شهاب نام خوبی است. این را به رویا رفتگان دور بی آواز میدانند. راستش گاهی چنان تعصبی روی این « نام» دارم که گاه با بی رحمی شاید، گمان میکنم که برخی، شایسته نبود که نامشان « شهاب» باشد. یا میگویم کاش نام دیگری داشت آسودهتر بود این آدم. از دید من آدمی مسئول تمامی هویت خویش است. حتا هویتی که به اجبار به وی داده شده است. اجبار اتفاق که پدران و مادران ما گاه نامی را برای ما انتخاب کردهاند. برای همین معتقد به عوض کردن اسم توسط آدمی هستم. گاهی برخی اتفاقهای اجباری قرار نیست تا ابد ادامه یابد. شهاب نام خوبی است و برخی آدمیان را انگار شهاب آفریدهاند. تو را نمیشناسم. مدتهاست که اعلام کردهام نترسم از خرج کردن کلماتم در مهربانی به آدمیان، حتا اگر قدرش را ندانند. زیرا که مهم نوشتن مهربانی است و ترویج و نسیمآلود کردن هوای آدمی است از مهربانی.. بگذار کسی نفهمد چه نسیمی از کنارش گذشته است. اما حتا اگر هم نفهمد نسیم بر صورت و پیشانی و موهایش وزیده است. مثل کسی که در هوای بارانی حتا قدر باران را هم نداند اما باز خیس از رویای خیس و مهربان باران به خانه رسیده است. میگویند از جعفر صادق پرسیدند که دعا را در کسی که معنای آن فهم نکند، کارگر اوفتد؟ جواب داد آری همچون کسی که دارویی بخورد و از محتوای دارو بی خبر باشد. مهربانی نیز از دید من همان است. باران و ترانه و کلمه و رنگ نیز از همین دست. گرچه فهم علاقه، لذتش را بیشتر و افزونتر کند اما بی فهم علاقه هم ایام آدمی شاد میشود مثل نشستن بر میز کافهای دور که هیچ کدام از آنها که غربت خویش به کافه آوردهاند، از دل هم فهمی نزدیک به کلمات و رویای یکدیگر ندارند.
تو را نمیشناسم. شناختنم دور است و دیر. آنچه از تو دیدهام مهربانی بی دریغ بوده است بر منی که شاید نمیشناسیم. اما هرچه هست اولین باری که اسمت را در حال کامنت نوشتن زیر عکس یک دوست دیدم حس نکردم که نباید اسمت شهاب میبود. شهاب آشنایی هستی و آشنا به ایام علاقهی آدمی بمانی و غریب هر آنچه که درد است همیشه باشی. اینها را میخواستم در جواب کامنتی که زیر عکس نوشت مادرم نوشته بودی بنویسم. گفتم بگذار مجزا شود و به تنهایی مال خودت شود.
فهم و درک اینکه ما را به زور به سمت حساب و دیفرانسیل و جبر و هندسه بردهاند، برای من آسان است. من دوسال اول دبیرستانم را به زور همان خانوادهی عزیزم رشتهی ریاضی خواندم. سال دوم رد شدم و رفتم تجربی، سال سوم رفتم دانشسرای تربیت معلم و کنکور هم که علوم انسانی شرکت کردم و باز برخلاف باور و پیش بینی همگان تنها رشتهی تحصیلی که برای کنکور انتخاب نکردم، « ادبیات» بود. زیرا که ادبیات در من بود و لازم نبود بخوانمش. و جامعه شناسی رشته ی مورد علاقهی خودم را خواندم. برای فوق چندین سال صبر کردم تا رشتهی مطالعات زنان تاسیس و جایگیر شود. و شد و خواندمش و هرچند توفان بی مزهی سیاست فرصت دفاع از پایاننامهام نداد. اما من به علاقهی خود که آدمی است مشغول ماندم. به علاقهات مشغول بمان و نگذار هیچ آواز ناهنجاری تو را از نامت که « شهاب» است دور بدارد.
ممنوم از همهی مهربانیهایت شهاب گیان
هر چند نام من « شهابالدین» است و این یکی را بسی بیشتر دوست میدارم. اما بدون شک در تلفظ آشنای همگان همان « شهاب» نامیده می شوم. Shahab Koolivand..
-----
۹ اکتبر ۲۰۱۲ برلین
-----
۹ اکتبر ۲۰۱۲ برلین
0 comments:
ارسال یک نظر