۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

غمگینی شجاعت و مسروری وقاحت./ در باب سوال خبرنگار زن از احمدی نژاد

احتمالا بارها و بارها برای ما پیش آمده است که در طول دوران ۸ ساله‌ی ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد( که هم‌چنان چهارسال دوم آن کودتایی و جعلی و غیرقانونی است)، که از خود بپرسیم واقعا یکی میان این همه خبرنگار و روزنامه نگار نیست خیلی آرام و درست و منطقی بلند شود و چهارتا سوال اساسی و درست و حسابی از واقعیات جامعه و سیاست و اقتصاد دولت از احمدی نژاد بپرسد. در این ویدئو خبرنگار زن خبرگزاری مهر(معصومه‌ی حاتم‌خانی) در بهترین فرصت ممکن  و در یک مصاحبه‌ی تلویزیونی، آرام  وبی سر و صدا و بدون ژست‌های آن‌چنانی مجموعه‌ای از اصلی ترین سوال‌‌های ممکن را که به معنای واقعی از سوالات«مردم» بود ( پول نفت بر سر سفره و نزول ارزش پول ملی، قول ایجاد ۳ میلیون شغل و در عمل رشد بیکاری، شکست طرح یارانه‌ها، شعار مبارزه با فساد اقتصادی و رخ دادن بزرگترین فساد اقتصادی در دولت احمدی نژاد،تهدید قوه‌ی قضاییه از سوی احمدی نژاد مبنی بر خط قرمز بودن کابینه و اطرافیانش، رکورددار عدم انضباط مالی و تاخیر در ارائه‌ی بودجه،مشکلات اقتصادی ناشی از کاغذ‌پاره‌های تحریم، اقدامات احمدی نژاد در تفرقه افکنی میان قوا که از سوی رهبر هم غیراخلاقی و غیر شرعی و غیر اخلاقی قلمداد شده،  مشکل واقعی مردم معیشتی است و برگزاری جشن‌های چند میلیاردی در بندر عباس) پرسید. نتیجه اما چیزی نبود. جز چهره‌‌ی غمگین خانم خبرنگار وقتی با پاسخ‌های همیشگی محمود احمدی نژاد مواجه شد. نتیجه چیزی نبود جز غمگینی آن شجاعتی که احمدی نژاد با منت بزرگوار منشانه‌ای به خبرنگار می‌فهماند که خیلی کار بزرگی کرده‌ای که چنین سوالاتی از من پرسیده‌ای. نتیجه آن شجاعت غمگینی بود که در چهره‌ی زن خبرنگار هربار که دوربین بر می‌گشت به سمت صورت او و این برگشت برگشت غمگینانه‌ای شحاعتی است که حاصل انسان بودن و شریف بودن و شجاع بودن و متعهد و حرفه‌ای بودن این زن خبرنگار بود. دیروز که جمله نوشتم که؛ میان «رو» و «شخصیت» رابطه‌ی معکوسی است. هرچه بی شخصیت‌تر، پُر رو تر؛ در این ویدیو یک نمونه‌ی بارز از این جمله را برای هزارمین بار در گفت و گوهای احمدی‌نژاد دیدیم. نمونه‌ای که شجاعت و انسان بودن را به دلیل بی شخصیتی محمود احمدی نژاد و پر رویی وقیجانه‌ی وی می‌بینیم. می‌بینیم که انگار همه‌ی ما نه تنها از شجاعت خبرنگار مسرور نشدیم بلکه مثل چهره‌ی غمگین زن خبرنگار که انگار بغض تمامی جواب‌های آماده در ذهنش و بازی‌های حتا نازیرکانه‌ی احمدی نژاد در پاسخ‌ها را در دل فرو می‌خورد و شجاعانه باز بغضش را فرو می‌خورد. فرو خورد این بغض و آن قدرت عجیبی که در دل و دیده‌ی خبرنگار زن بود که چگونه مغلوب وقاحت احمدی‌نژاد شد. در پایان چنین گفت و گویی چیزی باقی نماند جز غمگینی شحاعت و مسروری وقاحت احمدی نژاد، که به درستی گفت که می‌خواست « گفت و گو شیرین باشد». درست گفت این اتفاق نه تنها گفت و گو را شیرین نکرد بلکه از هر گفت و گویی تلخ‌ترش کرد. اگر نبود چنین شجاعتی شاید هنوز این امید برای خود خبرنگار  و برای مردم  باقی بود که روزی کسی چنین شجاعتی داشته باشد که روزی چنین سوال‌هایی از ریس دولت کودتا پرسیده شود. اما پرسیده شد و کام انسانیت تلخ شد.

شاید برخی با توسل به برخی نظریات بخواهند محمود احمدی نژاد را به سیاست ورزی « ماکیاولیستی» منتسب کنند. اما از دید من سیاست احمدی نژاد بهره‌ای از ماکیاولیست هم نبرده است. سیاست احمدی نژاد تنها و تنها برگرفته از بی اخلاقی مفرطی است که جامعه‌ی ایرانی در طول ۳ دهه از انقلابی ابتر و به غارت رفته، جامعه‌ی پسا جنگی و جامعه‌ای پسا لبرالیستی رفسنجانیستی و جامعه‌ای پسا رفرمیستی دولتی، به جا مانده است. سه دهه تنها بی اخلاقی یکی از ارکان رشد یافته در این جامعه بود. وقاحتی که  به عنوان نمونه سید علی خامنه‌ای وقتی ار ترور میکونوس حرف می‌زد می گفت« یک قهوه‌خانه‌ای بوده چند نفر دعوا کرده‌اند و چندنفر هم کشته شده‌اند حالا می‌خواند اسم قهوه‌خانه را مشهور کنند». وقاحتی که وقتی اصلاح طلبان حکومتی در مقابل پرسش دهه‌ی شصت  و از لشکر کشی به کوردستان و امثالهم،قرار می‌گیرند عین احمدی‌نژاد، پرسش را بر می‌گردانند  که آیا آن‌ها که اعدام شدند واقعا بی گناه بودند. می پرسند نقش آن‌ها در کشتار خودشان چه بود. و از گناهکاری مردمانی می‌پرسند که نقش آن ها را نباید نادیده بگیریم. وقاحتی که نشانه‌ی نمادین دولتمردان جمهوری اسلامی در تمامی ادوار آن بوده است. تنها کمی در تندی و تیزی و ملامیت و آراسته و غیر آراسته بودن وقاحت تفاوت داشته است.آن‌چه هویداست و آن‌چه احمدی نژاد انگار آن را دریافته است این است در چنین جامعه‌ای که وقاحت پر رویی روز به روز رشد می‌یابد. هر آن‌که پر رو تر و وقیح تر محبوب‌تر و مردمی تر. برای همین است که جملات و رفتارهای احمدی نژاد در طول دوران ریاست جمهوری‌اش بسیار محبوبتر و مردمی تر و پر استقبال تر رو به رو شده است. تا اصطلاحات رییس جمهور نجیبی و فهیم فرهیحته و مودبی همچون سید محمد خاتمی. هنوز هیچ کدام از گفته‌های خاتمی به اندازه‌ی تک جمله‌های احمدی نژاد هم‌چون « آب را بریز...» ، «ممه و لولو»،«قمار باز نگوید به ...»میان مردم داخل و خارج ایران بسط گسترش و حتا دهان به دهان نگشت.

وقاحت احمدی نژاد که روز ۲۲ بهمن روی پرچم آمریکا راه می‌روند و در مسابقات جام جهانی کشتی به اندازه‌ی مسابقه‌ی طناب کشی به همدیگر زور و تنه می‌زنند تا زیر پرچم آمریکا جای بگیرند. وقاحتی که ترانه خوان خارج از کشوریش عدم ارگاسم روحی و جنسی‌اش را از تمام ناکامی‌های فردی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را به « تو هم که هروقت مارو می‌بینی پریودی» نسبت می‌دهد. .وقاحتی که ۳۵۰ «دکتر» رسا و کتبا بیانیه می‌دهند و علیه حقوق اساسی نزدیک به ۵۰ درصد به ادعای خودشان « هم وطنان‌شان» بیانیه می‌دهند و با وقاحت تمام نظام فدرالی را « ارتجاعی» و وابسته به گذشته می‌دانند  انگار که امپراطوری روم باستان و مصر نظام فدرالی را ابداع کرده‌اند. وقاحتی که در روز زبان مادری برخی  لیبرال‌ها و مثلا ملی گراها از توطئه‌ی خارجی‌ها برای تجزیه‌دولت می‌نویسند. یا قبل‌تراز آن‌ها در ایران ملی گرایان‌اش رسما بیانیه می‌دهند برای عدم به کارگیری زبان‌ها غیر فارسی در تلویزیون‌ها جمهوری اسلامی. وقاحتی که روشنفکران و تحصیل کرده‌های جامعه حقوق زنان را مفسده‌ی جامعه و مغایر با ارزش‌های متعالی انسانی قلمداد می‌کنند و از جمهوری اسلامی بیشتر مردم را از « فمینیسم» می‌ترسانند. وقاحتی که مثلا اپوزیسیون و مثلا فعال سیاسی خارج و داخل کشوری‌اش رسمی و کتبی و سمعی و بصری از « جنگ» و «تحریم» و حتا عدم دسترسی به دارو برای مردم بیمار  داخل کشورنیز دفاع می‌کنند. وقاحتی که پایانی ندارد و احمدی‌نژاد سیاست‌ورز واقعی این وقاحت بازار است و شجاعان واقعی جامعه تنها و غمگین هستند. بخشی از اندوه و یاس فراگیر اجتماعی که این جامعه را فرا گرفته تنها نتیجه‌ی چنین وقاحت فراگیری است که راستش احمدی‌نژاد فرقش این است که تابلو و نماد دم دست و تصویر و تلویزیونی  آن است.

واقعیت این است که « احمدی‌نزاد تنها نیست»
-----
لینک ویدیو :چالشی ترین سوال مصاحبه‌ی تلویزیونی احمدی نژاد
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

خارج نشین شدن


حالا دیگر ناخودآگاه زباله‌ها را در کیسه‌های جداگانه می‌گذارم. زباله‌های کاغذی‌، زباله‌های پلاستیکی و نهایتا زباله‌های قابل بازیافت. چند وقت پیش در یکی دو تا از سایت‌های شبیه آمازون و دیگر سایت‌هایی که امکان خرید اینترنتی هست عضو شدم. حالا دیگر برای سفرم از قبل برنامه می‌ریزم و پروازهای ارزان قیمت را همیشه رصد می‌کنم.حالا دیگر مسابقات فوتبال را از لب تاپ ۱۳ اینچیم و در کادری حدود سه پنجم این ۱۳ اینچ می‌بینم. حالا دیگر با اسکایپ و تلفن ارزان قیمت ماهی یا دو ماه یک بار با خانواده‌ام تلفنی حرف می‌زنم. حالا دیگر تاریخ‌ها تماما به تقویم گریگوری تبدیل شده است. حالا دیگر هر روز دمای هوای امروز و روزهای آینده را حتا در ساعات مختلفش کنترل می‌کنم و نسبت به وضعیت آب و هوا لباس انتخاب می‌کنم. حالا دیگر برای آگاه شدن از وضعیت داخل کشور به دیدن گاهی به گاهی فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی و نیز فیلم‌های اجتماعی ساخته شده در داخل و خواندن وبلاگ‌ها می‌پردازم. حالا دیگر روزنامه‌های مورد علاقه‌ام را از روی سایت‌شان می‌خوانم. حالا دیگر سعی می‌کنم پیشرو در نوشتن یک تحلیل که به مسائل داخل ربط دارد نباشم اول نوشته‌های دیگرانی را که در داخل هستند مرور کنم. با افرادی در داخل حرف بزنم و بعد سعی کنم به نتیجه‌ای برسم. حالا دیگر بعد از هر از چند ماهی معنی برخی اصطلاخات گفت و گوی روزمره را می‌فهمم. زیرا آن اصطلاحات در داخل زبان داخل تولید می‌شود. مثل « کز بووی» کوردی و «خخخخخخ» نوشتن‌ها در کامنت‌ها و گفت و گو ها...حالا دیگر گاهی به املای برخی کلمات شک می‌کنم.حالا دیگر در تقویم دنبال تعطیلات جشن‌ها و مراسم‌های این‌ها می‌گردم حالا دیگر عید نوروز برای من معنای اش «ماه مارس» است. حالا دیگر من متولد فبریه هستم نه بهمن ماه. حالا دیگر آب گازدار می‌نوشم. حالا دیگر غذا را با کارد و چنگال می‌خورم. حالا دیگر نان مورد علاقه ام از لواش به نان تُست تبدیل شده است حالا دیگر روی درب منزلم اسم خودم را می‌نویسم. حالا دیگر وقتی کسی تماس می‌گیرد ابتدا اسم خودم را می‌گویم. 

حالا دیگر تنها و تنها وطنی که دارم «تن» خودم است. 
حالا دیگر معجزه برای من «آغوشی است که عصر یک شنبه» نداشته باشد.
حالا دیگر خارج نشین شدم.
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

توالت فرنگی و ناصر محمدخانی

توالت فرنگی همیشه من را به یاد ناصر محمد خانی می‌اندازد.من در خانه‌ی تهران‌ام نیز « توالت فرنگی» داشتم. اتفاقا به دلیل دیسک کمر که داشتم و دارم از آن هم زیاد استفاده می‌کردم اما نه به طور معمول. اما زندگی در این‌جا که تمامی استفاده از توالت فرنگی است، مرا بیشتر به یاد ناصر محمدخانی می‌اندازد.
ناصر محمد خانی نه آن غزال تیزپای فوتبال ایران و باشگاه فوتبال پرسپولیس، که همان « معشوق اشتباهی» زنی عاشق به نام « شهلا جاهد» را می‌گویم.
ناصر محمدخانی درگفته‌هایی که تقریبا حکم شهادت دادن علیه شهلا جاهد را داشت. از عشق شهلا به خودش می‌گفت. تعریف می‌کرد که چگونه این زن عاشق برای این مرد که حالا نقش مرد عاشق زن قبلی و مقتولش را بازی می‌کرد، از خود فداکاری‌ها نشان داده است. ناصر محمدخانی می‌گفت« شهلا آن قدر عاشق من بود که من هربار می‌خواستم روی دسشویی بنشینم اول خودش می‌نشست. زیرا می گفت کاسه‌ی توالت سرد است و تو ممکن است سرما بخوری. من رویش می‌نشینم که گرم شود و تو بعد بنشینی». این‌ها را ناصر محمدخانی که لباس سیاه برتن کرده بود و مرد اندوهگین قصه بود تعریف می‌کرد.
من قبلا هم توالت فرنگی داشتم اما به دلیل وفور انرژی‌های بنیادین در سرزمین قبلی و البته فرهنگ اشتباه مصرف این انرژی، خانه‌ای که در آن زندگی می‌کردم، همیشه گرم گرم بود. حالا در این اروپا و این آلمان که همیشه‌ی خدا کاسه‌ی توالت و خود توالت سرد است. من همیشه یاد ناصر محمدخانی می‌افتم . یاد شهلا جاهد که چگونه این گونه به پای عشقی که تماما اشتباه بود تا سر خط مرگ که نه تا ته و آن سوی خط مرگ هم رفت و سکوت کرد و هیچ نگفت. جز این‌که پرسید « واقعا ناصر این حرف‌ها را زده است؟» و بعد دیگر هیچ نگفت و سکوتش رازی ابدی شد . برقتلی که نتیجه‌ی قدرت مردان در نظام مردسالاری و قوانینی نابرابر بود. مردی می‌توانست زن قبلی‌اش را داشته باشد معشوقی و یا عاشقی چنین هم داشته باشد و پای قتل زن قبلی‌اش هم باشد و بعد پشیمان شود و زن دوم را هم که عاشق‌اش بود قربانی هوس‌های خود کند و مادر زن مقتول قصاص کننده‌ی زن عاشق باشد. دو زن به قتل رسیدند و یک زن قاتل و قصاص گر یک زن دیگر شد که....مردی هوای هوس‌هایش در چنین جامعه‌ای، گرامی داشته شود...
آری هر بار به دسشویی می‌روم یاد ناصر محمدخانی می‌افتم....
---
پی‌نوشت ضروری
یک: این بخش از گفت‌وگو و مصاحبه با ناصر محمدخانی و نیز عکس استفاده شده برای این مطلب مربوط به فیلم « کارت قرمز» ساخته‌ی « مهناز افضلی» می‌باشد.

بعد از حدود یک روز از انتشار این توشته در فیس بوکم و به اشتراک گذاری‌های زیاد که در هر صفحه‌ای بحثی را پیش می‌آورد این چن نکته را ضروری دیدم که به عنوان پی نوشت بنویسم
چند نکته در مورد این نوشته:
نخست من در این نوشته قضاوتی در مورد اشخاص نکرده‌ام. از قضاوت کردن هم نمی‌ترسم ولی وقتی شواهد کافی در اختیار ندارم و کسی هم شان قضاوت کردن رو به من واگذار نکرده است قضاوت کردن به نظرم برای خودم ابلهانه است. اگر اشاره‌ای به « عاشق» بودن خانم شهلا جاهد شده است، این قضاوت نیست و امری روشن  و بدیهی است و حتا خود آقای محمدخانی براین امر صحه گذارده است و اصلا خود این استاتوس حاوی و ناشی از عشق خانم جاهد به آقای محمدخانی بوده که یادآوریش هربار برای من بغض آور است. اگر نوشته شده آقای محمد خانی هم همسر داشته است و هم معشوقه این نیز قضاوت نیست واقعیتی بوده که اتفاق افتاده است.
دوم: نه خواسته‌ام  که آقای محمدخانی را تخطئه کنم که و نه خواسته‌ام خانم جاهد را تبرئه، اگرچه قابلیت این دو را دارند. بلکه تنها و تنها بغضی است که به دلیل  اتفاق و خاطره‌ای که خود آقای محمدخانی آن را تعریف کرده است باعث چنین یادآوری تلخی در من می‌شود.
سوم: در مورد روابط مثلثی و یا مربعی و دیگر ابعاد نیز من چیزی نگفته ام. اگر اشاره‌ای به «مردسالاری» شده است به معنای بدی ذاتی مرد و فرشته خو بودن ذاتی زن نیست. زنان هسرداری نیز هستند و بوده‌اند و خواهند بود که عاشق و معشوق مرد دیگری غیر از همسرشان باشند. بحث در قوانین مردسالاری است که قربانی کردن  و در واعق مثله کردن و یا انتقام « تنانه» را تنها از «زن» می‌گیرد مطمئنا اگر این اتفاق در جوامعی با قوانین مردسالاری کمتری، رخ می‌داد این چنین آسان یک نفر به تمامی تباه نمی‌شد و یک نفر که مقصر اصلی ماجراست، به تمام تبرئه  شود. بحث در این است که این قوانین حتا به فرض معقول محکوم کردن چنین روابطی و نیز اتفاق افتادن یک قتل بی شرمانه و غیر انسانی نیز در آن ، باز هم به نوعی حامی مرد است .
چهارم: این نوشته هرگز به معنای نادیده گرفتن حق و حقوق و یا پایمال شدن حق خانم « لاله سحرخیزان» همسر مقتول آقای محمدخانی نیست. بنابراین تفسیر‌های غر اخلاقی و قاطی کردن مسائل به نظرم دور از انصاف برای خواندن چنین نوشته‌ای است. (که گاهی در برخی صفحات دیگر مشاهده کرده‌ام).
پنجم این نوشته هرگز به معنای امکان و صدور اجازه برای فحاشی و خشونت کلامی علیه مردان و ادیان و حتا شخص آقای محمد خانی نیست. خشونت در هر صورت تولید کننده‌ی خشونت مضاعف است و بارها گفته‌ام مورد خشونت قرار گرفتن و مورد تبعیض قرار گرفتن مجوز تولید خوشنت اردای نمی‌شود جز در مقام دفاع مشروع که آن هم از دید همگان خشونت نیست بلکه همان دفاع مشروع است.این واقعیت است که من آن جملات را در یک فیلم از زبان آقای محمدخانی شنیدم و هربار این مسئله یادم می افتد.
ششم برای هزارمین بار تکرار می‌کنم. مردسالاری هیچ ربطی به دین مختصی به  نام اسلام نیست. ادیان بعد از دوره‌ی کشاورزی و کلا نهادینه شدن جامعه‌ی « ارث مبنا» به طور کلی مردسالار هستند. مطالعه‌ی کوتاهی از ادیان مسیح و یهود و حتا زرتشتی ویرانه بودن این ادیان را نیز در زمینه‌ی حقوق زنان نشان می‌دهد به ویژه دین یهود و زرتشتی. مردسالاری یک نظام جهانی و تاریخی است . با اسلام به وجود نیامده است و با برداشتن اسلام هم از بین نمی‌رود تمامی نظام‌های ایدئولوژی محور، مردسالار هستند.هرجامعه‌ای برای تحکیم و تقویت و مستدل کردن ارزش‌های مردسالارنه‌اش، از آن‌چه در جامعه مورد پذیرش عمومی قرار دارد، استفاده می‌کند. زمانی از دین یهود و زمانی از دین اسلام و زمانی از ایدئولوژی های سیاسی ویژه...

-----
 
» ادامه مطلب

۱۳۹۱ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

دفاع از حقوق بشر یعنی دفاع از زندانی شدن سعید مرتضوی

بگذارید این  دست‌ها بسته بماند

موضع حقوق بشری در قبال « بازداشت سعید مرتضوی» دقیقا دفاع از بازداشت او می‌باشد.
فعالان حقوق بشر بدون شک کسانی هستند که فارغ از رنگ و نژاد و زبان و جنس و جنسیت و ملیت و قومیت و گرایش سیاسی و .. خواهان برخورداری انسان‌ها از تمامی حقوق حقه‌شان می‌باشند.
آن دسته از کسانی که برای گروه سیاسی‌شان در این چند ساله دفتر و دستکی به نام « گروه حقوق بشر» فلان و بسیان درست کرده‌اند. یا آن دسته که تنها زمانی که کسی از کسانی که مربوط به گرایش ویژه ی خودشان باشد یا مورد تایید فرماندهان فکری و ذهنی‌شان باشد. هرچند هم هر از گاهی از حقوق بشر و انسان‌های دیگر نیز اشاراتی داشته باشند، هرگز فعال حقوق بشر و باورمند به حقوق انسانی نیستند. زیرا بسیار دیده شده که گفته ها و نوشته‌ها و بیانیه‌هایشان در کمال بی‌شرمی و  و قاحت، لبریز از عبارات مصرح و مخفی ضد حقوق انسانی است و دم خروس که هیچ دم گودزیلای دروغ‌گویی و سو استفاده‌گری‌شان، در حلق خودشان نیز فرو می‌رود.
اما همانطور که که گفتم فعال حقوق بشر و یا باورمند واقعی به حقوق انسان دقیقا کسی است که خواهان برخورداری حقوق حقه‌ی کسانی هستند که مخالفان عقیدتی، فکری، قومی ، نژادی و سیاسی و ... آنان می‌باشند. باورمندی به حقوق بشر یعنی دفاع بی محابا و بدون ترس و شرمساری از حقوق کسانی که بسیاری کسان هیچ حقی برای اوا قائل نیستند. و از منظر منافعی منافع آن شخص ممکن است نه تنها هیچ سودی برای  شخص مدافع حقوق بشر نداشته باشد بلکه شاید گاه در تضاد منافعش نیز باشد.
اما در مورد شخصی مثل «سعید مرتضوی». بدون شک دفاع از حقوق بشر به معنای « دفاع از آزادی وی از زندان» نیست. بلکه دقیقا «دفاع از حقوق بشر به معنای دفاع از به زندان افتادن وی است».
زیرا وی شخصی است که به تناوب و به گواه شاهدان عینی و زنده  و بنا به اسناد و مدارک بسیار یکی از جانیان و ناقضان و پایمال کنندگان حقوق بشر است.  موضع حقوق بشری یعنی موضعی که مانع پایمال شدن حقوق انسان ها شود. بنابراین در این موضع‌گیری دفاع از به زندان افتادن کسی که در زندان  بودنش به معنای احتمال کمتر به خطر افتادن حقوق بشر است، نه تنها نافی ایده‌ی حقوق بشری نیست بلکه تایید کننده‌ی چنین ایده‌ای است. ایده‌ای که می‌خواهد هر عاملی که حقوق انسان‌ها را از بین می‌برد محدود شود.
(ظـــالمی را خفتــــه دیــدم نیمــه روز 
 گفتم این فتنه است، خوابش برده به
و آن كه خوابش بهتر از بیداری است
آن چنـــان بـــد زنــــدگــانی مـــرده بــه)*

از سوی دیگر. سعید مرتضوی به خاطر بیان عقاید سیاسی و یا فرهنگی  خود به زندان نیافتاده است. سعید مرتضوی به خاطر فعالیت سیاسی در یک نظام دموکراتیک و یا نیمه  دموکراتیک و یا حتا شبهه دموکراتیک به زندان نیافتاده است. سعید مرتضوی به خاطر انتشار کتاب یا مقاله یا عکس و فعالیت هنری و یا هیچ فعالیت انسانی دیگری به زندان نیافتاده است. بلکه سعید مرتضوی به بخاطر اختلاف سیاسی فساد قدرت و نیز از سی دیگر به بهانه‌ی جنایت‌هایش و رفتارهای غیر اخلاقیش که ظاهرا دامن روسا و فرماندهان خودش را نیز گرفته است به زندان افتاده است.
می‌دانم برخی از مخالفان جمهوری اسلامی که خشم‌شان قابل احترام است و بارها خشمگین شده‌اند که چرا یک فعال حقوق بشر از حقوق کسانی که زمانی خود دست‌اندرکار حکومت جمهوری اسلامی بوده‌اند، دفاع می‌شودو یا حتا خواستار آزادی آنان می‌شویم. دلیل آن روشن است این افراد در بخش زیادی از زندگی بعدی خود نشان داده‌اند که رفتار گذشته‌ی خود را دیگر در پیش نمی‌گیرند و بسیار هم تلاش کرده‌اند وضعیت سیاسی تا حد ممکن به وضعیتی دموکراتیک نزدیک شود. بدون شک از دید یک فعال حقوق بشر حتا آن‌ها نیز در آینده‌ای که امکان یک دادگاه صالحه وجود داشته باشد، باید در دادگاه مردمی به وضعیت فعالیت‌های پیشین خود پاسخگو باشند و هر حکمی هم که لازم باشد و عدالت محور باشد باید دریافت کنند. اما فرق آن‌ها در است که دقیقا یا به خاطر فعالیت سیاسی، یا به خاطر عقاید سیاسی و یا به خاطر دفاع از آزادی بیان و آزادی عقاید سیاسی به زندان افتاده‌اند که هیچ کدام از موارد مذکور و غیر مذکور در مورد سعید مرتضوی صادق نمی‌باشد.

ممکن است عده‌ای استدلال کنند که سیستمی که وی را به زندان انداخته‌ است خود سیستمی ضد حقوق بشری و فاسد است و چنین سیستمی نمی‌تواند معیار و ملاک به زندان افکندن فردی ضد حقوق بشر باشد و این به زندان افتادن  خود ادامه‌ی یک باز سیاسی و اتفاقا و احتمالا در راستای نقض حقوق بشر باشد. اما این هم استدلال ضعیفی است زیرا شخصی چون سعید مرتضوی که به عنوان یک قاتل واقعی و یک جنایت کار شناخته شده در ضدیت کامل با حقوق بشر شناخته می‌شود به هر بهانه‌ای که از حوزه‌ی اقتدار انجام فعالیت‌های ضد انسانی‌اش دور باشد موفقیتی و خرسندی حتا موقت برای حقوق انسان‌هایی است که بسیاری اوقات تنها بازیچه‌ی هوا و هوس قدرت بی سر و دُم  حاصل از نظامی فاسد سیاسی است که به وی بخشیده شده است. این گونه نبودنش و کوتاه بودن دست‌اش از چنین قدرتی برای پایمال کردن حقوق انسان‌ها بدون شک مایه‌ی خوشحالی و  خرسندی است. گرچه امیدی به محاکمه‌ی عادلانه‌ی وی در چنین نظامی نیست اما نه تنها صرفا دوری شخصی و شخصیتی‌اش از مناصب حقوقی غنیمتی است باشد که پندی باشد برای آنان که برای خوش خدمتی کردن به روسای هرم قدرت در همان مناصب حقوقی  مشابه سعید مرتضوی خون ها به دل مردم کرده‌اندو حق‌ها از انسان‌ها تباه کرده‌اند.
دفاع از زندانی بودن یک ناقض حقوق بشر نه تنها نافی مدافع حقوق بشری بودن نیست بلکه دقیقا به معنای پاسداری از حقوق انسان است.
بدون شک هم‌چنان از حقوق انسانی‌اش به عنوان یک زندانی باید دفاع کرد حتا اگر مورد تسمخر و تحقیر دیگران قرار بگیریم. زیرا آن‌چه یک مدافع حقوق بشر و یا یک حقوق دان واقعی به دنبال آن است برخورداری همه‌ی انسان ها دقیقا همه‌ی انسان‌ها از حقوق شان می‌باشد. بنابراین در دنیای مجازت‌های مدرن که تمایم تلاش اندیشمندان حقوقی بر آن است که به اشکال انسانی آن نزدیک تر شود. کسی که ناقض بی محابابی حقوق انسانی سات و رفتارش را به شکل ادامه دار و همیشگی انجام می‌دهد، باید و بایسته است که از جامعه‌ی انسانی دور نگه داشته شود و این دور نگه داشته شدن همانا یعنی به زندان افتادن وی است. چه اگر این «اتفاق خیر را  عدو سبب شده باشد. (عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد)
سعید مرتضوی قصاب مطبوعات، متهم به قتل زهرا کاظمی، متهم به عاملیت در جنایات کهریزک و هزاران جنایت پیدا و پنهان دیگر است.

بنابراین نه تنها لازم نیست به عنوان یک مدافع حقوق بشر خواهان آزادی وی بود بلکه باید خواهان زندانی بودن وی بود و این را هم بداینم کسانی که در این موقعیت منویات شخصی و گروهی‌شان را با عناوینی تمسخر آمیز و تحقیر آمیز نسبت به فعالان حقوق بشر به کار می‌برند و از این فرصت استفاده می‌کنند و به مسخره، خواهان آزادی سعید مرتضوی می‌شوند. دشمنان شناخته‌ شده‌ی حقوق بشر هستند که فرصتی را یافته‌اند برای تخطئه‌ی مفهوم حقوق بشر و فعالانی که دیدگاه‌های سیاسی آن ها را که معولا ضد انسانی و ضد حقوق بشری است، مورد نقد و انتقاد قرار داده اند. چه فرصتی بهتر از این که با درست کردن صفحاتی فیس بوکی به نام « آزادی سعید مرتضوی» به مسخره و جبران حقارت‌های درونی افکارشان برآیند.
---
* گلستان سعدی. و البته برداشت من از «مرده به» یعنی نبودنش و گرنه هم‌چنان خواهان اعدام وی تحت هیچ شرایطی نیستم.
» ادامه مطلب