای استفاده از نتایج تولید برای صاحب سرمایه اهمیت یافت. در واقع به وجود آمدن مفهوم ثروت و متعاقب آن «ارث» و نیز تقسیم این ثروت و قدرت این دغدغه را برای صاحب این ثروت و مازاد مصرف به وجود آورد که حاصل زحمات من به فرزندان کدام مرد میرسد؟ از این رو پرسش قدیمی «نسبت تو با این مرد چیست»، از همان دوران به وجود آمد و تا امروز در اغلب جوامع همچنان به صورت رسمی و غیر رسمی باقی است. این نسبت نیز همچنان ناظر به نسبت جنسی است و تنها راه موجود برای این که فرزندان متعلق به یک مرد واحد باشند، این بود که رابطه جنسی زن تنها با یک مرد مشخص محدود شود. کم کم شکل زندگی جنسی بشر (polygamy) -به معنای «چند پارتنری» و نه «چند شوهری»- به شکل (monogamy) یعنی تک پارتنری البته برای زن تغییر کرد و برای اولین بار نهادی به اسم «خانواده» به وجود آمد. واحدی اجتماعی با محوریت «مرد»ی که به عنوان «یگانه» شریک جنسی زن و نیز صاحب قدرت بر سکسوالیته بقیه اعضای خانواده میشود و حاکمیت «نام پدر» را بنا مینهد؛ در واقع آغاز «یک شوهری»، «یک پدری» و نهایتا به طرز جالب و همزمانی تغییر آیینهای مذهبی از «چندخدایی» به «تک خدایی». در این نظام خانوادگی نخستین چیزی که باید معلوم و آشکار باشد، نوع رابطه منتهی به فرزندآوری است.
اساسا رابطه جنسی از آن زمان تبدیل به رابطهای تنها و تنها به هدف «تولید مثل» میشود، به همین خاطر است که در جامعه مردسالار تا به امروز هم هتوز هر نوع رابطه جنسی که منجر به تولید مثل نمیشود، زشت و ناپسند شمرده شده است؛ از جمله روابط همجنسگرایان و دیگر روابط و اشکالی از رابطه جنسی که منتهی به تولید مثل به شکل سنتی نمیشود. چون فرزند یک نانخور و یک مصرفکننده است و دلیلی ندارد بدون هیچ توجیه اقتصادی، یک نفر به مصرفکنندگان اضافه شود که در نهایت هم معلوم نیست بعد از آنکه به نیروی کار تبدیل شد، مربوط و متعلق به چه کسی است.
بنابراین همان طور که همسر از هرگونه رابطه با مرد دیگر محروم میشود، مسلما، دختر هم نباید به هیچگونه رابطه جنسی خارج از حوزه نظارت پدر، تن دهد. زیرا اولا ممکن است موجب فرزندآوری، خارج از چارچوب متعین شود و ثانیا در چنین نظامی فرزندآوری باید توسط مادر خانواده صورت گیرد تا فرزند، در آینده به عنوان یکی از اعضای خانواده «پدری»، بتواند تحت قیادت پدر به نیروی کار تبدیل شود. مشخص است در این ساختار، به فرزند نر ارزش بیشتری داده میشود؛ چون میتواند بر نیروی کار خانواده بیفزاید. با توسعه یافتن جامعه کشاورزی و تبدیل شدن نیروی کار از نیروی زنانه در جامعه باغچهکاری به نیروی مردانه در جامعه کشاورزی، داشتن «فرزند مذکر» که در آیندهای نزدیک به «مرد کاری» تبدیل میشود، خود به عنوان یکی از منابع ثروت شناخته میشود. ولی در همین الگو، دختر که به عنوان یک نیروی کار در نظر گرفته نمیشود، به کالایی برای تبادل، تبدیل میشود که در هنگام نیاز، به منظور تبدیل به احسن، مثلا اضافه شدن یک داماد، یا برای جلوگیری از وقوع نزاع یا برای تشکیل یک پایگاه خانوادگی گستردهتر با ایجاد روابط سببی و در خیلی از موارد هم به عنوان مابه ازای یک توافق اقتصادی یا اختلافی خونی(خونبس) میتواند مورد استفاده قرار گیرد.
در این حالت جنس دستنخورده(بکر)، مثل زمین بکر، مثل کالای استفاده نشده، ارزش و قیمت افزونتری دارد. بنابراین «پرده بکارت» از امری فیزیولوژیک، که خلاف سایر اعضای جسمیمان با افزایش سن و تغییر کارکرد با گذشت زمان و نوع استفاده از آن میتواند دچار تغییر شود، به مفهومی اجتماعی به نام «بکارت» تغییر ماهیت میدهد که مرجع تعیین کننده تغییرات آن، نه ویژگیهای جسمی، بلکه ساختارهای خانوادگی و قوانین فرهنگی- اجتماعی است.
به همین خاطر است که تعریف حقیقی و هویتی یک زن به حدی تنازل پیدا میکند که هنگام عروسی هنوز که هنوز است در برخی دهات مادر یا یکی دیگر از زنان مسن خانواده داماد پشت حجله میایستد تا دستمال خونی را دست به دست کند و کل میکشد در شکل مدرناش و در شهرهای بزرگ با گرفتن زمانی گواهی بکارت هویت او را میسنجند. به همین دلیل است که معنا و هویت مردانگی را چنان تنزل میدهند که یک مرد تمام هویت مردانه و حس مرد بودن خود را در خونی شدن اولین رابطه سکسی بعد از ازدواجش میبیند؛ چیزی که در روزگار امروز خیلی از آنها میدانند که این خون ممکن است حاصل یک عمل ترمیم باشد اما این بلاهت را به اعتبار و آبروی اجتماعی ظاهری ترجیح میدهند.
منابع مورد استفاده:
نظریههای جامعه شناسی در دوران معاصر،جورج ریتزر، محسن ثلاثی، تهران ۱۳۷۴، نشر علمی.
جامعه شناسی، آنتونی گیدنز، منوچهر کاشانی،تهران ،۱۳۷۶ نشر نی
زن در گستره تاریخ تکامل، ایولین رید، افشنگ مقصودی، تهران۱۳۸۷،نشر گل آذین
فمینیسم و مردمشناسی، ایولین رید، افشنگ مقصودی،تهران ۱۳۸۴، نشر گل آذین
از مدرنیسم تا پست مدرنیسم، لانرس کهون، عبدالکریم رشیدیان، تهران۱۳۸۱،نشر نی
0 comments:
ارسال یک نظر