۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه

(پرانتزي براي حرف زدن مي‌خواهم)


(پرانتزي براي حرف زدن مي‌خواهم)


كجايند آن‌ها كه صداي گام‌هايشان


 كوچه‌ها را روشن مي‌كرد ...


 


اين جمله آخرين جمله‌اي است كه از منصور تيفوري در خاطر من مانده‌است. در آخرين باري كه او را ديده‌ام. شايد حدود يك هفته يا چند روز قبل از بازداشت وي مثل ايام قديم به تهران آمده‌بود و مثل ايام قديم به ديدن من آمده‌بود. من هم مي‌دانم هم منصور خودش گفته‌بود كه ديگر سال‌هاي سال است منصور آمدن پيش من را همچون سفر «به جايي در دوردست» انتخاب كرده‌است، از همان سال‌ها كه زندگي ...اش شروع شد مي‌گفت:  «وقتي پيش تو مي‌‌آيم مي‌خواهم ذهن‌ام را از آن چه بيرون از خانه‌ي توست خالي كنم. پس لطفاً از من درباره‌ي زندگي‌ام سوال نكن». تمام آن سال‌ها گر چه من يكي از صميمي‌ترين و قديمي‌ترين دوستان‌اش بودم اما كم‌ترين اطلاع را از زندگي‌اش داشتم. آن چه هم مي‌دانستم از طريق ديگران مي‌فهميدم. چون به خواسته‌اش احترام مي‌گذاشتم و از او نمي‌پرسيدم. تنها مي‌دانستم منصوري كه پسر كوچك خانواده بود، مانده‌بود با كلي بدهي خانوادگي يك پدر در خلوت جايي تنگ و مادري و چند خواهر، هم بايد زندگي خانواده‌اي را مي‌چرخاند و هم ‌فكري براي ميليون‌ها بدهي مي‌كرد. منصوري كه تنها شعر «نالي» و رفيق صابر را خوب مي‌فهميد و كتاب كردي و فارسي را آن قدر مي‌خوانديم كه احساس مي‌كرديم خودمان تنها نابغه‌اي باسواد! اين سرزمين هستيم. آن وقت حساب كن از چنين فضايي به يكباره، ميان خرواري از نكبتي، بدهي، مسئوليت‌هايي كه تنها در قوانين نانوشته و رؤيايي وجدان و جوانمردي در قبال آن‌ها مسئول بود و ... هزاران هزار از اين گونه عناوين ديگر بيافتد، امروز كه اين يادداشت را مي‌نويسم 16 روز از بازداشت منصور تيفوري مي‌گذرد. منصوري كه در اين سال‌ها تنها مقاله نوشته، كتاب ترجمه كرده و با پول آن خرج و اجاره‌خانه‌ي مادر و خواهران‌اش را پرداخت كرده‌‌است.


هميشه وقتي فاجعه‌اي اتفاق مي‌افتد اگر همراه با معصوميتي باشد عمق فاجعه هولناك‌تر جلوه مي‌نمايد. معصوميت از اين بالاتر كه كسي كه تنها با ترجمه‌ي كتاب در زيرزمين خانه‌اش زندگي!!؟ مي‌‌گذراند به يكباره خبر بازداشت تو را بشنوي.



 


مظنونين هميشگي


 يك نويسنده، روزنامه‌نگار و مترجم كرد بازداشت مي‌شود. خوب هر مقام آگاه و غيرآگاهي مي‌داند اتهام‌هاي احتمالي چيست. اگر روزنامه‌نگار است. نشر اكاذيب به قصد تشويش اذهان عمومي، اگر نويسنده است انتشار مطالب غيرواقعي و خلاف قوانين عمومي جامعه، اگر مترجم است تلاش براي نشر انديشه‌هاي الحادي فرهنگ منحطه‌ي غرب و با همه‌ي اين‌ها اگر طرف كرد هم باشد. اقدام عليه امنيت ملي، ارتباط با بيگانگان، تلاش و انتشار مطالبي براي اهداف تجزيه‌طلبانه، همكاري يا آشنايي يا ارتباط با احزاب ضدانقلاب و ...


همه‌ي ما محكوميم


داستان خيلي ساده است همه‌ي ما نويسندگان و روزنامه‌نگاران كرد به هر صورت سري به آن سوي مرزها زده‌ايم و يا كسي از آن سوري مرزها به اين سو آمده و از بدبختي ما بيشتر اين كسان آن سوي مرزها با يكي ازا حزاب كردي در ارتباط‌اند و آن احزاب هم به احتمال فراوان با آمريكا در ارتباط‌اند و اصلاً خود آن‌ها از نظر قانون اتباع بيگانه به حساب مي‌آيند. پس در اين صورت ارتباط با بيگانگان حتماً در كارنامه‌ي ما ديده مي‌شود.


همه‌ي ما نويسندگان و روزنامه‌نگاران كرد بالاخره جايي روزي مطلبي در مورد سرزميني كه در آن به دنيا آمده‌ايم يا متعلق به آن هستيم (كردستان) مطلبي نوشته‌ايم يا گفته‌ايم يا ... خوب همين مطالب با تعبيري ساده مي‌تواند مطلب جدايي‌طلبانه تلقي شود.


اصلاً خود ما حضور و وجودمان اقدام عليه امنيت ملي است. اصلاً ما يا به جرم اين كه گونه‌اي ديگر فكر مي‌كنيم قطعاً اذهان «عموم» را مشوش مي‌نمائيم. كه اگر چنين نبود ما هم يكي از همان عموم بوديم.


(از همه‌ي اين‌ها بگذريم بامداد يكشنبه 5 فروردين ماه 1386 است و اين تلويزيون لعنتي هم فيلم «شوخي» را پخش مي‌كند. اين فيلم را با منصور در همان تهران و همان روزهاي لعنتي براي به باددادن لحظات لعنتي‌مان ديديم و حالا و در چنين وضعيتي من بايد اين فيلم را ببينم تا بغض‌ام دوباره بتركد وقتي رضا (پرويز پرستويي) به ابراهيم (حبيب رضايي) مي‌گويد «دلخوشي من آبروي منصور بوده‌ و هست». دلم از دست سايت «شارنيوز» هم خون است. بد عكسي را از منصور روي سايت گذاشته‌ايد، گرچه من خودم پرتره‌هاي بسياري از منصور گرفته‌ام و عكس‌هايي را كه خودم گرفته‌ام بسيار از عكس‌هاي شما زيباتر مي‌دانم، اما عكسي كه شما گذاشته‌ايد چشم‌هاي منصور را به جايي دور خيره كرده‌است. منصور مدت‌هاست كه جايي را در اين نزديكي‌ها سراغ ندارد تا نگاه كند دل به «بي در كجا» و چشم به ناكجا. اين بدترين عكسي است براي تركاندن بغض يك دوست پشت مانيتور كامپيوتر وقتي مي‌خواهد خبري از دوستش بگيرد.


من نمي‌خواستم و نه مي‌خواهم از آن دست يادداشت‌هاي براي بازداشت يك نويسنده و .. بنويسم و مثلاً به تحليل سياسي و جامعه‌شناختي قضايا بپردازم. من دوست همه‌ي سال‌هاي تنهايي منصور بوده‌ام دل‌ام مي‌خواهد بغض خودم را بنويسم، بغض‌ام را براي او كه آخرين خاطره‌ام از وي همان جمله‌ي آغاز اين نوشته‌بود. آره اين آخرين بار خانه‌ي ما بود به همراه يك دوست ديگر، من و آن دوست با هم بحث مي‌كرديم و منصور هر وقت مي‌خواست وارد بحث شود به شوخي كه شايد جدي‌ترين جمله‌ي زندگي‌اش باشد مي‌گفت: «ميان كلامتان يك پرانتز براي صحبت‌كردن به من بدهيد وگرنه خفه مي‌شوم» تنها به فاصله‌ي چند روز از اين داستان من بي‌خبر از همه جا و هميشه‌ي منصور بايد خبر بازداشت وي را در تنهايي و غربت تهران دريافت كنم.


نمي‌دانم اين نوشته براي دل‌تنگي خودم است يا تنگي جايي كه منصور در حال حاضر در آن جا به سر مي‌برد و تنها جرم‌اش اين است كه يك پرانتز براي گفتن، نوشتن و زيستن از اين جهان مي‌خواهد. (سهم ما از اين جهان از يك پرانتز هم بيشتر نمي‌شود منصور جان! سهم ما كه مي‌خواهيم تلخي را بدون قند شيرين كنيم و شب را بي چراغ روشن كنيم. اين دو جرم آخر از تمامي اتهام‌هايي كه برشمردم سنگين‌تر است).


دير وقت است و ايام تعطيلات نوروز و من كه بخش اعظمي از شوق تعطيلات نوروزي‌ام ديدن و قدم‌زدن با منصور در خيابان‌هاي اين شهر بوده اما حالا بدون منصور مانده‌ام! او به عهد معهود و عادت مألوف همه‌ي زنداني‌هاي جهان اكنون جايي تنگ است. من دلم براي منصور به اندازه‌ي يك بغض تنگ است.


 


شهاب‌الدين شيخي


سقز، بامداد يكشنبه 5/1/1386


توضیح:برای من ۸مارس حاوی یک خاطره ی همیشگی است. دو سال پیش ۸ مارس منصور تیفوری دوست همه ی سال های عاشقی٬نویسندگی٬شاعری٬ناسیونالیستی٬ولگردی٬مردی٬نامردی٬فقر٬پول داری٬بی پولی٬روزنامه نگاری٬دوری٬نزدیکی و.....بازداشت شد. این یاداشت را در آن روزهای تنهایی بی منصوری نوشتم.آن موقع ها جایی چاپ اش نکرد و ماند و منصور هم شکرخدا آزد شد. اما بغض ان روزها هنوز در گلویم است. در این مدت می خواستم که ان را رد روز ۸مارس به یادش منتشر کنم. اما آن را نمی یافتم و امروز پیدای اش کردم.


یاد دوستی به خیر..

5 comments:

بنیامین گفت...

سلام دوست عزیز وبلاگ خیلی خوبی داری ... امیدوارم هر روز موفق تر هم بشی ... به هر حال خوشحال میشم اگر به وب من هم سری بزنی و نظرت رو بگی .
در ضمن توی نظر سنجی هم شرکت کن لطفا !
راستی ! اگر کتابی هم خواستی توی بخش نظرات بگو ! ممنونم . منتظرتم ... بای !

هیچ کس گفت...

به قول حسین پناهی:
فرق ما با حیوانات اینه که ما فقط حرف می زنیم
لطف حرف هم مایه درد سره

فرهاد گفت...

سلام
سال نو بر شما و همه دوستداران آزادی مبارکباد.

خادم گفت...

سلام دوست خوبم. من تازه کارم اگه وقت کردی ممنون می شم راهنماییت رو پایین نوشتهام ببینم.پاینده باشی

فرهاد گفت...

سلام سال نو مبارك

ارسال یک نظر