«دردت به جان بی قرار پر از گریهام»، بهارهی شیرین کوردستان پر ازغصهام، هوای شیرین لبخند برابری خواهی و انساندوستی روزگار نوین جامعهی در سنت ماندهام،دختر شجاع نوشتن از خویشتن و زنانهنویسیات، زحمتکش بی مزد و منت و پر رحمت راه زدودن رنجهای زنان سرزمینم، نوگل گلالهی آرزوهای انسانی نویس ، شاداب ترانه و همپای رقص روزهای شادیدوستانمان، بیانیه به دست برابری خواهی و دفترجه خوان قانون نابرابری، از کودکی به بزرگی و روزگار بزرگ و درنده خو پرتاب شدهام، جان جانانهی جاودانهشدن در یاد اینهمه انسان چون خودت دوست داشتنی، از تو چه بنویسم و چه را ننویسم که داغ نوشتن سخت است و درد نوشتن دشوار و زخمدار، تو که رفتی رفتنت بهار را با تمام گل و پرندهها به کوچی ابدی برد که بازگشتان به هزار ویک ییلاق دیگر ممکن نیست.
از تو نوشتن در نبودن خودت ممکن نیست.سکوت مرگ، شرنگش را در کامم قطره قطره ریخته است و حناق گرفته این گلوی سوخته در واژه.از تو انگار نمینویسم و انگار درد خویش مینویسم...هوای خوب بهار، بهارهی بی بهار، بخواب آرام ...بخواب گُلم خوبم، خواهرم، «عزیز بوسههای معصوم هفت سالگی». بخواب آرام ما میمانیم و این تنهایی و دلتنگی راهی دور، و سیاهی روزگاری نمور و خیسی اشکهایی شور و تنهایی عمیق رنج از دست دادن دوست و خواهر و ماهپارهای پرشور.....
پی نوشت: دو سطر داخل گیومه از سید علی صالحی است
0 comments:
ارسال یک نظر