۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

لایه‌های چند‌گانه‌ی تبعیض جنسیتی در شرایط حاد سیاسی


تبعیض‌ جنسیتی آغاز‌گر همه‌ بحث‌های جنسیتی و مبارزات برابری‌خواهانه و فمینیستی است. معمولا در کشورهایی که ساختار‌های عرفی و فرهنگی و سیاسی کمتر توسعه یافته‌ای دارند، تبعیض‌های حکومتی و قانونی علیه زنان بیشتر مورد توجه قرار می گیرد. این توجه بدون شک لازم و بایسته است و هم‌چنان زیربنای مبارزات زنان برای برابری است. زیرا خشونت قانونی و دولتی، خشن‌ترین، تاثیرگزار‌ترین و فرهنگ سازترین نوع خشونت علیه زنان است. از سوی دیگر بدون شک دولت نماینده و نماد جامعه و طبقه و جنس مسلط است و به همین دلیل پاسدار و حافظ منافع این طبقات و جنس محسوب می شود.

اما آن‌چه من می‌خواهم در این یادداشت به آن اشاره کنم لایه‌های دیگری از تبعیض است. در جامعه ی ایران، زنان در چندلایه با تبعیض های آشکاری روبه رو هستند که بنا به دلایلی نادیده انگاشته می شوند.  یکی از این لایه ها که چندان نادیده نیست اما زیر بار نگاه سیاسی گم می شود تبعیض اجتماعی است. تبعیض هایی از جنس این‌که یک مرد می‌تواند نصف شب راه بیافتد و تا صبح در خیابان قدم بزند. می‌تواند ساعت ۱۰ شب ساکش را بردارد و به مسافرت برود. می‌تواند در هر شهری و در هر محله‌ای که خواست به تنهایی زندگی کند. این تبعیض‌ها جدای از بحث وجود و یا عدم امنیت برای حضور زنان است که بسیاری از مخالفان جنبش های زنان به این استدلال استناد می‌کنند که در خیلی از کشورها و حتا ممالک پیشرفته نیز زنان به اندازه‌ی مردان چنین آزادی‌هایی ندارند.
اولین نکته که باید بدان توجه داشت این است ‌که عدم وجود این دست آزادی ها در کشورهای پیشرفته، دلیل محکمی بر جهانی بودن نظام تبعیض است و این‌که چنین افرادی حتا حاضرند برای استدلال به چنین قیاسی دست بزنند نشانه‌ی روح مسلط مردسالارنه‌شان است. زیرا خود پیداست که انگار می‌خواهند چنین تبعیضی را توجیه کنند.
دومین نکته ای که باید در نظ‍ر داشت آن است که عامل و فاعل چنین نا امنی خود مردان هستند. اگر مردی در جامعه‌ای احساس نا‌امنی کند و بگویند مردان هم آن قدر آزاد نیستند، مطمئنا این ناامنی از سوی زنان برای مردان ایجاد نمی‌شود و حتا اگر ناامنی پلیسی نیز مورد استدلال قرار بگیرد، باز کسی نمی‌تواند شانه خالی کند که چنین حاکمیت و پلیسی نیز ساختار و محتوایی مردسالارانه دارد.
اما نکته‌ی سوم آن است که این تبعیض حتا اگر حکومتی نباشد، حتا اگر از سوی مردان ناامن کنننده ایجاد نشده باشد، نمی‌توان منکر آن شد که از سوی اعضای مذکر جامعه و خانواده بر اعضای مونث ایجاد می شود و این خود برادر، پدر و حتا دوست پسر و همسران زنان هستند که چنین اجازه‌ای را هرگز به زنان نمی‌دهند. مثال‌هایی از این دست آنقدر بسیار است که نیازی به تکرار نیست.
اما سطح و یا لایه‌ی دوم از خشونت که باید به آن اشاره کرد، لایه‌ای از تبعیض است که در فضای روشنفکری جریان دارد. فضای روشنفکری جوامع مردسالار نیز به مانند همه‌ی فضا‌های دیگر حوزه‌ای مردانه است. هنوز هم اولین تداعی نوشتن یا گفتن کلمه‌ی «روشنفکر»، یک مرد نویسنده و روشنفکر است و کمتر تصویر یک زن در ذهن متبادر می‌شود. جدای از این موضوع، به دلیل همین قبضه شدن فضای روشنفکری از سوی مردان، نوع تقسیم‌بندی و پایه ریزی مسایل روشنفکری از سوی آنان کاملا تبعیض آمیز است و انگار مسایل زنان مسایل اوقات فراغت روشنفکری هستند، روشنفکران جامعه‌ی ما هنوز که هنوز است زمانی به مسئله‌ی زنان می‌پردازند  که انگار باید از کار و بار و حال جهان  فارغ شوند و آن‌گاه بگویند که خوب حالا بریم سر مسئله‌ی زنان و برای زنان هم یک مطلبی، یک سخنرانی چیزی بنویسیم و یا ایراد کنیم. کمتر روشنفکری را می‌توان یافت که در طول یک سال فعالیت‌اش به همان صورت که به امر سیاسی، اجتماعی و فلسفی‌اش می‌پردازد. امر زنان و تفکر فمینیستی نیز بخشی از فعالیت فکری و اجتماعی‌اش باشد. مگر این که از سوی فعالان جنبش زنان و یا رسانه‌هایی که به مسئله‌ی زنان می‌پردازند مورد سوال و مصاحبه قرار گیرند. از سوی دیگر این روشنفکران و اندیشمندان در نوشته‌ها و تحلیل‌های‌شان بسیار کم دیده می شود که تفکر فمینیستی را که خود یکی از نحله‌های فکری قرن اخیر است به عنوان یک پارامتر و پاردایم فکری برای تحلیل همان مسایل مهم!تر جامعه شناسان مورد استفاده قرار دهند.  انگار تفکر فمینیستی و مسئله‌ی زنان هم‌چنان باید در خلوت و اندرونی اتاق فکر بماند چنان که زن خودش سال‌ها و قرن‌ها بخشی از خلوت و اندرونی بوده است.
جالب توجه تر آن‌که در این روزگار که گفتمان حقوق بشری گفتمانی عمومی و همگانی شده است، حتا در فضاهای حقوق بشری نیز تاکید و توجه بر فعالان جنبش زنان بسیار نازل‌تر و بسیار نادیده‌انگارانه تر است. تاسف‌آورتر این‌که این توجه تنها زمانی شامل زنان می‌شود که فعالیت این زنان در حوزه‌ی زنان نباشد و یک جوری لااقل بتوان آن را به  همان مسایل بزرگتر! و مهم‌تر! از دید مردان، ربط داد. یعنی در این ۲۰ ماه گذشته توجه و تاکید بر حقوق مثلا زندانیان سیاسی زن، زمانی بوده است که ربطی به جنبش سبز داشته باشد و گرنه به جز مواردی که به همت خود فعالان جنبش زنان مسئله یک زندانی سیاسی و حقوق بشری، به گفتمان و خبر داغ رسانه‌ها تبدیل شده است، کم‌تر می‌توان به یاد داشت که مسئله‌ی زنان به عنوان مسئله‌ی زنان در میان فعالان حقوق بشر هم‌چنان پویا و زنده باشد. برای مثال دقت کنید به وضعیت زندانیانی هم‌چون عالیه اقدام دوست و روناک صفارزاده. یا همین اواخر مسئله‌ی زندانی شدن فاطمه مسجدی و مریم بید‌گلی، فعالان کمپین یک میلیون امضا که جرم­شان فعالیت برابری‌خواهانه در کمپین یک میلیون امضا بود. جالب‌تر آن‌جاست که وقتی خود فعالان جنبش زنان به این مسئله بپردازند از سوی فعالان سیاسی به عنوان « آدم‌هایی روی اعصاب» و «گیر بده» و «نق نقو»  و «خاله زنک» و «مادر عروس» که حالا وسط معرکه وقت گیر آورده‌اند، شناخته  خطاب می‌شوند.
لایه‌ی سوم که می‌توان به آن اشاره کرد، خشونت سیاسی و تبعیض‌آمیز جنبش های سیاسی پیش رو علیه زنان است. جنبش‌های سیاسی از همان زمان که با ایده‌های مارکسیستی آغاز می شد و بر این باور بود که امروز مسئله‌ی ما فعلا جنگ طبقاتی است و اگر به جهان عاری از طبقه  برسیم خود به خود و اتوماتیک وار؟! به حقوق زنان دست پیدا خواهیم کرد. چه جنبش‌های سیاسی رهایی بخش و ازادیخواهانه‌ی ناسیونالیستی که بر این بارو بودند و هنوز هم هستند که که فعلا مسئله‌ی ما مسئله‌ی ملی ماست و مسئله‌ی زنان بماند برای بعد از زمان رهایی. تا این جنبش‌های اخیر سیاسی که نام جنبش‌های دموکراسی خواهی را یدک می‌کشند که هم‌چنان هم چون تمام جنبش‌های سیاسی مردباور و مذکر انگار بر این باورند که وقتی ما به دموکراسی برسیم خود به خود همگی در یک نظام دموکراہت و مبتنی بر حقوق بشر به حقوق زنان نیز دست خواهیم یافت. بنابراین اکنون مسئله‌ی مهم‌تری داریم که همانا اتحاد است برای پیش‌برد دموکراسی است.
یکی از بارز‌ترین و دم دست ترین مثال‌ها همین جنبش سبزی است که یک سال گذشته مردم ایران از سر گذرانده‌اند و هم‌چنان جنبشی زنده است بر خلاف میل مخالفان‌اش. اما جالب توجه آن است که این جنبش با این‌که با اعتراض به رای دزیده شده‌ای بود که به کاندید‌هایی داده شده بود، که در برنامه‌های انتخاباتی‌شان تاکید ویژه‌ای بر حقوق زنان داشتند. اما درحالی‌که سهم مشارکت‌کنندگان زن آن به حدی بالا بود که دشمن‌ترین دشمنان جنبش زنان را نیز به اعتراف وا داشت که نحوه‌ی مشارکت کنندگان زن در این جنبش قابل مقایسه با هیچ زمانی و هیچ جنبش سیاسی در تاریخ سیاسی این کشور نبوده است، از فردای همان جنبش طرح مسایل زنان در جنبش و  شعارهایی که خواسته‌های زنان را دربر داشته باشد نه تنها به فراموشی سپرده شد بلکه هرگاه چه در خیابان و چه در عرصه‌ی مجازی و رسانه‌ای صدایی از زنان به بیرون آمد به شدت محکوم شدند و خاموش شدند.
نکته‌ی دیگر این‌که چه خانم رهنورد به عنوان فعال جنبش زنان شناخته شود و چه این عنوان  از سوی بسیاری به ایشان نتوانیم نسبت بدهیم، اما برخورد جامعه‌ی سیاسی شده که در حادترین و ناب‌ترین شکل مشغول کنش سیاسی در خیابان بود، با زهرا رهنورد که اکنون در هیات یک زن فعال سیاسی حاضر در صحنه بود و اتفاقا به مطالبات زنان نیز اشاره می‌کرد همان برخورد سنتی بود و هرگز زهرا رهنورد یک زن فعال سیاسی شناخته نشد بلکه همیشه با ایشان به عنوان « بیت آقای موسوی» و در معنای مدرن‌‌تر  و فشن‌ و مدروز تر آن« بانوی سبز» نام برده شد. زهرا رهنورد هم‌چنان به عنوان پاره ی تن آقای موسوی و همراه و پشت سر اقای موسوی نام برده شد.
و باز هم بارزترین نکته‌ای که اتفاق افتاد همین روز هشت مارس بود. این اتفاق اگر‌چه از سوی برخی دوستان عزیز فعال جنبش زنان به آن اشاره شد، اما باز هم باید به آن پرداخت و آن این که اولا در حالی که این تنها موسوی و کروبی نبودند  که به حصر و زندان گرفتار شدند بلکه زنانی هم‌چون زهرا رهنورد و فاطمه کروبی نیز به همراه آنان به حصر و زندان گرفتار آمدند. در حالی که چند هفته قبل از ۸ مارس برنامه‌ی سه شنبه‌های اعتراضی اعلام شده بود، اما با پشت سر گذاشتن سه شنبه‌ی اول اسفند و سه شنبه‌ی دهم اسفند به یکباره انگار با روزی مواجه شدند که ۸ مارس آن با سه شنبه و ۱۷ اسفند مقارن شد. ابتدا این روز را حذف کردند۷ بعد که با انتقاد شدید فعالان جنبش زنان مواجه شدند بیاینه دادند، اما یک روز از انتشار بیانیه نگذشته بود که به همه‌ی سایت‌ها ایمیل زدند که بیانیه را از روی سایت‌ها بردارند و بعد دوباره چند روز مانده به  سه شنبه انگار برای رفع تکلیف، دوباره بیانیه را منتشر کردند و البته کاملا مشخص کردند که این وسط تنها و تنها دو بانوی سبز مهم هستند و به همین خاطر انگار حاضر شده‌اند بیانیه بدهند. طرفه و تحفه آن‌که این برخورد از سوی شواریی صورت گرفت که  تقریبا تمام اعضای آن خارج از کشور هستند و بهانه‌ای هم برای  این‌که بگویند محذوریت داشتند نداشتند و ندارند. بعد از انتشار بیانیه هم به طور هماهنگ در صفحه‌های مجازی و سایت‌های وابسته به این گروه تقریبا هیچ کار رسانه‌ای و تبلیغی برای حضور مردم در این روز در خیابان شکل نگرفت.
روز هشت مارس گذشت و اتفاقی نیز نیافتاد و همان طور که پیش بینی می شد به دلیل عدم پوشش تبلیغی برای راه پیمایی در این روز اتفاق خاصی در داخل ایران رخ نداد. از این‌که چنین اتفاقی هم رخ نداده باز بدون شک هیج‌کدام از فعالان و تحلیل گران جنبش سبز احساس نخواهند کرد که جنبش دچار رکود شده است، زیرا انکار که این روز اساسا نباید اتفاقی می‌افتاد.
نادیده گرفتن  زنان و حل و ادغام آن‌ها به بهانه‌های حرکت جمعی و گفتمان «حالا وقت این حرف‌ها نیست» یکی از بارز ترین تبعیض‌های سیاسی است که در این جنبش که بسیاری از تحلیل‌گران‌اش آن را  جنبشی مدرن و پیشرو می‌دانند بر زنان می رود.
این‌گونه است که هشت مارس هم‌چنان روز زن است و آن را باید گرامی داشت. زیرا جامعه‌ی ما هنوز زنان را و مسئله‌ی زنان را برای اوقات فراغت  و بعد از مسائل مهم می‌خواهد.

منتشر در وی‍ژه‌نامه‌ی  هشت مارس ۲۰۱۱کمیته گزارشگران حقوق بشر :لایه‌ها چند‌گانه‌ی تبعیض جنسیتی در شرایط حاد سیاسی

0 comments:

ارسال یک نظر