حالا و در همين لحظه متوجه شد كه لذتى كه از آن كافه ى دوردست دنج و كنج در برلين مى برد، نه به خاطر خلوتى شاعرانه و اروپاييش است، نه به خاطر طعم قهوه اش، نه به خاطر اينكه مثل كافه هاى ديگر كسى مدعى"آلترناتيف" بودن آن نيست، نه بهخاطر طعم قهوهى متفاوت و يا آب جوى واقعا لذيذش بنام آگوستين، كه براى اين شاعر نويسنده ى خاورميانه اى، تداعىگر نام يكي از قديسان است و هر بار با نوشيدنش احساس مى كند همچون مسيحىها كه با خوردن شراب ياد خون عيسا هستند، او با خوردن اين آب جو ياد طعم روحانى و متفكر اين قديس مى افتد، نه به خاطر اينكه بعد مدت ها پى برد كه صاحب كافه يك كورد اهل كوردستان تركيه است، و همان شب اول نيز فهميد كه يك دختر دو رگه ى فارس و آلمانى در آن كار مىكند، نه به خاطر اينكه اسم كافه"كومون" است او كه هرگز چپ نبوده اما به هرحال به چپ بسيار نزديك تر از ليبرال مسلك ها بوده است و از واژه ى كومون و حماسه هاى كومون و حتا عدد٦٨، شايد به دليل يك عدد مانده به69، خوشش مى آيد.
بلكه دليل اصلي لذت بردنش از اين كافه سواى اينكه هربار كه مى آيد كلى كتاب مى خواند يا مى نويسد، آن ظرف كوچك "بادام زمينى" است كه همراه نوشيدنى ها جلوى مشترى مى گذارند. وقتي امروز وارد شد و خدمت كار كه همان دختر بسيار جوان ايرانى-آلمانى نبود و يك مرد تقريبا جوان بود و ظرف بادام زمينى را نياورد خيلي با اعتماد به نفس و با ادا اطوار تلفظ آلماني گفت« هامزي نيشت نُخ آين بسشين اردنوس؟؟؟!" (شما مقداري بادام زميني نداريد اصلا هم براش مهم نبود جمله اش درست است يا نه) و مرد جوان با كلى معذرت خواهى ظرف كوچك لبريز بادام زمينى را آورده بود.
بلكه دليل اصلي لذت بردنش از اين كافه سواى اينكه هربار كه مى آيد كلى كتاب مى خواند يا مى نويسد، آن ظرف كوچك "بادام زمينى" است كه همراه نوشيدنى ها جلوى مشترى مى گذارند. وقتي امروز وارد شد و خدمت كار كه همان دختر بسيار جوان ايرانى-آلمانى نبود و يك مرد تقريبا جوان بود و ظرف بادام زمينى را نياورد خيلي با اعتماد به نفس و با ادا اطوار تلفظ آلماني گفت« هامزي نيشت نُخ آين بسشين اردنوس؟؟؟!" (شما مقداري بادام زميني نداريد اصلا هم براش مهم نبود جمله اش درست است يا نه) و مرد جوان با كلى معذرت خواهى ظرف كوچك لبريز بادام زمينى را آورده بود.
بادام شور و بو داده و بادام زميني تمام سهم لذت كودكانه ى او از خوردن هر نوع هله هوله اى بود و در واقع تنها هله هوله ى مورد علاقه اش.
براى همين"هواى جان" هر وقت مى آمد دنبال اين كودك معلم، كه بعد از مسير مدرسه، باهم جايى بروند، ناگهان از جيبش كمى بادام بو داده يا بادام زمينى در مى آورد و آن كودك معلم، انگار سهم تغذيه روزانه اش را از مدرسه گرفته است و لبخند كودكانه اش برچين هاى صورت پيرش مى نشست و دهانش ديگر به جاى بوى گچ و تخته سياه بوى بادام و نمك چشم هاى دريايي هواى جان را مى داد.
0 comments:
ارسال یک نظر