۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

لخت بر خیابان‌های زمستان


مدت‌هاست لباس‌های تازه‌ام را نمی‌پوشم    



تا در مهمانی ورود تو بپوشم..


مدت‌هات که سیگار‌های تازه کشف کرده را نمی‌کشم  


تا بر لبان تو بکشم...


مدت‌هاست که خیابان‌ها شهر را قدم نمی زنم  


تا با پاهای کوچک تو قدم بزنم وقتی می‌آیی..  


حالا که دیگر آمدنی نیستی..  






لخت بر تمام خیابان‌های این زمستان   

 دراز می‌کشم و سیگار خواهم کشید..  

4 comments:

ناشناس گفت...

چقدر زود بهارت زمستان شد...

شهاب‌الدین شیخی گفت...

البته این شعر مال زمستان بود....اما خوب بهارها زمستان نیز می‌شوند

ناشناس گفت...

۰۰۰۰ای جان اینو ندیده بودم..
زمستان در راه است بار دیگر.....زمستانت را در اغوشی گرم کن،وگرمایت را اگر حالی داری به اغوشی ده
ولی اما
،تو قلاب انداخته ای
چه این شد چه ان شد،
چه این بر همه واضح،لاکن تو انکار شو!
،به جای سیگارهای نو نازی بکش........
از خود دنگ شو، عمق را در دیگری دریاب تاتو نه غرق شو.
.زندگی و دنیا و زمان نه راحت شو چو ن تو راحت شو،مگر این
به اینکه
تو فقط همین راه را به تن دوست دار ی شو،

اما ..
.مرنج از شعر من،از من خجالت،شاعری سخت و.....
این ساعت منم دنگ شو
نا شناخته

ناشناس گفت...

تصمیم بگیر ،لباسهای تازه ات را بپوش

ارسال یک نظر